چکیده

متن



قانونگذاری، حق خداوند است و بس
اکنون باید دید که آیا ایرادهایی که بر قانونگذاری بشر واردند، متوجّه قانونگذاری الهی نیستند. بررسی این مسأله همراه با ذکر استدلال های ناظر به لزوم وضع قانون از منبع وحی، محتوای این بخش را تشکیل می دهد.
۱: رفع ایرادهای مزبور از قانونگذاری الهی
هیچیک از اشکال های پیشگفته [ در مقاله  «حق تعیین حقوق بشر، تنها از آن خداست ۱»] متوجّه قانونگذاری الهی نیستند. از سویی، در حریم دانش خداوند هرگز جهل راه ندارد. قرآن در خصوص علم خداوند می فرماید:
﴿لا یَعْزُبُ عَنهُ مثقالُ ذَرَّةٍ فی السَّمواتِ و لا فِی الأرضِ﴾[۲]  [هیچ چیز در آسمان ها و زمین بر او پوشیده نیست.]
از سوی دیگر، سهو و فراموشی هم در گسترهٴ علم خداوند راه ندارد. ذاتی که عین شهود و علم حضوری است، محال است که نسبت به چیزی جاهل باشد یا آن را فراموش کند، زیرا جمع میان حضور و غیاب؛ یا علم و جهل هرگز ممکن نیست. قرآن می فرماید:
﴿وَ ما کانَ رَبُّک نَسِیّاً﴾[۳]  [پروردگار تو هیچ چیز را فراموش نمی کند.]
همچنین گرفتاری در بند حبّ و بغض ها و کینه ورزی ها نیز از خداوند دور است. پروردگاری که آفریدگار انسان است و به او حقّ حیات بخشیده، بسی بهتر از خود او می داند که مصالح او کدامند. بدین سان، خداوند هم در وضع قانون و هم در تعیین پاداش ها و کیفرهای قانونی، تا هر حدّ و مرزی که باشد، مُحِقّ و سزاوار است.
۲: اَمر مشترک میان همهٴ انسان ها، فطرت الهی است
در بخش سوّم از همین فصل بیان شد که عرف و آداب و سنن و رسوم و مانند اینها نمی توانند منبع حقوق باشند، زیرا دارای دو ویژگی «اشتراک میان همهٴ انسان ها» و «پایداری» نیستند.
اکنون نوبت بدان می رسد که اَمر مشترک میان همهٴ انسان ها تبیین گردد:
ما برآنیم که همهٴ انسان ها می توانند در کنار یکدیگر زندگی صلح آمیز و دوستانه ای داشته باشند. این از آنروست که در میان همهٴ افراد بشر یک جهت مشترک و پایدار وجود دارد. همین جهت است که می تواند خوشبختی بشر را تضمین سازد و رفاه راستین انسان را تأمین کند. قرآن این جهت مشترک را «روح» می نامد و بیان می کند که این روح دارای فطرت الهی است.
در فرهنگ قرآن، بهرهٴ طبیعی بدن به «خاک» نسبت داده شده است که همهٴ مذمّت ها و نکوهش ها متوجّه آن است. در نزدیک به ۶۰ مورد، قرآن کریم انسان را نکوهش کرده است. هر جا سخن از نکوهش و مذمّت انسان در میان است، گفتگو از انسانی است که از خاک آفریده شده است. امّا هر جا از کرامت و بزرگی انسان سخن می رود، گفتگو در بارهٴ انسانی است که مسجود فرشتگان و جانشین خدا در زمین است. یعنی همانگونه که نکوهش ها به طبیعت انسان تعلّق دارد، همهٴ ستایش ها نیز به روح و فطرت باز می گردد.
از دید قرآن مجید، این اصل مشترک، یعنی فطرت، دارای سه ویژگی است: نخست این که خدا را می خواهد و بس؛ دوم اینکه در همهٴ آدمیان به ودیعه نهاده شده است؛ و سوّم آنکه از گزند هر گونه تغییر و تبدیل در اَمان است. در قرآن آمده است:
﴿فِطْرَتَ اللهِ الّتی فَطَرَ النّاسَ عَلیها لا تبدیلَ لِخَلْقِ اللهِ﴾ [۴] [از فطرت الهی پیروی کن که خداوند مردم را بر پایهٴ آن آفریده است. آفرینش خدا تغییر نمی پذیرد.]
در اینجا نباید گمان کرد که چون «فَطَر» فعل ماضی است، تنها بر زمان گذشته دلالت دارد؛ بلکه این حقیقتی است که همهٴ زمان ها را در بر می گیرد، زیرا در ادامهٴ آیه به وسیلهٴ «لا» ی نفی جنس، هر گونه تبدیل و تغییر در آفرینش پروردگار نفی شده است.
بدین سان، روشن است که آنچه می تواند به عنوان اصلِ مشترک میان همهٴ انسان ها پذیرفته گردد، فطرت الهی است. از اینرو در تعیین و شناخت منابع حقوق بشر جز به همین اصل مشترک نمی توان اعتماد کرد و هرگز نباید بر مایه هایی از وجود انسان که به طبیعتِ او باز می گردند، تکیه ورزید. وقتی که این اصل پذیرفته شود، روشن می گردد که وضع کنندهٴ حقوق بشر موجودی است که این فطرت را برنهاده و آن را می شناسد.
۳: منبع ارجمندتر از فطرت، وحی است
دیدیم که قرآن کریم اصل مشترک میان همهٴ انسان ها را فطرت آنها دانسته و به عنوان منبعی ارجمند بدان ارزش بخشیده است. ولی ارزشمند تر از فطرت، وحی است، زیرا گر چه فطرت کاشف است، امّا وحی هم کاشف است و هم منکشف.
به همین دلیل، قرآن کریم به همه، از جمله پیامبران الهی، دستور می دهد که از سوی خود قانونی را وضع نکنند و گوش به منبع وحی فرا دهند. آنگاه که در بارهٴ پیامبران وضع چنین باشد، تکلیف نوابغ و دیگر انسان های برجسته نیز روشن است. پیامبر با آن که از همهٴ موهبت های طبیعی بهره مند است و با سرچشمهٴ وحی نیز پیوند دارد، حقّ قانونگذاری برای مردم را ندارد. در قرآن به پیامبر گفته شده است:
﴿لا تُحَرّکْ به لِسانَکَ لِتَعْجَلَ به إنّ عَلَینا جَمْعَهُ و قُرءانَهُ﴾[۵] [شتاب آلوده، به قرائت قرآن زبان مگشا؛ که ما، خود، قرآن را گرد آورده، بر تو فرا می خوانیم.]
این خطاب بدان معناست که پیامبر نباید پیش از دریافت وحی، زبان به سخن بگشاید. البتّه پیامبر بزرگوار نیز بدین شیوه رفتار کرد و از اینرو خداوند در بارهٴ وی می‏فرماید:
﴿ما یَنْطق عن الهَوی إن هُوَ إلاّ وَحْیٌ یُوحی﴾[۶] [بر پایهٴ خواست خود سخن نمی گوید؛ بلکه هر چه می گوید وحی الهی است که فرو فرستاده شده است.]
امام امیر المؤمنین (علیه السلام) نیز تأکید فرموده است که نباید جاهلانه سخن گفت:
 «لا تَقُولوا بِما لا تَعْرِفُونَ. إنَّ أکْثَرَ الحَقِّ فیما تُنْکِرونَ»[۷] [آنچه را که نمی دانید، بر زبان مرانید. حق های بسیاری اَند که شما آنها را نمی دانید و نمی شناسید.]
این، بیانی رسا برای اخطار به قانونگذاران بشری است و به آنها هشدار می دهد که شما حقّ قانونگذاری ندارید، زیرا چه در زمینهٴ حقّ نظری و چه در عرصهٴ حقّ عملی، حقایق بسیاری را نمی دانید؛ پس چگونه می توانید حقوق بشر و قوانین شایسته ای وضع کنید!
۴ : دو بُرهان در اثبات حقّ قانونگذاری برای خداوند
گر چه پیشتر به برخی از موادّ بُرهان های اقامه شده در این مورد اشاره کرده ایم، لیکن برای رعایت ترتیب و توالی بحث، دو برهان از بَراهین یاد شده را در اینجا می‏آوریم.
بُرهان نخُست انسان دارای ارتباطی تنگاتنگ با هستی بخش خود است. این ارتباط تنها محدود به آفرینش آغاز انسان نیست، بلکه پس از خلقت نیز او همواره در بستر این رابطهٴ نزدیک زندگی می کند. از اینرو بشر برای طیّ راه تکاملی خود نیازمند ارتباط با پروردگار است و نمی تواند به خودی خود در این مسیر پیش رود. نتیجه آن که تعیین حقوق بشر که گامی از گام های همین مسیر تکاملی است باید از سوی همان مبدأ هستی بخش صورت پذیرد.
برهان دوم مقدّمه تعیین حقوق بشر این است که انسان و نیازهای او را بشناسیم. شناخت این نیازها مستلزم داشتن اطّلاعات کامل در مورد اَبعاد گوناگون حیات انسان است. روشن است که تنها خدا به همهٴ این ابعاد آگاه است، زیرا هم «غیب» گذشته و آیندهٴ جهان را می داند و هم به «شهادتِ» جهانِ موجود احاطه دارد. از اینرو تنها خداوند است که می تواند به تعیین حقوق بشر بپردازد.
۵ : برهان های قرآنی در اثبات حقّ قانونگذاری برای خداوند
برهان نخست پیوند تشریع و تکوین
در سورهٴ «انشقاق» و «انفطار» و نیز برخی سُور دیگر، یاد آوری شده است که زمین و آسمان محقوقِ حقّند و به پیشگاه خداوند بار می یابند. آنگاه به انسان هشدار داده شده است که او نیز راهیِ محضر حقّ است‏و باید تنها از خدا فرمان بَرَد. ابتدا می‏فرماید:
﴿یا أیّها الإنسانُ إنَّکَ کادِحٌ إلی رَبِّک کَدحاً فَمُلاقیه﴾[۸] [ای انسان! تو با رنج و تلاش به سوی پروردگار خود می روی و سرانجام او را ملاقات می کنی.]
آنگاه به او هشدار می دهد که در روز قیامت، از کسانی نباشد که کارنامهٴ رفتار خود را پشت سر و با دستِ چپ دریافت می کنند و به آتش سوزان دوزخ در می اُفتند.
در سورهٴ انشقاق، پیوند میان تشریع و تکوین به چشم می خورد. یعنی در آغاز، سخن از فرمانبرداری زمین و آسمان است و آنگاه به انسان فرمان داده می شود که از قانون خداوند پیروی کند. همین پیوند میان تشریع و تکوین در آیاتی دیگر از قرآن کریم نیز به چشم می خورد. مثلاً در آیه ای، پیامبر گرامی به تکوین استدلال می کند و آنگاه نتیجهٴ تشریعی می گیرد. صغرای این قیاس آن است که خداوند پروردگار همهٴ موجودات است. این بخش از مقدّمه، تکوینی است. کبرای قیاس نیز این است که تنها پروردگارِ همهٴ موجودات را باید پروردگار خود دانست. این بخش، تشریعی است. نتیجهٴ این دو مقدّمه آن است که من (پیامبر) پروردگار همه ی‏موجودات را به عنوان پروردگار خود بر می گزینم:
﴿أ غَیْرَ اللهِ أبْغی رَبّاً وَ هُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾[۹]  [آیا جز خدا پروردگاری برگزینم، در حالی که او پروردگار همهٴ موجودات است؟]
همچنین در آیه ای دیگر، پیامبر گرامی مأمور می شود که این سخن را ادا کند:
﴿أغَیْرَ الله أتَّخذُ وَلیّاً فاطِرِ السّمواتِ و الأرضِ و هو یُطْعِم و لا یُطْعَم﴾[۱۰]�
[آیا جز خدا را سرپرست خود برمی گزینم، که او آفرینندهٴ آسمان ها و زمین است و دیگران را روزی می دهد و خود روزی نمی خواهد؟]
در این آیه، حکم توحید عبادی را بر وصف «فاطر السّموات و الأرض … » تعلیق کرده است و این تعلیق مُشعِر به علّیّت است؛ همانند اینکه کسی بگوید: «آیا جز به سخن این پزشک گوش فرا دهم، در حالی که وی بسیار متخصّص است؟»
پس در این آیه، از دو حدّ وسط استفاده شده است. یکی آن که خداوند آفرینندهٴ جهان است؛ و دیگر آن که او روزی دهنده ای است که خود از روزی بی نیاز است. در هر دو مورد، تشریع یعنی پرستش خداوند، به تکوین او تکیه کرده است. در آیه ای دیگر از همین سوره (انعام)، حدّ وسطی دیگر ذکر می گردد. آن آیه چنین است:
﴿إنّی أخافُ إن عَصَیتُ رَبّی عذابَ یَومٍ عَظیمٍ﴾[۱۱]�
[اگر پروردگار خویش را نافرمانی کنم، از عذاب روزی بزرگ می ترسم.]
این هر سه گونهٴ استدلال که در سورهٴ انعام آمده اند، با روایاتی هماهنگ اند که از پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) امام سیّد الشهداء (علیه السلام) و حضرت باقر (علیه السلام) رسیده اند و بندگان را به سه دسته تقسیم می کنند: اول، آنها که خدا را از بیم جهنّم عبادت می کنند؛ دوم، آنان که به شوق بهشت؛ و سوم، آنها که به خاطر دوستیِ خدا.
این سه دسته به سه درجه از بندگی نظر دارند و وجه جامع هر سه آن است که خداوند بزرگ هم قاهر است و هم مهربان و هم آفرینندهٴ جهان؛ و چنین خدایی شایستهٴ محبوب و معبود بودن است.
گذشته از این آیات، بخش دیگری از آیات نیز هستند که پیوند میان تشریع و تکوین را بیان می کنند. از جملهٴ این آیات چنین است:
﴿أفَغَیْرَ دینِ اللهِ یَبْغُونَ و لَهُ أسْلَمَ مَن فی السَّمواتِ و الأرضِ طَوعاً و کَرهاً و إلیه یُرجَعُونَ﴾[۱۲]�
[آیا کافران جز دین خدا را طلب می کنند، در حالی که همهٴ موجودات آسمان ها و زمین، خواه ناخواه، فرمانبر او هستند و به سوی وی باز می گردند؟]
پیام این آیه آن است که همهٴ موجودات جهان مسلم و منقاد خدایند و با این حال، نباید دین (مجموعهٴ قوانین و اعتقادات) را جز بر پایهٴ فرمان خداوند تنظیم کرد. با این ترتیب، می توان گفت که هر کس چنین کند، گویی در رودخانه ای به گستردگی آسمان و زمین، بر خلاف جریان آب شنا می کند.
اهمیّت موضوع در این آیه تا بدانجاست که مفعول [دین الله] پیش از فاعل و فعل ذکر شده است تا میزان تأکید را برساند. می بینید که در این جا، دو حدّ وسط ذکر شده است. حدّ وسط نخست این است که همهٴ جهان تسلیم فرمان خداست. این حدّ وسط بر پایهٴ شناخت مبدأ استوار است. دوّمین حدّ وسط، این است که همه در روز قیامت به سوی خدا باز می گردند. این حدّ وسط بر بنیان شناخت معاد نهاده شده است. پیداست که آن روز، مجال عرضهٴ زشت و زیبای اعتباری و تشریعی نیست. هر چه هست، زشت و زیبای تکوینی است. برای مثال، اگر کسی آبروی مؤمنی را بر باد دهد، در دنیا تشریعاً خود به همین اَمر مبتلا می شود. امّا در آخرت، این پدیده به شکل تکوینی، و نه اعتباری و تشریعی، رخ خواهد داد و آن عمل به همان چهره دقیقاً ظهور خواهد کرد.
برهان دوم ولایت همه جانبهٴ خداوند
در قرآن شریف آمده است:
﴿أمِ اتَّخَذوا مِن دونه أولیاءَ فالله هُو الوَلِیُّ و هو یُحییِ المَوْتی و هُوَ عَلی کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ﴾[۱۳]�
[آیا کافران جز خدا را سرپرست خود برگزیدند، در حالی که تنها او سرپرست است؛ اوست که مردگان را زنده می سازد؛ و اوست که بر همه چیز تواناست؟]
در این آیه، خداوند شیوهٴ کافران را مورد نقد قرار می دهد که در شناخت قوانین خود به غیر خدا پناه برده اند. آنگاه با سه حدّ وسط و در حقیقت سه برهان؛ زیرا هر حدّ وسط پایه گذار یک برهان مستقل است می گوید که این شیوه نادرست است و جز به خدا نباید پناه بُرد.
برآیند این سه حدّ وسط این است که خداوند دارای ولایت همه جانبه نسبت به جهان است؛ اوست که بر همه کار توانایی دارد و از اینرو حقّ اوست که برای هر موجود در جهان حریمی قائل شود و برای هر حریم مقرّراتی بر نهد.
۶: خداوند، هستِ محض است
جهان بینی توحیدی در بخش فلسفهٴ حقوق دارای نظام خاصّی است. بر پایهٴ این نظام فکری، خداوندهستِ محض است؛ و هستِ محض هر کمالی را داراست و از هر نقصی مُبَرّاست. از اینرو همهٴ موجودات جهان که هر یک دارای درجه ای از نقصانند، به سرپرستی آن هستِ محض وانهاده می شوند. این سرپرستی و اِشراف به تناسب هر موجود متفاوت است و اگر موجودی با آن هستِ محض هیچ ارتباطی نداشته باشد، سهمش از هستی به صفر خواهد رسید. در برابر، موجودی که ارتباط بیشتری با آن هستِ محض داشته باشد، سهمش از هستی افزون تر خواهد گشت.
در ارزیابی های دانشی و فکری نیز همین گونه است. یعنی یک پایگاه فکری اصیل، پشتوانهٴ همهٴ مسائل ارزشی، و از جمله مسائل حقوقی است. همهٴ دیدگاه ها و شناخت ها و قانونگذاری ها باید بر پایهٴ همین پایگاه فکری، یعنی توحید، استوار گردند. هر کس و هر مجموعه ای که به این پایگاه فکری نزدیک تر باشد، از ارزش بالاتری برخوردار می گردد و هر چه از آن دور شود، از ارج و شأن آن کاسته می شود.
۷: حق هر موجود محدود را باید «حقّ محض» عطا کند
تنها حقّ محض می تواند حق را تعیین و عطا کند. در حقیقت، جز حقّ محض، حق های دیگر بالعرض و نسبی اند. قرآن شریف هم بر این نکته تأکید می کند که خداوند حقّ محض است و هم می فرماید حق های دیگر از همین حقّ محض سر چشمه می گیرند.
در دو آیهٴ قرآن، خداوند «حق»[۱۴]   و «حقّ مبین»[۱۵]   خوانده شده است. آنگاه در آیهٴ دیگر فرموده است:
﴿الحقُّ مِن رَبِّک﴾[۱۶] [حق از پروردگار توست]
پوشیده نیست که فرق است میان اینکه بگوییم «حق از کسی است» یا گفته شود «حق با اوست». انسان هایی که حق محورند، حق با آنهاست. مثلاً: «الحقُّ مع عَلیّ»؛ امّا نمی گوییم: «الحقّ مِن علیّ». تنها در بارهٴ خدا که حقّ مطلق است، می توان گفت: «الحقّ مِن الله». راز این مطلب در آن است که تفاوت است میان حق در مقام فعل خدا و حقّی که برخود خدا اطلاق می شود. در محدودهٴ کار خدا، برخی از باطل ها خود را در برابر حق نشان می دهند. این نوع از حق، دارای «مقابلِ وجودی» است.
امّا حق بدان معنا که برخودِ خداوند اطلاق شده است، دارای مقابلِ وجودی نیست چون مساوق هستی محض و نامحدود است و نا محدود مقابل ندارد؛ بلکه مقابلِ آن، نیستی و عدم است. لیکن حقّی که دارای مقابل است، حقّی است که از خداست و مربوط به فعل اوست.
نتیجه آنکه حق دو گونه است. حقّی که برخود خداوند اطلاق شده است، دارای مقابل نیست. امّا حقّی که از خداست، مقابل دارد. همچنین روشن شد که حق از خداست، نه اینکه با او یا بر او باشد. همهٴ حق ها چنینند، یعنی مثلاً عدل از خداست، نه با او یا بر او. شاید پرسیده شود که چرا در قرآن کریم آمده است:
﴿کَتَبَ رَبُّکم عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمةَ﴾[۱۷]  [خداوند بر خود رحمت را فرض ساخته است.]
در پاسخ، باید گفت که این کتابت نِسبی است. برخی از اسماء کلّی خداوند بر اسماء جزئی او حاکمند، یعنی قدرتِ حق بر خالقیّتِ او حاکم است، همانگونه که خالقیّتش بر رازقیّت، و رازقیّت او بر شافی بودنش حاکم است. مثلاً شفا زیر پوشش رزق است، یعنی خداوند نعمت های فراوان به موجودات بخشیده است، که از آن جمله نعمتِ سلامت است. با این تعبیر، می توان گفت که برخی از اسماء الهی بر بعضی دیگر «کاتب» یعنی حاکمند.
این حقایق را می توان از سخنان ارجمند حضرت فاطمه (سلام الله علیها) ضمن خطبه ای که در حالت بیماری ایراد فرمودند[۱۸]  ، برداشت کرد. در این خطبه آمده است که حق را باید از منبعی دریافت که از هر گونه بطلان و سهو و فراموشی برکنار باشد. آن بزرگوار به این آیه استدلال فرموده است ﴿أفَمَن یَهْدی إلَی الحقِّ أَحَقُّ أن یُتَّبَعَ أمَّنْ لا یَهِدّی إِلاّ أن یُهْدی﴾[۱۹]�
[آیا کسی که به سوی حق فرا می خواند، برای پیروی شایسته تر است یا آن کس که به حق فرا نمی خواند مگر آنکه خود هدایت شود؟]
عبارت پایان آیه نشان می دهد که این هر دو هدایت کننده، انسان ها را به سوی حق فرامی خوانند، امّا یکی حقّ محض است و دیگری حقّ وابسته به غیر، یعنی آنکه پیشتر باید خود هدایت شود تا بتواند هدایتگر دیگری باشد. به عبارت دیگر، در این آیه تصریح شده است که باید از خداوند اطاعت کرد که نیاز به هدایت دیگری ندارد و خود، حقّ محض است.
خوب است به این نکته نیز اشاره شود که مصداق این حق در آیه خداوند است و بس/ امّا این حق محض، مظاهری نیز دارد که عبارتند از معصومان (سلام الله علیهم). آنها کسانی اَند که دانش و بینش و گرایش خود را از افراد دیگر فرا نگرفته اند و از اینرو در دایرهٴ انسان ها، شایسته ترین افراد برای رهبری اند. امّا در مجموعهٴ نظام هستی، آن که مصداق آیه است، فقط خداست. در قرآن مجید نیز به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خطاب شده است:
﴿عَلَّمک ما لَم تَکُن تَعْلَمُ﴾[۲۰]  [آنچه را که توان فراگرفتنش را نداشتی، خدا به تو آموخت.]
از این آیه به روشنی پیداست که معصومان (علیهم السلام) هر چه دارند از خدا دارند و بدون عنایت او، هرگز نمی توانسته اند به این پایه از کرامت و علم دست یابند؛ پس مصادیق بالذّات این آیه نیستند، بلکه مَظاهر آنند.
آیا معصومان (علیهم السلام) حقّ قانونگذاری دارند؟
از مطالب بخش پنجم بر آمد که حقّ قانونگذاری تنها از آنِ خداوند است. اکنون باید دید که آیا حصر حقّ قانونگذاری برای خداوند، نَفسی است یا نسبی. یعنی آیا معصومان پیامبران و امامان (علیهم السلام) نیز حق دارند که حقوق بشر را تعیین کنند؟
در پاسخ باید گفت که در برخی از آیات قرآن شریف، دو مرجع برای صدور حکم معیّن شده اند: خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) قرآن فرموده است:
﴿وَ ما کانَ لِمُؤمِنٍ وَ لا مُؤمِنَةٍ اِذا قَضَی اللهُ وَ رَسولُهُ أمراً أن یَکونَ لَهُمُ الخِیَرَةُ مِن أمْرِهِم﴾[۲۱]�
[آنگاه که خدا و رسولش حُکمی کنند، هیچ مرد و زن مؤمنی حقّ چون و چرا در آن را ندارند.]
البتّه روشن است که این حکم شامل همه گونه فرمان از سوی خدا و پیامبر می شود و اختصاص به احکام قضایی ندارد؛ و همچنین افراد غیر مؤمن را نیز به طریق اولی در بر می گیرد.
امّا در آیهٴ دیگر می فرماید:
﴿إنِ الحُکْمُ اِلاّ لله﴾[۲۲]  [حکم تنها از آنِ خداست]
از این آیه برمی آید که هیچ کس جز خدا نمی تواند حکمی صادر کند. اکنون پرسیده می شود که چگونه باید اختلاف ظاهری میان این دو آیه را توجیه کرد. در پاسخ، باید از خود قرآن کمک خواست و نخست به این آیه متوسّل شد:
﴿ما کانَ لِبَشَرٍ أنْ یُؤْتِیَهُ اللهُ الکِتابَ و الحُکْمَ و النُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُول لِلنّاسِ کُونُوا عِباداً لی مِن دونِ اللهِ و لکِن کونوا رَبّانیّینَ بِما کُنْتُم تُعلِّمونَ الکِتابَ و بِما کُنْتُم تَدْرُسُونَ﴾[۲۳]�
[هیچ یک از کسانی که به رسالت برگزیده شده اند و کتاب و حکمت و پیامبری بدانان بخشیده شده، حق ندارد از مردم بخواهد که وی را به جای خدا عبادت کنند؛ بلکه مردم را فرمان می دهد که در اثر تعلیم معارف کتاب الهی و آموختن مضامین آن، عالمان ربّانی جامعه و خداپرست باشید.]
اصولاً خداوند هرگز به کسانی که می داند به وظیفهٴ خود عمل نخواهند کرد، مقام رسمی نمی دهد؛ و اگر هم گاهی کمالی به کسی می بخشد، از باب آزمون است. اعطای مقام نبوّت و امامت و مانند آنها به انسان، تنها خاصّ کسانی است که به وظیفهٴ خویش عمل کنند:
﴿الله أعْلَمُ حَیثُ یَجعلُ رِسالَتَهُ﴾[۲۴]  [خدا بهتر می داند که رسالت خویش را کجا قرار دهد.]
پس هیچ پیامبری مردم را جز به سوی خدا فرا نمی خواند و هرگز اجازه نمی دهد که غیر از سخن خدا پذیرفته شود، بلکه از مردم می خواهد که «رَبّانی» [دارای ارتباط محکم و ناگسستنی با پروردگار] گردند.
در پرتو این آیه روشن می شود که هیچ اختلافی میان آن دو آیهٴ پیشین وجود ندارد. در یکی می فرماید که سرچشمهٴ احکام، تنها خداست؛ و در دیگری می فرماید که پیامبر همان ارادهٴ خداوند را به مردم ابلاغ می کند. عترت پیامبر (علیهم السلام) نیز جز این کار نمی کنند. در همین جا اشاره می کنیم که در قرآن حکیم، به سه گونه اطاعت امر شده است. گاهی از مؤمنان خواسته است که از خدا و رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان معصوم (علیهم السلام) [اولی الأمر] پیروی کنند. امّا بعد در همان آیه خواسته می شود که امور اختلاف بر انگیز را به خدا و پیامبر باز گردانند. این، ویژهٴ مواردی است که اختلاف در بارهٴ امامت باشد، زیرا در این حال دیگر نمی توان به همان چیزی که مورد اختلاف است، مراجعه کرد. نیز در پایان همان آیه[۲۵]  ، دیگر سخن از خدا و معاد است، و بس/ این، خاصِّ جایی است که اختلاف در رسالت باشد.
حاصل سخن این که جز خداوند هیچ کس حقّ قانونگذاری ندارد و پیامبران و امامان کاری نمی کنند جز ابلاغ احکام الهی و دعوت مردم به سوی فرمانِ خدا. برای تأکید بر همین معنا، از آیه ای دیگر می توان کمک گرفت که طبق آن، چه در مورد جنگ و صلح و چه در شکست کافران، یا پذیرش توبهٴ آنها، یا عذاب کردن ایشان، در هر حال حکم در اختیار خداست. در پایان این آیه بر همین حقیقت تأکید می کند:
﴿لَیْسَ لَکَ مِنَ الأمرِ شَیْ‏ءٌ﴾[۲۶]  [در هیچ یک از این موارد، تو دارای اختیار نیستی.]
این، همان توحید ناب و اصیل است. با فهم این حقیقت، روشن می شود که چرا قرآن شریف فرموده است:
﴿أغْنیهُمُ اللهُ و رَسولُهُ﴾[۲۷]�
[خدا و پیامبرش مردم را بی نیاز ساختند.]
و چرا آن عالم بزرگوار شیعه پس از برخاستن از سفرهٴ غذا می فرمود: «الحمد لله ولِرَسولِ‏الله».
 
پاورقی  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 ۱ - فلسفه حقوق بشر، خلاصه صفحات ۱۰۲-۱۲۶
 ۲ ـ سبأ، ۳/
 ۳ ـ مریم، ۶۴/
 ۴ ـ روم، ۳۰/
 ۵ ـ قیامت، ۱۷ ، ۱۶/
 ۶ ـ نجم، ۴ ، ۳/
 ۷ ـ نهج البلاغه، خطبه ۸۷، ص ۳۴، بند ۱۷/
 ۸ ـ انشقاق، ۶/
 ۹ ـ انعام، ۱۶۴/
 ۱۰ ـ انعام، ۱۴/
 ۱۱ ـ انعام، ۱۵/
 ۱۲ ـ آل عمران، ۸۳/
 ۱۳ ـ شوری، ۹/
 ۱۴ ـ لقمان، ۳۰/
 ۱۵ ـ نور، ۲۵/
 ۱۶ ـ آل عمران، ۶۰/
 ۱۷ ـ انعام، ۵۴/
 ۱۸ ـ بحار الانوار، ج ۴۳، باب ۷، روایت ۹، ص ۱۶۰/
 ۱۹ ـ یونس، ۳۵/
 ۲۰ ـ نساء، ۱۱۳/
 ۲۱ ـ احزاب، ۳۶/
 ۲۲ ـ یوسف، ۶۷ ، ۴۰/
 ۲۳ ـ آل عمران، ۷۹/
 ۲۴ ـ انعام، ۱۲۴/
 ۲۵ ـ نساء، ۵۹/
 ۲۶ ـ آل عمران، ۱۲۸/
 ۲۷ ـ توبه، ۷۴/
ش

تبلیغات