بررسى قناعت و خودبسندگى در الگوهاى رفتارى معصومین(ع)
آرشیو
چکیده
متن
سیره عملى و شیوه رفتارى اهل بیت عصمت و طهارت (ع) الگویى برتر براى رهروان و سالکان طریق معرفت است و سرمشقى کامل براى دوستداران آن بزرگواران در راستاى بهبود وضعیت اخلاقى و ترمیم نارسایىهاى روحى و رفتارى مىباشد.
از جمله ویژگىهاى بارز و نمایان اهل بیت وحى(ع) قناعت آن بزرگواران به دارایى اندک خود است. با یک بررسى اجمالى در سیره معصومین برگهاى زرّینى از این فضیلت سترگ اخلاقى به دست مىآید که نوشتار حاضر تلاش کرده نگاهى کوتاه و گذرا به آن داشته باشد. امید است تورّق این مقال، افزونى مجال را در بازخوانى مفهوم سترگ خودبسندگى ابتدا براى نگارنده و بعد براى مخاطبان به دنبال داشته باشد.
لازم به یادآورى است نوشتار موجود و نیز مقالههاى بعدى تنها سعى در بازپرورى مفاهیم اخلاقى در سیره عملى ائمه معصومین(ع) را دارد و تلاش مىنماید مفاهیم مذکور را در رفتارهاى عملى و نه روایات معصومین(ع) بررسى نماید. ضرورت قناعت
افراد در زندگانى روزمره تلاش اقتصادى زیادى از خود نشان مىدهند و از لحظهاى که از خانه خارج شده وارد گردونه کار و تلاش مىشوند، تکاپوى فراوانى براى اداره زندگى خود مىنمایند اما بخشى از این فعالیتها برخاسته از نیازهاى غیر واقعى و کاذبى است که برخاسته از حس زیاده خواهى و طمع آدمى است و لحظهاى تفکر در گرماگرم کار و تلاش روزانه این فرصت را به او مىدهد که بیندیشد آیا به راستى این همه تلاش براى امرار معاش است و در راستاى از بین بردن نیازهاى حقیقى زندگى است؟ آیا او مجاز است تمام وقت خود حتى اوقات عبادت،امور فردى، سرکشى به خانواده و همه را صرف و فداى کوشش براى رسیدن به نیازهاى کاذب زندگى کند و یا با اندکى قناعت مىتوانست زندگى با آرامشترى داشته باشد نوشتهاند در روزى گرم که آفتاب به گرمى مىتابید «ابونیزر» مشغول بیل زدن زمین مزرعه بود. از دور مولاى خود امیرالمؤمنین(ع) را دید که به طرف او مىآید بیلش را در زمین فرو کرد و به استقبال امام شتافت. امام روبه او کرد و فرمود: آیا طعامى براى خوردن دارى؟ابونیزر مقدارى از کدوهایى که محصول همان مزرعه بود را در روغن سرخ کرده بود و نصف آن را خورده بود و مقدارى از آن نیز در ته ظرف باقى مانده بود اما شرم داشت که بگوید این غذاهست. عرض کرد: چیزى هست اما شایستگى پذیرایى از شما را ندارد که بیاورم. مولا فرمود: هرچه هست بیاور، ابونیزر با شرمندگى غذاى نیم خورده خود را پیش روى امام گذاشت. امام برخاست و کنار نهر آب رفت و دستهاى خود را شست و مشغول خوردن غذا شد. اندکى از آن خورد سپس دوباره سرجوى آب رفت و چربى دستهاى خود را با گل و آب شست. و آمد کنار ابونیزر نشست. سپس با دست به شکم خود اشاره کرد و فرمود: شکمى که با این غذاى اندک پر مىشود و قانع است، هرگز شایسته نیست صاحب خود را به خاطر قانع نبودن به غذاهاى ساده وارد آتش دوزخ کند، سپس امام بیل را برداشت و فرمود: مىخواهد در ازاى غذایى که ابونیزر به او داده است مقدارى در مزرعه او کار کند(1) این داستان کوتاه به خوبى اثبات کننده این مدعاست که بسیارى از نیازهاى غیر واقعى ارزش فانى شدن در زندگى دنیا را ندارد. قناعت بهترین ثروت
بسیارى از انسانهاى امروزى خوشبختى و سعادت را در گرو تمکن مالى و تمتعات دنیایى مىدانند که البته شمار این دست انسانهاى قرن حاضر در بین مسلمانان و گاه در برخى مسلمانان پایبند به ارزشهاى اسلامى نیز قابل توجه است و مىپندارند هرچه انسان درآمد بیشترى داشته باشد بهرهورى بیشترى نیز از دارایىهاى خود دارد اما تاریخ حکایت دیگرى دارد.
گله شترهاى مردى عرب، آرام از میان صحرا عبور مىکرد گله از جلوى پیامبر(ص) گذشت. پیامبر(ص) رو کرد به یکى از اصحاب خود و فرمود: نزد ساربان آن گله شتر برو و مقدارى شیر از او بگیر.
او نزد ساربان آمد و مقدارى شیر درخواست کرد. شتربان گفت: شیر این شترها که در پستانشان است صبحانه قبیله و آن چه در ظرفها دارم شام آنهاست. او برگشت و به رسول خدا(ص) آنچه شنیده بود بیان داشت. پیامبر(ص) فرمود: خدا بر مال و فرزندان او بیفزاید.
پیامبر(ص) به راه خود در صحرا ادامه داد تا به گله گوسفند رسیدند. حضرت، شخصى را نزد چوپان گله فرستاد تا مقدارى شیر از او بگیرد. او نزد چوپان آمد. وقتى چوپان از درخواست پیامبر اکرم(ص) مطلع شد بىدرنگ شیر گوسفندان را در ظرفى دوشید و همه آن را براى پیامبر(ص) فرستاد. چوپان به اندازهاى خوشحال شده بود که یکى از گوسفندان خود را نیز به فرستاده پیامبر(ص) داد تا براى ایشان ببرد و غذایى براى پیامبر(ص) تهیه نماید. در پایان نیز عذرخواهى کرد که بیش از این گوسفند و شیر چیز دیگرى در بساط ندارد تا براى ایشان بفرستد. فرستاده پیامبر(ص) به سوى کاروان خود بازگشت و ظرف شیر و گوسفند را به پیامبر(ص) داد.
پیامبر(ص) از این رفتار چوپان خوشش آمد و دست به دعا برداشت و فرمود: «پروردگارا به او بسندگى و قناعت ارزانى دار».
یکى از اصحاب جلو آمد و پرسید: «اى رسول خدا! شما در مورد آن شتربانى که از دادن شیر به ما دریغ ورزید دعایى فرمودید که همه ما دوست داریم آن دعا را در مورد ما نیز بکنید و از خدا خواستید که پروردگار مال و فرزندانش را بیشتر کند ولى در مورد این چوپان که هم شیر به ما داد و هم گوسفندى براى شما هدیه فرستاد دعایى مىکنید که حتى ما نیز آن را ناخوش مىداریم. شما فرمودید: خدایا به او بسندگى و قناعت بده، دلیل آن چیست؟
پیامبر (ص) به او فرمود: بدانید اگر انسان مال کمى داشته باشد ولى بدان قانع باشد بهتر است از اینکه مال زیادى داشته باشد و آن مال سبب غفلت او گردد.
سپس دست به دعا برداشت و فرمود: بار خدایا! به محمد(ص) و دودمان او بسندگى در زندگى عنایت بفرما.»(2) آثار قناعت و خودبسندگى
همواره زندگى کم مؤونه، مجال را بر انجام بسیارى از خیرات باز مىکند.مسافرى که راه دورى در پیش ندارد و سفرش کوتاه است کار خود را با برداشتن توشه بیش از حد دشوار نمىکند. مسلمانى که دنیا را سراى گذر مىبیند هرگز به «نقش ایوان» آن نمىپردازد. از این رو در زندگانى دنیایى خود اگر بتواند به قدر نیاز بهره بردارى کند اگر روزى مالى به دست او برسد راحتتر انفاق مىکند و چون خود زندگى قناعت پیشهاى دارد آسانتر از مال خود به دیگران مىبخشد از این رو قناعتورزى برکت زیادى دارد. روزى یکى از صحابه نزدیک پیامبر(ص) که خدمت ایشان نشسته بود نگاهى طولانى به وصلههاى پیراهن پیامبراکرم(ص) کرد از گوشه قباى خود یک کیسه کوچک بیرون آورد و گفت: اى رسول خدا! با این دوازده درهم لباسى براى خود بخرید. این لباس دیگر خیلى فرسوده شده است. پیامبر اکرم(ص) رو کرد به امیرالمؤمنین(ع) و فرمود: این دوازده درهم را بگیر و براى من پیراهنى تهیه کن. امیرالمؤمنین(ع) کیسه را از مرد ستاند و برخاست تا به بازار برود. مدتى بعد با لباسى در دست نزد رسول خدا(ص) بازگشت و لباس را نشان پیامبر(ص) داد. پیامبر(ص) نگاهى به آن کرد و فرمود: این لباس اندکى گران است برو و ببین اگر فروشنده آن حاضر است آن را پس بگیرد لباسى ارزانتر برایم بخر. امیرالمؤمنین (ع) به مغازه فروشنده بازگشت و فروشنده با کمال میل پذیرفت که لباس را پس بگیرد. امیرالمؤمنین(ع) پول را پس گرفت و خدمت پیامبراکرم(ص) آمد و سپس هر دو با هم به بازار رفتند تا لباس سادهتر و ارزانترى خریدارى کنند. در بین بازار حرکت مىکردند که کنیزى را دیدند گوشهاى نشسته و گریه مىکند. پیامبر(ص) نزدیک رفت و به او سلام کرد و پرسید: چرا گریه مىکنى؟ کنیز ایستاد و اشکهایش را پاک کرد و پاسخ داد: اربابم به من 4 درهم داده تا از بازار چیزى بخرم، اما من سکهها را گم کردهام. اکنون نیز جرأت بازگشت به خانه را ندارم. رسول خدا(ص) به امیرالمؤمنین (ع) فرمود که 4 درهم از کیسه دوازده درهمى به او بدهد و به او فرمود: این 4 درهم را بگیر و هرچه قرار است بخرى خریدارى کن و به خانهات بازگرد.
پیامبر اکرم(ص) خوشحال از اینکه توانسته بود انسانى را شاد کند خدا را شکر کرد و به راهش ادامه داد. جلوى مغازهاى ایستاد و داخل رفت و پیراهنى ارزان قیمت به بهاى 4 درهم خریدارى کرد و پوشید وقتى به سوى منزل باز مىگشت در راه فردى را دید که سرش برهنه است و آفتاب بر آن مىتابد در گوشهاى آن جامه تازه را بیرون آورد و به او داد و دوباره با امیرالمؤمنین(ع) به بازار بازگشت و جامهاى دیگر به 4 درهم خرید و آن را پوشید. در راه بازگشت دوباره همان کنیز را دیدند که گریه مىکند. پیامبر(ص) از او پرسید: چرا به خانهات بازنگشتى؟ عرض کرد: اى رسول خدا! مدت زیادى است که به بازار آمدهام و دیر کردهام مىترسم به خاطر دیر کردنم مرا بزنند، پیامبر(ص) فرمود: بیا با هم برویم. خانهتان را به من نشان بده من میانجى مىشوم که تو را تنبیه نکنند.
هر سه به سوى خانه کنیز حرکت کردند. کوچههاى مدینه را پشت سر گذاشتند، و کنیز ایستاد و گفت: همین خانه است، رسول خدا(ص) در را به صدا درآورد و بلند فرمود: سلام خدا بر شما اهل خانه باد. اما جوابى نشنید، بار دوم در زد و به اهل خانه سلام نمود ولى بازهم جوابى نیامد.
پیامبر(ص) براى بار سوم به اهل خانه سلام داد. مردى از خانه بیرون آمد و تعظیم نمود و پاسخ داد: سلام و درود خدا برفرستاده خدا باد! پیامبر (ص) به او فرمود:
چرا اول جواب ندادید! آیا صداى مرا نمىشنیدید؟
پاسخ داد: چرا یا رسول الله! صداى شما را مىشنیدیم و همان ابتدا متوجه شدیم که شما هستید.
پیامبر(ص) با تعجب پرسید: پس چرا همان بار اول پاسخ ندادید؟ مرد گفت: دوست داشتیم سلام شما را به خود مکرّر بشنویم.
پیامبر(ص) فرمود: این کنیز شما مدت زیادى است به بازار آمده و دیر کرده است. من اینجا آمدهام تا از شما درخواست کنم او را به خاطر دیرکردنش مورد مؤاخذه قرار ندهید.
مرد که علاقه بسیارى به رسول خدا(ص) داشت دست بر سینه نهاد و عرض کرد: از رسول خدا! به میمنت قدوم شما به درب منزل ما این کنیز از همین لحظه در راه خدا آزاد است.
پیامبر(ص) تبسمى فرمود و از اینکه قناعت او در پوشیدن یک لباس سبب آزادى یک کنیز و پوشاندن یک برهنه شده بود احساس خرسندى کرد و دست به آسمان بلند کرد و فرمود: خدا را شکر! چه دوازده درهم با برکتى بود. دو برهنه را پوشانید و یک کنیز را در راه خدا آزاد کرد.(3) پاداش قناعت
از جمله کارکردهاى مثبت قناعت این است که انسان کمتر محتاج دیگران مىشود و در نتیجه عزت نفس او بیشتر حفظ شده و کمتر در خطر آسیب قرار مىگیرد. چه بسا انسان در مشکلات دنیایى خود را ناتوان از رفع آن مىبیند و با اندک مشکلى به دیگران روى مىآورد چرا که به آنچه داشته قانع نبوده و با بروز معضل، امکانات موجود خود را براى ادامه زندگى و یا رفع مشکل خود کافى نمىبیند از این رو از خیر و فضل بزرگ محروم مىکند روزى جمعى از اصحاب، پیامبر اکرم(ص) را دیدند و دسته جمعى خدمت پیامبر(ص) رسیدند و به پیامبر(ص) سلام کردند. یکى از آنها به نمایندگى گفت: «اى رسول خدا! ما از شما خواستهاى داریم». پیامبر فرمود: «بگوئید! حاجتتان چیست؟» گفتند: آخر حاجت ما خیلى بزرگ است، حضرت فرمود: هرقدر هم که بزرگ باشد بگوئید بدانم چیست؟ گفتند: شما نزد خداوند ضمانت ما را بکنید که همگى از اهل بهشت شویم.
پیامبر(ص) سرش را به زیر افکند و اندکى تأمل کرد و در حال تفکر کمى خاکهاى جلوى پایش را پس و پیش نمود و فرمود: من حاضر هستم که بهشت را براى شما ضمانت نمایم اما شرط آن این است که همواره به آن چه دارید قانع باشید و هرگز از کسى چیزى نخواهید.
پاسخ پیامبر(ص) آن قدر رسا و گویا بود که همگان ارزش قناعت را دانستند و بدون آنکه چیزى بگویند شرط پیامبر(ص) را پذیرفتند.(4) قناعت موجب بىنیازى است
مردى از دور رسول خدا(ص) را مشغول صحبت با کسى دید و به سوى حضرت حرکت کرد تا از ایشان درخواست چیزى بنماید، وقتى نزد پیامبر(ص) رسید دید پیامبر(ص) مشغول گفتن این جمله با دوست خود است: هر که از ما چیزى بخواهد به او مىدهیم اما اگر قناعت پیشه خود سازد خدا او را بىنیاز خواهد ساخت. مرد با شنیدن این جمله از گفتن خواسته خود صرف نظر کرد و بدون آن که خواسته خود را بیان کند بازگشت. اندکى دور شد اما روز بعد دوباره نزد پیامبر(ص) آمد ولى باز هم بدون گفتن چیزى بازگشت. روز سوم مشکلات مالى آن قدر به او فشار آورد که او را وادار نمود به پیامبر(ص) خواسته خود را بگوید ولى در میان راه به ذهنش خطور کرد که برود و تیشهاى به امانت بگیرد و هیزم بیابان را جمع کند و بفروشد. تیشهاى به امانت گرفت و به صحرا رفت و مقدارى هیزم جمع نمود و آن را به بازار برده و در مقابل نیم صاع جو آن را فروخت. به خانه بازگشت و آن را به همسرش داد تا با آن نانى درست کند. او این کار را چند روزى ادامه داد و توانست با فروش هیزمها یک تبر بخرد. پس از آن به شکستن هیزمهاى بزرگ مشغول شد و توانست براى حمل آن دو شتر جوان و یک برده نیز بخرد. رفته رفته به کار خود تداوم بخشید تا آنجا که دیگر نیازى به کسى نداشت. روزى نزد پیامبر اکرم(ص) رفت و جریان را از نخست براى او تعریف نمود. پیامبر اکرم(ص) فرمود: به تو نگفتم هرکه از ما چیزى بخواهد به او مىدهیم ولى اگر قناعت پیشهخود سازد خداى او را بىنیاز خواهد گردانید.(5) پیامد دورى از قناعت
زیادهخواهى و افزونطلبى و در یک کلام دورى از قناعت به آنچه در دست انسان است پیامدهاى منفى و گاه جبران ناپذیرى را به دنبال دارد. چرا که انسان هرگز از فرداى خود مطلع نیست و بایستى از زیادهخواهى نفس به خداى خود پناه ببرد روزى «ثعلبه» نزد پیامبر آمد و به پیامبر(ص) سلام کرد و مقابل ایشان نشست. گفت: اى رسول خدا! از پروردگار بخواه که به من ثروتى عنایت کند، پیامبر(ص) در صورت او نگریست و فرمود: اى ثعلبه! قناعت پیشه خود کن اگر مال کمى داشته باشى و شکر آن را به جاى آورى و به همان قانع باشى بهتر است از ثروت زیادى که نتوانى از عهده شکرش به درآیى. ثعلبه سرى تکان داد و اجازه خواست مرخص شود. از پیش پیامبر(ص) برخاست و آرام راه منزل خود را در پیش گرفت. چند روزى گذشت و دوباره نزد پیامبر(ص) آمد و همان خواسته را تکرار کرد، پیامبر(ص) که از پرسش دوباره او تعجب کرده بود به او فرمود: اى ثعلبه! مگر من الگو و سرمشق تو نیستم؟ آیا دوست ندارى مانند پیامبر خدا باشى؟ به خدا سوگند اگر بخواهم کوههاى زمین براى من تبدیل به طلا و نقره مىشود و هرجا بروم دنبال من مىآیند ولى همان طورى که مىبینى به آنچه دارم راضى و قانع هستم، ثعلبه سکوت کرد و چیزى نگفت پس از اندکى از جایش برخاست و خداحافظى کرد و رفت. مدتى بعد براى بار سوم با همان قیافه نزد پیامبر اکرم(ص) آمد و گفت: اى رسول خدا! اگر دعا کنید که خدا ثروتى به من بدهد من حتماً در راه خدا انفاق هم مىکنم و به فقیران و مستمندان هم مىدهم. پیامبر(ص) که دید ثعلبه دست بر دار نیست و از خواسته خود در نمىگذرد. با بىمیلى به او نگریست و دست به دعا برداشت و عرض کرد: بار پروردگارا! به ثعلبه ثروتى مرحمت فرما! برق شادى در چشم ثعلبه درخشید و سپاسگزارى کرد و از پیش پیامبر(ص) رفت، به زودى گوسفندى خرید و خدا به آن برکت و فزونى زیادى داد.گوسفند او در مدت کوتاهى زیاد شد و تا آنجا پیش رفت که خانه او گنجایش آن همه گوسفند را نداشت. از این رو مجبور شد مدینه را ترک گوید و به اطراف شهر برود. پیشتر او اهل نماز جماعت بود و تمام نمازهایش را در مسجد پشت سر رسول خدا(ص) به جا مىآورد اما زیادى گوسفندان و زحمت نگهدارى و چراى آنها به گونهاى وقت و توان او را مىگرفت که دیگر نمىتوانست از بیرون شهر خود را به نماز جماعت رسول خدا(ص) برساند و تنها روزهاى جمعه فرصت مىکرد داخل شهر بیاید و در مسجد پیامبر(ص) را دیدار کند و فقط به خواندن نماز جمعه اکتفا کند.
اما وضع دگرگون شد و گوسفندان او همین طور رو به افزایش گذاشته بودند. گله او به قدرى بزرگ شد که ثعلبه حتى در کنار مدینه هم امکان ماندن نداشت و به بیابانهاى دور دست کوچ کرد و این گونه شد که ثعلبه فرصت نماز جمعه را هم از دست داد و ارتباط او با پیامبر خدا(ص) به طور کلى قطع گردید. پیامبر(ص) که احوال او را پیوسته از دور و نزدیک زیر نظر داشت کسى را فرستاد تا همانگونه که ثعلبه به هنگام بیان درخواست خود شرط گذاشته حق محرومان را بگیرد، زکات ثعلبه را گرفته و نزد پیامبر آورد.
وقتى قاصد پیامبر(ص) نزد ثعلبه رفت و پیام رسول خدا(ص) را به او ابلاغ کرد ثعلبه جمله زشتى گفت و آن را انکار کرد. جملهاى شبیه این که: مگر ما کافریم که بایستى از مالمان جزیه به دیگران بدهیم. او از پرداختن حق محرومین شانه خالى کرد و زکاتش را نپرداخت.
پیک پیامبر(ص) نزد ایشان آمد و آنچه شنیده بود خدمت پیامبر(ص) عرض کرد. رسول خدا(ص) چهره درهم کشید و از این نامرادى ثعلبه ناراحت شد و دو بار زیر لب گفت: واى بر ثعلبه! واى بر ثعلبه! در همین هنگام آیهاى بر پیامبر(ص) نازل شد:
«بعضى از آنان با خدا پیمان بستند که اگر خدا به آنها ثروتى از کرم خود عنایت نماید حتماً صدقه و زکات داده و هرآینه از نیکوکاران خواهیم شد ولى همین که لطف او شامل حالشان گردید بخل ورزیدند و از دین خدا روى برتافتند به خاطر این پیمان شکنى و دروغگویى، نفاق در قلب آنان تا روز قیامت جایگزین گردید.»(6)
ثعلبه به مال اندک خود قناعت نورزید و بیشتر خواست اما این زیاده خواهى او را نابود کرد. ورق از زندگى ثعلبه برگشت و زندگىاش دگرگون شد. گوسفندانش از بین رفتند واو در فقر و بدبختى با دنیا بدرود زندگانى گفت.(7) پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. میرزا حسین محدث نورى، مستدرک الوسایل، ج 16، ص 330، قم، مؤسسه آل البیت، 1408 ه.ق. 2. محمد بن یعقوب کلینى، الأصول من الکافى، ج 2، ص 140، ح4، تهران، منشورات مؤسسة الاعلمى، بى تا، . 3. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 16، ص 214، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ه.ق. 4. بحارالانوار، ج 22، ص 129. 5. همان، ج 75، ص 108. 6. سوره توبه، آیه 75. 7. بحارالانوار، ج 22، ص 40.
از جمله ویژگىهاى بارز و نمایان اهل بیت وحى(ع) قناعت آن بزرگواران به دارایى اندک خود است. با یک بررسى اجمالى در سیره معصومین برگهاى زرّینى از این فضیلت سترگ اخلاقى به دست مىآید که نوشتار حاضر تلاش کرده نگاهى کوتاه و گذرا به آن داشته باشد. امید است تورّق این مقال، افزونى مجال را در بازخوانى مفهوم سترگ خودبسندگى ابتدا براى نگارنده و بعد براى مخاطبان به دنبال داشته باشد.
لازم به یادآورى است نوشتار موجود و نیز مقالههاى بعدى تنها سعى در بازپرورى مفاهیم اخلاقى در سیره عملى ائمه معصومین(ع) را دارد و تلاش مىنماید مفاهیم مذکور را در رفتارهاى عملى و نه روایات معصومین(ع) بررسى نماید. ضرورت قناعت
افراد در زندگانى روزمره تلاش اقتصادى زیادى از خود نشان مىدهند و از لحظهاى که از خانه خارج شده وارد گردونه کار و تلاش مىشوند، تکاپوى فراوانى براى اداره زندگى خود مىنمایند اما بخشى از این فعالیتها برخاسته از نیازهاى غیر واقعى و کاذبى است که برخاسته از حس زیاده خواهى و طمع آدمى است و لحظهاى تفکر در گرماگرم کار و تلاش روزانه این فرصت را به او مىدهد که بیندیشد آیا به راستى این همه تلاش براى امرار معاش است و در راستاى از بین بردن نیازهاى حقیقى زندگى است؟ آیا او مجاز است تمام وقت خود حتى اوقات عبادت،امور فردى، سرکشى به خانواده و همه را صرف و فداى کوشش براى رسیدن به نیازهاى کاذب زندگى کند و یا با اندکى قناعت مىتوانست زندگى با آرامشترى داشته باشد نوشتهاند در روزى گرم که آفتاب به گرمى مىتابید «ابونیزر» مشغول بیل زدن زمین مزرعه بود. از دور مولاى خود امیرالمؤمنین(ع) را دید که به طرف او مىآید بیلش را در زمین فرو کرد و به استقبال امام شتافت. امام روبه او کرد و فرمود: آیا طعامى براى خوردن دارى؟ابونیزر مقدارى از کدوهایى که محصول همان مزرعه بود را در روغن سرخ کرده بود و نصف آن را خورده بود و مقدارى از آن نیز در ته ظرف باقى مانده بود اما شرم داشت که بگوید این غذاهست. عرض کرد: چیزى هست اما شایستگى پذیرایى از شما را ندارد که بیاورم. مولا فرمود: هرچه هست بیاور، ابونیزر با شرمندگى غذاى نیم خورده خود را پیش روى امام گذاشت. امام برخاست و کنار نهر آب رفت و دستهاى خود را شست و مشغول خوردن غذا شد. اندکى از آن خورد سپس دوباره سرجوى آب رفت و چربى دستهاى خود را با گل و آب شست. و آمد کنار ابونیزر نشست. سپس با دست به شکم خود اشاره کرد و فرمود: شکمى که با این غذاى اندک پر مىشود و قانع است، هرگز شایسته نیست صاحب خود را به خاطر قانع نبودن به غذاهاى ساده وارد آتش دوزخ کند، سپس امام بیل را برداشت و فرمود: مىخواهد در ازاى غذایى که ابونیزر به او داده است مقدارى در مزرعه او کار کند(1) این داستان کوتاه به خوبى اثبات کننده این مدعاست که بسیارى از نیازهاى غیر واقعى ارزش فانى شدن در زندگى دنیا را ندارد. قناعت بهترین ثروت
بسیارى از انسانهاى امروزى خوشبختى و سعادت را در گرو تمکن مالى و تمتعات دنیایى مىدانند که البته شمار این دست انسانهاى قرن حاضر در بین مسلمانان و گاه در برخى مسلمانان پایبند به ارزشهاى اسلامى نیز قابل توجه است و مىپندارند هرچه انسان درآمد بیشترى داشته باشد بهرهورى بیشترى نیز از دارایىهاى خود دارد اما تاریخ حکایت دیگرى دارد.
گله شترهاى مردى عرب، آرام از میان صحرا عبور مىکرد گله از جلوى پیامبر(ص) گذشت. پیامبر(ص) رو کرد به یکى از اصحاب خود و فرمود: نزد ساربان آن گله شتر برو و مقدارى شیر از او بگیر.
او نزد ساربان آمد و مقدارى شیر درخواست کرد. شتربان گفت: شیر این شترها که در پستانشان است صبحانه قبیله و آن چه در ظرفها دارم شام آنهاست. او برگشت و به رسول خدا(ص) آنچه شنیده بود بیان داشت. پیامبر(ص) فرمود: خدا بر مال و فرزندان او بیفزاید.
پیامبر(ص) به راه خود در صحرا ادامه داد تا به گله گوسفند رسیدند. حضرت، شخصى را نزد چوپان گله فرستاد تا مقدارى شیر از او بگیرد. او نزد چوپان آمد. وقتى چوپان از درخواست پیامبر اکرم(ص) مطلع شد بىدرنگ شیر گوسفندان را در ظرفى دوشید و همه آن را براى پیامبر(ص) فرستاد. چوپان به اندازهاى خوشحال شده بود که یکى از گوسفندان خود را نیز به فرستاده پیامبر(ص) داد تا براى ایشان ببرد و غذایى براى پیامبر(ص) تهیه نماید. در پایان نیز عذرخواهى کرد که بیش از این گوسفند و شیر چیز دیگرى در بساط ندارد تا براى ایشان بفرستد. فرستاده پیامبر(ص) به سوى کاروان خود بازگشت و ظرف شیر و گوسفند را به پیامبر(ص) داد.
پیامبر(ص) از این رفتار چوپان خوشش آمد و دست به دعا برداشت و فرمود: «پروردگارا به او بسندگى و قناعت ارزانى دار».
یکى از اصحاب جلو آمد و پرسید: «اى رسول خدا! شما در مورد آن شتربانى که از دادن شیر به ما دریغ ورزید دعایى فرمودید که همه ما دوست داریم آن دعا را در مورد ما نیز بکنید و از خدا خواستید که پروردگار مال و فرزندانش را بیشتر کند ولى در مورد این چوپان که هم شیر به ما داد و هم گوسفندى براى شما هدیه فرستاد دعایى مىکنید که حتى ما نیز آن را ناخوش مىداریم. شما فرمودید: خدایا به او بسندگى و قناعت بده، دلیل آن چیست؟
پیامبر (ص) به او فرمود: بدانید اگر انسان مال کمى داشته باشد ولى بدان قانع باشد بهتر است از اینکه مال زیادى داشته باشد و آن مال سبب غفلت او گردد.
سپس دست به دعا برداشت و فرمود: بار خدایا! به محمد(ص) و دودمان او بسندگى در زندگى عنایت بفرما.»(2) آثار قناعت و خودبسندگى
همواره زندگى کم مؤونه، مجال را بر انجام بسیارى از خیرات باز مىکند.مسافرى که راه دورى در پیش ندارد و سفرش کوتاه است کار خود را با برداشتن توشه بیش از حد دشوار نمىکند. مسلمانى که دنیا را سراى گذر مىبیند هرگز به «نقش ایوان» آن نمىپردازد. از این رو در زندگانى دنیایى خود اگر بتواند به قدر نیاز بهره بردارى کند اگر روزى مالى به دست او برسد راحتتر انفاق مىکند و چون خود زندگى قناعت پیشهاى دارد آسانتر از مال خود به دیگران مىبخشد از این رو قناعتورزى برکت زیادى دارد. روزى یکى از صحابه نزدیک پیامبر(ص) که خدمت ایشان نشسته بود نگاهى طولانى به وصلههاى پیراهن پیامبراکرم(ص) کرد از گوشه قباى خود یک کیسه کوچک بیرون آورد و گفت: اى رسول خدا! با این دوازده درهم لباسى براى خود بخرید. این لباس دیگر خیلى فرسوده شده است. پیامبر اکرم(ص) رو کرد به امیرالمؤمنین(ع) و فرمود: این دوازده درهم را بگیر و براى من پیراهنى تهیه کن. امیرالمؤمنین(ع) کیسه را از مرد ستاند و برخاست تا به بازار برود. مدتى بعد با لباسى در دست نزد رسول خدا(ص) بازگشت و لباس را نشان پیامبر(ص) داد. پیامبر(ص) نگاهى به آن کرد و فرمود: این لباس اندکى گران است برو و ببین اگر فروشنده آن حاضر است آن را پس بگیرد لباسى ارزانتر برایم بخر. امیرالمؤمنین (ع) به مغازه فروشنده بازگشت و فروشنده با کمال میل پذیرفت که لباس را پس بگیرد. امیرالمؤمنین(ع) پول را پس گرفت و خدمت پیامبراکرم(ص) آمد و سپس هر دو با هم به بازار رفتند تا لباس سادهتر و ارزانترى خریدارى کنند. در بین بازار حرکت مىکردند که کنیزى را دیدند گوشهاى نشسته و گریه مىکند. پیامبر(ص) نزدیک رفت و به او سلام کرد و پرسید: چرا گریه مىکنى؟ کنیز ایستاد و اشکهایش را پاک کرد و پاسخ داد: اربابم به من 4 درهم داده تا از بازار چیزى بخرم، اما من سکهها را گم کردهام. اکنون نیز جرأت بازگشت به خانه را ندارم. رسول خدا(ص) به امیرالمؤمنین (ع) فرمود که 4 درهم از کیسه دوازده درهمى به او بدهد و به او فرمود: این 4 درهم را بگیر و هرچه قرار است بخرى خریدارى کن و به خانهات بازگرد.
پیامبر اکرم(ص) خوشحال از اینکه توانسته بود انسانى را شاد کند خدا را شکر کرد و به راهش ادامه داد. جلوى مغازهاى ایستاد و داخل رفت و پیراهنى ارزان قیمت به بهاى 4 درهم خریدارى کرد و پوشید وقتى به سوى منزل باز مىگشت در راه فردى را دید که سرش برهنه است و آفتاب بر آن مىتابد در گوشهاى آن جامه تازه را بیرون آورد و به او داد و دوباره با امیرالمؤمنین(ع) به بازار بازگشت و جامهاى دیگر به 4 درهم خرید و آن را پوشید. در راه بازگشت دوباره همان کنیز را دیدند که گریه مىکند. پیامبر(ص) از او پرسید: چرا به خانهات بازنگشتى؟ عرض کرد: اى رسول خدا! مدت زیادى است که به بازار آمدهام و دیر کردهام مىترسم به خاطر دیر کردنم مرا بزنند، پیامبر(ص) فرمود: بیا با هم برویم. خانهتان را به من نشان بده من میانجى مىشوم که تو را تنبیه نکنند.
هر سه به سوى خانه کنیز حرکت کردند. کوچههاى مدینه را پشت سر گذاشتند، و کنیز ایستاد و گفت: همین خانه است، رسول خدا(ص) در را به صدا درآورد و بلند فرمود: سلام خدا بر شما اهل خانه باد. اما جوابى نشنید، بار دوم در زد و به اهل خانه سلام نمود ولى بازهم جوابى نیامد.
پیامبر(ص) براى بار سوم به اهل خانه سلام داد. مردى از خانه بیرون آمد و تعظیم نمود و پاسخ داد: سلام و درود خدا برفرستاده خدا باد! پیامبر (ص) به او فرمود:
چرا اول جواب ندادید! آیا صداى مرا نمىشنیدید؟
پاسخ داد: چرا یا رسول الله! صداى شما را مىشنیدیم و همان ابتدا متوجه شدیم که شما هستید.
پیامبر(ص) با تعجب پرسید: پس چرا همان بار اول پاسخ ندادید؟ مرد گفت: دوست داشتیم سلام شما را به خود مکرّر بشنویم.
پیامبر(ص) فرمود: این کنیز شما مدت زیادى است به بازار آمده و دیر کرده است. من اینجا آمدهام تا از شما درخواست کنم او را به خاطر دیرکردنش مورد مؤاخذه قرار ندهید.
مرد که علاقه بسیارى به رسول خدا(ص) داشت دست بر سینه نهاد و عرض کرد: از رسول خدا! به میمنت قدوم شما به درب منزل ما این کنیز از همین لحظه در راه خدا آزاد است.
پیامبر(ص) تبسمى فرمود و از اینکه قناعت او در پوشیدن یک لباس سبب آزادى یک کنیز و پوشاندن یک برهنه شده بود احساس خرسندى کرد و دست به آسمان بلند کرد و فرمود: خدا را شکر! چه دوازده درهم با برکتى بود. دو برهنه را پوشانید و یک کنیز را در راه خدا آزاد کرد.(3) پاداش قناعت
از جمله کارکردهاى مثبت قناعت این است که انسان کمتر محتاج دیگران مىشود و در نتیجه عزت نفس او بیشتر حفظ شده و کمتر در خطر آسیب قرار مىگیرد. چه بسا انسان در مشکلات دنیایى خود را ناتوان از رفع آن مىبیند و با اندک مشکلى به دیگران روى مىآورد چرا که به آنچه داشته قانع نبوده و با بروز معضل، امکانات موجود خود را براى ادامه زندگى و یا رفع مشکل خود کافى نمىبیند از این رو از خیر و فضل بزرگ محروم مىکند روزى جمعى از اصحاب، پیامبر اکرم(ص) را دیدند و دسته جمعى خدمت پیامبر(ص) رسیدند و به پیامبر(ص) سلام کردند. یکى از آنها به نمایندگى گفت: «اى رسول خدا! ما از شما خواستهاى داریم». پیامبر فرمود: «بگوئید! حاجتتان چیست؟» گفتند: آخر حاجت ما خیلى بزرگ است، حضرت فرمود: هرقدر هم که بزرگ باشد بگوئید بدانم چیست؟ گفتند: شما نزد خداوند ضمانت ما را بکنید که همگى از اهل بهشت شویم.
پیامبر(ص) سرش را به زیر افکند و اندکى تأمل کرد و در حال تفکر کمى خاکهاى جلوى پایش را پس و پیش نمود و فرمود: من حاضر هستم که بهشت را براى شما ضمانت نمایم اما شرط آن این است که همواره به آن چه دارید قانع باشید و هرگز از کسى چیزى نخواهید.
پاسخ پیامبر(ص) آن قدر رسا و گویا بود که همگان ارزش قناعت را دانستند و بدون آنکه چیزى بگویند شرط پیامبر(ص) را پذیرفتند.(4) قناعت موجب بىنیازى است
مردى از دور رسول خدا(ص) را مشغول صحبت با کسى دید و به سوى حضرت حرکت کرد تا از ایشان درخواست چیزى بنماید، وقتى نزد پیامبر(ص) رسید دید پیامبر(ص) مشغول گفتن این جمله با دوست خود است: هر که از ما چیزى بخواهد به او مىدهیم اما اگر قناعت پیشه خود سازد خدا او را بىنیاز خواهد ساخت. مرد با شنیدن این جمله از گفتن خواسته خود صرف نظر کرد و بدون آن که خواسته خود را بیان کند بازگشت. اندکى دور شد اما روز بعد دوباره نزد پیامبر(ص) آمد ولى باز هم بدون گفتن چیزى بازگشت. روز سوم مشکلات مالى آن قدر به او فشار آورد که او را وادار نمود به پیامبر(ص) خواسته خود را بگوید ولى در میان راه به ذهنش خطور کرد که برود و تیشهاى به امانت بگیرد و هیزم بیابان را جمع کند و بفروشد. تیشهاى به امانت گرفت و به صحرا رفت و مقدارى هیزم جمع نمود و آن را به بازار برده و در مقابل نیم صاع جو آن را فروخت. به خانه بازگشت و آن را به همسرش داد تا با آن نانى درست کند. او این کار را چند روزى ادامه داد و توانست با فروش هیزمها یک تبر بخرد. پس از آن به شکستن هیزمهاى بزرگ مشغول شد و توانست براى حمل آن دو شتر جوان و یک برده نیز بخرد. رفته رفته به کار خود تداوم بخشید تا آنجا که دیگر نیازى به کسى نداشت. روزى نزد پیامبر اکرم(ص) رفت و جریان را از نخست براى او تعریف نمود. پیامبر اکرم(ص) فرمود: به تو نگفتم هرکه از ما چیزى بخواهد به او مىدهیم ولى اگر قناعت پیشهخود سازد خداى او را بىنیاز خواهد گردانید.(5) پیامد دورى از قناعت
زیادهخواهى و افزونطلبى و در یک کلام دورى از قناعت به آنچه در دست انسان است پیامدهاى منفى و گاه جبران ناپذیرى را به دنبال دارد. چرا که انسان هرگز از فرداى خود مطلع نیست و بایستى از زیادهخواهى نفس به خداى خود پناه ببرد روزى «ثعلبه» نزد پیامبر آمد و به پیامبر(ص) سلام کرد و مقابل ایشان نشست. گفت: اى رسول خدا! از پروردگار بخواه که به من ثروتى عنایت کند، پیامبر(ص) در صورت او نگریست و فرمود: اى ثعلبه! قناعت پیشه خود کن اگر مال کمى داشته باشى و شکر آن را به جاى آورى و به همان قانع باشى بهتر است از ثروت زیادى که نتوانى از عهده شکرش به درآیى. ثعلبه سرى تکان داد و اجازه خواست مرخص شود. از پیش پیامبر(ص) برخاست و آرام راه منزل خود را در پیش گرفت. چند روزى گذشت و دوباره نزد پیامبر(ص) آمد و همان خواسته را تکرار کرد، پیامبر(ص) که از پرسش دوباره او تعجب کرده بود به او فرمود: اى ثعلبه! مگر من الگو و سرمشق تو نیستم؟ آیا دوست ندارى مانند پیامبر خدا باشى؟ به خدا سوگند اگر بخواهم کوههاى زمین براى من تبدیل به طلا و نقره مىشود و هرجا بروم دنبال من مىآیند ولى همان طورى که مىبینى به آنچه دارم راضى و قانع هستم، ثعلبه سکوت کرد و چیزى نگفت پس از اندکى از جایش برخاست و خداحافظى کرد و رفت. مدتى بعد براى بار سوم با همان قیافه نزد پیامبر اکرم(ص) آمد و گفت: اى رسول خدا! اگر دعا کنید که خدا ثروتى به من بدهد من حتماً در راه خدا انفاق هم مىکنم و به فقیران و مستمندان هم مىدهم. پیامبر(ص) که دید ثعلبه دست بر دار نیست و از خواسته خود در نمىگذرد. با بىمیلى به او نگریست و دست به دعا برداشت و عرض کرد: بار پروردگارا! به ثعلبه ثروتى مرحمت فرما! برق شادى در چشم ثعلبه درخشید و سپاسگزارى کرد و از پیش پیامبر(ص) رفت، به زودى گوسفندى خرید و خدا به آن برکت و فزونى زیادى داد.گوسفند او در مدت کوتاهى زیاد شد و تا آنجا پیش رفت که خانه او گنجایش آن همه گوسفند را نداشت. از این رو مجبور شد مدینه را ترک گوید و به اطراف شهر برود. پیشتر او اهل نماز جماعت بود و تمام نمازهایش را در مسجد پشت سر رسول خدا(ص) به جا مىآورد اما زیادى گوسفندان و زحمت نگهدارى و چراى آنها به گونهاى وقت و توان او را مىگرفت که دیگر نمىتوانست از بیرون شهر خود را به نماز جماعت رسول خدا(ص) برساند و تنها روزهاى جمعه فرصت مىکرد داخل شهر بیاید و در مسجد پیامبر(ص) را دیدار کند و فقط به خواندن نماز جمعه اکتفا کند.
اما وضع دگرگون شد و گوسفندان او همین طور رو به افزایش گذاشته بودند. گله او به قدرى بزرگ شد که ثعلبه حتى در کنار مدینه هم امکان ماندن نداشت و به بیابانهاى دور دست کوچ کرد و این گونه شد که ثعلبه فرصت نماز جمعه را هم از دست داد و ارتباط او با پیامبر خدا(ص) به طور کلى قطع گردید. پیامبر(ص) که احوال او را پیوسته از دور و نزدیک زیر نظر داشت کسى را فرستاد تا همانگونه که ثعلبه به هنگام بیان درخواست خود شرط گذاشته حق محرومان را بگیرد، زکات ثعلبه را گرفته و نزد پیامبر آورد.
وقتى قاصد پیامبر(ص) نزد ثعلبه رفت و پیام رسول خدا(ص) را به او ابلاغ کرد ثعلبه جمله زشتى گفت و آن را انکار کرد. جملهاى شبیه این که: مگر ما کافریم که بایستى از مالمان جزیه به دیگران بدهیم. او از پرداختن حق محرومین شانه خالى کرد و زکاتش را نپرداخت.
پیک پیامبر(ص) نزد ایشان آمد و آنچه شنیده بود خدمت پیامبر(ص) عرض کرد. رسول خدا(ص) چهره درهم کشید و از این نامرادى ثعلبه ناراحت شد و دو بار زیر لب گفت: واى بر ثعلبه! واى بر ثعلبه! در همین هنگام آیهاى بر پیامبر(ص) نازل شد:
«بعضى از آنان با خدا پیمان بستند که اگر خدا به آنها ثروتى از کرم خود عنایت نماید حتماً صدقه و زکات داده و هرآینه از نیکوکاران خواهیم شد ولى همین که لطف او شامل حالشان گردید بخل ورزیدند و از دین خدا روى برتافتند به خاطر این پیمان شکنى و دروغگویى، نفاق در قلب آنان تا روز قیامت جایگزین گردید.»(6)
ثعلبه به مال اندک خود قناعت نورزید و بیشتر خواست اما این زیاده خواهى او را نابود کرد. ورق از زندگى ثعلبه برگشت و زندگىاش دگرگون شد. گوسفندانش از بین رفتند واو در فقر و بدبختى با دنیا بدرود زندگانى گفت.(7) پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. میرزا حسین محدث نورى، مستدرک الوسایل، ج 16، ص 330، قم، مؤسسه آل البیت، 1408 ه.ق. 2. محمد بن یعقوب کلینى، الأصول من الکافى، ج 2، ص 140، ح4، تهران، منشورات مؤسسة الاعلمى، بى تا، . 3. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 16، ص 214، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ه.ق. 4. بحارالانوار، ج 22، ص 129. 5. همان، ج 75، ص 108. 6. سوره توبه، آیه 75. 7. بحارالانوار، ج 22، ص 40.