اخلاق در شاهنامه
آرشیو
چکیده
متن
بحث در اخلاق و نیز نوشتن کتب اخلاقی به زبان عربی و زبان فارسی، همواره مورد توجه نویسندگان ایرانی بوده است.
اخلاق جمع خلق و خلق است و بیشتر به صورت جمع به کار میرود.کلمه«خلق»دوبار در قرآن مجید به کار رفته است:«ان هذا الا خلق الاولین...».(الشعراء/137)«و انک لعلی خلق * عظیم»(القلم/4).
آیه دومی در توصیف پیامبر اکرم است که میفرماید:«تو صاحب اخلاق عظیم و برجستهای هستی»یعنی:تو دارای اخلاقی هستی که عقل در آن، حیران است، لطف و محبتی بینظیر، صفا و صمیمیتی بی مانند، صبر و استقامت و تحمل و حوصلهای توصیف ناپذیر داری.قرآن خواسته است بگوید:ای پیامبر!تو کانون محبت و عواطفی، تو سرچشمه رحمتی. 1
مقصود از علم اخلاق، معرفت فضائل و کسب آنهاست، تا نفس بدانها آراسته شود و نیز شناخت رذائل ضرورت دارد تا نفس از آنها دوری جوید و پاکیزه گردد. 2
اخلاق عام است و بر همه افعالی که از نفس صادر میشود، اطلاق میگردد، خواه پسندیده باشد و خواه ناپسندیده، زیرا میگویند:فلان کس، کریم الاخلاق است و فلانی سیئی الاخلاق.
در فرهنگ ما، کتب اخلاقی فراوان نوشته شده و در تقسیم کلی میتوان گفت:کتب اخلاقی یا جنبه اخلاق دینی اسلامی دارد که مبتنی بر قرآن و حدیث و کتب کلامی و عقاید دینی و عرفانی است و یا جنبه اخلاقی فلسفی اسلامی دارد که فلاسفه اسلامی در بیان آنها، شیوه استدلال عقلی و منطقی را در نظر گرفتهاند.
برای توضیح این سخن میگوییم:خواجه نصیر الدین طوسی، (م 672 ه)، دو کتاب معتبر در اخلاق نوشته است و روش آن دو با یکدیگر تفاوت دارد، زیرا اخلاق محتشمی، محتوی مکارم اخلاق است، با توجه به آیات قرآن و اخبار و احادیث رسول اکرم(ص)و حال آنکه اخلاق ناصری را به روش حکمای مشاء نوشته است!خواجه نصیر در اخلاق محتشمی برای هر موضوع اخلاقی، نخست آیهای از قرآن و سپس اخبار نبوی و آنگاه خبرهای علوی را آورده است، و حال آنکه در کتاب اخلاق ناصری، مطلب را از جنبه فلسفی و کنجکاوی در علت و معلول هر چیزی بحث کرده و عادات و (*)خلق:از ماده خلقت به معنای صفاتی است که از انسان جدا نمیشود و همچون خلقت و آفرینش انسان میگردد. آداب و فضائل و رذائل اخلاقی بشری را از نظر فلسفه و جنبه عقلی مورد بحث قرار داده است.
در این مقال بر آن نیستیم که در باب اهمیت ملکات فاضله و سجایای اخلاقی سخن بگوییم، زیرا همه میدانیم که خوشبخت و سعادتمند آن کسی است که جان خود را از پلیدیها پاک کند و روح خویش را از ناپاکیها برهاند، و نیز میدانیم که اگر اخلاقیات در جامعهای وجود نداشته باشد، زندگی در آن جامعه همچون جهنمی خواهد بود.
در فرهنگ اسلامی، کتب فراوانی در زمینه مسائل اخلاقی نوشته شده و میتوان گفت که در کتاب«ادب الصغیر»و«ادب الکبیر»عبد اللّه بن مقفع(م 143 ه)و در کتاب«اخلاق الملوک» جاحظ بصری(م 255 ه)و کتاب«عیون الاخبار» ابن قتیبه(م 276 ه)و«الطلب الروحانی و السیرة الفلسفیة»محمد بن زکریای رازی، (م 311 ه)، در باب اخلاق، مطالب مقیدی هست و نیز در رسائل «اخوان الصفا و خلان الوفاء * »که تألیف گروهی از متفکران قرن چهارم هجری است، تحقیقات اخلاقی نسبتا عمیقی وجود دارد.ابو الحسن عامری(م 381 ه)در کتاب«السعادة و الاسعاد» که یکی از متون باقی مانده اخلاق اسلامی است، تحقیقات سودمندی در زمینه مسائل اخلاقی کرده است.امام محمد غزالی در حدود سالهای 503 هجری کتاب«نصیحة الملوک»را برای سلطان سنجر سلجوقی نوشت و در این کتاب مسائل اخلاق و سیاست را بر اساس دین بنا نهاد.
در قرن نهم هجری نیز دو کتاب در اخلاق نوشته شده یکی کتاب«لوامع الاشراق فی مکارم الاخلاق»معروف به:اخلاق جلالی، تألیف جلال الدین دوانی(م 908 ه)، و دیگری کتاب «اخلاق محسنی»از ملا حسین واعظ کاشفی سبزواری(م 910 ه)که به نام ابو الحسن فرزند سلطان حسین بایقرا، تألیف کرده است.
با ذکر این مقدمات میخواهم بگویم:درست است که در ضمن تألیفات فلسفی فارابی، محمد بن زکریای رازی و ابو علی سینا و غزالی، عقاید اخلاقی هم مطرح گشته و دهها کتاب، در زمینه اخلاق نوشته شده ولی از آنجا که یک سخن اخلاقی در ضمن شعر بهتر در دل اثر میکند، فردوسی نیز در شاهنامه خود ضمن توصیف رزمها و بازگو کردن داستانها و کشته شدن پهلوانها و یا از میان رفتن شخص بزرگی، به دنیا پرستان و ستمگران و بیدادگران درس عبرت میدهد و به آنان میگوید:ستم نکنید و آنچه را که از نمیپسندید درباره شما عمل کنند درباره دیگران انجام ندهند، از کارهای ناشایست و ناپسند دوری گزیند.
شاهنامه فردوسی علاوه بر این که یک اثر ادبی کمنظیر است و تأثیر آن در خواننده بسیار، باید گفت که گرانبار است از حکمت و اخلاق، زیرا در این کتاب یک سلسله مسائل اخلاقی و انسانی طرح شده که میتواند برای خواننده سرمشقی باشد و راه و رسم زندگی کردن را به انسانها بیاموزد و آنان را به رستگاری رهنمون کند.
فردوسی اندرزهای بزرگمهر و دیگر سخنان اخلاقی را در غایت فصاحت و بلاغت به شعر باز گفته و در قالب زیباترین و شیواترین شکلی بیان (*)این گروه که بر پایه پاکی و طهارت، اجتماع کرده بودند، عوامل طبیعی و اجتماعی را در دگرگونی اخلاق مؤثر میدانستند معتقد بودند که عمل وقتی نیک و فاضل است که از تفکر عقلی صادر شود اینان در علوم مختلف پنجاه رساله نوشتند و یک رساله هم در خلاصه آنها. کرده و علاوه بر این که زبان فارسی ما را دوباره زنده نموده و بهترین کلمات و لطیفترین ترکیبات را در شعر خود به کار برده، در عین حال شاهنامهاش، گنجینهای است که اشعار رزمی و بزمی و عشقی و احساسات لطیف و نکات سودمند اجتماعی و مطالب اخلاقی نیز فراوان در آن، هست و خواننده به گوهرهای حکمت آمیزی بر میخورد که هر یک بسیار با ارزش و مفید و دستور کامل زندگی است.
فردوسی آنجا که میگوید:
چو داری به دست اندرون خواسته
زر و سیم و اسبان آراسته
هزینه چنان کن که بایدت کرد
نباید فشاند و نباید فشرد
(8/2375 شاهنامه * )
گوئیا به آیه:«و لا تجعل یدک مغلولة الی عنقک و لا تبسطها کل البسط فتعقد ملوما محسورا» ** (29/الاسراء)نظر داشته که بخش نخست آیه، کنایه است از اینکه دست دهنده داشته باش و همچون بخیلان که گویی دستهای شان با غل و زنجیر به گردن شان بسته شده، مباش.در بخش دوم نیز قرآن گفته است:بذل و بخشش بی حساب مکن.
بنا به گفته زمخشری 3 (م 538 ه)و ابی السعود 4 محمد بن محمد عمادی(م 951 ه) این دو بخش از آیه، تمثیلی است برای بخل و خست و بذل و بخشش بیش از اندازه که هر دو جنبه آن مذموم است و نکوهیده و میانه روی ممدوح است و پسندیده.
فردوسی از طرح داستانهای خود در شاهنامه، نتایج اخلاقی به خواننده میدهد، در حقیقت داستانها و افسانههای شاهنامه نیز برای عبرت است و بیداری خواننده و به اصطلاح جنبه رمزی و کنایهای دارد و به قول خود او:
از او هر چه اندر خورد با خرد
دگر بر ره رمز، معنی برد
(شاهنامه 1/8)
شاهنامه، تنها از آن جهت مهم نیست که سرگذشت ایران قدیم است و داستانها و افسانههای ملی ما را که نماینده فرهنگ و رسوم و عادات گذشته ملت ماست، زنده کرده و درس میهن دوستی به خواننده آموخته، بلکه از آن جهت نیز اهمیت دارد که گر انبار از حکمت و اخلاق است و راه و رسم زندگی کردن در این جهان را به ما میآموزد و ما را به رستگاری رهنمایی میکند.
همه بزم و رزم است و رأی و سخن
گذشته بسی کارهای کهن
همان دانش و دین و پرهیز ورای
همان ره نمودن به دیگر سرای
و راست گفته است نظامی عروضی که فردوسی «سخن را به آسمان علیین برد...» 5
پند و اندرزهایی که فردوسی، در باب مسائل مختلف و موضوعات گوناگون، چه از زبان خود چه از قول دیگران درباره«داد»و داد جویی، به زورمندان میدهد، کم نیست، معارف بشری و حقایق اجتماعی و احساسات لطیف انسانی در شاهنامه فراوان هست.
(*)شمارهای که پس از اشعار میآید، مربوط به جلد و شاهنامه چاپ بروخیم میباشد.
(**)یعنی:دست خویش را به گردن خود بسته مکن[و ترک انفاق و بخشش مکن]و آن را مگشای که مورد سرزنش قرار گیری و حسرت خورده مینشینی.
شاهنامه از دیدگاههای مختلف بررسی شده، ولی به گمان من، جنبه اخلاقی شاهنامه کمتر مورد توجه قرار گرفته است و من بنده در این مقال برآنم که به گفتهها و اندیشههای بلند اخلاقی فردوسی که دل و جان صاحبدلان را شیفته و مجذوب میکند، خواننده را توجه دهم، زیرا به قول نظامی عروضی:«من در عجم سخنی بدین فصاحت نمیبینم و در بسیاری از سخن عرب هم...» 6
داستان قیام کاوه آهنگر، در شاهنامه، بهترین نمونهای است علیه ظلم و ستم، قیام کاوه نمونه قیام مردم مظلوم و ستمدیده است، قیام مردم ستم کشیده و دل سوخته است علیه مظالم ضحاک، ضحاکی که نمونه انسانهای نابکار و ستمگر است، ضحاکی که برای تسکین مارها که در واقع نفس اژدها خوی او هستند، باید پیوسته دست خود را به گناه بیالاید، ضحاکی که حکومت وحشت و هراس به وجود آورده، ضحاکی که استشهاد و محضر درست کرده تا بگویند که دارای حسن سابقه است:
یکی محضر اکنون بباید نبشت
که جز تخم نیکی سپهبد نکشت
نگوید سخن جز همه راستی
نخواهد به داد اندرون کاستی
(شاهنامه 1/45)
محضر و استشهاد او را نیز همه مردم تصدیق کردند:
ز بیم سپهبد همه راستان
بدان کار گشتند همه همداستان
در آن محضر اژدها ناگزیر
گواهی نبشتند برنا و پیر
(شاهنامه 19/45)
ولی کاوه داد خواه به ضحاک میگوید:
اگر داد و دادن بود کار تو
بیفزاید ای شاه مقدار تو
گوئیا فردوسی در زمینه دادگری، تحت تأثیر آیاتی از قرآن همچون آیه:«یا ایها الذین آمنوا کونوا قوامین للّه شهداء بالقسط و لا یجرمنکم شنئان قوم علی ان لا تعدلوا اعدلوها هو اقرب للتقوی...»(مائده/12)که عدالت را به تقوا نزدیکتر میداند، بوده است.
فردوسی از زبان سام به زال که میخواهد از زابلستان به سوی مازندران برود، چنین اندرز میدهد و او را به عدل و داد کردن سفارش میکند:
سوی زال کرد آن گهی سام روی
که داد و دهش گیر و آرام جوی
(شاهنامه 1/146) و شاید هم آبشخور اندیشه فردوسی در باب عدالت خواهی بخشی از آیه:«...و اذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل...»(نساء/5)بوده است که قرآن دستور داده به عدالت در میان مردم دواری کنید.
و نیز آن گاه که کیخسرو تاج را به لهر اسب میسپارد و خود از تخت، عاج فرو میآید، بدو اندرز میدهد که:
مگردان زبان زین سپس جز به داد
که از داد باشی تو پیروز و شاد
همه داد جوی و همه داد کن
ز گیتی تن مهتر آزاد کن
(شاهنامه 5/1432)
و سپس میافزاید:
که هر کس که بیداد گوید همی
بجز دود آتش نجوید همی
(شاهنامه 5/1433)
لهراسب هم که بر تخت مینشیند و برنامه کار خود را اعلام میکند، فردوسی از زبان لهراسب، برنامه کار وی را چنین تشریح میکند:
از این تاج شاهی و تخت بلند
نجویم جز از داد و آرام و پند
با اندک تأملی میتوان گفت گوئیا آیات: «...و اذا قلتم فاعدلوا و لو کان ذا قربی...» (انعام/152)«...و امرت لا عدل بینکم...»(شوری/15)«قل امر ربی بالقسط...»(اعراف/29)در نظر فردوسی بوده و اشعار شاهنامه یادآور خطابات قرآنی است و به یاد آدمی میآورد که خدای بزرگ به پیامبرش گفته است:ای محمد!بگو که پروردگارم مرا به عدالت فرمان داده و من مأمورم که به عدالت میان شما داوری کنم.
فردوسی از زبان گشتاسب هنگامی که شاهی را به بهمن-پسر اسفندیار-میسپارد، به او چنین اندرز میدهد:
تو اکنون همی کوش و با داد باش
چو داد آوری از غم آزاد باش
(شاهنامه 6/1746)
زیرا خدای بزرگ، در قرآن مجید دادگران را دوست میدارد و گفته است:«...و تقسطوا الیهم، ان الله یحب المقسطین»(ممتحنه/9)
نظیر این سخن را بهرام اورمزد که تخت شاهی به پسرش-بهرام بهرام-میسپارد سفارش میکند و فردوسی از زبان او میسراید:
به داد و دهش گیتی آباد دار
دل زیر دستان خود شاددار
(شاهنامه 7/2017)
فردوسی از زبان انوشیروان به فرزندش چنین میسراید و او را این گونه اندرز میدهد:
به هر کار فرمان مکن جز به داد
که از داد باشد روان تو شاد
(شاهنامه 8/2527)
و در جای دیگر، از زبان انوشیروان، در عهدنامهای، چنین میگوید:
گرایمن کنی دودمان را به داد
خود ایمن بخسبی و از داد، شاد
جهان را چو آباد داری به داد
بود گنجت آباد و تخت تو شاد
(شاهنامه 8/2561)
فردوسی بر آن است که اگر دادگری در جامعهای باشد، آن جامعه در آسایش خواهد بود:
بدان گه که اندر جهان داد بود
از ایشان، جهان یکسر آباد بود
(شاهنامه 3/681)
شاپور پسر اردشیر، پس از سی و دو ماه سلطنت، آن گاه که میخواهد از این جهان برود و پادشاهی را به اورمزد بسپارد، فردوسی از زبان وی به انسانها اندرزهایی میدهد:
بجز داد و نیکی مکن در جهان
پناه کهان باش و فر مهان
(شاهنامه 7/2008)
بهرام نیز در هشتمین روزی که بر تخت شاهی مینشیند، به دبیر دستور میدهد:
یکی نامه بنویس با مهر و داد
که بهرام بر تخت بنشست شاد
خداوند بخشایش و راستی
گریزنده از کژی و کاستی
....
به داد از نیاکان فزونی کنم
شما را بدین رهنمونی کنم
(شاهنامه 7/2118)
میدانیم که عدالت یکی از ارکان عملی دین اسلام است، خدای بزرگ پیامبران را فرستاده تا که مردم را به عدالت وادارند.
در قرآن مجید آیات فراوانی درباره قسط و عدالت و امر بدانها وجود دارد، مثلا در آیه:«یا ایها الذین آمنوا کونوا قوامین لله شهداء بالقسط و لا یجرمنکم شنان قوم علی الا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوی...»(مائده/8)
در اسلام، عدل و داد مطلق یعنی بدون رعایت مصالح قومی و هواهای نفسانی، توصیه شده، یعنی آن نوع دادگری که خویشاوندی و عصبیت و احساسات خصوصی در آن مؤثر نباشد.دادگری که قرآن از مؤمنان میخواهد و میگوید:مبادا!که دشمنی، سبب تعدی و تجاوز شود و مباد که شما را کین و دشمنی، از راه دادگری دورتان کند، زیرا انحراف از دادگری، خود تجاوز است و تعدی، آن نوع عدلی است که«...لا یمیل میزانه مع المودة و الشنآن، و لا یتأثر بالقرابة او المصلحة او الهوی فی حال من الاحوال». 7
«قوام»به کسی گویند که کاری را به تمام و کمال و بدون نقص و انحراف انجام دهد و در واقع آنچه را که خدا دستور داده بخوبی انجام دهد و در قیام بدان مبالغه شود. 8
«شهداء بالقسط»یعنی شهادت دادن و برای حاکم حق را اظهار نمودن، بدون رعایت دوستیها و بدون در نظر گرفتن قرابتها و جاه و مقامها و فقر و مکنتها». 9
قرآن مجید، بافعل امر«اعدلوا»انسانها را به اجرای عدالت وا داشته و ضمیر«هو»هم یعنی: «العدل المفهوم من اعدلوا».
قرآن مجید در آیه دیگری نیز گفته است:«یا ایها الذین آمنوا کونوا قوامین بالقسط شهداء لله و لو علی انفسکم او الوالدین و الاقربین ان یکن غنیا او فقیرا...»(نساء/135)
در این آیه نیز به تمام افراد با ایمان دستور داده شده که قیام به عدالت کنید در هر حال و در هر کار و در هر زمان.از آیه، چنین استنباط میشود که مؤمن و مسلمان راستین باید در برابر حق و عدالت، هیچ گونه ملاحظهای نداشته باشد و منافع خویشان و بستگان را به خاطر اجرای عدالت، نادیده بگیرد.
جالب توجه آن که دنباله آیه«فلا تتبعوا الهوی ان تعدلوا...»میباشد در واقع قرآن خواسته است بگوید در اجرای عدالت از هواهای نفسانی پیروی مکنید و عدالت و دادگری را برگزینید و نه خواهشهای نفسانی را، زیرا جامعه بدین وسیله پا بر جا خواهد ماند و قوام و دوام خواهد یافت.
سخن شیخ محمد عبده ذیل«...فلا تتبعوا الهوی ان تعدلوا...»چنین است:«فلا تتبعوا الهوی و میل النفس الی احد...بل آثروا العدل علی الهوی فبذلک یستقیم الامر فی الوری، او لا تتبعوا الهوی لئلا تعدلوا عن الحق الی الباطل فالهوی مزلة الاقدام». 10
قرآن مجید، برای سخن گفتن هم، داد را ضروری دانسته و دستور داده که به عدل سخن گویید، یعنی همان طور که«عدل در افعال واجب است، در اقوال هم ضروری است، زیرا این خود رکن اساسی و محور اصلی نظام اجتماعی بشری است و روا نیست که یک مسلمان به خاطر مسائل خویشاوندی، از عدل منحرف شود و سخن به بیداد گوید و به سود خویشاوندان داوری کند.دستور قرآن مجید در این باره چنین است:«و اذا قلتم فاعدلوا و لو کان ذا قربی»(انعام/152)
منظور این است که قسط و عدل اسلامی، عمومیت و شمول دارد، به چیز خاصی بستگی ندارد، و به همه چیز و همه جا تعلق میگیرد، زیرا گواهی دادن و سخن به حق گفتن آن گاه که برای خدا باشد و به خاطر خدا صورت گیرد، از هر گونه تأثیر و تأثری، خالص میشود، آدمی وقتی که در گواهی دادن از همه چیز جز خدا چشم بپوشد و ملاحظات بستگان و نزدیکان را نداشته باشد عملش ارزش دارد و خدا پسندانه خواهد بود.
عدل اسلامی، آن قدر حائز اهمیت است که در دست از جنگ کشیدن هم توصیه شده که اصلاح باید توأم با عدل باشد:«و ان طائفان من المؤمنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما فان بغت احدیهما علی الاخری فقاتلوا التی تبغی حتی تفی الی امر الله فان فأت فاصلحوا بینهما بالعدل و اقسطوا ان الله یحب المقسطین»(حجرات/9)
در واقع این آیه دستور داده که اگر طائفه ستمگر و یاغی به سوی خدا برگشت، با او به عدالت اصلاح کنید و به عدل با او رفتار نمایید و عدالت و قسط را گسترش دهید که خدا عدالت گستران را دوست نمیدارد.
فردوسی در موارد فراوانی، راستی را میستاید و کژی و ناراستی را نکوهش میکند و معتقد است که راستگویان درون ناآرامی ندارند و از آرامش روحی سود میبرند:
به گیتی به از راستی پیشه نیست
ز کژی بهتر هیچ اندیشه نیست
(شاهنامه 2/478)
کسی کو بتابد سراز راستی
کژی گیردش کار و هم کاستی
(شاهنامه 5/1336)
سرمایه مردمی راستی است
ز تاری و کژی بباید گریست
(شاهنامه 7/1982)
همه راستی جوی و فرزانگی
ز تو دور باد آز و دیوانگی
(شاهنامه 7/1982)
اگر پیشه دارد دلت راستی
چنان دان که گیتی تو آراستی
(شاهنامه 8/2409)
فردوسی از زبان انوشیروان در اندرزنامه هرمزد، دروغ را نکوهش میکند:
زبان را مگردان به گرد دروغ
چو خواهی که تخت از تو گیرد فروغ
(شاهنامه 8/2527)
به گرد دروغ ایچ گونه مگرد
چو گردی بود بخت را روی زرد
(شاهنامه 8/2561)
و آن گاه که موبد از هرمزد میپرسد، ستمگر کیست؟دروغگو را ستمکاره میخواند:
دگر آن که گفتار ستمکاره کیست؟
بریده دل از شرم و بیچاره کیست؟
هر آن کس که او پیشه گیرد دروغ
ستمکارهای خوانمش بیفروغ
(شاهنامه 8/2558)
شاپور هم که بر تخت مینشیند، فردوسی از زبان او، اندرزهایی برای سردارانش باز میگوید:
بدانید کان کس که گوید دروغ
از آن پس نگیرد بر ما فروغ
مکن دوستی با دروغ آزمای
همان نیز با مرد ناپاک رای
(شاهنامه 7/2070)
فردوسی به راستی و راستگویی، بسیار اهمیت میدهد و در پایان هر مقال به مناسبت از راستگویی سخن میگوید، مثلا در پرسش زال از کنیزکان، فردوسی از زبان زال، چنین میگوید:
اگر راستی تان بود گفت و گوی
به نزدیک من تان بود آبروی
و گر هیچ گژی گمانی برم
به زیرپی پیلتان بسپرم
(شاهنامه 1/160)
قباد هم که بر تخت مینشیند به مهمان و بزرگان میگوید:آن کس بزرگ است که سخن راست بگوید:
بزرگ آن کس کو به گفتار راست
زبان را بیاراست و کژی نخواست
(شاهنامه 8/2288)
فردوسی از زبان انوشیروان هم میگوید که کژی و کاستی و ناراستی، از صفات اهریمنی است و یزدان ما را به راستی فرمان داده است:
نفرمود ما را بجز راستی
که دیو آورد کژی و کاستی
(شاهنامه 8/2317)
بوزرجمهر هم در مجلس سوم چنین میگوید و راستی را از هر چیز برتر میداند:
به از راستی در جهان کار نیست
از این به گهر با جهاندار نیست
(شاهنامه 8/2388)
همه راستی باید آراستن
ز کژی دل خویش پیراستن
ز شاه جهاندار جز راستی
نزیبد که دیو آورد کاستی
(شاهنامه 8/2390)
اگر پیشهدار دلت راستی
چنان دان که گیتی تو آراستی
(شاهنامه 8/2409)
خسرو پرویز هم که بر تخت شاهی مینشیند، فردوسی از زبان وی برنامه کارش را چنین توصیف میکند:
مبادا مرا پیشه جز راستی
که بیداد آرد همی کاستی
و با هر کسی رای ما بربهی است
ز بیداد کردن سر ما تهی است
(شاهنامه 9/2678)
و در جای دیگر خسرو پرویز در مقام عتاب، به بهرام چوبینه میگوید:
ز خشنودی ایزد اندیشه کن
خردمندی و راستی پیشه کن
که گوید که کژی به از راستی؟
چرا دل به کژی بیاراستی؟
(شاهنامه 9/2699)
بهرام نیز در هشتمین روزی که بر تخت شاهی مینشیند به دبیر دستور میدهد:
یکی نامه بنویس با مهر و داد
که بهرام بر تخت بنشست شاد
خداوند بخشایش و راستی
گریزنده از کژی و کاستی
جز از راستی نیست با هر کسی
اگر چند از او کژی آید بسی
(شاهنامه 8/2118)
گشتاسب هم که شاهی را به بهمن پسر اسفندیار میسپارد، فردوسی از زبان گشتاسب چنین میسراید:
همه راستیکن از راستی
نیاید به کار اندرون کاستی
(شاهنامه 6/1746)
در قرآن مجید نیز آیات فراوانی در باب راستی و صداقت هست همچون آیات: «قال الله هذا یوم ینفع الصادقین صدقهم...» (مائده/120)«لیجزی الله الصادقین بصدقهم و یعذب المنافقین...»(احزاب/25)«...و ینصرون الله و رسوله اولئک هم الصادقون»(حشر/9)«یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقین» (توبه/119)«...فاذا عزم الامر فلو صدقوا الله لکان خیرا لهم»(محمد/24)
پیامبر بزرگوار هم گفته است:«آیة المنافق ثلاث:اذا حدث کذب و اذا وعد اخلف و اذا اوتمن خان». 11
فردوسی، آموختن دانش را به تمام انسانها توصیه میکند:
همه گوش دارید پند مرا
سخن گفتنی سودمند مرا
زمانی میاسای ز آموختن
اگر جان همی خواهی افروختن
(شاهنامه 7/1991)
نظیر همین مضمون را فردوسی در جای دیگر نیز بازگو میکند:
میاسای ز آموختن یک زمان
ز دانش میکفن دل اندر گمان
چو گویی که وام خرد توختم
همه هر چه بایست آموختم
یکی نغز باز میکند روزگار
که بنشاندت پیش آموزگار
(شاهنامه 8/2402)
و جاب توجه آن که فردوسی، مغرور شدن به دانش را، نشانه نادانی میداند و میگوید:
هر آن گه که گویی رسیدم به جای
نباید ز گیتی مرا رهنمای
چنان دان که نادانترین کس تویی
اگر پند دانندگان نشنوی
(شاهنامه 6/1785)
و عجیب آن که فردوسی، در دانش آموزی روشن بین است و فراگیری هر دانشی را سودمند میداند:
ز هر دانشی چون سخن بشنوی
از آموختن یک زمان نغنوی
(شاهنامه 1/3)
و در جای دیگر گفته است:
بیاموز و بشنو زهر دانشی
بیا بی زهر دانشی، رامشی
فردوسی رنج بردن در راه دانش را ستوده و در همان آغاز شاهنامه، انسانها را به فراگیری دانش تشویق کرده و بر آن است که دل پیر، با دانش برنا میشود و رنج بردن در راه دانش فراگیری، رواست:
به رنج اندر آری تن را رواست
که خود رنج بردن به دانش سزاست
فردوسی، فرهنگ آموختن و دنبال هنر رفتن را ستوده و از انسانها خواسته که خود را پای بند زر و زیور نکنند و به زندگی تجملاتی خیلی علاقهمند نباشند، زیرا هنر و فرهنگ و دانش، برترین مایههاست، انسانها باید خود ساخته بار بیایند و روی پای خود بایستند و به گهر والای خود تکیه نکنند و بدانند که دانش و هنر شخصی از گهر و نژاد والاترست.
چنین گفت آن بخرد رهنمون
که فرهنگ باشد ز گوهر فزون
فردوسی در داستان برزویه و آوردن کتاب کلیله و دمنه از هند، با یک تمثیل زیبا * میگوید:منظور از کوهسار، دانایان هستند و داوری موجود در کوهساران، سخن شفا بخش ایشان و هدف از مردگان، جاهلانند که به دم گرم دانایان، زنده میشوند:
گیا چون سخن دان و دانش چو کوه
که باشد همه ساله دور از گروه
تن مرده چون مرد بی دانش است
که نادان به هر جای بیرامش است
به دانش بود بی گمان زنده مرد
خنک رنج بردار پاینده مرد
چو مردم ز نادانی آمد ستوه
گیا چون کلیله است و دانش چو کوه
(شاهنامه 8/2503)
فردوسی، فرهنگ را مایه آرامش و آرایش زندگی میداند و مرد دانشی را، جویای راستی و آزادگی.
که فرهنگ آرایش جان بود
ز گوهر سخن گفتن آسان بود
فردوسی، آن طور که آب را در روی زمین ضروری و بایسته میداند، برای روان هم زیوری شایستهتر از خلعت دانش نمیداند، و علم و معرفت را در عالم معنویات به باران رحمتی همانند میکند:
جهان را چو باران به بایستگی
روان را چو دانش به شایستگی
(شاهنامه 1/40)
فردوسی، آرایش روح و روان و ارزش آدمی را، به دانش میداند و از زبان اردشیر به شاپور چنین میگوید:
بیارای دل را به دانش که ارز
به دانش بود چون بدانی بورز
(شاهنامه 7/1999)
(*)برزویه، در کتابی خوانده است که در بلاد هند، کوهی وجود دارد و در آن، گیاه شگفت آوری است که مرده بدان زنده شود، برزویه در طلب آن گیاه بیش از اندازه جستجو میکند و آن داروی جان بخش را نمییابد، داستان خود را به داناترین حکیم هند میگوید، او در پاسخ برزویه میگوید:این سخن بر سبیل رمز است.
انوشیروان هم، در پایان زندگی، دبیر را فرا میخواند و اندرزهایی برای پسر خود باز میگوید که برخی از آن اندرزها را فردوسی، چنین تعبیر میکند:
به دانش فرای و به یزدان گرای
که او باد جان ترا رهنمای
(شاهنامه 8/2537)
وی کم ارزشی آدم نادان را در مجلس پنجم بزرجمهر چنین میگوید:
ز نادان بنالد دل سنگ و کوه
از بر اندازد بر کس شکوه
(شاهنامه 8/2393)
و نظیر همین سخن را در جای دیگر از زبان انوشیروان باز گفته است:
ز مردان بترآن که نادان بود
همه زندگانی به زندان بود
(شاهنامه 8/2537)
فردوسی از زبان رسول قیصر روم که در دربار بهرام با موبد سخن میگوید، از کم ارزشی انسانهای نادان چنین سخن گفته است:
فرستاده گفت آن که دانا بود
همیشه بزرگ و توانا بود
تن مرد نادان ز گل خوارتر
به هر نیکویی ناسزاوارتر
(شاهنامه 7/2215)
فردوسی آدم نادان را در جامعه خوار دانسته و مرد بیدانش را همچون تن مرده.
تن مرده چون مرد بی دانش است
که نادان به هر جای بیرامش است
(شاهنامه 8/2503)
او توانایی را در دانایی میداند
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود *
و در جای دیگر، فردوسی، دانش را مایه سربلندی دانسته و از زبان انوشیروان به فرزندش بل به تمام انسانها گفته است:
به دانش گرای و بدو شو بلند
چو خواهی که از بد نیایی گزند
(شاهنامه 8/2528)
و در جای دیگر از قول بوزرجمهر، دانش را مایه فروغ و روشنایی دل میداند:
نگر تا نگردی به گرد دروغ
به دانش بود جان و دل را فروغ
شاپور هم به سرداران خود سفارش میکند که
اگر دانشی مرد گوید سخن
تو بشنو که دانش نگردد کهن
(شاهنامه 7/2070)
فردوسی از زبان موبد که انوشیروان از او درباره «گنج»و«دانش»و یا علم و ثروت میپرسد، چنین میگوید:
درد دانش از گنج نامیتر است
همان نزد دانا گرامیتر است
سخن ماند از ما هی یادگار
تو با گنج دانش برابر مدار
(شاهنامه 8/2533)
در زبان قرآن مجید و احادیث رسول اکرم(ص) مقصود از«علم»معنای عام آن بوده است.آیاتی در قرآن مجید هست که کلمات«علم و مشتقات» آن به یقین عام است و اختصاص به حکم ویژهای (*)یا«به هر کار بستوه کانا بود».
ندارد همچون آیات: «قل انما علما عند ربی»(انعام/186)«ان الله عنده علم الساعه...»«و یعلم ما فی الارحام» (لقمان/35)
البته آیاتی نیز هست که«علم»و«عالم»در آنها مقید آورده شده است مانند:«و من عنده علم الکتاب»(رعد/44)
در برخی از موارد هم که از«علم»علوم دینی وفقه اراده شده، در آن جا کلمه«تفقه»آمده نه «علم»و«تعلم».
«و ما کان المؤمنون لینفروا کافة فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون * ».(توبه /126)
و منظور از«تفقه در دین»فراگیری معارف و احکام اسلام است که همواره گروهی از مسلمانان به عنوان یک واجب کفایی باید به تحصیل علم و دانش در زمینه تمام مسائل اسلامی بپردازند.
در نخستین آیات نازله بر پیامبر اکرم:«الذی علم بالقلم.علم الانسان ما لم یعلم»، مقصود از انسان، نوع انسان و منظور از«علم»مطلق علم است و هیچ کدام مقید به اشخاص معین و علم مشخصی، نیست.وقتی که قرینهای باشد، منظور علم مشخصی است همچون حدیث: «ایها الاناس اعلموا ان کمال الدین، طلب العلم و العمل به، الا و ان طلب العلم اوجب علیکم»، که بخوبی دانسته میشود منظور از علم در این حدیث، علم دین است، چون سخن پیرامون دین و تمامیت آن است.
در احادیث«اطلبوا العلم و لو بالصین»و «طلب العلم فریضه»مقصود مطلق علم سودمند برای بشر است، الف و لام در دو حدیث برای استغراق است و شمول کلی از آن، استنباط میشود.
اسلام، عموم مردم و مسلمانان را برای فراگرفتن علم، به معنای عالم فرا خوانده و به تعبیرات گوناگون در این باره سفارش کرده است، ولی پرواضح است که در نظر رسول اکرم(ص)و ائمه اطهار(ع)منظور از علم، علمی است که سودمند به حال مردم و مایه پاکیزگی و تهذیب اخلاق باشد «در احادیث آمده است:«العالم و المتعلم شریکان فی الاجر و لا خیر بینهما»، «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء»، «الا ان الله یحب بغماة العلم».
همان طوری که از علماء غیر عامل، نکوهش شده است:«اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسکم...»(بقره/42)
و همان طوری که از افراد«المستأکل بدینه و المباهی به»مذمت شده، فردوسی هم، از این گونه افراد به دانش فروش، تعبیر کرده و آنان را نکوهش نموده است.
بیاید یکی مرد مزدک به نام
سخنگوی و بادانش و رأی کام
گرانمایه مردی و دانش فروش
قباد دلاور بدو داد گوش
و شاید همین دلیل هم باشد که در حدیث گفته شده:«اذا فسد العالم فسد العالم» (*)شایسته نیست، مؤمنان همگی[به سوی میدان جهاد]کوچ کنند، چرا از هر گروهی طایفهای از آنان کوچ نمیکند[و طایفهای بماند]تا در دین[و معارف اسلام]آگاهی پیدا کند و به هنگام بازگشت به سوی قوم خود آنها را انذار نماید تا[از مخالفت فرمان پروردگار]بترسند و خودداری کنند.نقل از تفسیر نمونه، ج 8، ص 189، چاپ دار الکتب الاسلامیه. در شعر فارسی از دانش زیان آور و از دانشمند آزمند و زیانکار نیز نکوهش شده است:
چو علم آموختی از حرص آن گه ترس، کاندر شب
چو دزدی با چراغ آید گزیدهتر برد کالا
(سنائی)
یا:
تیغ دادن در کف زنگی مست
به که افتد علم را نادان به دست.
(سعدی)
بد نیست که بدانیم در زبان دیگر گویندگان، همچون فردوسی، لفظ علم و عالم بر هیچ یک از علوم و فنون جدید دلالت نداشته است و گویندگان معنای مطلق آن را در نظر داشتهاند بی آنکه قصد خود را به علم یا علوم خاصی محدود کنند:
دانش اندر دل چراغ روشن است
وز همه بد بر تن تو جوشن است
(رودکی)
به از گنج دانش به گیتی کجاست؟
کرا گنج دانش بود پادشاست
(اسدی)
درخت تو گر بار دانش برآرد
به زیر آوری چرخ نیلوفری را
(ناصر خسرو)
فردوسی به عنوان یک اندرزگوی مشفق، به آنان که زر و زور دارند و صاحب جاه و مقامی هستند، میگوید:
چو خواهی که آزاد باشی ز رنج
بی آزار و آکنده بی رنج و گنج
بیآزاری زیر دستان گزین
که یابی ز هر کس به داد آفرین
(شاهنامه 7/1987)
و در جای دیگر میگوید:
بیآزاری و سودمندی گزین
که این است فرهنگ و آیین و دین
(شاهنامه 8/2450)
و نیز از زبان بهرام چوبینه به لشکریان چنین اندرز میدهد:
به لشکر چنین گفت:پس پهلوان
که ای نامداران روشن روان
چو خواهید کایزد بود یارتان
کند روشن این تیره بازارتان
کم آزار باشید و هم کم زیان
بدی را مبندید هرگز میان
(شاهنامه 8/2592)
و نیز فردوسی در داستان کشته شدن ایرج به دست برادرانش، سلم و تور، چنین میگوید:
پسندی و همداستانی کنی
که جان داری و جان ستانی کنی
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
(شاهنامه 1/90)
درست است که گوینده سخن ایرج است و مورد خطاب هم برادران او، لیکن باید گفت:گر چه خطاب خاص است ولی جنبه عمومی دارد و برای تمام انسانهای متجاوز.
فردوسی در جای دیگر میگوید:چون جهان درگذر است و پایان زندگی، بستری است از خاک و بالشی از خشت، پس چرا انسان کینه توزی را پیشه خود قرار دهد؟و چرا به دیگران دشمنی ورزد؟و چرا زبردستان باید به زیردستان ستم کنند؟
چو بستر زخاک است و بالین ز خشت
درختی چرا باید امروز کشت؟
که هر چند چرخ از برش بگذرد
بنش خون خورد، بار کین آورد
(منتخب شاهنامه به اهتمام فروغی، حبیب یغمائی، ص 24)
و در همین مورد است که فردوسی انسانها را از بدی و کینهتوزی بر حذر میدارد و میگوید:
مگیرید خشم و مدارید کین
نه زیباست کین از خداوند دین
(منتخب شاهنامه/25)
فردوسی انسانها را از آزار رساندن به دیگران برحذر میدارد:
میازار کس را که آزاد مرد
سراندر نیارد به آزار و درد
پس از آن که، بهرام گور بر تخت شاهی مینشیند و سران و مهتران برای گفتن تهنیت به نزدش میآیند و بهرام هم درد در هر روز به آنان اندرز میدهد و در واقع برنامه کار خود را به آنان میگوید، فردوسی چنین میسراید:
به پنجم چنین گفت کز رنج کس
نیم شاد تا باشدم دسترس
ششم گفت:بر مردم زیر دست
مبادا که جوییم هرگز شکست
(شاهنامه 7/2117)
فردوسی، افزون طلبی و آزمندی را نکوهش میکند و به انسانها میگوید:مرد خردمند، پایبند آز و طمع نخواهد بود و در گرد آوری مال، بیش از اندازه نخواهد کوشید.او در داستان اسکندر گفته است:
ز آز و فزونی به رنجی همی
روان را چرا پر شکنجی همی؟
ترا آز گرد جهان گشتن است
کس آزردن و پادشا کشتن است
نماند به گیتی فراوان درنگ
مکن روز بر خویشتن تار و تنگ
(شاهنامه 7/18978)
فردوسی در جای دیگر گفته است:
بخور آنچه داری و بیشی مجوی
که از آز کاهد همی آبروی
پرستنده آز و جویای کین
به گیتی ز کس نشنود آفرین
و سرانجام گفته است:
توانگر شد آن کس که خرسند شد
از او آز و تیمار در بند شد
فردوسی از زبان انوشیروان چنین گفته است:
چرا باید این رنج و این آز گنج
روان بستن اندر سرای سپنج
(شاهنامه 8/2223)
و در جای دیگر انوشیروان به موبد گفته است: آز و نیاز همچون دو دیو بد گوهرند:
چنین داد پاسخ که آز و نیاز
دو دیوند بد گوهر و دیو ساز
هر آن کس که بیشی کند آرزو
بدان دیو بد باز گردد به خو
چو بیچاره دیوی بود پر نیاز
که هر دو یک خو گرایند باز
(شاهنامه 8/2532)
فردوسی در جای دیگر همین مضمون را با بیان دیگر گفته است، همان جایی که موبد از انوشیروان درباره آزمندی میپرسد:
چنین داد پاسخ که آز و نیاز سزد گرد ندارد خردمندی باز
تو از آز باشی همیشه به رنج
همواره سیری نیابی ز گنج
(شاهنامه 8/2538)
فردوسی از زبان شاپور نیز به سرداران چنین اندرز داده است:
دل مرد طامع بود پر ز درد
به گرد طمع تا توانی مگرد
(شاهنامه 7/3070)
فردوسی از زبان گودرز پیر که سرد و گرم روزگار را چشیده، نیز چنین میگوید:
چو دانی که ایدر نمانی دراز
به تارک چرا بر نهی تاج آز؟
همان آز را زیر خاک آوری
سرش با سراندر مغاک آوری
(شاهنامه 3/714)
اورمزد شاپور هم در اندرزهای خود میگوید:
نگر تا نگردد به گرد تو آز
که آز آورد خشم و بیم و نیاز
(شاهنامه 7/2012)
فردوسی در پایان داستان بیژن، درم دوست را نکوهش میکند:
ز بهر درم تا نباشی به درد
بی آزار بهتر دل راد مرد
و در آغاز داستان دوازده رخ، فردوسی، شخص آزمند را، چنین نکوهش کرده است:
چو بستی کمر بر در راه آز
شود کار گیتیت یکسر دراز
پرستنده آز و جویای کین
به گیتی ز کس نشنود آفرین
(شاهنامه 5/1141)
وی در پایان همین مقدمه، گفته است:
چه دانی که بر تو نماند جهان
چه رنجانی از آز جان و روان
بخور آنچه داری و بیشی مجوی
که از آز کاهد همی آبروی
فردوسی، قناعت و خرسندی را از زبان اردشیر، چنین ستوده است:
توانگر شود هر که خرسند گشت
گل نو بهارش برومند گشت
(شاهنامه 7/1990)
قرآن مجید در دو آیه گفته است: «...و من یوق شح نفسه فاولئک هم المفلحون» (حشر/9)یعنی:آنان که خدا، آنها را از بخل و حرص نفس خویش بازداشته، رستگارانند.
«یوق»از ماده و قایه است و معنای دقیق این بخش از آیه عبارت است از هر کس که خدا او را از این صفت مذموم«شح»نگاهداری کند، رستگار است.
البته«شح»به معنای بخل توأم با حرص است و این دو صفت رذیله از بزرگترین موانع رستگاری انسان است و از صفاتی است که نه تنها مانع رستگاری انسان بلکه سد راه انفاق و کارهای خیریه نیز میباشد.
«شح»اشد از بخل است«ان البخیل، یبخل بما فی یده و الشحیح یشح بما فی ایدی الناس و علی ما فی یده...»یعنی:بخیل کسی است که در مورد آنچه دارد بخل میورزد ولی«شحیح»هم نسبت به آنچه در دست مردم است، بخل میورزد و هم آنچه خود در اختیار دارد.
در حدیث دیگری آمده است:«لا یجتمع الشح و الایمان فی قلب رجل مسلم...»یعنی:بخل و حرص و ایمان در قلب مرد مسلمان جمع نمیشود. 12
خلاصه ضمن آن که از این آیات و احادیث چنین استنباط میشود که ترک بخل و خرص، انسان را به رستگاری میرساند.
در آیه دیگری گفته شده است:«...و انفقوا خیرا لا أنفسکم و من یوق شح نفسه فاولئک هم المفلحون»(تغابن/16)
در بخش نخست این آیه، قرآن، انسانها را تشویق به انفاق مال میکند و بخش پایانی هم تأکیدی است بر مسأله انفاق، زیرا قرآن مجید گفته است:آنان که از بخل و حرص خویش مصون بمانند، رستگار و پیروزند. 13
پیامبر اکرم(ص)نیز گفته است: 14 «لیس الغنی عن کثرة العرض * و لکن الغنی غنی النفس»در واقع غنای حقیقی در فزونی مال و ثروت، نیست، زیرا چه بسیارند اغنیائی که فقیران به حساب میآیند، آن گاه که آدمی بر دیگران رشک برد و در درون او، از مال به دست آوردن دیگران، رنجی باشد فقیر است و نیازمند، زیرا حقیقت غنی بینیازی است بدانچه که به آدمی داده شده است.
فردوسی بر آن است که آدم نکوکار جاودانی است و آن کس که از نیکی چیزی نیندوخته نامش بزودی فراموش گردد:
به نام نکو گر بمیرم رواست
مرا نام باید که تن مرگ راست
ترا نام باید که ماند دراز
نمانی همی کار چندین مساز
و با نام بلند مردن را، برتر از زیستن در بدنامی و سرافکندگی میداند:
چنین گفت موبد که مردنی بنام
به از زنده دشمن بر او شاد کام
فردوسی اعتقاد دارد که هر کس از راه درست و انسانی بگردد و کجروی پیشه سازد، در شمار آدمیان نیست و آدم پاکدل و خداشناس نباید خود را به کردار بد، آلوده کند و آن کس، قابل ستایش است که درباره دیگران نیکی کند:
هز آن کز ره مردمی بگذرد
خردمندش از مردمان نشمرد
میازار کس را که آزاد مرد
سراندر نیارد به آزار و درد
کسی کو بود پاک و یزدان پرست
نیارد به کردار بد، هیچ دست
ستودهتر آن کس بود در جهان
که نیکی کند آشکار و نهان
فردوسی، از زبان اردشیر شاه، به مهتران ایران اندرزهایی میدهد و میگوید:اندرزهای من، همه برای خوب زیستن شماست، سرانجام همه خواهیم مرد و چه بهتر که کوشش کنیم تا که به دیگران نیکی کنیم و در اندیشه فریب دیگران نباشیم.
نباید نهادن دل اندر فریب
که هست از پس هر فرازی نشیب
نهالی همه خاک دارند وحشت
خنک آن که ز جز تخم نیکی نکشت
(شاهنامه 7/1989)
پس از جلوس اردشیر به تخت سلطنت ایران، فردوسی از زبان وی، اشعارش در بی وفایی دنیا سروده و به صراحت گفته است:هر که باشی، سرانجام تو مرگ است و چه بهتر که نام نیک از (*)العرض:بفتح العین و الراء:هو المال.
خود به یادگار گذاری.او در آخرین وصایای خود به فرزندش گفته است:
بیا تا همه دست نیکی بریم
جهان جهان را به بد نسپریم
(شاهنامه 7/2001)
شاپور پسر اردشیر هم، پس از سی سال * و دو ما سطلنت، آنگاه که میخواهد از این جهان برود و پادشاهی را به اورمزد بسپارد، فردوسی از بان وی اندرزهایی به انسانها میدهد:
بجز داد و نیکی مکن در جهان
پناه کهان باشد و فر مهان
مزن بر کم آزار بانگ بلند
چو خواهی که بختت بود یارمند
(شاهنامه 7/2008)
فردوسی از زبان بهرام بهرامیان که چهار ماه بر تخت شاهی نشسته، اندرزهایی که در واقع برنامه کار بهرام میباشد، باز گفته است:
به نیکی گراییم و پیمان کنیم
به داد و دهش تن گروگان کنیم
که خوبی و زشتی زما یادگار
بماند تو جز تخم نیکی مکار
(شاهنامه 7/2022)
همین بهرام به مهتران میگوید:
به کوشش بجوییم خرم بهشت
خنک آن که جز تخم نیکی نکشت
(شاهنامه 7/2117)
قباد هم به مهتران گفت است:
همه سر بسر دست نیکی برید
جهان جهان را به بد مسپرید
(شاهنامه 8/2289)
فردوسی از زبان بوزرجمهر، در حضور انوشیروان و موبدان، درباره نیکی چنین گفته است:
به نیکی گرای و غنیمت شناس
هم از آفریننده دار این سپاس
مگرد ایچ گونه به گرد بدی
به نیکی بیارای اگر بخردی
ستودهتر آن کس بود در جهان
که نیکش بود آشکار و نهان
(شاهنامه 8/2397)
روزی که انوشیروان شادمانه، بزرگان را به دربار فرا میخواند، پس از آفرین بر کردگار در حضور بوزرجمهر میگوید همه چیز نابود میشود و نیست میگردد و تنها سخن نغز و گفتار نیک است که میماند:
شود خاک و بی بر شود رنج او
به دشمن بماند همه گنج او
نه فرزند ماند نه تخت و کلاه
نه ایوان شاهی نه گنج و سپاه
.........
به گیتی دو چیز است جاوید و بس
دگر هر چه باشد نماند به کس
سخن گفتن نغز و گفتار نیک
نگردد کهن تا جهانست و ریگ
ز خورشید و از باد وز آب و خاک
نگردد تبه نام و گفتار نیک
(شاهنامه 8/2449)
و در پاسخ موبد، انوشیروان گفته است: (*)
چو سی سال بگذشت بر سر دو ماه
پراکنده شد فرو اورند شاه
(شاهنامه 7/2008)
نمرد آنکه او نیک کردار مرد
بیاسود و جان را به یزدان سپرد
(شاهنامه 8/2536)
انوشیروان هم به پسرش هرمزد گفته است:
به پاداش نیک بیابی بهشت
بزرگ آن که جز تخم نیکی نکشت
به نیکی گرای و به نیکی بکوش
به هر نیک و بد پند دانا نیوش
(شاهنامه 8/2561)
فردوسی از زبان گودرز پیر هم گفته است:
به نیکی گرای و میازار کس
ره رستگاری همین است و بس
(شاهنامه 3/714)
آنجا که کیخسرو، تاج شاهی را به لهراسب میسپارد و خود برای بدرود به حرمسرا میرود، فردوسی از زبان او چنین گفته است:
سوی داور پاک خواهم شدن
نه بینم هم راه باز آمدن
به نیکی بیاید تن آراستن
که نیکی نشاید ز کس خواستن
(شاهنامه 5/1435)
خدای بزرگ هم در آیه: «ان اللّه یأمر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی یعظکم لعلکم تذکرون»(نحل/90)انسانها را به نیکی کردن امر میکند و به قول ابی السعود در تفسیرش 15 جامعترین برنامه اجتماعی در این آیه بیان شده، زیرا در این آیه سه اصل که جنبه ثبت دارد یعنی:عدل، احسان و بخشش به نزدیکان را خدا دستور داده، آن هم با فعل مضارع «یأمر»که بنا به گفته ابی السعود«لافادة التجدد و الاستمرار»میباشد تا که بفهماند جامعه انسانی نمیتواند از قانون حاکم شمول عدل و احسان و بخشش به اقرباء و خویشان، هیچ گاه بر کنار باشد.
از طرفی میدانیم که عدل یعنی هر چیزی در جای خود باشد، پس هر گونه انحراف خواه افراط باشد و خواه تفریط تجاوز از حد میباشد و تجاوز به حقوق دیگران، و همه بر خلاف عدل است.
و چون گاه اصل احسان و بخشش باید به کمک عدل بیاید، اینست که قرآن مجید بلافاصله پس از کلمه«عدل»از«احسان»سخن گفته، زیرا گاه حل مشکل به کمک اصل عدالت، امکان پذیر نیست بلکه به احسان نیاز هست.
فردوسی انسانها را به کار و کوشش وا میدارد و میگوید اگر خوب زیستن را میخواهید و برآنید که خوب زندگی کنید و سرزنش دیگران را نشنوید، باید تن به کار دهید، زیرا کار، کلید آزادی است و اگر آدمی کار کند به کس نیاز پیدا نمیکند.
چه گفت آن سخنگوی آزاده مرد
که آزاده را کاهلی برده کرد
نظیر همین مضمون را وی از زبان انوشیروان که پس از قباد به تخت شاهی مینشیند و به سرداران اندرزهایی میدهد، چنین باز گفته است:
از امروز کاری به فردا ممان
که داند که فردا چه گردد زمان؟
گلستان که امروز باشد به بار
تو فردا چنی گل نیاید به کار
هر آن گه که در کار سستی کنی
همی رای ناتندرستی کنی
(شاهنامه 8/2312)
بوزرجمهر، در مجلس سوم، درباره کوشیدن و در کارها ثبات داشتن، به انسانها اندرز داده و خواننده را به اغتنام وقت فراخوانده و با آنکه دنیا را بی اعتبار میداند، ولی به انسانها سفارش کرده که بیاعتباری دنیا بدان معنی نیست که انسانها را از کار و کوشش باز دارد و آدمیان از کوشش دست بردارند:
تن آسایی و کاهی دور کن
بکوش و ز رنج تنت سور کن
که اندر جهان سود بی رنج نیست
هم آن را که کاهل بود گنج نیست
(شاهنامه 8/2387)
فردوسی کار کردن را ننگ نمیداند و معتقد است که آدمیان باید در کارها پایداری کنند تا پیروز گردند:
هر آن کس که دارد ز هر کار ننگ
بود زندگانی و روزیش تنگ
چو کوشا بود مرد در کار خویش
روا بیند از کار بازار خویش
فردوسی آنان که زندگی خود را به غفلت میگذرانند و به کارهایی رو میآورند که برای زندگی مادی این جهانی آنان نیز زیانبخش است، اندرز داده و چنین گفته است:
نه امید عقبی، نه دنیا به دست
سراسیمه از هر دو برسان مست
فردوسی به انسانها اندرز میدهد و میگوید: باید از خواب غفلت بیدار شد و از سرنوشت انوشیروان که با آن همه شکوه و جلال، جهان را ترک کرد، عبرت گرفت و از کارهای ناشایست توبه کرد و گرد کارهای نادرست نگشت:
اگر بخردی سوی توبه گرای
همیشه بود پاک دین، پاکرای
وی از زبان ارسطالیس، در پاسخ نامه، اسکندر، چنین میگوید:
به پرهیز و تن را به یزدان سپار
به گیتی جز از تخم نیکی مکار
(شاهنامه 7/1908)
به پرهیز و خون بزرگان مریز
که نفرین بود بر تو تا رستخیز
(شاهنامه 7/1909)
از رنج دیگران کاستن و دل انسانها را به دست آوردن، مورد توجه فردوسی است.او از زبان بهرام گور، به دبیر دستور میدهد که به کارداران بنویس:
بکوشید تا رنجها کم کنید
دل غمگنان شاد و بی غم کنید
که گیتی نماند و نماند به کس
بی آزاری و داد جویید و بس
(شاهنامه 7/2207)
فردوسی بر آن است که اندیشه بد، سرانجام گریبان خود شخص را میگیرد.
هر آن کس که اندیشه بد کند
به فرجام بد باتن خود کند
(منتخب شاهنامه/571)
فردوسی اعتقاد دارد که نباید، تخم نفاق و کینه کاشت، او از زبان«پیران»به افراسیاب میگوید:
چرا کشت باید درختی به دست
که بارش بود زهر و برگش کبست *
(شاهنامه 3/610)
(*)کبست:حنّظل فردوسی از زبان انوشیروان میگوید:
اگر نیک دل باشی و راه جوی
بود نزد هر کس ترا آبروی
و گر بد کنش باشی و بد تنه
به دوزخ فرستی سراسر بنه
(شاهنامه 8/2539)
و آنگاه که یزدگرد پسر بهرام بر تخت شاهی مینشیند و به سرداران اندرز میدهد، فردوسی از زبان او چنین گفته است:
هر آن کس که دل تیره دارد زرشگ
مر آن درد را دیو باشد پزشک
که رشگ آورد آز و گرم و نیاز
دژ آگاه دیوی بود کینهساز
(شاهنامه 8/2263)
رشگ و حسد، در نظر فردوسی، همچون بیماری است که درمان ندارد:
چو چیره شود بر دل مرد رشک
یکی دردمندی بود بی پزشک
(منتخب شاهنامه/571)
فردوسی غرور و خودخواهی را نکوهش کرده و آنان را که اشکبوس وار با اندک هنر و دانش خود مغرور میشوند و غرور و خودخواهی چشم دل آنان را کور میکند، اندرز میدهد:
مشو غره ز آب هنرهای خویش
نگهدار بر جایگه پای خویش
در رزم رستم و سهراب هم، فردوسی به انسانهایی که سودای نام آوری در سر میپرورانند و برای رسیدن به شهرت و مقام، سرمست از خودخواهی هستند، اندرز میدهد و آنان را نکوهش میکند و میگوید:گاه انسان، چنان از باده غرور سرمست میشود که فرزندش را هم نمیشناسد و نابود میکند تا خود نامآور شود، در صورتی که دد و دام فرزندان خود را میشناسد و نمیداند، ولی آدمیزادگان برای نامآوری به هر کار ناشایست حتی فرزندکشی نیز دست مییازند.
فردوسی آنگاه که پسر و پدر-سهراب و رستم- سلاحهای گوناگون به کار میبرند و یکدیگر را به گرز و تیغ و تیر و کمند میآزمایند و نتیجهای نمیگیرند و کمی دور از یکدیگر میایستند.
«پر از درد باب و پر از رنج پور»
چنین میسراید و به انسانها اندرز میدهد:
جهانا شگفتی ز کردار تست
شکسته هم از تو هم از تو درست
از این دو یکی را نجنبید مهر
خرد دور بد، مهر ننمود چهر
همی بچه را باز داند ستور
چه ماهی به دریاچه در دشت گور
نداند همی مردم از رنج و آز
یکی دشمنی را ز فرزند باز
(شاهنامه 2/489)
فردوسی، انسانها را، در برابر سختیها، به مقاومت و پایداری تشویق میکند و از زبان بوزرجمهر خردمند میگوید:ای انسان وقتی که گرفتاریها بر تو چیره میشود، پایداری را پیشه خود کن و در کارها سستی از خود نشان مده.
چو سختیش پیش آید از هر شمار
شود پیش و سستی نیارد به کار
و از زبان پیروز پسر یزد گرد[که یازده سال و چهار ماه پادشاهی کرده]فردوسی بردباری را چنین میستاید:
سر مردمی بردباری بود
سبکسر همیشه بخواری بود
فردوسی از زبان بهرام که به دبیر دستور داده، برای کارداران اندرزهایی بنویس، درباره همسایگان چنین گفته است:
بجویید آزار همسایگان
بویژه بزرگان و پرمایگان
(شاهنامه 7/2209)
فردوسی به وجدان اخلاقی و یا به اصطلاح «نفس لوامه»که آدمی را پس از ارتکاب گناه سرزنش میکند و در واقع از ناپاکیها بر حذر میدارد، بسیار اعتقاد دارد و یکی از اندرزهایی که مرد دانا برای پادشاه ساسانی گفته، این است:
چهارم چنان دان که بیم گناه
فزون باشد از بند و زندان شاه
(منتخب شاهنامه/476) فردوسی به پیامبر اسلام(ص)اعتقاد دارد و دین را برای آدمی ضروری میداند و میگوید:
اگر دل نخواهی که باشد نژند
نخواهی که دائم بوی مستمند
چو خواهی که پا بی زهر بد رها
سراندر نیاری به دام بلا
بوی در دو گیتی ز بد رستگار
نکونام باشی بر کردکار
به گفتار پیغمبرت راه جوی
دل از تیرگیها بدین آب شوی
ترا دین و دانش رهاند درست
ره رستکاری به بایدت جست
کتابی به اندازه خود شاهنامه باید تا از اندیشههای اخلاقی، در شاهنامه فردوسی بحث کند و اشعار اخلاقی فردوسی را بازگوید.آنچه گفته شد، قطرهای بود از دریا.
یادداشتها
(1)-برای آگاهی بیشتر در باب، آیه 4 سوره«القلم»رجوع شود به:تفسیر نمونه 24/371 و 372 از انتشارات دار الکتب الاسلامیه، زیر نظر استاد ناصر مکارم شیرازی.
(2)-ابو علی مسکویه، تهذیب الاخلاق، ص 5 و 35، چاپ بیروت، 1961 م.
(3)-ابو القاسم جار الله محمود بن عمر زمخشری، الکشاف عن حقائق التنزیل و عیون الاقاویل فی وجود التأویل، افست انتشارات آفتاب، تهران 2/447.
(4)-ابی السعود محمد بن محمد العمادی، تفسیر ابی السعود، قاهره، 9 جلد در 5 مجلد ج 5، ص 168.
(5)-احمد بن عمر بن علی نظامی عروضی، چهار مقاله( مجمع الفودار)تصحیح محمد قزوینی، چاپ زوار ص 75.
(6)-مأخذ پیشین، ص 76.
(7)-سید قطب، فی ظلال القرآن، دار احیاء التراث العربی، بیروت، الطبعة الخامسة، 1386 ه 1967 م، ج 2، ص 667.
(8)-شیخ محمد عبده، تفسیر المنار، ج 6، ص 274.
(9)-مأخذ پیشین، ج 5، ص 458.
(11)-امام النووی، ریاض الصالحین، شرح و تحقیق از:دکتر الحسینی، عبد المجید هاشم، دار الکتب الحدیثه، مصر ج 1، ص 352.
(12)-تفسیر نمونه، ج 23، ص 520-523.
(13)-مأخذ پیشین، ج 24، ص 210.
(14)-ریاض الصالحین، ج 1، ص 722.
(15)-ابی السعود، محمد بن محمد العمادی، تفسیر ابی السعود، المسمی ارشاد العقل السلیم الی مزایا القرآن الکریم، قاهره، افست بیروت، ج 5، ص 134.