دین و معرفت علم
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
درباره اینکه شناختخدا، مبناى شناخت وظائف انسان است، سخن گفتیم و محور بحث را کلام پرمحتواى امیرالمؤمنینعلیهالسلام قرار دادیم که در افاضاتش به کمیل، مردم را سه دسته کرد.
«ابن ابى الحدید» -که عالم معتزلى منصفى است- درباره تقسیم مردم به سه دسته عالم و متعلم و مگسگونگان، مىگوید:
«تقسیمى صحیح است. چرا که بشر به اعتبار مسائل و امور الهى، یا به حقیقت عالم است و خدا را (آنگونه که در توان یک بشر است) مىشناسد و یا در این راه، آغازگر و درحال سیر و سفر است و به وسیله تعلم و استفاده از عالم، در طلب و جستجوست و یا نه این است و نه آن. یعنى همان عامى سقوط کردهاى است که خداى را به او اعتنایى نیست و حضرت، درباره او راست فرموده که: مگسان کوچک و ناتوان و هرآواز دهندهاى را پیروانند. مگر نمىبینى که آنها به کمترین خیال و ضعیفترین وهم، از تقلید شخصى به تقلید شخصى دیگر، منتقل مىشوند (وکورکورانه، پیروى این و آن، مىکنند)». (1)
از آنجا که فقه را بیان کننده وظائف انسان در برابر خدا و خود و دیگران و جهان دانستیم واز آنجا که شناخت وظائف انسان در موارد چهارگانه، بدون شناختخود و خدا و انسان و جهان ممکن نیست، از اینرو بهتر دیدیم که اهمیت معرفت و شناخت و ارزش مقام اهل معرفت و پویندگان راه علم از دیدگاه امام امیرالمؤمنینعلیهالسلام را بیشتر پىبگیریم و مقام والاى علم و عالم و تعلم و متعلم را بهتر بشناسیم و خلاصه اینکه بحث المعرفه را اهمیت دهیم واز کنار مساله علم و تعلم به سادگى نگذریم. چرا که پیشواى عالمان حقیقى و تعلیم دهنده همه متعلمان واقعى، در خطابش به کمیل فرمود:
«یا کمیل، معرفة العلم دین یدان به». (2) معرفت علم، دینى است که بدان پاداش داده مىشود.
این سخن، یعنى چه؟ ابن ابى الحدید مىگوید:
«یعنى معرفت فضل یا شرف یا وجوب علم، دینى است که بدان، پاداش داده مىشود یعنى معرفت این امور، رکنى از ارکان دین و واجب و فریضه است». (3)
سؤال فوق از اینجا پدید آمده که: علم و معرفتیکى است و بنابراین، گویى گفته شده است: علم به علم، دینى است که بدان پاداش داده مىشود.
به خاطر همین است که برخى از مترجمین نهج البلاغه در ترجمه عبارت مورد بحث، چنین آوردهاند:
«اى کمیل بن زیاد، آشنائى با علم و تحصیل آن، دین است که به سبب آن (در روز رستخیز) جزا و پاداش داده مىشود». (4)
اینگونه برخوردها با کلام درربار مولى، ناشى از این است که ما به وسیله علم، هستى و جهان و اشیاء و ذات و صفات و افعال خدا را مىشناسیم، نه خود علم را. بنابراین، معرفت علم یا علمالمعرفة یا علم به علم، معنى ندارد. حال آنکه امروز شناختشناسى و بحثالمعرفة (5) از جایگاه حساسى برخوردار است.
امروز «یکى از مهمترین شاخههاى فلسفه شناختشناسى (یا نظریههاى مربوط به شناسایى) است. فیلسوفان کوشیدهاند وسیله کسب معرفت و حدود و وسعتشناسایى و مقیاسها یا ملاکهایى را که بدان وسیله مىتوان با اطمینان درباره حقیقتیا خطاى شناسایى، داورى کرد، کشف کنند. تمایل ما این است که به آنچه درباره جهان به تصور خود مىدانیم، خرسند و قانع باشیم. ولى از خود نمىپرسیم که چگونه به این شناسایى دستیافتهایم و اعتماد و وثوق ما به آن، از کجاست؟ گاهگاه از اینکه نخستبه چیزى اعتماد جازم داشتهایم و سپس معلوم شده که مشکوک یا خطا و کذب است، نگران مىشویم. اگر این حالت، مکرر اتفاق افتد، ممکن است درباره آنچه یقینى و قطعى مىپنداریم، شکست و بدگمانى پیدا کنیم». (6)
«جان لاک» معتقد بود که «فقط شهود و برهان مىتواند به ما معرفتى که درباره آن مطمئن باشیم، بدهد. لکن علاوه بر این دو، مرتبهاى دیگر از اطمینان هست که هرچند یقینى نیست، مع هذا تقریبا هرکس به آن اعتماد مىکند و بنابراین، آن را نیز بایستى یکى از مدارج شناسایى به شمار آورد». (7)
«لاک» این نوع شناسایى را شناسایى حسى نامیده. به نظر او این نوع شناسائى، ما را به وجود بالفعل اشیاء جزئى مطمئن مىسازد. (8)
به عقیده او، علىرغم همه شک و تردیدهائى که دکارت و شکاکان مطرح کردهاند، بازهم تقریبا مطمئنیم که بعضى از تجارب ما درباره چیزهائى است که خارج از اذهان و نفوس ما وجود دارند و حال آنکه برخى دیگر از تجارب ما چنین نیست. (9)
امیرالمؤمنین علیهالسلام در ادامه سخن، نکاتى بیان مىکند که بازگشت آنها به علمشناسى و معرفت علم است. این نکات، بدین قرارند:
1 - «به یکسب الانسان الطاعة فى حیاته».
به وسیله علم است که انسان در زندگى خویش تحصیل طاعت مىکند.
آرى، عالم واقعى مطیع فرمان خداست و در برابر او خوف و خشیت دارد و خود را در برابر عظمت نامتناهى آن ذات اقدس، ذرهاى بىمقدار و ناچیز مىنگرد. چنانکه قرآن مجید مىفرماید:
«انما یخشى الله من عباده العلماء» (10)
از بندگان خدا، تنها عالمان در برابر خداوند، خشیت دارند. (11)
2 - « و جمیل الا حدوثه بعد وفاته».
انسان به وسیله علم براى دوران پس از مرگش تحصیل نام نیکو مىکند.
همواره بندگان خوب و انسانهاى متدین و متعبد در میان مردم خوشنامند. بخصوص عالمان واقعى که به علم خود راهگشاى سعادت بوده و خود به آنچه دانسته و به مردم گفتهاند، عمل کرده و دیگران را هم هدایت و ارشاد کردهاند. هرچند ممکن است در دوران زندگى گرفتار انزوا و گمنامى شوند.
3 - «العلم حاکم والمال محکوم علیه».
علم حاکم و مال، محکوم علیه است.
معناى کلام فوق این است که: علم درباره انفاق یا امساک مال حکم مىکند و به انسان مىگوید که: اینجا مصلحت در انفاق مال و آنجا مصلحت در حفظ و نگهدارى مال است. بنابراین، علم به مصلحت ، در انسان ایجاد انگیزه مىکند و علم به مفسده و زیان و ضرر، انگیزه را در انسان از بین مىبرد و در وجودش ایجاد صارف مىکند.
داعى و صارف، بر حرکات و تصرفات انسان حاکمند و او را به اقدام یا ترک اقدام وادار مىکنند. اینکه ما انسان را در کارهایش قادر مختار مىدانیم، به اعتبار همین دو امر است. داعى و صارف هر دو ریشه در علم و اعتقاد دارند.
از اینجا معلوم مىشود که علم -به خودى خود- بر اعمال انسان حاکم است. حال آنکه مال، حاکم بر اعمال انسان نیست، بلکه تحتحاکمیت علم است.
بازهم علم شناسى
هستند (و بودهاند) مردمى که علم را براى مال مىخواهند و مال را بر علم ترجیح مىدهند. اینها گوهر گرانبهاى علم را نشناختهاند و زرق و برق امور مادى و هیاهوى جاه و مقام و قدرت ظاهرى آنها را کور و کر کرده است.
به همین جهت است که امیرالمؤمنینعلیهالسلام قبل از آنکه معرفت علم را از ارکان دین، بلکه خود دین معرفى کند، در سخنى که به عنوان تمهید و زمینهسازى مطرح شده، مىفرماید:
«یا کمیل، العلم خیر من المال. العلم یحرسک وانت تحرس المال و المال تنقصه النفقة و العلم یزکو على الانفاق و صنیعالمال یزول بزواله».
اى کمیل، علم بهتر از مال است. علم تو را نگاه مىدارد و تو مال را نگاه مىدارى. مال را انفاق مىکاهد و علم از راه انفاق تکامل مىیابد و آثار مال، با زوال مال، زایل مىشود.
در عبارات فوق، وجوهى براى برترى علم بر مال، ذکر شده که در خور توجه است:
1 - علم نگهبانى و پاسدارى لازم ندارد، بلکه خود نگهبان و پاسدار انسان است. حال آنکه مال، نگهبانى و پاسدارى مىخواهد و اگر مالدار، از حفظ و حراست آن خوددارى یا کوتاهى کند، تباه و ضایع مىشود.
2 - مخارج و مصارف، موجب کمبود مال مىشود. اما مخارج و مصارف علم، که همان تعلیم و تدوین و انتشار آن است، موجب رشد و تکامل و ترقى آن مىشود چرا که تعلیم دهنده، به برکت تعلیم بر بینش علمى و سعه نظر و حل مشکلات و تحقیق بیشتر در رشتهاى که در آن کار کرده، مىافزاید و آنچه را به دیگران آموخته، برایش ملکه مىشود و در ذهنش رسوخ مىیابد.
3 - آثار و فوائد مال با زوال مال از بین مىرود. چرا که آثار مال، در امور جسمانى و لذتهاى شهوانى ظاهر مىشود. تا مال باقى است، برخوردارى از لذائذ جسمى و شهوى ادامه دارد. همین که مال از دست رفت، اینها هم از دست مىرود. با کثرت مال، مطبخ و مبرز، (12) رونق دارد. دغل دوستان، همچون مگسان گرد شیرینى در رفت و آمدند. عزت ظاهرى و شهرت دنیوى، رو به فزونى است. همه چیز بر پایه وهم و خیال و تعینات و تمنیات، پر رونق و پرزرق و برق است.
نیست وش باشد خیال اندر روان تو جهانى بر خیالى بین روان بر خیالى صلحشان و جنگشان بر خیالى نامشان و ننگشان
در تعبیر زیباى امیرالمؤمنینعلیهالسلام «صنیع المال» آمده و مقصود از صنیع مال همه آثار و فواید و نتایجى است که بر مال، مترتب مىشود و اینها همچون سایه مال، تابع بقاى مالند و معلوم است که اگر صاحب سایه را زائل گردد، سایه هم به دنبال آن، زائل مىگردد.
البته فوائدى هم هست که اشخاص متعهد و مؤمن از مال مىبرند و اینها زوالپذیر نیستند. بلکه به عنوان «باقیات صالحات» (13) همواره باقى مىمانند. هرچند که مال زوال یابد، ولى این فوائد، دستخوش زوال نمىشوند. چرا که اینها از آثار ایمان و تقوا و تعهدند. مقصود از باقیات صالحات، همه طاعات و خیرات است. اعم از طاعات و خیرات روحى و بدنى، مالى و غیر مالى، آنچه طاعت و خیراتستباقى مىماند. خواه از قبیل کارهاى فکرى و تعلیم و تالیف و ترجمه و نشر باشد و خواه از قبیل بناهاى خیر و موقوفات و صنایع و فنون باشد و خواه از قبیل اذکار و اوراد و دعاها و قرائت قرآن و عبادات. از اینرو از پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله روایتشده است که:
«ان عجزتم عن اللیل ان تکابدوه و عن العدوان تجاهدوه فلا تضجروا عن قول: «سبحان الله والحمد لله و لا اله الا الله والله اکبر»فانهن الباقیات الصالحات فقولوها». (14)
اگر از شب زندهدارى واز جهاد با دشمنان دین، عاجزید، از گفتن تسبیحات اربعه کسل نشوید که اینها باقیات صالحاتند. بنابراین، آنها را بگویید.
ابن ابى الحدید معتزلى در توضیح و تفسیر جمله «و صنیع المال یزول بزواله» مىگوید:
«نمىبینى که وقتى مال زایل مىشود، صاحب آن ناچار مىشود که خانه و مرکب و کنیزان را بفروشد و عادت به خوردن خوراکیهاى خوب و پوشیدن لباسهاى فاخر را ترک کند. همینطور هنگامى که صاحب مال بمیرد، آثار مال از او زایل مىگردد. چرا که او بعد از مرگ، از خوردن و نوشیدن و پوشیدن محروم مىشود. ولى آثار علم، نه در دوران زندگى دنیا زایل مىشود و نه بعد از مرگ. اما در زندگى دنیا به خاطر این است که زوال علوم بدیهى و آثار و لوازم آنها محال است... واما بعد از خروج از دنیا، به خاطر این است که آثار علم -یعنى لذت عقلى دائم، به خاطر دوام سبب آن، که عبارت است از حصول علم در جوهر نفس که معشوق نفس است و مانعى از تمتع و تلذذ به آن وجود ندارد- زوال نمىپذیرد. آنچه در زندگى دنیا مانع از تلذذ به علم بود، اشتغال نفس به تدبیر بدن و واردات حسى از جهان خارج بود. بدون تردید، هنگامى که عاشق به معشوق پیوندد، اسباب کدورت زایل مىشود و عاشق در لذتى بزرگ، مستغرق مىشود این است راز سخن امیرالمؤمنینعلیهالسلام که فرمود: «و صنیع المال یزول بزواله». (15)
گفته بودم چو بیایى غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایى
در پایان این بحث، ذکر این نکته لازم است که واژه صنیع ممکن استبه معناى صانع و ممکن استبه معناى مصنوع باشد. در صورت اول، صنیع مال به معناى صاحب مال و در صورت دوم به معناى آثار مال است. در بیان ابن ابى الحدید، به هر دو معنى اشاره شده است.
پىنوشتها:
1 ) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج1×، ص347 و 348، حکمت143، توضیح داخل پرانتزها از نگارنده است.
2 ) نهج البلاغه فیض الاسلام، ص 1145، حکمت139.
3 ) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج18، ص349.
4 ) نهج البلاغه فیض الاسلام، ص1146.
5 ) Eistemolojy
6 ) کلیات فلسفه از دکتر سید جلال الدین مجتبوى از انتشارات حکمت، ص 260.
7 ) همان مدرک، ص296.
8 ) همان مدرک.
9 ) همان.
10 ) فاطر، آیه 28.
11 ) هرچند که خوف و خشیت در لغت. به معناى ترس آمدهاند. ولى میان آنها فرق است. چرا که خوف، هرگونه ترسى است که موجب تالم نفس شود و خشیت، آن حالتى است که به هنگام ادراک عظمت و هیبتحق در دل انسان پدید مىآید. این حالت مخصوص کسانى است که بر مقام کبریاى حق آگاهى یافته و لذت قرب را چشیدهاند و خوف از محجوبیت دارند. (رجوع شود به مجمع البحرین، ماده خشا).
12 ) این تعبیر در شعر ناصرخسرو قبادیانى که به حکیم الشعراء مشهور است، آمده:
ناصر خسرو ز راهى مىگذشت مست و لایعقل نه چون مىخوارگان دید قبرستان و مبرز رو به رو بانگ بر زد گفت: اى نظارگان نعمت دنیا و نعمتخواره بین اینش نعمت اینش نعمتخوارگان
13 ) المال والبنون زینةالحیاة الدنیا والباقیات الصالحات خیر عند ربک ثوابا و خیر املا(الکهف، آیه 45).
یعنى: مال و اولاد، زینت زندگى دنیاست و باقیات صالحات. نزد پروردگار تو از جهت پاداش و آرزومندى بهتر است.
هرچند در برخى از روایات، باقیات صالحات بر اعمال خاصى از قبیل نماز و ذکر و تهجد حمل شده، ولى اینها به لحاظ بیان مصادیق است. از اینرو طبرسى مىگوید: «بهتر حمل آن بر عموم است و بنابراین، همه طاعات و خیرات در آن، داخل است (تفسیر مجمع البیان، ج5 و6، ص 474، ذیل آیه فوق).
14 ) تفسیر نورالثقلین، ج3، ص 264 ذیل آیه 45 سوره مبارکه کهف.
15 ) شرح نهج البلاغه، ج18، ص 348 و349 ذیل حکمت143.
«ابن ابى الحدید» -که عالم معتزلى منصفى است- درباره تقسیم مردم به سه دسته عالم و متعلم و مگسگونگان، مىگوید:
«تقسیمى صحیح است. چرا که بشر به اعتبار مسائل و امور الهى، یا به حقیقت عالم است و خدا را (آنگونه که در توان یک بشر است) مىشناسد و یا در این راه، آغازگر و درحال سیر و سفر است و به وسیله تعلم و استفاده از عالم، در طلب و جستجوست و یا نه این است و نه آن. یعنى همان عامى سقوط کردهاى است که خداى را به او اعتنایى نیست و حضرت، درباره او راست فرموده که: مگسان کوچک و ناتوان و هرآواز دهندهاى را پیروانند. مگر نمىبینى که آنها به کمترین خیال و ضعیفترین وهم، از تقلید شخصى به تقلید شخصى دیگر، منتقل مىشوند (وکورکورانه، پیروى این و آن، مىکنند)». (1)
از آنجا که فقه را بیان کننده وظائف انسان در برابر خدا و خود و دیگران و جهان دانستیم واز آنجا که شناخت وظائف انسان در موارد چهارگانه، بدون شناختخود و خدا و انسان و جهان ممکن نیست، از اینرو بهتر دیدیم که اهمیت معرفت و شناخت و ارزش مقام اهل معرفت و پویندگان راه علم از دیدگاه امام امیرالمؤمنینعلیهالسلام را بیشتر پىبگیریم و مقام والاى علم و عالم و تعلم و متعلم را بهتر بشناسیم و خلاصه اینکه بحث المعرفه را اهمیت دهیم واز کنار مساله علم و تعلم به سادگى نگذریم. چرا که پیشواى عالمان حقیقى و تعلیم دهنده همه متعلمان واقعى، در خطابش به کمیل فرمود:
«یا کمیل، معرفة العلم دین یدان به». (2) معرفت علم، دینى است که بدان پاداش داده مىشود.
این سخن، یعنى چه؟ ابن ابى الحدید مىگوید:
«یعنى معرفت فضل یا شرف یا وجوب علم، دینى است که بدان، پاداش داده مىشود یعنى معرفت این امور، رکنى از ارکان دین و واجب و فریضه است». (3)
سؤال فوق از اینجا پدید آمده که: علم و معرفتیکى است و بنابراین، گویى گفته شده است: علم به علم، دینى است که بدان پاداش داده مىشود.
به خاطر همین است که برخى از مترجمین نهج البلاغه در ترجمه عبارت مورد بحث، چنین آوردهاند:
«اى کمیل بن زیاد، آشنائى با علم و تحصیل آن، دین است که به سبب آن (در روز رستخیز) جزا و پاداش داده مىشود». (4)
اینگونه برخوردها با کلام درربار مولى، ناشى از این است که ما به وسیله علم، هستى و جهان و اشیاء و ذات و صفات و افعال خدا را مىشناسیم، نه خود علم را. بنابراین، معرفت علم یا علمالمعرفة یا علم به علم، معنى ندارد. حال آنکه امروز شناختشناسى و بحثالمعرفة (5) از جایگاه حساسى برخوردار است.
امروز «یکى از مهمترین شاخههاى فلسفه شناختشناسى (یا نظریههاى مربوط به شناسایى) است. فیلسوفان کوشیدهاند وسیله کسب معرفت و حدود و وسعتشناسایى و مقیاسها یا ملاکهایى را که بدان وسیله مىتوان با اطمینان درباره حقیقتیا خطاى شناسایى، داورى کرد، کشف کنند. تمایل ما این است که به آنچه درباره جهان به تصور خود مىدانیم، خرسند و قانع باشیم. ولى از خود نمىپرسیم که چگونه به این شناسایى دستیافتهایم و اعتماد و وثوق ما به آن، از کجاست؟ گاهگاه از اینکه نخستبه چیزى اعتماد جازم داشتهایم و سپس معلوم شده که مشکوک یا خطا و کذب است، نگران مىشویم. اگر این حالت، مکرر اتفاق افتد، ممکن است درباره آنچه یقینى و قطعى مىپنداریم، شکست و بدگمانى پیدا کنیم». (6)
«جان لاک» معتقد بود که «فقط شهود و برهان مىتواند به ما معرفتى که درباره آن مطمئن باشیم، بدهد. لکن علاوه بر این دو، مرتبهاى دیگر از اطمینان هست که هرچند یقینى نیست، مع هذا تقریبا هرکس به آن اعتماد مىکند و بنابراین، آن را نیز بایستى یکى از مدارج شناسایى به شمار آورد». (7)
«لاک» این نوع شناسایى را شناسایى حسى نامیده. به نظر او این نوع شناسائى، ما را به وجود بالفعل اشیاء جزئى مطمئن مىسازد. (8)
به عقیده او، علىرغم همه شک و تردیدهائى که دکارت و شکاکان مطرح کردهاند، بازهم تقریبا مطمئنیم که بعضى از تجارب ما درباره چیزهائى است که خارج از اذهان و نفوس ما وجود دارند و حال آنکه برخى دیگر از تجارب ما چنین نیست. (9)
امیرالمؤمنین علیهالسلام در ادامه سخن، نکاتى بیان مىکند که بازگشت آنها به علمشناسى و معرفت علم است. این نکات، بدین قرارند:
1 - «به یکسب الانسان الطاعة فى حیاته».
به وسیله علم است که انسان در زندگى خویش تحصیل طاعت مىکند.
آرى، عالم واقعى مطیع فرمان خداست و در برابر او خوف و خشیت دارد و خود را در برابر عظمت نامتناهى آن ذات اقدس، ذرهاى بىمقدار و ناچیز مىنگرد. چنانکه قرآن مجید مىفرماید:
«انما یخشى الله من عباده العلماء» (10)
از بندگان خدا، تنها عالمان در برابر خداوند، خشیت دارند. (11)
2 - « و جمیل الا حدوثه بعد وفاته».
انسان به وسیله علم براى دوران پس از مرگش تحصیل نام نیکو مىکند.
همواره بندگان خوب و انسانهاى متدین و متعبد در میان مردم خوشنامند. بخصوص عالمان واقعى که به علم خود راهگشاى سعادت بوده و خود به آنچه دانسته و به مردم گفتهاند، عمل کرده و دیگران را هم هدایت و ارشاد کردهاند. هرچند ممکن است در دوران زندگى گرفتار انزوا و گمنامى شوند.
3 - «العلم حاکم والمال محکوم علیه».
علم حاکم و مال، محکوم علیه است.
معناى کلام فوق این است که: علم درباره انفاق یا امساک مال حکم مىکند و به انسان مىگوید که: اینجا مصلحت در انفاق مال و آنجا مصلحت در حفظ و نگهدارى مال است. بنابراین، علم به مصلحت ، در انسان ایجاد انگیزه مىکند و علم به مفسده و زیان و ضرر، انگیزه را در انسان از بین مىبرد و در وجودش ایجاد صارف مىکند.
داعى و صارف، بر حرکات و تصرفات انسان حاکمند و او را به اقدام یا ترک اقدام وادار مىکنند. اینکه ما انسان را در کارهایش قادر مختار مىدانیم، به اعتبار همین دو امر است. داعى و صارف هر دو ریشه در علم و اعتقاد دارند.
از اینجا معلوم مىشود که علم -به خودى خود- بر اعمال انسان حاکم است. حال آنکه مال، حاکم بر اعمال انسان نیست، بلکه تحتحاکمیت علم است.
بازهم علم شناسى
هستند (و بودهاند) مردمى که علم را براى مال مىخواهند و مال را بر علم ترجیح مىدهند. اینها گوهر گرانبهاى علم را نشناختهاند و زرق و برق امور مادى و هیاهوى جاه و مقام و قدرت ظاهرى آنها را کور و کر کرده است.
به همین جهت است که امیرالمؤمنینعلیهالسلام قبل از آنکه معرفت علم را از ارکان دین، بلکه خود دین معرفى کند، در سخنى که به عنوان تمهید و زمینهسازى مطرح شده، مىفرماید:
«یا کمیل، العلم خیر من المال. العلم یحرسک وانت تحرس المال و المال تنقصه النفقة و العلم یزکو على الانفاق و صنیعالمال یزول بزواله».
اى کمیل، علم بهتر از مال است. علم تو را نگاه مىدارد و تو مال را نگاه مىدارى. مال را انفاق مىکاهد و علم از راه انفاق تکامل مىیابد و آثار مال، با زوال مال، زایل مىشود.
در عبارات فوق، وجوهى براى برترى علم بر مال، ذکر شده که در خور توجه است:
1 - علم نگهبانى و پاسدارى لازم ندارد، بلکه خود نگهبان و پاسدار انسان است. حال آنکه مال، نگهبانى و پاسدارى مىخواهد و اگر مالدار، از حفظ و حراست آن خوددارى یا کوتاهى کند، تباه و ضایع مىشود.
2 - مخارج و مصارف، موجب کمبود مال مىشود. اما مخارج و مصارف علم، که همان تعلیم و تدوین و انتشار آن است، موجب رشد و تکامل و ترقى آن مىشود چرا که تعلیم دهنده، به برکت تعلیم بر بینش علمى و سعه نظر و حل مشکلات و تحقیق بیشتر در رشتهاى که در آن کار کرده، مىافزاید و آنچه را به دیگران آموخته، برایش ملکه مىشود و در ذهنش رسوخ مىیابد.
3 - آثار و فوائد مال با زوال مال از بین مىرود. چرا که آثار مال، در امور جسمانى و لذتهاى شهوانى ظاهر مىشود. تا مال باقى است، برخوردارى از لذائذ جسمى و شهوى ادامه دارد. همین که مال از دست رفت، اینها هم از دست مىرود. با کثرت مال، مطبخ و مبرز، (12) رونق دارد. دغل دوستان، همچون مگسان گرد شیرینى در رفت و آمدند. عزت ظاهرى و شهرت دنیوى، رو به فزونى است. همه چیز بر پایه وهم و خیال و تعینات و تمنیات، پر رونق و پرزرق و برق است.
نیست وش باشد خیال اندر روان تو جهانى بر خیالى بین روان بر خیالى صلحشان و جنگشان بر خیالى نامشان و ننگشان
در تعبیر زیباى امیرالمؤمنینعلیهالسلام «صنیع المال» آمده و مقصود از صنیع مال همه آثار و فواید و نتایجى است که بر مال، مترتب مىشود و اینها همچون سایه مال، تابع بقاى مالند و معلوم است که اگر صاحب سایه را زائل گردد، سایه هم به دنبال آن، زائل مىگردد.
البته فوائدى هم هست که اشخاص متعهد و مؤمن از مال مىبرند و اینها زوالپذیر نیستند. بلکه به عنوان «باقیات صالحات» (13) همواره باقى مىمانند. هرچند که مال زوال یابد، ولى این فوائد، دستخوش زوال نمىشوند. چرا که اینها از آثار ایمان و تقوا و تعهدند. مقصود از باقیات صالحات، همه طاعات و خیرات است. اعم از طاعات و خیرات روحى و بدنى، مالى و غیر مالى، آنچه طاعت و خیراتستباقى مىماند. خواه از قبیل کارهاى فکرى و تعلیم و تالیف و ترجمه و نشر باشد و خواه از قبیل بناهاى خیر و موقوفات و صنایع و فنون باشد و خواه از قبیل اذکار و اوراد و دعاها و قرائت قرآن و عبادات. از اینرو از پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله روایتشده است که:
«ان عجزتم عن اللیل ان تکابدوه و عن العدوان تجاهدوه فلا تضجروا عن قول: «سبحان الله والحمد لله و لا اله الا الله والله اکبر»فانهن الباقیات الصالحات فقولوها». (14)
اگر از شب زندهدارى واز جهاد با دشمنان دین، عاجزید، از گفتن تسبیحات اربعه کسل نشوید که اینها باقیات صالحاتند. بنابراین، آنها را بگویید.
ابن ابى الحدید معتزلى در توضیح و تفسیر جمله «و صنیع المال یزول بزواله» مىگوید:
«نمىبینى که وقتى مال زایل مىشود، صاحب آن ناچار مىشود که خانه و مرکب و کنیزان را بفروشد و عادت به خوردن خوراکیهاى خوب و پوشیدن لباسهاى فاخر را ترک کند. همینطور هنگامى که صاحب مال بمیرد، آثار مال از او زایل مىگردد. چرا که او بعد از مرگ، از خوردن و نوشیدن و پوشیدن محروم مىشود. ولى آثار علم، نه در دوران زندگى دنیا زایل مىشود و نه بعد از مرگ. اما در زندگى دنیا به خاطر این است که زوال علوم بدیهى و آثار و لوازم آنها محال است... واما بعد از خروج از دنیا، به خاطر این است که آثار علم -یعنى لذت عقلى دائم، به خاطر دوام سبب آن، که عبارت است از حصول علم در جوهر نفس که معشوق نفس است و مانعى از تمتع و تلذذ به آن وجود ندارد- زوال نمىپذیرد. آنچه در زندگى دنیا مانع از تلذذ به علم بود، اشتغال نفس به تدبیر بدن و واردات حسى از جهان خارج بود. بدون تردید، هنگامى که عاشق به معشوق پیوندد، اسباب کدورت زایل مىشود و عاشق در لذتى بزرگ، مستغرق مىشود این است راز سخن امیرالمؤمنینعلیهالسلام که فرمود: «و صنیع المال یزول بزواله». (15)
گفته بودم چو بیایى غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایى
در پایان این بحث، ذکر این نکته لازم است که واژه صنیع ممکن استبه معناى صانع و ممکن استبه معناى مصنوع باشد. در صورت اول، صنیع مال به معناى صاحب مال و در صورت دوم به معناى آثار مال است. در بیان ابن ابى الحدید، به هر دو معنى اشاره شده است.
پىنوشتها:
1 ) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج1×، ص347 و 348، حکمت143، توضیح داخل پرانتزها از نگارنده است.
2 ) نهج البلاغه فیض الاسلام، ص 1145، حکمت139.
3 ) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج18، ص349.
4 ) نهج البلاغه فیض الاسلام، ص1146.
5 ) Eistemolojy
6 ) کلیات فلسفه از دکتر سید جلال الدین مجتبوى از انتشارات حکمت، ص 260.
7 ) همان مدرک، ص296.
8 ) همان مدرک.
9 ) همان.
10 ) فاطر، آیه 28.
11 ) هرچند که خوف و خشیت در لغت. به معناى ترس آمدهاند. ولى میان آنها فرق است. چرا که خوف، هرگونه ترسى است که موجب تالم نفس شود و خشیت، آن حالتى است که به هنگام ادراک عظمت و هیبتحق در دل انسان پدید مىآید. این حالت مخصوص کسانى است که بر مقام کبریاى حق آگاهى یافته و لذت قرب را چشیدهاند و خوف از محجوبیت دارند. (رجوع شود به مجمع البحرین، ماده خشا).
12 ) این تعبیر در شعر ناصرخسرو قبادیانى که به حکیم الشعراء مشهور است، آمده:
ناصر خسرو ز راهى مىگذشت مست و لایعقل نه چون مىخوارگان دید قبرستان و مبرز رو به رو بانگ بر زد گفت: اى نظارگان نعمت دنیا و نعمتخواره بین اینش نعمت اینش نعمتخوارگان
13 ) المال والبنون زینةالحیاة الدنیا والباقیات الصالحات خیر عند ربک ثوابا و خیر املا(الکهف، آیه 45).
یعنى: مال و اولاد، زینت زندگى دنیاست و باقیات صالحات. نزد پروردگار تو از جهت پاداش و آرزومندى بهتر است.
هرچند در برخى از روایات، باقیات صالحات بر اعمال خاصى از قبیل نماز و ذکر و تهجد حمل شده، ولى اینها به لحاظ بیان مصادیق است. از اینرو طبرسى مىگوید: «بهتر حمل آن بر عموم است و بنابراین، همه طاعات و خیرات در آن، داخل است (تفسیر مجمع البیان، ج5 و6، ص 474، ذیل آیه فوق).
14 ) تفسیر نورالثقلین، ج3، ص 264 ذیل آیه 45 سوره مبارکه کهف.
15 ) شرح نهج البلاغه، ج18، ص 348 و349 ذیل حکمت143.