اصول اخلاق نویسندگی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
عفت قلم
«عفت» در لغتبه معنى پارسائى، پرهیزکارى، پاکدامنى، ترک شهوت، خوددارى از کار زشت و نارواست و در شرح آن گفته شده: حالت نفسانى است که از غلبه شهوت باز دارد . در اخبار و روایات غالبا در خصوص خوددارى از شهوت شکم و فرج به کار رفته است (1) واز آن در فارسى به پاکدامنى تعبیر شده است .
امیر مؤمنان على علیه السلام فرمود: «افضل العبادة العفاف» (2) بهترین عبادت عفت و پاکدامنى است . .
در قرآن به معنى خودنگهدار و با مناعتبه کار رفته است: «یحسبهم الجاهل اغنیاء من التعفف» (3) آدم بىاطلاع از وضع آنها، آنان را به خاطر مناعت طبعشان غنى مىپندارد . «ولیستعفف الذین لا یجدون نکاحا حتى یغنیهم الله من فضله» (4) آنان که قدرت تزویج ندارند، خودنگهدارى و عفت پیش گیرند تا خداوند از کرم خویش آنها را بىنیاز گرداند .
در نهجالبلاغه آمده است: «العفاف زینةالفقر» تملک نفس و مناعت طبع زینت فقر است (5) .
عفت قلم و بیان ناشى از عفت و پاکدامنى اهل قلم است و نویسنده باید پرهیزکار و پاکدامن، منیعالطبع و صادق باشد تا تراوشهاى قلمى او نیز با صفت زیباى عفاف متصف گردد و اگر نویسنده فاقد این اوصاف باشد، نباید از او انتظار عفت قلم و فتبیان داشت زیرا که از کوزه همان تراود که در اوست .
البته سخن گفتن یا نوشتن سه مرحله دارد: تفکر، تعبیر، تقریر یا تحریر، هر سه به فکر و اندیشه نویسنده بستگى دارد . غرض از نوشتن و گفتن منتقل کردن فکر و احساس نویسنده یا گوینده به دیگرى است . نویسنده باید در نوشتن صمیمى و با اخلاص باشد تا نوشتهاش بر دل نشیند و چگونگى خود را در اثر خود منعکس سازد . جمله صمیمانه و دور از خودستائى و هنرنمائى همیشه بر دل مىنشیند در این مرحله است که نویسنده باید خواننده را به محیط احساس خود بکشاند .
جذبه موضوع به فکر واحساس نویسند بستگى دارد . واگر فىالمثل چیزى را سرد احساس کند، سرد و بیحال مىنویسد و اگر آن را دلانگیز بیابد گرم مىنویسد بالاخره نوشته هرکس تصویر گویائى از احساس او است و سخنان هر کس متناسب و همرنگ افکار اوست .
بنابراین نوشته یک نویسنده بىتقوا و بىفضیلت رنگ خود را دارد و نباید از او انتظارى غیر از این داشت .
قداست و صداقت قلم
اسلام ارزش و شرف قلم و زبان را در صداقت آن مىداند و در آن روایت معروف امام باقر علیه السلام که مىفرماید: «من اصغى الى ناطق فقد عبده» کسى که به سخن ناطقى گوش کند، او را پرستیده است . از این گفته برمىآید که انسان در گفتن و شنیدن و نوشتن و خواندن چه مسؤولیتسنگینى به عهده دارد .
در فرهنگ اسلام «قلم» و نوشته آنقدر ارزش و قداست دارد که مىتوان به آن سوگند یاد کرد خداوند در آغاز سوره قلم به قلم و نوشته سوگند خورده و فرموده: «ن والقلم و ما یسطرون» سوگند به «قلم» و آنچه را با قلم مىنویسند .
عظمت این سوگند هنگامى آشکارتر مىشود که توجه داشته باشیم آن روزى که این آیه نازل گشت، نویسنده و ارباب قلم در آن محیط وجود نداشت، بلکه عربها قلم را حقیر مىشمردند و نویسندگى را تحقیر مىنمودند آنچه در نظر آنها مقدس بود، شمشیر واسب بود و نه نوشته و قلم .
بزرگترین نمودار ارزش مافوق تصویرى که اسلام به «قلم» مىدهد آن است که پیامبر اسلام در آن هنگام که همه هدفش بسیج تودهها بود و بیش از همه به «مجاهده» و «مبارزه» نیاز داشت نه به دانشمند و نویسنده، اعلام مىکند که «مداد العلماء افضل من دماء الشهدا» مرکب قلم دانشمندان از خون شهیدان برتر است (6) .
جالب اینکه در نخستین آیاتى که در «جبل النور» و «غار حرا» بر قلب پاک پیامبر نازل شد، نیز به مقام والاى قلم اشاره شده آنجا که مىفرماید: «اقرء باسم ربک الذی خلق، خلق الانسان من علق، اقرء و ربک الاکرم الذی علم بالقلم علم الانسان ما لم یعلم»: بخوان نام پروردگارت که مخلوقات را آفرید و انسان را از خون بستهاى ایجاد کرد، بخوان به نام پروردگار بزرگ، هم او که انسان را به وسیله «قلم» تعلیم داد و آنچه را که نمىدانست، به او آموخت (7) .
در بعضى از روایات آمده است که «ان اول ما خلق الله القلم» نخستین چیزى را که خدا آفرید، قلم بود . این حدیث را محدثان شیعه و در کتب اهل سنتبه عنوان یک خبر معروف نیز آمده است (9) . در ذیل همین حدیث از امام صادق علیه السلام آمده است که خداوند بعد از آفرینش قلم به او فرمود: بنویس! و او آنچه را بوده و خواهد بود تا روز قیامت نوشت! .
گرچه قلم در این روایت اشاره به قلم تقدیر و قضا و قدر است، ولى هرچه هست نقش قلم را در سرنوشتبشر و مقدرات او روشن مىسازد (10) .
هلال بن یسار مىگوید: که دیدم رسول خدا صلى الله علیه و آله به اصحاب خود علم و حکمتبیان مىکند . به او گفتم: اى رسول خدا براى من آنچه را که به یاران خود فرمودى، تکرار کن . پیامبر فرمود: «هل معک محبرة» ؟ آیا قلم و دوات همراه دارى؟ گفتم: نه . پیامبر فرمود: قلم و دوات را از خود جدا مکن که خیر و برکت تا روز قیامت در مرکب و قلم و نویسندگان آن است (11) .
هرگاه انسان با ایمانى از دنیا برود و یک برگ و صفحه نوشته علمى سودمند باقى گذارد، آن نوشته فرداى رستاخیز حجاب و مانعى شود بین او و آتش دوزخ . و فرمود:
«یوزن یوم القیامة مداد العلماء و دم الشهداء فیرجح مداد العلماء على دم الشهداء» (12) .
فرداى رستاخیز مرکب «قلم» دانشمندان و خون شهیدان را باهم مىسنجند، مرکب و تراوش قلمى دانشمندان و نویسندگان متعهد و ارزش آفرین بر خون شهیدان برترى یابد .
بعضى از دانشمندان گفتهاند: البیان بیانان: بیان اللسان و بیان البنان بیان اللسان تدرسه الاعوام و بیان الاقلام باق على مر الایام» . (13) .
بیان دو نوع است: بیان زبان و بیان قلم، بیان زبان با گذشت زمان کهنه مىشود و از بین مىرود ولى بیان قلمها تا ابد باقى است .
ونیز گفتهاند: «ان قوام امور الدین والدنیا بشیئین: القلم و السیف و السیف تحت القلم» (14) .
پایه امور دین و دنیا بر دو چیز است: قلم و شمشیر، شمشیر زیرپوشش قلم قرار دارد .
شاعرى از شعراى عرب با استناد به آیات فوق مىگوید:
اذا اقسم الابطال یوما بسیفهم
و عدوه مما یجلب المجد والکرم
کفى قلم الکتاب فخرا و رفعة
مدى الدهر ان الله اقسم بالقلم! (15)
آن روز که جنگجویان قهرمان به شمشیرهاى خود سوگند یاد کنند، و آن را اسباب بزرگى و افتخار بشمرند، براى قلم نویسندگان همین افتخار و سربلندى در تمام دوران جهان بس که خداوند سوگند به قلم یاد کرده است، نه به شمشیر .
آرى پیامبر در آن اجتماع بىقلم و پرشمشیر، جامعهاى را پىرییزى مىکند که «قلم» بر «شمشیر» ترجیح دارد و نظام اجتماعى آن بر آزادى بیان و قلم و تراوش فکر و اندیشه استوار است .
در یک حدیثبسیار پر معنائى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: سه صدا و صوت است که حجابها را پاره مىکند و به پیشگاه با عظمتخدا مىرسد: صریر الاقلام العلماء و وطى اقدام المجاهدین و صوت مغازل المحصنات (16) : صداى گردش قلمهاى دانشمندان به هنگام نوشتن و صداى قدمهاى مجاهدان در میدان جهاد و صداى چرخ نخریسى زنان پاکدامن .
البته تمام آنچه گفته شد، درباره قلمهائى است که در مسیر حق و عدالت گردش مىکنند و عدالت و فضائل انسانى را پاس مىدهند و با ریاکارى و ظلم و ستم و تمام زشتیها مبارزه مىنمایند اما قلمهاى مسموم و گمراه کننده بزرگترین بلا و عظیمترین خطر براى جوامع انسانى محسوب مىشوند .
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله درباره مسئولیتسنگین صاحبان قلم فرموده:
«یؤتى بصاحب القلم یوم القیامة فى تابوت من نار یقفل علیه باقفال من نار فینظر قلمه فیما اجراه فان کان اجراه فى طاعةالله و رضوانه فک عنه التابوت و ان کان اجراه فى معصیةالله هوى التابوت سبعین خریفا» (17) .
روز قیامت صاحب قلم و نویسنده را در تابوتى از آتش که با قفلهاى آتشین بسته شده است مىآورند، آنگاه نوشتههاى او ارزیابى مىشود اگر آن را در راه هدایت مردم به سوى خدا و خواسته او به کار گرفته باشد، وى را از جایگاه آتشین آزاد نمایند و اگر قلم را در راه معصیت و فساد و ترویج افکار انحرافى استخدام نموده باشد در آن تابوت آتشین هفتاد سال در عذاب خواهد بود .
قلمهاى نویسندگان حقیقتگرا و فضیلتخواه و واقعبین، عامل بقاى قدرت سالم در حکومت هستند و هرگز حکومتسالم به جنگ اهل قلم نمىرود و در حکومتسالم شمشیر و سرنیزه در مقابل «قلم» قرار نمىگیرد زیرا همین که قلمها شکسته شد و زبان مردان حقگو و حقشناس در دستحامیان خنیاگرى قرار گرفت، به جاى غلبه شرف و فضیلت، باطل و رذیلت رشد مىکند، حق; خرید و فروش مىشود، انصاف و مروت در اختیار وقاحت و نامردى قرار مىگیرد و دلائل و شواهد فراوان وجود دارد که چنین جوامعى را اگر کوههاى زر و طلاى بىغش حمایت کنند در قبال آتشفشان توفنده تاریخ یاراى مقاومت نخواهد داشت و چون دودى بر هوا خواهد رفت .
متانت و عفتبیان و قلم
هر نویسندهاى مىتواند اثرش را در پیرامون موضوعى که نسبتبدان احساس (چه مخالف و چه موافق) دارد، به وجود بیاورد اما این نکته را همهجا باید در نظر داشته باشد که اگر این احساس را به طور عریان و آشکارى در اثر خود نشان بدهد از نفاست و قداست آن کاسته مىشود . چه شرط اساسى نویسندگى این است که احساس شخصى نویسنده، خود را در اثر او پنهان کرده باشد . احساس روشن گیرائى اثر را از میان مىبرد و ابتذال حتى در بیان گناه نیز نوشته را آلوده و پست مىنماید .
ما در اینجا خود قرآن کریم را به عنوان یک اثر ادبى و هنرى بىنظیر در نقل یک داستان عشقى در نظر مىگیریم . اصولا قرآن کتاب داستان نیست، بلکه کتاب تربیتى و ارشادى است ولیکن با چنان دقت و توجهى بیان شده است و آنقدر قواعد فنى در آن رعایت گردیده که از وجهه نظر هنرى و فنى و تاکتیکهاى تربیتى، داستان را در خدمت اخلاق و فضائل انسانى درآورده است .
قرآن براى «قهرمان داستان» آن نمونهاى را انتخاب مىکند که بلندپایه، پاک، پیشرو و با صفا باشد تا شایستگى سرمشق شدن را پیدا کرده و دیگران را به پیشرفت و والاگرائى تشویق کند واز میان قهرمانهاى منحرف کسى را انتخاب مىکند که سیاهى دلها و بدى کجرویهایشان قابل تصویر باشد تا دیگران با متنفر شدن از افعالشان خود را اصلاح کنند و از کجرویهایشان پند گرفته بدان راهها نروند . با هدفهائى که قرآن دارد این کارش کاملا منطقى است، علاوه بر این که همه این داستانها و خصوصیات قهرمانهاى داستان همه حقیقت دارد و مخصوصا در داستانهاى طولانى که با وسعت و دامنهاى براى تجزیه و تحلیل نمایش مىدهد، نفس بشرى را با تمام «ناتوانیهایش» به طور کامل در معرض دید عموم مىگذارد . هیچ یک از توجیهات و کارهاى هنرى قرآن مانند کارهاى هنرى جدید نیست که از انسان تعبیر و برداشتى حیوانى داشته باشد ...» (18)
داستان مورد نظر ما داستان جالب و شیرین حضرت یوسف است که قرآن از آن به «احسنالقصص» (بهترین قصهها) تعبیر آورده است . تمام این داستان در یک سوره بیان شده است و محتواى این سوره برخلاف سورههاى دیگر همگى بهم پیوسته و بیان فرازهاى مختلف یک داستان است که در بیش از ده بخش با بیان فوقالعاده گویا و جذاب و فشرده و عمیق و مهیج آمده است و این از ویژگیهاى این داستان است که همه آن یکجا بیان شده است .
گرچه داستان پردازان بىتقوا و آلوده سعى کردهاند این داستان آموزنده را یک داستان عشقى محرک براى هوسبازان بسازند و چهره نورانى یوسف صدیق را تاریک کنند و حتى در شکل یک فیلم عشقى و سکسى به روى پرده سینما بیاورند، ولى قرآن که از هر لحاظ الگو و اسوه است، در لابلاى این داستان، عالىترین درسهاى عفت و خویشتندارى و تقوى و ایمان وتسلط بر نفس را منعکس ساخته است .
عفتبیان در قرآن
در این داستان قدرت بیان وحى قرآنى آنچنان تجلى کرده که صاحبان مغز واندیشه را به حیرت مىاندازد زیرا این داستان چنانکه مىدانیم در پارهاى از موارد به مسائل بسیار باریک عشقى منتهى مىگردد قرآن تمام این صحنهها را با ریزهکاریهایش طورى بیان مىکند که کمترین احساس منفى و نامطلوب در شنونده و خواننده ایجاد نمىگردد، در متن تمام قضایا وارد مىشود اما در همهجا اشعه نیرومندى از تقوا و پاکى کلمات را احاطه کرده است .
با این که یک داستان عشقى است، داستان که از عشق سوزان و آتشین یک زن زیباى هوسآلود، با جوانى ماهرو و پاکدل سخن مىگوید، ولى هیچگونه تعبیر زننده و رکیک و ناموزون و مبتذل و دور از عفتبیان، در آن وجود ندارد و حتى کلمه «عشق» و «عاشقى» که از قدیم با رسوائى قرین است، و جنبه ضد اخلاقى دارد، نه تنها در این داستان، بلکه در سرتاسر قرآن استعمال نشده است . نویسندگان هنگامى که با اینگونه صحنهها روبرو مىشوند یا ناچارند براى ترسیم چهره قهرمانان و صحنههاى اصلى داستان جلو قلم را رها کنند و با آزادى کامل دقائق جریان را بنویسند . گو این که هزار گونه تعبیرات تحریکآمیز یا زننده و غیر اخلاقى به میان آید و یا مجبور مىشوند براى حفظ نزاکت و عفت زبان و قلم پارهاى از صحنهها را در پردهاى از ابهام بپیچند و یا به کلى حذف کنند و به خوانندگان به طور سربسته تحویل دهند! و از زیبائى آن بکاهند .
ولى قرآن در ترسیم صحنههاى حساس این داستان به طرز شگفتانگیزى «دقت در بیان» را با «متانت و عفت» بهم آمیخته و بدون این که از ذکر وقایع چشم بپوشد واظهار عجز کند، تمام اصول اخلاق و عفت را نیز به کار بسته است .
مىدانیم از همه صحنههاى این داستان، حساستر شرح ماجراى آن «خلوتگاه عشق» است که «ابتکار» و «هوس» همسر عزیز مصر، دستبه دست هم دادند و آن را به وجود آوردند .
قرآن در شرح این ماجرا همه گفتنىهار ا گفته اما کوچکترین انحرافى از اصول عفتسخنش پیدا نکرده است .
تمایل جنسى نیرومندترین خواهش نفسانى جوانان است و اغلب آنان در این پرتگاه دچار سقوط مىشوند نیروى عظیم ایمان توانستیوسف جوان را در سختترین شرائط هیجان شهوت جنسى حفظ کند و دامنش را هممچنان منزه و پاک نگاه دارد .
«و راودته التی هو فی بیتها عن نفسه و غلقت الابواب و قالت هیت لک قال معاذ الله انه ربی احسن مثواى انه لا یفلح الظالمون» (19) .
بانوئى که یوسف در خانه او بود از وى تقاضا و خواهش کرد و تمام درها را بست و گفتبشتاب به سوى آنچه براى تو مهیا شده یوسف گفت: از این کار زشتبه خدا پناه مىبرم (عزیز مصر) بزرگ و صاحب من است مرا گرامى داشته، مسلما ظالمان رستگار نخواهند شد .
نکاتى که در این آیه قابل توجه است:
1 - کلمه «راود» در جائى به کار برده مىشود که کسى با اصرار آمیخته به نرمش و ملایمت چیزى را از کسى بخواهد . و چون خواسته همسر عزیز مصر روشن بوده قرآن به همین کنایه واضح اکتفاء کرده و نامى از آن نبرده است .
2 - قرآن در اینجا حتى تعبیر «امراة العزیز» (یعنى همسر عزیز مصر) را به کار نمىبرد، بلکه مىگوید: «التی هو فی بیتها» (بانوئى که یوسف در خانه او بود) تا به پردهپوشى و عفتبیان نزدیکتر باشد و ضمنا با این تعبیر حس حقشناسى یوسف را نیز مجسم ساخته است .
3 - «غلقت الابواب» که معنى مبالغه را مىرساند و دلالت مىکند تمام درها را به شدت بست و این ترسیمى از آن صحنه هیجانانگیز و سخت طوفانى است .
4 - جمله «قالت هیت لک» یعنى: این که من در اختیار تو هستم، آخرین سخن را از زبان همسر عزیز براى رسیدن به وصال یوسف شرح مىدهد ولى در عبارتى سنگین و پرمتانت و پرمعنى و بدون هیچگونه جنبه تحریکآمیز و بدآموز .
5 - جمله «معاذالله انه ربى احسن مثواى» که فرزند برومند یعقوب در پاسخ دعوت آن زن زیباى افسونگر گفت، نشان مىدهد که یوسف حتى در آن لحظه حساس کاملا بر نفس خود مسلط بود و در التهاب ایمان خویش مىسوختبه بانوى دلباخته و بىپروا گفت: پناه به خدا مىبرم آیا من دامن پاک خود را آلوده کنم و به ولى نعمتخویش خیانت ورزم . این عزیز مصر همسر توست که تا این حد مرا گرامى داشته و به من محبت مىورزد این کار هم خیانت است و هم ظلم و ستم «و انه لا یفلح الظالمون» و به این ترتیب کوشش یوسف را براى بیدار ساختن عواطف انسانى همسر عزیز مصر تشریح مىکند (20) .
تا اینجا این گفتگوها در محیطى طوفانى و سوزنده در محیطى که یکى از عشق مىسوخت و یکى از ایمان، بین آن دو نفر رد و بدل شد و فرزند یعقوب که باید گفت قهرمان ایمان و طهارت روح بلکه فرشته عفت و پاکدامنى است، قهرمان رسوائى عشق را شکست داد و یکسره مایوسش کرد واز این مبارزه سخت و خطرناک پیروز بیرون آمد (21) . و به جرم بىگناهى به زنداان رفت و یک صفحه بر افتخار دیگر به تاریخ آزادگان افزود .
در اینجا مىبینیم قرآن مجید از مساله عشق و زن که گویند هر دو چاشنى هنرند با حفظ نزاکت و عفت قلم و بیان استفاده کرده و بدین ترتیب هنر را در خدمت ایمان و اخلاق در آورده است . آرى قرآن به همان اندازه که از هنر و ادب پوچ و انحرافى یا «هنر براى هنر» و «هنر آزاد» یعنى لاابالى و بىعفت نفرت دارد، حامى و ستایشگر جدى و قوى «هنر مسؤول» یا به تعبیر امروزى «هنر متعهد» است .
این داستان که جذابترین داستان قرآن است، مىتواند براى داستاننویسان مسلمان بهترین الگو و سرمشق باشد .
نویسنده و واقعبینى
تمدن جدید مردم را از «واقعبینى» دور ساخته و آنان را به «خیالپرستى» سوق داده است تا جائى که مردم امروز از واقعیت فاصله گرفته و در همهجا خیال را بر حقیقت ترجیح مىدهند . جهان امروز را جهان تبلیغات نامیدهاند و هرکس و هر مؤسسه و هرکارخانه در پیشبرد اهداف خود دستبه تبلیغات وسیع و دامنهدارى مىزنند و براى نمایش متاع خود از وسائل تبلیغاتى مدرن روز استفاده مىکنند و فرآوردههاى خود را بیشتر از واقعیتشان به مردم نشان داده و واقعیت هر چیز را صدها برابر بزرگ جلوه مىدهند و به اصطلاح از کاه کوه مىسازند و براى فریب مردم به قدرى گزافهگوئى مىکنندکه دیگر حقیقت و واقعیتبه کلى فراموش مىشود درستسراب را به جاى آب به مردم نشان مىدهند . چه پولها و و خرجهاى گزاف و کلان در این راه صرف نمىشود، تبلیغات و آگهىهاى تجارتى در حال حاضر مؤسسات و تجارتخانهها را فلج کرده است و هر مؤسسهاى براى این که از رقیبان خود عقب نماند، یک سلسله سبقتهاى جانکاه و طاقتفرسائى به وجود آورده است که در نتیجه منجر به اسراف و تبذیر و اتلاف سرمایههاى مادى و قواى انسانى گشته و بار زندگى بىجهتسنگینتر شده است .
در صورتى که اگر به جاى این همه تبلیغات دروغ و گزافهگوئیهاى بىخود در راه بهتر ساختن واقعیت فرآوردههاى خود سعى مىکردند و چیزهاى با ارزش تحویل جامعه مىدادند نتیجه بهترى مىتوانستند به دستبیاورند و به کالاى خود مارک ثابت «واقعیت» بزنند در این صورت در مقام ارزش «واقعیت» هرچیز معیار و ملاک قرار مىگرفت .
سوکمندانه امروز بازار دروغ، فریب، حیله، تزویر و انواع انحرافات اخلاقى رونق گرفته به طورى که نه تنها جامعه امروز اینها را زشت نمىداند، بلکه در ردیف آداب و اصول حقیقى زندگى پذیرفته است .
لاف زنى و گزافهگوئى در سرشتبسیارى از آدمیان وجود دارد و در این باره ما شرقیها دستکمى از غربیها نداریم، گزافهگوئى و افسانهسازى یکى از شاهکارهاى شعراى ماستشاعران و داستاننویسان هرقدر دروغهاى شاخدار بگویند و افسانههاى موهوم بیافرینند آثارشان بیشتر جلب توجه مىکند و اگر کسى حوصله داشته باشد و داستانهاى دروغ و پندارى شعرا و نویسندگان دوران گذشته را جمعآورى کند «مثنوى هفتاد من کاغذ شود» البته آنها به عقیده خودشان این قصهها و افسانهها را به خاطر آن مىخواستند که مایه عبرت خوانندگان باشد و مردم از مطالب آن عبرت گیرند و پند بیاموزند .
هرچند «رؤیاسازى» و «افسانهباقى» در تاریخ سابقه زیادى دارد، ولى در عصر ما که آن را «عصر تحول» و «شدت و سرعت» نامیدهاند، بیش از هر وقت دیگر شایع است .
رؤیاسازى امروز داراى انواع وسائل گوناگون و شیوع سرسامآورى است که در کمتر دورهاى از تاریخ تمدن انسانى نظیر و سابقه داشته است .
افسونگرىهاى رؤیاسازان این عصر تنها به وسیله کتاب و مقاله نیست، بلکه سینما، تآتر، تلویزیون، مجلههاى مصور، هفتهنامههاى پرانتشار با تصاویر رؤیائى و وسائل نیرومند دیگرى براى رؤیاسازى است .
در سینما و داستان همهچیز رنگ گزافه و اغراق دارد، ستارههاى سینما و قهرمانان داستانها را با زیبائیهاى خیره کننده و سحرانگیز روى صحنه مىآورند و جهانى پرافسون و رؤیائى ایجاد مىکنند به طورى که گاه به اصل واقعیت صدها برابر مىگردد، همه به خاطر این است که آنچنان را آنچنانتر جلوه دهند (22) .
در سینما و داستان میزان زیبائى، ثروت، قدرت همه چیز بالاتر از آنچه واقعیت دارد، مجسم مىشود، مقیاسها و معیارهاى واهى که سینما و داستان به دست انسان مىدهد، مافوق مقیاسهاى معمولى است، خوانندگان و تماشاگران همهچیز را با آن مقیاسها و معیارها مىسنجند سعى مىکنند زیبائى اندامشان و طرز آراییششان و همه کارهایشان مثل قهرمانان و ستارههاى سینما باشد و چون از سینما بیرون مىآیند در قالب دیگر رفتهاند، در قالب قهرمانان داستان و سینما به ویژه آنها که جوانترند، تاثیر پذیرترند و چون نمىتوانند خود را با معیارها و مقیاسهاى داستان و سینما تطبیق دهند و خود را در برابر زیبائى با قدرت مدهوش کننده قهرمانان کمتر مىبینند پیوسته از وضع خود رنج مىبرند و هرکجاى اندامشان با «بت» مورد ستایششان وفق ندهد اگر بتوانند آن را به کلى عوض مىکنند و اگر نشد، عمل جراحى روى آن انجام مىدهند و لذا جراحى پلاستیک روى سینهها و پستانها در آمریکا و سایر کشورهاى به اصطلاح متمدن مساله بزرگى است! و گاهى این نوع «نقص آگاهى» و «خودکمبینى» پروسوسه باعث مىشود جوانان ناتوان و ناکام دستبه انتحار و خودکشى بزنند .
تبلیغات «واقعیت را عوض نمىکند
اسلام با دروغ، تزویر، گزافهگوئى، لافزنى، رؤیاسازى، افسانهبافى و هر نوع صفت زشت دیگر شدیدا مبارزه کرده است اسلام به ظاهر و باطن هر دو اهمیت مىدهد واز نظر اسلام ظاهر باید آئینه باطن باشد، ظاهر اگر آراسته شد، باید باطن آراستهتر گردد . ظاهر وقتى ارزش دارد که حاکى از درون و واقعیتباشد و حتى در بعضى از جاها براى این که مردم فریب ظاهر را نخورند، اسلام نشانههائى به دست مىدهد که انسان بدان وسیله مىتواند باطن و درون افراد را بشناسد .
در روایتى از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: به رکوع و سجود طولانى مرد نگاه نکنید (یعنى ظاهر افرا را ملاک قضاوت قرار ندهید) زیرا او به این عمل عادت کرده استبه طورى که اگر آن را ترک کند، به وحشت و اضطراب مىافتد و لیکن براى شناختن افراد به راستگوئى و امانتدارى آنها نگاه کنید (23) .
در این حدیثشریف توصیه شده استبر این که انسان نباید گول ظاهر را بخورد و باطن و درون افراد را از نظر دور دارد .
ممکن است «درون» و «واقعیت» فراموش بشود و فقط انسان به آرایش ظاهر بپردازد و مردم هم ظاهر را ملاک قرار دهند چنانکه وضع دنیاى امروز این چنین است لذا اسلام به واقعیت اهمیت ویژهاى قائل است و اگر در عالم، ملاک ظاهر باشد و هیچکس به واقعیت اهمیت ندهد بازهم باید مسلمان فریب ظاهر را نخورد و از واقع نگریزد .
پیشواى هفتم مىفرماید: اگر گردوئى در دستتبوده باشد و همه مردم بگویند که آن جواهر استسودى براى تو نخواهد داشت زیرا که تو خود مىدانى که آن گردو است و اگر جواهرى در دستتباشد و همه مردم بگویند که آن گردو است، زیانى به حالت نخواهد داشت زیرا که تو مىدانى آن جواهر است (24) .
در این حدیث تصریح شده استبراین که باید «واقعیت» هرچیز را در نظر گرفت، تبلیغات مردم نه از واقعیت چیزى مىکاهد و نه بر واقعیت چیزى مىافزاید .
قصص و داستانهائى که قرآن مجید نقل کرده است، هیچکدام جعلى و خیالى نیستند و همه از واقعیات تاریخ و سرگذشتهاى اقوام بشرى اتخاذ شدهاند . داستانهاى قرآن خارج از قوانین طبیعى نیستند و صحنههاى فریبنده ظواهر نمىباشند و قرآن مجید نخستین کتابى است که «داستان» را به منظور هدایت و راهنمائى و تربیت اجتماع بشرى مورد استفاده قرار داده است .
پىنوشت:
1) اصول کافى، ج2، ص 79 و 80 .
2) اصول کافى، ج2، ص 79 و 80 .
3) سوره بقره، آیه 273 .
4) سوره نور، آیه 33 .
5) نهج البلاغه، حکمت 68 .
6) اسلام و حقوق طبیعى انسان، ص 42 .
7) سوره علق، آیه 1 - 5 .
8) نورالثقلین، ج5، ص 389 .
9) تفسیر فخر رازى، ج30، ص 78 .
10) تفسیر نمونه، ج24، ص 375 .
11) شرح آداب المتعلمین، خواجه نصیر، ص 112 .
12) کنزالعمال، ج10، ص 28715 .
13) مجمع البیان، ج10، ص 332 .
14) مدرک قبل .
15) روح البیان، ج10، ص 102 .
16) الشهاب فى الحکم والآداب، ص 22 به نقل از تفسیر نمونه، ج24، ص 377 .
17) کنزالعمال، ج6، ص86، شماره 14957 .
18) روش تربیتى اسلام، محمد قطب، ترجمه محمد مهدى جعفرى، ص 4 - 373 .
19) سوره یوسف، آیه 23 .
20) تفسیر نمونه، ج9، ص 380 .
21) جمال انسانیت، ص 71 .
22) البته این بحثها راجع به فیلمهاى خارجى است و حساب برخى فیلمهاى آموزنده و ارزشمندى که اخیرا بعد از انقلاب در داخل تولید مىشود، از اینها جداست .
23) اصول کافى، ج2، ص 105، حدیث 12 .
24) تحف العقول .
«عفت» در لغتبه معنى پارسائى، پرهیزکارى، پاکدامنى، ترک شهوت، خوددارى از کار زشت و نارواست و در شرح آن گفته شده: حالت نفسانى است که از غلبه شهوت باز دارد . در اخبار و روایات غالبا در خصوص خوددارى از شهوت شکم و فرج به کار رفته است (1) واز آن در فارسى به پاکدامنى تعبیر شده است .
امیر مؤمنان على علیه السلام فرمود: «افضل العبادة العفاف» (2) بهترین عبادت عفت و پاکدامنى است . .
در قرآن به معنى خودنگهدار و با مناعتبه کار رفته است: «یحسبهم الجاهل اغنیاء من التعفف» (3) آدم بىاطلاع از وضع آنها، آنان را به خاطر مناعت طبعشان غنى مىپندارد . «ولیستعفف الذین لا یجدون نکاحا حتى یغنیهم الله من فضله» (4) آنان که قدرت تزویج ندارند، خودنگهدارى و عفت پیش گیرند تا خداوند از کرم خویش آنها را بىنیاز گرداند .
در نهجالبلاغه آمده است: «العفاف زینةالفقر» تملک نفس و مناعت طبع زینت فقر است (5) .
عفت قلم و بیان ناشى از عفت و پاکدامنى اهل قلم است و نویسنده باید پرهیزکار و پاکدامن، منیعالطبع و صادق باشد تا تراوشهاى قلمى او نیز با صفت زیباى عفاف متصف گردد و اگر نویسنده فاقد این اوصاف باشد، نباید از او انتظار عفت قلم و فتبیان داشت زیرا که از کوزه همان تراود که در اوست .
البته سخن گفتن یا نوشتن سه مرحله دارد: تفکر، تعبیر، تقریر یا تحریر، هر سه به فکر و اندیشه نویسنده بستگى دارد . غرض از نوشتن و گفتن منتقل کردن فکر و احساس نویسنده یا گوینده به دیگرى است . نویسنده باید در نوشتن صمیمى و با اخلاص باشد تا نوشتهاش بر دل نشیند و چگونگى خود را در اثر خود منعکس سازد . جمله صمیمانه و دور از خودستائى و هنرنمائى همیشه بر دل مىنشیند در این مرحله است که نویسنده باید خواننده را به محیط احساس خود بکشاند .
جذبه موضوع به فکر واحساس نویسند بستگى دارد . واگر فىالمثل چیزى را سرد احساس کند، سرد و بیحال مىنویسد و اگر آن را دلانگیز بیابد گرم مىنویسد بالاخره نوشته هرکس تصویر گویائى از احساس او است و سخنان هر کس متناسب و همرنگ افکار اوست .
بنابراین نوشته یک نویسنده بىتقوا و بىفضیلت رنگ خود را دارد و نباید از او انتظارى غیر از این داشت .
قداست و صداقت قلم
اسلام ارزش و شرف قلم و زبان را در صداقت آن مىداند و در آن روایت معروف امام باقر علیه السلام که مىفرماید: «من اصغى الى ناطق فقد عبده» کسى که به سخن ناطقى گوش کند، او را پرستیده است . از این گفته برمىآید که انسان در گفتن و شنیدن و نوشتن و خواندن چه مسؤولیتسنگینى به عهده دارد .
در فرهنگ اسلام «قلم» و نوشته آنقدر ارزش و قداست دارد که مىتوان به آن سوگند یاد کرد خداوند در آغاز سوره قلم به قلم و نوشته سوگند خورده و فرموده: «ن والقلم و ما یسطرون» سوگند به «قلم» و آنچه را با قلم مىنویسند .
عظمت این سوگند هنگامى آشکارتر مىشود که توجه داشته باشیم آن روزى که این آیه نازل گشت، نویسنده و ارباب قلم در آن محیط وجود نداشت، بلکه عربها قلم را حقیر مىشمردند و نویسندگى را تحقیر مىنمودند آنچه در نظر آنها مقدس بود، شمشیر واسب بود و نه نوشته و قلم .
بزرگترین نمودار ارزش مافوق تصویرى که اسلام به «قلم» مىدهد آن است که پیامبر اسلام در آن هنگام که همه هدفش بسیج تودهها بود و بیش از همه به «مجاهده» و «مبارزه» نیاز داشت نه به دانشمند و نویسنده، اعلام مىکند که «مداد العلماء افضل من دماء الشهدا» مرکب قلم دانشمندان از خون شهیدان برتر است (6) .
جالب اینکه در نخستین آیاتى که در «جبل النور» و «غار حرا» بر قلب پاک پیامبر نازل شد، نیز به مقام والاى قلم اشاره شده آنجا که مىفرماید: «اقرء باسم ربک الذی خلق، خلق الانسان من علق، اقرء و ربک الاکرم الذی علم بالقلم علم الانسان ما لم یعلم»: بخوان نام پروردگارت که مخلوقات را آفرید و انسان را از خون بستهاى ایجاد کرد، بخوان به نام پروردگار بزرگ، هم او که انسان را به وسیله «قلم» تعلیم داد و آنچه را که نمىدانست، به او آموخت (7) .
در بعضى از روایات آمده است که «ان اول ما خلق الله القلم» نخستین چیزى را که خدا آفرید، قلم بود . این حدیث را محدثان شیعه و در کتب اهل سنتبه عنوان یک خبر معروف نیز آمده است (9) . در ذیل همین حدیث از امام صادق علیه السلام آمده است که خداوند بعد از آفرینش قلم به او فرمود: بنویس! و او آنچه را بوده و خواهد بود تا روز قیامت نوشت! .
گرچه قلم در این روایت اشاره به قلم تقدیر و قضا و قدر است، ولى هرچه هست نقش قلم را در سرنوشتبشر و مقدرات او روشن مىسازد (10) .
هلال بن یسار مىگوید: که دیدم رسول خدا صلى الله علیه و آله به اصحاب خود علم و حکمتبیان مىکند . به او گفتم: اى رسول خدا براى من آنچه را که به یاران خود فرمودى، تکرار کن . پیامبر فرمود: «هل معک محبرة» ؟ آیا قلم و دوات همراه دارى؟ گفتم: نه . پیامبر فرمود: قلم و دوات را از خود جدا مکن که خیر و برکت تا روز قیامت در مرکب و قلم و نویسندگان آن است (11) .
هرگاه انسان با ایمانى از دنیا برود و یک برگ و صفحه نوشته علمى سودمند باقى گذارد، آن نوشته فرداى رستاخیز حجاب و مانعى شود بین او و آتش دوزخ . و فرمود:
«یوزن یوم القیامة مداد العلماء و دم الشهداء فیرجح مداد العلماء على دم الشهداء» (12) .
فرداى رستاخیز مرکب «قلم» دانشمندان و خون شهیدان را باهم مىسنجند، مرکب و تراوش قلمى دانشمندان و نویسندگان متعهد و ارزش آفرین بر خون شهیدان برترى یابد .
بعضى از دانشمندان گفتهاند: البیان بیانان: بیان اللسان و بیان البنان بیان اللسان تدرسه الاعوام و بیان الاقلام باق على مر الایام» . (13) .
بیان دو نوع است: بیان زبان و بیان قلم، بیان زبان با گذشت زمان کهنه مىشود و از بین مىرود ولى بیان قلمها تا ابد باقى است .
ونیز گفتهاند: «ان قوام امور الدین والدنیا بشیئین: القلم و السیف و السیف تحت القلم» (14) .
پایه امور دین و دنیا بر دو چیز است: قلم و شمشیر، شمشیر زیرپوشش قلم قرار دارد .
شاعرى از شعراى عرب با استناد به آیات فوق مىگوید:
اذا اقسم الابطال یوما بسیفهم
و عدوه مما یجلب المجد والکرم
کفى قلم الکتاب فخرا و رفعة
مدى الدهر ان الله اقسم بالقلم! (15)
آن روز که جنگجویان قهرمان به شمشیرهاى خود سوگند یاد کنند، و آن را اسباب بزرگى و افتخار بشمرند، براى قلم نویسندگان همین افتخار و سربلندى در تمام دوران جهان بس که خداوند سوگند به قلم یاد کرده است، نه به شمشیر .
آرى پیامبر در آن اجتماع بىقلم و پرشمشیر، جامعهاى را پىرییزى مىکند که «قلم» بر «شمشیر» ترجیح دارد و نظام اجتماعى آن بر آزادى بیان و قلم و تراوش فکر و اندیشه استوار است .
در یک حدیثبسیار پر معنائى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: سه صدا و صوت است که حجابها را پاره مىکند و به پیشگاه با عظمتخدا مىرسد: صریر الاقلام العلماء و وطى اقدام المجاهدین و صوت مغازل المحصنات (16) : صداى گردش قلمهاى دانشمندان به هنگام نوشتن و صداى قدمهاى مجاهدان در میدان جهاد و صداى چرخ نخریسى زنان پاکدامن .
البته تمام آنچه گفته شد، درباره قلمهائى است که در مسیر حق و عدالت گردش مىکنند و عدالت و فضائل انسانى را پاس مىدهند و با ریاکارى و ظلم و ستم و تمام زشتیها مبارزه مىنمایند اما قلمهاى مسموم و گمراه کننده بزرگترین بلا و عظیمترین خطر براى جوامع انسانى محسوب مىشوند .
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله درباره مسئولیتسنگین صاحبان قلم فرموده:
«یؤتى بصاحب القلم یوم القیامة فى تابوت من نار یقفل علیه باقفال من نار فینظر قلمه فیما اجراه فان کان اجراه فى طاعةالله و رضوانه فک عنه التابوت و ان کان اجراه فى معصیةالله هوى التابوت سبعین خریفا» (17) .
روز قیامت صاحب قلم و نویسنده را در تابوتى از آتش که با قفلهاى آتشین بسته شده است مىآورند، آنگاه نوشتههاى او ارزیابى مىشود اگر آن را در راه هدایت مردم به سوى خدا و خواسته او به کار گرفته باشد، وى را از جایگاه آتشین آزاد نمایند و اگر قلم را در راه معصیت و فساد و ترویج افکار انحرافى استخدام نموده باشد در آن تابوت آتشین هفتاد سال در عذاب خواهد بود .
قلمهاى نویسندگان حقیقتگرا و فضیلتخواه و واقعبین، عامل بقاى قدرت سالم در حکومت هستند و هرگز حکومتسالم به جنگ اهل قلم نمىرود و در حکومتسالم شمشیر و سرنیزه در مقابل «قلم» قرار نمىگیرد زیرا همین که قلمها شکسته شد و زبان مردان حقگو و حقشناس در دستحامیان خنیاگرى قرار گرفت، به جاى غلبه شرف و فضیلت، باطل و رذیلت رشد مىکند، حق; خرید و فروش مىشود، انصاف و مروت در اختیار وقاحت و نامردى قرار مىگیرد و دلائل و شواهد فراوان وجود دارد که چنین جوامعى را اگر کوههاى زر و طلاى بىغش حمایت کنند در قبال آتشفشان توفنده تاریخ یاراى مقاومت نخواهد داشت و چون دودى بر هوا خواهد رفت .
متانت و عفتبیان و قلم
هر نویسندهاى مىتواند اثرش را در پیرامون موضوعى که نسبتبدان احساس (چه مخالف و چه موافق) دارد، به وجود بیاورد اما این نکته را همهجا باید در نظر داشته باشد که اگر این احساس را به طور عریان و آشکارى در اثر خود نشان بدهد از نفاست و قداست آن کاسته مىشود . چه شرط اساسى نویسندگى این است که احساس شخصى نویسنده، خود را در اثر او پنهان کرده باشد . احساس روشن گیرائى اثر را از میان مىبرد و ابتذال حتى در بیان گناه نیز نوشته را آلوده و پست مىنماید .
ما در اینجا خود قرآن کریم را به عنوان یک اثر ادبى و هنرى بىنظیر در نقل یک داستان عشقى در نظر مىگیریم . اصولا قرآن کتاب داستان نیست، بلکه کتاب تربیتى و ارشادى است ولیکن با چنان دقت و توجهى بیان شده است و آنقدر قواعد فنى در آن رعایت گردیده که از وجهه نظر هنرى و فنى و تاکتیکهاى تربیتى، داستان را در خدمت اخلاق و فضائل انسانى درآورده است .
قرآن براى «قهرمان داستان» آن نمونهاى را انتخاب مىکند که بلندپایه، پاک، پیشرو و با صفا باشد تا شایستگى سرمشق شدن را پیدا کرده و دیگران را به پیشرفت و والاگرائى تشویق کند واز میان قهرمانهاى منحرف کسى را انتخاب مىکند که سیاهى دلها و بدى کجرویهایشان قابل تصویر باشد تا دیگران با متنفر شدن از افعالشان خود را اصلاح کنند و از کجرویهایشان پند گرفته بدان راهها نروند . با هدفهائى که قرآن دارد این کارش کاملا منطقى است، علاوه بر این که همه این داستانها و خصوصیات قهرمانهاى داستان همه حقیقت دارد و مخصوصا در داستانهاى طولانى که با وسعت و دامنهاى براى تجزیه و تحلیل نمایش مىدهد، نفس بشرى را با تمام «ناتوانیهایش» به طور کامل در معرض دید عموم مىگذارد . هیچ یک از توجیهات و کارهاى هنرى قرآن مانند کارهاى هنرى جدید نیست که از انسان تعبیر و برداشتى حیوانى داشته باشد ...» (18)
داستان مورد نظر ما داستان جالب و شیرین حضرت یوسف است که قرآن از آن به «احسنالقصص» (بهترین قصهها) تعبیر آورده است . تمام این داستان در یک سوره بیان شده است و محتواى این سوره برخلاف سورههاى دیگر همگى بهم پیوسته و بیان فرازهاى مختلف یک داستان است که در بیش از ده بخش با بیان فوقالعاده گویا و جذاب و فشرده و عمیق و مهیج آمده است و این از ویژگیهاى این داستان است که همه آن یکجا بیان شده است .
گرچه داستان پردازان بىتقوا و آلوده سعى کردهاند این داستان آموزنده را یک داستان عشقى محرک براى هوسبازان بسازند و چهره نورانى یوسف صدیق را تاریک کنند و حتى در شکل یک فیلم عشقى و سکسى به روى پرده سینما بیاورند، ولى قرآن که از هر لحاظ الگو و اسوه است، در لابلاى این داستان، عالىترین درسهاى عفت و خویشتندارى و تقوى و ایمان وتسلط بر نفس را منعکس ساخته است .
عفتبیان در قرآن
در این داستان قدرت بیان وحى قرآنى آنچنان تجلى کرده که صاحبان مغز واندیشه را به حیرت مىاندازد زیرا این داستان چنانکه مىدانیم در پارهاى از موارد به مسائل بسیار باریک عشقى منتهى مىگردد قرآن تمام این صحنهها را با ریزهکاریهایش طورى بیان مىکند که کمترین احساس منفى و نامطلوب در شنونده و خواننده ایجاد نمىگردد، در متن تمام قضایا وارد مىشود اما در همهجا اشعه نیرومندى از تقوا و پاکى کلمات را احاطه کرده است .
با این که یک داستان عشقى است، داستان که از عشق سوزان و آتشین یک زن زیباى هوسآلود، با جوانى ماهرو و پاکدل سخن مىگوید، ولى هیچگونه تعبیر زننده و رکیک و ناموزون و مبتذل و دور از عفتبیان، در آن وجود ندارد و حتى کلمه «عشق» و «عاشقى» که از قدیم با رسوائى قرین است، و جنبه ضد اخلاقى دارد، نه تنها در این داستان، بلکه در سرتاسر قرآن استعمال نشده است . نویسندگان هنگامى که با اینگونه صحنهها روبرو مىشوند یا ناچارند براى ترسیم چهره قهرمانان و صحنههاى اصلى داستان جلو قلم را رها کنند و با آزادى کامل دقائق جریان را بنویسند . گو این که هزار گونه تعبیرات تحریکآمیز یا زننده و غیر اخلاقى به میان آید و یا مجبور مىشوند براى حفظ نزاکت و عفت زبان و قلم پارهاى از صحنهها را در پردهاى از ابهام بپیچند و یا به کلى حذف کنند و به خوانندگان به طور سربسته تحویل دهند! و از زیبائى آن بکاهند .
ولى قرآن در ترسیم صحنههاى حساس این داستان به طرز شگفتانگیزى «دقت در بیان» را با «متانت و عفت» بهم آمیخته و بدون این که از ذکر وقایع چشم بپوشد واظهار عجز کند، تمام اصول اخلاق و عفت را نیز به کار بسته است .
مىدانیم از همه صحنههاى این داستان، حساستر شرح ماجراى آن «خلوتگاه عشق» است که «ابتکار» و «هوس» همسر عزیز مصر، دستبه دست هم دادند و آن را به وجود آوردند .
قرآن در شرح این ماجرا همه گفتنىهار ا گفته اما کوچکترین انحرافى از اصول عفتسخنش پیدا نکرده است .
تمایل جنسى نیرومندترین خواهش نفسانى جوانان است و اغلب آنان در این پرتگاه دچار سقوط مىشوند نیروى عظیم ایمان توانستیوسف جوان را در سختترین شرائط هیجان شهوت جنسى حفظ کند و دامنش را هممچنان منزه و پاک نگاه دارد .
«و راودته التی هو فی بیتها عن نفسه و غلقت الابواب و قالت هیت لک قال معاذ الله انه ربی احسن مثواى انه لا یفلح الظالمون» (19) .
بانوئى که یوسف در خانه او بود از وى تقاضا و خواهش کرد و تمام درها را بست و گفتبشتاب به سوى آنچه براى تو مهیا شده یوسف گفت: از این کار زشتبه خدا پناه مىبرم (عزیز مصر) بزرگ و صاحب من است مرا گرامى داشته، مسلما ظالمان رستگار نخواهند شد .
نکاتى که در این آیه قابل توجه است:
1 - کلمه «راود» در جائى به کار برده مىشود که کسى با اصرار آمیخته به نرمش و ملایمت چیزى را از کسى بخواهد . و چون خواسته همسر عزیز مصر روشن بوده قرآن به همین کنایه واضح اکتفاء کرده و نامى از آن نبرده است .
2 - قرآن در اینجا حتى تعبیر «امراة العزیز» (یعنى همسر عزیز مصر) را به کار نمىبرد، بلکه مىگوید: «التی هو فی بیتها» (بانوئى که یوسف در خانه او بود) تا به پردهپوشى و عفتبیان نزدیکتر باشد و ضمنا با این تعبیر حس حقشناسى یوسف را نیز مجسم ساخته است .
3 - «غلقت الابواب» که معنى مبالغه را مىرساند و دلالت مىکند تمام درها را به شدت بست و این ترسیمى از آن صحنه هیجانانگیز و سخت طوفانى است .
4 - جمله «قالت هیت لک» یعنى: این که من در اختیار تو هستم، آخرین سخن را از زبان همسر عزیز براى رسیدن به وصال یوسف شرح مىدهد ولى در عبارتى سنگین و پرمتانت و پرمعنى و بدون هیچگونه جنبه تحریکآمیز و بدآموز .
5 - جمله «معاذالله انه ربى احسن مثواى» که فرزند برومند یعقوب در پاسخ دعوت آن زن زیباى افسونگر گفت، نشان مىدهد که یوسف حتى در آن لحظه حساس کاملا بر نفس خود مسلط بود و در التهاب ایمان خویش مىسوختبه بانوى دلباخته و بىپروا گفت: پناه به خدا مىبرم آیا من دامن پاک خود را آلوده کنم و به ولى نعمتخویش خیانت ورزم . این عزیز مصر همسر توست که تا این حد مرا گرامى داشته و به من محبت مىورزد این کار هم خیانت است و هم ظلم و ستم «و انه لا یفلح الظالمون» و به این ترتیب کوشش یوسف را براى بیدار ساختن عواطف انسانى همسر عزیز مصر تشریح مىکند (20) .
تا اینجا این گفتگوها در محیطى طوفانى و سوزنده در محیطى که یکى از عشق مىسوخت و یکى از ایمان، بین آن دو نفر رد و بدل شد و فرزند یعقوب که باید گفت قهرمان ایمان و طهارت روح بلکه فرشته عفت و پاکدامنى است، قهرمان رسوائى عشق را شکست داد و یکسره مایوسش کرد واز این مبارزه سخت و خطرناک پیروز بیرون آمد (21) . و به جرم بىگناهى به زنداان رفت و یک صفحه بر افتخار دیگر به تاریخ آزادگان افزود .
در اینجا مىبینیم قرآن مجید از مساله عشق و زن که گویند هر دو چاشنى هنرند با حفظ نزاکت و عفت قلم و بیان استفاده کرده و بدین ترتیب هنر را در خدمت ایمان و اخلاق در آورده است . آرى قرآن به همان اندازه که از هنر و ادب پوچ و انحرافى یا «هنر براى هنر» و «هنر آزاد» یعنى لاابالى و بىعفت نفرت دارد، حامى و ستایشگر جدى و قوى «هنر مسؤول» یا به تعبیر امروزى «هنر متعهد» است .
این داستان که جذابترین داستان قرآن است، مىتواند براى داستاننویسان مسلمان بهترین الگو و سرمشق باشد .
نویسنده و واقعبینى
تمدن جدید مردم را از «واقعبینى» دور ساخته و آنان را به «خیالپرستى» سوق داده است تا جائى که مردم امروز از واقعیت فاصله گرفته و در همهجا خیال را بر حقیقت ترجیح مىدهند . جهان امروز را جهان تبلیغات نامیدهاند و هرکس و هر مؤسسه و هرکارخانه در پیشبرد اهداف خود دستبه تبلیغات وسیع و دامنهدارى مىزنند و براى نمایش متاع خود از وسائل تبلیغاتى مدرن روز استفاده مىکنند و فرآوردههاى خود را بیشتر از واقعیتشان به مردم نشان داده و واقعیت هر چیز را صدها برابر بزرگ جلوه مىدهند و به اصطلاح از کاه کوه مىسازند و براى فریب مردم به قدرى گزافهگوئى مىکنندکه دیگر حقیقت و واقعیتبه کلى فراموش مىشود درستسراب را به جاى آب به مردم نشان مىدهند . چه پولها و و خرجهاى گزاف و کلان در این راه صرف نمىشود، تبلیغات و آگهىهاى تجارتى در حال حاضر مؤسسات و تجارتخانهها را فلج کرده است و هر مؤسسهاى براى این که از رقیبان خود عقب نماند، یک سلسله سبقتهاى جانکاه و طاقتفرسائى به وجود آورده است که در نتیجه منجر به اسراف و تبذیر و اتلاف سرمایههاى مادى و قواى انسانى گشته و بار زندگى بىجهتسنگینتر شده است .
در صورتى که اگر به جاى این همه تبلیغات دروغ و گزافهگوئیهاى بىخود در راه بهتر ساختن واقعیت فرآوردههاى خود سعى مىکردند و چیزهاى با ارزش تحویل جامعه مىدادند نتیجه بهترى مىتوانستند به دستبیاورند و به کالاى خود مارک ثابت «واقعیت» بزنند در این صورت در مقام ارزش «واقعیت» هرچیز معیار و ملاک قرار مىگرفت .
سوکمندانه امروز بازار دروغ، فریب، حیله، تزویر و انواع انحرافات اخلاقى رونق گرفته به طورى که نه تنها جامعه امروز اینها را زشت نمىداند، بلکه در ردیف آداب و اصول حقیقى زندگى پذیرفته است .
لاف زنى و گزافهگوئى در سرشتبسیارى از آدمیان وجود دارد و در این باره ما شرقیها دستکمى از غربیها نداریم، گزافهگوئى و افسانهسازى یکى از شاهکارهاى شعراى ماستشاعران و داستاننویسان هرقدر دروغهاى شاخدار بگویند و افسانههاى موهوم بیافرینند آثارشان بیشتر جلب توجه مىکند و اگر کسى حوصله داشته باشد و داستانهاى دروغ و پندارى شعرا و نویسندگان دوران گذشته را جمعآورى کند «مثنوى هفتاد من کاغذ شود» البته آنها به عقیده خودشان این قصهها و افسانهها را به خاطر آن مىخواستند که مایه عبرت خوانندگان باشد و مردم از مطالب آن عبرت گیرند و پند بیاموزند .
هرچند «رؤیاسازى» و «افسانهباقى» در تاریخ سابقه زیادى دارد، ولى در عصر ما که آن را «عصر تحول» و «شدت و سرعت» نامیدهاند، بیش از هر وقت دیگر شایع است .
رؤیاسازى امروز داراى انواع وسائل گوناگون و شیوع سرسامآورى است که در کمتر دورهاى از تاریخ تمدن انسانى نظیر و سابقه داشته است .
افسونگرىهاى رؤیاسازان این عصر تنها به وسیله کتاب و مقاله نیست، بلکه سینما، تآتر، تلویزیون، مجلههاى مصور، هفتهنامههاى پرانتشار با تصاویر رؤیائى و وسائل نیرومند دیگرى براى رؤیاسازى است .
در سینما و داستان همهچیز رنگ گزافه و اغراق دارد، ستارههاى سینما و قهرمانان داستانها را با زیبائیهاى خیره کننده و سحرانگیز روى صحنه مىآورند و جهانى پرافسون و رؤیائى ایجاد مىکنند به طورى که گاه به اصل واقعیت صدها برابر مىگردد، همه به خاطر این است که آنچنان را آنچنانتر جلوه دهند (22) .
در سینما و داستان میزان زیبائى، ثروت، قدرت همه چیز بالاتر از آنچه واقعیت دارد، مجسم مىشود، مقیاسها و معیارهاى واهى که سینما و داستان به دست انسان مىدهد، مافوق مقیاسهاى معمولى است، خوانندگان و تماشاگران همهچیز را با آن مقیاسها و معیارها مىسنجند سعى مىکنند زیبائى اندامشان و طرز آراییششان و همه کارهایشان مثل قهرمانان و ستارههاى سینما باشد و چون از سینما بیرون مىآیند در قالب دیگر رفتهاند، در قالب قهرمانان داستان و سینما به ویژه آنها که جوانترند، تاثیر پذیرترند و چون نمىتوانند خود را با معیارها و مقیاسهاى داستان و سینما تطبیق دهند و خود را در برابر زیبائى با قدرت مدهوش کننده قهرمانان کمتر مىبینند پیوسته از وضع خود رنج مىبرند و هرکجاى اندامشان با «بت» مورد ستایششان وفق ندهد اگر بتوانند آن را به کلى عوض مىکنند و اگر نشد، عمل جراحى روى آن انجام مىدهند و لذا جراحى پلاستیک روى سینهها و پستانها در آمریکا و سایر کشورهاى به اصطلاح متمدن مساله بزرگى است! و گاهى این نوع «نقص آگاهى» و «خودکمبینى» پروسوسه باعث مىشود جوانان ناتوان و ناکام دستبه انتحار و خودکشى بزنند .
تبلیغات «واقعیت را عوض نمىکند
اسلام با دروغ، تزویر، گزافهگوئى، لافزنى، رؤیاسازى، افسانهبافى و هر نوع صفت زشت دیگر شدیدا مبارزه کرده است اسلام به ظاهر و باطن هر دو اهمیت مىدهد واز نظر اسلام ظاهر باید آئینه باطن باشد، ظاهر اگر آراسته شد، باید باطن آراستهتر گردد . ظاهر وقتى ارزش دارد که حاکى از درون و واقعیتباشد و حتى در بعضى از جاها براى این که مردم فریب ظاهر را نخورند، اسلام نشانههائى به دست مىدهد که انسان بدان وسیله مىتواند باطن و درون افراد را بشناسد .
در روایتى از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: به رکوع و سجود طولانى مرد نگاه نکنید (یعنى ظاهر افرا را ملاک قضاوت قرار ندهید) زیرا او به این عمل عادت کرده استبه طورى که اگر آن را ترک کند، به وحشت و اضطراب مىافتد و لیکن براى شناختن افراد به راستگوئى و امانتدارى آنها نگاه کنید (23) .
در این حدیثشریف توصیه شده استبر این که انسان نباید گول ظاهر را بخورد و باطن و درون افراد را از نظر دور دارد .
ممکن است «درون» و «واقعیت» فراموش بشود و فقط انسان به آرایش ظاهر بپردازد و مردم هم ظاهر را ملاک قرار دهند چنانکه وضع دنیاى امروز این چنین است لذا اسلام به واقعیت اهمیت ویژهاى قائل است و اگر در عالم، ملاک ظاهر باشد و هیچکس به واقعیت اهمیت ندهد بازهم باید مسلمان فریب ظاهر را نخورد و از واقع نگریزد .
پیشواى هفتم مىفرماید: اگر گردوئى در دستتبوده باشد و همه مردم بگویند که آن جواهر استسودى براى تو نخواهد داشت زیرا که تو خود مىدانى که آن گردو است و اگر جواهرى در دستتباشد و همه مردم بگویند که آن گردو است، زیانى به حالت نخواهد داشت زیرا که تو مىدانى آن جواهر است (24) .
در این حدیث تصریح شده استبراین که باید «واقعیت» هرچیز را در نظر گرفت، تبلیغات مردم نه از واقعیت چیزى مىکاهد و نه بر واقعیت چیزى مىافزاید .
قصص و داستانهائى که قرآن مجید نقل کرده است، هیچکدام جعلى و خیالى نیستند و همه از واقعیات تاریخ و سرگذشتهاى اقوام بشرى اتخاذ شدهاند . داستانهاى قرآن خارج از قوانین طبیعى نیستند و صحنههاى فریبنده ظواهر نمىباشند و قرآن مجید نخستین کتابى است که «داستان» را به منظور هدایت و راهنمائى و تربیت اجتماع بشرى مورد استفاده قرار داده است .
پىنوشت:
1) اصول کافى، ج2، ص 79 و 80 .
2) اصول کافى، ج2، ص 79 و 80 .
3) سوره بقره، آیه 273 .
4) سوره نور، آیه 33 .
5) نهج البلاغه، حکمت 68 .
6) اسلام و حقوق طبیعى انسان، ص 42 .
7) سوره علق، آیه 1 - 5 .
8) نورالثقلین، ج5، ص 389 .
9) تفسیر فخر رازى، ج30، ص 78 .
10) تفسیر نمونه، ج24، ص 375 .
11) شرح آداب المتعلمین، خواجه نصیر، ص 112 .
12) کنزالعمال، ج10، ص 28715 .
13) مجمع البیان، ج10، ص 332 .
14) مدرک قبل .
15) روح البیان، ج10، ص 102 .
16) الشهاب فى الحکم والآداب، ص 22 به نقل از تفسیر نمونه، ج24، ص 377 .
17) کنزالعمال، ج6، ص86، شماره 14957 .
18) روش تربیتى اسلام، محمد قطب، ترجمه محمد مهدى جعفرى، ص 4 - 373 .
19) سوره یوسف، آیه 23 .
20) تفسیر نمونه، ج9، ص 380 .
21) جمال انسانیت، ص 71 .
22) البته این بحثها راجع به فیلمهاى خارجى است و حساب برخى فیلمهاى آموزنده و ارزشمندى که اخیرا بعد از انقلاب در داخل تولید مىشود، از اینها جداست .
23) اصول کافى، ج2، ص 105، حدیث 12 .
24) تحف العقول .