برگهایی از کارنامه فیدل در کوبا
آرشیو
چکیده
متن
«از سرزمین کوبا زیباتر چشم بشر هرگز ندیده است.»
این جملهای بود که کریستف کلمب در سال 1492 میلادی، پس از کشف جزایر آنتیل گفت. کوبا تا سال 1898 میلادی، مستعمره اسپانیا بود و از آن پس تا سال 1902 آشکارا به ایالات متحده آمریکا وابسته شد و در همان سال دارای قانون اساسی و رژیم جمهوری شد. پس از جنگ اول جهانی، شخصی به نام «ماکادو» در آنجا کودتا کرد و فرمانروایی خود را جانشین نظام جمهوری ساخت. ماکادو تا سال 1933 میلادی به رژیم استبدادی خود ادامه داد تا اینکه با یک انقلاب دموکراتیک سرنگون شد. اما چند ماهی نگذشته بود که باز هم دیکتاتوری جدید بر کوبا سایه افکند؛ دیکتاتوریای به نام «گروهبان باتیستا».باتیستا پس از 10 سال حکومت، انتخابات جمهوری را برگزار کرد، اما پس از شکست در این انتخابات به آمریکا پناهنده شد.
اما این پایان کار باتیستا نبود. او پس از جنگ دوم جهانی و در آغازین سالهای جنگ سرد با حمایت ایالات متحده به کوبا بازگشت و خود را نامزد مقام ریاست جمهوری کرد. اما در جریان انتخابات بود که کودتای دوم آمریکا انجام شد و «گروهبان باتیستا» دوباره به قدرت رسید و تا آخرین روزهای سال 1958 میلادی حاکم مطلق و فرمانروای خودکامه کوبا بود تا آنکه فیدل کاسترو از راه رسید و این آغاز دوره فیدل است. آغاز عصر آخرین رهبر کاریزماتیک جهان و آخرین بازمانده جنگ سرد.
«فیدل یا با خدا یا با شیطان همدست است.» این را ارنستو گوارا لینچ، پدر چهگوارا پس از واقعهای عجیب از پسر بچهای عجیبتر به نام فیدل نقل میکند. فیدل 6 ساله بود و سوار بر کشتیای که میرفت تا دیکتاتور جمهوری دومینیکن را سرنگون کند. کشتی اما توقیف شد و بدین ترتیب فیدل 6 ساله وسط آبی پر از کوسه پرید و 9 مایل را شنا کرد. چیزی نمانده بود حین عملیات «قایق گرانما» غرق شود یا سمی را که سیا (سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا) تهیه کرده بود، فرودهد. اما به خیرگذشت و اتفاقی نیفتاد. سقوط هواپیمای فیدل بر فراز مورمانک نیز به مویی بند بود، چون فرودگاه در زیر غلیظ پنهان و مخزن هواپیما به طور کامل خالی شده بود.
در جریان مبارزات علیه رژیم باتیستا در سال 1956 نیز کشتی حامل هشتاد و دو نفر مبارز تحت فرماندهی فیدل به گل نشست و بلافاصله پس از آن ارتش باتیستا آن را تار و مار کرد. فیدل و دو تن از رفقایش خود را در مزرعه نیشکر پنهان کردند. پنج روز و پنج شب بدون آب و غذا، زیر برگها مخفی ماندند و زبان و لبانشان از مکیدن مداوم شیره نیشکر زخم شد. کارشان را ناچار همان جا زیر خودشان میکردند. هواپیماهای اکتشافی مرتبا بالای سرشان در حال پرواز بودند؛ اما فیدل مرتب میگفت: «ما پیروز میشویم، پیروزی از آن ما خواهد بود.» د رهمان هنگام وقتی خوابش میبرد لوله تفنگ زیر چانهاش بود و انگشتش روی ماشه، چون به خودش قول داده بود که دیگر هرگز دستگیر نشود.
فیدل 3 سال پیشتر تجربه دستگیری داشت، 2 سال در زندان بود و 15 سال برایش بریده بودند. او در نطق دفاعیهاش با لحنی غمانگیز گفته بود: «تاریخ گناهان مرا خواهد بخشید.» اما نه تاریخ که باتیستای دیکتاتور او را بخشید. او اما این بار نمیخواست دوباره دستگیر شود. چرا که میدانست دستگیری دوباره یعنی مرگ! فیدل حتی در 15 سالگی هم پسرکی آرام نبود. ژان پل سارتر، متفکر و فیلسوف فرانسوی که از دوستان نزدیک فیدل کاسترو بود در کتاب «جنگ شکر» در کوبا از او نقل میکند: «سرشت من انقلابی است.» و چون سارتر از او میپرسد منظورش چیست، میگوید: «میخواهم بگویم من نمیتوانم بیداد و ستم را تحمل کنم.» آنگاه از 15 سالگیاش میگوید: «من هیچگاه آدمی لاابالی نبودهام اگرچه مشت را با مشت جواب میدادم تا جایی که از دبیرستان بیرونم کردند.» فیدل از نظر سارتر، پسرکی ناآرام و خشن و رام نشدنی میآمد که از همان 15سالگی از دست رفته باشد.»
شورش فیدل کاسترو اگرچه در سال 1952 میلادی ناکام میماند، اما فیدل برخلاف منتقدان شورش 52، آن را احساسی نمیداند و حتی لحظهای به خود تردید راه نمیدهد که در آینده اهالی جزیره در خشم، او را همراهی نکنند و میگوید: «غرش درون من نشانه آن است که در همه جا خشم در خروش است.» فیدل سرانجام در واپسین روزهای 1958 میلادی پیروزمندانه وارد هاوانا میشود و قدرت را در دست میگیرد؛ کشوری که تا آن روز ملک مطلق آمریکاییها بود و از آن روز تاکنون البته ملک مطلق فیدل است.
کاسترو سوسیالیست است؛ کمونیست است یا دیکتاتوری که همه ایدئولوژیها برایش ابزار است. مهم این نیست که ایدئولوژی چه باشد، آنچه مهم است حفظ قدرت است و بسط آن. فیدل اولین بار عبارت «انقلاب سوسیالیستی» را در بهار 1961 دو سال و نیم پس از سقوط «دیکتاتوری باتیستا» استفاده کرد: «امپریالیستها ما را نخواهند بخشید که انقلاب سوسیالیستی را زیر دفاع ایالات متحده به مرحله اجرا میگذاریم، ولی ما از انقلاب سوسیالیستی خودمان با این تفنگها دفاع خواهیم کرد.»
فرضیه دیگری هم هست که میگوید کاسترو هرگز کمونیست نشد؛ رهبری که فرصتطلبانه رنگ سرخ را ابزاری کرد تا قدرتش حفظ شود و از اتحاد شوروی تضمین حمایت بگیرد. او یک بار گفته بود که از اوایل سالهای 1950 به طور مطلق به مارکسیسم اعتقاد داشته و به درک درستی از مفهوم مبازره مارکسیستی ـ لنینیستی رسیده است، اما زمانی هم اعتراف کرده که در گذشته تحت تأثیر «تبلیغات امپریالیستی بوده است. اما مسلم آن است که اتحاد او با کمونیستها با چنان زبردستی عملی شد که سرانجام کمونیستها به او پیوستند نه او به کمونیست.
فیدل حتی بعدها مبانی کمونیسم را هم نادیده گرفت و گفت که عبادت کردن منافاتی با کمونیست ندارد. چرا؟ چون منافعش ایجاب میکرد با پاپ ژان پل دوم رفاقت داشته باشد. پاپ دوست او شده بود و کوبا پر از کلیساهای بزرگ و مجلل. اینچنین بود که این اواخر نام پاپ، نقل و نبات سخنان فیدل شده بود. همه چیز از او نقل قول میشود. به گفته پاپ، پیرو تعالیم پاپ و... و این چه ربطی به کمونیسم دارد؟
سارتر در کتاب جنگ شکر در کوبا اوضاع این کشور را در سال 1960، یک سال و نیم پس از انقلاب فیدل این چنین توصیف میکند: «من همه چیز را وارونه فهمیده بودم. هر آنچه پیش چشمم، نشانه غنا و ثروت آمده بود، در واقع گواه وابستگی و فقر بود. هر زنگ و تلفن و هر چراغی که روشن شود، ذره دلاری از جزیره خارج میشود و در خود آمریکا به دیگر ذرات میپیوندد و به شکل دلار تمام عیار درمیآید.» تلفن در دست آمریکاییها بود همچنانکه برق نیز در دست آنها بود: «این طلای خارجی است که نورافشانی میکند.» سارتر که با سیمون دوبوار در خیابانهای هاوانا قدم میزند اوضاع تلخ کوبای پس از انقلاب را اینگونه توصیف میکند: «آن چراغی که بر فرق مجسمه عظیم و پوچ آزادی در نیویورک میدرخشد در واقع بدین معناست که ایالات متحده دنیای جدید را روشنایی میبخشد تا برق خود را به بهای گزاف به آنان بفروشد.»
هفت نفر در یک ماشین سواری هنگام تردد در پایتخت، از هر 3 کوبایی فقط یک باسواد، رشوه 10 هزار دلاری رئیس پلیس از کازینوها، گرسنگی، فقر و... همه توصیف آن چیزی است که سارتر و دوبوار میبینند.
فیدل همه شرکتها را ملی کرد، خدمات آموزش و بهداشت را مجانی کرد و بهبود بخشید تا جایی که نمونه مورد تقدیر سازمان ملل شد. اما این همه ماجرا نبود. دوره استقلال فیدل تا سال 1961 بیشتر نبود؛ آنجایی که تصمیم گرفت خود را به دامن سرخ های مسکو بیندازد و البته سنگ روی یخ شد. شاید هم با کمی تخفیف انقلاب کوبا تا سال 68 واقعا انقلاب بود. ماجرای خلیج خوکها بیتردید سیاهترین نقطه کارنامه دیپلماتیک فیدل است. فیدل رودست خورد. خروشچف، رهبر اتحاد شوروی او را بازی داد و به ریشش خندید؛ هم او، هم کندی و آمریکاییها و شاید هم همه دنیا. تا آن روز ماموران سیا و دیپلماتها از هاوانا گزارش میدادند که کاسترو «کمونیست طرفدار مسکو نیست».
این نظریه البته شاید درست به نظر میرسید. کاسترو را نه شوروی و نه چین علم کرده بودند. آمریکاییها 10 روز زودتر از مسکو و پکن حکومت انقلابی فیدل را به رسمیت شناختند. شواهد حاکی از آن است که حتی کمونیستهای کوبایی وفادار به مسکو در سال 62 تلاش کردند تا فیدل را ساقط کنند، اما موفق نشدند. معلوم نیست آیا این طرح را مسکو حمایت کرده است یا نه اما، به هر حال در آن هنگام کاسترو سفیر شوروی را برای خداحافظی به حضور نمیپذیرد. دلیل آن واضح است؛ رسوایی بحران موشکها. با این حال فیدل پس از آن دچار اشتباه محاسباتی شد و سرش بیکلاه ماند. او از حمله آمریکا ترسید و از انزوای جهانی. چه باید میکرد؟ فیدل سادهترین راه را انتخاب کرد: «دست اتحاد شاید هم کمک به سوی شوروی.»
خروشچف، رهبر وقت اتحاد شوروی سکوهای پرتاب موشک را در جزیره مستقر میکند، آمریکاییها این اقدام را به معنای اعلام جنگ تلقی میکنند. حق دارند کوبا تنها 90 مایل با سواحل فلوریدا فاصله دارد. جنگ جهانی سوم در راه است. دنیا نگران است و مضطرب. اما در آخرین لحظه خروشچف جا میزند! او دستور برچیدن سکوهای پرتاب موشک را صادر میکند و وای که فیدل چه حالی دارد. شده است کارت سفید روسها در بازی با آمریکاییها. روسها استاد این کارند و فیدل که ادعای استقلال میکرد، 5/2 سال بعد از انقلاب به دامن مسکو افتاد.
فیدل البته اشتباه بزرگتری هم کرد، اشتباهی به مراتب بزرگتر؛ که شاید بتوان آن را پایان 10 سال انقلاب واقعی در کوبا دانست چه اگر او اشتباه دیپلماتیک سال 61 و بحران موشکها را در بازی دیپلماسی و به شرق و غرب باخت، اما در سال 68 مبانی ایدئولوژیک و رهاییبخش خود را فراموش کرد تا انقلاب کوبا هم به نقطه پایان برسد.
در آگوست 1968 ارتش شوروی وارد پراگ شد. در آن هنگام همه انتظار داشتند فیدل با شورشیان اصلاحطلب کوبایی ابراز همدردی کند. اما کاملا برعکس. فیدل این کار را نکرد. همان شب اشغال پراگ توسط تانکهای شوروی در تلویزیون ظاهر شد و جانب روسها را گرفت. فیدلی که برای شورشیان آفریقایی با هدف حمایت از سیاهان و مبارزه با استبداد نیرو میفرستاد و سرباز اعزام میکرد، این بار ترجیح داد جانب مسکو را بگیرد. حتما به حمایت آنها نیاز داشت. شاید هم میترسید آمریکا انتقام پراگ را از کوبا بگیرد. اما به هر حال بسیاری این حادثه را پایان انقلاب واقعی کوبا میدانند. همان سال چهگوارا، همرزم فیدل در بولیوی کشته شد.
او همواره مخالف وابستگی مسکو بود و از آن بیزار. طنز تلخی است. 10 سال پس از انقلاب کوبا از داخل واشنگتن به دامان مسکو افتاده بود و این شباهتی به آرمانهای انقلاب «فیدل و چه» نداشت. انقلاب فیدل، انقلاب موفقی نبود. امروز همه شواهد حاکی از این ادعاست. فقر، گرسنگی، فرار، مهاجرت، رشوه، فساد اخلاقی و همه و همه نشان میدهد که کوبا اوضاع خوشی ندارد. فضای امنیتی و پلیسی و همه و همه نشان میدهد مردم کوبا امروز دلخوشی از فیدل ندارند. یک کوبایی به طنز میگوید: «اگر یک پل میان هاوانا تا میامی کشیده شود، تنها یک نفر در جزیره باقی میماند!» با همه این اوصاف بیانصافی است اگر موفقیتهای فیدل را نادیده بگیریم.
کمیتههای امنیتی کاسترو میدانند چه کسی با چه اتومبیلی از کدام خانه به کدام خانه میرود. وقتی میخواهی از کوبا خارج شوی، باید اجازه بگیری. آن هم چه اجازهای. تو را به اردوگاه کار اجباری میفرستند. میتوانی نروی. اما فکر خروج از کوبا را هم از سرت باید بیرون کنی. پس میروی و کار میکنی؛ اگر بخواهی از زندانی به نام کوبا خارج شوی، آنقدر کار میکنی تا به تو «شایستگی اخلاقی» خروج از کشور را بدهند! گاهی این زمان، 4 سال طول میکشد.
در همه این مدت باید مراقب باشی رفتارت شایستگی خروج از کشور را از تو سلب نکند تا اجازه بگیری که بروی روزی از روزها «هربرتو پادیا» شاعری که زمانی از کارگزاران انقلاب بود و بعدها منتقد آن شد، از مقامات امنیتی کوبا میشنود که به لحاظ ایدئولوژیک، ضدانقلاب است و موضعی ضدتاریخی و مردد را نمایندگی میکند. اشعارش را هیچجا به چاپ نمیرسانند. سال 1970 است. چند ماه بعد «پادیا» را دستگیر میکنند. نامهای برای دفاع از شاعر نوشته میشود با امضای این افراد: «ژان پل سارتر، سیمون دوبوار، ماریو بارگاس یوسا، کارلوس فوئنتس و اوکتاویا پاز» کسانی نیز آن را امضا نمیکنند: گابریل کارسیا مارکز، ارنستو ساباتو، پابلو نرودا.
پس از 37 روز پادیا آزاد میشود و زبان به انتقاد از خود میگشاید و دوست خود «کی. اس. کارول» و اقتصاددان فرانسوی «رنه دمون» را که حامی و در عین حال منتقد انقلاب هستند به زیر ضربههای نکوهش میگیرد. آنها را جاسوسان سیا میخواند و برنامه انتقاد از خود را با شعار خاص فیدل: «یا مرگ یا میهن! پیروز میشویم!» به پایان میبرد. سال بعد، بارگاسیوسا اعتراف میکند: «تازه مورد پادیا باعث تغییر موضع من شد.» 10 سال طول کشید تا فیدل سرانجام به خواهش دوستش، گارسیا مارکز اجازه داد پادیا از کوبا خارج شود.»
اوضاع و احوال کشور فیدل این روزها اینگونه است. پاییز کاسترو سالهاست فرا رسیده. پس از فروپاشی اتحاد شوروی، کاسترو کمی تغییر کرد. درهای کوبا را به روی توریستها باز کرد. سوپرمارکتها دوباره پر شدند از کالاهای لوکس. اما باید دلار خرج کنی، درآمد اما «پسو» است. درآمدهایی که با آن حتی یک بار هم نمیشود از سوپرمارکتهای کوبا خرید کرد. اما همه خرید میکنند. این پولها از کجا میآید؟ پاسخ آن کمی عجیب است. یا از خویشاوندان هجرت کرده به میامی، یا فروش سیگارهای برگ دزدی از کارخانهها، یا تجارتهای سیاه. شرمناک است. دختران زیبای تحصیلکرده کوبایی با حداکثر 50 دلار التماست میکنند. دخترانی که میتوانی با آنها از ادبیات کلاسیک روسیه صحبت کنی و سیگار روشنفکری بکشی.
انقلاب آخرین رهبر کاریزماتیک جهان و آخرین بازمانده جنگ سرد این روزها به چنین حال و هوایی گرفتار آمده است. اما به هر حال نمیتوان مقاومت این مرد افسانهای و عجیب را نادیده گرفت. خودش میگوید بیش از 600 بار آمریکاییها قصد ترورش را داشتهاند. مردی که با همه دشمنیها و تحریمها یا به قول خود کوباییها حصر اقتصادی، 49 سال است در برابر واشنگتن مقاومت کرده و با سخنرانیهای آتشین و گاه هفت ساعتهاش در برابر واشنگتن تسلیم نشده. اما پرسش همه این است: کوبا پس از کاسترو؟
برایان لاتل، مسوول میز کوبا در سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) که سالهاست درباره فیدل کاسترو و رائول کاسترو (برادر فیدل و وزیر دفاع کوبا) تحقیق میکند و به واکاوی رژیم کاسترو و رهبری آن میپردازد و کتابی با نام «بعد از فیدل» را در سال 2005 به رشته تحریر درآورده، میگوید: «سیاستهای رائول از فیدل بازتر است.» او پیشبینی میکند که رائول بهتدریج به سمت کنترل شرایط سیاسی، اما عدم تمرکزگرایی اقتصادی و اجازه آزادسازی بیشتر فعالیتهای اقتصادی و صنعتی خصوصی و صنایع بزرگتری پیش رود. لاتل میگوید: نفر سومی در کار نیست. رائول تنها فرد جانشین فیدل است و در کوبا همه چیز به این دو نفر ختم میشود. دولت آمریکا اما هنوز در نحوه برخورد با دولت فیدل در میان 4 گزینه درمانده است:
1- انزوای اقتصادی و دیپلماتیک کوبا
2- حمله نظامی
3- برقراری رابطه و دیالوگ
4- عادیسازی روابط
این تفکر در میان عناصر حاکمیت آمریکا وجود دارد و هنوز پس از گذشت 50 سال واشنگتن تکلیفش را مشخص نکرده است. شاید این هم هنر فیدل باشد.
منابع:
1- تب تند آمریکای لاتین، نشر نی، نویسنده آرتور دموسلاوسکی، ترجمه دکتر روشن وزیری
2- جنگ شکر در کوبا، نویسنده ژان پل سارتر، ترجمه: جهانگیر افکاری، انتشارات امیرکبیر
3- فیدل کاسترو، نوشته محمدمهدی مختاری، انتشارات اطلاعات
چریک خجالتی
«فیدل الخاندرو کاسترو روز» در سیزدهم آگوست 1926 در استان هولگوین متولد شد. او سومین فرزند آنخل کاسترو است. فیدل 2 برادر دارد و 4 خواهر. او برخلاف سایر مسیحیان تا 8 سالگی غسل تعمید داده نشد. دوستان کودکیاش او را فردی خجالتی میدانستند و اغلب به او میخندیدند. فیدل در سال 1945 و پایان جنگ دوم جهانی وارد دانشگاه حقوق هاوانا شد و به شدت ذهن آشفته سیاسی پیدا کرد. پس از آن فیدل مبارزات خود را برای سرنگونی دولت مورد حمایت آمریکا، یعنی دیکتاتوری باتیستا آغاز کرد و در سال 1958 قدرت را در دست گرفت. میگویند چند فرزند نامشروع دارد؛ یکی از آنها دختر نامشروعش آلینا فرناندز است که پس از خروج از کوبا به شدت از پدر انتقاد میکند.
این جملهای بود که کریستف کلمب در سال 1492 میلادی، پس از کشف جزایر آنتیل گفت. کوبا تا سال 1898 میلادی، مستعمره اسپانیا بود و از آن پس تا سال 1902 آشکارا به ایالات متحده آمریکا وابسته شد و در همان سال دارای قانون اساسی و رژیم جمهوری شد. پس از جنگ اول جهانی، شخصی به نام «ماکادو» در آنجا کودتا کرد و فرمانروایی خود را جانشین نظام جمهوری ساخت. ماکادو تا سال 1933 میلادی به رژیم استبدادی خود ادامه داد تا اینکه با یک انقلاب دموکراتیک سرنگون شد. اما چند ماهی نگذشته بود که باز هم دیکتاتوری جدید بر کوبا سایه افکند؛ دیکتاتوریای به نام «گروهبان باتیستا».باتیستا پس از 10 سال حکومت، انتخابات جمهوری را برگزار کرد، اما پس از شکست در این انتخابات به آمریکا پناهنده شد.
اما این پایان کار باتیستا نبود. او پس از جنگ دوم جهانی و در آغازین سالهای جنگ سرد با حمایت ایالات متحده به کوبا بازگشت و خود را نامزد مقام ریاست جمهوری کرد. اما در جریان انتخابات بود که کودتای دوم آمریکا انجام شد و «گروهبان باتیستا» دوباره به قدرت رسید و تا آخرین روزهای سال 1958 میلادی حاکم مطلق و فرمانروای خودکامه کوبا بود تا آنکه فیدل کاسترو از راه رسید و این آغاز دوره فیدل است. آغاز عصر آخرین رهبر کاریزماتیک جهان و آخرین بازمانده جنگ سرد.
«فیدل یا با خدا یا با شیطان همدست است.» این را ارنستو گوارا لینچ، پدر چهگوارا پس از واقعهای عجیب از پسر بچهای عجیبتر به نام فیدل نقل میکند. فیدل 6 ساله بود و سوار بر کشتیای که میرفت تا دیکتاتور جمهوری دومینیکن را سرنگون کند. کشتی اما توقیف شد و بدین ترتیب فیدل 6 ساله وسط آبی پر از کوسه پرید و 9 مایل را شنا کرد. چیزی نمانده بود حین عملیات «قایق گرانما» غرق شود یا سمی را که سیا (سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا) تهیه کرده بود، فرودهد. اما به خیرگذشت و اتفاقی نیفتاد. سقوط هواپیمای فیدل بر فراز مورمانک نیز به مویی بند بود، چون فرودگاه در زیر غلیظ پنهان و مخزن هواپیما به طور کامل خالی شده بود.
در جریان مبارزات علیه رژیم باتیستا در سال 1956 نیز کشتی حامل هشتاد و دو نفر مبارز تحت فرماندهی فیدل به گل نشست و بلافاصله پس از آن ارتش باتیستا آن را تار و مار کرد. فیدل و دو تن از رفقایش خود را در مزرعه نیشکر پنهان کردند. پنج روز و پنج شب بدون آب و غذا، زیر برگها مخفی ماندند و زبان و لبانشان از مکیدن مداوم شیره نیشکر زخم شد. کارشان را ناچار همان جا زیر خودشان میکردند. هواپیماهای اکتشافی مرتبا بالای سرشان در حال پرواز بودند؛ اما فیدل مرتب میگفت: «ما پیروز میشویم، پیروزی از آن ما خواهد بود.» د رهمان هنگام وقتی خوابش میبرد لوله تفنگ زیر چانهاش بود و انگشتش روی ماشه، چون به خودش قول داده بود که دیگر هرگز دستگیر نشود.
فیدل 3 سال پیشتر تجربه دستگیری داشت، 2 سال در زندان بود و 15 سال برایش بریده بودند. او در نطق دفاعیهاش با لحنی غمانگیز گفته بود: «تاریخ گناهان مرا خواهد بخشید.» اما نه تاریخ که باتیستای دیکتاتور او را بخشید. او اما این بار نمیخواست دوباره دستگیر شود. چرا که میدانست دستگیری دوباره یعنی مرگ! فیدل حتی در 15 سالگی هم پسرکی آرام نبود. ژان پل سارتر، متفکر و فیلسوف فرانسوی که از دوستان نزدیک فیدل کاسترو بود در کتاب «جنگ شکر» در کوبا از او نقل میکند: «سرشت من انقلابی است.» و چون سارتر از او میپرسد منظورش چیست، میگوید: «میخواهم بگویم من نمیتوانم بیداد و ستم را تحمل کنم.» آنگاه از 15 سالگیاش میگوید: «من هیچگاه آدمی لاابالی نبودهام اگرچه مشت را با مشت جواب میدادم تا جایی که از دبیرستان بیرونم کردند.» فیدل از نظر سارتر، پسرکی ناآرام و خشن و رام نشدنی میآمد که از همان 15سالگی از دست رفته باشد.»
شورش فیدل کاسترو اگرچه در سال 1952 میلادی ناکام میماند، اما فیدل برخلاف منتقدان شورش 52، آن را احساسی نمیداند و حتی لحظهای به خود تردید راه نمیدهد که در آینده اهالی جزیره در خشم، او را همراهی نکنند و میگوید: «غرش درون من نشانه آن است که در همه جا خشم در خروش است.» فیدل سرانجام در واپسین روزهای 1958 میلادی پیروزمندانه وارد هاوانا میشود و قدرت را در دست میگیرد؛ کشوری که تا آن روز ملک مطلق آمریکاییها بود و از آن روز تاکنون البته ملک مطلق فیدل است.
کاسترو سوسیالیست است؛ کمونیست است یا دیکتاتوری که همه ایدئولوژیها برایش ابزار است. مهم این نیست که ایدئولوژی چه باشد، آنچه مهم است حفظ قدرت است و بسط آن. فیدل اولین بار عبارت «انقلاب سوسیالیستی» را در بهار 1961 دو سال و نیم پس از سقوط «دیکتاتوری باتیستا» استفاده کرد: «امپریالیستها ما را نخواهند بخشید که انقلاب سوسیالیستی را زیر دفاع ایالات متحده به مرحله اجرا میگذاریم، ولی ما از انقلاب سوسیالیستی خودمان با این تفنگها دفاع خواهیم کرد.»
فرضیه دیگری هم هست که میگوید کاسترو هرگز کمونیست نشد؛ رهبری که فرصتطلبانه رنگ سرخ را ابزاری کرد تا قدرتش حفظ شود و از اتحاد شوروی تضمین حمایت بگیرد. او یک بار گفته بود که از اوایل سالهای 1950 به طور مطلق به مارکسیسم اعتقاد داشته و به درک درستی از مفهوم مبازره مارکسیستی ـ لنینیستی رسیده است، اما زمانی هم اعتراف کرده که در گذشته تحت تأثیر «تبلیغات امپریالیستی بوده است. اما مسلم آن است که اتحاد او با کمونیستها با چنان زبردستی عملی شد که سرانجام کمونیستها به او پیوستند نه او به کمونیست.
فیدل حتی بعدها مبانی کمونیسم را هم نادیده گرفت و گفت که عبادت کردن منافاتی با کمونیست ندارد. چرا؟ چون منافعش ایجاب میکرد با پاپ ژان پل دوم رفاقت داشته باشد. پاپ دوست او شده بود و کوبا پر از کلیساهای بزرگ و مجلل. اینچنین بود که این اواخر نام پاپ، نقل و نبات سخنان فیدل شده بود. همه چیز از او نقل قول میشود. به گفته پاپ، پیرو تعالیم پاپ و... و این چه ربطی به کمونیسم دارد؟
سارتر در کتاب جنگ شکر در کوبا اوضاع این کشور را در سال 1960، یک سال و نیم پس از انقلاب فیدل این چنین توصیف میکند: «من همه چیز را وارونه فهمیده بودم. هر آنچه پیش چشمم، نشانه غنا و ثروت آمده بود، در واقع گواه وابستگی و فقر بود. هر زنگ و تلفن و هر چراغی که روشن شود، ذره دلاری از جزیره خارج میشود و در خود آمریکا به دیگر ذرات میپیوندد و به شکل دلار تمام عیار درمیآید.» تلفن در دست آمریکاییها بود همچنانکه برق نیز در دست آنها بود: «این طلای خارجی است که نورافشانی میکند.» سارتر که با سیمون دوبوار در خیابانهای هاوانا قدم میزند اوضاع تلخ کوبای پس از انقلاب را اینگونه توصیف میکند: «آن چراغی که بر فرق مجسمه عظیم و پوچ آزادی در نیویورک میدرخشد در واقع بدین معناست که ایالات متحده دنیای جدید را روشنایی میبخشد تا برق خود را به بهای گزاف به آنان بفروشد.»
هفت نفر در یک ماشین سواری هنگام تردد در پایتخت، از هر 3 کوبایی فقط یک باسواد، رشوه 10 هزار دلاری رئیس پلیس از کازینوها، گرسنگی، فقر و... همه توصیف آن چیزی است که سارتر و دوبوار میبینند.
فیدل همه شرکتها را ملی کرد، خدمات آموزش و بهداشت را مجانی کرد و بهبود بخشید تا جایی که نمونه مورد تقدیر سازمان ملل شد. اما این همه ماجرا نبود. دوره استقلال فیدل تا سال 1961 بیشتر نبود؛ آنجایی که تصمیم گرفت خود را به دامن سرخ های مسکو بیندازد و البته سنگ روی یخ شد. شاید هم با کمی تخفیف انقلاب کوبا تا سال 68 واقعا انقلاب بود. ماجرای خلیج خوکها بیتردید سیاهترین نقطه کارنامه دیپلماتیک فیدل است. فیدل رودست خورد. خروشچف، رهبر اتحاد شوروی او را بازی داد و به ریشش خندید؛ هم او، هم کندی و آمریکاییها و شاید هم همه دنیا. تا آن روز ماموران سیا و دیپلماتها از هاوانا گزارش میدادند که کاسترو «کمونیست طرفدار مسکو نیست».
این نظریه البته شاید درست به نظر میرسید. کاسترو را نه شوروی و نه چین علم کرده بودند. آمریکاییها 10 روز زودتر از مسکو و پکن حکومت انقلابی فیدل را به رسمیت شناختند. شواهد حاکی از آن است که حتی کمونیستهای کوبایی وفادار به مسکو در سال 62 تلاش کردند تا فیدل را ساقط کنند، اما موفق نشدند. معلوم نیست آیا این طرح را مسکو حمایت کرده است یا نه اما، به هر حال در آن هنگام کاسترو سفیر شوروی را برای خداحافظی به حضور نمیپذیرد. دلیل آن واضح است؛ رسوایی بحران موشکها. با این حال فیدل پس از آن دچار اشتباه محاسباتی شد و سرش بیکلاه ماند. او از حمله آمریکا ترسید و از انزوای جهانی. چه باید میکرد؟ فیدل سادهترین راه را انتخاب کرد: «دست اتحاد شاید هم کمک به سوی شوروی.»
خروشچف، رهبر وقت اتحاد شوروی سکوهای پرتاب موشک را در جزیره مستقر میکند، آمریکاییها این اقدام را به معنای اعلام جنگ تلقی میکنند. حق دارند کوبا تنها 90 مایل با سواحل فلوریدا فاصله دارد. جنگ جهانی سوم در راه است. دنیا نگران است و مضطرب. اما در آخرین لحظه خروشچف جا میزند! او دستور برچیدن سکوهای پرتاب موشک را صادر میکند و وای که فیدل چه حالی دارد. شده است کارت سفید روسها در بازی با آمریکاییها. روسها استاد این کارند و فیدل که ادعای استقلال میکرد، 5/2 سال بعد از انقلاب به دامن مسکو افتاد.
فیدل البته اشتباه بزرگتری هم کرد، اشتباهی به مراتب بزرگتر؛ که شاید بتوان آن را پایان 10 سال انقلاب واقعی در کوبا دانست چه اگر او اشتباه دیپلماتیک سال 61 و بحران موشکها را در بازی دیپلماسی و به شرق و غرب باخت، اما در سال 68 مبانی ایدئولوژیک و رهاییبخش خود را فراموش کرد تا انقلاب کوبا هم به نقطه پایان برسد.
در آگوست 1968 ارتش شوروی وارد پراگ شد. در آن هنگام همه انتظار داشتند فیدل با شورشیان اصلاحطلب کوبایی ابراز همدردی کند. اما کاملا برعکس. فیدل این کار را نکرد. همان شب اشغال پراگ توسط تانکهای شوروی در تلویزیون ظاهر شد و جانب روسها را گرفت. فیدلی که برای شورشیان آفریقایی با هدف حمایت از سیاهان و مبارزه با استبداد نیرو میفرستاد و سرباز اعزام میکرد، این بار ترجیح داد جانب مسکو را بگیرد. حتما به حمایت آنها نیاز داشت. شاید هم میترسید آمریکا انتقام پراگ را از کوبا بگیرد. اما به هر حال بسیاری این حادثه را پایان انقلاب واقعی کوبا میدانند. همان سال چهگوارا، همرزم فیدل در بولیوی کشته شد.
او همواره مخالف وابستگی مسکو بود و از آن بیزار. طنز تلخی است. 10 سال پس از انقلاب کوبا از داخل واشنگتن به دامان مسکو افتاده بود و این شباهتی به آرمانهای انقلاب «فیدل و چه» نداشت. انقلاب فیدل، انقلاب موفقی نبود. امروز همه شواهد حاکی از این ادعاست. فقر، گرسنگی، فرار، مهاجرت، رشوه، فساد اخلاقی و همه و همه نشان میدهد که کوبا اوضاع خوشی ندارد. فضای امنیتی و پلیسی و همه و همه نشان میدهد مردم کوبا امروز دلخوشی از فیدل ندارند. یک کوبایی به طنز میگوید: «اگر یک پل میان هاوانا تا میامی کشیده شود، تنها یک نفر در جزیره باقی میماند!» با همه این اوصاف بیانصافی است اگر موفقیتهای فیدل را نادیده بگیریم.
کمیتههای امنیتی کاسترو میدانند چه کسی با چه اتومبیلی از کدام خانه به کدام خانه میرود. وقتی میخواهی از کوبا خارج شوی، باید اجازه بگیری. آن هم چه اجازهای. تو را به اردوگاه کار اجباری میفرستند. میتوانی نروی. اما فکر خروج از کوبا را هم از سرت باید بیرون کنی. پس میروی و کار میکنی؛ اگر بخواهی از زندانی به نام کوبا خارج شوی، آنقدر کار میکنی تا به تو «شایستگی اخلاقی» خروج از کشور را بدهند! گاهی این زمان، 4 سال طول میکشد.
در همه این مدت باید مراقب باشی رفتارت شایستگی خروج از کشور را از تو سلب نکند تا اجازه بگیری که بروی روزی از روزها «هربرتو پادیا» شاعری که زمانی از کارگزاران انقلاب بود و بعدها منتقد آن شد، از مقامات امنیتی کوبا میشنود که به لحاظ ایدئولوژیک، ضدانقلاب است و موضعی ضدتاریخی و مردد را نمایندگی میکند. اشعارش را هیچجا به چاپ نمیرسانند. سال 1970 است. چند ماه بعد «پادیا» را دستگیر میکنند. نامهای برای دفاع از شاعر نوشته میشود با امضای این افراد: «ژان پل سارتر، سیمون دوبوار، ماریو بارگاس یوسا، کارلوس فوئنتس و اوکتاویا پاز» کسانی نیز آن را امضا نمیکنند: گابریل کارسیا مارکز، ارنستو ساباتو، پابلو نرودا.
پس از 37 روز پادیا آزاد میشود و زبان به انتقاد از خود میگشاید و دوست خود «کی. اس. کارول» و اقتصاددان فرانسوی «رنه دمون» را که حامی و در عین حال منتقد انقلاب هستند به زیر ضربههای نکوهش میگیرد. آنها را جاسوسان سیا میخواند و برنامه انتقاد از خود را با شعار خاص فیدل: «یا مرگ یا میهن! پیروز میشویم!» به پایان میبرد. سال بعد، بارگاسیوسا اعتراف میکند: «تازه مورد پادیا باعث تغییر موضع من شد.» 10 سال طول کشید تا فیدل سرانجام به خواهش دوستش، گارسیا مارکز اجازه داد پادیا از کوبا خارج شود.»
اوضاع و احوال کشور فیدل این روزها اینگونه است. پاییز کاسترو سالهاست فرا رسیده. پس از فروپاشی اتحاد شوروی، کاسترو کمی تغییر کرد. درهای کوبا را به روی توریستها باز کرد. سوپرمارکتها دوباره پر شدند از کالاهای لوکس. اما باید دلار خرج کنی، درآمد اما «پسو» است. درآمدهایی که با آن حتی یک بار هم نمیشود از سوپرمارکتهای کوبا خرید کرد. اما همه خرید میکنند. این پولها از کجا میآید؟ پاسخ آن کمی عجیب است. یا از خویشاوندان هجرت کرده به میامی، یا فروش سیگارهای برگ دزدی از کارخانهها، یا تجارتهای سیاه. شرمناک است. دختران زیبای تحصیلکرده کوبایی با حداکثر 50 دلار التماست میکنند. دخترانی که میتوانی با آنها از ادبیات کلاسیک روسیه صحبت کنی و سیگار روشنفکری بکشی.
انقلاب آخرین رهبر کاریزماتیک جهان و آخرین بازمانده جنگ سرد این روزها به چنین حال و هوایی گرفتار آمده است. اما به هر حال نمیتوان مقاومت این مرد افسانهای و عجیب را نادیده گرفت. خودش میگوید بیش از 600 بار آمریکاییها قصد ترورش را داشتهاند. مردی که با همه دشمنیها و تحریمها یا به قول خود کوباییها حصر اقتصادی، 49 سال است در برابر واشنگتن مقاومت کرده و با سخنرانیهای آتشین و گاه هفت ساعتهاش در برابر واشنگتن تسلیم نشده. اما پرسش همه این است: کوبا پس از کاسترو؟
برایان لاتل، مسوول میز کوبا در سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) که سالهاست درباره فیدل کاسترو و رائول کاسترو (برادر فیدل و وزیر دفاع کوبا) تحقیق میکند و به واکاوی رژیم کاسترو و رهبری آن میپردازد و کتابی با نام «بعد از فیدل» را در سال 2005 به رشته تحریر درآورده، میگوید: «سیاستهای رائول از فیدل بازتر است.» او پیشبینی میکند که رائول بهتدریج به سمت کنترل شرایط سیاسی، اما عدم تمرکزگرایی اقتصادی و اجازه آزادسازی بیشتر فعالیتهای اقتصادی و صنعتی خصوصی و صنایع بزرگتری پیش رود. لاتل میگوید: نفر سومی در کار نیست. رائول تنها فرد جانشین فیدل است و در کوبا همه چیز به این دو نفر ختم میشود. دولت آمریکا اما هنوز در نحوه برخورد با دولت فیدل در میان 4 گزینه درمانده است:
1- انزوای اقتصادی و دیپلماتیک کوبا
2- حمله نظامی
3- برقراری رابطه و دیالوگ
4- عادیسازی روابط
این تفکر در میان عناصر حاکمیت آمریکا وجود دارد و هنوز پس از گذشت 50 سال واشنگتن تکلیفش را مشخص نکرده است. شاید این هم هنر فیدل باشد.
منابع:
1- تب تند آمریکای لاتین، نشر نی، نویسنده آرتور دموسلاوسکی، ترجمه دکتر روشن وزیری
2- جنگ شکر در کوبا، نویسنده ژان پل سارتر، ترجمه: جهانگیر افکاری، انتشارات امیرکبیر
3- فیدل کاسترو، نوشته محمدمهدی مختاری، انتشارات اطلاعات
چریک خجالتی
«فیدل الخاندرو کاسترو روز» در سیزدهم آگوست 1926 در استان هولگوین متولد شد. او سومین فرزند آنخل کاسترو است. فیدل 2 برادر دارد و 4 خواهر. او برخلاف سایر مسیحیان تا 8 سالگی غسل تعمید داده نشد. دوستان کودکیاش او را فردی خجالتی میدانستند و اغلب به او میخندیدند. فیدل در سال 1945 و پایان جنگ دوم جهانی وارد دانشگاه حقوق هاوانا شد و به شدت ذهن آشفته سیاسی پیدا کرد. پس از آن فیدل مبارزات خود را برای سرنگونی دولت مورد حمایت آمریکا، یعنی دیکتاتوری باتیستا آغاز کرد و در سال 1958 قدرت را در دست گرفت. میگویند چند فرزند نامشروع دارد؛ یکی از آنها دختر نامشروعش آلینا فرناندز است که پس از خروج از کوبا به شدت از پدر انتقاد میکند.