تفسیر قرآن مجید(موضوعی)، اسماء و صفات خدا در قرآن(حرف م )
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
المجید;المحیط; المحیى; المستعان; المصور; المقتدر; المقیت; الملک; المولى; المهیمن
116 - المجید
لفظ «مجید» در قرآن چهار بار آمده و در دو مورد اسم خدا قرار گرفته است و در دو مورد دیگر قرآن با آن توصیف شدهاست، چنان که مىفرماید:
1 - (رحمه الله و برکاته علیکم اهل البیت انه حمید مجید)(هود، 73).
«رحمت و برکات خدا بر شما اهل بیت است و او ستوده و بزرگوار است».
2 - (و هو الغفور الودود; ذوالعرش المجید)(بروج، 14 - 15).
«او استبخشاینده و مهربان صاحب عرش و بزرگوار».
3 - (ق والقرآن المجید) (ق، 1): «قاف، سوگند به قرآن بزرگوار».
4 - (بل هو قرآن مجید; فى لوح محفوظ) (بروج، 21 - 22).
«بلکه آن قرآن شریف و بزرگوارى است که در لوح محفوظ مکتوب است».
«ابن فارس» مىگوید: «مجد» عبارت از این است که چیزى به درجه نهائى برسد و عرب آن را در صفات زیبا بکارمىبرد، مثلا فردى که از نظر کرم در رده بالائى قرار گیرد به عمل او «مجد» گفته مىشود و او را «ماجد» مىخوانند، وچون کرمى بالاتر از کرم خدا نیست، خدا ماجد و مجید است.
«راغب» مىگوید: «مجد» گستردگى در کرم و جلال است، و اگر قرآن را مجید مىنامند، چون بیانگر مکارم دنیوى واخروى است، و در نتیجه «مجید» مبالغه در «مجد» است و اگر خدا را مجید مىنامیم، یا به خاطر برترى ذات و صفاتاو، و یا گسترش کرم و احسان او است.
ولى ظاهرا «مجد» به معناى رفعت و عظمت است، و مجید کسى است که داراى یکى از این دو مبدا است، و وسعتدر کرم از آثار و مظاهر آن است.
117 - المحیط
لفظ «محیط» در قرآن نه بار آمده و در هشت مورد وصف خدا قرار گرفته است چنان که مىفرماید:
1 - (ان الله بما یعملون محیط) (آل عمران، 120).
«خدا بر آنچه که انجام مىدهند، احاطه دارد».
2 - (بل الذین کفروا فى تکذیب والله من ورائهم محیط) (بروج، 19 - 20): «آنان که راه کفر پیش گرفتهاند، پیوسته درتکذیب هستند و خداوند از پشتبر آنها احاطه دارد».
«محیط» از کلمه «حوط» گرفته شده و آن این است که چیزى بر چیزى دور بزند و اگر دیوار را «حائط» مىگویند، بهخاطر این است که زمین را دربر مىگیرد.
و هدف از توصیف خدا با این اسم اشاره به سعه وجودى او است، که هرگز تحتحدى قرار نمىگیرد و همه چیز«محاط» او، او بر همه چیز احاطه دارد.
همانگونه که خدا بر تمام موجودات امکانى احاطه علمى دارد، احاطه وجودى نیز دارد، درباره نحوه دوم از احاطه اومىفرماید: (ان الله بکل شى محیط)(فصلت، 54)، بنابر این، کسانى که وجود خدا را در بالاى آسمانها مستقر برسریرى مىدانند، در تفسیر این آیات راه تاویل را در پیش مىگیرند، و شگفت اینجا است که با این که «رازى» ازحنابله نیست، ولى از مکتب استادش «اشعرى» متاثر شده و آیه را به احاطه علمى تفسیر کرده است.
118 - المحیى
این اسم در قرآن دو بار آمده و در هر مورد وصف خدا قرار گرفته است چنانکه مىفرماید:
(فانظر الى آثار رحمه الله کیف یحیى الارض بعد موتها ان ذلک لمحیى الموتى و هو على کل شى قدیر) (روم، 50).
«به آثار رحمتخدا بنگر چگونه زمین را پس از مردنش زنده مىکند، این خدا زنده کننده مردگان است و او بر هر کارىتواناست».
و نیز مىفرماید:
(و من آیاته انک ترى الارض خاشعه فاذا انزلنا علیها الماء اهتزت و ربت ان الذى حیاها لمحیى الموتى انه علىکل شى قدیر) (فصلت، 39).
«از آیات خداوند این است که تو زمین را آرام و بىحرکت مىبینى، آنگاه که بر آن آب نازل کردیم، به جنبش درآمده وبالا مىآید، خدائى که زمین را زنده کرده است، زنده کننده مردگان است، او بر همه چیز تواناست».
بنابراین احیاء از صفات فعل خداست، به گواه این که او زمین را پس از مردنش، و انسان را پس از مرگش زنده مىکند،و در برخى از آیات، احیاء بر اماته عطف شده چنانکه مىفرماید:
(والذى یمیتنى ثم یحیین) (شعراء، 81).
«آن کسى که مرا مىمیراند، سپس زنده مىکند».
و نیز مىفرماید:
(و کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم) (بقره، 28).
«شما مردگان بودید، پس شما رازنده کرد، سپس مىمیراند و بار دیگر زنده مىکند».
البته هر موقع احیاء و اماته گفته شود، مقصود همان زنده کردن و میراندن جسمى و طبیعى است ولى گاهى این دوواژه در حیات و موت معنوى نیز بکار مىروند چنانکه مىفرماید:
(افمن کان میتا فاحییناه) (انعام، 122): «آیا آن کس که مرده(کافر) بود، زنده کردیم(ایمان آورد) یکسان است؟».
(و لا یستوى الاحیاء و لا الاموات) (فاطر، 22). «زنده و مردهها یکسان نیستند».
نتیجه این که احیاء واماته با تمام اقسامش از جانب خداست، ولى در عین حال مانع از آن نیست که این دو فیض ازطریق اسباب و جنود الهى به بندگان برسد، این که خدا را محیى و ممیت مىدانیم به معنى انکار اسباب و علل طبیعىنیست، حتى خود قرآن نیز اماته را به فرشته مرگ نسبت داده مىفرماید:
(قل یتوفاکم ملک الموت الذى وکل بکم) (سجده، 11).
«بگو فرشته مرگ که بر شما گمارده شده است، شما را مىگیرد».
و باز مىفرماید:
(حتى اذا جاءتهم رسلنا یتوفونهم) (اعراف، 37).
«وقتى فرستادگان(فرشتگان) به سوى آنان آمدند، جان آنان را مىگیرند».
و نمایش این اسم در زندگى انسان این است که قلب خود را با یاد خدا زنده کند و غرائز مرزنشناس را با لگام زدن بهآنها از طغیان باز داریم.
119 - المستعان
این لفظ در قرآن دوبار آمده و در هر دو مورد وصف خدا قرار گرفته است:
1 - (و جاووا على قمیصه بدم کذب قال بل سولت لکم انفسکم امرا فصبر جمیل والله المستعان على ما تصفون)(یوسف، 18).
«شبانگاه برادران یوسف با پیراهن خونآلود یوسف نزد یعقوب آمدند، یعقوب گفت: نفس شما کارى را در نظرتان زیباجلوه داده است، براى من صبر جمیل، بهتر است، واز خدا استعانت مىشود بر آنچه شما بیان مىکنید».
2 - (قال رب احکم بالحق و ربنا الرحمان المستعان على ما تصفون)(انبیاء، 112).
«گفت پروردگارم به حق داورى کن، پروردگار ما رحمان واز او استعانت مىشود بر آنچه مىگوئید».
«مستعان» اسم مفعول از فعل «استعان» به معنى کمک خواستن است چنانکه مىفرماید: (واستعینوا بالصبر والصلاه) بقره، 45): «با پایدارى و نماز کمک بگیرید».
در این که فقط باید از خدا کمک گرفت، سخنى نیست و این حقیقت در جمله: (و ایاک نستعین) نهفته است، مقدمداشتن مفعول (ایاک) بر فعل (نستعین) به خاطر افاده همین حصر استیک فرد موحد تنها خدا را عبادت مىکند وتنها از او کمک مىطلبد، ولى اعتراف به حصر استعانتبه خدا به معنى حذف اسباب و علل طبیعى و وسائط معنوىکه خداوند آنها را سبب قرار داده است، نیست. به گواه این که همان خدائى که خود را تنها مستعان مىخواند درآیهدیگر دستور مىدهد از صبر و نماز استعانتبجوئیم و «ذىالقرنین» این مرد خدا براى ساختن سد مىگوید: (ما مکنىفیه ربى خیر فاعینونى بقوه اجعل بینکم و بینهم ردما)کهف، 95).
«آنچه پروردگارم را از آن متمکن ساخته است، بهتر است، مرا به نیروى خویش کمک کنید تا میان شما و آنها سدىبسازم».
گروه ناآگاه به ظاهر آیات حصر استعانت در خدا استناد کرده هرنوع استعانت از ارواح مقدسه را شرک انگاشتهاند،همین گروه وقتى به اسباب طبیعى مىرسند، بدون تامل از آنها کمک مىگیرند، در حالى که اگر استعانت منحصر بهخداست، اسباب طبیعى و غیر طبیعى تفاوتى نخواهد داشت، از این جهتیک فرد موحد با حصر استعانتبه خدا،از اسباب طبیعى و ارواح مقدسه کمک مىگیرد، زیرا کمککننده واقعى را خدا مىداند، و به اینها از دریچه سببیت ووابستگى به خدا مىنگرد.
نمایش این اسم در زندگى ما این است که اگر درمانده و ناتوانى از ما کمک خواست، از یارى کردن او دریغ نکنیم.
120 - المصور
این لفظ در قرآن یک بار آمده و در همان مورد وصف خدا قرار گرفته است چنانکه مىفرماید:
(هو الله الخالق البارى المصور له الاسماء الحسنى یسبح له ما فى السموات و الارض و هو العزیز الحکیم)(حشر، 24).
«او استخداى آفریننده صورتگر، نامهاى بهتر از آن اوست، آنچه در آسمانها و زمین است، او را تسبیح مىگویند و اوقدرتمند و حکیم است».
«مصور» به کسى گویند که صورتى را پدید آورد و خدا «مصور» است چون هیات هر مخلوقى به وسیله او وجودمىپذیرد، بنابراین هر موجودى که داراى ماده و صورت است، مخلوق خداست، و او است که این ماده را به صورتزیبائى درمىآورد، چنانکه مىفرماید:
(هو الذى یصورکم فىالارحام کیف یشاء) (آل عمران، 6).
«او است که شما را در رحمهاى مادران به هر نحوى بخواهد، صورتگرى مىکند».
و مقصود از صورت در این آیه، هیاتهاى مختلفى است که «جنین» در رحم مادر به خود مىگیرد و سرانجام به صورتانسان مىرسد.
و نیز مىفرماید: (و لقد خلقناکم ثم صورناکم ثم قلنا للملائکه اسجدوا لادم)(اعراف، 11).
«شما را آفریدیم، و صورت بخشیدیم، آنگاه به فرشتگان گفتیم آدم را سجده کنید».
اکنون باید دید مقصود از صورت چیست؟
«راغب» مىگوید: صورت چیزى است که در اعیان نقش مىبندد و به وسیله آن از دیگر موجودات شناخته مىشود.آنگاه صورت را به محسوس و معقول تقسیم مىکند، آنچه که با چشم دیده مىشود، مانند صورت انسان و حیوان ودرخت، صورت محسوس، و خرد و آنچه در آن نقش مىبندد، صورت معقول مىباشد.
تقسیم فوق هرچند صحیح است، ولى تصویر در قرآن ناظر به صورتهاى حسى است.
121 - المقتدر
«مقتدر» در قرآن به صورت مفرد، سه بار و به صورت جمع یک بار وارد شده و همهجا وصف خدا قرار گرفته استچنانکه مىفرماید:
1 - (کذبوا بآیاتنا کلها فاخذناهم اخذ عزیز مقتدر)(قمر، 42).
«همه آیات ما را تکذیب کردند ما نیز آنها را گرفتیم، بسان گرفتن عزیز مقتدر».
2 - (ان المتقین فى جنات و نهر; فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر)(قمر،54-55).
«پرهیزگاران در کنار باغها و جویبارها هستند. در جایگاهى پسندیده، نزد پروردگارى توانا».
3 - (و کان الله على کل شى مقتدرا)(کهف، 45).
«خدا بر همه چیز قادر و توانا است».
4 - (او نرینک الذى وعدناهم فانا علیهم مقتدرون)(زخرف، 42).
«یا آنچه را که به تو وعده کردیم، نشان مىدهیم. ما بر انتقام از آنان قادریم».
در هر حال مقتدر با قادر مفهوم مشترکى دارند، جز این که مقتدر بر قدرت بیشترى دلالت دارد، و این لازمه باب افتعالاست.
122 - المقیت
لفظ «مقیت» یک بار در قرآن آمده و وصف خدا قرار گرفته است، چنانکه مىفرماید:
(من یشفع شفاعه حسنه یکن له نصیب منها و من یشفع شفاعه سیئه یکن له کفل منها و کان الله على کل شىمقیتا)(نسا، 85).
«هر کس در کار نیکى شفاعت کند، او را از آن نصیبى است و هرکس در کار بدى شفاعت نماید، او را از آن بهرهاىاست و خدا نگهبان همهچیز است».
«صدوق» مىگوید: «مقیت» به معنى حافظ و رقیب است، و اگر به روزى «قوت» مىگویند، زیرا مایه حفظ بدن است.
123 - الملک
لفظ «ملک» در قرآن یازده بار آمده و در پنج مورد وصف خدا قرار گرفته است چنانکه مىفرماید: (فتعالى الله الملکالحق)(طه، 114). «متعالى و برتر استخداى فرمانرواى حق».
و ما در باره معناى «ملک» به هنگام بحث از «مالک» توضیحات لازم را دادیم.
124 - المولى
لفظ «مولى» در قرآن 18 بار آمده و در 12 بار وصف خدا قرار گرفته است:
1 - (و ان تولوا فاعلموا ان الله مولاکم نعم المولى و نعم النصیر)انفال، 40).
«اگر روى برگردانید، بدانید خدا مولاى شما است، چه نیک مولائى و چه نیک کمک کنندهاى».
2 - (واعتصموا بالله هو مولاکم فنعم المولى و نعم النصیر)حج، 78).
«به خدا پناه برید او مولاى شماست، چه نیک مولا و چه نیک یارى دهندهاى».
3 - (ذلک بان الله مولى الذین آمنوا و ان الکافرین لا مولى لهم)(محمد، 11).
«بدین جهت است که خدامولاى مومنان است و کافران را مولائى نیست».
4 - (بل الله مولاکم و هو خیر الناصرین)(آل عمران، 150).
«بلکه خدا مولاى شماست، واز بهترین یارى دهندگان است».
مهم در این جا تفسیر معنى لغوى «مولى» است، «ابن فارس» مىگوید: «مولى» از «ولى» گرفته شده و آن به معنى قرب ونزدیکى است، مىگویند: «تباعد بعد ولى» دورى جست پس از نزدیکى. آنگاه اضافه مىکند: مولى بر آزاد کننده بنده، دوست، همسوگند، پسر عمو، یار و یاور و همسایه گفته مىشود و جهت اشتراک اینها همان «ولى» به معنى قرباست، و گاهى «مولى» به معنى «اولى» مىآید، مىگویند: «فلان اولى بکذا» او به این کار شایستهتر است.
ولى تتبع در لغت عرب مىرساند که مولى یک معنا بیش ندارد و آن عبارت از «اولى» و شایستهتر است، و اگر لفظمولى در موارد یاد شده به کار مىرود، اختلاف ر متعلق «مولى» است نه معنى آن، مثلا در کتابهاى لغتبراى مولیى 27معنا ذکر کردهاند از قبیل: خدا، عمو، پسر عمو، آزادکننده، آزادشده، برده، مالک، پیرو، همسایه، همپیمان و....
دقت در این موارد مىرساند که در همه اینها لفظ مولى به یک معنا بیش نیست و آن اولویت است.
واگر خدا را مولى میخوانند براى این است که او از هرکس به ستایش و اطاعت اولى و شایستهتر است.
اگر به عمو، مولى مىگویند چون او به حمایتبرادرزادهاش از دیگران شایستهتر است زیرا عمو به منزله پدر است.
اگر به پسر عمو مولى مىگویند، چون او به کمک کردن پسر عموى خود از دیگران شایستهتر است، زیرا هر دو، دوشاخه از یک درختند.
اگر به آزاد کننده مولى مىگویند چون او به کمک کردن به آزاد شده خود از دیگران شایستهتر است. اگر به آزاد شدهمولى مىگویند چون او به تشکر از آزاد کننده شایستهتر است.
اگر به عبد مولى مىگویند چون او به اطاعت مولاى خود از دیگران شایستهتر است.
اگر به مالک مولى مىگویند چون به حفظ او از دیگران شایستهتر است.
اگر به همسایه مولى مىگویند چون به حقوق همسایه از دیگران شایستهتر است.
واگر به همپیمان مولى مىگویند چون به دفاع از او از دیگران شایستهتر است.
بنابراین، مولى، و اولى، و ولى، یک معنا بیش ندارند، و آن اولویت و شایستگى است از این جهتیکى از اسماء خدا«مولى» است و علت ولایت او این است که بندگان را از عدم به وجود آورده است و به خاطر خلقت نسبتبه آنهااولویت دارد.
و همچنین رسول او نسبتبه مومنان اولویت دارد، نه این که در اولویتبا خدا شریک است، بلکه جانشین خدا در اینمورد است، و همینگونه است جانشینان پیامبر چنان که مىفرماید:
(انما ولیکم الله و رسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلاه و یوتون الزکاه و هم راکعون)مائده، 55).
«این است و جز این نیست که ولى شما خدا و رسول او و کسانى که ایمان آوردهاند، آنان که نماز مىگزارند و درحالىکه راکعند، زکات مىدهند».
حاصل سخن این که: اولویت چیزى بر چیزى، در گرو ملاکى است که پدیدآرنده این اولویت است، گاهى این ملاک بهوسیله خلق و آفرینش حاصل مىشود، و گاهى ملاک آن خویشاوندى، همسایگى، سابقه خدمت، احسان، و وحدتدر عقیده و اندیشه، و به خاطر همین جهت است که قرآن مومن را ولى مومن دانسته و کافر را ولى او نمىداند، چنان کهمىفرماید:
(والمومنون والمومنات بعضهم اولیاء بعض)(مائده، 51).
«اى افراد با ایمان یهود و نصارى را ولى خود برنگزینید».
از مجموع آیات استفاده مىشود که ولایت فردى بر دیگرى ملاک مىخواهد، این ملاک یا تکوینى استیا تشریعى،درباره خدا، و نیز پدر و مادر نسبتبه اولاد جنبه تکوینى دارد، درحالى که در دیگر موارد جنبه تشریعى و قانونى دارد،هرچند تشریع نیز به نوعى تابع تکوینى است. مثلا همسایگى و قرب جوار که مایه اولویت است.
125 - المهیمن
لفظ «مهیمن» در قرآن دو بار آمده و در یک مورد وصف خدا و در مورد دیگر وصف قرآن قرار گرفته است، در موردخدا چنین مىفرماید:
(الملک القدوس السلام المومن المهیمن العزیز الجبار المتکبر)حشر، 23).
«فرمانرواى منزه، ایمنى بخش، مراقب، قدرتمند، مسلط، شایسته تعظیم».
و نیز مىفرماید: (و انزلنا الیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه من الکتاب و مهیمنا علیه)(مائده، 48).
«کتاب را به حق بر تو نازل کردیم، تصدیق کننده کتابهاى آسمانى پیشین و حاکم بر آنهاست».
درباره ریشه «مهیمن» دو نظر است: یکى این که از «آمن، یومن» گرفته شده، که اسم فاعل آن «مویمن» است و هرگاههمزه تبدیل به «هاء» شود، مهیمن خواهد شد، در این صورت به معنى پدید آورنده امن و امان است.
دیگرى این که این اسم از فعل «هیمن» اخذ شده که به معنى سیطره و حکومت و مراقبت و شهود است، از آنجا که درآیه لفظ «مومن» نیز آمده است، طبعا دومى متعین است، خصوصا که قرآن نسبتبه سایر کتب، مهیمن معرفى شدهاست، و چون قبلا (مصدقا) آمده است، قطعا معنى دوم مناسبتر است، یعنى قرآن حاکم بر کتب پیشین است.
در هر حال خدا هم برتر و غالب بر بندگان است. چنان که قرآن به هنگام اختلاف حاکم بر تمام کتابهاى پیشینیان استچنان که مىفرماید:
(ان هذا القرآن یقص على بنى اسرائیل اکثرهم فیه یختلفون)(نمل، 76).
«این قرآن بیشترین چیزهائى که بنىاسرائیل در آن اختلاف مىکنند، بیان مىکند».
بنابراین، هرگاه در تورات و انجیل مسائلى در معارف و قصص و غیره دیدیم، قرآن بر همه آنها حاکم است، و براى رفعاختلاف باید به قرآن رجوع کرد.
116 - المجید
لفظ «مجید» در قرآن چهار بار آمده و در دو مورد اسم خدا قرار گرفته است و در دو مورد دیگر قرآن با آن توصیف شدهاست، چنان که مىفرماید:
1 - (رحمه الله و برکاته علیکم اهل البیت انه حمید مجید)(هود، 73).
«رحمت و برکات خدا بر شما اهل بیت است و او ستوده و بزرگوار است».
2 - (و هو الغفور الودود; ذوالعرش المجید)(بروج، 14 - 15).
«او استبخشاینده و مهربان صاحب عرش و بزرگوار».
3 - (ق والقرآن المجید) (ق، 1): «قاف، سوگند به قرآن بزرگوار».
4 - (بل هو قرآن مجید; فى لوح محفوظ) (بروج، 21 - 22).
«بلکه آن قرآن شریف و بزرگوارى است که در لوح محفوظ مکتوب است».
«ابن فارس» مىگوید: «مجد» عبارت از این است که چیزى به درجه نهائى برسد و عرب آن را در صفات زیبا بکارمىبرد، مثلا فردى که از نظر کرم در رده بالائى قرار گیرد به عمل او «مجد» گفته مىشود و او را «ماجد» مىخوانند، وچون کرمى بالاتر از کرم خدا نیست، خدا ماجد و مجید است.
«راغب» مىگوید: «مجد» گستردگى در کرم و جلال است، و اگر قرآن را مجید مىنامند، چون بیانگر مکارم دنیوى واخروى است، و در نتیجه «مجید» مبالغه در «مجد» است و اگر خدا را مجید مىنامیم، یا به خاطر برترى ذات و صفاتاو، و یا گسترش کرم و احسان او است.
ولى ظاهرا «مجد» به معناى رفعت و عظمت است، و مجید کسى است که داراى یکى از این دو مبدا است، و وسعتدر کرم از آثار و مظاهر آن است.
117 - المحیط
لفظ «محیط» در قرآن نه بار آمده و در هشت مورد وصف خدا قرار گرفته است چنان که مىفرماید:
1 - (ان الله بما یعملون محیط) (آل عمران، 120).
«خدا بر آنچه که انجام مىدهند، احاطه دارد».
2 - (بل الذین کفروا فى تکذیب والله من ورائهم محیط) (بروج، 19 - 20): «آنان که راه کفر پیش گرفتهاند، پیوسته درتکذیب هستند و خداوند از پشتبر آنها احاطه دارد».
«محیط» از کلمه «حوط» گرفته شده و آن این است که چیزى بر چیزى دور بزند و اگر دیوار را «حائط» مىگویند، بهخاطر این است که زمین را دربر مىگیرد.
و هدف از توصیف خدا با این اسم اشاره به سعه وجودى او است، که هرگز تحتحدى قرار نمىگیرد و همه چیز«محاط» او، او بر همه چیز احاطه دارد.
همانگونه که خدا بر تمام موجودات امکانى احاطه علمى دارد، احاطه وجودى نیز دارد، درباره نحوه دوم از احاطه اومىفرماید: (ان الله بکل شى محیط)(فصلت، 54)، بنابر این، کسانى که وجود خدا را در بالاى آسمانها مستقر برسریرى مىدانند، در تفسیر این آیات راه تاویل را در پیش مىگیرند، و شگفت اینجا است که با این که «رازى» ازحنابله نیست، ولى از مکتب استادش «اشعرى» متاثر شده و آیه را به احاطه علمى تفسیر کرده است.
118 - المحیى
این اسم در قرآن دو بار آمده و در هر مورد وصف خدا قرار گرفته است چنانکه مىفرماید:
(فانظر الى آثار رحمه الله کیف یحیى الارض بعد موتها ان ذلک لمحیى الموتى و هو على کل شى قدیر) (روم، 50).
«به آثار رحمتخدا بنگر چگونه زمین را پس از مردنش زنده مىکند، این خدا زنده کننده مردگان است و او بر هر کارىتواناست».
و نیز مىفرماید:
(و من آیاته انک ترى الارض خاشعه فاذا انزلنا علیها الماء اهتزت و ربت ان الذى حیاها لمحیى الموتى انه علىکل شى قدیر) (فصلت، 39).
«از آیات خداوند این است که تو زمین را آرام و بىحرکت مىبینى، آنگاه که بر آن آب نازل کردیم، به جنبش درآمده وبالا مىآید، خدائى که زمین را زنده کرده است، زنده کننده مردگان است، او بر همه چیز تواناست».
بنابراین احیاء از صفات فعل خداست، به گواه این که او زمین را پس از مردنش، و انسان را پس از مرگش زنده مىکند،و در برخى از آیات، احیاء بر اماته عطف شده چنانکه مىفرماید:
(والذى یمیتنى ثم یحیین) (شعراء، 81).
«آن کسى که مرا مىمیراند، سپس زنده مىکند».
و نیز مىفرماید:
(و کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم) (بقره، 28).
«شما مردگان بودید، پس شما رازنده کرد، سپس مىمیراند و بار دیگر زنده مىکند».
البته هر موقع احیاء و اماته گفته شود، مقصود همان زنده کردن و میراندن جسمى و طبیعى است ولى گاهى این دوواژه در حیات و موت معنوى نیز بکار مىروند چنانکه مىفرماید:
(افمن کان میتا فاحییناه) (انعام، 122): «آیا آن کس که مرده(کافر) بود، زنده کردیم(ایمان آورد) یکسان است؟».
(و لا یستوى الاحیاء و لا الاموات) (فاطر، 22). «زنده و مردهها یکسان نیستند».
نتیجه این که احیاء واماته با تمام اقسامش از جانب خداست، ولى در عین حال مانع از آن نیست که این دو فیض ازطریق اسباب و جنود الهى به بندگان برسد، این که خدا را محیى و ممیت مىدانیم به معنى انکار اسباب و علل طبیعىنیست، حتى خود قرآن نیز اماته را به فرشته مرگ نسبت داده مىفرماید:
(قل یتوفاکم ملک الموت الذى وکل بکم) (سجده، 11).
«بگو فرشته مرگ که بر شما گمارده شده است، شما را مىگیرد».
و باز مىفرماید:
(حتى اذا جاءتهم رسلنا یتوفونهم) (اعراف، 37).
«وقتى فرستادگان(فرشتگان) به سوى آنان آمدند، جان آنان را مىگیرند».
و نمایش این اسم در زندگى انسان این است که قلب خود را با یاد خدا زنده کند و غرائز مرزنشناس را با لگام زدن بهآنها از طغیان باز داریم.
119 - المستعان
این لفظ در قرآن دوبار آمده و در هر دو مورد وصف خدا قرار گرفته است:
1 - (و جاووا على قمیصه بدم کذب قال بل سولت لکم انفسکم امرا فصبر جمیل والله المستعان على ما تصفون)(یوسف، 18).
«شبانگاه برادران یوسف با پیراهن خونآلود یوسف نزد یعقوب آمدند، یعقوب گفت: نفس شما کارى را در نظرتان زیباجلوه داده است، براى من صبر جمیل، بهتر است، واز خدا استعانت مىشود بر آنچه شما بیان مىکنید».
2 - (قال رب احکم بالحق و ربنا الرحمان المستعان على ما تصفون)(انبیاء، 112).
«گفت پروردگارم به حق داورى کن، پروردگار ما رحمان واز او استعانت مىشود بر آنچه مىگوئید».
«مستعان» اسم مفعول از فعل «استعان» به معنى کمک خواستن است چنانکه مىفرماید: (واستعینوا بالصبر والصلاه) بقره، 45): «با پایدارى و نماز کمک بگیرید».
در این که فقط باید از خدا کمک گرفت، سخنى نیست و این حقیقت در جمله: (و ایاک نستعین) نهفته است، مقدمداشتن مفعول (ایاک) بر فعل (نستعین) به خاطر افاده همین حصر استیک فرد موحد تنها خدا را عبادت مىکند وتنها از او کمک مىطلبد، ولى اعتراف به حصر استعانتبه خدا به معنى حذف اسباب و علل طبیعى و وسائط معنوىکه خداوند آنها را سبب قرار داده است، نیست. به گواه این که همان خدائى که خود را تنها مستعان مىخواند درآیهدیگر دستور مىدهد از صبر و نماز استعانتبجوئیم و «ذىالقرنین» این مرد خدا براى ساختن سد مىگوید: (ما مکنىفیه ربى خیر فاعینونى بقوه اجعل بینکم و بینهم ردما)کهف، 95).
«آنچه پروردگارم را از آن متمکن ساخته است، بهتر است، مرا به نیروى خویش کمک کنید تا میان شما و آنها سدىبسازم».
گروه ناآگاه به ظاهر آیات حصر استعانت در خدا استناد کرده هرنوع استعانت از ارواح مقدسه را شرک انگاشتهاند،همین گروه وقتى به اسباب طبیعى مىرسند، بدون تامل از آنها کمک مىگیرند، در حالى که اگر استعانت منحصر بهخداست، اسباب طبیعى و غیر طبیعى تفاوتى نخواهد داشت، از این جهتیک فرد موحد با حصر استعانتبه خدا،از اسباب طبیعى و ارواح مقدسه کمک مىگیرد، زیرا کمککننده واقعى را خدا مىداند، و به اینها از دریچه سببیت ووابستگى به خدا مىنگرد.
نمایش این اسم در زندگى ما این است که اگر درمانده و ناتوانى از ما کمک خواست، از یارى کردن او دریغ نکنیم.
120 - المصور
این لفظ در قرآن یک بار آمده و در همان مورد وصف خدا قرار گرفته است چنانکه مىفرماید:
(هو الله الخالق البارى المصور له الاسماء الحسنى یسبح له ما فى السموات و الارض و هو العزیز الحکیم)(حشر، 24).
«او استخداى آفریننده صورتگر، نامهاى بهتر از آن اوست، آنچه در آسمانها و زمین است، او را تسبیح مىگویند و اوقدرتمند و حکیم است».
«مصور» به کسى گویند که صورتى را پدید آورد و خدا «مصور» است چون هیات هر مخلوقى به وسیله او وجودمىپذیرد، بنابراین هر موجودى که داراى ماده و صورت است، مخلوق خداست، و او است که این ماده را به صورتزیبائى درمىآورد، چنانکه مىفرماید:
(هو الذى یصورکم فىالارحام کیف یشاء) (آل عمران، 6).
«او است که شما را در رحمهاى مادران به هر نحوى بخواهد، صورتگرى مىکند».
و مقصود از صورت در این آیه، هیاتهاى مختلفى است که «جنین» در رحم مادر به خود مىگیرد و سرانجام به صورتانسان مىرسد.
و نیز مىفرماید: (و لقد خلقناکم ثم صورناکم ثم قلنا للملائکه اسجدوا لادم)(اعراف، 11).
«شما را آفریدیم، و صورت بخشیدیم، آنگاه به فرشتگان گفتیم آدم را سجده کنید».
اکنون باید دید مقصود از صورت چیست؟
«راغب» مىگوید: صورت چیزى است که در اعیان نقش مىبندد و به وسیله آن از دیگر موجودات شناخته مىشود.آنگاه صورت را به محسوس و معقول تقسیم مىکند، آنچه که با چشم دیده مىشود، مانند صورت انسان و حیوان ودرخت، صورت محسوس، و خرد و آنچه در آن نقش مىبندد، صورت معقول مىباشد.
تقسیم فوق هرچند صحیح است، ولى تصویر در قرآن ناظر به صورتهاى حسى است.
121 - المقتدر
«مقتدر» در قرآن به صورت مفرد، سه بار و به صورت جمع یک بار وارد شده و همهجا وصف خدا قرار گرفته استچنانکه مىفرماید:
1 - (کذبوا بآیاتنا کلها فاخذناهم اخذ عزیز مقتدر)(قمر، 42).
«همه آیات ما را تکذیب کردند ما نیز آنها را گرفتیم، بسان گرفتن عزیز مقتدر».
2 - (ان المتقین فى جنات و نهر; فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر)(قمر،54-55).
«پرهیزگاران در کنار باغها و جویبارها هستند. در جایگاهى پسندیده، نزد پروردگارى توانا».
3 - (و کان الله على کل شى مقتدرا)(کهف، 45).
«خدا بر همه چیز قادر و توانا است».
4 - (او نرینک الذى وعدناهم فانا علیهم مقتدرون)(زخرف، 42).
«یا آنچه را که به تو وعده کردیم، نشان مىدهیم. ما بر انتقام از آنان قادریم».
در هر حال مقتدر با قادر مفهوم مشترکى دارند، جز این که مقتدر بر قدرت بیشترى دلالت دارد، و این لازمه باب افتعالاست.
122 - المقیت
لفظ «مقیت» یک بار در قرآن آمده و وصف خدا قرار گرفته است، چنانکه مىفرماید:
(من یشفع شفاعه حسنه یکن له نصیب منها و من یشفع شفاعه سیئه یکن له کفل منها و کان الله على کل شىمقیتا)(نسا، 85).
«هر کس در کار نیکى شفاعت کند، او را از آن نصیبى است و هرکس در کار بدى شفاعت نماید، او را از آن بهرهاىاست و خدا نگهبان همهچیز است».
«صدوق» مىگوید: «مقیت» به معنى حافظ و رقیب است، و اگر به روزى «قوت» مىگویند، زیرا مایه حفظ بدن است.
123 - الملک
لفظ «ملک» در قرآن یازده بار آمده و در پنج مورد وصف خدا قرار گرفته است چنانکه مىفرماید: (فتعالى الله الملکالحق)(طه، 114). «متعالى و برتر استخداى فرمانرواى حق».
و ما در باره معناى «ملک» به هنگام بحث از «مالک» توضیحات لازم را دادیم.
124 - المولى
لفظ «مولى» در قرآن 18 بار آمده و در 12 بار وصف خدا قرار گرفته است:
1 - (و ان تولوا فاعلموا ان الله مولاکم نعم المولى و نعم النصیر)انفال، 40).
«اگر روى برگردانید، بدانید خدا مولاى شما است، چه نیک مولائى و چه نیک کمک کنندهاى».
2 - (واعتصموا بالله هو مولاکم فنعم المولى و نعم النصیر)حج، 78).
«به خدا پناه برید او مولاى شماست، چه نیک مولا و چه نیک یارى دهندهاى».
3 - (ذلک بان الله مولى الذین آمنوا و ان الکافرین لا مولى لهم)(محمد، 11).
«بدین جهت است که خدامولاى مومنان است و کافران را مولائى نیست».
4 - (بل الله مولاکم و هو خیر الناصرین)(آل عمران، 150).
«بلکه خدا مولاى شماست، واز بهترین یارى دهندگان است».
مهم در این جا تفسیر معنى لغوى «مولى» است، «ابن فارس» مىگوید: «مولى» از «ولى» گرفته شده و آن به معنى قرب ونزدیکى است، مىگویند: «تباعد بعد ولى» دورى جست پس از نزدیکى. آنگاه اضافه مىکند: مولى بر آزاد کننده بنده، دوست، همسوگند، پسر عمو، یار و یاور و همسایه گفته مىشود و جهت اشتراک اینها همان «ولى» به معنى قرباست، و گاهى «مولى» به معنى «اولى» مىآید، مىگویند: «فلان اولى بکذا» او به این کار شایستهتر است.
ولى تتبع در لغت عرب مىرساند که مولى یک معنا بیش ندارد و آن عبارت از «اولى» و شایستهتر است، و اگر لفظمولى در موارد یاد شده به کار مىرود، اختلاف ر متعلق «مولى» است نه معنى آن، مثلا در کتابهاى لغتبراى مولیى 27معنا ذکر کردهاند از قبیل: خدا، عمو، پسر عمو، آزادکننده، آزادشده، برده، مالک، پیرو، همسایه، همپیمان و....
دقت در این موارد مىرساند که در همه اینها لفظ مولى به یک معنا بیش نیست و آن اولویت است.
واگر خدا را مولى میخوانند براى این است که او از هرکس به ستایش و اطاعت اولى و شایستهتر است.
اگر به عمو، مولى مىگویند چون او به حمایتبرادرزادهاش از دیگران شایستهتر است زیرا عمو به منزله پدر است.
اگر به پسر عمو مولى مىگویند، چون او به کمک کردن پسر عموى خود از دیگران شایستهتر است، زیرا هر دو، دوشاخه از یک درختند.
اگر به آزاد کننده مولى مىگویند چون او به کمک کردن به آزاد شده خود از دیگران شایستهتر است. اگر به آزاد شدهمولى مىگویند چون او به تشکر از آزاد کننده شایستهتر است.
اگر به عبد مولى مىگویند چون او به اطاعت مولاى خود از دیگران شایستهتر است.
اگر به مالک مولى مىگویند چون به حفظ او از دیگران شایستهتر است.
اگر به همسایه مولى مىگویند چون به حقوق همسایه از دیگران شایستهتر است.
واگر به همپیمان مولى مىگویند چون به دفاع از او از دیگران شایستهتر است.
بنابراین، مولى، و اولى، و ولى، یک معنا بیش ندارند، و آن اولویت و شایستگى است از این جهتیکى از اسماء خدا«مولى» است و علت ولایت او این است که بندگان را از عدم به وجود آورده است و به خاطر خلقت نسبتبه آنهااولویت دارد.
و همچنین رسول او نسبتبه مومنان اولویت دارد، نه این که در اولویتبا خدا شریک است، بلکه جانشین خدا در اینمورد است، و همینگونه است جانشینان پیامبر چنان که مىفرماید:
(انما ولیکم الله و رسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلاه و یوتون الزکاه و هم راکعون)مائده، 55).
«این است و جز این نیست که ولى شما خدا و رسول او و کسانى که ایمان آوردهاند، آنان که نماز مىگزارند و درحالىکه راکعند، زکات مىدهند».
حاصل سخن این که: اولویت چیزى بر چیزى، در گرو ملاکى است که پدیدآرنده این اولویت است، گاهى این ملاک بهوسیله خلق و آفرینش حاصل مىشود، و گاهى ملاک آن خویشاوندى، همسایگى، سابقه خدمت، احسان، و وحدتدر عقیده و اندیشه، و به خاطر همین جهت است که قرآن مومن را ولى مومن دانسته و کافر را ولى او نمىداند، چنان کهمىفرماید:
(والمومنون والمومنات بعضهم اولیاء بعض)(مائده، 51).
«اى افراد با ایمان یهود و نصارى را ولى خود برنگزینید».
از مجموع آیات استفاده مىشود که ولایت فردى بر دیگرى ملاک مىخواهد، این ملاک یا تکوینى استیا تشریعى،درباره خدا، و نیز پدر و مادر نسبتبه اولاد جنبه تکوینى دارد، درحالى که در دیگر موارد جنبه تشریعى و قانونى دارد،هرچند تشریع نیز به نوعى تابع تکوینى است. مثلا همسایگى و قرب جوار که مایه اولویت است.
125 - المهیمن
لفظ «مهیمن» در قرآن دو بار آمده و در یک مورد وصف خدا و در مورد دیگر وصف قرآن قرار گرفته است، در موردخدا چنین مىفرماید:
(الملک القدوس السلام المومن المهیمن العزیز الجبار المتکبر)حشر، 23).
«فرمانرواى منزه، ایمنى بخش، مراقب، قدرتمند، مسلط، شایسته تعظیم».
و نیز مىفرماید: (و انزلنا الیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه من الکتاب و مهیمنا علیه)(مائده، 48).
«کتاب را به حق بر تو نازل کردیم، تصدیق کننده کتابهاى آسمانى پیشین و حاکم بر آنهاست».
درباره ریشه «مهیمن» دو نظر است: یکى این که از «آمن، یومن» گرفته شده، که اسم فاعل آن «مویمن» است و هرگاههمزه تبدیل به «هاء» شود، مهیمن خواهد شد، در این صورت به معنى پدید آورنده امن و امان است.
دیگرى این که این اسم از فعل «هیمن» اخذ شده که به معنى سیطره و حکومت و مراقبت و شهود است، از آنجا که درآیه لفظ «مومن» نیز آمده است، طبعا دومى متعین است، خصوصا که قرآن نسبتبه سایر کتب، مهیمن معرفى شدهاست، و چون قبلا (مصدقا) آمده است، قطعا معنى دوم مناسبتر است، یعنى قرآن حاکم بر کتب پیشین است.
در هر حال خدا هم برتر و غالب بر بندگان است. چنان که قرآن به هنگام اختلاف حاکم بر تمام کتابهاى پیشینیان استچنان که مىفرماید:
(ان هذا القرآن یقص على بنى اسرائیل اکثرهم فیه یختلفون)(نمل، 76).
«این قرآن بیشترین چیزهائى که بنىاسرائیل در آن اختلاف مىکنند، بیان مىکند».
بنابراین، هرگاه در تورات و انجیل مسائلى در معارف و قصص و غیره دیدیم، قرآن بر همه آنها حاکم است، و براى رفعاختلاف باید به قرآن رجوع کرد.