سیاست در مرزبان نامه
آرشیو
چکیده
متن
ادبیات فارسی در دو گستره شعر و نثر، جامع جمیع جنبههای زندگی فردی و اجتماعی ایرانی است که از هیچ گوشه و کنار وجود آدمی غفلت نکرده است.به جرأت میتوان ادعا کرد که برای شناخت قوم ایرانی و درک افکار و علایق و سلیقهها و آداب و عادات و روش و منش و بینش و دانش این ملت، هیچ مجلا و منظری بهتر و فراگیرتر از ادبیات وجود ندارد.ادب فارسی، جلوهگاه جمال جان ایرانی است.از این رو، اگر فرهنگ ایران را با ادب فارسی یگانه انگاریم، چندان به خطا نرفتهایم.
اما سرعت صنعت، سودای دیگری دارد و چندان به صفای عاطفی فرهنگ، روی خوش نشان نمیدهد.در این طوفان تکنیک، بیم آن میرود که راه گذشته محو شود.غربیها پس از رنسانس، به گذشته یونانی و رومی خود گریختند و در یک نوزایی شگرف، پا به عرصه آینده گذاشتند و چون اندک اندک به ایجاد صنعت پرداختند، در طول زمان مسخ نشدند و پیوند خود را با گذشته فرهنگی و فرهنگ گذشته نبریدند.
اما حکایت ما از لونی دیگر است.صنعت را هم مثل فلسفه از غرب اخذ کردیم و شتابناک-بیفرصت شناخت-شهر و دیار خود را به هجوم آن سپردیم و از آفریدن بازماندیم.ما داریم حال و گذشته خود را به غریبه غربی تقدیم میکنیم، دانسته یا ندانسته.
لکن حقیقت این است که بدون ریشه داشتن در ازلیت، نمیتوان در ابدیت حضور یافت.بیسکّوی گذشته امکان پریدن به آینده وجود ندارد.
در این جا دشواری بزرگ دیگری روی مینماید: امروزیان با زبان دیروزیان آشنا نیستند.متون ادبی ما-که حامل تمامیت فرهنگ ایرانی هستند-گاه چنان دشوار نوشته شدهاند-مخصوصا در نثر فنّی و مصنوع-که فهم آنها تخصص در ادبیات را الزام میکند.
در گذشته، شاعر و نویسنده، تجسّم کامل فرهنگ خود بود و با دل و جان از مواریث معنوی خود حفاظت میکرد.اگر به اغلب شاعران قدیم ما حکیم میگفتند، به دلیل احاطه آنها به مجموعهای از دانشهای زمانشان بود.این خصیصه، به آنان غنا و عمقی میبخشید که در آثارشان انعکاس مییافت. فردوسی، هم مورخ و فیلسوف بود، هم نجوم میدانست، و هم از آراء و عقاید زمان خود آگاهی داشت.مولوی، عارف، فقیه، متکلم و دانشمند بود. خیام، در ریاضیات و نجوم، صاحب تألیفات بدیع بود و در طب مهارت ویژه داشت.خواجه نصیر و سعدی و حافظ و جامی و...هم چنین.
واضح است که امروزه کسی از شاعر و نویسنده انتظار ندارد تا بر تمام علوم عصر خود اشراف داشته باشد؛گستردگی و انشعاب دانشهای بشری در زمان ما چنین مجالی به کسی نمیدهد.اما این توقّع بجا از نویسنده هست که در زمینه علوم انسانی، واقف به کلیات و در ادبیات متبحر و متوغّل باشد.
اگر دانشجو و استاد علوم سیاسی، از مطالب شاهنامه و کلیله و دمنه و مرزباننامه و سیاستنامه و گلستان و...بیخبر بماند، غبن و زیان جبران ناپذیری کرده است.اگر دانشجو و استاد جامعهشناسی، قابوسنامه و سمک عیّار و سندبادنامه را نخوانده و درنیافته باشد، خسران بزرگی است.
اگر روانشناسان و متخصصان تعلیم و تربیت مثنوی و گلستان و بوستان را نشناسند، چه بسیار سرمایهها که از دست میدهند.
ولی دریغ و درد که بیگانگیها روز به روز بیشتر میشود، نه همین دانشجویان رشتههای دیگر، که کارشناسان مدرک گرفته ادبیات هم با جهان ادب پارسی ظاهرا نامأنوس به نظر میآیند. فاجعه این است.
در این جا، با سیری سریع در«مرزباننامه (1) » ضمن توضیح تلقّی گذشتگان ما از سیاست، نمونههایی از کتاب ارائه میشود تا با نظر در آنها، قابلیت فرهنگی و طرحشان در روزگار ما معلوم علاقمندان گردد.ممکن است برداشتهای ما از این نمونهها، نادرست و غیر علمی باشد؛در این صورت، صاحبنظران دست کم میتوانند با عنایت به تخصص خود، تفسیر دقیقتر و منسجمتری عرضه کنند.غرض، آشنایی است؛دیدن منظرهای از گذشته با نگاهی امروزین است.و این که دیروز را از یاد نبریم؛ایران دیروز را.
اگر توقع داشته باشیم در متون ادبی گذشتگان به نظریههای جامع و منسجم سیاسی برخورد کنیم، البته نابجا خواهد بود.حتی در کتابهایی که خاص پادشاهان و شیوههای کشورداری نوشته شدهاند -مانند کلیله و دمنه، قابوسنامه، سیاستنامه و...- درباره حکومت، انواع آن، شیوههای کشورداری، رابطه و حقوق متقابل مردم و حاکم، و...تئوریهای اندیشیده و اندیشمندانه کمتر به چشم میخورد. اساسا در مشرق زمین و خاصه ایران، حکومت همواره جنبه ماورائی و الهی داشته و خود را از توجه به آراء دیگران بینیاز میدیده است.
فرّ الهی که همواره دور سر پادشاهان ایرانی چون هالهای نورانی میدرخشد، امر خلافت و لزوم تأیید آسمانی، تلاش حاکمان محلی و پادشاهان منطقهای ایرانی و غیر ایرانی برای جلب رضایت خلیفه بغداد در قرون سوم تا هفتم هجری قمری، اسناد حکومت به نصوص دینی بعد از قرن هشتم، توجیه شرعی صفویه از حکومت خویش و اقدام سلسلههای بعدی در نزدیک شدن به قطبهای مذهبی و...همه دلیل تلقی ماورائی از امر حکومت است.
به همین جهت، فلاسفه و متفکران و ادیبان ایرانی وجهی برای ارائه و توجیه نظریات سیاسی نمیدیدهاند.هم از این رو، در فلسفه سیاسی، اثر برجسته و مدلل و یکپارچهای پدید نیامد و بحثها از مقولات کلی و مجرد و مبهم به مصادیق جزئی و مشخص و معلوم نرسید.
اما در اروپا عکس این امر اتفاق افتاد.از سقراط تا متفکران امروز غرب، سیاست را هسته فلسفه میشمردند و همه مباحث نظری و متافیزیکی و...در واقع مقدمه بحث سیاست بود.«جمهور»افلاطون، نخستین تلاش گسترده و بسامان یک فیلسوف در عرضه یک طرح مناسب سیاسی برای جامعه بود. ارسطو نه فقط کتاب«سیاست»خود را بدین منظور نوشت، بلکه کتاب«اخلاق»خود را هم مقدمهای برای سیاست میانگاشت و خود در آغاز کتاب«اخلاق نیکوماخوس»بدین امر تصریح دارد.
متفکران بعدی-خصوصا بعد از رنسانس-همّ خود را مصروف نگارش آثاری دقیق و روشن درباره انواع حکومت و شیوههای مطلوب حاکمیت سیاسی نمودند و به جد معتقد شدند که حاکمیت سیاسی، در واقع اداره جامعه به شکل مطلوب است و هیچکس جز حکومت شوندگان حق تعیین شکل و شیوه حکومت را ندارند-(دموکراسی).
به نظر آنها حکومت منشأ انسانی دارد، زیرا مبتنی بر نیازهای آدمی و برآورنده آنهاست.نیازها در حال تغییرند، شرایط اجتماعی دگرگون میشوند، شیوههای تولید و توزیع اقتصادی تنوع مییابند، روابط بین انسانها و ملل همواره یکسان نمیماند و این همه، ضرورت صلاحیت حکومت و حاکمیت را برای دگرگونی و تطابق با اشکال نوین سیاسی -اقتصادی-فرهنگی و...ایجاب میکند.برایحکومت نمیتوان اصول ثابت و جازم و قطعی در نظر گرفت.زیرا هرگز شرایط زیست اجتماعی، ثابت و جازم و قطعی نیستند و به اصطلاح«اصولیون»با عوض شدن موضوعات، احکام نیز باید دگرگون شوند.
ولی چنانکه گفته شد، در شرق و به ویژه ایران، مجالی برای بروز و بیان این گونه تفکرات و نظریهها نبوده است و طبعا در مرزباننامه هم نباید دنبال این گونه افکار بود.اما به هر حال در مطاوی حکایات و اقوال، ریشههای پنهان نظریههای سیاسی را میتوان احساس کرد و تمایل ناخودآگاه نویسندگان این کتب را برای ارائه محتاطانه تئوریها دریافت.
آنچه از مقدمه مرزباننامه برمیآید، این کتاب به مرزبان بن شروین منسوب است که از فرزند زادگان کیوس-برادر ملک عادل انوشروان-بود.شروین پنج پسر داشت.پس از مرگ او، حکومت به پسر بزرگتر رسید.بعد از مدتی، برادران دیگر از روی حسد به مخالفت برخاستند.مرزبان، برای تبرّی از استقلال برادران، تصمیم به ترک گرفت تا پادشاه درباره او اندیشه بد نکند.
قبل از رفتن، به حضور برادر رفت و به نصیحت او پرداخت و شیوههای پادشاهی درست و عادلانه را به وی آموخت.
شاه، وزیر بداندیشی داشت که میکوشید میان برادران، بذر بدگمانی بپاشد و روابط آنها را تیره سازد. مرزبان با او به مناظره در امور ملک میپردازد. مرزباننامه، نه باب دارد:باب اول مرزباننامه، حکایتها و داستانهایی است که بین مرزبان و دستور(وزیر)نقل میشود تا نتایج سیاسی و مملکتداری گرفته شود.
در باب دوم، با بیان حکایات مناسب، سعی میشود سوء ظن شاه نسبت به برادران بر طرف گردد.
باب سوم مشتمل بر یک حکایت مفصل است با عنوان«ملک اردشیر و دانای مهران به»که طی آن بر اغتنام فرصت و قناعت و وارستگی تأکید میشود.
«باب چهارم مرزباننامه، ظاهرا از رساله پهلوی «ماتیکان یوشت فریان»ناشی گردیده است...» (2)
به نوشته دکتر احمد تفضّلی:«شباهتهایی میان بخشهایی از این رساله پهلوی و مناظره مرد دینی و گاو پای که در باب چهارم مرزباننامه آمده است، دیده میشود.اما احتمال نمیرود که عین رساله«یوشت فریان»مورد استفاده مؤلف مرزباننامه یا کسی که اثرش مأخذ وی بوده، قرار گرفته باشد، بلکه باید گفت که این گونه ادبیات در تدوین داستان مذکور در مرزباننامه تأثیر داشته است.» (3)
باب پنجم، داستان دو شگال به نامهای:دادمه و دادستان، است که به هنگام سختی به یاری هم میشتابند.
باب ششم، حکایت سگی به نام«زیرک»است که با کمک گوسفندی به نام«زروی»به پادشاهی میرسد. باب هفتم، داستان پیل و شیر و هجوم پیل به دیار شیر و شکست پیل است.
باب هشتم، حکایت اشتر و شیر پارسا است. باب نهم، در حکایت عقاب و آزادچهر و ایرا است. علاوه بر نه باب یاد شده، مرزباننامه مقدمه و ذیل و تتمهای هم دارد که از نظر نگارش فنّیتر و دشوارتر از بقیه قسمتهای کتاب است.
اکنون به اختصار، برخی از مفاهیم سیاسی و حکومتی این کتاب نقل میگردد و درباره هر قسمت، توضیح و برداشت کاملا شخصی ارائه میشود.
خطاب به پادشاه:
1-«اکنون که تمکین سخن گفتن فرمودی، حسن استماع مبذول فرمای که لوایم نصح، ملایم طبیعت انسانی نیست.قال اللّه تعالی:لقد ابلغتکم رسالة ربّی و نصحت لکم، و لکن لا تحبّون الناصحین.[اعراف/79]شکوفه گفتار، اگر چه برگ لطیف برآرد، چون به صبای صدق اصغا پروریده نگردد، ثمره کردار از وی چشم نتوان داشت... پاکیزهترین گوهری که از عالم وحدت با مرکبّات عناصر پیوند گرفت، خرد است.و بزرگترین نتیجهای از نتایج خرد، خوی نیکوست.»(ص 27)
پیش از هر چیز یادآوری میکنیم که هر جا لفظ پادشاه به کار برود، مقصود حکومت و دولت و حاکم و حاکمیت است.زیرا در گذشته، این چهار مفهوم، مصداق واحدی داشت.
به نظر مرزبان، نصیحت(انتقاد)ذاتا ملایم طبع آدمی نیست و معمولا انسانها نصیحت کنندگان و منتقدین را دوست نمیدارند؛برخلاف چاپلوسی و تملق که مورد رضایت قلبی افراد است.حکومتها مخصوصا بیشتر دشمن انتقاد و نصیحت هستند و کسانی را که به انتقاد از اعمال و برنامههای آنها بپردازند، تحمل نمیکنند.
از طرف دیگر، دوام و بقای حکومت، بستگی مستقیم به نصیحت و انتقاد دارد و اگر از ابراز آن جلوگیری کنند، در نهایت به زیان حاکم و حکومت خواهد بود و سقوط آن را در پی خواهد داشت.اگر نه، چرا حکومتها سقوط میکنند؟لازمه انتقاد، گفتن و شنیدن است.خوب شنیدن(حسن استماع)وظیفه حاکم و حکومت است.در غیر این صورت، هر نوع برنامه و عمل سیاسی دولت، عبث و بینتیجه خواهد بود:ثمره کردار از وی چشم نتوان داشت.
اما کدام حکومت و حاکم، قادر به شنیدن، سخنهای مردم و منتقدین خواهد بود؟آن که از موهبت عقل و خرد بهرهمند باشد.حاکم و حکومت خردمند، سخنها را میشنود و انتقاد را تحمل میکند و آن را راهنمای عمل و برنامه خود میسازد. بزرگترین نتیجه خرد، خوی نیکوست.یعنی: مدارا.
مدارای حاکم و حکومت، نشان عقل و خرد سیاسی است.
2-«پادشاه چون نیکو خوی بود، جز طریق عدل و راستی-که از مقتضیات اوست-نسپرد؛و الاّ سنّت محبوب و شرعت مرغوب ننهد.و چون انتهاج سیرت او بر این منهاج باشد، زیردستان و رعایا در اطراف و زوایای ملک، جملگی در کنف امن و سلامت، آسوده مانند و کافه خلق به اخلاق او متخلق شوند.»(ص 28)
نتیجه مدارا و تحمل حکومت، عدالت و صداقت است.برخورداری همگان از حقوق برابر اجتماعی و سیاسی و اقتصادی، علامت عدل و راستی است.اگر دروغی گفته شود، در معرض نقد و نصیحت افراد جامعه قرار میگیرد، بنا بر این، تکرار نمیشود.
کثرت وعدههای دورغین، ناشی از استبداد و عدم انتقاد است.
نکته مهم در کلام مرزبان، این است که اگر خوی نیکو و مدارای سیاسی در حاکم نباشد، هیچ رفتار و برنامه مطلوب سیاسی و اجتماعی و فرهنگی(سنّت محبوب و شرعت مرغوب)نهادینه و محقق نخواهد شد.تنها در پرتو نقد و نظر مداوم، امکان تحقق عدالت و راستی هست.از آن مهمتر، اصلاح یکایک افراد جامعه، به اصلاح حاکم و حکومت وابسته است. امنیت و بهداشت(امن و سلامت)برای همه افراد به عدالت و راستی بستگی دارد و عدالت و راستی منوط به وجود انتقاد و نصیحت است.
3-«بدان که از عادات پادشاه آنچه نکوهیدهتر از آن نیست، یکی سفلگی است، که سفله به حق گزاری هیچ نیکوکاری نرسد و خود را در میان خلق به پایه سروری نرساند.»(ص 28)
«دوم اسراف در بذل مال، که او به حقیقت بندگان خدای را نگهبان اموال است.و تصرّف در مال خود به اندازه شاید کرد، به خاصه در مال دیگران.
و پادشاه نشاید که بیتأمّل و تثبّت فرمان دهد، که امضای فرمان او به نازله قضا ماند که چون از آسمان به زمین آمد، مردّ آن، به هیچ وجه نتوان اندیشید.
و اشارت پادشاه بیمقدمات تدبیر، چون تیر تقدیر بود که از قبضه مشیّت بیرون رود، به هیچ سپر عصمت، دفع آن ممکن نگردد و عاقبة الامر در عهده غرامت عقل بماند.»(ص 29)
فرومایگی و سفلگی آفت حاکم است.حکومت پست و فرومایه آن است که از خدمات گوناگون خدمتکاران جامعه سپاسگزاری نکند و بیاعتنا به آنها بگذرد.(به حق گزاری هیچ نیکوکاری نرسد.)
در این گونه مواقع، نیکان منزوی میشوند و بدکاران و چاپلوسان و مفت خوارگان، زمام امور را به دست میگیرند.بدیهی است وقتی از خدمات نیکان تجلیل نشود، خیانت بدکاران هم بیکیفر خواهد ماند و سوء استفاده از مناصب و فرصتهای شغلی و امکانات ویژه، رواج خواهد گرفت.چه بسا، خدمت را خیانت و خیانت را خدمت در نظر آورند.
عادت و آفت دیگری که حکومت را فاسد میکند، سوء استفادههای مالی حاکمان است.وقتی حاکم دور از نظارت قانون، قسمتی از درآمدهای ملی را به خود اختصاص دهد و در مصرف و بذل و بخشش آن، آزادی مافوق قانون داشته باشد، معمولا این بذل و اسرافها در راه منافع ملی نخواهد بود و بین ناشایستگان تقسیم خواهد شد.نتیجه این عمل، محرومیت مردم و شایستگان از این ثروتهای عمومی است که به فقر میانجامد و اگر ادامه یابد، محمل و بهانه اعتراض فردی و جمعی و چه بسا انقلاب میشود که در نهایت سقوط حاکم و حاکمیت را در پی دارد.
آفت سوم، خودکامگی و استبداد رأی است. یعنی صدور فرمانهایی که مبتنی بر تأمّل و تدبیر نیست و تأیید خرد جمعی را به همراه ندارد. بسیاری از این دستورها، خودخواهانه و ستمگرانه است و به زیان افراد جامعه تمام میشود.چاره این خودکامگی، امکان انتقاد است:
4-«و نباید که[حاکم]از نصیحت ابا کند و از ناصحان نفور شود، تا چون بیماری نباشد که به وقت عدول مزاج از نقطه اعتدال، شربت تلخ از دست طبیب حاذق نخورد، تا مذاق حال او به آخر از دریافت شیرینی صحّت بازماند.»(ص 29)
انتقاد، نشان سلامتی حکومت است.وقتی حکومت مانع ابراز نظر و انتقاد فردی و جمعی میشود، در واقع، نشانههای بیماری را از خود بروز میدهد.شربت تلخ نصیحت و انتقاد میتواند سلامتی را به آن بازگرداند و طول عمر و صحت مستمر آن را تضمین کند.خودکامگی یعنی خروج از نقطه اعتدال؛و انتقاد یعنی دریافت شیرینی صحّت.منتقدین، طبیبان دلسوز حکومت و جامعهاند.آن که طبیب را میآزارد، چراغ عمر خود را خاموش میکند و با اقدام جنونآمیز خود، به سوی سقوط میشتابد.
5-«و[حاکم]باید که فضای عرصه همّت چنان دارد که قضای جمله حوایج ملک هنگام اضطرار و اختیار در او گنجد؛تا اگر سببی فرا رسد و حاجتی پیش آید که از بهر صلاح کلّی مالی وافر انفاق باید کرد، دست منع پیش خاطر خویش نیارد.» (صص 30-29)
همّت حکومت باید به بزرگی جامعه باشد و تمام نیازهای آن را در نظر بگیرد.در قوانین و برنامههای حکومت باید به جمله حوایج ملک توجه کافی مبذول گردد تا در هیچ پیشامدی حالت انفعالی نداشته باشد.تأمین چنین منظوری، جز با مشارکت همه مردم-که حکومت به خاطر آنان به وجود آمده است-امکانپذیر نیست.باید از ستم کارمندان و مأموران جلوگیری شود؛هیچ کس از وظایف قانونی خود پا فراتر ننهد؛بازار خردمندان و اندیشمندان کساد نگردد؛زندگی روزانه مردم با فساد زبردستان و طبقات فرادست جامعه، مختل نشود؛گرگ بر تخت و یوسف در چاه نباشد(شایسته سالاری). مرزبان در برابر برادر ستمگر خود میگوید:
6-«و من چون صحیفه احوال تو مطالعه کردم، قاعده ملک تو مختل یافتم و قضیه عدل مهمل دیدم.گماشتگان تو در اضاعت مال رعیت، دست به اشاعت جور گشادهاند و پای از حدّ مقدار خویش بیرون نهاده.بازار خردمندان کساد یافته و کار زیردستان به عیث[ تباهی]و فساد زبردستان زیر و رو گشته:
زشتِ زشت است در ولایت شاه
گرگ بر تخت و یوسف اندر چاه
بد شود تَن، چو دل تباه بُوَد
جورِ لشکر ز ضعف شاه بود
(ص 30)
نکته بسیار مهم این است که:
7-«مجرم را به گناه عقوبت نفرمودن، چنان باشد که بیگناه را معاقب داشتن.»(ص 35)
قوه قضائیه باید در تعقیب و کیفر گناهکاران جدا بکوشد و فضای امن و سالمی برای بیگناهان-عموم مردم-ایجاد کند؛نه این که مجرمان و سوء استفاده- کنندگان از ثروت و قدرت با آزادی هر چه میخواهند انجام دهند و مردم بار گناهان و عواقب شوم اعمال آنها را تحمل کنند و در برابر قانون(یا بیقانونی)، قادر به سخن گفتن نباشند.
یکی از مضامین اصلی فلسفه سیاسی گذشتگان ما این بود که اعتقاد داشتند:هر ملتی حکومت سزاوار خویش دارند.
یعنی، حکومت آیینه مردم است.فساد آن، نشان فساد مردم و صلاح آن، حاکی از صلاحیت قوم است.
8-«ملکزاده گفت:پادشاه به آفتاب رخشنده ماند و رعیت به چراغهای افروخته.آنجا که آفتاب تیغ زند، سنان شعله چراغ، سر تیزی نکند و در مقابله انوار ذاتی او، نور مستعار باز سپارد. همچنین، چون پادشاه آثار سجاحت خلق خویش پیدا کند و نظر پادشاهی به رعیت تعلق گیرد، ناچار تخلّق ایشان به عادت او لازم آید و عموم خلل در طباع عوام صفت خصوص پذیرد.و گفتهاند:زمانه در دل پادشاه نگرد تا خود او را چگونه بیند؛به هر آنچه او را میل باشد، مایل گردد.حکمت:اذا تغیّر السلطان، تغیّر الزمان.»
و گفتهاند:تا ایزد تعالی دولت بخشیده از قومی بازنستاند، عنان عنایت پادشاه از ایشان باز نستاند.»(ص 37)
طبق نظر مرزباننامه، حکومت میتواند زندگی جامعه را عوض کند و به سوی رشد و تعالی و رفاه یا انحطاط و فقر ببرد.
در بیشتر کتابهایی که در زمینه سیاست به فارسی و عربی نوشته شده، نویسندگان آنها به جای پرداختن به روابط مردم با هم و با دولت و بر عکس، همّ خود را مصروف هدایت پادشاه(حکومت)و حاکم نمودهاند.به نظر آنها، با اصلاح حکومت، جامعه اصلاح میشود.
اگر به این نکته توجه نکنیم، مطالب کتابهایی چون کلیله و دمنه و مرزباننامه و نصیحة الملوکها را به درستی درک نخواهیم کرد و آنها را نامربوط و چاپلوسانه خواهیم دانست.
علت توجه تام به شاه و حاکم، همانا قطبیت و مرکزیت داشتن آنها در جوامع شرقی-به خصوص ایران-است.این گونه کتابها، صرفا برای اصلاح حال شاه و حاکم(حکومت)نوشته شدهاند و از حقوق سیاسی و اجتماعی مردم، کمتر سخن به میان آمده است.نه این که مردم حقوقی نداشتند، بلکه تحقق این حقوق، بسته به لطف و عنایت شاه و حاکم بود.حاکم، وظایفی برای خود نمیشناخت و از مردم، توقع اطاعت محض داشت.
انتقال قدرت یا کسب آن، هرگز از راههای قانونی یا رضایت مردم نبود تا نیازی به اجرای قانون-و کدام قانون؟-یا توجه به منافع و جلب توجه و تأمین نظرات افراد جامعه باشد. مبنای قدرت، زور بود و زور هرگز ملزم به رعایت حقوق مردم نیست.
به این جهت، تغییر شاه به تغییر زمان و روزگار او منجر میشد:اذا تغیّر السلطان، تغیّر الزمان. البته تغیّر به معنی خشمگین شدن است؛اما در این جا معنای آن تعمیم داده شد و اشکالی هم ندارد و در اصل نکته خللی وارد نمیشود.
با شاه و حاکمی چنین، چگونه میتوان سخن گفت؟که به قبای او برنخورد و دستور قتل و جرح ندهد.
شیوههای بیان سیاسی
یک راه، توسل به معتقدات دینی و آیات و احادیث بود که با کمال احتیاط و نهایت نرمی صورت میگرفت.نصیحة الملوک غزالی و نظایر آن، بر مبنای این روش نگاشته میشد.
راه دوم، توسل به زبان رمز و استعاره و تمثیل بود. مثل کلیله و دمنه و مرزباننامه.
قهرمان قصهها و تمثیل مخصوصا از جانوران انتخاب میشد تا در صورت ایجاد واکنشی تند در شاه و حاکم، راه توجیه باز باشد.تفاوت بزرگ کتابهای اخلاقی و سیاسی ما با کتب غربیان در همین زمینه، یکی هم در اینجاست.
در کتب غربی، پندها و دستور العملها مستقیما و به صورت صریح و آموزشی القاء میشود؛جز در نوشتههای آرمانشهری مثل جمهور افلاطون و شهر خورشید کامپانلا و آرمانشهر(اوتوپیا)توماس مور، که در واقع نوعی تمثیل و استعاره است که فعلا تحقق ندارد ولی باید تحقق یابد.
اما در کتابهای ایرانی تمثیل و حکایت-آن هم اغلب از زبان جانوران-بار اصلی پیام را به دوش میکشد.نویسنده، پند یا قاعدهای را به صورت عام و بیذکر مصداق، بیان میکند؛آنگاه به ذکر چند حکایت مرتبط با آن میپردازد.ذکر داستان، نتایج پیام را به وضوح مجسّم میسازد و تأثیر بیشتر بر خواننده یا شنونده میگذارد.
ولی البته همیشه این خطر هم بوده است که توجه به داستانپردازی، خواننده و شنونده را از توجه به پیام و هدف آن، غافل کند و اغلب همین طور شده است.
سیاستنامه، کلیله و دمنه، مرزباننامه، نصیحة الملوک، گلستان و...نمونههایی از تفوق داستانپردازی بر مفاهیم اخلاقی و سیاسی است. کار به جایی رسیده است که امروزه به این کتابها -جز سیاستنامه و نصیحة الملوک-جز از منظر ادبی و سبکشناسی سخن فارسی نمینگرند و کاملا به مفاهیم و مطالب آنها بیاعتنا هستند و گویی آنها را با فضای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی اکنون، بیگانه مییابند.
علت توسل به داستانپردازی در آثار سیاسی ما، علاوه بر علاقه ذاتی آدمی به هنر و سرگرمی و التذاذ هنری، استبداد حاکم بر جامعه بوده که عملا امکان گفت و گو و انتقاد آشکار و بیپیرایه را منتفی میساخته است.هر گونه انتقاد یا اشاره به ضعف حاکم(حکومت)احتمال قتل و شکنجه را در پی داشت.
راه سوم در نگارش، از سوی کسانی پیش گرفته میشد که خود دستی در قدرت داشتند.مانند: خواجه نظام الملک توسی و عنصر المعالی کیکاووس ابن اسکندر(قابوسنامه)لحن اینان سادهتر و بیپیرایهتر و صریحتر بود و فقط در مواردی به تمثیل و حکایت متوسل میشدند که مطلب به حاکم یا شاه یا خلیفه مربوط بود.
شیوه چهارم، از طریق بازیهای فکری مانند شطرنج بوده است.محمد بن علی بن سلیمان الراوندی، مؤلف کتاب:«راحة الصدور و آیة السرور در تاریخ آل سلجوق»اختراع شطرنج و نرد را از جهت«سیاست»توجیه میکند و میگوید:
«بعضی بزرگان، کلمات حکم به واسطه قلم از زبان حیوانات و بهایم به اسماع رسانیدهاند، ...و مردم موزون سخنهای آبدار در سلک گفتار کشیده، و کار ملک، که مدار عالم بر آن است و مطلوب کبار بنی آدم-در روش چوبی چند تعبیه کرده، تا خواص تعبیه حکمت آن بدانند، و عوام از روی لهو، بدان روز گذرانند و آن، شطرنج و نرد است که بنهادند تا ندیمان با پادشاهان ببازند و تلقین ایشان کنند که قلب و جناح و میمنه و میسره لشکر چون میباید.و چنان که از جانبی خصمی عدّت و ساز راست کرده است، از جانب دیگر، آن خصم هم غافل نیست؛هر دو در رزم به حزم باشند.و این شطرنج حکمای هند نهادند و به نوشروان عادل فرستادند و بزرجمهر آن را بگشاد و بر آن یک باب بیفزود.» (4)
در واقع، شطرنج، نوعی آموزش غیر مستقیم سیاست و کشورداری است که ضمن آن، پادشاه با قوت و ضعف شیوه مملکتداری خود آشنا میشود، بدون آن که خطری متوجه اطرافیان و ندیمان و منتقدین سیاست گردد.
یکی از عمدهترین کارهای پادشاه، همواره، جنگ بود؛یا برای کسب قدرت، یا حفظ آن، یا حمله به دیگر کشورها برای گسترش حدود جغرافیایی و دستیابی به غنیمت و غزا و.... راوندی، علت پیدایش شطرنج را در اصل، آموزش جنگ میداند:
«و اگر چه در او فواید بسیار است و مصالح بیشمار، غرض کلی، نهاد حرب است.پیادگان را از آن در پیش داشت که پادشاه در میان باید به لشکر استوار؛و فرزین را از بهر آن که وزیر است، هم پهلوی وی نشست و فیلان در پهلوی ایشان از آنند تا استظهار ایشان باشند؛و اسپان در پهلوی فیلان به جای سواران، تا دوانند و حرب کنند به جای مبارزان؛و رخها بر کناره از آنند تا مبارزان را جای فراخ باشد و کار توانند کرد.و پیاده از بهر آن یک خانه رود تا از سوار دور نماند؛و شاه از آن یک خانه رود که روا نیست او را حرب کردن و دور رفتن.و فرزین را همچنین، و قوّت او از شاه [بیشتر]از بهر آن است که شاه به تدبیر او کار کند و ملک به تدبیر وزیر به کار است.
و پیلان به دو خانه بر زوایا از آن روند که استواری از ایشان است تا از دور بایستند و آلات نگاه دارند.و رفتار اسپ به دو خانه از بهر آن است که سواران باید که به هر جای توانند رسید؛و پیاده که فرزین میگردد از آن است که چون پیاده را در حرب، چندان قوّت بود و عقل دارد که پیش لشکر رود و خویشتن را حفظ کند تا از همه بگذرد و هلاک نشود، وزارت را سزاوار باشد.» (5)
طریق پنجم، شعر مدحی و پند و اندرزی شاعران بود.شاعران در قصاید و قطعات و مثنویهای خود، شاه و حاکم را به داشتن صفاتی چون:عدل، جود، سخا، رعیت دوستی، آبادیطلبی و مانند آنها میستودند و غیر مستقیم به او میفهماندند که ارزش شاه به داشتن این گونه خصوصیات است.به قول راوندی:
«مردم موزون، سخنهای آبدار در سلک گفتار کشیده...»
بسیاری از کسانی که در ادب و حکمت فارسی کم اطلاع هستند، این شاعران را به چاپلوسی و تملق متهم میکنند و از علت کار آنها بیخبرند.در زمانی که قانون پشتیبان مردم نیست و شاه و حکومت با استبداد تمام هر چه بخواهد، انجام میدهد و جان و مال و ناموس مردم پیش از آن که به خودشان تعلق داشته باشد، از آن حاکم و حکومت است، با چه زبانی و چگونه میتوان با قدرت حاکم سخن گفت؟
شاعران و نویسندگان با چیزی شبیه«قیاس خلف»در منطق که با ابطال نقیض و مخالف یک قضیه، قضیهای را اثبات میکنند، با مذمّت و نکوهش ظلم و استبداد و با اسناد آنها به مخالفان شاه، در واقع، به اثبات و تصدیق عدل و مدارا و جود و سخا میرسیدند، و با ستایش عدل و داد و دهش، شاه و حاکم را به متصف شدن بدانها تشویق و تحریض میکردند.
هیچ پرسیدهایم که چرا«انوشیروان عادل»و وزیر حکیم او«بزرگمهر»اینقدر در ادب فارسی مطرح میشوند و نامشان به نیکی یاد میشود؟
زیرا انوشیروان، نماد و مظهر عدالت و دادگستری بود و بزرگمهر، الگوی خردمندی و تدبیر.واقعیت تاریخی هر چه میخواهد باشد، مهم تلقی مردم و علت این تلقی از امثال انوشیروان و بزرگمهر است.مگر شخصیت تاریخی«اسکندر مقدونی»مانع از آن شد که از او پادشاهی خردمند بسازند؟
سلطان محمود غزنوی و ایاز-غلام زیبای او- از نظر تاریخی چندان دلپذیر و خواستنی نیستند، اما عارفان شاعر ما-عطار، سنایی، مولوی و...-از آنها به گونهای یاد میکنند که انگار مظهر عشق و لطافت و زیرکی و تدبیر و فروتنی بودهاند.البته از گفتن این نکته هم گریزی نیست که به هر حال:«تا نباشد چیزکی، مردم نگویند چیزها.»
چرا در میان صدها شاه و حاکم و وزیر، نام انوشیروان و کوروش و بزرگمهر چنین شهرتی مییابد؟چرا مثلا شاه سلطان حین صفوی به صفت عدالت و لیاقت، مشهور نمیشود؟
اگر با این بینش به شعر مدحی شاعران و کتابهای داستانی خود نگاه نکنیم، چیزی از آنها درک نخواهیم کرد و هر داوری و نقدی نشان نادانی خواهد بود.آری به نوشته مرزباننامه:
9-«و گفتهاند:چنان که به آهن فولاد، آهنها شکافند، به الفاظ عذب شیرین، سلب صفات و سلخ عادات مردم کنند.همچون شعر دلاویز و نکتههای لطیفآمیز که بسیار بخیلان را سخی و بددلان را دلیر و لئیمان را کریم و ملولان را ذلول [-رام و مطیع]و سفیهان را نبیه[-دانا و آگاه] گرداند.»(ص 153)
روشش ششم، استفاده از طنز و شوخی برای بیان حقایق و انتقاد سیاسی و اجتماعی و مذهبی بود. گروهی از رندان و زیرکان مانند:بهلول، ابو نواس، طلخک(-تلخک-دلقک)-ندیم مزاح گوی سلطان محمود-عبید زاکانی و بسحاق اطعمه و نظام قاری و...با سلاح طنز به جنگ زشتیهای اجتماعی و فسادهای حکومت میرفتند.
در ادب فارسی«عقلاء مجانین»که امثال عطار نیشابوری این همه از آنان حکایتهای لطیف و تند نقل میکنند، در واقع، زبان دل خونین مردم در برابر حکّام فاسد و مستبد بودند و با«دل خونین، لب خندان»داشتند.مطالعه ادب فارسی از این منظر هم، مناظر دلپذیر در برابر چشم خواننده ترسیم میکند و او را به تحسین وامیدارد.به راستی اگر شاعران و نویسندگان نبودند، ظلم و فساد و تعصب و جهل، دمار از روزگار مردم درمیآورد و ادامه حیات جمعی را عملا غیر ممکن میساخت.
شاعران و نویسندگان همواره با خطر کردن، از یک سو در آگاهی مردم کوشیدهاند و از سوی دیگر، در تلطیف استبداد و تعصب، اهتمام تام داشتهاند.البته قربانیان زیادی هم دادهاند؛از ابن مقفّع گرفته تا فرّخی یزدی و میرزاده عشقی و....
10-«و چون یکی به گناهی موسوم شود، عقوبت عام نفرماید.قوله تعالی:«و لا تزر وازرة وزر اخری»که آنگاه آخر الامر کار رعیت به استیصال و استیکال کلّی گراید، تا به گناه خانهای دیهی و به گناه شهری، کشوری مؤاخذ شوند.و اگر سایسان و فرماندهان پیشین بدین سیاق رفتند، سلک امور پادشاهی اتّساق نپذیرفتنی و از متقدمان به متأخران، جهان آبادان نیفتادی.»(ص 44)
این قسمت که نقل شد، درباره بعد قضاوتی حکومت است(قوه قضائیه.)معمولا در انقلابها و انتقال قدرتها، بسیاری از عزیزان گذشته، خوار و ذلیل و معدوم میشوند.در این مواقع، خشونت انقلاب و جا به جایی قدرت، چندان به موازین قانونی توجه نمیکند.زیرا قانون قبلی اعتبار و صلاحیت خود را از دست میدهد و قانون بعدی، هنوز مدوّن و مستقر نشده است، پس چون بازجستی در کار نیست، از انواع استخفاف و توهین، بر سر افراد میرود آنچه میرود.
هشدار مهم مرزباننامه این است که عقوبت باید معیاری داشته باشد تا گروهی به گناه یکی نسوزند.اگر جز این باشد، کار کشور سامان درست نمییابد و از نظم و اتّساق میافتد و عمران و سازندگی و آبادی در بوته فراموشی میماند.
11-«و اگر پادشاه را باید که شرایط عدل مرعی باشد و ارکان ملک معمور کاردار چنان به دست آرد که رفق و مدارا بر اخلاق او غالب باشد و خود را مغلوب طمع و مغرور در هوا نگرداند...و بباید دانست که ملک را ازین کارداران چاره نیست؛که پادشاه مثلا منزلت سر دارد و ایشان به مثابت تن.و سر اگر چه شریفترین عضوی است از اعضا، هم محتاجترین عضوی است بر اعضا.چه، در هر حالی تا از اعضای عالی، آلتی در کار نیاید، سر را هیچ غرض به حصول نپیوندد؛و تا پای رکاب حرکت نجنباند، سر را به هیچ مقصد رفتن میسّر نگردد و تا دست همعنان ارادت نشود، سر به تناول هیچ مقصود نتواند یازید.
پس همچنان که سر را در تحصیل اغراض خویش، سلامت و صحت جوارح شرط است و از مبدأ آفرینش، هر یک عملی را متعین، پادشاه را نیز کارگزاران و گماشتگان باید که درسترای و راستکار و ثواباندوز و ثنادوست و پیشبین و آخراندیش و عدلپرور و رعیتنواز باشند و هر یک بر جاده انصاف راسخ قدم، و به نگاه داشت حدّ شغل خویش مشغول، و مقام هر یک معلوم و اندازه محدود، تا پای از گلیم خود زیادت نکشند، و نظام اسباب ملک آسان دست دهد.»(صص 45-44)
اگر به دیده انصاف در مطالب همین یک صفحه بنگریم، اذعان خواهیم کرد که تقریبا تمام اندیشههای مهم سیاسی در آن آمده است:
1-اجرای عدالت2-عمران و آبادانی3-لزوم کارگزاران شایسته و دلسوز که دارای تساهل و رفق و مدارا و درستی اندیشه و درستکاری و عاقبتنگری و مردمدوستی و عدلپروری و معنویتخواهی و وظیفهشناسی و عدم مداخله در وظایف دیگران باشند.4-فروتنی کارگزارن حکومتی5-دوری از طمع و هوا و هوس 6-وظیفهشناسی7-عدم تجاوز از حدود قانونی 8-مشخص بودن شغلها و مقامهای اجرایی 9-محدودیت شغلی کارگزاران حکومتی(نداشتن چند مسؤولیت و شغل)10-و مخصوصا مدارای سیاسی(رفق و مدارا بر اخلاق او غالب باشد.)
اگر شرایط مذکور در قوای حکومتی جمع نباشد، دولت به اهداف خود نمیرسد و مردم به آن روی خوش نشان نمیدهند:
12-«و پادشاه کریم اعراق لطیف اخلاق که خدم و خول او نه بر این گونه باشند، بدان عسل مصفّا ماند که از بیم نیش زنبوران پیرا منش به نوش صفو آن نتوان رسید.»(ص 45)
کسب و حفظ قدرت سیاسی
13-«و ملک موروث را سیاستی است که ملک مکتسب را نیست.چه، آن که پادشاهی به عون بازوی اکتساب گیرد و آب نهال ملک از چشمه شمشیر دهد، ناچار موارد و مصادر کار شناخته و مقتضیات حال و مال دانسته.پس در بستن و گشادن و گرفتن و دادن، راتق و فاتق کار و خافض و رافع حال خویش هم او شاید.اما آن که بیمعانات طلب و مقاسات تعب، به پادشاهی رسد و ساخته و پرداخته دیگران، در دامن مراد او افکنند و مفاتیح امور دولت، در آستین تدبیر او نهند، اگر از رسوم و حدود گذشتگان بگذرد و از جاده محدود ایشان به خطوهای تخطی کند، خللها به مبانی ملک و دولت راه یابد؛و از قلّت مبالات او در آن تغافل و توانی، کثرت خرابی در اساس مملکت لازم آید.»(صص 49-48)
همیشه بنیانگذاران یک دولت و حکومت، مردانی سختکوش و مصمّم و استوارند.آنها با کوششها و استقبال خطرها قدرت را جا به جا میکنند و از یک خاندان دیگر یا از گروه به گروه دیگر قدرت را انتقال میدهند.مانند: کوروش، ابو مسلم خراسانی، شاه اسماعیل صفوی، کریم خان زند، و...که همه از میان مردم برمیخیزند و با آنان همدردند.این گونه افراد، شرایط دشوار و سهمگینی دارند؛به همین جهت، آیندهنگریها و پیشبینیها موانع و محدودیتها را بهتر از آیندگان درک میکنند درخور هر یک، تمهیداتی میاندیشند و اصول و پایههایی را در نظر میگیرند.
اما کسانی که میراثخوار آنها میشوند، حال و وضع دیگری دارند.به قدرت، همچون گنجی باد آورده مینگرند و بیمحابا از آن استفاده میکنند. گودال سقوط و زوال از همین لحظه کنده میشود و هر روز عمیقتر و بلعندهتر میگردد.
اسراف و تبذیر، رفاه و تجمل، غرور و بیاعتنایی، احساس مالکیت مطلق بر جان و مال مردم شیوه زندگی و شخصیت آنها میشود.از یاد میبرند که در گذشته چه بودند و چگونه میزیستند.رابطه خود را با مردم قطع میکنند. دوستانی جز مردم مییابند و تکیهگاه بزرگ خود را از دست میدهند.یک روز به خود میآیند که مردم دشمن آنها شدهاند؛و ناچار با دشمن میجنگند.ولی سرانجام آنها شکست میخورند و در چاه عمیق تاریخ سقوط میکنند؛زیرا مردی دیگر برخاسته است:
14-«پادشاه[حکومت]را دشمن دو گونه بود: یکی ضعیف نهانی، و دوم قوی آشکار.و ضعیف را که قوّت مقاومت و زخم پنجه ملاطمت نباشد، خود را در شعار دیانت و کم آزاری و صیانت و نکوکاری بر دیده ظاهربینان جلوه دهد، تا هوای دولت پادشاه در دل رعایا سرد شود و هنگامه مراد او گرم گردد.پس پادشاه را در آن باید کوشید که خلل وجود این طایفه به خلال ملک او نپیوندد و دامن روزگار خود را از شر صحبت مثل این اشرار نگاه دارد.
...آن که خویشتن را دیندار نماید و ترویج بازار خود جوید، امّا زان کند که اسباب معیشت او ناساخته باشد و از هیچ وجه میان وجوه و اعیان مردم به وجاهت مذکور و منظور نبود، پس لباس تشبّع و تصنّع را دام مراد خود سازد.
و امّا آن که بر جریده اعمال خود، جریمهای بیند و بر روی کار خویش شینی[-عیب]افتاده داند که محو و ازاحت آن، جز به ارادت تدیّن و تنسّک نتواند کرد.
و امّا از بیم دشمنی که سلاح طعن او را الاّ به اظهار صلاح، دفع ممکن نشود.»
جملههای شگفت انگیزی هستند.در روانشناسی تودهها و اجتماعی، تحلیلی به این دقّت و ظرافت کمتر دیده شده است.هر حکومتی دو گونه دشمن میتواند داشته باشد:یکی دشمن آشکار که معمولا بیرونی است؛مثلا حکومتها و دولتهای دیگر.دفع این دشمن چندان مشکل نیست و با کمک نیروهای داخلی میتوان آن را شکست داد یا به عقب راند.اما دشمن دیگر، نهانی است و معمولا ضعیف به نظر میرسد.این دشمن، غالبا درونی است و گروه یا گروهایی از جامعه است که منافع و خواستههای آنها از طرف حکومت مورد تجاوز قرار میگیرد یا به آنها بیاعتنایی میشود.
این دشمن، با شیوههای گوناگون به مبارزه با دولت و حکومت میپردازد:الف-از راه کمآزاری و مظلومنمایی-
با این روش، مخالفان، دولت را به فعالیتهای تخریبی و خشونت وادار میکنند که شأن و شوکت آن در چشمها کم شود تا مخالفان بتوانند محبوبیت عمومی یابند و خود را مظلوم جلوه دهند.حکومت باید هشیار باشد تا با اقدامات غیر قانونی و سرکوبگرانه، بهانه به دست آنان ندهد. ب-از راه تظاهر به دینداری- با این روش، مخالفان در دولت نفوذ میکنند و با فعالیتهای به ظاهر دینی، کارهایی انجام میدهند که در نهایت حشمت و اعتبار حکومت را از بین میبرد و از حکومت، چهرهای خشک و خشن ترسیم میکنند و از محبوبیت آن نزد مردم میکاهند.در این گونه مواقع، بین دین و قانون تضاد ایجاد میشود:انجام کارهای دینی، غیر قانونی و اجرای قانون، مخالف دین قلمداد میگردد.در نتیجه، حکومت و دولت در انظار مردم به بیدینی متهم میشود و تودههای دیندار با آن به مخالفت برمیخیزند و در نهایت ثبات خود را از دست میدهد.در این هنگام، مخالفان که دشمن نهانی و ظاهرا ضعیف حکومت بودهاند، به هدف و مراد خود میرسند.زیرا مردم طبعا ضعیفان را دوست دارند.«عامه خلق ضعفا را به طبع دوست دارند و اقویا را دشمن.»(ص 154)
علت دیگر تظاهر به دینداری برخی از افراد، جرائم و خطاهای آنان است.بعضی مأموران حکومتی یا افراد دارای موقعیت دینی و اجتماعی، به رشوهخواری، اختلاس، سوء استفادههای مالی و شغلی، جرائم جنسی و... متهم میگردند و آنها برای فرار از کیفر و بدنامی، به دینداری مفرط تظاهر میکنند و دین را همچون سپر اعمال خود میسازند تا پیشاپیش راه تعرّض و حمله را بر خویشتن سد کنند. چشمپوشی حکومت از رفتار این گونه افراد، خشم مردم را برمیانگیزد و آن را نوعی تبعیض و امتیاز به حساب میآورند.تکرار این موارد، به انتقاد و عصیان و اعتراض مردم و در نتیجه، سستی کار حکومت میانجامد.چاره چیست؟
15-«و پادشاه[حکومت]دانا آن است که قاعده بیم و امید بر رعیت ممهّد دارد تا گناهکار همیشه با هراس باشد و پاس احوال خود بدارد و مواقع سخط[ کیفر]پادشاه مراقبت کند و نکو کردار به امید مجازات خیر، پیوسته طریق نیکو خدمتی و صدق هواخواهی سپرد، و نجح مساعی خود در تقدیم مراضی پادشاه شناسد.و راعی خلق باید که همواره به ارّه درودگرانمان که سوی خود و سوی رعیت به راستی رود، تا چنان که از ایشان منفعت مال با خود تراشد، در مجاملت و مساهلت نیز از خود بر ایشان گشاده دارد.»(ص 51)
چاره این است که:
1-گناهکار-هر که میخواهد باشد-کیفر بیند.
2-خدمتگزار-هر که میخواهد باشد-پاداش یابد.
3-قاعده بیم و امید-قوانین-همواره به درستی و کامل اجرا گردد.
4-حکومت با مردم با صداقت و راستی سلوک نماید.
5-با خطاهای جمعی مردم به مساهلت و مدارا و نرمی رفتار شود.
6-و سرانجام این که، باید به شدت و دقّت در کار دولت نظارت شود تا حدود وظایف آن بسیار محدود باشد.و مهمتر این که، دولت باید در برابر اعمال خود به مردم پاسخگو باشد تا آفتهای بزرگ تولید نشود و تولّد نیابد:
16-«نشاید که پادشاه[حکومت]دستور [دولت]را دست تصرّف و تمکّن در کار ملک گشاده دارد و یکباره او را از عهده مطالبات [پاسخگویی]ایمن گرداند که از این، مشارکت در ملک لازم آید و آفتهای بزرگ تولد کند.»(ص 61)
یکی از بهترین بابهای مرزباننامه، باب ششم است.سگی به نام«زیرک»دوستی برّه به نام «زروی»دارد.زروی، زیرک را به کسب قدرت و پادشاهی تشویق و تحریض میکند.زیرک، ابتدا نمیپذیرد و خطرهای چنین اقدامی را برمیشمارد.ولی سرانجام میپذیرد؛اما با این شرط که زرو همواره مشاور او بماند و در کارها یاریاش کند و خطاهایش را گوشزد نماید.زروی، سخن بسیار حکیمانهای میگوید با این مضمون که:هنگام به قدرت رسیدن تو، من دیگر جرأت انتقاد نخواهم داشت، اما اکنون میتوانم مطالبی برایت بگویم:
17-«شرط اول آن است که بدگویان را از مجاورت خویش دور گردانی و هر آنچه بشنوی، از نفی و اثبات، بیاستقصا و استقرایی که در تحقیق آن رود، حکم بر احد الطرفین روا نداری، و به اولین وهلت، بیمهلت، در سمع رضای خود جای ندهی، تا بر فعلی که از آن ندامت باید خورد، مبادرت و مسارعت نیفتد.و چون از دو متحاکم یکی به خدمت، رفع ظلامهای کند، دفع آن بر حضور خصم و جواب او موقوف داری.»(صص 5-264)
باید توجه داشت که در این جا، سگ(زیرک) بجای پادشاه نماد قدرت و زروی(برّه)نماد ملت است.تشبیه ملت به بره و گوسفند، سابقه دیرین دارد.کلمه«رعیت»هم به معنای گوسفند است و «راعی»همان چوپانی است که گوسفندان را میپرورد.
در حکومتهای استبدادی، حاکم، در بهترین حالت، مانند چوپان مهربانی است که باید از گلهاش مراقبت و محافظت کند و همچون قیّمی دلسوز به تیمار آن بپردازد.
یعنی در هر حال، حاکم برتر از مردم تحت حکومت خویش است و شکوه و فرّه و تقدس و ورج الهی دارد.زیرا:
18-«پادشاهان برگزیده آفریدگار و برآورده پروردگارند.و آنجا که مواهب ازلی قسمت کردند و ولایت ورج الهی به خرج رفت، اول سایه همای سلطنت بر پیغمبران افتاد، پس بر پادشاهان، پس بر مردم دانا.»(ص 36)
و نیز:
19-«بدان که پادشاه به آفتاب ماند که از یک جای بر جمله اقطار جهان بتابد و پرتو نور او به هر کجا که رسد، به نوعی دیگر اثر نماید.»(ص 318)
بدیهی است، با چنین حاکمی به دشواری میتوان سخن گفت.مخصوصا هنگامی که گرداگرد او را گروهی چاپلوس و فرصتطلب و سخنچین گرفته باشد.اما چنین حاکمی، خود باید در جستجوی حقیقت کارها باشد و در صورت شکایت فرد یا گروهی، مجال دفاع را به طرف مقابل بدهد. شرط دوم آن است که:
20-«و باید که زفان[زبان]را به بد گفتن و خشونت تعوّد نفرمایی.»(ص 265)
حکومت در سخن گفتن با مردم، بسیار باید مدارا و احترام را رعایت کند و از بیان مطالبی که مخالف عقاید و کردارهای قومی، ملی، منطقهای و عرف و عادات و آداب و رسوم جامعه است، جدا دوری کند و از اعمال خشونت بپرهیزد.
نکته عمیق و پر مغز مرزباننامه در این باب، این است که افراد معمولی قبل از رسیدن به قدرت، اظهار عجز و نیاز میکنند و سخنان فروتنانه میگویند و خود را از دیگری فراتر نمیدانند.اما وقتی به قدرت میرسند، گویی تغییر ماهیت میدهند و شخصیتی ماورایی مییابند و کاملا دگرگونه میشوند.کلام خود را بهترین، منش خویش را برترین و کردار خود را کاملترین میشمارند.نیازی به مشاوره با دیگران احساس نمیکنند و به راهنمایی دلسوزان توجهی ندارند.و البته سزای خود میبینند.
همه آنچه را که در مطاوی کتاب مرزباننامه آمده، میتوان در جملههای پایانی آن به اختصار یافت:
21-«و پادشاه را از حیازت پنج خصلت غافل نباید بود...:
-اول آن که جود و امساک به اندازه کند؛ چنان که ترازوی عدالت از دست ندهد.
-دوم آن که رضا و خشم را هنگام و مقام نگاه دارد و از نقصان:وضع الشئ فی غیر موضعه[ظلم و ستم]عرض خود را صیانت کند.
-سیم آن که صلاح خویش بر صلاح عام، ترجیح ننهد.
-چهارم آن که لشکر را دست استعلا در همه حالی بر رعیت گشاده نگرداند.
-پنجم آن که دانش نزدیک او از همه چیزی مطلوبتر باشد و او دانا را از همه کس طالبتر.»(صص 40-539)
سراسر مرزباننامه، سرشار از مضامین جالب توجه و حکمتآمیز است که خواننده علاقمند خود باید از لذت مطالعه آن بهرهمند گردد.قطعا علاوه بر موضوعات سیاسی مطالب متنوع دیگر در جای جای این کتاب موج میزند که البته برخی از آنها دیگر به مذاق خواننده امروزی گوارا نمیآید.مثلا:
22-«و از منقولات کلام اردشیر بابک و معقولات حکمت اوست که:بسیار خون ریختن بود که از بسیار خون ریختن بازدارد.»(ص 35)
که به نوعی تجویز خشونت است.یا:
23-«حق-جلّ و علا-زنان را در امور معاشرت محجور حکم شوهران و مجبور طاعت ایشان کرده است.»(ص 104)
یا:
24-«عاقل به عیبی که لازم ذات او بود، دیگری را تعییر[ سرزنش]نکند؛خاصه پادشاه را که عیب او به هنر برداشتن و باطل او را حق انگاشتن، از مقتضیات عقل است.»(ص 197)
که همان نظریه:«هر عیب که سلطان بپسندد هنر است»را تبلیغ میکند و قول و فعل خطای حاکم را درست میانگارد. اما از اینها گذشته، معلومات عصر نویسنده و مترجم هم در لا به لای مطالب درج شده که خالی از فایده نیست:
اصطلاحات علم الحدیث:
25-«بحمد اللّه تا بودهای در مسارّ و مضارّ اخبار از روات ثقات بودهای و ما را سماع قول مجرد تو در افادت یقین بر تواتر جماعات راجح آمده و از بحث مستغنی داشته.»(ص 477)
فلسفه افلاطون:
26-«[گرگ]همچنین او[شگال]را به انواع ملاطفات مینواخت و تعاطفی که از تعارف ارواح در عالم اشباح برخیزد، از جانبین در میان آمد.» (ص 57)
که یادآور کلام افلاطون درباره عشق در عالم مثال است.
پزشکی:
27-«معلوم شد که جگر بط چون پر طاووس، و بال او گشت و ممات او از منبع حیات پدید آمد.» (ص 108)
که اشاره بر اهمیت جگر در تن جاندار، طبق پزشکی قدیم دارد.
علم النفس:
28-«دوستی دگر آن است که از هوای طبیعت و تقاضای شهوت خیزد؛و این، به اندک سببی فتور پذیرد و یمکن که به قطع کلی انجامد.» (ص 102)
که به نیروهای نفسانی و عشقهای ناپایدار مبتنی بر آنها اشاره میکند.
و نیز:
29-«حاسّه بصر با آن که در ادراک اعیان و اشیاء سلیمترین حواس است، از مواقع غلط، ایمن نیست؛حاسه بصیرت که از حواس باطن در پس حجابهای اوهام و خیالات مینگرد، از موارد صواب و خطا چگونه خالی تواند بود؟»(ص 159)
که بر خطاپذیری حواس بیرونی و درونی تأکید میکند.
اخلاق:
30-«سه عادت از عادات جاهلان است:یکی، خود را بیعیب پنداشتن؛
دوم، دیگری را از خود به مرتبه دانش فروتر نهادن؛
سوم، به علم خویش خرّم بودن و خود را بر قدم انتها داشتن.»(ص 198)
31-«و حکما گفتهاند:امل دام دیو است و آزادانه او.نگر تا خود را نگاه داری که هزار طاووس خرد و همای همّت را به صفیر وسوسه از شاخسار قناعت درکشیده است و از اوج هوای استغنا به زیرآورده و بسته خویش گردانیده که هرگز رهایی نیافتند.»(ص 136)
جملههای مذکور، از داستان سه دزدی است که گنجی مییابند.یکی برای خریدن غذا میرود و سم در غذا میریزد.آن دو، وی را میکشند و غذای زهرآلود را میخورند.
و نیز:
32-«ای ملک!بدان که چندان که تو با جهان عقد تعلق سختتر میبندی، او آسانتر فرو میگشاید.و چندان که در او بیشتر میپیوندی، او از تو بیشتر میگسلد.جهان، تو را ودیعت داری است که جمع آورده تو را بر دیگران تفرقه میکند. و ثمره درختی که تو نشانی، به دیگران دهد.هر بساط که جمع آورده تو را بر دیگران تفرقه میکند.و ثمره درختی که تو نشانی، به دیگران دهد.هر بساط که بگستردی، درنوردد و هر اساس که بنهی، براندازد.عمر را هیچ مشربی بیشائبه تکدیر ندارد و عیش را هیچ مائدهای بیعایده تنقیص نگذارد.هرگز به گلوی او فرو نرود که یک نواله بیاستخوان، کس را از خوان او برآید.هرگز از دل او برنیاید که یک شرب، بیتجرّع مرارت به کام کسی فرو شود.»(ص 137)
به احتمال زیاد، حافظ در سرودن این بیت به همین عبارت مرزباننامه نظر داشته است:
ز گِرد خوانِ نگونِ فلک طمع نتوان داشت
که بیملالتِ صد غصّه یک نواله برآید
البته حافظ در موارد دیگر هم از مرزباننامه سود جسته است؛مثلا:
[مرد خطاب به ماری که تعبیر خوابهای پادشاه میکرد، میگوید]: 33-«عفو تو از جریمه من بیشتر.»(ص 435) حافظ:
عفو خدا بیشتر از جرم ماست
نکته سر بسته چه دانی؟خموش!
سعدی هم در سرودن این بیت در گلستان خویش، به احتمال زیاد از مرزباننامه بهره گرفته است:
مورچگان را چو بُوَد اتّفاق
شیر ژیان را بدرانند پوست
مرزباننامه:
34-«بنگر که از نیش پشهای چند-چون به تو ازر و تعاون دست یکی میکنند-با پیکر پیل و هیکل گاومیش چه میرود؟»(ص 71)
فلسفه مشّاء:
مناظره دیو گاو پای با دانای دینی، یک دوره فلسفه مشاء است.(صص 192-179)
همچنین در مقدمه، اصطلاح عالم صغری به کار رفته است:
35-«حمد و ثنایی که روایح ذکر آن، چون ثنایای صبح بر نکهت دهان گل خنده زند...ذات پاک کریمی را که از احاطت به لطایف کرمش، نطق را نطاق تنگ آمد....نهاد آدم را-که عالم صغری است-از سلسله آفرینش در مرتبه اخری، او انداخت.»(ص 3)
همچنین، در حکایات مختلف مرزباننامه، مسألهای مطرح میشود(جنگ، صلح...)مشاوران شاه نظرات گوناگون ابراز میدارند تا حقیقت مطلب از میان آنها آشکار شود.این شیوه، یادآور روش سقراط در گفتگوهای فلسفی است.
تفکیک وظایف عقل و شرع
در مرزباننامه، عقل وسیله عمارت و آبادانی این جهان، و شرع و دین ابزار آبادانی آن جهان قلمداد شده است:
36-«حق را-عزّ اسمه و تعالی-دو کار فرمای است بر عمارت دو سرای گماشته:یکی عقل و دیگر شرع.اگر خواهی که دو سرای معمور باشد، زیردست و مطواع ایشان باید بودن.عقل که این کارگاه به حکم اوست، همه در ترتیب معاش این جهانی کوشد و رنج بردن در کار اسباب فرماید.» (ص 535)
37-«و اما شرع که آن کارگاه دیگر بدو سپردهاند، غم کار این مزرعه و خرابی و عمارت آن، کمتر میخورد.»(ص 537)
همیشه انقلاب اجتماعی ممکن نیست:
38-«امروز، روز بازار دولت دینی[نام شخصی است]است و روزگار، فرمانپذیر امر او.چرخ پیروزه که نگین خاتم حکم اوست، مهر بر زبان اعتراض ما نهاده است و تا انقراض کار، هر که قدم تعدّی فرا نهد و به پیکار او متصدّی شود، مغلوب و منکوب آید:
لا تسع فی الامر حتی تستعدّ له
سعی بلا عدّة، قوس بلا وتر
(ص 174)
اما اگر مرزباننامه یک پیام محوری و کلام اساسی داشته باشد، همانا توصیه به اتحاد و یگانگی ملی است.در ابتدای مرزباننامه، پادشاه به برادران خود مشکوک و مظنون است.مرزبان در باب دوم-و دیگر بابها نیز-با بیان حکایتهای عبرت آموز، در بر طرف کردن سوء ظن و تفرقه برادران میکوشد.در پایان حکایت آخر باب دوم جمله مؤثر و حکیمانهای هست:
39:«و نفاق از میانه بیرون بردند تا به یمن وفاق ایشان، کار بر وفق صلاح و ملک برقرار عمارت بماند.»(ص 120)
اتحاد ملی و وحدت سیاسی، ضامن بقای حکومت و آبادانی کشور است.
مآخذ
1-مرزباننامه، تحریر:سعد الدین وراوینی، به تصحیح: محمد روشن، نشر نو، چاپ دوم 1367.
تمام ارجاعات متن به همین چاپ است.درباره مرزباننامه تحقیقات فراوانی انجام شده که تقریبا همه آنها جنبه بلاغی و دستوری و مأخذیابی دارد و از دید فلسفه سیاسی یا نقد محتوایی، کمتر به آن نگریسته شده است.از جمله تحقیقات میتوان به موارد زیر اشاره نمود:
-دومین بیست گفتار، دکتر مهدی محقق، مقاله: یادداشتهایی درباره مرزباننامه، صص 50-1 مؤسسه مطالعات اسلامی دانشگاه مکگیل(شعبه تهران)با همکاری دانشگاه تهران، چاپ اول 1369.
-مقالات فرزان، سید محمد فرزان، صص 73-123، مقالههای:در حواشی مرزباننامه، و تصحیحی از مرزباننامه، به اهتمام احمد ادارهچی گیلانی، چاپ حیدری، تهران 1356.
-مآخذ ابیات و عبارات عربی مرزباننامه، احمد مهدوی دامغانی، مجله یغما.
از همه موارد مذکور به اضافه تحقیقات علامه محمد قزوینی در چاپ منقح و مصحح محمد روشن استفاده شده است.تعلیقات مصحح نیز اغلب جنبه دستوری و بلاغی دارد.
-در مرزباننامه چاپ دکتر خطیب رهبر همه عمدتا توضیحات دستوری و بلاغی درج شده است.
-نگاهی به تصویر آفرینی در مرزباننامه، دکتر تقیپور نامداریان، مندرج در کتاب:هشتمین کنگره تحقیقات ایرانی، دفتر نخست(بیست و پنج خطابه)صص 127- 84، فرهنگستان ادب و هنر ایران.
مقاله مذکور، درباره صور خیال و تصویرهای هنری مرزباننامه است.
2-یوشت فریان و مرزباننامه، نگارش:دکتر محمد معین (تعلیقات مرزباننامه، ص 637)
3-تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، دکتر احمد تفضّلی، صص 5-254، انتشارات سخن، چاپ اول 1376.
4-راحت الصدور و آیة السرور در تاریخ آل سلجوق، محمد بن علی بن سلیمان راوندی، به سعی و اهتمام: محمد اقبال، با تصحیحات و حواشی مجتبی مینوی، ص 407، امیر کبیر، 1364.
5-همان، صص 415-414.