اخلاق و عرفان
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
واژه «عرفان» مانند همخانوادهاش «معرفت» در لغتبهمعنى شناختن است ولى دراصطلاح، به شناخت ویژهاى اختصاص یافته که از راه حس و تجربه یا عقل و نقل حاصلنمىشود، بلکه از راه شهود درونى و یافتباطنى حاصل مىگردد.
روح «عرفان» در اعماق جان همه انسانها وجود دارد. انسانها در عرصه این جهانهمانند ذرات رها شده در فضایند که انرژیهاى نهفتهاى در درون خود براى پرواز بهجهان لایتناهى بالا را دارند، ولى جاذبههاى زمینى آنان را به حضیض جهان طبیعتمىکشاند و حرکتى سقوطى و انحطاطآور در ایشان پدید مىآورد و این، حدیث نفسانسانهاست که دامن همت از آلودگىهاى حیوانى بر گرفته و به سوى آفاق نورانىملکوت پر گشانند و در مسیر تکامل خود و نزدیک شدن به مبدا همه زیبائیها، وقدرتها و سرچشمه کمالها و در یک کلمه، به سوى «الله» آغاز کنند. و براى اینکه انسانها در پیمودن این راه دچار خطا و انحراف نشوند و در جهت ضد آن قدمبرندارند، و در بنبست تنگ ماده سرخورده نگردند، خداوند خود توسط پیامبران راهشناخت و عرفان واقعى را به آنها نشان داده است. این است که عرفان در همه ادیانآسمانى وجود دارد و یکى از مشترکات ادیان آسمانى، همین «عرفان» و توجه بهامور معنوى است.
اسلام که کاملترین ادیان آسمانى است، در زمینه عرفان نیز بسى غنىتر و جامعتر ووسیعتر است، زیرا اسلام بیشتر از هر دین دیگر روابط انسان را با خودش، با جهان وبا خدا بیان کرده و هم به تفسیر و توضیح هستى پرداخته است. همچنان که اسلام درتمام معارف و تعالیم خود استقلال دارد، در عرفان نیز این چنین است. به این معنى:«عرفان» مانند سایر بخشهاى اسلام از قرآن کریم و سنت نبوى و سیره ائمه معصومین علیهم السلام سرچشمه گرفته است نه آن که از سایر ادیان و مکاتب اقتباس شده باشد و وجودمشابهتبین عرفان اسلامى و سایر عرفانها دلیل اقتباس از آنها نیست چنان کهمشابهتشریعت اسلام با سایر شرایع آسمانى به معنى اقتباس اسلام از آنها نمىباشد.
بنابراین «عرفان» در اسلام مانند سایر بخشهاى آن اصالت دارد و باید در هرشرائط، اصالت آن حفظ شود.
«پس اصالت داشتن عرفان اسلامى به معناى صحت هر آنچه در میان مسلمانان به نام«عرفان» و «تصوف» نامیده مىشود، نیست. چنانکه هرگونه عقیده یا رفتارى را کهدر میان هر گروهى از منسوبان به اسلام یافت مىشود، نمىتوان به اسلام نسبت داد.بههر حال، ما در عین اعتراف به وجود عرفان اصیل اسلامى -عرفانى که مرتبه عالى آنرا پیغمبر اکرم(ص) و جانشینان راستین آن حضرت داشتند- وجود عناصر بیگانه را درمیان عرفا و متصوفه مسلمان انکار نمىکنیم و بسیارى از آراء نظرى و شیوههاىرفتارى طوائفى از متصوفان را قابل مناقشه مىدانیم» (1) .
پس عرفان برخاسته از اسلام، عرفان خاصى است که به اسلام اختصاص دارد و با قید«اسلامى» مشخص مىگردد و با تصوف و صوفیگرى فرق اساسى دارد. عرفان در اسلام بهمعنى خداشناسى و شناختن پیامبر و امام و ترک محرمات و اتیان واجبات است.
نخستین اصل «عرفان اسلامى» معرفهالله و خداشناسى است که به این معنى: اولینشرط اساسى پیمودن راه حق و رسیدن به مقصود اصلى، معرفت و شناخت «الله» است.
امیرمومنان على(ع) در نهجالبلاغه در اولین خطبه مىفرماید:
(اول الدین معرفته و کمال معرفته التصدیق به و کمال التصدیق به توحیده وکمال توحیده الاخلاص له و کمال الاخلاص له نفى الصفات عنه، لشهاده کل صفه انها غیرالموصوف و شهاده کل موصوف انه غیر الصفه).
«سرآغاز دین معرفتخداست (به این معنى ریشه تمام مسائل مذهبى به عقائد بازمىگردد و تمام عقائد، از معرفت و شناسائى خدا و صفات او سرچشمه مىگیرد،بنابراین سرآغاز تمام تعالیم دینى همان خداشناسى است) و کمال معرفتش تصدیق ذاتاو، و کمال تصدیق ذاتش توحید و شهادت بر وحدانیت او است و کمال توحید و شهادتبر وحدانیتش اخلاص است و کمال اخلاصش آن است که او را از صفات ممکنات پیراستهدارند. زیرا هر صفتى گواهى مىدهد که غیر از موصوف است و هر موصوفى شهادت مىدهدکه غیر از صفت است».
«فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثناه و من ثناه فقد جزاه و منجزاه فقد جهله و من جهله فقد اشار الیه..».
«آن کس که خدا را (به صفات ممکنات) توصیف کند، وى را به چیزى مقرون دانسته وآن کس که وى را مقرون به چیزى قرار دهد، تعدد در ذات او قائل شده، و هرکس تعدددر ذات او قائل شود، اجزائى براى او تصور کرده و هرکس اجزائى براى او قائل شود،وى را نشناخته است و کسى که نسبتبه خدا جاهل شد، البته به او اشاره هم مىکند وکسى که او را مورد اشاره قرار دهد، او را تحدید کرده و کسى که او را محدود کند،او را قابل شمارش کرده است... ». این بود قسمتى از آن خطبه. (2)
این خطبه بدیعترین بیانى است که بهتر از آن درباره توحید دیده نشده است وخلاصه فراز اول آن این است که: برگشت کاملترین مراحل معرفتخدا، به بازدارى زباناز توصیف او است و محصل قسمت دوم آن یعنى جمله : «فمن وصف الله فقد قرنه...»که متفرع بر قسمت اول است، این است که اثبات صفات براى خدا مستلزم اثبات وحدتعددى استبراى او، و وحدت عددى ملازم با محدودیت است و خداى تعالى اجل از آن استکه در حد بگنجد.
پس، از این دو مقدمه نتیجه گرفته مىشود که: کمال معرفتخداى تعالى پى بردن بهاین است که وحدتش مانند وحدت موجودات عددى نیست و براى وحدت او معناى دیگرى استو مراد امام از ایراد این خطبه همین نتیجه است (3) .
مرحوم «صدوق» در کتاب «معانى الاخبار» به سند خود از «ابى المقدام»فرزند «شریح ابن هانى» از پدرش شریح نقل کرده است که در جنگ جمل عربى ازمیانلشگریان برخاست و گفت: اى امیرمومنان آیا اعتقاد شما این است که خدا یکى است؟
این را گفت مردم بر او پرخاش کردند و گفتند: اى اعرابى مگر نمىبینى امام در اینایام با چه گرفتاریها مواجه است؟! در چنین شرائطى چه جاى اینگونه سوالات است؟!
امام فرمود: بگذارید جواب خود را بگیرد و نسبتبه خداى خود معرفتى حاصل کند اواز ما همان را مىخواهد که ما آن را از دشمن مىخواهیم (یعنى همه رنجهاى ما براىاین است که دشمنان ما به خدا آشنا شوند) آنگاه رو به اعرابى کرده فرمود: اىاعرابى: «ان القول فى «ان الله واحد» على اربعه اقسام: فوجهان منها لایجوزان على الله عزوجل و وجهان یثبتان فیه ...» : «گفتن این که «خداوند واحداست» بر چهار وجه است که دو وجه آن غلط و دو وجه دیگرش صحیح است اما آن دووجهى که جایز نیستبر خدا اطلاق شود، یکى این است که کسى بگوید: خدا واحد است ومقصودش از واحد، واحد عددى باشد و این صحیح نیست زیرا چیزى که دوم برایش نیست،داخل در اعداد نمىشود و لذا مىبینید که قرآن مجید گویندگان: «ثالث ثلاثه» راکافر خوانده. دیگر این که کسى بگوید: خدا یکى از همین مردم است و مرادش اینباشد که خداوند نوعى از این جنس است. این نیز باطل است چون خدا را به خلق تشبیهکردن است و پروردگار ما بزرگتر از آن است که براى او شبیهى باشد. اما آن دو نحووحدتى که براى خدا ثابت استیکى این است که کسى بگوید خدا واحد است و در اشیاءعالم مانندى ندارد و این درست است چون پروردگار همینطور است. دیگر این که گفتهشود خداوند احدى المعنى استیعنى نه در خارج و نه در عقل و نه در وهم قابلهیچگونه انقسامى نیست، این هم درست است زیرا خداوند ما همینطور است (4) .
و همچنین سرآغاز علم و دانش نیز «خداشناسى» است. چنان که در روایت آمده استکه امام صادق(ع) فرمود:
«وجدت علم الناس کله فى اربع: اولها ان تعرف ربک....» (5) .
«همه علوم مردم را درچهار چیز یافتم: اول آنها این است که پروردگار خود رابشناسى».
یکى از دانشمندان غرب گفته است: «احساس عرفانى، شاهفنر تحقیقات علمى است»سرآغاز خداپرستى و عبادت نیز خداشناسى است و اساس خداشناسى یکتاشناسى است ونظام یکتاشناسى سلب صفات ممکنات از او است.
روش شناختخدا
در قرآن کریم مىخوانیم:
(سنریهم آیاتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى یتبین لهم انه الحق اولم یکفبربک انه على کل شى شهید) (6) .
«ما به زودى آیات و نشانههاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنهانشان مىدهیم تا آشکار گردد که او حق است. آیا کافى نیست که او بر همه چیز شاهدو گواه است».
آیات آفاقى: همچون آفرینش خورشید و ماه و ستارگان با نظام دقیقى که بر آنهاحاکم است و آفرینش انواع جانداران و گیاهان و کوهها و دریاها با عجائب وشگفتیهاى بىشمارش و موجودات گوناگون اسرارآمیزش که هر زمان اسرار تازهاى ازخلقت آنها کشف مىشود و هر یک آیه و نشانه بر حقانیت ذات پاک او است.
آیات انفسى : همچون آفرینش دستگاههاى مختلف جسم انسان و نظامى که بر ساختمانحیرتانگیز مغز و حرکات منظم قلب و عروق و بافتها و استخوانها و از همه بالاتراسرار و شگفتیهاى روح انسان مىباشد که هر گوشهاى از آن کتابى از معرفت پروردگارو خالق جهان است.
به حکم آیه فوق، سه طریق براى خداشناسى وجود دارد:
1 - پى بردن به وجود حق از راه مشاهده نشانههاى آفاقى (عالم طبیعت) است وتمام آیات و نشانههاى «الله» است. این، طریق عامه مردم است و اکثر مردم ازآیات انفسى غافلند.
ساختمان با شکوهى را مىبینیم که هرکدام از درب و پنجره و شیشه آن با وضع مرتبو منظمى در جاى مخصوص به خود قرار گرفته، از دیدن این بنا و نظم و ترتیبى که درساختمان آن به کار رفته، عقل انسان حکم مىکند که این ساختمان به خودى خود پیدانشده و سازنده آن بدون اراده و شعور نبوده، بلکه اثر ساخت معمار ماهر و قابلىبوده است. اما این همه آثار و نشانهها را که در عالم مىبینیم چرا تامل در وجودصانع آن نکنیم؟! 2 - آگاهى به وجود خداوند از طریق آیات انفسى است و این، طریقخواص است.
نزدیکترین چیز به انسان دل اوست ولى هرچه انسن تلاش مىکند، قدرت بر تصرف آنندارد چنانکه امام باقر(ع) مىفرماید: «ان القلوب بین اصبعین من اصابع اللهیقلبها کیف یشاء ساعه کذا و ساعه کذا» (7) .
«قلبهاى مردم بین دو انگشت از انگشتان خداوند است و آنگونه که بخواهد آن رامىگرداند، گاهى اینطور استو گاهى آنطور».
حضرت على(ع) فرمود: «عرفت الله سبحانه بفسخ العزائم و حل العقود و نقضالهمم» (8) .
«خداوند را به وسیله فسخ تصمیمها و گشودن گرهها و نقض ارادهها شناختم».
از امام صادق(ع)روایتشده است که فرمود: از پدرم شنیدم که نقل کرد: مردى ازامیرمومنان على(ع) سوال کرد: یا امیرالمومنین بم عرفت ربک؟ اى امیر مومنان بهچه چیز(وچه راه) پروردگارت را شناختى؟ فرمود: بفسخ العزائم و نقض الهمم لما انهممت فحال بینى و بین همى و عزمت فخالفت القضاء عزمى فعلمت ان المدبر غیرى...» (9) .
«به تغییر عزیمت و تبدیل همت. زیرا گاهى قصد امرى کردم او میان من و کار منجدائى افکند و در کارها مصمم شدم اما قضا(وحکم الهى) باتصمیم من مخالفت کرد ازاین جهت دانستم که کارها به دست دیگرى است».
انورى ابیوردى چه نیکو گفته است؟
اگر محول حال جهانیان نه قضاست چرا مجرى احوال بر خلاف رضاست کسى ز چون و چرادم همى نیارد زد که نقش بند حوادث وراى چون و چراست بلى، قضاستبه هر نیک و بدعنانکش خلق بدان دلیل که تدبیرها جمله خطاست هزار نقش برآرد زمانه و نبود یکىچنان که در آئینه تصور ماست
3 - برهان صدیقین، برهانى است که با آن از «ذات»به «ذات» مىرسند و این، طریق اولیاء مىباشد که خدا را مىبینند و از خودش بهخودش استدلال مىکنند، به تعبیر دیگر: در اینجا ممکنات و مخلوقات واسطه اثباتوجود او نیستند، بلکه خود ذات او دلیل بر ذات پاکش مىشود.
چنان که امیر مومنان على(ع) در دعاى صباح مىفرماید: «یا من دل على ذاتهبذاته و تنزه عن مجانسه مخلوقاته» : «اى کسى که ذاتت گواه ذات تو است و ازشباهتبا مخلوقاتت پاک و منزهى».
امام حسین(ع) در دعاى عرفه فرموده:
«بک عرفتک و انت دللتنى علیک و دعوتنى الیک و لولا انت لم ادر ما انت».
«من با تو، تو را شناختم و تو بودى که مرا بر ذات اقدست راهنمائى کردى، و مرابه سوى خودت خواندى و اگر تو نبودى، من نمىدانستم تو چه مىباشى؟».
و مصداق (شهدالله انه لا اله الا هو) (10) «خداوند گواهى مىدهد که معبودى غیراز او نیست».
على(ع) در حدیثى که به «حدیث عرفان خدا»، (شناسائى خدا به وسیله خدا) معروفاست، مىفرماید:
«...اعرفوا الله بالله...» (11) . «خدا را به وسیله خود خدا بشناسید».
و این شاید همان است که امام حسین(ع) در دعاى پرمحتوا و غراء و شیواى عرفهبیان فرموده: «کیف یستدل علیک بما هو فى وجوده مفتقر الیک ایکون لغیرک منالظهور ما لیس لک حتى یکون هو المظهر لک متى غبتحتى تحتاج الى دلیل یدل علیک ومتى بعدت حتى تکون الاثار هى التى توصل الیک؟ عمیت عین لا تراک علیها رقیبا! وحسرت صفقه عبد لم تجعل له من حبک نصیبا...» (12) .
«چگونه بر وجود تو استدلال مىشود به چیزى که خود در وجودش به سوى تو نیازمنداست آیا براى غیر تو از ظهور آنقدر هست که براى تو نیست تا آنها نشان دهنده توباشند؟ کى پنهان شدى تا نیاز به دلیلى دشته باشى که دلالتبر وجودت کند؟ و کىدور شدهاى که آثار تو در عالم هستى ما را به تو رهنمون گردد؟! کور باد چشمى کهتو را مراقب خود نبیند و زیانکار باد تجارت بندهاى که نصیبى از محبت تو ندارد».
کى رفتهاى ز دل که تمنا کنم تو را؟ کى گشتهاى نهفته که پیدا کنم تو را؟! با صدهزار جلوه برون آمدى که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
در حدیثى آمده استکه یکى از یاران امام صادق(ع) به نام «منصور بن حازم» خدمتش عرض کرد: من باگروهى مناظره کردم و به آنها گفتم: «ان الله اجل و اکرم من ان یعرف بخلقه بلالعباد یعرفون بالله» «خداوند برترو والاتر از آن است که به وسیله خلقش شناختهشود، بلکه بندگان به وسیله او شناخته مىشوند» (13) .
در حدیثى از امیرمومنان على(ع) مىخوانیم: کسى از امام صادق(ع) پرسید: «بمعرفت ربک؟» «پروردگارت را به چه شناختى؟» امام در پاسخ فرمود: «بما عرفنىنفسه» «به چیزى که خودش به من معرفى کرده» (14) .
آرى او معرف خویش است (آفتاب آمد دلیل آفتاب) و ذات پاکش دلیل بر ذات او استبىآن که نیاز به معرف داشته باشد و اگر در نظر بعضى مخفى مىماند، این به خاطرشدت ظهور او است که اگر نور بیش از حد باشد، انسان را توان دیدن آن نیست.
در اثبات صانع اقرب طرق، اقامه برهان از وجود بر خود وجود است وجود یا غنى وبىنیاز از غیر است و یا فقیر و نیازمند به غیر که در صورت اول واجب است و درصورت دوم ممکن. هر وجودى که منبع باشد و نیازمند نباشد، واجبالوجود است. وجود وهستى بحث نیازمند به علت نیست زیرا که ظهور و بروز اشیاء به وجود است و ظهوروجود به خود وجود. ذاتى معلل نیستیعنى از علت ذاتى نمىپرسند ولى عرضى معلل است.
روشنائى زمین از نور خورشید است و نور خورشید از خود آن.
اگر چشم دل کور باشد نور وجود را نمىبیند و فقط ماهیات را مشاهده مىکند و ازطریق ماهیات به وجود حق استدلال مىنماید، اما اگر انسان با چشم دل بنگرد، بر خودوجود نظاره مىکند و همه اشیاء و ماهیات را به واسطه هستى و وجود درمىیابد ومىفهمد. چرا وقتى که آفتاب طلوع مىکند و بر در و دیوار مىتابد از نقش و سایهدیوار بروجود آفتاب استدلال کنیم؟ در حالى که به برکت آفتاب نقش و سایه دیوارظاهر شده است.
آنان که متوجه نور وجود گشتند (اولم یکف بربک انه على کل شى شهید) «آیاکافى نیست که او بر همه چیز شاهد و گواه است».
دیگر در اثبات صانع نیازى به آیات آفاقى و انفسى ندارند.
آرى قرآن کریم در باب توحید، هرگز خدا و جهان خلقت را به سازنده خانه و خانهقیاس نمىکند. قرآن خدا را خالق و آفریننده جهان معرفى مىکند و در همان حالمىگوید: ذات مقدس او در همهجا و با همه چیز هست. (اینما تولوا فثم وجه الله)
«به هر طرف رو کنید، چهره خدا آنجاست» (و نحن اقرب الیکم منکم) «از شما بهشما نزدیکتریم».(الله نور السموات والارض) «خدا نور آسمانها و زمین است».
(هو الاول والاخر و الظاهر والباطن) «اول همه اشیاء او است و آخر همه او است ازاو شروع شده و به او پایان مىپذیرد، ظاهر و هویدا او است و در همان حال باطن وناپیدا هم او است». (و ان الله قد احاط بکل شى علما) «او به همه چیز احاطهدارد تمام این مسائل براى او روشن است و دلیل بر احاطه علمى او بر همه چیزتدبیر او نسبتبه همه اشیاء است». هرگز نباید تصور کرد که احاطه خداوند به همهموجودات فى المثل شبیه احاطه هواى پیرامون کره زمین به کره زمین است، که ایناحاطه، دلیل بر محدودیت است. بلکه منظور از احاطه پروردگار به همه چیز، معنىبسیار دقیقتر و لطیفترى است و آن وابستگى همه موجودات در ذاتشان به وجود مقدساو است.
به تعبیر دیگر در عالم هستى یک وجود اصیل و قائم به ذات بیش نیست و بقیهموجودات امکانیه همه متکى و وابسته به او هستند که اگر یکدم این ارتباط از میانبرداشته شود، همه فانى و معدوم مىشوند.
این احاطه همان حقیقتى است که در کلمات عمیق مولاى متقیان على(ع) در خطبه اولنهجالبلاغه به این عبارت بیان شده است: «مع کل شى لا بمقارنه و غیر کل شى لابمزایله» «خداوند با همه چیز است اما نه اینکه قرین آنها باشد و مغایر با همهچیز است نه این که از آن بیگانه و جدا باشد» و آیات دیگر از این قبیل.
پر واضح است که اینگونه آیات، افکار و اندیشهها را به سوى توحید برتر وعالیتر از توحید عمومى مىخوانده است. در حدیثى از امام سجاد(ع) آمده است: وقتىدر باره توحید از حضرتش سوال کردند، در پاسخ فرمود: «ان الله عزوجل علم انه یکون فى آخرالزمان اقوام متعمقون فانزل الله تعالى :(قل هو الله احد) والایات من سوره الحدید. خداوند متعال مىدانست که در آخرالزمان اقوامى مىآیند کهدر مسائل تعمق و دقت مىکنند، لذا سوره قل هو الله احد و آیات آغاز سوره حدید رانازل فرمود، پس هرکس ماوراى آن را طالب باشد، هلاک مىشود.
بالاخره در شناختخدا باید روش درست در پیش گرفت تا بتوان به هدف رسید.
پىنوشتها:
1- مجله معرفت، شماره 21، ص 5 مقاله استاد محمد تقى مصباح یزدى.
2- نهجالبلاغه، خطبه اول.
3- ترجمه المیزان، ج6، ص 139 - 138.
4- معانى الاخبار، ص 6 - 5.
5- اصول کافى، ج1، ص 51.
6- سوره فصلت: 53.
7- بحارالانوار، ج75، ص 48 و ج70 ، ص 53.
8- نهج البلاغه، کلمات قصار، 250 - خصال صدوق، ص 6 -کتاب توحید، ص 209.
9- خصال، باب 2، ح1، ص 33.
10- سوره آل عمران: 18.
11- اصول کافى، ج1، ص 85.
12- از دعاى عرفه، که در غالب کتب معروف دعا در اعمال روز عرفه آمده است.
13- اصول کافى، ج1، ص 86.
14- اصول کافى، ج1، ص 85، حدیث 2.
روح «عرفان» در اعماق جان همه انسانها وجود دارد. انسانها در عرصه این جهانهمانند ذرات رها شده در فضایند که انرژیهاى نهفتهاى در درون خود براى پرواز بهجهان لایتناهى بالا را دارند، ولى جاذبههاى زمینى آنان را به حضیض جهان طبیعتمىکشاند و حرکتى سقوطى و انحطاطآور در ایشان پدید مىآورد و این، حدیث نفسانسانهاست که دامن همت از آلودگىهاى حیوانى بر گرفته و به سوى آفاق نورانىملکوت پر گشانند و در مسیر تکامل خود و نزدیک شدن به مبدا همه زیبائیها، وقدرتها و سرچشمه کمالها و در یک کلمه، به سوى «الله» آغاز کنند. و براى اینکه انسانها در پیمودن این راه دچار خطا و انحراف نشوند و در جهت ضد آن قدمبرندارند، و در بنبست تنگ ماده سرخورده نگردند، خداوند خود توسط پیامبران راهشناخت و عرفان واقعى را به آنها نشان داده است. این است که عرفان در همه ادیانآسمانى وجود دارد و یکى از مشترکات ادیان آسمانى، همین «عرفان» و توجه بهامور معنوى است.
اسلام که کاملترین ادیان آسمانى است، در زمینه عرفان نیز بسى غنىتر و جامعتر ووسیعتر است، زیرا اسلام بیشتر از هر دین دیگر روابط انسان را با خودش، با جهان وبا خدا بیان کرده و هم به تفسیر و توضیح هستى پرداخته است. همچنان که اسلام درتمام معارف و تعالیم خود استقلال دارد، در عرفان نیز این چنین است. به این معنى:«عرفان» مانند سایر بخشهاى اسلام از قرآن کریم و سنت نبوى و سیره ائمه معصومین علیهم السلام سرچشمه گرفته است نه آن که از سایر ادیان و مکاتب اقتباس شده باشد و وجودمشابهتبین عرفان اسلامى و سایر عرفانها دلیل اقتباس از آنها نیست چنان کهمشابهتشریعت اسلام با سایر شرایع آسمانى به معنى اقتباس اسلام از آنها نمىباشد.
بنابراین «عرفان» در اسلام مانند سایر بخشهاى آن اصالت دارد و باید در هرشرائط، اصالت آن حفظ شود.
«پس اصالت داشتن عرفان اسلامى به معناى صحت هر آنچه در میان مسلمانان به نام«عرفان» و «تصوف» نامیده مىشود، نیست. چنانکه هرگونه عقیده یا رفتارى را کهدر میان هر گروهى از منسوبان به اسلام یافت مىشود، نمىتوان به اسلام نسبت داد.بههر حال، ما در عین اعتراف به وجود عرفان اصیل اسلامى -عرفانى که مرتبه عالى آنرا پیغمبر اکرم(ص) و جانشینان راستین آن حضرت داشتند- وجود عناصر بیگانه را درمیان عرفا و متصوفه مسلمان انکار نمىکنیم و بسیارى از آراء نظرى و شیوههاىرفتارى طوائفى از متصوفان را قابل مناقشه مىدانیم» (1) .
پس عرفان برخاسته از اسلام، عرفان خاصى است که به اسلام اختصاص دارد و با قید«اسلامى» مشخص مىگردد و با تصوف و صوفیگرى فرق اساسى دارد. عرفان در اسلام بهمعنى خداشناسى و شناختن پیامبر و امام و ترک محرمات و اتیان واجبات است.
نخستین اصل «عرفان اسلامى» معرفهالله و خداشناسى است که به این معنى: اولینشرط اساسى پیمودن راه حق و رسیدن به مقصود اصلى، معرفت و شناخت «الله» است.
امیرمومنان على(ع) در نهجالبلاغه در اولین خطبه مىفرماید:
(اول الدین معرفته و کمال معرفته التصدیق به و کمال التصدیق به توحیده وکمال توحیده الاخلاص له و کمال الاخلاص له نفى الصفات عنه، لشهاده کل صفه انها غیرالموصوف و شهاده کل موصوف انه غیر الصفه).
«سرآغاز دین معرفتخداست (به این معنى ریشه تمام مسائل مذهبى به عقائد بازمىگردد و تمام عقائد، از معرفت و شناسائى خدا و صفات او سرچشمه مىگیرد،بنابراین سرآغاز تمام تعالیم دینى همان خداشناسى است) و کمال معرفتش تصدیق ذاتاو، و کمال تصدیق ذاتش توحید و شهادت بر وحدانیت او است و کمال توحید و شهادتبر وحدانیتش اخلاص است و کمال اخلاصش آن است که او را از صفات ممکنات پیراستهدارند. زیرا هر صفتى گواهى مىدهد که غیر از موصوف است و هر موصوفى شهادت مىدهدکه غیر از صفت است».
«فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثناه و من ثناه فقد جزاه و منجزاه فقد جهله و من جهله فقد اشار الیه..».
«آن کس که خدا را (به صفات ممکنات) توصیف کند، وى را به چیزى مقرون دانسته وآن کس که وى را مقرون به چیزى قرار دهد، تعدد در ذات او قائل شده، و هرکس تعدددر ذات او قائل شود، اجزائى براى او تصور کرده و هرکس اجزائى براى او قائل شود،وى را نشناخته است و کسى که نسبتبه خدا جاهل شد، البته به او اشاره هم مىکند وکسى که او را مورد اشاره قرار دهد، او را تحدید کرده و کسى که او را محدود کند،او را قابل شمارش کرده است... ». این بود قسمتى از آن خطبه. (2)
این خطبه بدیعترین بیانى است که بهتر از آن درباره توحید دیده نشده است وخلاصه فراز اول آن این است که: برگشت کاملترین مراحل معرفتخدا، به بازدارى زباناز توصیف او است و محصل قسمت دوم آن یعنى جمله : «فمن وصف الله فقد قرنه...»که متفرع بر قسمت اول است، این است که اثبات صفات براى خدا مستلزم اثبات وحدتعددى استبراى او، و وحدت عددى ملازم با محدودیت است و خداى تعالى اجل از آن استکه در حد بگنجد.
پس، از این دو مقدمه نتیجه گرفته مىشود که: کمال معرفتخداى تعالى پى بردن بهاین است که وحدتش مانند وحدت موجودات عددى نیست و براى وحدت او معناى دیگرى استو مراد امام از ایراد این خطبه همین نتیجه است (3) .
مرحوم «صدوق» در کتاب «معانى الاخبار» به سند خود از «ابى المقدام»فرزند «شریح ابن هانى» از پدرش شریح نقل کرده است که در جنگ جمل عربى ازمیانلشگریان برخاست و گفت: اى امیرمومنان آیا اعتقاد شما این است که خدا یکى است؟
این را گفت مردم بر او پرخاش کردند و گفتند: اى اعرابى مگر نمىبینى امام در اینایام با چه گرفتاریها مواجه است؟! در چنین شرائطى چه جاى اینگونه سوالات است؟!
امام فرمود: بگذارید جواب خود را بگیرد و نسبتبه خداى خود معرفتى حاصل کند اواز ما همان را مىخواهد که ما آن را از دشمن مىخواهیم (یعنى همه رنجهاى ما براىاین است که دشمنان ما به خدا آشنا شوند) آنگاه رو به اعرابى کرده فرمود: اىاعرابى: «ان القول فى «ان الله واحد» على اربعه اقسام: فوجهان منها لایجوزان على الله عزوجل و وجهان یثبتان فیه ...» : «گفتن این که «خداوند واحداست» بر چهار وجه است که دو وجه آن غلط و دو وجه دیگرش صحیح است اما آن دووجهى که جایز نیستبر خدا اطلاق شود، یکى این است که کسى بگوید: خدا واحد است ومقصودش از واحد، واحد عددى باشد و این صحیح نیست زیرا چیزى که دوم برایش نیست،داخل در اعداد نمىشود و لذا مىبینید که قرآن مجید گویندگان: «ثالث ثلاثه» راکافر خوانده. دیگر این که کسى بگوید: خدا یکى از همین مردم است و مرادش اینباشد که خداوند نوعى از این جنس است. این نیز باطل است چون خدا را به خلق تشبیهکردن است و پروردگار ما بزرگتر از آن است که براى او شبیهى باشد. اما آن دو نحووحدتى که براى خدا ثابت استیکى این است که کسى بگوید خدا واحد است و در اشیاءعالم مانندى ندارد و این درست است چون پروردگار همینطور است. دیگر این که گفتهشود خداوند احدى المعنى استیعنى نه در خارج و نه در عقل و نه در وهم قابلهیچگونه انقسامى نیست، این هم درست است زیرا خداوند ما همینطور است (4) .
و همچنین سرآغاز علم و دانش نیز «خداشناسى» است. چنان که در روایت آمده استکه امام صادق(ع) فرمود:
«وجدت علم الناس کله فى اربع: اولها ان تعرف ربک....» (5) .
«همه علوم مردم را درچهار چیز یافتم: اول آنها این است که پروردگار خود رابشناسى».
یکى از دانشمندان غرب گفته است: «احساس عرفانى، شاهفنر تحقیقات علمى است»سرآغاز خداپرستى و عبادت نیز خداشناسى است و اساس خداشناسى یکتاشناسى است ونظام یکتاشناسى سلب صفات ممکنات از او است.
روش شناختخدا
در قرآن کریم مىخوانیم:
(سنریهم آیاتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى یتبین لهم انه الحق اولم یکفبربک انه على کل شى شهید) (6) .
«ما به زودى آیات و نشانههاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنهانشان مىدهیم تا آشکار گردد که او حق است. آیا کافى نیست که او بر همه چیز شاهدو گواه است».
آیات آفاقى: همچون آفرینش خورشید و ماه و ستارگان با نظام دقیقى که بر آنهاحاکم است و آفرینش انواع جانداران و گیاهان و کوهها و دریاها با عجائب وشگفتیهاى بىشمارش و موجودات گوناگون اسرارآمیزش که هر زمان اسرار تازهاى ازخلقت آنها کشف مىشود و هر یک آیه و نشانه بر حقانیت ذات پاک او است.
آیات انفسى : همچون آفرینش دستگاههاى مختلف جسم انسان و نظامى که بر ساختمانحیرتانگیز مغز و حرکات منظم قلب و عروق و بافتها و استخوانها و از همه بالاتراسرار و شگفتیهاى روح انسان مىباشد که هر گوشهاى از آن کتابى از معرفت پروردگارو خالق جهان است.
به حکم آیه فوق، سه طریق براى خداشناسى وجود دارد:
1 - پى بردن به وجود حق از راه مشاهده نشانههاى آفاقى (عالم طبیعت) است وتمام آیات و نشانههاى «الله» است. این، طریق عامه مردم است و اکثر مردم ازآیات انفسى غافلند.
ساختمان با شکوهى را مىبینیم که هرکدام از درب و پنجره و شیشه آن با وضع مرتبو منظمى در جاى مخصوص به خود قرار گرفته، از دیدن این بنا و نظم و ترتیبى که درساختمان آن به کار رفته، عقل انسان حکم مىکند که این ساختمان به خودى خود پیدانشده و سازنده آن بدون اراده و شعور نبوده، بلکه اثر ساخت معمار ماهر و قابلىبوده است. اما این همه آثار و نشانهها را که در عالم مىبینیم چرا تامل در وجودصانع آن نکنیم؟! 2 - آگاهى به وجود خداوند از طریق آیات انفسى است و این، طریقخواص است.
نزدیکترین چیز به انسان دل اوست ولى هرچه انسن تلاش مىکند، قدرت بر تصرف آنندارد چنانکه امام باقر(ع) مىفرماید: «ان القلوب بین اصبعین من اصابع اللهیقلبها کیف یشاء ساعه کذا و ساعه کذا» (7) .
«قلبهاى مردم بین دو انگشت از انگشتان خداوند است و آنگونه که بخواهد آن رامىگرداند، گاهى اینطور استو گاهى آنطور».
حضرت على(ع) فرمود: «عرفت الله سبحانه بفسخ العزائم و حل العقود و نقضالهمم» (8) .
«خداوند را به وسیله فسخ تصمیمها و گشودن گرهها و نقض ارادهها شناختم».
از امام صادق(ع)روایتشده است که فرمود: از پدرم شنیدم که نقل کرد: مردى ازامیرمومنان على(ع) سوال کرد: یا امیرالمومنین بم عرفت ربک؟ اى امیر مومنان بهچه چیز(وچه راه) پروردگارت را شناختى؟ فرمود: بفسخ العزائم و نقض الهمم لما انهممت فحال بینى و بین همى و عزمت فخالفت القضاء عزمى فعلمت ان المدبر غیرى...» (9) .
«به تغییر عزیمت و تبدیل همت. زیرا گاهى قصد امرى کردم او میان من و کار منجدائى افکند و در کارها مصمم شدم اما قضا(وحکم الهى) باتصمیم من مخالفت کرد ازاین جهت دانستم که کارها به دست دیگرى است».
انورى ابیوردى چه نیکو گفته است؟
اگر محول حال جهانیان نه قضاست چرا مجرى احوال بر خلاف رضاست کسى ز چون و چرادم همى نیارد زد که نقش بند حوادث وراى چون و چراست بلى، قضاستبه هر نیک و بدعنانکش خلق بدان دلیل که تدبیرها جمله خطاست هزار نقش برآرد زمانه و نبود یکىچنان که در آئینه تصور ماست
3 - برهان صدیقین، برهانى است که با آن از «ذات»به «ذات» مىرسند و این، طریق اولیاء مىباشد که خدا را مىبینند و از خودش بهخودش استدلال مىکنند، به تعبیر دیگر: در اینجا ممکنات و مخلوقات واسطه اثباتوجود او نیستند، بلکه خود ذات او دلیل بر ذات پاکش مىشود.
چنان که امیر مومنان على(ع) در دعاى صباح مىفرماید: «یا من دل على ذاتهبذاته و تنزه عن مجانسه مخلوقاته» : «اى کسى که ذاتت گواه ذات تو است و ازشباهتبا مخلوقاتت پاک و منزهى».
امام حسین(ع) در دعاى عرفه فرموده:
«بک عرفتک و انت دللتنى علیک و دعوتنى الیک و لولا انت لم ادر ما انت».
«من با تو، تو را شناختم و تو بودى که مرا بر ذات اقدست راهنمائى کردى، و مرابه سوى خودت خواندى و اگر تو نبودى، من نمىدانستم تو چه مىباشى؟».
و مصداق (شهدالله انه لا اله الا هو) (10) «خداوند گواهى مىدهد که معبودى غیراز او نیست».
على(ع) در حدیثى که به «حدیث عرفان خدا»، (شناسائى خدا به وسیله خدا) معروفاست، مىفرماید:
«...اعرفوا الله بالله...» (11) . «خدا را به وسیله خود خدا بشناسید».
و این شاید همان است که امام حسین(ع) در دعاى پرمحتوا و غراء و شیواى عرفهبیان فرموده: «کیف یستدل علیک بما هو فى وجوده مفتقر الیک ایکون لغیرک منالظهور ما لیس لک حتى یکون هو المظهر لک متى غبتحتى تحتاج الى دلیل یدل علیک ومتى بعدت حتى تکون الاثار هى التى توصل الیک؟ عمیت عین لا تراک علیها رقیبا! وحسرت صفقه عبد لم تجعل له من حبک نصیبا...» (12) .
«چگونه بر وجود تو استدلال مىشود به چیزى که خود در وجودش به سوى تو نیازمنداست آیا براى غیر تو از ظهور آنقدر هست که براى تو نیست تا آنها نشان دهنده توباشند؟ کى پنهان شدى تا نیاز به دلیلى دشته باشى که دلالتبر وجودت کند؟ و کىدور شدهاى که آثار تو در عالم هستى ما را به تو رهنمون گردد؟! کور باد چشمى کهتو را مراقب خود نبیند و زیانکار باد تجارت بندهاى که نصیبى از محبت تو ندارد».
کى رفتهاى ز دل که تمنا کنم تو را؟ کى گشتهاى نهفته که پیدا کنم تو را؟! با صدهزار جلوه برون آمدى که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
در حدیثى آمده استکه یکى از یاران امام صادق(ع) به نام «منصور بن حازم» خدمتش عرض کرد: من باگروهى مناظره کردم و به آنها گفتم: «ان الله اجل و اکرم من ان یعرف بخلقه بلالعباد یعرفون بالله» «خداوند برترو والاتر از آن است که به وسیله خلقش شناختهشود، بلکه بندگان به وسیله او شناخته مىشوند» (13) .
در حدیثى از امیرمومنان على(ع) مىخوانیم: کسى از امام صادق(ع) پرسید: «بمعرفت ربک؟» «پروردگارت را به چه شناختى؟» امام در پاسخ فرمود: «بما عرفنىنفسه» «به چیزى که خودش به من معرفى کرده» (14) .
آرى او معرف خویش است (آفتاب آمد دلیل آفتاب) و ذات پاکش دلیل بر ذات او استبىآن که نیاز به معرف داشته باشد و اگر در نظر بعضى مخفى مىماند، این به خاطرشدت ظهور او است که اگر نور بیش از حد باشد، انسان را توان دیدن آن نیست.
در اثبات صانع اقرب طرق، اقامه برهان از وجود بر خود وجود است وجود یا غنى وبىنیاز از غیر است و یا فقیر و نیازمند به غیر که در صورت اول واجب است و درصورت دوم ممکن. هر وجودى که منبع باشد و نیازمند نباشد، واجبالوجود است. وجود وهستى بحث نیازمند به علت نیست زیرا که ظهور و بروز اشیاء به وجود است و ظهوروجود به خود وجود. ذاتى معلل نیستیعنى از علت ذاتى نمىپرسند ولى عرضى معلل است.
روشنائى زمین از نور خورشید است و نور خورشید از خود آن.
اگر چشم دل کور باشد نور وجود را نمىبیند و فقط ماهیات را مشاهده مىکند و ازطریق ماهیات به وجود حق استدلال مىنماید، اما اگر انسان با چشم دل بنگرد، بر خودوجود نظاره مىکند و همه اشیاء و ماهیات را به واسطه هستى و وجود درمىیابد ومىفهمد. چرا وقتى که آفتاب طلوع مىکند و بر در و دیوار مىتابد از نقش و سایهدیوار بروجود آفتاب استدلال کنیم؟ در حالى که به برکت آفتاب نقش و سایه دیوارظاهر شده است.
آنان که متوجه نور وجود گشتند (اولم یکف بربک انه على کل شى شهید) «آیاکافى نیست که او بر همه چیز شاهد و گواه است».
دیگر در اثبات صانع نیازى به آیات آفاقى و انفسى ندارند.
آرى قرآن کریم در باب توحید، هرگز خدا و جهان خلقت را به سازنده خانه و خانهقیاس نمىکند. قرآن خدا را خالق و آفریننده جهان معرفى مىکند و در همان حالمىگوید: ذات مقدس او در همهجا و با همه چیز هست. (اینما تولوا فثم وجه الله)
«به هر طرف رو کنید، چهره خدا آنجاست» (و نحن اقرب الیکم منکم) «از شما بهشما نزدیکتریم».(الله نور السموات والارض) «خدا نور آسمانها و زمین است».
(هو الاول والاخر و الظاهر والباطن) «اول همه اشیاء او است و آخر همه او است ازاو شروع شده و به او پایان مىپذیرد، ظاهر و هویدا او است و در همان حال باطن وناپیدا هم او است». (و ان الله قد احاط بکل شى علما) «او به همه چیز احاطهدارد تمام این مسائل براى او روشن است و دلیل بر احاطه علمى او بر همه چیزتدبیر او نسبتبه همه اشیاء است». هرگز نباید تصور کرد که احاطه خداوند به همهموجودات فى المثل شبیه احاطه هواى پیرامون کره زمین به کره زمین است، که ایناحاطه، دلیل بر محدودیت است. بلکه منظور از احاطه پروردگار به همه چیز، معنىبسیار دقیقتر و لطیفترى است و آن وابستگى همه موجودات در ذاتشان به وجود مقدساو است.
به تعبیر دیگر در عالم هستى یک وجود اصیل و قائم به ذات بیش نیست و بقیهموجودات امکانیه همه متکى و وابسته به او هستند که اگر یکدم این ارتباط از میانبرداشته شود، همه فانى و معدوم مىشوند.
این احاطه همان حقیقتى است که در کلمات عمیق مولاى متقیان على(ع) در خطبه اولنهجالبلاغه به این عبارت بیان شده است: «مع کل شى لا بمقارنه و غیر کل شى لابمزایله» «خداوند با همه چیز است اما نه اینکه قرین آنها باشد و مغایر با همهچیز است نه این که از آن بیگانه و جدا باشد» و آیات دیگر از این قبیل.
پر واضح است که اینگونه آیات، افکار و اندیشهها را به سوى توحید برتر وعالیتر از توحید عمومى مىخوانده است. در حدیثى از امام سجاد(ع) آمده است: وقتىدر باره توحید از حضرتش سوال کردند، در پاسخ فرمود: «ان الله عزوجل علم انه یکون فى آخرالزمان اقوام متعمقون فانزل الله تعالى :(قل هو الله احد) والایات من سوره الحدید. خداوند متعال مىدانست که در آخرالزمان اقوامى مىآیند کهدر مسائل تعمق و دقت مىکنند، لذا سوره قل هو الله احد و آیات آغاز سوره حدید رانازل فرمود، پس هرکس ماوراى آن را طالب باشد، هلاک مىشود.
بالاخره در شناختخدا باید روش درست در پیش گرفت تا بتوان به هدف رسید.
پىنوشتها:
1- مجله معرفت، شماره 21، ص 5 مقاله استاد محمد تقى مصباح یزدى.
2- نهجالبلاغه، خطبه اول.
3- ترجمه المیزان، ج6، ص 139 - 138.
4- معانى الاخبار، ص 6 - 5.
5- اصول کافى، ج1، ص 51.
6- سوره فصلت: 53.
7- بحارالانوار، ج75، ص 48 و ج70 ، ص 53.
8- نهج البلاغه، کلمات قصار، 250 - خصال صدوق، ص 6 -کتاب توحید، ص 209.
9- خصال، باب 2، ح1، ص 33.
10- سوره آل عمران: 18.
11- اصول کافى، ج1، ص 85.
12- از دعاى عرفه، که در غالب کتب معروف دعا در اعمال روز عرفه آمده است.
13- اصول کافى، ج1، ص 86.
14- اصول کافى، ج1، ص 85، حدیث 2.