تفسیر آیات مشکله قرآن مجید(2)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
واژه «حسنه» بهطور مفرد، اعم از معرفه و نکره بیست و هشتبار و لفظ«سیئه» به همین شیوه بیست و دو بار، در قرآن وارد شدهاند، و در همه موارد دریک معنى جامع به کار رفتهاند، و «حسنه» از ماده «حسن» به معنى «خوبى» و«سیئه» از ماده «سوء» به معنى «بدى» گرفته شده درحالى که براى هر یک بیشاز یک معنى وجود ندارد ولى مصادیق آنها مختلف است.
گاهى حسنه و سیئه در مورد کارهاى خوب و بد انسان بکار مىروند، کارهائى کهبراى آنها پاداش و کیفرى در سراى دیگر مقرر شده است مانند آیه یاد شده در زیر:
(من جاء بالحسنه فله عشر امثالها و من جاء بالسیئه فلا یجزى الا مثلها و هم لایظلمون)(انعام: 160) «هرکس یک کار نیک انجام دهد، براى او پاداشى ده برابر استو هر کس کار بد انجام دهد، فقط همانند آن کیفر داده مىشود و به آنان ظلمنمىشود».
و در آیه دیگر نیز مىفرماید:
(...ان الحسنات یذهبن السیئات...)(هود: 114):
«کارهاى نیک (واکنش کارهاى) بد را از بین مىبرد».
روشن است درا ین دو آیه حسنه و سیئه در افعال خوب و بد انسان بکار رفته بهگواه اینکه براى آنها در متن آیه پاداش و کیفر وارد شده است.
و گاهى این دو واژه در مورد رحمت و بلا به کار مىروند مثلا همه ما باران و وفورمیوهها و دیگر نیازمندیهاى زندگى را نعمت، خشکسالى و قحطى و کمبود مواد غذائىرا بلا مىنامیم. و در آیه یاد شده در زیر هر دو لفظ در این معنى بکار رفتهاندآنجا که مىفرماید:
(...و بلوناهم بالحسنات والسیئات لعلهم یرجعون)(اعراف: 168):
«آنان را با نیکیها و بدیها آزمودیم شاید از طغیان خود باز گردند».
از این که در آیه، هر دو را مایه آزمون دانسته است، خود نشانه این است کهمقصود رحمت و بلاست که احیانا دامنگیر فرد و جامعه مىشود.
با توجه به این دو نوع کاربرد که در این دو لفظ سراغ داریم، توجه شما را بهتفسیر آیههاى هفتاد و هشت و هفتاد و نه سوره نساء که این دو واژه در آنها واردشده است، جلب مىنمائیم آنجا که خدا مىفرماید:
(...و ان تصبهم حسنه یقولون هذه من عندالله و ان تصبهم سیئه یقولوا هذه منعندک قل کل من عندالله فمال هولاء القوم لا یکادون یفقهون حدیثا)(نساء: 78):
«هرگاه به آنان(منافقان عصر رسالت) خیر و سودى برسد، مىگویند از ناحیه خداستو اگر شر و ضررى متوجه آنها شود مىگویند (اى پیامبر!) از ناحیه توست، بگو(برخلاف گمان باطل شما) هر دو از ناحیه خداست چرا این گروه حقیقت را درکنمىکنند».
(ما اصابک من حسنه فمن الله و ما اصابک من سیئه فمن نفسک و ارسلناک للناسرسولا و کفى بالله شهیدا)(نساء: 79):
«آنچه از نیکیها و بدیها(به تو اى پیامبر) برسد، از ناحیه خداست و آنچه کهاز بدیها به تو برسد، از ناحیه خود توست، و ما ترا براى مردم به عنوان پیامرسانفرستادیم و کافیست که خدا شاهد و گواه است».
مقصود از «حسنه» و «سیئه» در این دو آیه به گواهى واژه «تصبهم» رحمت وبلاست که دامنگیر انسانها مىشود نه اعمال خوب و بد انسان که او انجام مىدهد.
در این دو آیه در باره خوبیها و بدیها و به اصطلاح رحمت و بلا (به ظاهر) سهنظریه مطرح شده است:
1 - نظریه منافقان: خوبیها از خدا، و بدیها از ناحیه پیامبر(ص).
2 - نظریه قرآن در ذیل همین آیه: رحمت و بلا هر دو از خداست.
3 - نظریه قرآن در آیه دوم خطاب به پیامبر(ص): رحمت از خدا و بلا از ناحیهپیامبر(ص) است.
شکى نیست که نظریه منافقان مردود بوده و خدا آن را با طرح نظریه دوم مردودمىشمارد ولى سخن اینجاست که چگونه در دو آیه متصل بههم در تفسیر رحمت و بلا دونظر به ظاهر مختلف وارد شده در ذیل آیه دوم هر دو را از ناحیه خدا مىداند و درآیه دوم قائل به تفصیل مىشود رحمت را از خدا و بلا را از پیامبر مىداند.
اکنون با تفسیر هر دو آیه، ابهام برطرف مىشود:
قبل از تفسیر یادآور مىشویم که در این دو آیه جاى سوال دیگرى نیز هست و آناین که در آیه نخست محور سخن منافقان بوده و نظر آنها را با بهکار گرفتن ضمیرغائب نقل و رد مىکند ولى در آیه دوم شیوه سخن را عوض کرده و از سخن گفتن بهصورت ضمیر غائب درباره منافقان منصرف، و خطاب را متوجه پیامبر(ص) مىکند. و درباره رحمت و بلائى که متوجه پیامبر(ص) مىشود، سخن مىگوید. در اینجا این سوالمطرح مىشود که فلسفه تغییر شیوه سخن از «و ان تصبهم» به «ما اصابک» چیست؟
اینک رفع هر دو ابهام
نظریه منافقان عصر رسالت چیز جدیدى نبوده، بلکه ریشه درافکار فراعنه عصر حضرت موسى(ع) دارد آنان نیز وجود موسى(ع) را نامیمون و شومتلقى کرده هر نوع بلائى که به مصر و مصریان متوجه مىگشت، از ناحیه او مىدانستند،ولى با این فرق که فراعنه زمان حضرت موسى(ع) از فزونى غرور حاضر نبودند حسنه راتفضلى از جانب خدا بدانند، بلکه خود را مستحق حسنه دانسته و بدیها را متوجهحضرت موسى(ع) مىکردند و در حقیقت کبر و غرور آنان از منافقان عصر رسالت فزونتربود چنانکه قرآن نظریه آنان را چنین نقل مىکند:
(فاذا جائتهم الحسنه قالوا لنا هذه و ان تصبهم سیئه یطیروا بموسى و من معهالا انما طائرهم عندالله و لکن اکثرهم لا یعلمون)(اعراف: 131):
«هرگاه نعمتبه آنها مىرسید، مىگفتند ما مستحق این نعمت و برکت هستیم و هرموقع بلا به آنها مىرسید، مىگفتند این نتیجه وجود شوم موسى و کسانى است که با اومىباشند، بگو شومیها و ناکامیهاى شما نزد خداست ولى بیشتر آنان نمىدانند».
قرآن با جمله «قل کل من عندالله» بر نظر هر دو گروه قلم بطلان کشیده و ریشههر دو را خدا دانسته است. اینک در توضیح این قسمت:
حسنه و سیئه هر دو از ناحیه خداست
رحمت و بلا پدیدههاى آفرینشى هستند که درزندگى انسان ظاهر مىشوند و آنچه را که به سود انسان تمام شده، رحمت نامیده وآنچه که به زیان او نتیجه مىبخشد، آن را سیئه مىخواند و در حقیقت رحمت و بلا دوپدیده نسبى هستند که در مقام مقایسه با زندگى انسان دو نام مختلف مىگیرند و اگراین مقایسه را نادیده بگیریم، جز پدیده سماوى و ارضى نام دیگرى نخواهند داشت.
و به دیگر سخن: از آنجا که باریدن باران و شکوفائى درختان و فزونى محصولاتکشاورزى و یا نقطه مقابل آنها در قلمرو زندگى انسان قرار مىگیرند نام رحمت و بلاپیدا مىکنند و اگر انسانى در جهان نبود، هر دو، به نام پدیده نامیده شده وپسوندى با خود نداشت.
با توجه به این اصل مقتضاى توحید در خالقیت و این که در جهان آفریدگارى جزخدا نیست، طبعا هر دو آفریده به هر دو نام مخلوق خدا بوده و از او سرچشمهمىگیرند و آن کس و یا گروهى که میان آن دو تفرقه افکنده یکى را به خدا و یا بهخود و دیگرى را به پیامبران آسمانى نسبت مىدهند، مشرک بوده و توحید در خالقیترا نادیده گرفتهاند.
قرآن در آیات متعدد، براى جهان و پدیدههاى آن بیش از یک خالق نمىشناسد چنانکهمىفرماید:
(... هل من خالق غیرالله...)(فاطر: 3): «بگو آفریدگارى جز خدا هست؟» و نیزمىفرماید: (الله خالق کل شى)(زمر: 62): «خدا آفریننده همه چیز است».
بنابراین حسنه و سیئه و یا رحمت و بلا از آنجا که تحت عنوان شى قرار گرفتهاند،قطعا خالقى جز خدا نداشته و هر دو از او سرچشمه مىگیرند اوست که باران مىفرستد،چشمهها و رودخانهها را مملو از آب مىسازد به کشاورزى و باغدارى طراوت مىبخشد واوست که روى مصالحى از نزول باران جلوگیرى مىکند و خشکسالى و قحطى پدید مىآوردو در نتیجه انسانهائى قربانى بىغذائى و یا بدغذائى مىشوند.
تا اینجا با مضمون جمله (قل کل من عندالله) آشنا شدیم و فهمیدیم مقتضاى توحیددر خالقیت جز این نیست که هر دو پدیده را به خدا نسبت دهیم و از نوع خالقى وفاعلى نسبتبه هر پدیدهاى پرهیز کنیم.
حسنه از خدا و سیئه از انسان است
قرآن در عین تصدیق نظریه نخست که مقتضاىتوحید در خالقیت است، با یک دید دیگر که هرگز منافاتى با دید نخست ندارد، حسنهرا از ناحیه خدا دانسته و سیئه را از آن بشر مىداند.
این تفصیل نه به خاطر این است که خدا را خالق حسنه و بشر را آفریننده سیئهمىداند که با نظر نخست کاملا منافات دارد، بلکه در این نظر علل غائى مطرح است.
توضیح این که: انسان هرچه هم شاکر و سپاسگزار و مطیع و فرمانبردار باشد، بانعمتهاى الهى شکر نعمت را انجام داده و از خود سرمایهاى نداشته و کارى انجامنداده است. هرگاه خدا چنین انسانى را مشمول لطف خود قرار دهد، تفضلى است ازجانب خدا. روى این اساس صحیح است که بگوید: (ما اصابک من حسنه فمن الله) یعنىاگر خدا ترا مشمول رحمتش قرار مىدهد، به خاطر تفضل اوست و بشر هیچ نوع حقىبرگردن خدا ندارد و انگیزه، جز تفضل و ترحم چیزى نیست ولى هرگاه بلائى زندگىانسان را فرا مىگیرد علل پیدایش و سبب استحقاق آن را باید در زندگى او جستجونمود.
انسان به خاطر طغیان و تکبر و سرپیچى از حق، مستحق بلا و کیفر مىشود تا از اینطریق بیدار گشته به سوى حق باز گردد. درست است آفریننده بلا خداست، ولى بشر نیزدر نزول آن سهیم است نه به معنى سهیم در آفرینش، بلکه به عنوان انگیزه و علتغائى. چون از مسیر صحیح بیرون رفته مستحق خوردن تازیانه مىگردد و تازیانههاىالهى به صورت بلا مجسم مىگردد و اگر او مرتکب گناه نمىشد، بلائى متوجه او نمىگشت.
بنابراین صحیح است که بگوید: (و ما اصابک من سیئه فمن نفسک).
حاصل سخن در جمع بین این دو نظر این است که اگر به رحمت و نقمت از دیدهآفرینش و آفریدگارى بنگریم، آفریدگارى جز خدا ندارند و هر دو از آن اوست و اگربه این دو از نظر انگیزهها بنگریم، در نزول رحمت انگیزه الهى بر استحقاق انسانغلبه کرده و تفضل خدا مایه نزول رحمت است.
در حالى که در بلا و نقمتسبب مهم نزول بلا خلافکاریهاى اوست و اگر او راه تقواو درستى را در پیش مىگرفت، هرگز بلا فرود نمىآمد چنانکه مىفرماید:
(و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض ولکن کذبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون) (اعراف: 96):
«اگر مردم آبادى ایمان مىآوردند و تقوا پیشه بودند، درهاى برکات آسمان وزمین را به روى آنان مىگشودیم ولى آنان تکذیب کردند آنان را به کیفر اعمال خودگرفتیم».
تا اینجا پاسخ سوال نخست و یا به تعبیر دیگر ابهام نخستبرطرف شد.
و اما پاسخ پرسش دوم که چرا شیوه خطاب را دگرگون کرد، علتش این است که خدا درعقد نظریه، منافقان را انسانهاى نافهم معرفى کرد و گفت: (فمال هولاء القوم لایکادون یفقهون حدیثا).
بنابراین آنان صلاحیت آن را ندارند که مورد خطاب قرار گیرند از این جهت دربیان حقیقت، خطاب خود را به انسان والائى که در پرتو الطاف الهى از حقائق آگاهاست متوجه نموده و به او خطاب مىکند و مىفرماید: (ما اصابک من حسنه فمن الله).
در پایان یادآور مىشویم که خطاب به پیامبر نه از این باب است که او مرتکبخلافى مىگردد و واکنشى به نام سیئه دامنگیر او مىشود، بلکه این خطاب، خطابتمثیلى است و با خطاب به او تکلیف همه امت را روشن مىکند و به اصطلاح علمى ازقبیل: «ایاک اعنى و اسمعى یا جارى» مىباشد.
گاهى حسنه و سیئه در مورد کارهاى خوب و بد انسان بکار مىروند، کارهائى کهبراى آنها پاداش و کیفرى در سراى دیگر مقرر شده است مانند آیه یاد شده در زیر:
(من جاء بالحسنه فله عشر امثالها و من جاء بالسیئه فلا یجزى الا مثلها و هم لایظلمون)(انعام: 160) «هرکس یک کار نیک انجام دهد، براى او پاداشى ده برابر استو هر کس کار بد انجام دهد، فقط همانند آن کیفر داده مىشود و به آنان ظلمنمىشود».
و در آیه دیگر نیز مىفرماید:
(...ان الحسنات یذهبن السیئات...)(هود: 114):
«کارهاى نیک (واکنش کارهاى) بد را از بین مىبرد».
روشن است درا ین دو آیه حسنه و سیئه در افعال خوب و بد انسان بکار رفته بهگواه اینکه براى آنها در متن آیه پاداش و کیفر وارد شده است.
و گاهى این دو واژه در مورد رحمت و بلا به کار مىروند مثلا همه ما باران و وفورمیوهها و دیگر نیازمندیهاى زندگى را نعمت، خشکسالى و قحطى و کمبود مواد غذائىرا بلا مىنامیم. و در آیه یاد شده در زیر هر دو لفظ در این معنى بکار رفتهاندآنجا که مىفرماید:
(...و بلوناهم بالحسنات والسیئات لعلهم یرجعون)(اعراف: 168):
«آنان را با نیکیها و بدیها آزمودیم شاید از طغیان خود باز گردند».
از این که در آیه، هر دو را مایه آزمون دانسته است، خود نشانه این است کهمقصود رحمت و بلاست که احیانا دامنگیر فرد و جامعه مىشود.
با توجه به این دو نوع کاربرد که در این دو لفظ سراغ داریم، توجه شما را بهتفسیر آیههاى هفتاد و هشت و هفتاد و نه سوره نساء که این دو واژه در آنها واردشده است، جلب مىنمائیم آنجا که خدا مىفرماید:
(...و ان تصبهم حسنه یقولون هذه من عندالله و ان تصبهم سیئه یقولوا هذه منعندک قل کل من عندالله فمال هولاء القوم لا یکادون یفقهون حدیثا)(نساء: 78):
«هرگاه به آنان(منافقان عصر رسالت) خیر و سودى برسد، مىگویند از ناحیه خداستو اگر شر و ضررى متوجه آنها شود مىگویند (اى پیامبر!) از ناحیه توست، بگو(برخلاف گمان باطل شما) هر دو از ناحیه خداست چرا این گروه حقیقت را درکنمىکنند».
(ما اصابک من حسنه فمن الله و ما اصابک من سیئه فمن نفسک و ارسلناک للناسرسولا و کفى بالله شهیدا)(نساء: 79):
«آنچه از نیکیها و بدیها(به تو اى پیامبر) برسد، از ناحیه خداست و آنچه کهاز بدیها به تو برسد، از ناحیه خود توست، و ما ترا براى مردم به عنوان پیامرسانفرستادیم و کافیست که خدا شاهد و گواه است».
مقصود از «حسنه» و «سیئه» در این دو آیه به گواهى واژه «تصبهم» رحمت وبلاست که دامنگیر انسانها مىشود نه اعمال خوب و بد انسان که او انجام مىدهد.
در این دو آیه در باره خوبیها و بدیها و به اصطلاح رحمت و بلا (به ظاهر) سهنظریه مطرح شده است:
1 - نظریه منافقان: خوبیها از خدا، و بدیها از ناحیه پیامبر(ص).
2 - نظریه قرآن در ذیل همین آیه: رحمت و بلا هر دو از خداست.
3 - نظریه قرآن در آیه دوم خطاب به پیامبر(ص): رحمت از خدا و بلا از ناحیهپیامبر(ص) است.
شکى نیست که نظریه منافقان مردود بوده و خدا آن را با طرح نظریه دوم مردودمىشمارد ولى سخن اینجاست که چگونه در دو آیه متصل بههم در تفسیر رحمت و بلا دونظر به ظاهر مختلف وارد شده در ذیل آیه دوم هر دو را از ناحیه خدا مىداند و درآیه دوم قائل به تفصیل مىشود رحمت را از خدا و بلا را از پیامبر مىداند.
اکنون با تفسیر هر دو آیه، ابهام برطرف مىشود:
قبل از تفسیر یادآور مىشویم که در این دو آیه جاى سوال دیگرى نیز هست و آناین که در آیه نخست محور سخن منافقان بوده و نظر آنها را با بهکار گرفتن ضمیرغائب نقل و رد مىکند ولى در آیه دوم شیوه سخن را عوض کرده و از سخن گفتن بهصورت ضمیر غائب درباره منافقان منصرف، و خطاب را متوجه پیامبر(ص) مىکند. و درباره رحمت و بلائى که متوجه پیامبر(ص) مىشود، سخن مىگوید. در اینجا این سوالمطرح مىشود که فلسفه تغییر شیوه سخن از «و ان تصبهم» به «ما اصابک» چیست؟
اینک رفع هر دو ابهام
نظریه منافقان عصر رسالت چیز جدیدى نبوده، بلکه ریشه درافکار فراعنه عصر حضرت موسى(ع) دارد آنان نیز وجود موسى(ع) را نامیمون و شومتلقى کرده هر نوع بلائى که به مصر و مصریان متوجه مىگشت، از ناحیه او مىدانستند،ولى با این فرق که فراعنه زمان حضرت موسى(ع) از فزونى غرور حاضر نبودند حسنه راتفضلى از جانب خدا بدانند، بلکه خود را مستحق حسنه دانسته و بدیها را متوجهحضرت موسى(ع) مىکردند و در حقیقت کبر و غرور آنان از منافقان عصر رسالت فزونتربود چنانکه قرآن نظریه آنان را چنین نقل مىکند:
(فاذا جائتهم الحسنه قالوا لنا هذه و ان تصبهم سیئه یطیروا بموسى و من معهالا انما طائرهم عندالله و لکن اکثرهم لا یعلمون)(اعراف: 131):
«هرگاه نعمتبه آنها مىرسید، مىگفتند ما مستحق این نعمت و برکت هستیم و هرموقع بلا به آنها مىرسید، مىگفتند این نتیجه وجود شوم موسى و کسانى است که با اومىباشند، بگو شومیها و ناکامیهاى شما نزد خداست ولى بیشتر آنان نمىدانند».
قرآن با جمله «قل کل من عندالله» بر نظر هر دو گروه قلم بطلان کشیده و ریشههر دو را خدا دانسته است. اینک در توضیح این قسمت:
حسنه و سیئه هر دو از ناحیه خداست
رحمت و بلا پدیدههاى آفرینشى هستند که درزندگى انسان ظاهر مىشوند و آنچه را که به سود انسان تمام شده، رحمت نامیده وآنچه که به زیان او نتیجه مىبخشد، آن را سیئه مىخواند و در حقیقت رحمت و بلا دوپدیده نسبى هستند که در مقام مقایسه با زندگى انسان دو نام مختلف مىگیرند و اگراین مقایسه را نادیده بگیریم، جز پدیده سماوى و ارضى نام دیگرى نخواهند داشت.
و به دیگر سخن: از آنجا که باریدن باران و شکوفائى درختان و فزونى محصولاتکشاورزى و یا نقطه مقابل آنها در قلمرو زندگى انسان قرار مىگیرند نام رحمت و بلاپیدا مىکنند و اگر انسانى در جهان نبود، هر دو، به نام پدیده نامیده شده وپسوندى با خود نداشت.
با توجه به این اصل مقتضاى توحید در خالقیت و این که در جهان آفریدگارى جزخدا نیست، طبعا هر دو آفریده به هر دو نام مخلوق خدا بوده و از او سرچشمهمىگیرند و آن کس و یا گروهى که میان آن دو تفرقه افکنده یکى را به خدا و یا بهخود و دیگرى را به پیامبران آسمانى نسبت مىدهند، مشرک بوده و توحید در خالقیترا نادیده گرفتهاند.
قرآن در آیات متعدد، براى جهان و پدیدههاى آن بیش از یک خالق نمىشناسد چنانکهمىفرماید:
(... هل من خالق غیرالله...)(فاطر: 3): «بگو آفریدگارى جز خدا هست؟» و نیزمىفرماید: (الله خالق کل شى)(زمر: 62): «خدا آفریننده همه چیز است».
بنابراین حسنه و سیئه و یا رحمت و بلا از آنجا که تحت عنوان شى قرار گرفتهاند،قطعا خالقى جز خدا نداشته و هر دو از او سرچشمه مىگیرند اوست که باران مىفرستد،چشمهها و رودخانهها را مملو از آب مىسازد به کشاورزى و باغدارى طراوت مىبخشد واوست که روى مصالحى از نزول باران جلوگیرى مىکند و خشکسالى و قحطى پدید مىآوردو در نتیجه انسانهائى قربانى بىغذائى و یا بدغذائى مىشوند.
تا اینجا با مضمون جمله (قل کل من عندالله) آشنا شدیم و فهمیدیم مقتضاى توحیددر خالقیت جز این نیست که هر دو پدیده را به خدا نسبت دهیم و از نوع خالقى وفاعلى نسبتبه هر پدیدهاى پرهیز کنیم.
حسنه از خدا و سیئه از انسان است
قرآن در عین تصدیق نظریه نخست که مقتضاىتوحید در خالقیت است، با یک دید دیگر که هرگز منافاتى با دید نخست ندارد، حسنهرا از ناحیه خدا دانسته و سیئه را از آن بشر مىداند.
این تفصیل نه به خاطر این است که خدا را خالق حسنه و بشر را آفریننده سیئهمىداند که با نظر نخست کاملا منافات دارد، بلکه در این نظر علل غائى مطرح است.
توضیح این که: انسان هرچه هم شاکر و سپاسگزار و مطیع و فرمانبردار باشد، بانعمتهاى الهى شکر نعمت را انجام داده و از خود سرمایهاى نداشته و کارى انجامنداده است. هرگاه خدا چنین انسانى را مشمول لطف خود قرار دهد، تفضلى است ازجانب خدا. روى این اساس صحیح است که بگوید: (ما اصابک من حسنه فمن الله) یعنىاگر خدا ترا مشمول رحمتش قرار مىدهد، به خاطر تفضل اوست و بشر هیچ نوع حقىبرگردن خدا ندارد و انگیزه، جز تفضل و ترحم چیزى نیست ولى هرگاه بلائى زندگىانسان را فرا مىگیرد علل پیدایش و سبب استحقاق آن را باید در زندگى او جستجونمود.
انسان به خاطر طغیان و تکبر و سرپیچى از حق، مستحق بلا و کیفر مىشود تا از اینطریق بیدار گشته به سوى حق باز گردد. درست است آفریننده بلا خداست، ولى بشر نیزدر نزول آن سهیم است نه به معنى سهیم در آفرینش، بلکه به عنوان انگیزه و علتغائى. چون از مسیر صحیح بیرون رفته مستحق خوردن تازیانه مىگردد و تازیانههاىالهى به صورت بلا مجسم مىگردد و اگر او مرتکب گناه نمىشد، بلائى متوجه او نمىگشت.
بنابراین صحیح است که بگوید: (و ما اصابک من سیئه فمن نفسک).
حاصل سخن در جمع بین این دو نظر این است که اگر به رحمت و نقمت از دیدهآفرینش و آفریدگارى بنگریم، آفریدگارى جز خدا ندارند و هر دو از آن اوست و اگربه این دو از نظر انگیزهها بنگریم، در نزول رحمت انگیزه الهى بر استحقاق انسانغلبه کرده و تفضل خدا مایه نزول رحمت است.
در حالى که در بلا و نقمتسبب مهم نزول بلا خلافکاریهاى اوست و اگر او راه تقواو درستى را در پیش مىگرفت، هرگز بلا فرود نمىآمد چنانکه مىفرماید:
(و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض ولکن کذبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون) (اعراف: 96):
«اگر مردم آبادى ایمان مىآوردند و تقوا پیشه بودند، درهاى برکات آسمان وزمین را به روى آنان مىگشودیم ولى آنان تکذیب کردند آنان را به کیفر اعمال خودگرفتیم».
تا اینجا پاسخ سوال نخست و یا به تعبیر دیگر ابهام نخستبرطرف شد.
و اما پاسخ پرسش دوم که چرا شیوه خطاب را دگرگون کرد، علتش این است که خدا درعقد نظریه، منافقان را انسانهاى نافهم معرفى کرد و گفت: (فمال هولاء القوم لایکادون یفقهون حدیثا).
بنابراین آنان صلاحیت آن را ندارند که مورد خطاب قرار گیرند از این جهت دربیان حقیقت، خطاب خود را به انسان والائى که در پرتو الطاف الهى از حقائق آگاهاست متوجه نموده و به او خطاب مىکند و مىفرماید: (ما اصابک من حسنه فمن الله).
در پایان یادآور مىشویم که خطاب به پیامبر نه از این باب است که او مرتکبخلافى مىگردد و واکنشى به نام سیئه دامنگیر او مىشود، بلکه این خطاب، خطابتمثیلى است و با خطاب به او تکلیف همه امت را روشن مىکند و به اصطلاح علمى ازقبیل: «ایاک اعنى و اسمعى یا جارى» مىباشد.