نگاهی برون دینی به معاد و عوالم پس از مرگ
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
آیا انسان به جز زندگى مادى دنیوى، زندگى دیگرى دارد؟ آیاغیر از عالم دنیا، عالم یا عوالم دیگرى به نام جهان یا جهانهاىپس از مرگ وجود دارد؟ آیا انسان موجودى تکساحتى و یکبعدى استکه بر این کره خاکى همچون گیاهى مىروید و مىخشکد و مىپوسد وچیزى جز همین بدن مادى نیست؟ آیا باید براى عالم یا عوالم پساز مرگ، دغدغهخاطرى نداشته باشیم و سعى ما براین باشد که سعادتو خوشى این دنیا را تامین کنیم و به فکر فردا و فرداهاى پس ازمرگ نباشیم؟ آیا ما همان گیاه یا حیوانیم با ترکیباتى مادىظریفتر و پیچیدهتر؟ آیا از بعد دیگر وجود خود -که همان بعدنفسانى و روحانى است- و از ساحت گستردهتر حیات خود که فراتر ازافلاک و سماوات و ارضین است، نباید پرده برداریم و نبایدچارهاندیشى کنیم که مبادا روزى انگشتحسرت به دندان گزیم ومصداق این آیه کریمه قرآنى شویم که:
(و یوم یعض الظالم على یدیه....) (1) .
«روزى مىآید که ستمکار به دندان بر دو دستش مىگزد» .
کارل دوبرل -دانشمند آلمانى- مىگوید:
«علوم طبیعى به خود جرات دادند که جاودانگى نفس را انکارکنند. ولى خداوند، آنها را کیفر داد و خود آنها را برهان قاطعبر خلود و جاودانگى ساخت» (2) .
«جبریل دولان» در کتاب «پدیده روحى» مىنویسد:
«ما دشمنانمان را به اسلحه خودشان سرکوب مىکنیم و با روشخودشان به آنها اعلام مىکنیم که روح، پس از مرگ، باقى و جاودانىاست. تمام نظریات مادى و دانشمندانى که انسان را مادهاى مجرداز روح مىپنداشتند و علم مادى را ابزار اثبات مادى بودن انسانقرار داده بودند، به شدت تکذیب شدند و با مشاهدات حسى روحىگمراهى آنها آشکار شد» (3) .
در نیمه دوم قرن نوزدهم در اروپاى غوطهور در لجنزارماتریالیسم، غوغایى بپا شد، چشمهاى بسته گشوده شدند، گوشهاىناشنوا، شنوا شدند، دلهاى خفته، بیدار گشتند و عقول غافل بهخود آمدند.
در آن روزگار تاریک و ظلمانى، ارواح متجلى شدند. جرقههاىتجرد، چشمهاى عبرتبین را خیره کردند و آنها که گرفتار خوابغفلتشده بودند، چشم گشودند و خود را بر ضلالت و گمراهى ملامتکردند.
در آن نهضت اروپایى میلیونها نفر از ارکان دانش. حضورى چشمگرداشتند. آنها اساتید فن و علما و پزشکان و مهندسین بودند.
برخى آنها را متهم مىکردند که جنزده شدهاند و اجنه را ارواحپنداشتهاند یا سادهلوحانى هستند که سراب را آب مىپندارند و ازحقیقتبه دور افتادهاند.
این تهمتها ناروا بود. در میدان علم و تجربه، درایت وجوانمردى لازم است. علم و تجربه را باید با علم و تجربه پاسخداد. آنها که از راه علوم تجربى به وجود نفس مجرد، اذعان واعتقاد پیدا کرده بودند، مردمى دقیق و هشیار بودند و هرگزاوهام و خرافات، بر جان و دل آنها چیرگى نیافته بود.
وانگهى مگر کشف وجود اجنه به جاى ارواح، دلیلى آشکار بر اینکه موجودات عالم، منحصر به آنچه ما به چشم مسلح یا غیر مسلح،مشاهده مىکنیم نیستند، بلکه در وراى محسوسات بلاواسطه ومعالواسطه ما، موجودات دیگرى هم هستند که نمىتوان بر سر آنهاتیغ انکار فرود آورد. هرچند که ما جن را از مجردات و ازموجودات نورى نمىدانیم. بلکه بنا به رهنمود قرآن آنها اجسامناریند، چنان که انسانها اجسام خاکیند (4) .
ولى ارواح و فرشتگان، خارج از قلمرو مادهاند. آنچه مهم است،این است که نباید جهان و موجودات آن را منحصر در محسوساتبدانیم و از ماوراى محسوسات، بىخبر بمانیم.
سابقه تاریخى اعتقاد به روح و عوالم پس از مرگ
حقیقت این است که اعتقاد به روح و عوالم پس از مرگ، پدیدهاىنو و تازه نیست، بلکه سابقهاى بس طولانى و عمرى دراز به اندازهعمر بشریت دارد.
در حقیقت، اعتقاد به روح یا نفس مجرد و عدم فناى انسان بهفناى تن، به معناى خودباورى انسان است. آنها که از این اعتقادفاصله گرفتهاند، در حقیقت گرفتار ناخودباورى شدهاند. آنها خودرا فراموش کردهاند. چرا که خدا را از یاد بردهاند. قرآن در یکىاز دستورات خویش فرمود:
(و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم...) (5) .
«مانند کسانى که خدا را فراموش کردند و خداوند -به کیفرخدافراموشى- خودشان را از یادشان برد، نباشید» .
هرچند عقیده به بقاى روح و عوالم پس از مرگ، انسانها راگرفتار کارهایى ناپسند و خرافى کرده و به اعمالى روى آوردهاندکه در خور شان انسان عاقل و مؤمن و متعهد نبوده، ولى اینها بهدلیل فاصله گرفتن انسان از مکتب انبیا بوده و سوء استفاده ازیک حقیقت، دلیل یا مجوز طرد آن حقیقت نمىشود، بلکه تلاش یاجهادى دیگر مىطلبد که حقیقت از اوهام و خرافات پیراسته شود وجان و دل انسان از زنگار جهالت و عادات شوم و غلط و دست وپاگیر، پاک گردد.
هرگاه پادشاهى مىمرد، زنانش براى پیوستن به او و رفع تنهائىاو بر یکدیگر پیشى مىگرفتند.
در افریقا بستگان مرده، زنها و کنیزانش را با سم مىکشتند، تابه مرده بپیوندند و او را از وحشت تنهایى نجات دهند.
در برخى از مناطق، هرگاه پادشاهى از دنیا مىرفت، دوازده دخترجوان همراه او زنده به گور مىکردند، تا با او مونس و همدمباشند. شگفت این که دخترهاى جوان، در این راه با یکدیگر بهرقابتبرمىخاستند واحیانا رقیب خود را مىکشتند، تا مانع از سرراه خود بردارند.
برخى از اقوام، عادت داشتند که هرگاه فرزندى از آنها جوانمرگمىشد، مادر یا عمه یا جده او را مىکشتند و با او به خاکمىسپردند تا همدم او باشد.
به اعتقاد برخى، مردگان به جایى مىروند که در آنجا شکارفراوان، و کالا ارزان، و سال طولانى، و چشمهها پرآب و جوشان است.
برخى دیگر براین باور بودند که با فرا رسیدن تاریکى شب،ارواح مردگان بیدار مىشوند و به جستجوى غذا مىپردازند. بلکهبرخى معتقد بودند که آنها هم کشت و درو دارند و همچون زندگانبه کار و تلاش مشغولند و احیانا با یکدیگر به جنگ و نبردبرمىخیزند (6) .
هرچند این اعمال و عقاید، رنگ خرافه دارد; ولى در عین حال،خبر از یک حقیقت مىدهد. پیامبران خدا همواره تلاش مىکردند کهحقیقت را از اوهام و خرافات، عریان کنند و کام بشر را با آبزلال، سیراب گردانند و او را از نوشیدن آبهاى آلوده و گندیده،برحذر دارند.
عقیده به روح و عوالم پس از مرگ، همان آب زلال است که نبایدآلوده و گندیدهاش کرد.
رسالت فلسفه و کلام
بىجهت نیست که از روزگاران باستان، اندیشمندان و خردمندان نیز به تحقیق عقلانى آنچه در تعلیمات همه انبیا و در متون دینىهمه ادیان بزرگ مطرح بوده، پرداخته و سعى کردهاند با براهینعقلى و منطقى، به اثبات آن بپردازند.
هرچند بحث ما به حوزه فلسفه و کلام مربوط نیست و نمىخواهیم بهتحلیل عقلانى مطالبى که در فلسفه و کلام قدیم و جدید، در اینزمینه مطرح شده بپردازیم، بلکه بحث ما به فلسفه دین، یعنىتحلیل عقلانى آنچه در متون دینى آمده، مربوط است. ولى نادیدهگرفتن تلاش و کوشش مستمر فلاسفه و متکلمان، نامى جز ناسپاسى وقدرناشناسى ندارد و باید از چنین روشى خود را برحذر داریم. ازاین رو اعلام مىکنیم که آنها دو دستهاند:
الف: قائلان به حسن و قبح عقلى
آنها که قائل به حسن و قبح عقلى هستند، از راه براهین عقلى حرکت کرده و کوشیدهاند که مساله خلود نفس و جاودانگى روح وعوالم پس از مرگ را بر کرسى بنشانند و ضمن پرهیز از اوهام وخرافات، هرگونه گرد و غبار شک و شبههاى را از پیرامون آن،بزدایند. از اینرو نباید سوالات زیر بدون پاسخ بماند.
1 - مگر ممکن است که خداوند حکیم، میان نیکوکار و بدکار، فرقنگذارد و مؤمن و کافر را یکسان بنگرد؟ در این دنیا، چندان فرقىنیست. آیا نباید در جهان پس از مرگ فرق گذاشته شود؟
شاعرى عربزبان، در وصف زندگى پیش از مرگ چنین گفته است:
کم عالم عالم اعیت مذاهبه و جاهل جاهل تلقاه مرزوقا
«چه بسیار دانشمندى که در زندگى دنیا راه به جایى نمىبرد و پریشان و تهیدست زندگى مىکند و نادان بىسوادى که او را از رزقو روزى برخودار مىیابى» .
در جهان پس از مرگ، چنین نیست. نیکان ثمره نیکى را مىچینند وبدان، ثمره بدى را.
2 - خداوند بندگان را مکلف کرده است آیا ممکن است که او میانبندگان مطیع و بندگان عاصى و سرکش فرقى قائل نشود؟
3 - آیا ممکن است که خداوند حکیم، جهان را بیهوده و عبثآفریده باشد؟ آیا خلقت انسان و جهان، بدون هدف و مصلحت است؟
آیا انسان فقط براى خور و خواب و خشم و شهوت، آفریده شده یابراى خلقت و آفرینش او هدفى والا در خور شان آفریننده حکیم،لازم است؟
4 - اگر براى انسان معادى نباشد، آیا او پستتر از حیواناتنخواهد بود؟ امتیاز انسان بر حیوانات، به عقل و خرد است.
حیوانات از لذات حسى برخودارند و به آلام عقلى گرفتار نیستند;ولى انسان گرفتار آلام عقلى است و اگر به سعادت جاودانى نرسد،حیوانات از او خوشبختترند.
5 - آیا بهتر است که نعمتهاى الهى مشوب به آفات باشد یا ازآفات، پاک و خالص باشد؟ مسلم است که در این دنیا هیچ نعمتىخالص از نقمت نیست. پس همان به که در عوالم پس از مرگ، بهنعمتهاى خالص برسیم.
6 - آیا احتیاط اقتضا نمىکند که جانب معاد و عوالم پس از مرگرا فروگذار نکنیم؟ تا اگر حق است، متضرر نشویم و اگر باطل است،متحمل ضررى نشده باشیم؟
7 - چرا کره زمین خزان و بهار داشته باشد و زندگى انسان فقطداراى خزان باشد و بهار و رویش جدید نداشته باشد؟
8 - چرا همانطورى که انسان از خاک و عناصر آن آفریده مىشود،آفرینش مجدد آن از همین عناصر، محال و ممتنع باشد؟
9 - چرا ما که خدا را به عنوان صانعى حکیم، قادر و قاهراثبات کردهایم، بر او روا داریم که بندگان خود را رها کند وآنها را از پاداش و کیفر معاف دارد، تا هرگونه مىخواهند در ایندنیا زندگى کنند و حقوق یکدیگر را زیر پا بگذارند و با ظلم وستم و تعدى، زندگى را بر یکدیگر تاریک و وحشتناک سازند؟
ب: منکران حسن و قبح عقلى
هرچند اینان از دفائن عقول (7) بشرى غافل مانده و اعتبار عقل بشر را نادیده انگاشته و به راهى خطرناک رفتهاند، ولى در عینحال مىگویند: معاد امرى جایز و ممکن است چرا که همانطورى کهیکبار نفس به بدن تعلق یافته، مانعى نیست که پس از مرگ ومفارقت نفس از بدن، یکبار دیگر هم نفس به بدن تعلق یابد.
چه مانعى دارد که خداوند بتواند با قدرت بىکران خویش اجزاىبدن انسان را که با آب و خاک و هوا و بخار درآمیخته، تمیز دهدو بار دیگر آنها را جمع کند و بدن را دوباره خلق کند؟ انبیاىالهى -به حکم دلیل- راستگویند و قرآن سخن راستین خداست و باطلدر آن، راه ندارد. این مطلب، قطعى است و آیات بعث و جزا و معاددر قرآن فراوان است.
شبهههاى منکران
آنان که راه انکار پیمودهاند، برد و دستهاند: قدما و متجددان. جا دارد که در اینجا به شبهههاى آنها نظرى بیفکنیم،تا بر خواننده موشکاف معلوم شود که آنها تا چه اندازه بهگمراهى افتادهاند.
الف: شبهات متقدمان
1 - آنها مىگویند: اگر عالمى یا عوالمى پس از مرگ وجود دارد و از عالم دنیا برتر و بهتر است، چرا خداوند آن عالم یا عوالمرا به جاى این عالم دنیا نیافرید؟ اگر قدرت نداشت، عجز است واگر قدرت داشت و نیافرید، سفاهت است.
پاسخ این است که خداوند خلقتخود را بر طبق نظام احسن، قرارداده است. اینجا دار عمل است و آنجا دار حساب. ظرفیت عالم دنیابه قدرى تنگ و محصور است که نه گنجایش پاداش همه اعمال نیکان ونه گنجایش کیفر همه اعمال بدان دارد. باید عالمى برتر و فراترو وسیعتر باشد که داراى چنین گنجایشى باشد.
2 - آفرینش دوباره بدن، اعاده معدوم است و اعاده معدوم،ممتنع است.
پاسخ این است که درست است که فلاسفه اعاده معدوم را ممتنعمىشمارند، ولى خلقت مجدد بدن و تعلق دوباره نفسى که خلود وجاودانگى دارد، به بدنى که بار دیگر خلق شده، مصداق اعادهمعدوم نیست و البته توضیح این مطلب، در کتب فلسفى آمده و دراینجا مناسب نیست.
3 - شبهه دیگر، شبهه «آکل و ماکول» است. اگر انسانى;انسانى دیگر را بکشد و بخورد، چه خواهد شد؟ اگر این بدن را درمعاد، به آکل بدهند، ماکول بدون بدن مىماند و اگر به ماکولبدهند، آکل بدن نخواهد داشت.
پاسخ این که اجزاى اصلى بدن هیچ انسانى با اجزاى اصلى بدنانسانى دیگر مخلوط و مشتبه نخواهد شد.
ب: شبهات متجددان
قرن نوزدهم، قرن شک و الحاد بود. عقاید دینى مورد چون و چرا واقع شدند و حملهها و هجمهها از هرطرف، فزونى یافت.
متجددان مىگفتند: چه فرقى میان انسان و حیوان است؟ به چهدلیل، انسان داراى روح مجرد و جاودانى است؟ چه کسى روح را دیدهاست؟ در کدام لابراتوار، روح انسان مورد آزمایش قرار گرفته وکدام ابزار آزمایشگاهى توانسته است ما را از وجود موجودى غیرمادى به نام روح، آگاه سازد؟
ولى باید توجه کنیم که استبعاد غیر از استدلال است. اینها دراین شبههپراکنى خود از یکسو به جاى استدلال، به استبعاد روىآوردهاند و از سوى دیگر، فکر کردهاند که مسائل مابعد الطبیعىرا باید مانند مسائل طبیعى اثبات کرد.
اگر آنها بر مسائل ما بعدالطبیعى جفا کردند و خواستند بهدلیل این که نمىشود روح را در زیر تیغ آزمایشگاه قرار داد و بهتشریح و کالبدشکافى آن پرداخت، انکارش کردند.
خداوند هم براى غلبه بخشیدن به حقیقت، دو راه تازه گشود تامنکران روح مجرد، ناچار باشند با پیمودن این دو راه، سر تعظیمفرود آورند و وجود آن را اذعان کنند:
1 - خواب مغناطیسى
در عصر ما میلیونها تن از دانشمندان و صاحبنظرانى که در برابر براهین فلسفى سر فرود نمىآوردند و وجود موجودات مجرد رابعید یا غیر ممکن مىشمردند، از راه مراجعه به خواب مصنوعى ومغناطیسى و حقایق فراوان و بىشمارى که از این راه به دست آمد،تسلیم حقیقتشدند و تجرد روح را تصدیق کردند.
کسى که به وسیله عامل خواب مصنوعى، خواب مىشود، حالاتى پیدامىکند که هرگز در حالت عادى برایش ممکن نبوده است. او بهاندیشههاى افراد پى مىبرد و اعمال گذشته افراد برایش مکشوفمىشود و چهبسا مسائل مشکل علمى را که هیچ آگاهى از آنهانداشته، پاسخ صحیح و دقیق مىگوید.
2 - احضار یا ارتباط با ارواح
در این که برخى از افراد با ارواح مردگان ارتباط پیدا مىکنند، نمىتوان شک کرد. منظور این نیست که هرگونه ادعایى راصحه گذاریم و باب سوء استفاده را بر روى فرصتطلبان بگشاییم.
ولى اجمالا نمىشود انکار کرد که برخى -بدون هیاهو و جار وجنجال- از اینگونه کارها انجام مىدهند.
دوستى که اکنون بر بستر خاک آرمیده و روحش به عالم برزخشتافته، اهل ادب بود. مىگفت: بارها اتفاق افتاده که در مثنوىمولوى با مشکلى لاینحل مواجه شدهام. ولى از راه ارتباط با روحمولوى، مشکل را از خود او سؤال کردهام و جوابى دقیق و صحیحدریافت کردهام.
او مىگفت: فرزندان میتى از من خواستند که با روح پدرشانمرتبط شوم و از او سؤال کنم که آیا توصیهاى به فرزندانش ندارد؟
نقل مىکرد که ارتباط برقرار شد و پدر سفارش کرد که بدهى داردکه فرزندانش باید بپردازند. من از روح میت، نشانه خواستم. اونشانهاى داد که درستبود و خواستهاش برآورده شد.
دوست مزبور -که رحمتخدا بر او باد- اهل جار و جنجال و هیاهوو سوء استفاده نبود. مطالب را فقط براى دوستان نزدیکى که بهآنها اطمینان داشت، نقل مىکرد.
آنان که وجود روح مجرد و عوالم پس از مرگ را انکار مىکنند،نمىتوانند در برابرپدیده خواب مغناطیسى و ارتباط با ارواح مردگان بىتفاوت باشندو چارهاى جز تصدیق و تسلیم ندارند.
پىنوشتها:
1) الفرقان:27.
2) دائرهالمعارف القرن العشرین از محمد فرید وجدى، ج1، ص 101«اخر» .
3) همان، ص 101 و 102.
4) در سوره اعراف، آیه 11 از زبان شیطان چنین آمده است:
«خلقتنى من نار و خلقته من طین» .
5)الحشر:19.
6)دائرهالمعارف القرن العشرین،(پیشین)صفحات 92 تا 94.
7)اشاره استبه تعبیرى از امیرالمؤمنین(ع) که یکى از اهدافبعثت انبیا را کاوش دفینههاى عقول انسان معرفى کرده و فرمودهاست: «فبعث الیهم انبیائه و واتر الیهم رسله لیستادوهم میثاقفطرته و یثیروا لهم دفائن العقول» (نهجالبلاغه، خطبه 1).
(و یوم یعض الظالم على یدیه....) (1) .
«روزى مىآید که ستمکار به دندان بر دو دستش مىگزد» .
کارل دوبرل -دانشمند آلمانى- مىگوید:
«علوم طبیعى به خود جرات دادند که جاودانگى نفس را انکارکنند. ولى خداوند، آنها را کیفر داد و خود آنها را برهان قاطعبر خلود و جاودانگى ساخت» (2) .
«جبریل دولان» در کتاب «پدیده روحى» مىنویسد:
«ما دشمنانمان را به اسلحه خودشان سرکوب مىکنیم و با روشخودشان به آنها اعلام مىکنیم که روح، پس از مرگ، باقى و جاودانىاست. تمام نظریات مادى و دانشمندانى که انسان را مادهاى مجرداز روح مىپنداشتند و علم مادى را ابزار اثبات مادى بودن انسانقرار داده بودند، به شدت تکذیب شدند و با مشاهدات حسى روحىگمراهى آنها آشکار شد» (3) .
در نیمه دوم قرن نوزدهم در اروپاى غوطهور در لجنزارماتریالیسم، غوغایى بپا شد، چشمهاى بسته گشوده شدند، گوشهاىناشنوا، شنوا شدند، دلهاى خفته، بیدار گشتند و عقول غافل بهخود آمدند.
در آن روزگار تاریک و ظلمانى، ارواح متجلى شدند. جرقههاىتجرد، چشمهاى عبرتبین را خیره کردند و آنها که گرفتار خوابغفلتشده بودند، چشم گشودند و خود را بر ضلالت و گمراهى ملامتکردند.
در آن نهضت اروپایى میلیونها نفر از ارکان دانش. حضورى چشمگرداشتند. آنها اساتید فن و علما و پزشکان و مهندسین بودند.
برخى آنها را متهم مىکردند که جنزده شدهاند و اجنه را ارواحپنداشتهاند یا سادهلوحانى هستند که سراب را آب مىپندارند و ازحقیقتبه دور افتادهاند.
این تهمتها ناروا بود. در میدان علم و تجربه، درایت وجوانمردى لازم است. علم و تجربه را باید با علم و تجربه پاسخداد. آنها که از راه علوم تجربى به وجود نفس مجرد، اذعان واعتقاد پیدا کرده بودند، مردمى دقیق و هشیار بودند و هرگزاوهام و خرافات، بر جان و دل آنها چیرگى نیافته بود.
وانگهى مگر کشف وجود اجنه به جاى ارواح، دلیلى آشکار بر اینکه موجودات عالم، منحصر به آنچه ما به چشم مسلح یا غیر مسلح،مشاهده مىکنیم نیستند، بلکه در وراى محسوسات بلاواسطه ومعالواسطه ما، موجودات دیگرى هم هستند که نمىتوان بر سر آنهاتیغ انکار فرود آورد. هرچند که ما جن را از مجردات و ازموجودات نورى نمىدانیم. بلکه بنا به رهنمود قرآن آنها اجسامناریند، چنان که انسانها اجسام خاکیند (4) .
ولى ارواح و فرشتگان، خارج از قلمرو مادهاند. آنچه مهم است،این است که نباید جهان و موجودات آن را منحصر در محسوساتبدانیم و از ماوراى محسوسات، بىخبر بمانیم.
سابقه تاریخى اعتقاد به روح و عوالم پس از مرگ
حقیقت این است که اعتقاد به روح و عوالم پس از مرگ، پدیدهاىنو و تازه نیست، بلکه سابقهاى بس طولانى و عمرى دراز به اندازهعمر بشریت دارد.
در حقیقت، اعتقاد به روح یا نفس مجرد و عدم فناى انسان بهفناى تن، به معناى خودباورى انسان است. آنها که از این اعتقادفاصله گرفتهاند، در حقیقت گرفتار ناخودباورى شدهاند. آنها خودرا فراموش کردهاند. چرا که خدا را از یاد بردهاند. قرآن در یکىاز دستورات خویش فرمود:
(و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم...) (5) .
«مانند کسانى که خدا را فراموش کردند و خداوند -به کیفرخدافراموشى- خودشان را از یادشان برد، نباشید» .
هرچند عقیده به بقاى روح و عوالم پس از مرگ، انسانها راگرفتار کارهایى ناپسند و خرافى کرده و به اعمالى روى آوردهاندکه در خور شان انسان عاقل و مؤمن و متعهد نبوده، ولى اینها بهدلیل فاصله گرفتن انسان از مکتب انبیا بوده و سوء استفاده ازیک حقیقت، دلیل یا مجوز طرد آن حقیقت نمىشود، بلکه تلاش یاجهادى دیگر مىطلبد که حقیقت از اوهام و خرافات پیراسته شود وجان و دل انسان از زنگار جهالت و عادات شوم و غلط و دست وپاگیر، پاک گردد.
هرگاه پادشاهى مىمرد، زنانش براى پیوستن به او و رفع تنهائىاو بر یکدیگر پیشى مىگرفتند.
در افریقا بستگان مرده، زنها و کنیزانش را با سم مىکشتند، تابه مرده بپیوندند و او را از وحشت تنهایى نجات دهند.
در برخى از مناطق، هرگاه پادشاهى از دنیا مىرفت، دوازده دخترجوان همراه او زنده به گور مىکردند، تا با او مونس و همدمباشند. شگفت این که دخترهاى جوان، در این راه با یکدیگر بهرقابتبرمىخاستند واحیانا رقیب خود را مىکشتند، تا مانع از سرراه خود بردارند.
برخى از اقوام، عادت داشتند که هرگاه فرزندى از آنها جوانمرگمىشد، مادر یا عمه یا جده او را مىکشتند و با او به خاکمىسپردند تا همدم او باشد.
به اعتقاد برخى، مردگان به جایى مىروند که در آنجا شکارفراوان، و کالا ارزان، و سال طولانى، و چشمهها پرآب و جوشان است.
برخى دیگر براین باور بودند که با فرا رسیدن تاریکى شب،ارواح مردگان بیدار مىشوند و به جستجوى غذا مىپردازند. بلکهبرخى معتقد بودند که آنها هم کشت و درو دارند و همچون زندگانبه کار و تلاش مشغولند و احیانا با یکدیگر به جنگ و نبردبرمىخیزند (6) .
هرچند این اعمال و عقاید، رنگ خرافه دارد; ولى در عین حال،خبر از یک حقیقت مىدهد. پیامبران خدا همواره تلاش مىکردند کهحقیقت را از اوهام و خرافات، عریان کنند و کام بشر را با آبزلال، سیراب گردانند و او را از نوشیدن آبهاى آلوده و گندیده،برحذر دارند.
عقیده به روح و عوالم پس از مرگ، همان آب زلال است که نبایدآلوده و گندیدهاش کرد.
رسالت فلسفه و کلام
بىجهت نیست که از روزگاران باستان، اندیشمندان و خردمندان نیز به تحقیق عقلانى آنچه در تعلیمات همه انبیا و در متون دینىهمه ادیان بزرگ مطرح بوده، پرداخته و سعى کردهاند با براهینعقلى و منطقى، به اثبات آن بپردازند.
هرچند بحث ما به حوزه فلسفه و کلام مربوط نیست و نمىخواهیم بهتحلیل عقلانى مطالبى که در فلسفه و کلام قدیم و جدید، در اینزمینه مطرح شده بپردازیم، بلکه بحث ما به فلسفه دین، یعنىتحلیل عقلانى آنچه در متون دینى آمده، مربوط است. ولى نادیدهگرفتن تلاش و کوشش مستمر فلاسفه و متکلمان، نامى جز ناسپاسى وقدرناشناسى ندارد و باید از چنین روشى خود را برحذر داریم. ازاین رو اعلام مىکنیم که آنها دو دستهاند:
الف: قائلان به حسن و قبح عقلى
آنها که قائل به حسن و قبح عقلى هستند، از راه براهین عقلى حرکت کرده و کوشیدهاند که مساله خلود نفس و جاودانگى روح وعوالم پس از مرگ را بر کرسى بنشانند و ضمن پرهیز از اوهام وخرافات، هرگونه گرد و غبار شک و شبههاى را از پیرامون آن،بزدایند. از اینرو نباید سوالات زیر بدون پاسخ بماند.
1 - مگر ممکن است که خداوند حکیم، میان نیکوکار و بدکار، فرقنگذارد و مؤمن و کافر را یکسان بنگرد؟ در این دنیا، چندان فرقىنیست. آیا نباید در جهان پس از مرگ فرق گذاشته شود؟
شاعرى عربزبان، در وصف زندگى پیش از مرگ چنین گفته است:
کم عالم عالم اعیت مذاهبه و جاهل جاهل تلقاه مرزوقا
«چه بسیار دانشمندى که در زندگى دنیا راه به جایى نمىبرد و پریشان و تهیدست زندگى مىکند و نادان بىسوادى که او را از رزقو روزى برخودار مىیابى» .
در جهان پس از مرگ، چنین نیست. نیکان ثمره نیکى را مىچینند وبدان، ثمره بدى را.
2 - خداوند بندگان را مکلف کرده است آیا ممکن است که او میانبندگان مطیع و بندگان عاصى و سرکش فرقى قائل نشود؟
3 - آیا ممکن است که خداوند حکیم، جهان را بیهوده و عبثآفریده باشد؟ آیا خلقت انسان و جهان، بدون هدف و مصلحت است؟
آیا انسان فقط براى خور و خواب و خشم و شهوت، آفریده شده یابراى خلقت و آفرینش او هدفى والا در خور شان آفریننده حکیم،لازم است؟
4 - اگر براى انسان معادى نباشد، آیا او پستتر از حیواناتنخواهد بود؟ امتیاز انسان بر حیوانات، به عقل و خرد است.
حیوانات از لذات حسى برخودارند و به آلام عقلى گرفتار نیستند;ولى انسان گرفتار آلام عقلى است و اگر به سعادت جاودانى نرسد،حیوانات از او خوشبختترند.
5 - آیا بهتر است که نعمتهاى الهى مشوب به آفات باشد یا ازآفات، پاک و خالص باشد؟ مسلم است که در این دنیا هیچ نعمتىخالص از نقمت نیست. پس همان به که در عوالم پس از مرگ، بهنعمتهاى خالص برسیم.
6 - آیا احتیاط اقتضا نمىکند که جانب معاد و عوالم پس از مرگرا فروگذار نکنیم؟ تا اگر حق است، متضرر نشویم و اگر باطل است،متحمل ضررى نشده باشیم؟
7 - چرا کره زمین خزان و بهار داشته باشد و زندگى انسان فقطداراى خزان باشد و بهار و رویش جدید نداشته باشد؟
8 - چرا همانطورى که انسان از خاک و عناصر آن آفریده مىشود،آفرینش مجدد آن از همین عناصر، محال و ممتنع باشد؟
9 - چرا ما که خدا را به عنوان صانعى حکیم، قادر و قاهراثبات کردهایم، بر او روا داریم که بندگان خود را رها کند وآنها را از پاداش و کیفر معاف دارد، تا هرگونه مىخواهند در ایندنیا زندگى کنند و حقوق یکدیگر را زیر پا بگذارند و با ظلم وستم و تعدى، زندگى را بر یکدیگر تاریک و وحشتناک سازند؟
ب: منکران حسن و قبح عقلى
هرچند اینان از دفائن عقول (7) بشرى غافل مانده و اعتبار عقل بشر را نادیده انگاشته و به راهى خطرناک رفتهاند، ولى در عینحال مىگویند: معاد امرى جایز و ممکن است چرا که همانطورى کهیکبار نفس به بدن تعلق یافته، مانعى نیست که پس از مرگ ومفارقت نفس از بدن، یکبار دیگر هم نفس به بدن تعلق یابد.
چه مانعى دارد که خداوند بتواند با قدرت بىکران خویش اجزاىبدن انسان را که با آب و خاک و هوا و بخار درآمیخته، تمیز دهدو بار دیگر آنها را جمع کند و بدن را دوباره خلق کند؟ انبیاىالهى -به حکم دلیل- راستگویند و قرآن سخن راستین خداست و باطلدر آن، راه ندارد. این مطلب، قطعى است و آیات بعث و جزا و معاددر قرآن فراوان است.
شبهههاى منکران
آنان که راه انکار پیمودهاند، برد و دستهاند: قدما و متجددان. جا دارد که در اینجا به شبهههاى آنها نظرى بیفکنیم،تا بر خواننده موشکاف معلوم شود که آنها تا چه اندازه بهگمراهى افتادهاند.
الف: شبهات متقدمان
1 - آنها مىگویند: اگر عالمى یا عوالمى پس از مرگ وجود دارد و از عالم دنیا برتر و بهتر است، چرا خداوند آن عالم یا عوالمرا به جاى این عالم دنیا نیافرید؟ اگر قدرت نداشت، عجز است واگر قدرت داشت و نیافرید، سفاهت است.
پاسخ این است که خداوند خلقتخود را بر طبق نظام احسن، قرارداده است. اینجا دار عمل است و آنجا دار حساب. ظرفیت عالم دنیابه قدرى تنگ و محصور است که نه گنجایش پاداش همه اعمال نیکان ونه گنجایش کیفر همه اعمال بدان دارد. باید عالمى برتر و فراترو وسیعتر باشد که داراى چنین گنجایشى باشد.
2 - آفرینش دوباره بدن، اعاده معدوم است و اعاده معدوم،ممتنع است.
پاسخ این است که درست است که فلاسفه اعاده معدوم را ممتنعمىشمارند، ولى خلقت مجدد بدن و تعلق دوباره نفسى که خلود وجاودانگى دارد، به بدنى که بار دیگر خلق شده، مصداق اعادهمعدوم نیست و البته توضیح این مطلب، در کتب فلسفى آمده و دراینجا مناسب نیست.
3 - شبهه دیگر، شبهه «آکل و ماکول» است. اگر انسانى;انسانى دیگر را بکشد و بخورد، چه خواهد شد؟ اگر این بدن را درمعاد، به آکل بدهند، ماکول بدون بدن مىماند و اگر به ماکولبدهند، آکل بدن نخواهد داشت.
پاسخ این که اجزاى اصلى بدن هیچ انسانى با اجزاى اصلى بدنانسانى دیگر مخلوط و مشتبه نخواهد شد.
ب: شبهات متجددان
قرن نوزدهم، قرن شک و الحاد بود. عقاید دینى مورد چون و چرا واقع شدند و حملهها و هجمهها از هرطرف، فزونى یافت.
متجددان مىگفتند: چه فرقى میان انسان و حیوان است؟ به چهدلیل، انسان داراى روح مجرد و جاودانى است؟ چه کسى روح را دیدهاست؟ در کدام لابراتوار، روح انسان مورد آزمایش قرار گرفته وکدام ابزار آزمایشگاهى توانسته است ما را از وجود موجودى غیرمادى به نام روح، آگاه سازد؟
ولى باید توجه کنیم که استبعاد غیر از استدلال است. اینها دراین شبههپراکنى خود از یکسو به جاى استدلال، به استبعاد روىآوردهاند و از سوى دیگر، فکر کردهاند که مسائل مابعد الطبیعىرا باید مانند مسائل طبیعى اثبات کرد.
اگر آنها بر مسائل ما بعدالطبیعى جفا کردند و خواستند بهدلیل این که نمىشود روح را در زیر تیغ آزمایشگاه قرار داد و بهتشریح و کالبدشکافى آن پرداخت، انکارش کردند.
خداوند هم براى غلبه بخشیدن به حقیقت، دو راه تازه گشود تامنکران روح مجرد، ناچار باشند با پیمودن این دو راه، سر تعظیمفرود آورند و وجود آن را اذعان کنند:
1 - خواب مغناطیسى
در عصر ما میلیونها تن از دانشمندان و صاحبنظرانى که در برابر براهین فلسفى سر فرود نمىآوردند و وجود موجودات مجرد رابعید یا غیر ممکن مىشمردند، از راه مراجعه به خواب مصنوعى ومغناطیسى و حقایق فراوان و بىشمارى که از این راه به دست آمد،تسلیم حقیقتشدند و تجرد روح را تصدیق کردند.
کسى که به وسیله عامل خواب مصنوعى، خواب مىشود، حالاتى پیدامىکند که هرگز در حالت عادى برایش ممکن نبوده است. او بهاندیشههاى افراد پى مىبرد و اعمال گذشته افراد برایش مکشوفمىشود و چهبسا مسائل مشکل علمى را که هیچ آگاهى از آنهانداشته، پاسخ صحیح و دقیق مىگوید.
2 - احضار یا ارتباط با ارواح
در این که برخى از افراد با ارواح مردگان ارتباط پیدا مىکنند، نمىتوان شک کرد. منظور این نیست که هرگونه ادعایى راصحه گذاریم و باب سوء استفاده را بر روى فرصتطلبان بگشاییم.
ولى اجمالا نمىشود انکار کرد که برخى -بدون هیاهو و جار وجنجال- از اینگونه کارها انجام مىدهند.
دوستى که اکنون بر بستر خاک آرمیده و روحش به عالم برزخشتافته، اهل ادب بود. مىگفت: بارها اتفاق افتاده که در مثنوىمولوى با مشکلى لاینحل مواجه شدهام. ولى از راه ارتباط با روحمولوى، مشکل را از خود او سؤال کردهام و جوابى دقیق و صحیحدریافت کردهام.
او مىگفت: فرزندان میتى از من خواستند که با روح پدرشانمرتبط شوم و از او سؤال کنم که آیا توصیهاى به فرزندانش ندارد؟
نقل مىکرد که ارتباط برقرار شد و پدر سفارش کرد که بدهى داردکه فرزندانش باید بپردازند. من از روح میت، نشانه خواستم. اونشانهاى داد که درستبود و خواستهاش برآورده شد.
دوست مزبور -که رحمتخدا بر او باد- اهل جار و جنجال و هیاهوو سوء استفاده نبود. مطالب را فقط براى دوستان نزدیکى که بهآنها اطمینان داشت، نقل مىکرد.
آنان که وجود روح مجرد و عوالم پس از مرگ را انکار مىکنند،نمىتوانند در برابرپدیده خواب مغناطیسى و ارتباط با ارواح مردگان بىتفاوت باشندو چارهاى جز تصدیق و تسلیم ندارند.
پىنوشتها:
1) الفرقان:27.
2) دائرهالمعارف القرن العشرین از محمد فرید وجدى، ج1، ص 101«اخر» .
3) همان، ص 101 و 102.
4) در سوره اعراف، آیه 11 از زبان شیطان چنین آمده است:
«خلقتنى من نار و خلقته من طین» .
5)الحشر:19.
6)دائرهالمعارف القرن العشرین،(پیشین)صفحات 92 تا 94.
7)اشاره استبه تعبیرى از امیرالمؤمنین(ع) که یکى از اهدافبعثت انبیا را کاوش دفینههاى عقول انسان معرفى کرده و فرمودهاست: «فبعث الیهم انبیائه و واتر الیهم رسله لیستادوهم میثاقفطرته و یثیروا لهم دفائن العقول» (نهجالبلاغه، خطبه 1).