سامانیان و نظام خلافت عباسی
آرشیو
چکیده
متن
چشمانداز عمومی موضوع
با فتح مداین و سقوط دولت ساسانی در اثر حمله اعراب مسلمان، فصل جدیدی در تاریخ پرفراز و نشیب ایران گشوده شد.با فتح کامل ایران به دست مسلمین، این کشور به عنوان بخشی از قلمرو حاکمیت خلافت اسلامی در آمد و از نظر سیاسی، اداره امور آن توسط والیان اعزامی از جانب خلفا (دوره خلافت راشدین و امویان)سامان مییافت. با روی کار آمدن عباسیان در 132 هجری/749 میلادی، دوره جدیدی در خلافت اسلامی آغاز شد که در نتیجه آن، تحولی نیز در شیوه اداره ایران پدیدار گشت.به علاوه، ایرانیان که در پیروزی این سلسله جدید و در اجرای نظم تازهای که جانشین سازمان عربی اموی شده بود، سهم قاطعی داشتند، با اوضاع و شرایط موجود، امکان یافتند تا در امور کشور به ایفای نقش پردازند. (1)
یکی از پیامدهای این انتقال قدرت، تغییرات اساسی بود که در سازمان سپاه صورت گرفت و این امر در تاریخ ایران انعکاس فوق العاده داشت.لشکر عرب در زمان خلفای اموی جنبه قبیلهای و عشیرتی داشت.در ایران نیز لشکریان مزبور در ایالات و حاکم نشینهای مختلف مستقر بودند. جزو لشکریان عرب، دستجات«موالی»نیز که از میان مردم محلی ایران و به طور داوطلب تشکیل شده بود وجود داشت.در رأس این دستجات، نمایندگان اعیان و بزرگان ایران قرار داشتند. عباسیان که تا اندازهای دست نشانده اشراف ایران بودند، نمیتوانستند به اعیان و بزرگان قبایل عرب اعتماد داشته باشند.بدین سبب از حفظ اصل سازمان قبیلهای و عشیرتی لشکر صرفنظر نمودند (2) و اداره قلمرو خلافت به دست ایرانیان افتاد.عباسیان با انتقال مرکز خلافت از دمشق به بغداد، در آغاز برای تأمین ارتباط نواحی دور دست شرقی با مرکز خلافت، ولیعهد خود را به داخله ایران میفرستادند تا با مردم ایران-که در بنیانگذاری خلافت عباسی نقش مهمی ایفا کرده بودند-ارتباط بیشتری پیدا کنند.
از طرفی، خلیفه ناگزیر بود برای تأمین وفاداری اعیان و دهقانان ایرانی و ایالات مختلف نسبت به خود، متنفذترین نماینده و فرد اعیان و بزرگان مزبور را-که امیر نامیده میشدند-به حکومت موروثی آن ایالات منصوب نماید.
با آن که امیران در ولایات، فرمانروایی موروثی را به یکدیگر میدادند، باز هم نمایندگان «امیر المؤمنین»(خلیفه عباسی)به شمار میرفتند.در ابتدا امیران رسما امتیاز خاصی نداشتند و حق خطبه و ضرب سکه که پس از آن در جهان اسلام مهمترین نشانه ظاهری استقلال دولت شمرده میشد، در آن روزگار تنها از آن خلیفه بود-که عالیترین مقام عالم اسلام شمرده میشد.روزهای جمعه در مساجد خطبه خوانده میشد و در خطبه تنها نام خلیفه میآمد و در سکهها نیز به نام فرمانروایان محلی اشاره نمیشد. (3)
به تدریج، این گونه امارتها به صورت دولتهای مستقلی درمیآمدند وبرخی از این امرای محلی، حق خطبه و سکه را از آن خود میکردند و نام خویش و پدرشان را در زیر نام خلیفه بر سکهها مینوشتند.از این رو، در ولایت، نخست به نام خلیفه، آنگاه امیر ایالت، سپس حاکم ولایت دعا خوانده میشد.
ظهور سلسلههای محلی
با شکلگیری حکومتهای محلی در ایران * -که با ظهور سلسله طاهریان در اوایل قرن سوم هجری (نهم میلادی)به وقوع پیوست-در کنار نهاد خلافت، قدرت دیگری در صحنه سیاسی این کشور پا به عرصه گذاشت و آن، امرا و حکام محلی بودند که داعیه حکومت و یا استقلال نیز داشتند.
تقارن حکومتهای محلی با خلافت اسلامی، وضعیت سرزمینهای شرقی خلافت اسلامی، تغییراتی پدید آورد و حوادث و تحولات گوناگونی را به دنبال داشت.از آن پس، تنها خلفا در سرنوشت ایران دخیل نبودند بلکه حاکمان محلی و سلسلههای ایرانی(و یا غیر ایرانی به قدرت رسیده در ایران)نیز سهمی را به خود اختصاص دادند.نکته درخور اهمیت در این میان، رابطه این حکّام سیاسی با خلیفه عباسی بغداد بود که در رأس نظام دینی و سیاسی مسلمین قرار داشت و بر اساس تئوری سیاسی موجود، قدرت او مشروعیت دینی داشت.
برخی از این امرا پس از دست یافتن به قدرت (*)از جمله این حکومتها میتوان موارد زیر را نام برد: طاهریان(260-206 ه/873-821)در خراسان، صفاریان(288-247/900-861)در سیستان و بعد در ماوراء النهر(آسیای میانه)و بعد در خراسان هم(از سال 287-900)، علویان(316-250/928-864)در طبرستان، آل زیار(434-316/1043-928)در گرگان، ابودلافده-ابودلف(285-210/898-825)در همدان و کردستان ایران، ساجدیان(317-276/929-889)در آذربایجان کنونی و جبال(شمال غربی ایران)، آل بویه (447-324/1055-935)در مغرب ایران و عراق (بین النهرین). برای مشروعیت بخشیدن به حاکمیت سیاسی خود و این که نزد عامه مردم از مقبولیت برخوردار گردند، پیوند با نظام خلافت را ضروری تشخیص میدادند و با اعلام بیعت با خلیفه و اظهار وفاداری و اطاعت از او، ضمن تحکیم قدرت دودمانی خود، مناسبات حسنهای را با نظام خلافت بغداد برقرار میکردند.اینان با برقرار ساختن پیوندی دوستانه و رابطهای مسالمتآمیز با دستگاه خلافت و با اتکاء بر حمایت خلفای عباسی به افزایش قدرت و بسط قلمرو و متصرفات خویش میپرداختند.از نظر مذهبی نیز ضمن این که نام خلیفه را در خطبه و سکه میآوردند، در هواخواهی از مذهب رسمی، یعنی تسنن و در گسترش آن و اجرای مقاصد خلیفه میکوشیدند.بعضا نیز خراج و هدایایی به دار الخلافه بغداد ارسال میکردند.خلفا نیز به این گونه حکام، خلعت و لوا و منشور فرمانروایی همراه با القاب و عناوین مخصوص میدادند و بدین طریق، امارت آنها را تأیید میکردند و مردم نیز فرمان آنها را گردن میگذاشتند.همچنین خلفا از قدرت این گونه امرا در ستیز و کشمکش با مخالفین سیاسی و مذهبی خود و در سرکوب شورشها و قیامهای مختلف ضد عباسی استفاده میکردند.
گاهی نیز پیش میآمد که این امرا به اتکای نیروی نظامی خویش خودسرانه و بدون این که از طرف خلیفه منصوب شده باشند یا فرمانی از وی صادر شده باشد، حکومت محلی را به دست میگرفتند و عملا دولتهای مستقلی تشکیل میدادند.
اینان در جهت استقلال و مقابله با دستگاه خلافت عباسی، گاهی نیز در طلب قدرت و اختیارات بیشتر، دوران حاکمیت خویش را در جنگ و گریز با خلیفه سپری میکردند و بعضامورد لعن و نفرین خلیفه واقع میشدند.این گونه حکام را در منابع موجود«متغلبان»نامیدهاند. (4)
اگر حکومت امیری از جانب خلیفه تأیید میشد، حکومت او«حقّه»محسوب میشد و خلیفه به او حق حکومت قانونی بر قلمروی خود را میداد و از آن به بعد هر گونه قیام یا شورشی علیه امیر، مخالف شرع و منافی میل اراده حق به شمار میرفت.زیرا استنباطی که از اشاره قرآن کریم در الزام طاعت از«اولی الامر»میشد، طاعت خلیفه را در اعتقاد عامه مسلمین در ردیف اطاعت از خدا و رسول بر عموم مردم الزام میکرد.لذا عامه مسلمین که خلیفه عصر را«اولو الامر مفترض الطاعه»میدیدند، عباسیان را هم که از خاندان هاشمی بودند، مثل امویها که هم از قریش محسوب میشدند در جانشینی رسول خدا دنباله خلفای راشدین تلقی میکردند.در طرز حکومت آنها به خود اجازه اعتراض نمیدادند و استقرار آنها را در خلافت، منشأ حق رهبری آنها و ضرورت طاعتشان را ناشی از عقد بیعت با آنها میدانستند. چون که مساله بیعت دارای یک جنبه روحانی و مذهبی بود و تقدس و روحانیتی خاص به خلیفه میداد.این جنبه روحانیت خلیفه در خطبهها و نمازها نیز تأیید میگردید.
جنبه مذهبی بیعت بر این عقیده بود که مسلمین میگفتند کلیه قوانین و دستوراتی که بر زندگانی بشر حکومت میکند، از جانب خدا تشریع شده و پس از پیامبر اسلام، خلفا جانشینان او محسوب میشوند و از حق الهی برخوردار میگردند. (5) این عقیده با این نظریه که خلفای پیامبر میبایست از قریش باشند، همراه شد و چنان جنبه روحانی خلیفه را افزایش داد که در قرون بعد، هنگامی که حتی خلیفه هیچ گونه قوت و قدرتی نداشت، سلاطین و فاتحین بزرگ از خلیفه تقاضا میکردند که حکومت آنان را تصویب نماید و از او تقاضای اعطای لقب میکردند.حتی برخی از این امرا با آن که بر خلافت بغداد نیز مستولی میشدند(نظیر آل بویه)لیکن از برچیدن بساط خلافت ابا میکردند و تنها تسلط و نفوذ خود را بر آن تحمیل کرده و خلیفهای دست نشانده را بر مصدر خلافت مینشاندند.با این حال، احترام صوری خلافت رعایت میشد.
با توسعه قلمرو اسلامی و خاتمه یافتن خلافت خلفای نخست، خلفای اموی و عباسی که عنوان «امیر المؤمنین»را نیز به خود بسته بودند، در دمشق و بغداد بر مؤمنان امارت بالفعل یافتند و در واقع خود را حاکم مسلمین میدانستند.از آن پس، خلیفه به حفظ قدرت در قلمرو امارت، بیش از نظارت در اجرای حدود و احکام میاندیشید و برای حفظ این قدرت، خود را ناچار دید در ولایات دور دست فرمانروایی محلی را در سلالههایی که غالبا غیر از جزئی هدیهای به نام خراج و مختصر اظهار طاعتی به صورت تشریفاتی خطبه و سکه، چیز دیگری از آنها عاید خلیفه نمیشد، موروثی کند.
مسلمین نیز لزوم اطاعت از امر اولوالامر را در مورد عمال و حکام محلی که از جانب خلیفه نصب میشد، امر قطعی و تخلف ناپذیر تلقی مینمودند و قدرت این حکام و فرمانروایان محلی را مادام که نسبت به خلیفه وقت اظهار طاعت نمایند و با عهد و منشور وی به ولایت و حکومت آیند از حق رهبری خلیفه ناشی میدیدند و در آنچه به جمعآوری خراج و صدقات و استقرار صلح و جنگ و اجرای احکام و حدود ارتباط داشت، تخطی از احکام و اوامر آنها را در حکم تجاوز از امر «اولی الامر مفترض الطاعه»و در ردیف خلع طاعت از جانشین رسول خدا و عدول از فحوای حکم قرآن کریم در این باب میشمردند. (6)
امارت طاهریان
بنا به نوشته مورخان، اولین دولتی که به مشرق از حکومت بغداد جدا شد، دولت نیمه مستقل طاهریان بود که به دست طاهر بن حسین-که روزگاری سردار مورد اعتماد مأمون بود و سپاه او را در جنگ با امین به پیروزی رسانید-بنیاد شد. طاهر اصلا از دودمان یکی از موالی ایران بود و به سال 205 هجری(820 م)مأمون به پاداش خدمتها که کرده بود، حکومت همه ولایتهای مشرق را بدو داد و مقرر داشت که خراسان را مرکز حکومت کند. پیش از این، مامون وی را به حکومت جزیره (بین النهرین علیا)و رئیس نظامی بغداد و تصدی امور مالیات جنسی سواد(عراق)منصوب ساخته بود.در خراسان، طاهر امارت استکفاء داشت و به نام مأمون امارت میکرد.وی مرکز حکومت را از مرو به نیشابور آورد و همه همراهان خود را در آنجا اقامت داد.پسران و نبیرگان او نیز مرکز حکومت خانوادگی بر خراسان و ماوراء النهر را متوالیا در نیشابور حفظ کردند.طاهر به محض ورود به نیشابور، در یکی از روزهای جمعه (سال 207 ه)نام خلیفه را از خطبه افکند و با این عمل مطابق مراسم آن زمان، خود را مستقل اعلام نمود.هر چند خود او بلا فاصله پس از آن درگذشت، لیکن امارت خراسان را مأمون به پسرش طلحه واگذاشت.معتصم نیز با آن که از آنها چندان راضی نبود، همچنان امارت خراسان را در دست طاهریان باقی گذاشت.بدین گونه میتوان گفت که طاهر اولین امیر ایرانی نژاد بود که امارت استکفاء خراسان را در خاندان خویش موروثی کرد. (7)
قبل از طاهر، اجداد او نیز در خدمت خلفا، خدماتی انجام داده و مشاغلی را عهدهدار شده بودند.«رزیق»، جد طاهر بن حسین، از موالی «طلحة بن عبد الله خزاعی»معروف به«طلحة الطلحاة»(طلحه بیمانند)، والی سیستان در حوالی پایان سده اول هجری/هفتم میلادی بود. «معصب بن رزیق»، نیای طاهر، دبیر سلیمان بن کثیر خزاعی، داعی عباسی بود.مصعب، عامل پوشنگ و ظاهرا هرات بود.بیگمان وی در سال 160 هجری قمری عامل خلیفه مهدی در پوشنگ بود.زیرا در آن سال، یوسف بن ابراهیم البرم الثقفی»، وی را از آن شهر بیرون راند.حسین و طاهر، پسر و نوه مصعب حکومت پوشنگ یافتند. در سال 194 ه.ق، طاهر در سرکوبی شورش«رافع بن لیث»، نواده«نصر بن سیار»آخرین والی اموی خراسان، جانب«هرثمة بن اعین»، سپهسالار عباسی را گرفت.در سال 195 ق.طاهر به فرماندهی سپاهی گماشته شده بود که مأمون برای رویارویی با نیروهای امین در همدان به ری فرستاده بود. (8)
علی رغم اقدام طاهر در حذف نام خلیفه مأمون از خطبه نماز جمعه، اخلاف او، ارتباطشان را با دستگاه خلافت حفظ کردند.«عبد الله بن طاهر»در عهد معتصم در دفع مخالفان خلیفه اهتمام کرد و این امر از اسباب جلب اعتماد معتصم در حق او بود.از جمله خدمات طاهریان به خلیفه بغداد، مخالفت آنها با طالبیان و علویان بود.از جمله در سال 219 ه.لشکری به جنگ یکی از علویان به نام«محمد بن قاسم»که در طالقان خروج کرده بود فرستاد و او را گرفته نزد خلیفه فرستاد. (9) اقدام عبد الله در دفع این علوی، مورد توجه معتصم واقع گشت.قیام«یحیی بن عمر»، نواده«زید بن علی»در کوفه نیز توسط محمد بن عبد الله طاهر فرو نشانده شد و سر بریده او را به بغداد فرستاد. (10) قیام«مازیار»اصفهبد طبرستان در سال 224 ه.ق.نیز بیشتر به سعی عبد الله بن طاهر فرو نشست. (11) بعد از معتصم، در عهد خلیفه واثق نیز عبد الله همچنان امارت خراسان را داشت.تفویض حکومت خراسان به فرزند طاهر مبدأ حق وراثت خاندان طاهریان در سرزمینهای شرقی خلافت گشت.به گواهی تاریخ، طاهریان با مقام خلافت ترک رابطه نکردند و سرزمینشان رسما جزو قلمرو خلفا باقی ماند.هر جمعه، نام خلیفه را در خطبه میآوردند و اسم وی را در مسکوکات نقره(درهم)در مقام اوّل ذکر میکردند و سهم معینی از خراج و دیگر مالیاتها را به خزانه خلافت پرداخت میکردند ولی اجازه هم ندادند که خلیفه در امور داخلی خراسان مداخله کند.بدین ترتیب، طاهریان دولت مقتدری تشکیل دادند که گرچه تابع خلیفه بود ولی زندگی سیاسی مستقلی را در سرزمین خراسان و سپس طبرستان و دیگر نواحی ایران پدید آورد. (12)
طاهریان به قسمت پهناوری از ایران حکومتی استوار بخشیدند.به حقوق قانونی خلافت احترام میگذاشتند و تا آنجا که انتظار میرفت، کمتر مزاحمت خلفا را فراهم میآوردند.بسیاری از مردان این خاندان، در دستگاه خلافت متولی مناصب مهم بودند.علاوه بر امارت خراسان، حکمرانی شهر بغداد و عنوان شرطه آن غالبا به آنها تعلق داشت و گاه فرماندهی بعضی لشکر کشیها را نیز خلیفه به آنها وا میگذاشت. حکومت طاهریان در خراسان نزدیک نیم قرن بیش به درازا نکشید و در این مدت آنها در واقع تابع و مطیع خلفای وقت بودند. (13)
امارت مستقل گونه طاهریان در ایران، الگوی رفتار سلالههایی شد که در عین آن که در قلمرو خود به استقلال فرمان میراندند، به طور رسمی و در شکل ظاهری(جز صفاریان و علویان و آل بویه که در حق خلیفه چندان اعتنایی نداشتند)، خود را تابع و مطیع دستگاه خلافت نشان میدادند و بدین گونه منشأ قدرت خود را که غالبا مبنی بر قهر و غلبه و استیلا بود به توقیع و منشور خلیفه عصر مربوط میکردند.خلیفه نیز که توقیع و منشور و حتی خلعت و القاب این امرا را در مقابل هدیه و خراج و تملقی مختصر به آنها اعطا میکرد، با این اقدام خود، قدرت این سلسلهها را در نزد عامه مسلمین قابل تأیید ناشی از قدرت رسمی خویش نشان میداد. (14)
یکی از این سلسلههای محلی که در قلمرو شرقی خلافت اسلامی(ماوراء النهر و ایران)قدرت یافت، سامانیان بود که دولت آنها از نیمه دوم سده سوم تا اواخر سده چهارم هجری(398-261 ه.ق /999-874 م)به طول انجامید.
اینک سؤالی که به ذهن متبادر میشود، این است که سامانیان برای کسب مشروعیت سیاسی خود چه راهی را برگزیدند؟و امرای سامانی مناسبات خود را با خلافت عباسی بغداد چگونه برقرار کردند؟آیا مناسبات فیما بین، مسالمتآمیز و آشتی جویانه بوده یا با ستیزه و درگیری همراه بوده است؟
در این نوشته سعی شده است تا چگونگی رابطه دو جانبه سامانیان و خلفای عباسی بغداد و پیوند امرای سامانی با نظام دینی خلافت و پیامدهای آن در اوضاع سیاسی ایران در حد میسور تبیین گردد.
سامانیان، مرزبانان فرمانبر
سامانیان، همانند طاهریان، از برآمدگان خلفای عباسی بودند که با حمایت آنان امارتهایی را یافتند تا آنگاه که به یک قدرت محلی در ماوراء النهر و خراسان تبدیل شدند.سامانیان در اصل منسوب بودند به«سامان خداة»از اعیان (دهقانان)متوسط خراسان قدیم که در عهد خلافت امویان مالک قریهای بود به نام«سامان» نزدیک بلخ و به قولی نزدیک سمرقند.نسبت او را به بهرام چوبینه رساندهاند که از خاندان مهران بود و از دوده نجبای معروف ایران باستان؛لیکن این انتساب چندان قابل اعتماد نیست.
درباره«سامان»نوشتهاند که در ابتدا عیاری پیشه کرد و نیرویی گرد آورد و بر شهر چاچ (تاشکند فعلی)مسلط شد.چون در ابتدای فعالیت عیاری خود از شهرستان مولد و موطنش اخراج شده بود، ناچار به«اسد بن عبد الله»که در دوره خلافت«هشام بن عبد الملک»عامل مشرق ایران بود، شکایت برد و«اسد بن عبد الله»با در نظر گرفتن همت و دلاوری وی از او حمایت کرد. سامان در حقشناسی از کمک او، کیش زرتشتی را ترک گفت و به دین اسلام درآمد و برای جلب نظر اسد بن عبد الله، فرزند خود را اسد نام نهاد.
اسد پس از مرگ پدر به خدمت حکمران خراسان درآمد.وی دارای چهار پسر به نامهای: نوح و احمد و یحیی و الیاس بود.پسران اسد چون در پایان عهد هارون الرشید در دفع شورش«رافع بن لیث»کمکهایی به سپاه خلیفه کردند، مورد توجه و التفات مأمون-پسر خلیفه که در خراسان بود-واقع شدند و مأمون به«غسان بن عباد»والی خراسان توصیه کرد تا آنها را در پارهای بلاد ماوراء النهر به حکومت گمارد.بدین گونه، از فرزندان اسد بن سامان خداة، حکومت سمرقند به نوح، حکومت فرغانه به احمد و حکومت چاچ به یحیی داده شد و الیاس هم به حکومت هرات رسید. (15) (204 ه).این انتصابات را دولت طاهریان نیز تصدیق و برقرار داشتند.
بدین گونه، سامانیان حتی پیش از طاهریان به قدرت رسیده بودند.اما حکومت آنها استقلالی نداشت و سمت آنان مقامات حکومتی ماوراء النهر بوده که تابع والی خراسان، در ابتدا امارت غسان بن عباد و بعدها«طاهر ذو الیمینین»، بود.حکومت هرات در دست سامانیان باقی نماند و بعد از مرگ الیاس کسی از خاندان سامان خداة در هرات امارت نیافت و خراسان هم اندکی بعد به دست صفاریان افتاد.لیکن در ماوراء النهر حکومت آنان موروثی گشت و محفوظ ماند.چنان که وقتی طاهر ذو الیمینین از جانب مأمون خلیفه به ولایت خراسان آمد آنها را همچنان در پایگاههای خود برقرار داشت.حتی وقتی نوح در سال 227 هجری وفات یافت، «طلحة بن طاهر»، حکومت سمرقند را هم به قلمرو«احمد بن اسد»افزود که ارشد خاندان سامانیان بود.وقتی هم احمد بن اسد وفات یافت، ولایت سمرقند به پسر ارشدش نصر بن احمد رسید و چندی بعد که حکومت طاهریان در خراسان به دست یعقوب برافتاد، تمام سرزمین ماوراء النهر که تحت حکم خلافت بود در عمل به دست آل سامان افتاد و از جانب خلیفه به نصر بن احمد واگذار شد(261 ه)و بدین گونه، خلیفه خاندان سامانی را به جای خاندان طاهریان در مقابل یعقوب لیث علم کرد. (16)
سرزمین ماوراء النهر که مهد دولت سامانیان به شمار میآمد، در آن زمان عبارت بود از تمام ولایتهایی که مسلمین در آن سوی رود جیحون فتح کرده بودند که مشتمل بود بر ولایات سغد، چغانیان، ختلان، اشروسنه، فرغانه، چاچ؛و گاه ولایت بدخشان و خوارزم نیز جزو آن به شمار میآمد. (17)
گرفتاریهایی که از ناحیه قیام زنگیان و ستیزههای صفاریان متوجه خلیفه عباسی بغداد شد، زمینه را برای اعتلاء سامانیان در ماوراء النهر و خراسان فراهم آورد.در واقع انقراض حکومت طاهریان که بر دست یعقوب لیث انجام یافت و ضعف و فتور تدریجی که از غلبه ترکان در دستگاه خلافت پدید آمد، سرزمینهای شرقی خلافت را از نفوذ خلیفه و از امکان اعمال قدرت عملی او آزاد کرد.در چنین وضعی، ولایت ماوراء النهر که مدتها -از عهد طاهریان و قبل از آن-به آل سامان واگذار شده بود، تحت رهبری امراء این خاندان مرکز یک دولت پر قدرت شده و مبارزات یعقوب لیث صفاری در جنوب ایران و بین النهرین و نیز هرج و مرج آنجا پس از مرگش سبب آن شد که آل سامان بتوانند کم کم نفوذ خود را در مبدأ محکم قدرت خود در ماوراء النهر صرف نظر کنند.بلکه پی در پی از این جا قوای جدیدی فراهم میآوردند و در نتیجه، رفته رفته مقام رهبری را در شمال شرقی ایران، برای خویش تثبیت مینمودند. جدال و نبردهای دایمی که هنوز برای کسب قدرت در سایر قسمتهای ایران به شدت ادامه داشت، زمینه مساعدی برای تعالی و تکامل بلا مزاحم سامانیان فراهم میساخت.سرانجام، خراسان و ری و مدتی هم جرجان و طبرستان و سیستان، از جانب خلیفه یا به حکم استیلاء و غلبه، ضمیمه قلمرو آنان گشت. (18)
در واقع، هر چند بنیانگذار حقیقی امارت سامانیان، نصر بن احمد بود، اولین پادشاه مستقل این خاندان، برادر او اسماعیل بن احمد است که بعد از مرگ نصر بن احمد(279 ه)توانست با پیروزی بر عمرو لیث صفار، حکومت سامانیان را در ماوراء النهر استوار سازد و حکومت او از طرف خلیفه معتضد عباسی به رسمیت شناخته شد.به نوشته نرشخی:«چون خبر وفات امیر نصر به امیر المؤمنین معتضد بالله رسید، منشور عمل ماوراء النهر به امیر اسماعیل بداد.» (19)
«اسماعیل سامانی»نیز به پاس حمایت خلیفه، تا پایان زندگی تابع وفادار او باقی ماند.وی که مردی دلیر و پر تحرک بود، به یک سلسله فعالیتهای سیاسی پرداخت و فتوحاتی نمود که در اثر آن، موقعیت و مقامش بالا رفت و به تدریج توانست همه نواحی شمالی ایران را به زیر اطاعت حکومت خویش درآورد.اسماعیل مرکز امارت خویش را در بخارا قرار داد که نزدیکترین شهر به سرحد خراسان و ماوراء النهر بود و به قول اصطخری هر کس آنجا میبود خراسان را رو به روی خویش داشت و ماوراء النهر را پشت سر. (20)
همجواری قلمرو امیر بخارا با مرز ترکان، جهاد با«کفار»این نواحی و دفاع از«دار الاسلام»را در مقابل تجاوز آنها بر عهده سامانیان مینهاد و التزام امرای سامانی به متابعت از خلافت بغداد،مبارزه با گرایشهای ضد تسنن و مذاهب بدعتآمیز را در حوزه قلمرو این امرا بر آنها الزام میکرد.سیاست مذهبی سامانیان در خارج از مرزها، مبنی بر ترتیب دادن غزوات برای نشر اسلام در بین کفار و در داخل، متضمن سرکوب کردن تمایلات ضد سنّی و ضد عباسی بود و اعتماد عامه رعایا و متابعت اکثریت سنی مذهب آنها از این پادشاهان نیز در گرو تأیید خلیفه از ایشان بود و هر گونه تخطی از این خط مشی هم آنها را از این تأیید محروم میداشت.انگیزههای پیشروی سامانیان در نواحی شرقی و شمالی ماوراء النهر هم اقتصادی بود و هم سیاسی و هم حتی دینی.زیرا این غزوات، علاوه بر غنایم دیگر، تعداد قابل ملاحظهای بردگان ترک را نیز عاید دربار بخارا میکرد و ماوراء النهر در آن ایام به همین سبب، بازار عمده تجارت برده محسوب میشد.داد و ستد برده سر چشمه عمدهای از درآمد برای حکومت سامانی بود؛زیرا سامانیان حقوق گمرکی کلانی از طریق این تجارت که مبتنی بود بر رساندن بردگان به بغداد که بازار گرمی داشت حاصل میکردند.بعضی ثغور ماوراء النهر دایم دستخوش تجاوز و غارت این ترکان«کافر»نیز واقع میشد و خسارتهایی وارد میکردند.از این رو، غازیان و مطوعه این سرزمین و قسمتی از لشکریان امیر بخارا دایم در این نواحی با کفار درگیری داشتند.امیر بخارا غزو و جهاد در ثغور بلاد ترک را وسیلهای برای استمالت مطوعه بلاد و در عین حال جلب عنایت خلیفه بغداد تلقی میکرد. (21)
بر حسب اتفاق، اولین جنگ امیر اسماعیل سامانی، بر ضد قوم مهاجرنشین مسیحی«طراز» روی داد که پس از فتح و پیروزی در آن، به عنوان جنگ مقدس یا جهاد اسلامی نامیده شد.وی در همان سال که منشور و لواء خلیفه را برای امارت ماوراء النهر دریافت، به بلاد ترکان«قرلق»تاخت و از آنجا لشکر به شهر طراز برد و در این جنگ امیر و سایر رؤسا و زعمای طراز به دین اسلام گرویدند و معبد بزرگ آن شهر را به مسجد جامع تبدیل کردند و به نام معتضد بالله خلیفه عباسی، خطبه خواندند(سال 280 هجری).نصر بن احمد نیز در «شاوغر»با لشکری انبوه که بیشتر آن از مردمان ماوراء النهر بودند، به غزای ترکان رفت. (22) از این رو، در زمان سامانیان بسیاری از عشایر ترک آسیای میانه اسلام پذیرفتند؛زیرا مبلغان و غازیان در مرزها بسیار بودند.
نبردهای سامانیان علیه کافران و هموار ساختن زمینه برای مبلغین مسلمان جهت اشاعه و تبلیغ اسلام(مذهب تسنن)در ماوراء النهر و آن سویتر از جمله خدمات سامانیان به نظام خلافت بود که ضمن دفاع از«ثغور»اسلامی و گسترش آن، در شهرها نیز به نام خلیفه عباسی خطبه خوانده میشد و به حفظ اساس خلافت میانجامید. سامانیان خود به مذهب تسنن پایبند ماندند و در حفظ و گسترش آن در قلمرو حکومتی خویش کوشیدند.
امیر اسماعیل سامانی در ایام فرمانروایی خویش به خلیفه عباسی وفادار بود، اما هیچ سندی در دست نیست که معلوم دارد او یا هر یک از امیران سامانی، خراج یا مالیاتی به بغداد فرستاده باشند.ولی امیران سامانی در برابر فرمان امارت، هدایایی و یا حتی خراجی به وجه نقد برای خلفا به بغداد میفرستادند؛زیرا ارسال هدایا روشی معمول بود. (23) و سعی نمودند در سراسر دوران حکومت خود روابط با خلیفه را به شیوهای درست برقرار سازند.«نرشخی»مینویسد:
«چون امیر اسماعیل، عمرو لیث را نزدیک خلیفه فرستاد، خلیفه منشور خراسان به وی فرستاد و از عقبه حلوان و ولایت خراسان و ماوراء النهر و ترکستان و سند و هند و گرگان همه او را شد و بر هر شهری امیری نصب کرد... اسماعیل، پیوسته خلیفه را طاعت نمودی و در عمر خویش یک ساعت بر خلیفه عاصی نشدی و فرمان او را به عنایت استوار داشتی. (24)
«بناکتی»نیز آورده است که:«امیر اسماعیل بن احمد سامانی...مطیع و منقاد خلفا بودی». (25)
پس از درگذشت امیر اسماعیل، پسرش ابو نصر احمد به امارت ماوراء النهر رسید و المکتفی خلیفه وقت، «لوای احمد به دست خویش بست»و آن را با عهد و منشور امارت با خلعت مناسب برای وی به خراسان فرستاد(ربیع الاخر 295 ه.ق).ابو نصر احمد نیز نسبت به خلیفه اظهار طاعت نمود و هدایا به بغداد ارسال میکرد.خلیفه بعدی، المقتدر بالله نیز در 296 هجری قمری برای احمد، عهد و لوا فرستاد و حاکمیت او را به رسمیت شناخت. (26) امیر سامانی پس از تصرف سیستان، از دست بازماندگان صفاری و آرام نمودن اوضاع ری، توانست که«سبکری»غلام سابق عمرو لیث صفار را-که بعدها در حدود فارس قدرت یافته و در آن ولایت مزاحم قدرت خلافت گشته بود و قصد تسخیر سیستان را نیز داشت-به اسارت درآورد و به اشاره خلیفه او را همراه محمد بن علی صفاری(که او را نیز دستگیر کرده بود)به بغداد فرستاد.خلیفه المقتدر که از این خدمت خشنود شده بود، برای امیر احمد خلعت فرستاد با هدایا و از او تشکر کرد. (27)
بعد از مرگ احمد بن اسماعیل، پسرش نصر که هشت ساله بود به جای پدر به حکومت دولت سامانیان برگزیده شد که این امر بنا به موافقت مقتدر خلیفه عباسی و اظهار تمایل مردم بخارا بود. (28) امیر نصر، علاوه بر درگیریهای متعدد با علویان طبرستان که نوعی همگامی با خلافت عباسی بغداد به شمار میرفت، در راندن«فاتک» غلام یوسف بن ابی الساج از ری نیز با خلیفه بغداد همراهی کرد.فاتک با دربار خلافت عباسیان از در خلاف درآمد و ری را به سال 313 هجری در اختیار خویش گرفت.المقتدر به نصر بن احمد سامانی نامه نوشت تا به ری رود و فاتک را از آن سامان براند.نصر بن احمد در اوایل سال 314 هجری بدان سو شتافت و فاتک از آنجا بگریخت و امیر نصر وارد ری شد. (29)
گرایش کوتاه امیر نصر در اواخر به فرقه باطنیان(اسماعیلیان)در اثر تبلیغات«محمد بن احمد نسفی یا نخشبی»موجب نشد تا روابط کلی سامانیان با خلافت بغداد تیره گردد.این که در بعضی ما مآخذ آمده امیر نصر خود را وابسته خلفای فاطمی شمرد، قبول آن خالی از اشکال نیست؛ زیرا در سکههایی که امیر نصر ضرب کرده به اسامی خلفای عباسی برمیخوریم.چنین به نظر میرسد که گرایش امیر نصر به اسماعیلیه-اگر چنین امری اتفاق افتاده باشد-یک موضوع شخصی بوده و در سیاست عمومی امیر نصر مداخلهای نداشته است. البته جز این که فرض کنیم نصر با پشتیبانی از اسماعیلیه مقاصدی سیاسی در نظر داشته است. اما فاطمیان از بخارا دور بودند و برای وابستگی نصر به آنان انگیزهای سراغ نداریم.اگر چه غلامان متعصب ترک و روحانیان سنی مذهب دربار سامانی بر ضد امیر نصر همداستان شده و برای کشتن او توطئه کردند و سرانجام امیر سامانی به نفع پسرش نوح از سلطنت کناره گرفت.طبق دستور نوح بن نصر، فرمانروای جدید سامانی، نخشبی را پس از متهم نمودن، دستگیر و در میدان بخارا به دار آویختند (30) و از این زمان به بعد، مبارزه با اسماعیلیان شدت گرفت، به طوری که هر یک از طرفداران این فرقه به دست عمال دولت سامانی و خلیفه عباسی میافتاد، سخت شکنجه شده و یا به قتل میرسید.
سامانیان که قبل از تأسیس دولت به مذهب تسنن پایبند بودند، پس از آن نیز از این مذهب در قلمرو خود حمایت نمودند و در جهت اشاعه آن در میان نواحی غیر مسلمان نیز کوششهایی به عمل آوردند.امرای سامانی از هر جهت میکوشیدند تا در قلمرو توسعه یافته خود، سیادت اسمی خلفا را در انظار جلوه دهند و هیچ گونه اشکال سیاسی برای خلیفه بغداد (امیر المؤمنین)فراهم نمیآوردند و با آن که عملا سلاطین مستقل شمال شرقی ایران بودند، باز به حفظ اصول اسلامی وفادار بودند، و از هر نوع حمله به بین النهرین خودداری مینمودند و لا اقل از این نظر وسیله آسایش خلفا را در این جا فراهم میکردند.
سامانیان با برقرار نمودن نظم در مشرق ایران، خلافت را از گرفتار شدن در کشمکشها و نزاعهای قلمرو شرقی آسوده خاطر میساختند و در واقع با فرمانبری و اطاعت از خلفا، مرزبانی ثغور اسلامی را در مشرق قلمرو خلافت با کمک دهقانان محلی بر عهده داشتند.از این رو، روابط سامانیان با خلافت بغداد حسنه بود.آنها سیادت خلفا را قبول داشته و از آنان به صورت ظاهر تبعیت میکردند.از جانب خلفا نیز برای امرای سامانی منشور و لواء و خلعت میرسید که خود تأیید و پشتیبانی برای اعمال حاکمیتشان بود.زیرا از نظر کسانی که در حوزه فرمانروایی سامانیان بودند، حق امارت آنها که اطاعتشان را بر مردم الزام میکرد ناشی از حکم و فرمان خلیفه بود.در«تاریخ گردیزی»به ارسال چنین منشور و خلعتها از جانب خلفای بغداد به دربار امرای سامانی اشاره شده است:
«مکتفی به خلافت بنشست و عهد خراسان به اسماعیل فرستاد و از پس او پسر او احمد.و عهد و لواء خراسان به صحبت«محمد بن عبد الصمد» فرستاد.با عهد ولایت ری و قزوین و زنگان که با ولایت خراسان ضم کرده بود...و چون اسماعیل بمرد، مر پسر خویش احمد را ولیعهد کرد به خراسان، و مکتفی عهد خراسان به احمد فرستاد به صحبت طاهر بن علی.و لوای او به دست خویش بست...مکتفی بمرد، و مقتدر به خلافت بنشست، و ولایت خراسان هم احمد بن اسماعیل نگاه داشت...اندر سنه عشرین و ثلثمائه(320)القاهر بالله به خلافت بنشست.پس الراضی بالله به خلافت بنشست و عهد خراسان سوی نصر بن احمد فرستاد به صحبت«عباس بن شقیق»... «القادر بالله ابو العباس بن اسحاق بن المقتدر»به خلافت بنشست و عهد خراسان به«ابو الحارث منصور بن نوح»فرستاد.» (31)
سامانیان، خلافت بغداد را از فعالیتهای خود نیز خبر میدادند و به عنوان سلسلهای قانونی و وفادار به خلافت، بر سکههایی که ضرب میکردند ابتدا نام خلیفه و سپس نام خود را ذکر میکردند؛ چنان که در دعاهای روزانه نیز دست کم تا ظهور آل بویه نام هر دو را میآوردند.بر روی سکهای موجود از اسماعیل بن احمد از نوع دینار(طلا)، ضرب سمرقند به سال 288 هجری، نام المعتضد بالله و سپس نام امیر سامانی نقر شده است.بر روی سکهای نقرهای از نصر بن احمد(محل ضرب سمرقند به تاریخ 321)نام المقتدر بالله و بر روی سکهای طلایی از همین امیر سامانی، (ضرب بخارا، سال 321 ه)نام القاهر بالله، و روی سکه نقرهای دیگری از وی(ضرب سمرقند سال 324 ه)نام الراضی بالله از خلفای عباسی قبل از نام نصر بن احمد قرار دارد.نام«المستکفی بالله»نیز بر روی سکهای از نوع دینار(طلا)از نوح بن نصر(محل ضرب نامشخص، سال 335 ه)آمده و بر روی سکهای از عبد الملک بن نوح از نوع نقره(ضرب نیشابور، سال 345 ه)نام«المطیع بالله»و نام امیر سامانی ذکر شده است.نام این خلیفه بر روی سکهای نقرهای از منصور بن نوح(ضرب بخارا، سال 354 ه)نیز آمده است.سکه طلای نوح بن منصور(ضرب نیشابور، سال 385 ه)و سکه نقره او (حاشیهها نامشخص)نام«الطایع باللّه»خلیفه عباسی و نام امیر سامانی را بر روی خود دارد. (32)
از این گذشته، مناسبات میان سامانیان و خلفا تا انقراض دولت بخارا و لو ظاهری، پیوسته حسنه بود.همه امرای سامانی در منابع، «امیر»خوانده میشوند که در آن زمان به معنی چیزی شبیه نایب السلطنه خلیفه بود.با این که رسما قرار بر این بود که القاب از طرف خلیفه بغداد صادر شود، اما امیر بخارا، که نماینده خلیفه محسوب میشد، از امتیاز اعطای لقب نیز برخوردار بود.امرای متأخر سامانی به امرای سپاه و افراد دیگری که در دستگاه آنان صاحب مقام و منصبی بودند، القابی اعطا میکردند.امرای سامانی شخصا القاب و عناوین زیاد نداشتند و در دوره حیاتشان آنان را معمولا به کنیهشان مینامیدند و بعد از مرگ با نعت و صفتی از امرای سامانی یاد میکردند.مثلا اسماعیل را«امیر ماضی»، احمد بن اسماعیل را «امیر شهید»، نصر بن احمد«امیر سعید»نوح بن نصر«حمید»، عبد الملک بن نوح«رشید»و منصور بن نوح را«امیر سدید»مینامیدند.مع هذا در سکههای امرای سامانی گاهی به القابی چون «الملک المؤید»یا«الملک المنصور»و جز آن برخورد میکنیم.لقب«مولی امیر المؤمنین»نیز گاهی در بعضی از سکههای سامانی دیده میشود که میتواند نشانهای باشد از این که امرای سامانی اسما تابع بغداد بودهاند.تشکیلات دولت سامانی با تقسیمات مرکزی و ولایتی آن بر طبق نمونه دربار خلافت بغداد بود.تقسیم وظایف سیاسی میان دربار(درگاه)و دیوانسالاری کاملا تقلید از سنتهای بغداد بود. (33)
سامانیان-که مثل آل طاهر خود را مولی و عامل خلیفه عباسی میخواندند-در مورد اختلافات خاندانی و مناقشاتی که گاه بر سر تخت شاهی بین آنان درمیگرفت هم گهگاه رجوع به رأی و حکم خلیفه میکردند و از او منشوری میطلبیدند.چنان که بعد از قتل احمد بن اسماعیل، وقتی بین نصر بن احمد-که غلامان پدرش و اهل بخارا طالب حکومت او بودند-با علم پدرش اسحق بن احمد-که اهل سمرقند مایل به امارت وی بودند-اختلاف پدید آمد، طرفین دعوی هر دو رجوع به خلیفه را گردن نهادند. (34) و به هر حال، امیر خراسان همواره متابع حکم خلیفه بود.همین نکته، سبب میشد که مردم در تمام ولایت اطاعت از آنها را همچون اطاعت از اولی الامر بر خود واجب دانند و با آن که این ماوراء النهریان به سبب مجاورت با«ثغر مسلمانی» همواره آلت و عدت داشتهاند، به قول اصطخری: هیچ کس نسبت به فرمانروایان خویش از آنها «فرمانبردارتر و نیکو خدمتتر»نبودهاند. (35)
بنا به نوشته«باسورث»، هنگامی که در اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری، سامانیان پایههای دولت خود را مستحکم میکردند، حمایت معنوی خلافت عباسی از آنان در برابر دشمنانی چون صفاریان و ماجراجویان متعدد دیلمی که چشم طمع به خراسان داشتند، ارزشمند بود.از این رو، نرشخی، اسماعیل بن احمد را که بر عمرو لیث غلبه یافت، به خاطر وفادار بودنش به فرمانهای خلیفه میستاید...سامانیان تا پایان دولت خود به داشتن لقب ساده امیر خشنود بودند و بر خلاف برخی سلالههایی که در پایان قرن دهم میلادی(قرن چهارم هجری)در مغرب عالم اسلام ظهور کردند، القاب خلافت به خود نبستند. (36)
اگر چه سامانیان در نظر دولت بغداد، امیران (والیان)و«موالی امیر المؤمنین»و یا حتی فقط عاملان(تحصیلداران مالیات)وی بودهاند و به ظاهر اطاعت خلفا میکردند، ولی در متصرفات خویش، بدون تردید، شاهانی کاملا مستقل شمرده میشدند (37) و نفوذ ایشان در داخل قلمروشان نامحدود بود.همچنین، سامانیان با جود اظهار متابعت نسبت به خلیفه عباسی و تقید به آداب تسنن، از احساسات ملی و علاقه به سنن ایرانی هم به کلی خالی نبودند.سامانیان در ترویج و رونق زبان فارسی کوشیدند.ترجمهها و تفسیرهای گوناگون قرآن به زبان پارسی و ترجمه کلیله و دمنه و تاریخ طبری و اوج و رونق شعر از زبان رودکی نمونههایی از نتایج علایق و کوشش سامانیان برای برافرازی و شکوه زبان پارسی توانست باشد.دیگر از فضایل سامانیان، برخورداری از رواج تمدن و فرهنگ متین ایرانی بود که آنان را در بسیاری از مواقع به تسامح و انعطاف در امور و گذشت و جوانمردی وامیداشت.
سامانیان به جلب دانشمندان و شعرا علاقهمند بودند و حرمت آنان را به تمام نگاه میداشتند. (38)
داوری«اشپولر»در این باره کاملا بجاست که میگوید سامانیان«مقدمات و شرایط احیای مجدد روح و معنویات ایرانی را به وجود آوردند؛ تمدن و فرهنگ ایران بینهایت مدیون ایشان است و هنوز هم باید عمل و رفتار سامانیان را به عنوان مشوق علم و هنر در مد نظر داشت.» (39)
حاصل سخن آن که متابعت سامانیان نسبت به خلافت عباسی بغداد، در محورهای زیر نمود عملی یافت:
-پذیرش اطاعت خلیفه عباسی و کسب مشروعیت سیاسی از طریق دریافت منشور و خلعت و لواء از خلیفه.
-اعلام سیادت خلفای عباسی در قلمرو حکومتی خود از طریق بردن نام خلیفه در خطبه و ضرب سکه.
-مرزبانی از حدود و ثغور خلافت اسلامی در شرق.
-ترتیب دادن غزوات و لشکر کشیها به دار الکفر و جهاد با کافران.
-طرفداری از مذهب تسنن و حفظ آن در قلمرو حکومتی و سعی در انتشار آن در سایر نواحی
-درگیری با مخالفین و رقبای سیاسی مذهبی خلفای عباسی نظیر:صفاریان، علویان طبرستان و برخی والیان متمرد.
-ارسال هدایا، برده و گاهی خراج به دار الخلافه بغداد.
یادداشتها
(1)-جهت توضیحات بیشتر در این باره، ر.ک:تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، برتولد اشپولر، ترجمه جواد فلاطوری، ج 1، چاپ دوم، تهران:شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1364، صص 76-73.
(2)-بنگرید به:تاریخ ایران از دوران باستان تا پایان سده هیجده میلادی، پیگولوسکایا و دیگران، ترجمه کریم کشاورز، چاپ چهارم، تهران:انتشارات پیام، 1354، صص 182-181.
(3)-خلیفه و سلطان، و.و.بارتولد، ترجمه سیروس ایزدی، تهران:موسسه انتشارات امیر کبیر، 1358، ص 19.
(4)-جهت آگاهی بیشتر به مآخذ زیر مراجعه شود: تاریخ مردم ایران از پایان ساسانیان تا پایان آل بویه(2)، عبد الحسین زرینکوب، تهران:موسسه انتشارات امیر کبیر، 1367، صص 98-97.تاریخ ایران از دوران باستان، ...ص 194.
(5)-بحث مبسوطی درباره ارتباط خلیفه و سلطان در نوشته بارتولد با همین نام آمده است.علاوه بر این ر.ک:سیری در تاریخ ایران بعد از اسلام، آن.ک.س.لمبتون:ترجمه یعقوب آژند، تهران:موسسه انتشارات امیر کبیر، ص 12 و بعد.تاریخ عرب و اسلام، امیر علی، ترجمه محمد تقی فخر داعی گیلانی، چاپ دوم، تهران: انتشارات گنجینه، 1401 ه ق، صص 405-397. زرینکوب، همان مأخذ، ص 145.درباره رسوم مربوط به خلافت و خلیفه از جمله:عنوان، القاب، خطبه و غیره، ر.ک:رسوم دار الخلافه، ابو الحسن هلال بن محسن صابی، تصحیح و حواشی میخائیل عواد، ترجمه محمد رضا شفیعی کدکنی، تهران:انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، بیتا.تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، آدام متز، ترجمه علیرضا ذکاوتی قراگزلو، ج 1، تهران:انتشارات امیر کبیر، 1362، صص 165-162.
(6)-بنگرید به:زرینکوب، همان مأخذ، صص 146-145. جهت آشنایی با تئوری سیاسی اسلامی از دیدگاه دانشمندان مسلمان و مباحث مربوط به حکومت، ر.ک: دولت و حکومت در اسلام، آن.کی.اس.لمبتون، ترجمه عباس صالحی و محمد مهدی فقیهی، بیجا: موسسه چاپ و نشر عروج، 1374.
(7)-در این باره، ر.ک:تاریخ(تاریخ الرسل و الملوک)، محمد بن جریر طبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج 13، چاپ سوم، تهران:انتشارات اساطیر، 1364، ص 5685 و بعد.کامل، عز الدین علی بن الاثیر.ترجمه عباس خلیلی، ج 10، چاپ دوم، تهران:انتشارات علمی، 1364، ص 300 و بعد.تاریخ عرب، فیلیپ خلیل حتّی، ترجمه ابو القاسم پاینده، چاپ دوم، تهران:انتشارات آگاه، 1366، ص 592.طبقات سلاطین اسلام، استانلی لین پول، ترجمه عباس اقبال، چاپ دوم، تهران:دنیای کتاب، 1363، ص 15.زرینکوب، همان مأخذ، صص 496-495.تاریخ ایران...، صص 200-199.
(8)-ر.ک:تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه(تاریخ کمبریج ایران، ج 4)، گردآورنده:ر.ن.فرای، ترجمه حسن انوشه، تهران:انتشارات امیر کبیر، 1363، ص 81.تاریخ مردم ایران بعد از اسلام، عبد الحسین زرینکوب، چاپ چهارم، تهران:انتشارات امیر کبیر، 1363، ص 510.
(9)-درباره مشروح این قیام، ر.ک:تاریخ طبری، ج 13، صص 5801-5800.
(10)-درباره قیام یحیی بن عمر علوی، ر.ک:تاریخ طبری، ج 14، صص 6134-6128.تاریخ طبرستان، بهاء الدین محمد بن حسن بن اسفندیار کاتب، تصحیح عباس اقبال، چاپ دوم، تهران:انتشارات کلاله خاور، 1366، صص 238-219.
(11)-درباره مشروح قیام مازیار و درگیری عبد الله بن طاهر با وی و نیز با افشین و بابک، ر.ک:تاریخ طبری، ج 13، صص 5931-5804.کامل ابن اثیر، ج 11، صص 158- 80.اخبار الطوال، ابو حنیفه احمد بن داود دینوری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران:نشر نی، 1364، صص 488-444.تاریخ طبرستان، ابن اسفندیار، ص 219 و بعد.تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ظهیر الدین مرعشی، به کوشش محمد حسین تسبیحی، چاپ دوم، تهران:انتشارات شرق، 1361، صص 67-65.
(12)-تاریخ ایران از دوران باستان...، ص 200.
(13)-درباره رابطه طاهریان و خلفای بغداد، ارسال عهد و لوا از طرف خلیفه برای ایشان، ر.ک:کامل ابن اثیر، ج 11، ص 180 و بعد.تاریخ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج 2، چاپ دوم، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1362، صص 526-452. زین الاخبار(تاریخ گردیزی)ابو سعید عبد الحی بن ضحاک بن محمود گردریزی، تصحیح عبد الحی حبیبی، تهران:دنیای کتاب، 1363، صص 304-297.تاریخ طبرستان، ص 219 و بعد.ترکستاننامه، و.و.بارتولد، ترجمه کریم کشاورز، ج 1، چاپ دوم، تهران:انتشارات آگاه، 1366، ص 416.
(14)-تاریخ مردم ایران از پایان آل بویه، ص 98.
(15)-در این باره، ر.ک:کامل ابن اثیر، ج 12، صص 136- 132.مجمل التواریخ و القصص، مجهول المؤلف، تصحیح ملک الشعرای بهار، تهران:انتشارات کلاله خاور، 1318، صص، 388-386.تاریخ بخارا، ابوبکر محمد بن جعفر نرشخی، ترجمه ابو نصر احمد بن محمد بن نصر القبادی، تصحیح مدرس رضوی، تهران: کتابفروشی سنایی، 1317، ص 90 و بعد.تاریخ بناکتی، فخر الدین ابو سلیمان داود بناکتی، به کوشش جعفر شعار، تهران:انتشارات انجمن آثار ملی، 1348، ص 218 به بعد.تاریخ گردیزی، صص 323-319. ترکستاننامه، ج 1، صص 457-455.تاریخ گزیده، حمد الله مستوفی، به اهتمام عبد الحسین نوایی، چاپ سوم، تهران:انتشارات امیر کبیر، 1346، صص 377-376.
(16)-علاوه بر مأخذ ارائه شده در شماره 16، ر.ک:تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه(کمبریج 4)، صص 125-119. تاریخ مردم ایران از پایان ساسانیان...، صص 184-181.
(17)-بنگرید به:احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم، ابو عبد الله محمد بن احمد مقدسی، ترجمه علینقی منزوی، بخش دوم، تهران:شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، 1361، صص 425-368.مسالک و ممالک، ابو اسحق ابراهیم اصطخری، به اهتمام ایرج افشار، چاپ سوم، تهران:شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1368، ص 226.حدود العالم من المشرق الی المغرب، مجهول المؤلف، به کوشش منوچهر ستوده، تهران:کتابخانه طهوری، 1362، صص 118-105.توضیحات مبسوطی درباره جغرافیای ماوراء النهر در اثر بارتولد، ترکستان نامه، ج 1، فصل اول(صص 401-167)آمده است.
(18)-ر.ک:اشپولر، همان مأخذ، صص 135-133. زرینکوب، همان مأخذ، صص 183-181.
(19)-تاریخ بخارا، ص 94.کامل، ج 13، ص 70.
(20)-مسالک و ممالک، ص 245.
(21)-زرینکوب، همان مأخذ، صص 287-286.عصر زرین فرهنگ ایران، فرای:ص 221.
(22)-نرشخی:تاریخ بخارا، ص 102.مروج الذهب، ج 2، ص 639.کامل، ج 13، ص 51.ترکستاننامه، ج 1، ص 224.زرینکوب، همان مأخذ، ص 287.
(23)-تاریخ گردیزی، صص 325-323.تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، صص 123-121.اشپولر، به پرداخت خراج توسط سامانیان به خلیفه بغداد اشاره کرده است.(ر.ک: تاریخ ایران در نخستین قرون اسلامی، ص 142)بخارا دستاورد قرون وسطی، ریچارد.ن.فرای ترجمه محمود محمودی، چاپ دوم، تهران:انتشارات علمی و فرهنگی، 1365، ص 68.فرای در این اثر به ارسال خراج اشاره کرده است.
(24)-تاریخ بخارا، ص 109.نیز، رک:احسن التقاسیم، ص 493.
(25)-تاریخ بناکتی، ص 218.
(26)-بنگرید به:تاریخ گردیزی، ص 324.تاریخ طبری، ج 15، ص 6772.کامل، ج 13، ص 70.مقایسه شود با: زرینکوب، همان مأخذ، صص 190-189.
(27)-ر.ک:تاریخ طبری، ج 15، صص 6778-6775.کامل ابن اثیر، ج 13، ص 113 و 118.
(28)-بنگرید به:کامل ابن اثیر، ج 13، صص 132-131.تاریخ طبری، ج 15، صص 6781-6780.
(29)-در این باره، ر.ک:کامل، ج 13، ص 201.
(30)-درباره تفصیل فعالیت اسماعیلیه در خراسان و ماوراء النهر، ر.ک:سیاستنامه، ابو علی حسن بن علی (خواجه نظام الملک طوسی)، (سیر الملوک)، به کوشش جعفر شعار، چاپ سوم، تهران:چاپخانه سپهر، 1364، صص 264-257.مقایسه شود با:بخارا دستاورد قرون وسطی، صص 87-82.ترکستاننامه، ج 1، صص 524- 519.زرین کوب، همان مأخذ، صص 195 و 201.
(31)-تاریخ گردیزی، صص 375-323.
(32)-برای آگاهی از مشخصات و تصویر این سکهها، ر.ک: سکههای شاهان اسلامی ایران، جمال ترابی طباطبایی، ج 2، تبریز، 1350، صص 8-2.
(33)-در این باره، ر.ک:بخارا دستاورد قرون وسطی، ص 189.تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ص 123 و 125.درباره القاب امرای سامانی همچنین:احسن التقاسیم مقدسی، بخش دوم، صص 494-493.درباره تشکیلات دیوانی سامانیان، ر.ک:ترکستاننامه، ج 1، صص 503-489.
(34)-درباره این درگیری ر.ک:تاریخ طبری، ج 15، صص 6781-6780 کامل، ج 13، صص 133-131. مقایسه شود با:اشپولر، همان مأخذ، ص 148. زرینکوب، همان، ص 289.ترکستاننامه، ج 1، ص 487.
(35)-مسالک و ممالک، ص 245.مقایسه شود با:زرینکوب: همان، مأخذ، ص 289.
(36)-تاریخ غزنویان، کلیفورد ادموند باسورث، ترجمه حسن انوشه، ج 1، چاپ دوم، تهران:انتشارات امیر کبیر، 1362، صص 27-26.
(37)-ترکستاننامه، ج 1، ص 487.فیلیپ خلیل حتی:تاریخ عرب، ص 598.
(38)-درباره نقش فرهنگی سامانی به ویژه در زمینه تکریم از دانشمندان و شاعران و رونق زبان فارسی، ر.ک:عصر زرین فرهنگ ایران، ریچارد.ن.فرای، ترجمه مسعود رجبنیا، چاپ دوم، تهران:انتشارات سروش، 1363، صص 221-219.بخارا دستاورد قرون وسطی، فصول 4 و 5(قبه اسلام، و عصر سیمین)صص 156-79.تاریخ غزنویان، ج 1، ص 32.
(39)-تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ج 1، ص 142.