اخلاق و حقوق
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
اخلاق و حقوق بدون اخلاق اجتماعى «حقوق» اجتماعات نابود مىگردند وبدون اخلاق فردى بقاى اجتماع ارزشى ندارد.
بنابراین در یک دنیاى خوب، اخلاق اجتماعى و فردى متساویا لازمند.«برتراندراسل»
به عنوان مقدمه و به اجمال، باید دید کدام دسته از قواعد را اخلاق مىنامند ورابطه آن با حقوق چه مفهومى دارد؟.
اخلاق، مجموع قواعدى است که رعایت آنها براى نیکوکارى و رسیدن به کمال لازم استبه این معنى اخلاق، قانون زندگى است که به انسان چگونه زیستن را مىآموزد. «سنتوماس داکن» اخلاق را «قاعده عمل انسانى» تعریف کرده است. مقصود از «عملانسانى» کارى است که انسان عاقل، به فرمان عقل و براى رسیدن به هدفى که عقلدارد، آزادانه انجام مىدهد. بنابراین کارى مىتواند موضوع اخلاق قرار گیرد که بهآزادى انجام گرفته باشد. اعمال غیر ارادى و غریزى و اجبارى، صفت اخلاقى (اعم ازنیک و بد) را دارا نیست. انسانى که به حکم عقل رفتار مىکند در مىیابد که پارهاىکارها با هدف نهائى خود منطبق است و پاره دیگر مخالف. او باید رده نخست راانتخاب کند تا کارش نیک باشد (1) قواعد اخلاق میزان تشخیص نیکى و بدى است و بىآنکه نیازى به دخالت دولتباشد، انسان در وجدان خویش آنها را محترم و اجبارىمىداند (2) .
چگونه مىتوان نیک و بد را از هم شناخت؟
در این که موضوع اخلاق چیست و چگونه مىتوان نیک و بد یا کمال و نقص را از همشناخت، در این باره بحث و گفتگو بسیار است:
1 - جامعهشناسان اخلاق را «علم به عادات و رسوم» تعریف کردهاند و قواعد آنرا ناشى از اجتماع مىدانند نه راهنماى آن. به نظر جامعهشناسان، اگر امرى را زشتو ناپسند مىشماریم، نه به خاطر مخالفت آن با قواعد اخلاق است، بلکه بدین جهت استکه عموم یا اکثر مردم از آن متنفرند. پس، هر کار که در جامعهاى مرسوم شد، نیکاستبنابراین هیچگاه نباید از پستى اخلاق عمومى شکایت کرد (3) .
به نظر جامعهشناسان، قواعد اخلاق در هر جامعه ویژه خود آن جامعه است و قانونکلى براى همه انسانها نیست و در اجتماع نیز اخلاق ثابت نمىماند و بسان عادات ورسوم، دائم در تحول و دگرگونى استبه گمان اینان ارزش، مخلوق روابط اجتماعى استنه مخلوق ذهن این و آن و یا قانون قانون نویسان. به تعبیر دیگر نه پیامبران نهفیلسوفان و نه خیرخواهان بشر اینها نیستند که خوب و بد را به مردم مىآموزند،بلکه ساختمان و بافت و تار و پود جامعه است این مفاهیم را خلق و تعلیم مىکند وپیامبران و فیلسوفان نیز خود زاده اجتماع و تابع آنند و در این جهت فرقى بادیگران ندارند.
به پندار آنها، عفت و فحشاء تنها در جوامعى مفهوم و مصداق دارند که در آنهازناشوئى و اختصاصى دو همسر به یکدیگر معنا داشته باشد، در غیر این صورت نهپاکدامنى و نه روسپیگرى هیچکدام از یکدیگر تمایز نمىیابند و البته به صفات خوبو بد هم موصوف نمىگردند.
این نمونه از اخلاق علمى که شعارش همرنگى با جماعت است، «خواهى نشوى رسوا;همرنگ جماعتشو» همه بناى آن بر این معادله استوار است که «رواج اجتماعى»مساوى با «جواز اخلاقى» است. هرچه در جامعهاى رایجبود خود به خود جایز هم هستو هرچه به دلیلى در جامعهاى راه نیافته بود عدم رواجش بهترین نشان بر عدم جوازآن شمرده مىشود و افراد و طبایع آن را قبیح و منکر مىشناسند.«اخلاقى بودن»یعنى «انسان خوب» بودن در هر دوره جز به معناى همگام شدن با ارزشهاى زمان وهمرنگ شدن با شیوههاى جماعت نیست.
2 - کمونیستها نیز براى اخلاق مفهومى قائل شدهاند که هرچند به ظاهر جنبهاجتماعى دارد ولى از لحاظ نتیجه در خدمت نظریه کمونیسم و مبارزه با طبقه زحمتکشدرآمده است «لنین» در نطقى که در سال 1921م ایراد کرد، پس از حمله به اخلاقمذهبى که ناشى از فرامین الهى است، گفت: «ما به خداوند اعتقاد نداریم و بهخوبى مىدانیم که روحانیون و سرمایهداران به نام اجراى فرمان خدا از منافعاستثمارگران حمایت مىکنند، ما مىگوئیم که اخلاق به طور کلى در خدمت مبارزه طبقهزحمتکش است، آنچه براى نابودى جامعه قدیمى استثمارگران و به سود گروههاىکارگران و زحمتکشانى که جامعه نوین کمونیست را به وجود آوردهاند به کار برود،اخلاق است» (4) .
3 - گروهى از سیاستمداران و سوسیالیستها به پیروى از «هگل» اخلاق را عبارتاز پیروى و اطاعت از قوانین مىدانند به نظر آنان انسان اخلاقى کسى است که در نیتمطیع قانون باشد و عملا نیز مقررات آن را بکار بندد و از اعمال تمایلاتى که باعدل و قانون ناسازگار استخوددارى نماید، هگل در توضیح نظریه خود مىگوید:
اگرتنافى میل و اراده شخصى با حق یعنى اراده کل از میان رفت و اراده نفس باقانون و حق منطبق و موافق شد اخلاق و نیکى کردار مىشود. پس حق که امرى برون ذاتىاست چون برگشت و درون ذاتى شد اخلاق خواهد بود در اخلاق، عمل که بیرونى و پدیداراست، تنها منظور نیست، بلکه نیت هم که پدیدار نیست و درونى است، معتبر است.
اخلاقى آن است که دلش بر دوستى و وداد بر طبق آنچه قانون و نظام مقرر داشته است،گواهى دهد و نفع و سود را تابع خیر سازد (5) .
پس روى این حساب، اخلاق مفهومى جز سیاست زور ندارد و اعتقاد به آن، مساوى باانکار اخلاق است.
4 - گروهى از پیروان ادیان و حکیمان هستند که پیرو اخلاق برترین مىباشند وقواعد آن را حاکم و رهبر جامعه مىشناسند، براى یافتن قواعد اخلاقى کاوش در عاداتاجتماعى را بیهوده و بلکه زیانبار مىشمارند در نظر آنان، اخلاق داعیه رهبرى واصلاح دارد و هرگز دنبالهرو جامعه نمىباشد، هرچند که این گروه درباره معیارشناسائى نیک و بد همعقیده نیستند زیرا برخى عقل و جمعى وجدان و حکم دل وسرانجام بعضى مذهب را به عنوان سرچشمه و اصل برگزیدهاند ولى در این نکته اتفاقدارند که تکالیف اخلاقى راهنماى زندگى و کم و بیش ثابت و عمومى هستند (6) .
منبع قواعد اخلاقى
قواعد اخلاقى بالاتر از این است که جامعهشناسان و کمونیستها وسیاستمداران سوسیالیستبه پیروى از «هگل» تصور کردهاند و اگر تصور آنها راانکار اخلاق بنامیم، با واقع نزدیکتر است. فضیلتى که مورد نظر اخلاق است جنبهنوعى و کلى دارد و قواعد آن، ثابت و عمومى مىباشد. اخلاق نیز، مانند حقوق، ازقانون زندگى سخن مىگوید و خالى از خصوصیتهاى فردى است. در این علم از انسان وفضیلت و داد و ستم به طور نوعى گفتگو مىکند و جنبه شخصى ندارد. بزرگترین مصیبتاجتماعى این است که مفاهیم اخلاقى جنبه نوعى و ثابتخود را از دستبدهد و هرکس،به سلیقه خاص خود، اخلاق تازهاى به وجود آورد. ترس از همین مصیبت، علماى اخلاق راوادار کرده است تا در دستورها و تعاریف خود هرچه بیشتر به قواعد کلى توجهکنند (7) .
«کانت» در دستور اخلاقى خود مىگوید:
«به شیوهاى رفتار کن که آزادى تو بر طبق یک قاعده کلى با آزادى همه مردمسازگار شود در تکالیف فضیلتى، نظر به اخلاق است و غایت علم اخلاق براى هرکس کمالنفس خود او و خوشى دیگران است» (8) .
بدین ترتیب در اخلاق خود سامان کانت آنچه حقیقتا ابتکارى و اصیل است نتیجهمذهب اصالت اراده اخلاقى او است (9) .
«خواجه نصیر الدین طوسى» در تعریف علم اخلاق «انسان» را مبناى بحث قرارداده و گفته است: و آن علمى استبه آنکه نفس انسانى چگونه خلقى اکتساب تواندکرد که جملگى احوال و افعال که به اراده او از او صادر شود جمیل و محمود بود، پس موضوع این علم نفس انسانى بود از آن جهت که از او افعال جمیل و محمود یاقبیح و مذموم صادر تواند شد به حسب اراده او و چون چنین بود اول باید معلومباشد که نفس انسانى چیست و غایت کمال او در چیست؟» (10) .
یکى از نویسندگان «فلسفه حقوق» مىنویسد:
«عیب مهم روش جامعهشناسى در این است که سنتهاى اخلاقى و مذهبى گذشته را رهاکرده و مبناى اخلاق را «وجدان اجتماعى» و عادات و رسوم قرار داده است. تمیز«احساس مشترک مردم» به آسانى ممکن نیست و چون میزان ثابتى در تمیز قواعداخلاقى وجود ندارد، هرکس به سلیقه خاص خود اخلاقى مىسازد، دستهاى سقط جنین را ازجنایات نابخشودنى مىدانند و جمعى دیگر آن را مباح و اخلاقى مىشمارند. اختلاف شدهاست که آیا پزشک مىتواند بیمارى را که از مداواى او نا امید شده است، بکشد، ونجات دادن او از رنج و درد زندگى اخلاقى استیا نه؟ آیا تلقیح مصنوعى کارىپسندیده است؟ آیا متهمین را مىتوان باتزریق داروهاى خاص وادار به اعتراف کرد؟
رابطه آزاد زن و مرد مشروع است و اطفال ناشى از این رابطه را باید از حقوقفرزندان قانونى بهرهمند ساخت؟».
سپس همین نویسنده مىافزاید:
«کارگر تابعیتسود از سرمایه را تجاوز به حق خود مىداند و کارفرما اعتصابکارگر و پیمانشکنى او را خلاف اخلاق مىداند. موجر از تجاوز مستاجر به حق مالکیتاو شکایت دارد، و مستاجر آزاد گذاشتن روابط او و مالک را خلاف اخلاق مىخواند وتجاوز قوى را به ناتوان به شدت محکوم مىسازد. زن ریاست مرد را بر خانواده اخلاقىنمىداند، و مرد استقلال زن و سستى بنیان خانواده را زیانبار مىشمرد.
اینها و صدها مساله دیگر همه روز پیش مىآید و پاسخ درستى در «وجداناجتماعى» و «احساس مشترک مردم» براى آنها نمىتوان یافت» (11) .
عدم ثبات اخلاق در دنیاى امروز
آرى عیب بزرگ دنیاى به اصطلاح متمدن امروز ایناست که اصول اخلاقى و قانون فضیلت را ثابت نمىداند و مسائل اخلاقى را از دریچهافکار عمومى مشاهده مىکند و نیک و بد آنها را با میزان قبول و رد جامعه مىسنجد،اخلاق خوب را هماهنگى و همرنگى با جامعه مىداند و اخلاق زشت را سرپیچى و تخلف ازروش اجتماع مىشناسد. طبق این نظر، اخلاق و رفتارى که در اجتماع مورد قبول واقعشده خوب و پسندیده است و باید به آنها گرایش یافت و خلقیاتى که در نظر مردممردود و مطرود شناخته شده زشت و ناپسند است و باید از آنها دورى جست.
«جان دیوئى» مىگوید:
«در جامعه ما مصونیت از انتقاد و ملامت اجتماعى، معمولترین نشانه خوبى استزیرا گواه بر آن است که از گرائیدن به بدى خوددارى شده است. پیروى از دیگران وغرق شدن در اقیانوس اجتماع و احتراز از جلب توجه دیگران موجب رهائى یافتن ازانتقاد و ملامت اجتماعى مىگردد، در نتیجه اخلاق قراردادى و متداول امروزى به صورتیک اخلاق بیرنگ درآمده است که خطرناکترین انحراف از آن خودنمائى و جلب توجهدیگران است. هرگاه رنگى در آن تشخیص داده شود چنین معنى مىدهد که یک خصوصیتاخلاقى وضع غیر عادى به خود گرفته و از قید تسلط رهائى یافته است. یک فرد بایدمتوجه باشد که در خوب بودن بر دیگران پیشى نگیرد و به صورت فرد ممتازى درنیاید، حتى عیب و نقصى که توام با ادب اجتماعى باشد بر غیر عادى بودن ترچیحدارد و جنبه نقص خود را از دست مىدهد» (12) .
چون اوضاع اجتماع دائما در حال تحول و دگرگونى است، با عوض شدن شرائط زندگىوضع اخلاق نیز عوض مىشود، درنتیجه اخلاقى که باید برافراد حکمت کند و قواعد آنحاکم بر جامعه باشد، از مرتبه خود پائین مىآید و دنبالهرو جامعه مىگردد و دراین صورت قوام و ملاک اخلاق، منوط به اعتبار اجتماع مىشود.
هنگامى که در سراسر آداب و رسوم مردم فساد روى دهد و آنچه راست و مستقیمباشد، کج و معوج گردد و تمام سنتها و ارزشها ضد ارزش تلقى شود و وجدان و ضمیراجتماعى مورد بىاعتنائى قرار گیرد و مردم شیفته و فریفته مفاسد باشند و اینمعنى به شکل قانونى درآید و جایگزین عادت گردد، دیگر هیچ عاملى نخواهد توانستبراى فرد خوى صحیح و اخلاق سلیمى حفظ کند و فرد در چنین محیطى ناگزیر است کهحقیقتشخصیتش را از دستبدهد واز آرمانهاى اخلاقى خود دستبردارد واز هر جهتبهرنگ اجتماع درآید و تلقین این فکر که هیچ نیک و بدى در جهان وجود ندارد و رچههستساخته شده اجتماع است اخلاق را به صورت امرى متغیر و دلبخواه درمىآورد وهرکس به خود اجازه مىدهد رسومى را که نمىپسندد و جامعه نسبتبه آن حساسیتندارد، بشکند و پایه عادتى نو را بگذارد.
از نظر جامعهشناسان، مرجع تشخیص اخلاق خوب و بد، افکار عمومى است و معیارفضیلت و رذیلت، قبول و رد اجتماع است. اینان معتقدند که گرایش به رفتار اجتماعىهرچند داراى عیب و نقص باشد، علامتخوبى اخلاق و باعث مصونیت از انتقاد است وتخلف از روشهاى عمومى، اگرچه آن تخلف بجا و صحیح باشد، نشانه اخلاق بد و مایهملامت و سرزنش مردم است.
طبق همین مبنا، جامعهشناسان نباید از پستى اخلاق عمومى شکایت کنند زیرا بهعقیده آنها، جامعه خود سازنده و به وجود آورنده اخلاق عمومى است و عادات و رسوماجتماعى بر بسیارى از روابط مردم حکومت مىکند و ترس از شماتت و سرزنش دیگرانسبب شده است که رعایت آنها اجبارى شود. البته تفاوت بسیار استبین کسى که اخلاقىرا محترم مىشمارد و قواعد آن را به عنوان «اصل» مىپذیرد و درجستجوى تحولات آندر اجتماع است، با کسى که ذهن خود را از هرگونه داورى قبلى خالى کرده و از ترسرسوائى رنگ جامعه را مىگیرد.
پیشرفتهاى حیرتانگیز بشر در علوم مادى، علماى اجمتاعى را چنان فریفته که درکاوشهاى خود طبع انسان را از یاد بردهاند، و تمام سنتهاى گذشته و مقدسات مذهبىو اخلاقى را به باد ریشخند گرفته و با استقراء ناقص خود بر تمام تجربههاىگذشتگان خط بطلان کشیدهاند درحالى که بشر امروز، با همه مفاخر علمى خود، از نظراخلاقى ضعیفتر و در برابر مسائل اجتماعى زبونتر شده است (13) .
«اوتانت» دبیر کل اسبق سازمان ملل متحد که در دوم ژوئن 1967، ضمن نطقىهنگام دیدن نمایشگاه مونرآل کانادا گفته است که: «هرگز اخلاق جهانى بدین پایهاز پستى و ابتذال نرسیده است» (14) .
انسان عارى از عیب و خطا نیست، سودجو و زورگوست و نوعا مصلحتخود را برتر ازهمه حقائق مىداند، پس او معصوم از گناه نیست و نمىتوان معیار اخلاق را عادات ورسوم او دانست و در نتیجه اجتماع نیز نمىتواند میزان تشخیص اخلاق باشد. پس بایددر جستجوى قواعدى بود که این خودخواهى را تعدیل و با عادات ناپسند مبارزه کند واین همان قواعدى است که آن را اخلاق مىنامند و اخلاق باید از منبعى بالاتر از رسومتوده مردم تراوش کرده باشد، و لذا تعلیمات مذهبى مهمترین منبع اخلاق در میانهرقوم است. بنابراین، مبناى اخلاق، قواعد عالى و محترمى است که از ترکیب اصولمزبور به وجود آمده و در هر زمان با عادات اجمتاعى ترکیب مىشود و نباید آن راتا حد «علم به عادات و رسوم» تنزل داد و به گفته برگسن، منبعى پستتر از عقلبراى آن قائل شد» (15) .
«منتسکیو» در روحالقوانین مىنویسد:
«در کشورهائى که مذهب آسمانى وجود ندارد، لازم است قوانین مذهبى با قوانیناخلاقى تطبیق شود زیرا مذهب ولو این که ناحق باشد، بهترین ضامن امانت و درستىانسان مىباشد مذهب پگو در هندوستان با این که یک مذهب آسمانى نیست ولى این حسنرا دارد که با قوانین اخلاقى تطبیق مىشود و اصول آن عبارت از این است که مومنینهیچکس را به قتل نرسانند و سرقت نکنند و از ناپاکى بپرهیزند و کارى نکنند کهباعث عدم رضایت دیگران شوند.
همین اصول اخلاقى سبب شده که این ملتباوجود این که فقیر و داراى نخوت است،رئوف و ملایم شده و نسبتبه تیرهبختان ترحم مىکند» (16) .
در آئین مقدس اسلام منبع اخلاق و مرجع شناختخوبیها و بدیها وحى است و اخلاق ازمنبعى بالاتر از عقل و رسوم توده مردم تراوش کرده واحترام و نفوذ بیشتر داردواولیاء گرامى اسلام به پیروان خود توصیه کردهاند که گفتههاى مردم را معیار خوبىو بدى خویش ندانند و از نفى واثبات آنان غمگین و خوشحال نشوند، بلکه خود را باکتاب خدا بسنجند و خوبى و بدى اخلاق و اعمال خویشتن را باموازین قرآن کریم وتعالیم وحى اندازهگیرى کنند و لذا همه بنیانگذار آن را مقدس و داناتر از خودمىشمرند و در دل احساس اطاعت مىنمایند.
فرق قانون و اخلاق
گفتیم بعضیها به پیروى از «هگل» اخلاق را عبارت از پیروى واطاعت از دولت و قوانین مىدانند. و این نظریه در حقیقت انکار اخلاق است و «اخلاقاجتماعى» در این نظریه تحریف شده و دولت و قانون جاى آن را گرفته است.
البته این وظیفه یک شخص اخلاقى است که باید رفتار خود را براساس درستى ودادگرى استوار سازد، حقوق دیگران را رعایت کند، قانون را محترم شمرده و عملا ازآنان پیروى نماید ولى این معنى اخلاق نیست. چه بسیارند افرادى که رفتارشان طبققانون و مقررات اجتماعى است اما از لحاظ اخلاق خشن و تندخو، بىگذشت و سختگیر،کینهتوز و انتقامجو و حسود و مغرور و متکبر مىباشند و برخلاف گفته هگل وطرفدارانش فاقد مکارم اخلاق و ملکات انسانى هستند.
«کانت» که قبل از «هگل» مىزیسته در بحثهاى علمى خود این نکته را موردتوجه قرار داده و وظائف قانونى و اخلاقى را از یکدیگر تفکیک نموده است.
او در فلسفه اخلاق، چندین رساله و کتاب نوشته و تکالیف را منقسم به دو قسمکرده است: یکى تکلیف قانونى یعنى آنچه به موجب قوانین بر مردم الزام مىشود ونقض آنها سبب بازخواست دادگاهها و دیوانخانهها مىگردد دوم تکالیف فضیلتى کهالزامش درونى است و محاکمهاش با نفس انسان است. در تکالیف قانونى، نظر به عدل وداد است، داد هر عملى است که بنیادش بر این اصل استوار است: آزادى هر کس باآزادى همه کسان سازگار بوده باشد» (17) .
در تعالیم آسمانى اسلام، عمل به قوانین و مقررات اجتماعى دین، غیر از تخلق بهفضائل اخلاقى و سجایاى انسانى است اگرچه پیروى از قانون خودکار اخلاقى استبااجراء قوانین اجتماعى، حقوق و حدود دیگران رعایت مىشود و با اعمال فضائل اخلاق،انسان به تعالى معنوى و تکامل روحانى نائل مىگردد. به این معنى عمل به قوانیندینى معیار دادگرى و انصاف است و تخلق به مکارم اخلاق مایه کمال معنوى و فضیلتاست.
على(ع) مىفرماید:
«العدل انک اذا ظلمت انصفت و الفضل انک اذا قدرت عفوت» (18) . (عدل این استکه اگر مورد ستم قرار گرفتى با ستم کننده خود منصفانه رفتار کنى و براى کیفر اواز مرز حق و قانون تجاوز نکنى و فضیلت این است که اگر قدرت پیداکردى از مجازاتشچشمپوشى کنى واو را مشمول عفو و بخشش قرار دهى).
باز در حدیثى از على(ع) مىخوانیم:
«العدل الانصاف، والاحسان التفضل» (19) (عدل آن است که حق مردم را به آنهابرسانى و احسان آن است که بر آنها تفضل کنى).
در اسلام، قانون و اخلاق هر دو از منبع والاى وحى تراوش کرده است. در قرآن مجیدمىفرماید:
(ان الله یامر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذى القربى و ینهى عن الفحشاء والمنکر والبغى یعظکم لعلکم تذکرون) (20) .
(خداوند فرمان به عدل واحسان و بخشش به نزدیکان مىدهد و از فحشاء و منکر وظلم و ستم نهى مىکند، خداوند به شما اندرز مىدهد، شاید متذکر شوید).
در این آیه نمونهاى از جامعترین تعلیمات اسلام در زمینه مسائل اجتماعى وانسانى و اخلاقى بیان شده است. از آنجا که عدالت (قانون) با همه قدرت و شکوه وتاثیر عمیقش در مواقع بحرانى و استثنائى به تنهائى کارساز نیست لذا قرآنبلافاصله دستور به احسان، (یک اصل اخلاقى) را پشتسر آن آورده است. منتهى درتعالیم اسلام، توصیههاى اخلاقى با قانون آمیخته شده است.
پىنوشتها:
1- ژاک لوکرک : از حقوقطبیعى تا جامعهشناسى، ص 33 به بعد.
2- کاتوزیان، ناصر، فلسفه حقوق، ص 383 و 384.
3- از حقوق طبیعى تا جامعهشناسى، ج2، ص 86 - امیل دورکیم: قواعد روشجامعهشناسى، ترجمه کاردان، ص 47.
4- به نقل از کلوددوپاکیه: کلیات نظریه عمومى و فلسفه حقوق، شماره 300.
5- فروغى، سیر حکمت در اروپا، ج3، ص 38.
6- دکتر کاتوزیان، فلسفه حقوق، ص 384.
7- همان کتاب، ص 386.
8- سیر حکمت در اروپا، ج2، ص 169.
9- اخلاق نظرى و علم آداب، گورویچ ترجمه حسن حبیبى، ص 86.
10- اخلاق ناصرى، ص 14 و 15 - چاپ اسلامیه، تهران.
11- دکتر ناصر کاتوزیان، فلسفه حقوق، ج1، ص 386 و 387.
12- اخلاق و شخصیت، ص 21.
13- فلسفه حقوق، ج1، ص 389، 390
14- روزنامه لوموند، 5 ژوئن، 1967 - به نقل فلسفه حقوق، ص 39.
15- فلسفه حقوق، ج1، ص 388.
16- روح القوانین، ص 676.
17- سیر حکمت در اروپا، ج2، ص 169.
18- غرر و درر، آمدى، ج2، ص 145.
19- نهج البلاغه، کلمات قصار، 231.
20- سوره نحل، آیه 90.
بنابراین در یک دنیاى خوب، اخلاق اجتماعى و فردى متساویا لازمند.«برتراندراسل»
به عنوان مقدمه و به اجمال، باید دید کدام دسته از قواعد را اخلاق مىنامند ورابطه آن با حقوق چه مفهومى دارد؟.
اخلاق، مجموع قواعدى است که رعایت آنها براى نیکوکارى و رسیدن به کمال لازم استبه این معنى اخلاق، قانون زندگى است که به انسان چگونه زیستن را مىآموزد. «سنتوماس داکن» اخلاق را «قاعده عمل انسانى» تعریف کرده است. مقصود از «عملانسانى» کارى است که انسان عاقل، به فرمان عقل و براى رسیدن به هدفى که عقلدارد، آزادانه انجام مىدهد. بنابراین کارى مىتواند موضوع اخلاق قرار گیرد که بهآزادى انجام گرفته باشد. اعمال غیر ارادى و غریزى و اجبارى، صفت اخلاقى (اعم ازنیک و بد) را دارا نیست. انسانى که به حکم عقل رفتار مىکند در مىیابد که پارهاىکارها با هدف نهائى خود منطبق است و پاره دیگر مخالف. او باید رده نخست راانتخاب کند تا کارش نیک باشد (1) قواعد اخلاق میزان تشخیص نیکى و بدى است و بىآنکه نیازى به دخالت دولتباشد، انسان در وجدان خویش آنها را محترم و اجبارىمىداند (2) .
چگونه مىتوان نیک و بد را از هم شناخت؟
در این که موضوع اخلاق چیست و چگونه مىتوان نیک و بد یا کمال و نقص را از همشناخت، در این باره بحث و گفتگو بسیار است:
1 - جامعهشناسان اخلاق را «علم به عادات و رسوم» تعریف کردهاند و قواعد آنرا ناشى از اجتماع مىدانند نه راهنماى آن. به نظر جامعهشناسان، اگر امرى را زشتو ناپسند مىشماریم، نه به خاطر مخالفت آن با قواعد اخلاق است، بلکه بدین جهت استکه عموم یا اکثر مردم از آن متنفرند. پس، هر کار که در جامعهاى مرسوم شد، نیکاستبنابراین هیچگاه نباید از پستى اخلاق عمومى شکایت کرد (3) .
به نظر جامعهشناسان، قواعد اخلاق در هر جامعه ویژه خود آن جامعه است و قانونکلى براى همه انسانها نیست و در اجتماع نیز اخلاق ثابت نمىماند و بسان عادات ورسوم، دائم در تحول و دگرگونى استبه گمان اینان ارزش، مخلوق روابط اجتماعى استنه مخلوق ذهن این و آن و یا قانون قانون نویسان. به تعبیر دیگر نه پیامبران نهفیلسوفان و نه خیرخواهان بشر اینها نیستند که خوب و بد را به مردم مىآموزند،بلکه ساختمان و بافت و تار و پود جامعه است این مفاهیم را خلق و تعلیم مىکند وپیامبران و فیلسوفان نیز خود زاده اجتماع و تابع آنند و در این جهت فرقى بادیگران ندارند.
به پندار آنها، عفت و فحشاء تنها در جوامعى مفهوم و مصداق دارند که در آنهازناشوئى و اختصاصى دو همسر به یکدیگر معنا داشته باشد، در غیر این صورت نهپاکدامنى و نه روسپیگرى هیچکدام از یکدیگر تمایز نمىیابند و البته به صفات خوبو بد هم موصوف نمىگردند.
این نمونه از اخلاق علمى که شعارش همرنگى با جماعت است، «خواهى نشوى رسوا;همرنگ جماعتشو» همه بناى آن بر این معادله استوار است که «رواج اجتماعى»مساوى با «جواز اخلاقى» است. هرچه در جامعهاى رایجبود خود به خود جایز هم هستو هرچه به دلیلى در جامعهاى راه نیافته بود عدم رواجش بهترین نشان بر عدم جوازآن شمرده مىشود و افراد و طبایع آن را قبیح و منکر مىشناسند.«اخلاقى بودن»یعنى «انسان خوب» بودن در هر دوره جز به معناى همگام شدن با ارزشهاى زمان وهمرنگ شدن با شیوههاى جماعت نیست.
2 - کمونیستها نیز براى اخلاق مفهومى قائل شدهاند که هرچند به ظاهر جنبهاجتماعى دارد ولى از لحاظ نتیجه در خدمت نظریه کمونیسم و مبارزه با طبقه زحمتکشدرآمده است «لنین» در نطقى که در سال 1921م ایراد کرد، پس از حمله به اخلاقمذهبى که ناشى از فرامین الهى است، گفت: «ما به خداوند اعتقاد نداریم و بهخوبى مىدانیم که روحانیون و سرمایهداران به نام اجراى فرمان خدا از منافعاستثمارگران حمایت مىکنند، ما مىگوئیم که اخلاق به طور کلى در خدمت مبارزه طبقهزحمتکش است، آنچه براى نابودى جامعه قدیمى استثمارگران و به سود گروههاىکارگران و زحمتکشانى که جامعه نوین کمونیست را به وجود آوردهاند به کار برود،اخلاق است» (4) .
3 - گروهى از سیاستمداران و سوسیالیستها به پیروى از «هگل» اخلاق را عبارتاز پیروى و اطاعت از قوانین مىدانند به نظر آنان انسان اخلاقى کسى است که در نیتمطیع قانون باشد و عملا نیز مقررات آن را بکار بندد و از اعمال تمایلاتى که باعدل و قانون ناسازگار استخوددارى نماید، هگل در توضیح نظریه خود مىگوید:
اگرتنافى میل و اراده شخصى با حق یعنى اراده کل از میان رفت و اراده نفس باقانون و حق منطبق و موافق شد اخلاق و نیکى کردار مىشود. پس حق که امرى برون ذاتىاست چون برگشت و درون ذاتى شد اخلاق خواهد بود در اخلاق، عمل که بیرونى و پدیداراست، تنها منظور نیست، بلکه نیت هم که پدیدار نیست و درونى است، معتبر است.
اخلاقى آن است که دلش بر دوستى و وداد بر طبق آنچه قانون و نظام مقرر داشته است،گواهى دهد و نفع و سود را تابع خیر سازد (5) .
پس روى این حساب، اخلاق مفهومى جز سیاست زور ندارد و اعتقاد به آن، مساوى باانکار اخلاق است.
4 - گروهى از پیروان ادیان و حکیمان هستند که پیرو اخلاق برترین مىباشند وقواعد آن را حاکم و رهبر جامعه مىشناسند، براى یافتن قواعد اخلاقى کاوش در عاداتاجتماعى را بیهوده و بلکه زیانبار مىشمارند در نظر آنان، اخلاق داعیه رهبرى واصلاح دارد و هرگز دنبالهرو جامعه نمىباشد، هرچند که این گروه درباره معیارشناسائى نیک و بد همعقیده نیستند زیرا برخى عقل و جمعى وجدان و حکم دل وسرانجام بعضى مذهب را به عنوان سرچشمه و اصل برگزیدهاند ولى در این نکته اتفاقدارند که تکالیف اخلاقى راهنماى زندگى و کم و بیش ثابت و عمومى هستند (6) .
منبع قواعد اخلاقى
قواعد اخلاقى بالاتر از این است که جامعهشناسان و کمونیستها وسیاستمداران سوسیالیستبه پیروى از «هگل» تصور کردهاند و اگر تصور آنها راانکار اخلاق بنامیم، با واقع نزدیکتر است. فضیلتى که مورد نظر اخلاق است جنبهنوعى و کلى دارد و قواعد آن، ثابت و عمومى مىباشد. اخلاق نیز، مانند حقوق، ازقانون زندگى سخن مىگوید و خالى از خصوصیتهاى فردى است. در این علم از انسان وفضیلت و داد و ستم به طور نوعى گفتگو مىکند و جنبه شخصى ندارد. بزرگترین مصیبتاجتماعى این است که مفاهیم اخلاقى جنبه نوعى و ثابتخود را از دستبدهد و هرکس،به سلیقه خاص خود، اخلاق تازهاى به وجود آورد. ترس از همین مصیبت، علماى اخلاق راوادار کرده است تا در دستورها و تعاریف خود هرچه بیشتر به قواعد کلى توجهکنند (7) .
«کانت» در دستور اخلاقى خود مىگوید:
«به شیوهاى رفتار کن که آزادى تو بر طبق یک قاعده کلى با آزادى همه مردمسازگار شود در تکالیف فضیلتى، نظر به اخلاق است و غایت علم اخلاق براى هرکس کمالنفس خود او و خوشى دیگران است» (8) .
بدین ترتیب در اخلاق خود سامان کانت آنچه حقیقتا ابتکارى و اصیل است نتیجهمذهب اصالت اراده اخلاقى او است (9) .
«خواجه نصیر الدین طوسى» در تعریف علم اخلاق «انسان» را مبناى بحث قرارداده و گفته است: و آن علمى استبه آنکه نفس انسانى چگونه خلقى اکتساب تواندکرد که جملگى احوال و افعال که به اراده او از او صادر شود جمیل و محمود بود، پس موضوع این علم نفس انسانى بود از آن جهت که از او افعال جمیل و محمود یاقبیح و مذموم صادر تواند شد به حسب اراده او و چون چنین بود اول باید معلومباشد که نفس انسانى چیست و غایت کمال او در چیست؟» (10) .
یکى از نویسندگان «فلسفه حقوق» مىنویسد:
«عیب مهم روش جامعهشناسى در این است که سنتهاى اخلاقى و مذهبى گذشته را رهاکرده و مبناى اخلاق را «وجدان اجتماعى» و عادات و رسوم قرار داده است. تمیز«احساس مشترک مردم» به آسانى ممکن نیست و چون میزان ثابتى در تمیز قواعداخلاقى وجود ندارد، هرکس به سلیقه خاص خود اخلاقى مىسازد، دستهاى سقط جنین را ازجنایات نابخشودنى مىدانند و جمعى دیگر آن را مباح و اخلاقى مىشمارند. اختلاف شدهاست که آیا پزشک مىتواند بیمارى را که از مداواى او نا امید شده است، بکشد، ونجات دادن او از رنج و درد زندگى اخلاقى استیا نه؟ آیا تلقیح مصنوعى کارىپسندیده است؟ آیا متهمین را مىتوان باتزریق داروهاى خاص وادار به اعتراف کرد؟
رابطه آزاد زن و مرد مشروع است و اطفال ناشى از این رابطه را باید از حقوقفرزندان قانونى بهرهمند ساخت؟».
سپس همین نویسنده مىافزاید:
«کارگر تابعیتسود از سرمایه را تجاوز به حق خود مىداند و کارفرما اعتصابکارگر و پیمانشکنى او را خلاف اخلاق مىداند. موجر از تجاوز مستاجر به حق مالکیتاو شکایت دارد، و مستاجر آزاد گذاشتن روابط او و مالک را خلاف اخلاق مىخواند وتجاوز قوى را به ناتوان به شدت محکوم مىسازد. زن ریاست مرد را بر خانواده اخلاقىنمىداند، و مرد استقلال زن و سستى بنیان خانواده را زیانبار مىشمرد.
اینها و صدها مساله دیگر همه روز پیش مىآید و پاسخ درستى در «وجداناجتماعى» و «احساس مشترک مردم» براى آنها نمىتوان یافت» (11) .
عدم ثبات اخلاق در دنیاى امروز
آرى عیب بزرگ دنیاى به اصطلاح متمدن امروز ایناست که اصول اخلاقى و قانون فضیلت را ثابت نمىداند و مسائل اخلاقى را از دریچهافکار عمومى مشاهده مىکند و نیک و بد آنها را با میزان قبول و رد جامعه مىسنجد،اخلاق خوب را هماهنگى و همرنگى با جامعه مىداند و اخلاق زشت را سرپیچى و تخلف ازروش اجتماع مىشناسد. طبق این نظر، اخلاق و رفتارى که در اجتماع مورد قبول واقعشده خوب و پسندیده است و باید به آنها گرایش یافت و خلقیاتى که در نظر مردممردود و مطرود شناخته شده زشت و ناپسند است و باید از آنها دورى جست.
«جان دیوئى» مىگوید:
«در جامعه ما مصونیت از انتقاد و ملامت اجتماعى، معمولترین نشانه خوبى استزیرا گواه بر آن است که از گرائیدن به بدى خوددارى شده است. پیروى از دیگران وغرق شدن در اقیانوس اجتماع و احتراز از جلب توجه دیگران موجب رهائى یافتن ازانتقاد و ملامت اجتماعى مىگردد، در نتیجه اخلاق قراردادى و متداول امروزى به صورتیک اخلاق بیرنگ درآمده است که خطرناکترین انحراف از آن خودنمائى و جلب توجهدیگران است. هرگاه رنگى در آن تشخیص داده شود چنین معنى مىدهد که یک خصوصیتاخلاقى وضع غیر عادى به خود گرفته و از قید تسلط رهائى یافته است. یک فرد بایدمتوجه باشد که در خوب بودن بر دیگران پیشى نگیرد و به صورت فرد ممتازى درنیاید، حتى عیب و نقصى که توام با ادب اجتماعى باشد بر غیر عادى بودن ترچیحدارد و جنبه نقص خود را از دست مىدهد» (12) .
چون اوضاع اجتماع دائما در حال تحول و دگرگونى است، با عوض شدن شرائط زندگىوضع اخلاق نیز عوض مىشود، درنتیجه اخلاقى که باید برافراد حکمت کند و قواعد آنحاکم بر جامعه باشد، از مرتبه خود پائین مىآید و دنبالهرو جامعه مىگردد و دراین صورت قوام و ملاک اخلاق، منوط به اعتبار اجتماع مىشود.
هنگامى که در سراسر آداب و رسوم مردم فساد روى دهد و آنچه راست و مستقیمباشد، کج و معوج گردد و تمام سنتها و ارزشها ضد ارزش تلقى شود و وجدان و ضمیراجتماعى مورد بىاعتنائى قرار گیرد و مردم شیفته و فریفته مفاسد باشند و اینمعنى به شکل قانونى درآید و جایگزین عادت گردد، دیگر هیچ عاملى نخواهد توانستبراى فرد خوى صحیح و اخلاق سلیمى حفظ کند و فرد در چنین محیطى ناگزیر است کهحقیقتشخصیتش را از دستبدهد واز آرمانهاى اخلاقى خود دستبردارد واز هر جهتبهرنگ اجتماع درآید و تلقین این فکر که هیچ نیک و بدى در جهان وجود ندارد و رچههستساخته شده اجتماع است اخلاق را به صورت امرى متغیر و دلبخواه درمىآورد وهرکس به خود اجازه مىدهد رسومى را که نمىپسندد و جامعه نسبتبه آن حساسیتندارد، بشکند و پایه عادتى نو را بگذارد.
از نظر جامعهشناسان، مرجع تشخیص اخلاق خوب و بد، افکار عمومى است و معیارفضیلت و رذیلت، قبول و رد اجتماع است. اینان معتقدند که گرایش به رفتار اجتماعىهرچند داراى عیب و نقص باشد، علامتخوبى اخلاق و باعث مصونیت از انتقاد است وتخلف از روشهاى عمومى، اگرچه آن تخلف بجا و صحیح باشد، نشانه اخلاق بد و مایهملامت و سرزنش مردم است.
طبق همین مبنا، جامعهشناسان نباید از پستى اخلاق عمومى شکایت کنند زیرا بهعقیده آنها، جامعه خود سازنده و به وجود آورنده اخلاق عمومى است و عادات و رسوماجتماعى بر بسیارى از روابط مردم حکومت مىکند و ترس از شماتت و سرزنش دیگرانسبب شده است که رعایت آنها اجبارى شود. البته تفاوت بسیار استبین کسى که اخلاقىرا محترم مىشمارد و قواعد آن را به عنوان «اصل» مىپذیرد و درجستجوى تحولات آندر اجتماع است، با کسى که ذهن خود را از هرگونه داورى قبلى خالى کرده و از ترسرسوائى رنگ جامعه را مىگیرد.
پیشرفتهاى حیرتانگیز بشر در علوم مادى، علماى اجمتاعى را چنان فریفته که درکاوشهاى خود طبع انسان را از یاد بردهاند، و تمام سنتهاى گذشته و مقدسات مذهبىو اخلاقى را به باد ریشخند گرفته و با استقراء ناقص خود بر تمام تجربههاىگذشتگان خط بطلان کشیدهاند درحالى که بشر امروز، با همه مفاخر علمى خود، از نظراخلاقى ضعیفتر و در برابر مسائل اجتماعى زبونتر شده است (13) .
«اوتانت» دبیر کل اسبق سازمان ملل متحد که در دوم ژوئن 1967، ضمن نطقىهنگام دیدن نمایشگاه مونرآل کانادا گفته است که: «هرگز اخلاق جهانى بدین پایهاز پستى و ابتذال نرسیده است» (14) .
انسان عارى از عیب و خطا نیست، سودجو و زورگوست و نوعا مصلحتخود را برتر ازهمه حقائق مىداند، پس او معصوم از گناه نیست و نمىتوان معیار اخلاق را عادات ورسوم او دانست و در نتیجه اجتماع نیز نمىتواند میزان تشخیص اخلاق باشد. پس بایددر جستجوى قواعدى بود که این خودخواهى را تعدیل و با عادات ناپسند مبارزه کند واین همان قواعدى است که آن را اخلاق مىنامند و اخلاق باید از منبعى بالاتر از رسومتوده مردم تراوش کرده باشد، و لذا تعلیمات مذهبى مهمترین منبع اخلاق در میانهرقوم است. بنابراین، مبناى اخلاق، قواعد عالى و محترمى است که از ترکیب اصولمزبور به وجود آمده و در هر زمان با عادات اجمتاعى ترکیب مىشود و نباید آن راتا حد «علم به عادات و رسوم» تنزل داد و به گفته برگسن، منبعى پستتر از عقلبراى آن قائل شد» (15) .
«منتسکیو» در روحالقوانین مىنویسد:
«در کشورهائى که مذهب آسمانى وجود ندارد، لازم است قوانین مذهبى با قوانیناخلاقى تطبیق شود زیرا مذهب ولو این که ناحق باشد، بهترین ضامن امانت و درستىانسان مىباشد مذهب پگو در هندوستان با این که یک مذهب آسمانى نیست ولى این حسنرا دارد که با قوانین اخلاقى تطبیق مىشود و اصول آن عبارت از این است که مومنینهیچکس را به قتل نرسانند و سرقت نکنند و از ناپاکى بپرهیزند و کارى نکنند کهباعث عدم رضایت دیگران شوند.
همین اصول اخلاقى سبب شده که این ملتباوجود این که فقیر و داراى نخوت است،رئوف و ملایم شده و نسبتبه تیرهبختان ترحم مىکند» (16) .
در آئین مقدس اسلام منبع اخلاق و مرجع شناختخوبیها و بدیها وحى است و اخلاق ازمنبعى بالاتر از عقل و رسوم توده مردم تراوش کرده واحترام و نفوذ بیشتر داردواولیاء گرامى اسلام به پیروان خود توصیه کردهاند که گفتههاى مردم را معیار خوبىو بدى خویش ندانند و از نفى واثبات آنان غمگین و خوشحال نشوند، بلکه خود را باکتاب خدا بسنجند و خوبى و بدى اخلاق و اعمال خویشتن را باموازین قرآن کریم وتعالیم وحى اندازهگیرى کنند و لذا همه بنیانگذار آن را مقدس و داناتر از خودمىشمرند و در دل احساس اطاعت مىنمایند.
فرق قانون و اخلاق
گفتیم بعضیها به پیروى از «هگل» اخلاق را عبارت از پیروى واطاعت از دولت و قوانین مىدانند. و این نظریه در حقیقت انکار اخلاق است و «اخلاقاجتماعى» در این نظریه تحریف شده و دولت و قانون جاى آن را گرفته است.
البته این وظیفه یک شخص اخلاقى است که باید رفتار خود را براساس درستى ودادگرى استوار سازد، حقوق دیگران را رعایت کند، قانون را محترم شمرده و عملا ازآنان پیروى نماید ولى این معنى اخلاق نیست. چه بسیارند افرادى که رفتارشان طبققانون و مقررات اجتماعى است اما از لحاظ اخلاق خشن و تندخو، بىگذشت و سختگیر،کینهتوز و انتقامجو و حسود و مغرور و متکبر مىباشند و برخلاف گفته هگل وطرفدارانش فاقد مکارم اخلاق و ملکات انسانى هستند.
«کانت» که قبل از «هگل» مىزیسته در بحثهاى علمى خود این نکته را موردتوجه قرار داده و وظائف قانونى و اخلاقى را از یکدیگر تفکیک نموده است.
او در فلسفه اخلاق، چندین رساله و کتاب نوشته و تکالیف را منقسم به دو قسمکرده است: یکى تکلیف قانونى یعنى آنچه به موجب قوانین بر مردم الزام مىشود ونقض آنها سبب بازخواست دادگاهها و دیوانخانهها مىگردد دوم تکالیف فضیلتى کهالزامش درونى است و محاکمهاش با نفس انسان است. در تکالیف قانونى، نظر به عدل وداد است، داد هر عملى است که بنیادش بر این اصل استوار است: آزادى هر کس باآزادى همه کسان سازگار بوده باشد» (17) .
در تعالیم آسمانى اسلام، عمل به قوانین و مقررات اجتماعى دین، غیر از تخلق بهفضائل اخلاقى و سجایاى انسانى است اگرچه پیروى از قانون خودکار اخلاقى استبااجراء قوانین اجتماعى، حقوق و حدود دیگران رعایت مىشود و با اعمال فضائل اخلاق،انسان به تعالى معنوى و تکامل روحانى نائل مىگردد. به این معنى عمل به قوانیندینى معیار دادگرى و انصاف است و تخلق به مکارم اخلاق مایه کمال معنوى و فضیلتاست.
على(ع) مىفرماید:
«العدل انک اذا ظلمت انصفت و الفضل انک اذا قدرت عفوت» (18) . (عدل این استکه اگر مورد ستم قرار گرفتى با ستم کننده خود منصفانه رفتار کنى و براى کیفر اواز مرز حق و قانون تجاوز نکنى و فضیلت این است که اگر قدرت پیداکردى از مجازاتشچشمپوشى کنى واو را مشمول عفو و بخشش قرار دهى).
باز در حدیثى از على(ع) مىخوانیم:
«العدل الانصاف، والاحسان التفضل» (19) (عدل آن است که حق مردم را به آنهابرسانى و احسان آن است که بر آنها تفضل کنى).
در اسلام، قانون و اخلاق هر دو از منبع والاى وحى تراوش کرده است. در قرآن مجیدمىفرماید:
(ان الله یامر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذى القربى و ینهى عن الفحشاء والمنکر والبغى یعظکم لعلکم تذکرون) (20) .
(خداوند فرمان به عدل واحسان و بخشش به نزدیکان مىدهد و از فحشاء و منکر وظلم و ستم نهى مىکند، خداوند به شما اندرز مىدهد، شاید متذکر شوید).
در این آیه نمونهاى از جامعترین تعلیمات اسلام در زمینه مسائل اجتماعى وانسانى و اخلاقى بیان شده است. از آنجا که عدالت (قانون) با همه قدرت و شکوه وتاثیر عمیقش در مواقع بحرانى و استثنائى به تنهائى کارساز نیست لذا قرآنبلافاصله دستور به احسان، (یک اصل اخلاقى) را پشتسر آن آورده است. منتهى درتعالیم اسلام، توصیههاى اخلاقى با قانون آمیخته شده است.
پىنوشتها:
1- ژاک لوکرک : از حقوقطبیعى تا جامعهشناسى، ص 33 به بعد.
2- کاتوزیان، ناصر، فلسفه حقوق، ص 383 و 384.
3- از حقوق طبیعى تا جامعهشناسى، ج2، ص 86 - امیل دورکیم: قواعد روشجامعهشناسى، ترجمه کاردان، ص 47.
4- به نقل از کلوددوپاکیه: کلیات نظریه عمومى و فلسفه حقوق، شماره 300.
5- فروغى، سیر حکمت در اروپا، ج3، ص 38.
6- دکتر کاتوزیان، فلسفه حقوق، ص 384.
7- همان کتاب، ص 386.
8- سیر حکمت در اروپا، ج2، ص 169.
9- اخلاق نظرى و علم آداب، گورویچ ترجمه حسن حبیبى، ص 86.
10- اخلاق ناصرى، ص 14 و 15 - چاپ اسلامیه، تهران.
11- دکتر ناصر کاتوزیان، فلسفه حقوق، ج1، ص 386 و 387.
12- اخلاق و شخصیت، ص 21.
13- فلسفه حقوق، ج1، ص 389، 390
14- روزنامه لوموند، 5 ژوئن، 1967 - به نقل فلسفه حقوق، ص 39.
15- فلسفه حقوق، ج1، ص 388.
16- روح القوانین، ص 676.
17- سیر حکمت در اروپا، ج2، ص 169.
18- غرر و درر، آمدى، ج2، ص 145.
19- نهج البلاغه، کلمات قصار، 231.
20- سوره نحل، آیه 90.