قیام حسین برای شکوفـایی عقل
آرشیو
چکیده
متن
شناخت مراحل زندگی امام حسین (علیهالسلام)
برای شناخت بیشتر و بهتر امام حسین (علیهالسلام) باید مراحل زندگانی آن حضرت (علیهالسلام) را به خوبی تحلیل کرد. از نظر تحلیل تاریخی، زندگی سالار شهیدان را میتوان در پنج مرحله خلاصه کرد که تنها مرحلهٴ پنجم زندگی آن حضرت (علیهالسلام) روشنکنندهٴ سیرهٴ ممتاز ایشان است. البته دوران فراموش نشدنی بارداری و پیوند ویژهٴ آن حضرت با مادری بینظیر بحثی جدا میطلبد.
مرحلهٴ یکم، دوران کودکی آن حضرت بود که در مهد پرورش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و صدیقه کبری سیّدهٴ زنان عالمیان حضرت فاطمهٴ زهرا (علیهاالسلام) به سر میبرد. هنگامی که پیکر مطهّر امام حسین (علیهالسلام) را در پارچه ای پیچیدند و به حضور ایشان آوردند، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) گریست و فرمود: «تقتله الفئة الباغیة»[۲]؛ «گروه ستمگر، او را به قتل میرسانند». سپس رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) آن حضرت را با سرانگشتان مبارک خود شیر دادند و امام حسین (علیهالسلام) از این راه تغذیه کرد که قسمت مهم غذای آن حضرت از راه غیب مدد گرفته شد[۳].
در این مرحله، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به بزرگان و سالمندان که اهل ادراک و حدیث بودند، امامت آیندهٴ امام حسین (علیهالسلام) را خبر میدادند؛ امّا برای افراد خردسال که نمیتوانستند علوم اسلامی را از محضر آن حضرت کسب کنند، علاقهٴ خود را به امام حسین (علیهالسلام) در حدّ عواطف و احساسات بشری خلاصه کرده، به آنان تفهیم میکردند. مثلا ً گاهی از منبر فرود آمده و او را میبوسیدند و بر بالای منبر در دامان خود مینشاندند و زمانی لبان، سینه یا زیرگلوی مبارک آن حضرت را میبوسیدند.
ناظران مجلس که از کار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شگفت زده میماندند، به هنگام بزرگسالی خود و «واقعهٴ کربلا»، سرّ کار آن حضرت را دریافتند؛ چنانکه در کوفه و شام در مجلس امویها برخی مانند «زید بن ارقم» که صحنهٴ بیادبی و اهانت آنها به لب و دندانهای مبارک سیدالشهداء (علیهالسلام) را دیدند، تقاضای جلوگیری از این کار را کردند و اظهار داشتند: ما با چشمان خود دیدهایم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) لبان حضرت حسین (علیهالسلام) را میبوسیدند؛ «لقد رأیتُ شَفَتَیْ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ما لا أُحصیه کثرة تقبّلهما»[۴].
حاضران در جریان کوفه و شام، مردان میانسالی بودند که در کودکی خود، صحنههای عاطفی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت به امام حسین (علیهالسلام) را دیده و از این راه به منزلت آن حضرت واقف بودند. در روز عاشورا نیز که قاتل ملعون بر بالای سینهٴ مطهّر آن حضرت نشست، امام حسین (علیهالسلام) که چشمان ملکوتی آن حضرت را خون گرفته بود، فرمودند: «لقد ارتقیت مرتقیً عظیماً طالما قبّله رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)»[۵] ؛ «بدان که بر جای بلندی پای گذاردهای و بر سینهای نشستهای که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را بارها بوسیده است».
مرحلهٴ دوم زندگی امام حسین (علیهالسلام) در پرتو تربیت پدر بزرگوارشان حضرت علی (علیهالسلام) و بخش کوتاهی از آن در عصر عصمت کبری حضرت فاطمهٴ زهرا (علیهاالسلام) سپری شد. در این مرحله، امام حسین (علیهالسلام) به احترام پدر عظیم الشأن خود خطبه و مانند آن را اظهار نمیکردند؛ زیرا مسؤولیت امامت و رهبری به عهدهٴ امیرمؤمنان بود. همین امر دربارهٴ حضرت علی بن ابی طالب (علیهالسلام) در دوران حیات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) صادق است؛ یعنی سخنان و نامههای آموزندهٴ آن حضرت (علیهالسلام) پس از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) صادر شده است.
امام حسین (علیهالسلام) در این دوران به فرمان امیرمؤمنان (علیهالسلام) در جنگها شرکت میکرد و در همین دوران، مبارزهٴ با حکومت ستم، شناخت دوست و دشمن و درس مقاومت و پایداری را فرا گرفت و به منصّهٴ ظهور گذاشت.
مرحلهٴ سوم زندگی آن حضرت (علیهالسلام) توأم با امامت امام حسن (علیهالسلام) بود. در این دوره نیز از سالار شهیدان مطالب چشمگیری نقل نشده است؛ بلکه آن حضرت در مسألهٴ امامت و رهبری، تابع برادر خود، امام دوم شیعیان حضرت حسن بن علی (علیهماالسلام) و در نوع نبردها پرچمدار رسمی آن حضرت (علیهالسلام) بود.
مرحلهٴ چهارم، زمانی است که امویان، امام حسن (علیهالسلام) را مسموم کردند و به شهادت رساندند و معاویه، حکومت خودمختار را به غارت برد و خفقان فکری و عملی بر مناطق مسلماننشین آن زمان حاکم شد. معاویه، بر پایهٴ شایستگی یا نصب یا شورا به خلافت نرسید؛ بلکه ستمکارانه خلافت را به غنیمت برد و آن را به سلطنت منحوس تبدیل کرد.
از همینرو بود که برخی افراد، پس از حضور در نزد معاویه به جای «السلام علیک یا خلیفة رسول الله» یا تعبیری شبیه این، میگفتند: «السلام علیک أیّها المَلِک»[۶]؛ یعنی تو خلافت را به سلطنت مبدّل کردی.
چون آخرین درجهٴ کمال، مسألهٴ نبوت و امامت بود، دودمان ننگین اموی برای برهم زدن نظام اسلامی از حلقهٴ اخیر (امامت) شروع کردند؛ یعنی بنای اسلام که بر توحید و نبوت و رسالت استوار بود و آخرین خشت آن را ولایت اهل بیت (علیهمالسلام) تشکیل میداد و با این مصالح ساختاری و مسالح معماری بنیان مرصوص ساخته شد، بنیامیه برای واژگون کردن این کاخ مجلّل الهی، ابتدا امامت را و کم کم نبوت را از آن جدا نمودند و سرانجام نیز وحی و توحید را انکار کردند؛ چنانکه یزید ملعون گفت:
لعبت هاشم بالملک فلا ٭٭٭٭ خبر جاء و لا وحى نزل[۷]
پس از هلاکت معاویه و پایان دسیسهگریهای او، مرحلهٴ پنجم زندگی سالار شهیدان (علیهالسلام) آغاز شد که کمتر از یک سال بود، ولی به همهٴ زندگی آن حضرت (علیهالسلام) بها داد و نهضت ایشان را شهرهٴ جهانی کرد و نیز آن حضرت توانست دینِ مأسور و غارت شده را احیا کند؛ به طوری که سنّت متروک نبوی و علوی، حیات مجدّد خود را بازیافت و بدعت اموی و مروانی رخت بربست.
استراتژی امام حسین (علیهالسلام) در دوران معاویه
۱/ گسترش معارف توحیدی
امام حسین (علیهالسلام) برای رهایی دین الهی از اسارت امویان کوشید تا معرفت مردم را در زمینهٴ دین گسترش دهد. آن حضرت (علیهالسلام) سالیان متمادی، معارف والای توحیدی را به شاگردان خویش آموخت تا این آموزهها را در بستر جامعه به صورت فرهنگ مقبول گسترش دهند و خود نیز در فرصتهای گوناگون با سخنرانی، پیام و نامه مردم را آگاه میکردند؛ چنان که از سالار شهیدان پرسیدند: «راه معرفت خدا چیست؟» آن حضرت (علیهالسلام) فرمود: «راه خداشناسی، آن است که مردم هر زمانهای امام زمان خویش را که پیروی از او بر همگان واجب است، بشناسند.»[۸].
معارف توحیدی آن حضرت توسط دیگر ائمه خصوصا امام صادق علیه السلام ، شرح و بسط شد تا راههایی فراروی سالکان خدا شناس گشوده شود.
۲/ دعوت به عبادت آگاهانه
امام حسین (علیهالسلام) در معرّفی دنیا فرمودند: دنیا مانند مسافرخانهای ثابت نیست که مسافران مدّتی در آن میمانند و سپس میروند و خود مسافرخانه میماند. نیز مانند رودخانه نیست که آب آن روان است و بستر رود، ساکن؛ بلکه هنگام قیام قیامت، دنیا و اهل آن یعنی مسافر و مسافرخانه با هم سفر میکنند و رودخانه و رود هر دو روان میشوند و جهانی بر جای نخواهد ماند؛ زیرا روز قیامت، چنین روزی است؛ ﴿یوم تبدّل الأرض غیر الأرض و السموات﴾[۹].سپس فرمودند: ای مردم! سفر ابدی پیشروی شماست و باید ره توشهای مناسب این سفر فراهم کنید.
سالار شهیدان (علیهالسلام) هدف آفرینش انسان را چنین ترسیم فرمودند: خدا را بشناسد و تنها بندگی او را بپذیرد و بدینسان از پرستش غیر او بینیاز شود؛ «إنّ الله جلّ ذکره ما خلق العباد إلّا لیعرفوه فإذا عرفوه عبدوه فإذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة ماسواه»[۱۰]. معنای این سخن، آن نیست که انسان خدا را بشناسد و نماز بخواند و روزه بگیرد و دیگر هیچ. اینها گوشهای از معنای عبادت حقیقی است.
عبادت خدا از ژرفای معارف عقلی و اعتقادی و اوصاف اخلاقی تا همهٴ شؤون مادی و معنوی زندگانی جاری است. کسی که کارهای روزانهٴ خویش را مانند خوردن و خوابیدن، نشست و برخاست، سخن گفتن، انتخاب شغل و همسر، تأمین معاش و خانه ساختن طبق دستور دین خدا انجام میدهد، مشغول عبادت خداست.
کسی که اهل نماز و روزه و مسجد است، ولی دین در زندگی و کارهای روزانهاش نقشی ندارد، دانسته یا نادانسته گرفتار اندیشهٴ سکولاریستی است. او دین را از دنیا جدا میانگارد و آن را تنها در نماز و روزه و عبادتهای فردی خلاصه میکند. نیز کسی که برای ازدواج در پی تشریفات زاید و بیهوده و جهیزیه و مهریهٴ سنگین است و برای فراهم کردن این امور زایل و آفل، شرع و شرف را زیرپا مینهد، اندیشهٴ سکولاریستی دارد. او نمیداند که دین خدا برای همهٴ امور برنامه دارد و انسان را به زندگی ساده فرا میخواند. دین میگوید که انسان باید خردمند باشد، نه مختال و وهم زده. خداوند انسان خیال پرداز و فخر فروش را دوست ندارد؛ ﴿إنّ الله لایحبّ کلّ مختال فخور﴾[۱۱].
سالار شهیدان (علیهالسلام) با سخنانی از این دست، انسان را به پرستش آگاهانه فراخواندند تا در همهٴ امور زندگی خویش پیرو دین باشد.
سرّ عدم قیام امام حسین (علیه السلام) در دوران حکومت معاویه
معاویه، پس از نبرد با دودمان عصمت و طهارت (علیهمالسلام)، خلافت را به غنیمت گرفت و آن را غصب کرد. او در ابتدا خود را امیرمؤمنان و جانشین رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) میخواند؛ لیکن اندک اندک، خلافت را به سلطنت و پادشاهی مبدّل کرد.
زمانی که خلافت را که دربارهاش آیهٴ ﴿الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی﴾[۱۲] نازل شد، به سلطنت تبدیل کردند، وقت قیام نبود؛ زیرا معاویه با شهید کردن دین ممثّل، یعنی حضرت علی (علیهالسلام) اصل دین را از بین برد و برای دین دستساخته و کفرپسند تولیت قائل شد و خود را متولّی آن دانست؛ حال آنکه دین خداپسند، حکومت علی (علیهالسلام) بود و دین منهای ولایت و امامت خاندان عصمت و طهارت (علیهمالسلام) دین خداپسند نیست؛ ﴿الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الإسلام دیناً﴾[۱۳].
امام حسین (علیهالسلام) در این دوران، مانند پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که در سیزده سال مکه فرصت را برای قیام مناسب ندیدند و نیز مانند امیرمؤمنان (علیهالسلام) که مدتها منزوی بودند و زمان را برای قیام مناسب نمیدانستند، در ده سال پس از رحلت امام حسن (علیهالسلام) تا حادثهٴ کربلا، سعی کرد افکار مردم را کم و بیش روشن کند تا معاویه، این متولی دروغین دین الهی دفن شود و زمینه برای تفکر جدید اسلامی آماده گردد؛ آنگاه قیامی به قصد احیای تفکر الهی و قرآنی آغاز کند.
سالار شهیدان، بیست سال، شاهد اسارت دین الهی در دست امویان بود؛ ولی مجالی برای قیام نمییافت. معاویه، سیاستمداری زیرک و حیلهگر بود و اگر امام حسین (علیهالسلام) در برابر او به پا میخاست، معاویه او را مانند حضرت امام علی و امام حسن (علیهماالسلام) در شهر خودش به شهادت میرساند؛ آنگاه خود با پوشیدن جامهٴ ماتم، مردم را میفریفت و مانع ثمربخشی این قیام و اثر این خون میشد. هدف سالار شهیدان، برپایی نهضتی عظیم بود که تأثیرش به زمان خاص و مکان مخصوص، محدود نماند و در همهٴ جهان طنیناندازد. از اینرو، در دوران زمامداری معاویه قیام نکرد تا خونش به هدر نرود.
فریبکاری معاویه به حدّی بود که در نامههایش به امام علی (علیهالسلام) چونان پدری پرهیزگار و زاهد که پسر تبهکارش را اندرز میدهد، چنین مینوشت: «این نامهای است از معاویه پسر ابو سفیان، جانشین پیامبر خدا، به علی بن أبی طالب. ای علی! بدان که خدا و قیامت و سؤال قبر و بهشت و دوزخ حقیقت دارد. از آتش دوزخ بترس و دست از ستمکاری بدار و پارسایی پیشه کن». آنگاه این گونه نامهها را در شام منتشر میکرد و با تبلیغ سوء، به شست و شوی مغزی مردم میپرداخت.
در دوران خفقان معاویه، مردم امام حسین (علیهالسلام) را به عنوان حکیم و متکلّم، فقیه و مفسّر نمیشناختند. آنان به گونهای در جهل و بیخبری فرو رفته بودند که مسایل دینی و قرآنی را از آن حضرت (علیهالسلام) که از دودمان وحی و پروردهٴ کنار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، نمیپرسیدند.
«شیخ صدوق» در کتاب توحید مینویسد: «نافع ازرق در حضور حسین بن علی (علیهالسلام) از ابن عبّاس مطلبی پرسید و سالار شهیدان پاسخ او را داد. نافع با گستاخی و جسارت به امام گفت: من از ابن عبّاس پرسیدم، نه از تو. چرا تو پاسخ دادی؟ ابن عبّاس به ناچار گفت: عیبی ندارد. حسین بن علی (علیهالسلام) نیز فقیهی دانشمند است»[۱۴]. در آن روزگار، سرگذشت انسان کاملی چون سالار شهیدان که قرآن ناطق و جانشین رسول خدا بود و به اذن خدا از همهٴ حقایق عالم امکان آگاه بود به جایی رسیده بود که بدون معرفی ابن عباس شناخته نمیشد.
زمانی که معاویه پسرش یزید را به جانشینی خویش برگزید و همگان را به بیعت با او فراخواند، کوفیان با نوشتن نامهای به امام حسین (علیهالسلام) پیشنهاد قیام دادند؛ ولی او خواسته آنها را نپذیرفت. سپس گروهی از آنان به حجاز رفته، محمّد بن حنفیه را به قیام فراخواندند. او نیز نپذیرفت و موضوع را به ابا عبد الله (علیهالسلام) گزارش داد. آن حضرت (علیهالسلام) فرمودند: هدف اینان، ریختن خون ما و رسیدن به بهرههای دنیوی است؛ «إنّ القوم إنّما یریدون أن یأکلوا بنا ویستطیلوا بنا و یستنبطوا دماء الناس و دمائنا»[۱۵].
فرا رسیدن زمان قیام
پس از مرگ معاویه، یزید بر تخت سلطنت نشست. او جوانی خام، سبک سر و همواره در پی خوشگذرانی و میگساری بود. او هر چند خوی جاهلی و طغوای اموی را از پدر به یادگار داشت، ولی زیرکی و بینش سیاسی را از وی به ارث نبرده بود. بیپروایی او در زیر پا نهادن احکام اسلام و آشکار ساختن مفاسد، مردم را از ریا کاری و بیدینی امویان اندکی آگاه کرد و بهترین زمان برای قیام دینی فرا رسید.
سالار شهیدان تصمیم گرفتند که مردم بخشهای مهم خاورمیانه را (حجاز و یمن و عراق و شام) با نهضتی خونین آگاه کنند. بدین منظور با پای خویش به مکّه که ام القرای حجاز بود، رفتند و در راه بارها با مردم سخن گفتند و به اطراف حجاز، پیام و پیک فرستادند.
سالار شهیدان در نامهها و سخنرانیهای رسمی خود فرمودند: من بدین علّت تصمیم به قیام گرفتهام که از جدّم رسول الله شنیدم: وقتی حاکمی ستمکار زمام امور جامعه را به دست گرفت و حلال خدا را حرام و حرام او را حلال کرد و سنّت خدا و پیامبر او را به بازی گرفت، باید با زبان و قلم و سلاح در برابر او ایستاد و هر کسی با چنین زمامداری مبارزه نکند، خدای سبحان او را همتای آن ستمگر کیفر میدهد؛ «من رأی سلطاناً جائراً مستحلا ً لحرم الله، ناکثاً لعهد الله، مخالفاً لسنّة رسول الله، یعمل فى عباد الله بالإثم والعدوان، ثمّ لم یغیّر بقول ولا فعل، کان حقیقاً علی الله أن یدخله مدخله»[۱۶].
نیز آن حضرت (علیهالسلام) شنیدم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرمود: «فرمانروایی بر خاندان ابو سفیان حرام است. اگر روزی معاویه را بر منبر من یافتید، او را بکشید»؛ امّا مردم مدینه وی را بر منبر پیامبر دیدند و او را نکشتند و اینک خدا آنان را به یزید فاسد و فاسق گرفتار کرده است[۱۷].
این بود که امام حسین (علیهالسلام) در موسم حج که همهٴ زائران عازم عرفات بودند، آهنگ مناسک حج نکردند و به سراغ آنها نرفتند، بلکه با یارانش به سوی عراق رهسپار شد تا توجّه همگان را در اعتمار موقع حج جلب کند.
عزم راسخ امام حسین (علیهالسلام)
سالار شهیدان در آغاز قیام به خوبی میدانست که سپاهیان سیهروی یزید کمر به قتل او و یاران اندکْ شمارش بستهاند و مردم نیز او را یاری نخواهند کرد؛ زیرا اینان همان مردمانی بودند که به حضرت علی و امام حسن (علیهماالسلام) وفا نکردند و با امام حسین (علیهالسلام) نیز تا آن هنگام بیعت نکرده بودند؛ حتّی مردم کوفه و مقرّ حکومت علی (علیهالسلام) که با آن حضرت بیعت کردند و در نماز جمعه و جماعت و سخنرانی او حاضر میشدند، بر ایشان و امام حسن (علیهالسلام) شوریدند. به چنین مردمی اعتمادی نبود؛ به ویژه آن که در میانهٴ راه کربلا به امام حسین (علیهالسلام) خبر رسید که نمایندهٴ رسمی او یعنی مسلم را در کوفه، غریبانه به شهادت رساندهاند.
امام حسین (علیهالسلام) با وجود همهٴ موانع و مخالفت دوستان و خویشان، تصمیم خود را برای ایستادگی در برابر یزید گرفته و خویشتن را برای شهادت آماده کرده بودند. ایشان میدانستند که طبق شرایط ظاهری، راهی برای تشکیل حکومت نیست؛ گرچه ممکن بود از راههای غیر عادی مبارزهٴ پیگیر او ثمر بخش شود و آن حضرت بتواند حکومت عدل الهی را تشکیل دهد.
آن حضرت پیشنهادهای محمد بن حنفیه مبنی بر رفتن به مکه یا یمن، پیشنهاد ولید و مروان بن حکم برای بیعت با یزید، عبدالله بن عمر مبنی بر برگشتن به مدینه را رد کردند چرا که عنصر محوری پیام سالار شهیدان، شخصیّت حقوقی انسان متعهّد و رهبر قیادی امّت است؛ یعنی هر که اندیشهٴ علمی و انگیزهٴ عملیاش مثل من است، با حکومت سلطه و ظلم کنار نمیآید و این مطلب (مبارزهٴ پیگیر) تنها وظیفهٴ من نیست، بلکه مسؤولیت همهٴ افرادی است که مثل من میاندیشند. نیز جریان مقابل من اختصاصی به یزید ندارد؛ بلکه هر طاغیِ غاشمی که مانند او مبتلا به جهل علمی و جهالت عملی است، باید تأدیب شود و از کاخ عزّت دروغین به کوخ ذلّت راستین هبوط کند.
سالار شهیدان که وارث پیامبران اولواالعزم است، برای براندازی نظام سلطهگر اموی مصمّم گشتند و دشواریها و خطرهایی چون تبعید، مهاجرت، شهادت و اسارت خانواده و فرزندان را پذیرا شدند. حتّی به ایشان تهمت خارجی بودن زدند و آن حضرت (علیهالسلام) را آشوبگر و خرابکار خواندند. آن حضرت (علیهالسلام) در پاسخ به این بهتانهای ناجوانمردانه، در وصیتنامهٴ رسمی خویش اعلام کردند: «إنى لم أخرج أشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً و إنّما خرجت لطلب الإصلاح فى أُمّة جدّى (صلی الله علیه و آله و سلم)، أُرید أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر و أسیر بسیرة جدّى و أبى على بن أبى طالب»[۱۸]؛ یعنی من از همهٴ تهمتهای یاد شده منزّهام و از آنها تبرّی میجویم. هدف سامی من، همان مقصود راقی پیامبران خداست و راه من نیز همان صراط مستقیم سلف صالحِ نبوّت و ولایت و امامت است.
پرداخت هزینهٴ سنگین برای آزادی دین
امام حسین (علیهالسلام) برای رهانیدن دین الهی از اسارت امویان، هزینهٴ سنگینی پرداخت کرد. آن حضرت (علیهالسلام) پیش از حرکت به سوی کربلا، چند شب پیاپی به زیارت مزار پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) رفت و با آن حضرت چنین نجوا کردند: درود بر تو ای پیامبر خدا! من حسین، فرزند تو و فرزند زادهٴ توأم. این مردم جایگاه مرا نشناختند و حق مرا ضایع نمودند و حرمت مرا نگاه نداشتند. این است شکوهٴ من به پیشگاه تو تا به دیدارت بشتابم؛ «أنا الحسین بن فاطمة، أنا فرخک و ابن فرختک… إنّهم قد خذلونى و ضیّعونى و إنّهم لم یحفظونى و هذا شکواى إلیک حتّی ألقاک»[۱۹].
شب بعد، از خداوند خواستند تا وظیفهٴ ایشان را به آن حضرت (علیهالسلام) بنمایاند: خدایا! من معروف را دوست دارم و از منکر بیزارم. به احترام این مزار و کسی که در آن است، از تو میخواهم راهی پیش رویم نهی که خشنودی تو در آن است؛ «و أنا اَسألک یا ذا الجلال و الإکرام بحقّ هذا القبر و من فیه ما اخترت من أمرى هذا ما هو لک رضی». آنگاه در حالت منامیه پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) را دیدند که به او فرمودند: اکنون، پدر و مادر و برادرت در کنار من هستند. همهٴ ما مشتاق دیدار تو هستیم و تو را در بهشت درجاتی است که جز با شهادت به آن نمیرسی[۲۰].
تاریخ نگاران نوشتهاند که امام حسین (علیهالسلام) در خواب با پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) سخن گفت؛ ولی گویا این گفتوگو در حالت «منامیّه» انجام شده بود. حالت منامیه، حالتی خواب گونه است که انسان هنوز بیدار است و احکام بیدار بر او مترتب است، نه احکام خوابیده. در آن حالت، آنچه دیگران در رؤیای صادق میبینند، او در بیداری مشاهده میکند.
چنین حالتی چند بار برای سالار شهیدان پیش آمد. مثلا ً هنگام رفتن به سوی کربلا، امام حسین (علیهالسلام) فرمودند: ﴿إنّا لله و إنّا إلیه راجعون﴾[۲۱]. امام سجّاد (علیهالسلام) پرسید: چرا ﴿إنّا لله﴾ میگویید؟ فرمودند: اکنون در حالتی بودم که به من خبر رسید، این قافله را مرگ بدرقه میکند[۲۲]. در صبح عاشورا نیز امام حسین (علیهالسلام) در حالت منامیه رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را دیدند که فرمودند: تو امشب مهمان ما خواهی بود[۲۳].
امام حسین (علیهالسلام) با آگاهی از فضای سیاسی سیاه زمانه، منتظر دستور وحیانی بودند تا تکلیف الهی خویش را انجام دهند. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در حالت منامیه به او فرمودند: تو را در بهشت مقام والایی است که جز با شهادت به آن مقام نخواهی رسید. خانواده و فرزندانت را نیز به همراه خویش ببر؛ زیرا خواست خداوند این است که آنان اسیر شوند[۲۴]. برخی از دوستان و نزدیکان امام حسین (علیهالسلام) به او گفتند: خاندان شما عزیزترین خاندان و خواهرت زینب کبرا (علیهاالسلام) عقیلهٴ بنی هاشم و بهترین زن روی زمین است. بنابراین، اینان را با خویش به عراق نبر تا اسیر امویان نگردند؛ ولی امام نپذیرفت؛ چنانکه انبیای سَلَف، پیشنهاد سازش یا کوتاه آمدن یا سکوت و تقیّهٴ طراحان نزدیک خود را نمیپذیرفتند.
پاورقی
* . شکوفایی عقل در پرتو نهضت حسینی ، خلاصه صفحات ۱۶۹-۲۰۵
[۲] ـ بحارالأنوار، ج ۳۳، ص ۷/
[۳] ـ کافی، ج ۱، ص ۴۶۴/
[۴] ـ ارشاد، ج ۲، ص ۱۱۴/
[۵] ـ ناسخ التواریخ، ج ۲، ص ۳۹۰/
[۶] ـ بحارالأنوار، ج ۳۳، ص ۲۹۱/
[۷] ـ أعیانالشیعه، ج ۱، ص ۶۱۶/
[۸] ـ بحار الأنوار، ج۵، ص۳۱۲، ح۱/
[۹] ـ سورهٴ ابراهیم، آیهٴ ۴۸/
[۱۰] ـ بحارالأنوار، ج۵، ص۳۱۲، ح۱/
[۱۱] ـ سورهٴ لقمان، آیهٴ ۱۸/
[۱۲] ـ سورهٴ مائده، آیهٴ ۳/
[۱۳] ـ سورهٴ مائده، آیهٴ ۳/
[۱۴] ـ توحید صدوق، ص۸۰/
[۱۵] ـ البدایة والنهایة، ج۸، ص۱۷۴/
[۱۶] ـ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۸۱/
[۱۷] ـ الفتوح، ج۵، ص۱۷/
[۱۸] ـ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۲۹/
[۱۹] ـ الفتوح، ج۵، ص۱۹؛ بحارالأنوار، ج ۴۴، ص ۳۳۷/
[۲۰] ـ الفتوح، ج۵، ص۲۰؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۲۸/
[۲۱] ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۱۵۶/
[۲۲] ـ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۷۹/
[۲۳] ـ کلمات الإمام الحسین (علیهالسلام)، ص ۴۱۳/
[۲۴] ـ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۲۸/
برای شناخت بیشتر و بهتر امام حسین (علیهالسلام) باید مراحل زندگانی آن حضرت (علیهالسلام) را به خوبی تحلیل کرد. از نظر تحلیل تاریخی، زندگی سالار شهیدان را میتوان در پنج مرحله خلاصه کرد که تنها مرحلهٴ پنجم زندگی آن حضرت (علیهالسلام) روشنکنندهٴ سیرهٴ ممتاز ایشان است. البته دوران فراموش نشدنی بارداری و پیوند ویژهٴ آن حضرت با مادری بینظیر بحثی جدا میطلبد.
مرحلهٴ یکم، دوران کودکی آن حضرت بود که در مهد پرورش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و صدیقه کبری سیّدهٴ زنان عالمیان حضرت فاطمهٴ زهرا (علیهاالسلام) به سر میبرد. هنگامی که پیکر مطهّر امام حسین (علیهالسلام) را در پارچه ای پیچیدند و به حضور ایشان آوردند، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) گریست و فرمود: «تقتله الفئة الباغیة»[۲]؛ «گروه ستمگر، او را به قتل میرسانند». سپس رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) آن حضرت را با سرانگشتان مبارک خود شیر دادند و امام حسین (علیهالسلام) از این راه تغذیه کرد که قسمت مهم غذای آن حضرت از راه غیب مدد گرفته شد[۳].
در این مرحله، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به بزرگان و سالمندان که اهل ادراک و حدیث بودند، امامت آیندهٴ امام حسین (علیهالسلام) را خبر میدادند؛ امّا برای افراد خردسال که نمیتوانستند علوم اسلامی را از محضر آن حضرت کسب کنند، علاقهٴ خود را به امام حسین (علیهالسلام) در حدّ عواطف و احساسات بشری خلاصه کرده، به آنان تفهیم میکردند. مثلا ً گاهی از منبر فرود آمده و او را میبوسیدند و بر بالای منبر در دامان خود مینشاندند و زمانی لبان، سینه یا زیرگلوی مبارک آن حضرت را میبوسیدند.
ناظران مجلس که از کار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شگفت زده میماندند، به هنگام بزرگسالی خود و «واقعهٴ کربلا»، سرّ کار آن حضرت را دریافتند؛ چنانکه در کوفه و شام در مجلس امویها برخی مانند «زید بن ارقم» که صحنهٴ بیادبی و اهانت آنها به لب و دندانهای مبارک سیدالشهداء (علیهالسلام) را دیدند، تقاضای جلوگیری از این کار را کردند و اظهار داشتند: ما با چشمان خود دیدهایم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) لبان حضرت حسین (علیهالسلام) را میبوسیدند؛ «لقد رأیتُ شَفَتَیْ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ما لا أُحصیه کثرة تقبّلهما»[۴].
حاضران در جریان کوفه و شام، مردان میانسالی بودند که در کودکی خود، صحنههای عاطفی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت به امام حسین (علیهالسلام) را دیده و از این راه به منزلت آن حضرت واقف بودند. در روز عاشورا نیز که قاتل ملعون بر بالای سینهٴ مطهّر آن حضرت نشست، امام حسین (علیهالسلام) که چشمان ملکوتی آن حضرت را خون گرفته بود، فرمودند: «لقد ارتقیت مرتقیً عظیماً طالما قبّله رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)»[۵] ؛ «بدان که بر جای بلندی پای گذاردهای و بر سینهای نشستهای که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را بارها بوسیده است».
مرحلهٴ دوم زندگی امام حسین (علیهالسلام) در پرتو تربیت پدر بزرگوارشان حضرت علی (علیهالسلام) و بخش کوتاهی از آن در عصر عصمت کبری حضرت فاطمهٴ زهرا (علیهاالسلام) سپری شد. در این مرحله، امام حسین (علیهالسلام) به احترام پدر عظیم الشأن خود خطبه و مانند آن را اظهار نمیکردند؛ زیرا مسؤولیت امامت و رهبری به عهدهٴ امیرمؤمنان بود. همین امر دربارهٴ حضرت علی بن ابی طالب (علیهالسلام) در دوران حیات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) صادق است؛ یعنی سخنان و نامههای آموزندهٴ آن حضرت (علیهالسلام) پس از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) صادر شده است.
امام حسین (علیهالسلام) در این دوران به فرمان امیرمؤمنان (علیهالسلام) در جنگها شرکت میکرد و در همین دوران، مبارزهٴ با حکومت ستم، شناخت دوست و دشمن و درس مقاومت و پایداری را فرا گرفت و به منصّهٴ ظهور گذاشت.
مرحلهٴ سوم زندگی آن حضرت (علیهالسلام) توأم با امامت امام حسن (علیهالسلام) بود. در این دوره نیز از سالار شهیدان مطالب چشمگیری نقل نشده است؛ بلکه آن حضرت در مسألهٴ امامت و رهبری، تابع برادر خود، امام دوم شیعیان حضرت حسن بن علی (علیهماالسلام) و در نوع نبردها پرچمدار رسمی آن حضرت (علیهالسلام) بود.
مرحلهٴ چهارم، زمانی است که امویان، امام حسن (علیهالسلام) را مسموم کردند و به شهادت رساندند و معاویه، حکومت خودمختار را به غارت برد و خفقان فکری و عملی بر مناطق مسلماننشین آن زمان حاکم شد. معاویه، بر پایهٴ شایستگی یا نصب یا شورا به خلافت نرسید؛ بلکه ستمکارانه خلافت را به غنیمت برد و آن را به سلطنت منحوس تبدیل کرد.
از همینرو بود که برخی افراد، پس از حضور در نزد معاویه به جای «السلام علیک یا خلیفة رسول الله» یا تعبیری شبیه این، میگفتند: «السلام علیک أیّها المَلِک»[۶]؛ یعنی تو خلافت را به سلطنت مبدّل کردی.
چون آخرین درجهٴ کمال، مسألهٴ نبوت و امامت بود، دودمان ننگین اموی برای برهم زدن نظام اسلامی از حلقهٴ اخیر (امامت) شروع کردند؛ یعنی بنای اسلام که بر توحید و نبوت و رسالت استوار بود و آخرین خشت آن را ولایت اهل بیت (علیهمالسلام) تشکیل میداد و با این مصالح ساختاری و مسالح معماری بنیان مرصوص ساخته شد، بنیامیه برای واژگون کردن این کاخ مجلّل الهی، ابتدا امامت را و کم کم نبوت را از آن جدا نمودند و سرانجام نیز وحی و توحید را انکار کردند؛ چنانکه یزید ملعون گفت:
لعبت هاشم بالملک فلا ٭٭٭٭ خبر جاء و لا وحى نزل[۷]
پس از هلاکت معاویه و پایان دسیسهگریهای او، مرحلهٴ پنجم زندگی سالار شهیدان (علیهالسلام) آغاز شد که کمتر از یک سال بود، ولی به همهٴ زندگی آن حضرت (علیهالسلام) بها داد و نهضت ایشان را شهرهٴ جهانی کرد و نیز آن حضرت توانست دینِ مأسور و غارت شده را احیا کند؛ به طوری که سنّت متروک نبوی و علوی، حیات مجدّد خود را بازیافت و بدعت اموی و مروانی رخت بربست.
استراتژی امام حسین (علیهالسلام) در دوران معاویه
۱/ گسترش معارف توحیدی
امام حسین (علیهالسلام) برای رهایی دین الهی از اسارت امویان کوشید تا معرفت مردم را در زمینهٴ دین گسترش دهد. آن حضرت (علیهالسلام) سالیان متمادی، معارف والای توحیدی را به شاگردان خویش آموخت تا این آموزهها را در بستر جامعه به صورت فرهنگ مقبول گسترش دهند و خود نیز در فرصتهای گوناگون با سخنرانی، پیام و نامه مردم را آگاه میکردند؛ چنان که از سالار شهیدان پرسیدند: «راه معرفت خدا چیست؟» آن حضرت (علیهالسلام) فرمود: «راه خداشناسی، آن است که مردم هر زمانهای امام زمان خویش را که پیروی از او بر همگان واجب است، بشناسند.»[۸].
معارف توحیدی آن حضرت توسط دیگر ائمه خصوصا امام صادق علیه السلام ، شرح و بسط شد تا راههایی فراروی سالکان خدا شناس گشوده شود.
۲/ دعوت به عبادت آگاهانه
امام حسین (علیهالسلام) در معرّفی دنیا فرمودند: دنیا مانند مسافرخانهای ثابت نیست که مسافران مدّتی در آن میمانند و سپس میروند و خود مسافرخانه میماند. نیز مانند رودخانه نیست که آب آن روان است و بستر رود، ساکن؛ بلکه هنگام قیام قیامت، دنیا و اهل آن یعنی مسافر و مسافرخانه با هم سفر میکنند و رودخانه و رود هر دو روان میشوند و جهانی بر جای نخواهد ماند؛ زیرا روز قیامت، چنین روزی است؛ ﴿یوم تبدّل الأرض غیر الأرض و السموات﴾[۹].سپس فرمودند: ای مردم! سفر ابدی پیشروی شماست و باید ره توشهای مناسب این سفر فراهم کنید.
سالار شهیدان (علیهالسلام) هدف آفرینش انسان را چنین ترسیم فرمودند: خدا را بشناسد و تنها بندگی او را بپذیرد و بدینسان از پرستش غیر او بینیاز شود؛ «إنّ الله جلّ ذکره ما خلق العباد إلّا لیعرفوه فإذا عرفوه عبدوه فإذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة ماسواه»[۱۰]. معنای این سخن، آن نیست که انسان خدا را بشناسد و نماز بخواند و روزه بگیرد و دیگر هیچ. اینها گوشهای از معنای عبادت حقیقی است.
عبادت خدا از ژرفای معارف عقلی و اعتقادی و اوصاف اخلاقی تا همهٴ شؤون مادی و معنوی زندگانی جاری است. کسی که کارهای روزانهٴ خویش را مانند خوردن و خوابیدن، نشست و برخاست، سخن گفتن، انتخاب شغل و همسر، تأمین معاش و خانه ساختن طبق دستور دین خدا انجام میدهد، مشغول عبادت خداست.
کسی که اهل نماز و روزه و مسجد است، ولی دین در زندگی و کارهای روزانهاش نقشی ندارد، دانسته یا نادانسته گرفتار اندیشهٴ سکولاریستی است. او دین را از دنیا جدا میانگارد و آن را تنها در نماز و روزه و عبادتهای فردی خلاصه میکند. نیز کسی که برای ازدواج در پی تشریفات زاید و بیهوده و جهیزیه و مهریهٴ سنگین است و برای فراهم کردن این امور زایل و آفل، شرع و شرف را زیرپا مینهد، اندیشهٴ سکولاریستی دارد. او نمیداند که دین خدا برای همهٴ امور برنامه دارد و انسان را به زندگی ساده فرا میخواند. دین میگوید که انسان باید خردمند باشد، نه مختال و وهم زده. خداوند انسان خیال پرداز و فخر فروش را دوست ندارد؛ ﴿إنّ الله لایحبّ کلّ مختال فخور﴾[۱۱].
سالار شهیدان (علیهالسلام) با سخنانی از این دست، انسان را به پرستش آگاهانه فراخواندند تا در همهٴ امور زندگی خویش پیرو دین باشد.
سرّ عدم قیام امام حسین (علیه السلام) در دوران حکومت معاویه
معاویه، پس از نبرد با دودمان عصمت و طهارت (علیهمالسلام)، خلافت را به غنیمت گرفت و آن را غصب کرد. او در ابتدا خود را امیرمؤمنان و جانشین رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) میخواند؛ لیکن اندک اندک، خلافت را به سلطنت و پادشاهی مبدّل کرد.
زمانی که خلافت را که دربارهاش آیهٴ ﴿الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی﴾[۱۲] نازل شد، به سلطنت تبدیل کردند، وقت قیام نبود؛ زیرا معاویه با شهید کردن دین ممثّل، یعنی حضرت علی (علیهالسلام) اصل دین را از بین برد و برای دین دستساخته و کفرپسند تولیت قائل شد و خود را متولّی آن دانست؛ حال آنکه دین خداپسند، حکومت علی (علیهالسلام) بود و دین منهای ولایت و امامت خاندان عصمت و طهارت (علیهمالسلام) دین خداپسند نیست؛ ﴿الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الإسلام دیناً﴾[۱۳].
امام حسین (علیهالسلام) در این دوران، مانند پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که در سیزده سال مکه فرصت را برای قیام مناسب ندیدند و نیز مانند امیرمؤمنان (علیهالسلام) که مدتها منزوی بودند و زمان را برای قیام مناسب نمیدانستند، در ده سال پس از رحلت امام حسن (علیهالسلام) تا حادثهٴ کربلا، سعی کرد افکار مردم را کم و بیش روشن کند تا معاویه، این متولی دروغین دین الهی دفن شود و زمینه برای تفکر جدید اسلامی آماده گردد؛ آنگاه قیامی به قصد احیای تفکر الهی و قرآنی آغاز کند.
سالار شهیدان، بیست سال، شاهد اسارت دین الهی در دست امویان بود؛ ولی مجالی برای قیام نمییافت. معاویه، سیاستمداری زیرک و حیلهگر بود و اگر امام حسین (علیهالسلام) در برابر او به پا میخاست، معاویه او را مانند حضرت امام علی و امام حسن (علیهماالسلام) در شهر خودش به شهادت میرساند؛ آنگاه خود با پوشیدن جامهٴ ماتم، مردم را میفریفت و مانع ثمربخشی این قیام و اثر این خون میشد. هدف سالار شهیدان، برپایی نهضتی عظیم بود که تأثیرش به زمان خاص و مکان مخصوص، محدود نماند و در همهٴ جهان طنیناندازد. از اینرو، در دوران زمامداری معاویه قیام نکرد تا خونش به هدر نرود.
فریبکاری معاویه به حدّی بود که در نامههایش به امام علی (علیهالسلام) چونان پدری پرهیزگار و زاهد که پسر تبهکارش را اندرز میدهد، چنین مینوشت: «این نامهای است از معاویه پسر ابو سفیان، جانشین پیامبر خدا، به علی بن أبی طالب. ای علی! بدان که خدا و قیامت و سؤال قبر و بهشت و دوزخ حقیقت دارد. از آتش دوزخ بترس و دست از ستمکاری بدار و پارسایی پیشه کن». آنگاه این گونه نامهها را در شام منتشر میکرد و با تبلیغ سوء، به شست و شوی مغزی مردم میپرداخت.
در دوران خفقان معاویه، مردم امام حسین (علیهالسلام) را به عنوان حکیم و متکلّم، فقیه و مفسّر نمیشناختند. آنان به گونهای در جهل و بیخبری فرو رفته بودند که مسایل دینی و قرآنی را از آن حضرت (علیهالسلام) که از دودمان وحی و پروردهٴ کنار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، نمیپرسیدند.
«شیخ صدوق» در کتاب توحید مینویسد: «نافع ازرق در حضور حسین بن علی (علیهالسلام) از ابن عبّاس مطلبی پرسید و سالار شهیدان پاسخ او را داد. نافع با گستاخی و جسارت به امام گفت: من از ابن عبّاس پرسیدم، نه از تو. چرا تو پاسخ دادی؟ ابن عبّاس به ناچار گفت: عیبی ندارد. حسین بن علی (علیهالسلام) نیز فقیهی دانشمند است»[۱۴]. در آن روزگار، سرگذشت انسان کاملی چون سالار شهیدان که قرآن ناطق و جانشین رسول خدا بود و به اذن خدا از همهٴ حقایق عالم امکان آگاه بود به جایی رسیده بود که بدون معرفی ابن عباس شناخته نمیشد.
زمانی که معاویه پسرش یزید را به جانشینی خویش برگزید و همگان را به بیعت با او فراخواند، کوفیان با نوشتن نامهای به امام حسین (علیهالسلام) پیشنهاد قیام دادند؛ ولی او خواسته آنها را نپذیرفت. سپس گروهی از آنان به حجاز رفته، محمّد بن حنفیه را به قیام فراخواندند. او نیز نپذیرفت و موضوع را به ابا عبد الله (علیهالسلام) گزارش داد. آن حضرت (علیهالسلام) فرمودند: هدف اینان، ریختن خون ما و رسیدن به بهرههای دنیوی است؛ «إنّ القوم إنّما یریدون أن یأکلوا بنا ویستطیلوا بنا و یستنبطوا دماء الناس و دمائنا»[۱۵].
فرا رسیدن زمان قیام
پس از مرگ معاویه، یزید بر تخت سلطنت نشست. او جوانی خام، سبک سر و همواره در پی خوشگذرانی و میگساری بود. او هر چند خوی جاهلی و طغوای اموی را از پدر به یادگار داشت، ولی زیرکی و بینش سیاسی را از وی به ارث نبرده بود. بیپروایی او در زیر پا نهادن احکام اسلام و آشکار ساختن مفاسد، مردم را از ریا کاری و بیدینی امویان اندکی آگاه کرد و بهترین زمان برای قیام دینی فرا رسید.
سالار شهیدان تصمیم گرفتند که مردم بخشهای مهم خاورمیانه را (حجاز و یمن و عراق و شام) با نهضتی خونین آگاه کنند. بدین منظور با پای خویش به مکّه که ام القرای حجاز بود، رفتند و در راه بارها با مردم سخن گفتند و به اطراف حجاز، پیام و پیک فرستادند.
سالار شهیدان در نامهها و سخنرانیهای رسمی خود فرمودند: من بدین علّت تصمیم به قیام گرفتهام که از جدّم رسول الله شنیدم: وقتی حاکمی ستمکار زمام امور جامعه را به دست گرفت و حلال خدا را حرام و حرام او را حلال کرد و سنّت خدا و پیامبر او را به بازی گرفت، باید با زبان و قلم و سلاح در برابر او ایستاد و هر کسی با چنین زمامداری مبارزه نکند، خدای سبحان او را همتای آن ستمگر کیفر میدهد؛ «من رأی سلطاناً جائراً مستحلا ً لحرم الله، ناکثاً لعهد الله، مخالفاً لسنّة رسول الله، یعمل فى عباد الله بالإثم والعدوان، ثمّ لم یغیّر بقول ولا فعل، کان حقیقاً علی الله أن یدخله مدخله»[۱۶].
نیز آن حضرت (علیهالسلام) شنیدم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرمود: «فرمانروایی بر خاندان ابو سفیان حرام است. اگر روزی معاویه را بر منبر من یافتید، او را بکشید»؛ امّا مردم مدینه وی را بر منبر پیامبر دیدند و او را نکشتند و اینک خدا آنان را به یزید فاسد و فاسق گرفتار کرده است[۱۷].
این بود که امام حسین (علیهالسلام) در موسم حج که همهٴ زائران عازم عرفات بودند، آهنگ مناسک حج نکردند و به سراغ آنها نرفتند، بلکه با یارانش به سوی عراق رهسپار شد تا توجّه همگان را در اعتمار موقع حج جلب کند.
عزم راسخ امام حسین (علیهالسلام)
سالار شهیدان در آغاز قیام به خوبی میدانست که سپاهیان سیهروی یزید کمر به قتل او و یاران اندکْ شمارش بستهاند و مردم نیز او را یاری نخواهند کرد؛ زیرا اینان همان مردمانی بودند که به حضرت علی و امام حسن (علیهماالسلام) وفا نکردند و با امام حسین (علیهالسلام) نیز تا آن هنگام بیعت نکرده بودند؛ حتّی مردم کوفه و مقرّ حکومت علی (علیهالسلام) که با آن حضرت بیعت کردند و در نماز جمعه و جماعت و سخنرانی او حاضر میشدند، بر ایشان و امام حسن (علیهالسلام) شوریدند. به چنین مردمی اعتمادی نبود؛ به ویژه آن که در میانهٴ راه کربلا به امام حسین (علیهالسلام) خبر رسید که نمایندهٴ رسمی او یعنی مسلم را در کوفه، غریبانه به شهادت رساندهاند.
امام حسین (علیهالسلام) با وجود همهٴ موانع و مخالفت دوستان و خویشان، تصمیم خود را برای ایستادگی در برابر یزید گرفته و خویشتن را برای شهادت آماده کرده بودند. ایشان میدانستند که طبق شرایط ظاهری، راهی برای تشکیل حکومت نیست؛ گرچه ممکن بود از راههای غیر عادی مبارزهٴ پیگیر او ثمر بخش شود و آن حضرت بتواند حکومت عدل الهی را تشکیل دهد.
آن حضرت پیشنهادهای محمد بن حنفیه مبنی بر رفتن به مکه یا یمن، پیشنهاد ولید و مروان بن حکم برای بیعت با یزید، عبدالله بن عمر مبنی بر برگشتن به مدینه را رد کردند چرا که عنصر محوری پیام سالار شهیدان، شخصیّت حقوقی انسان متعهّد و رهبر قیادی امّت است؛ یعنی هر که اندیشهٴ علمی و انگیزهٴ عملیاش مثل من است، با حکومت سلطه و ظلم کنار نمیآید و این مطلب (مبارزهٴ پیگیر) تنها وظیفهٴ من نیست، بلکه مسؤولیت همهٴ افرادی است که مثل من میاندیشند. نیز جریان مقابل من اختصاصی به یزید ندارد؛ بلکه هر طاغیِ غاشمی که مانند او مبتلا به جهل علمی و جهالت عملی است، باید تأدیب شود و از کاخ عزّت دروغین به کوخ ذلّت راستین هبوط کند.
سالار شهیدان که وارث پیامبران اولواالعزم است، برای براندازی نظام سلطهگر اموی مصمّم گشتند و دشواریها و خطرهایی چون تبعید، مهاجرت، شهادت و اسارت خانواده و فرزندان را پذیرا شدند. حتّی به ایشان تهمت خارجی بودن زدند و آن حضرت (علیهالسلام) را آشوبگر و خرابکار خواندند. آن حضرت (علیهالسلام) در پاسخ به این بهتانهای ناجوانمردانه، در وصیتنامهٴ رسمی خویش اعلام کردند: «إنى لم أخرج أشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً و إنّما خرجت لطلب الإصلاح فى أُمّة جدّى (صلی الله علیه و آله و سلم)، أُرید أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر و أسیر بسیرة جدّى و أبى على بن أبى طالب»[۱۸]؛ یعنی من از همهٴ تهمتهای یاد شده منزّهام و از آنها تبرّی میجویم. هدف سامی من، همان مقصود راقی پیامبران خداست و راه من نیز همان صراط مستقیم سلف صالحِ نبوّت و ولایت و امامت است.
پرداخت هزینهٴ سنگین برای آزادی دین
امام حسین (علیهالسلام) برای رهانیدن دین الهی از اسارت امویان، هزینهٴ سنگینی پرداخت کرد. آن حضرت (علیهالسلام) پیش از حرکت به سوی کربلا، چند شب پیاپی به زیارت مزار پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) رفت و با آن حضرت چنین نجوا کردند: درود بر تو ای پیامبر خدا! من حسین، فرزند تو و فرزند زادهٴ توأم. این مردم جایگاه مرا نشناختند و حق مرا ضایع نمودند و حرمت مرا نگاه نداشتند. این است شکوهٴ من به پیشگاه تو تا به دیدارت بشتابم؛ «أنا الحسین بن فاطمة، أنا فرخک و ابن فرختک… إنّهم قد خذلونى و ضیّعونى و إنّهم لم یحفظونى و هذا شکواى إلیک حتّی ألقاک»[۱۹].
شب بعد، از خداوند خواستند تا وظیفهٴ ایشان را به آن حضرت (علیهالسلام) بنمایاند: خدایا! من معروف را دوست دارم و از منکر بیزارم. به احترام این مزار و کسی که در آن است، از تو میخواهم راهی پیش رویم نهی که خشنودی تو در آن است؛ «و أنا اَسألک یا ذا الجلال و الإکرام بحقّ هذا القبر و من فیه ما اخترت من أمرى هذا ما هو لک رضی». آنگاه در حالت منامیه پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) را دیدند که به او فرمودند: اکنون، پدر و مادر و برادرت در کنار من هستند. همهٴ ما مشتاق دیدار تو هستیم و تو را در بهشت درجاتی است که جز با شهادت به آن نمیرسی[۲۰].
تاریخ نگاران نوشتهاند که امام حسین (علیهالسلام) در خواب با پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) سخن گفت؛ ولی گویا این گفتوگو در حالت «منامیّه» انجام شده بود. حالت منامیه، حالتی خواب گونه است که انسان هنوز بیدار است و احکام بیدار بر او مترتب است، نه احکام خوابیده. در آن حالت، آنچه دیگران در رؤیای صادق میبینند، او در بیداری مشاهده میکند.
چنین حالتی چند بار برای سالار شهیدان پیش آمد. مثلا ً هنگام رفتن به سوی کربلا، امام حسین (علیهالسلام) فرمودند: ﴿إنّا لله و إنّا إلیه راجعون﴾[۲۱]. امام سجّاد (علیهالسلام) پرسید: چرا ﴿إنّا لله﴾ میگویید؟ فرمودند: اکنون در حالتی بودم که به من خبر رسید، این قافله را مرگ بدرقه میکند[۲۲]. در صبح عاشورا نیز امام حسین (علیهالسلام) در حالت منامیه رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را دیدند که فرمودند: تو امشب مهمان ما خواهی بود[۲۳].
امام حسین (علیهالسلام) با آگاهی از فضای سیاسی سیاه زمانه، منتظر دستور وحیانی بودند تا تکلیف الهی خویش را انجام دهند. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در حالت منامیه به او فرمودند: تو را در بهشت مقام والایی است که جز با شهادت به آن مقام نخواهی رسید. خانواده و فرزندانت را نیز به همراه خویش ببر؛ زیرا خواست خداوند این است که آنان اسیر شوند[۲۴]. برخی از دوستان و نزدیکان امام حسین (علیهالسلام) به او گفتند: خاندان شما عزیزترین خاندان و خواهرت زینب کبرا (علیهاالسلام) عقیلهٴ بنی هاشم و بهترین زن روی زمین است. بنابراین، اینان را با خویش به عراق نبر تا اسیر امویان نگردند؛ ولی امام نپذیرفت؛ چنانکه انبیای سَلَف، پیشنهاد سازش یا کوتاه آمدن یا سکوت و تقیّهٴ طراحان نزدیک خود را نمیپذیرفتند.
پاورقی
* . شکوفایی عقل در پرتو نهضت حسینی ، خلاصه صفحات ۱۶۹-۲۰۵
[۲] ـ بحارالأنوار، ج ۳۳، ص ۷/
[۳] ـ کافی، ج ۱، ص ۴۶۴/
[۴] ـ ارشاد، ج ۲، ص ۱۱۴/
[۵] ـ ناسخ التواریخ، ج ۲، ص ۳۹۰/
[۶] ـ بحارالأنوار، ج ۳۳، ص ۲۹۱/
[۷] ـ أعیانالشیعه، ج ۱، ص ۶۱۶/
[۸] ـ بحار الأنوار، ج۵، ص۳۱۲، ح۱/
[۹] ـ سورهٴ ابراهیم، آیهٴ ۴۸/
[۱۰] ـ بحارالأنوار، ج۵، ص۳۱۲، ح۱/
[۱۱] ـ سورهٴ لقمان، آیهٴ ۱۸/
[۱۲] ـ سورهٴ مائده، آیهٴ ۳/
[۱۳] ـ سورهٴ مائده، آیهٴ ۳/
[۱۴] ـ توحید صدوق، ص۸۰/
[۱۵] ـ البدایة والنهایة، ج۸، ص۱۷۴/
[۱۶] ـ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۸۱/
[۱۷] ـ الفتوح، ج۵، ص۱۷/
[۱۸] ـ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۲۹/
[۱۹] ـ الفتوح، ج۵، ص۱۹؛ بحارالأنوار، ج ۴۴، ص ۳۳۷/
[۲۰] ـ الفتوح، ج۵، ص۲۰؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۲۸/
[۲۱] ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۱۵۶/
[۲۲] ـ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۷۹/
[۲۳] ـ کلمات الإمام الحسین (علیهالسلام)، ص ۴۱۳/
[۲۴] ـ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۲۸/