نگـاه روسـی بـه الام و مسلمـانـان
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
چکیده
متن
قبل از همه باید خاطرنشان کرد که دین اسلام تلاش میکند هر چه بیشتر در ساختارها و مجموعههای اجتماعی ریشه بدواند (شریعت، دولت مبتنی بر شریعت). با وجود اینکه قانون اساسی ژئوپلتیکی یعنی اینکه «دین نیست که تمدن را تعیین میکند بلکه تمدن باعث استقرار دین جهت مقدس کردن یک شیوه خاص زندگی میشود»، اعتبار خود را از دست نداده است، در محیط اسلامی این قانون به صورت مشروط اجرا میشود.
اسلام بعد از استقرار در جامعهای به تأثیرگذاری بر این جامعه به عنوان نیروی مستقل میپردازد و این جامعه را به سوی تمدن مستقل اسلامی تغییر میدهد (دین، عامل تعیین کننده این تمدن است). البته، اختلافات تمدنی حفظ میشود جنبه قومسازی در اسلام از آنجا روشن میشود که اگر بخشی از یک قوم به اسلام بگرود، این بخش بزودی به یک قوم مستقل تبدیل میگردد. به عنوان مثال میتوان به آجاریها (گرجیهای مسلمان)، دونگان ها (چینیهای مسلمان) و «مسلمانان» در بوسنی (صرب ها یا کروات هایی که مسلمان شدند) اشاره کرد. ساختار کلاسیک جامعه اسلامی سهواً از روی امپراطوری عثمانی یا مصـر استنباط میشـود در حـالـی که ایـن دو کشور به ترتیـب وارث امپراطوری بیزانس و دولت فراعنه بودند و فقط سعی داشتند مظهر جهان اسلام برای اروپاییان باشند. ولی اسلامیترین کشور جهان اسلام، افغانستان است. ساختار افغانستان نشان میدهد که جامعه کلاسیک اسلامی بـه صـورت نـظام مستـبـدی مـاننـد سلطنـت ساخـته نمـیشـود بلکه یک نوع دمکراسی یا فدراسیونی است که بر اعتبار دینی(و نه اجتماعی) مرکزاستوار است.
این برداشت باعث تجدید نظر در تناسب سنت های اروپایی و سنت های اسلامی میشود. در وهله اول این دو نوع سنت با هم آشتیناپذیر به نظر میرسد. جهان اروپایی بر اساس آرمان های فرهنگ پرستش شاعرانه زن شکل گرفت که از این نظر عکس جامعه اسلامی است. با این حال، یک سری وجوه اشتراک جهان اروپایی و جهان اسلام وجود دارند، از جمله تمرکززدایی اجتماعی و دینی (این اشتراک به خصوص در مقایسه با جهان پروتستان مشهود میشود)؛ مقدس و خللناپذیر بودن مالکیت خصوصی؛ حالت عشقی فرهنگ به وسیله تجلیل از «بانو» در فرهنگ اروپایی، به ویژه فرانسوی. با این وجود، از مراتب فوق میتوان نتیجهگیری نسبتاً عجیبی کرد و آن این است که دنیای اروپایی و دنیای اسلامی با هم روابط «جذب و دفع» دارند که این امر در مراحل معین تاریخی میتواند آنها را متحد و همپیمان همدیگر سازد.
میتوان افزود که روابط فرانسه با جهان اسلام به قدری محکم میشود و علاقه به اسلام در میان فرانسویها توسعه آنچنان زیادی مییابد که حتی فرضیهای که در آینده فرانسه به تکیهگاه جهان اسلام در اروپا تبدیل خواهد شد، بعید و محال به نظر نمیرسد. اگر فرض کنیم که در آینده قابل پیشبینی جامعه اروپایی حالت باز خود را از دست بدهد و ایدئولوژی اصولگرایان اولیه مسیحی را تقبل کند، شباهت آن به جهان اسلام باز هم بیشتر خواهد شد.
از سوی دیگر، ویژگیهای مذکور جهان بینی اسلامی نشاندهنده ناسازگاری عمیق سنت روسی با سنت اسلامی است. این ناسازگاری به خصوص در سالهای شوروی تبلور یافت که بخش عمده جهان خارجی اسلام با اندیشههای سوسیالیسم بیگانه بود. بالاخره، رژیمهای سوریه و به خصوص عراق را نمیتوان جداً سوسیالیستی خواند. و اما یمن جنوبی، امیدبخشترین تکیهگاه سوسیالیسم عربی شکست فاحشی خورد که این شکست تصادفی نبود. ولی این بدان معنی نیست که اسلام و روسیه ناگزیر باید در حالت جنگ متقابل همزیستی کنند.
اول: جنبههای تمدنی و نه دینی (هرچند که اسلام تمدن را تابع خود میکند) نقش اصلی را ایفا میکند. اکثریت قابل توجه جمعیت تاتار شهر قازان فقط به صورت اسمی مسلمان هستند (چه رسد به باشقیرها، کوچنشینان سابق). همین امر در مورد روس هایی که در سال های اخیر همه آنها را مسیحی ارتدوکس شمردند، صحت دارد. به همین دلیل مناسبات روس ها با اقوام دارای سنت اسلامی بر اساس انواع عمیق درونی فرهنگ برقرار میشود: روس ها و ازبک هایی که در امور معیشتی به شدت مسلمان هستند، با هم بیگانه هستند؛ بیگانگی روس ها با قوم مدرن تاتار میتواند فقط در سطح معیشتی، در روابط نزدیک و تاحدی که تربیت و سنت اسلامی در میان تاتارها زنده باشد، بروز کند؛ ولی بین روسها و قزاقها هیچ سدی که آنها را از همدیگر جدا کند، نیست.
دوم: فعالگرایی اسلام تابع یک نوع «اصل گویگنس» است: تنها اقوام مسلمان جوانی که در گذشته نه چندان دور به اسلام گرویدند، فعال هستند؛ ولی اقوامی که مدت ها پیش مسلمان شدند، در صورت امکان فقط سعی میکنند به شیوه سابق زندگی باز گردند.
سوم: دیدگاه غلط در باره روسها به عنوان نمایندگان یک تمدن افسانهای “اسلاوی ارتدوکس” یا اروپاییانی که به حکم همین شرایط باید با جهان اسلام رویارویی کنند، بیتأثیر نیست. روسیه تا حدودی با اسلام مقابله میکند ولی نه به مثابه بخشی از اروپا بلکه طبق الگوی چینی که چین هم به نگهداشتن مسلمانان در چارچوبهای لازم علاقهمند است. تاریخچه دهسالههای اخیر نشان میدهد که فعالگرایی مسلمانان در مرزهای جنوب شرقی با بهبود مناسبات روسی-چینی تناسب معکوس دارد.
در حالی که رویارویی روس ها با جهان اسلام ناگزیر نیست، نظریه اتحاد دین ارتدوکس با اسلام بر علیه غرب نیز اعتبار ندارد. گاهی اوقات وضع میتواند معکوس از آب در آید. ولی مشارکت راهبردی بالقوه (از جمله با قزاقستان) تنها با کشورهایی میسر است که سنت های اسلامی آنها ضعیف است.
پدیده دوستی ایرانی ـ روسی بسیار جدید است. با این وجود، این عامل جاافتاده و شکل گرفته سیاست است. این عامل بسیار مهم است چرا که همکاری با ایران به صورت مشارکت راهبردی در میآید. البته، نه تا حدی که همکاری با چین توسعه مییابد ولی در شرایط جهان اسلام این همکاری، حداکثر ممکن است. در رابطه با ایران باید به دو نکته توجه داشت:
نکته اول:. جنبه عجیب انقلاب اسلامی ایران این است که رژیم غربگرای شاه بر سنت امپراطوری باستانی آشکارا تأکید میکرد در حالی که انقلابیون پیرو امام خمینی (ره) خط «اسلام ناب» را اعلام کردند که مرحله جاهلیت ماقبل اسلامی را نفی میکند. طبیعتاً، روسیه نسبتاً ضدغربی و دارای سنت امپراطوری میتواند متحد ایران شود که پیشرفت جدی مناسبات دوجانبه که هماکنون مشاهده میشود، نشاندهنده آن است که در سیاست روسی تحولات عمیق ریشهای صورت گرفته ولی هنوز در ایدئولوژی انعکاس لازم را نیافته است.
نکته دوم: ایران، تنها کشور شیعه در جهان است. این نکته به روسیه اجازه میدهد به طور امن از «عامل ایرانی» برای نمایش دوستی خود با جهان اسلام کمک بگیرد. میتوان بدون نگرانی از عواقب ناگوار اجازه داد که حتی مراکز تبلیغاتی اسلامی شیعی ایرانی در خاک روسیه مستقر شوند چرا که کارآیی فعالیت آنها در محیط سنی اندک خواهد بود. در هر حال، اگر از همکاری با ایران استفاده ماهرانهای بشود، این همکاری میتواند فوقالعاده مفید و سودمند از آب در آید.
با وجود اینکه امپراطوری عثمانی در زمان سلاطین وارث آشکار تمدنی امپراطوری بیزانس (ولو بر مبنای دیگر دینی) بود، ترکیه معاصر حریف بی چون و چرای روسیه است. ظاهراً، این نشانه پایان یافتن نیروی جبر حرکت بیزانسی است. ترکیه بعد از انقلاب در مسیر توسعه ضدامپراطوری مطابق با الگوی اروپایی قدم نهاد. به این ترتیب، جامعه ترکی به سوی لیبرال شدن بیشتر توسعه خواهد یافت که همین امر بر فاصله آن با روسیه خواهد افزود (تصادفی نیست که ترکیه خواهان عضویت در اتحادیه اروپا شده است). تاریخچه مناسبات روسی-ترکی در طول مدت موجودیت امپراطوری روسیه، تاریخچه پیوسته جنگ ها بین دو کشور است. اما این سازشناپذیری روسیه نسبت به ترکیه ناشی از سیاست اروپاگرایانه تزارهای روس بود و این جنگ ها عمدتاً به نفع غرب بود. باید این تجربه اسفناک را در نظر گرفت. بدون اینکه امیدی به دوستی با ترکیه داشته باشیم، باید از تشدید مناسبات با این کشور خودداری کنیم. اگر این کشور با همسایگان خود (غیر از ایران و ارمنستان) مناقشه کند، باید بیطرفی خود را حفظ کنیم و سعی کنیم با همه طرف های مناقشه فاصله برابری بگیریم.
اسلام بعد از استقرار در جامعهای به تأثیرگذاری بر این جامعه به عنوان نیروی مستقل میپردازد و این جامعه را به سوی تمدن مستقل اسلامی تغییر میدهد (دین، عامل تعیین کننده این تمدن است). البته، اختلافات تمدنی حفظ میشود جنبه قومسازی در اسلام از آنجا روشن میشود که اگر بخشی از یک قوم به اسلام بگرود، این بخش بزودی به یک قوم مستقل تبدیل میگردد. به عنوان مثال میتوان به آجاریها (گرجیهای مسلمان)، دونگان ها (چینیهای مسلمان) و «مسلمانان» در بوسنی (صرب ها یا کروات هایی که مسلمان شدند) اشاره کرد. ساختار کلاسیک جامعه اسلامی سهواً از روی امپراطوری عثمانی یا مصـر استنباط میشـود در حـالـی که ایـن دو کشور به ترتیـب وارث امپراطوری بیزانس و دولت فراعنه بودند و فقط سعی داشتند مظهر جهان اسلام برای اروپاییان باشند. ولی اسلامیترین کشور جهان اسلام، افغانستان است. ساختار افغانستان نشان میدهد که جامعه کلاسیک اسلامی بـه صـورت نـظام مستـبـدی مـاننـد سلطنـت ساخـته نمـیشـود بلکه یک نوع دمکراسی یا فدراسیونی است که بر اعتبار دینی(و نه اجتماعی) مرکزاستوار است.
این برداشت باعث تجدید نظر در تناسب سنت های اروپایی و سنت های اسلامی میشود. در وهله اول این دو نوع سنت با هم آشتیناپذیر به نظر میرسد. جهان اروپایی بر اساس آرمان های فرهنگ پرستش شاعرانه زن شکل گرفت که از این نظر عکس جامعه اسلامی است. با این حال، یک سری وجوه اشتراک جهان اروپایی و جهان اسلام وجود دارند، از جمله تمرکززدایی اجتماعی و دینی (این اشتراک به خصوص در مقایسه با جهان پروتستان مشهود میشود)؛ مقدس و خللناپذیر بودن مالکیت خصوصی؛ حالت عشقی فرهنگ به وسیله تجلیل از «بانو» در فرهنگ اروپایی، به ویژه فرانسوی. با این وجود، از مراتب فوق میتوان نتیجهگیری نسبتاً عجیبی کرد و آن این است که دنیای اروپایی و دنیای اسلامی با هم روابط «جذب و دفع» دارند که این امر در مراحل معین تاریخی میتواند آنها را متحد و همپیمان همدیگر سازد.
میتوان افزود که روابط فرانسه با جهان اسلام به قدری محکم میشود و علاقه به اسلام در میان فرانسویها توسعه آنچنان زیادی مییابد که حتی فرضیهای که در آینده فرانسه به تکیهگاه جهان اسلام در اروپا تبدیل خواهد شد، بعید و محال به نظر نمیرسد. اگر فرض کنیم که در آینده قابل پیشبینی جامعه اروپایی حالت باز خود را از دست بدهد و ایدئولوژی اصولگرایان اولیه مسیحی را تقبل کند، شباهت آن به جهان اسلام باز هم بیشتر خواهد شد.
از سوی دیگر، ویژگیهای مذکور جهان بینی اسلامی نشاندهنده ناسازگاری عمیق سنت روسی با سنت اسلامی است. این ناسازگاری به خصوص در سالهای شوروی تبلور یافت که بخش عمده جهان خارجی اسلام با اندیشههای سوسیالیسم بیگانه بود. بالاخره، رژیمهای سوریه و به خصوص عراق را نمیتوان جداً سوسیالیستی خواند. و اما یمن جنوبی، امیدبخشترین تکیهگاه سوسیالیسم عربی شکست فاحشی خورد که این شکست تصادفی نبود. ولی این بدان معنی نیست که اسلام و روسیه ناگزیر باید در حالت جنگ متقابل همزیستی کنند.
اول: جنبههای تمدنی و نه دینی (هرچند که اسلام تمدن را تابع خود میکند) نقش اصلی را ایفا میکند. اکثریت قابل توجه جمعیت تاتار شهر قازان فقط به صورت اسمی مسلمان هستند (چه رسد به باشقیرها، کوچنشینان سابق). همین امر در مورد روس هایی که در سال های اخیر همه آنها را مسیحی ارتدوکس شمردند، صحت دارد. به همین دلیل مناسبات روس ها با اقوام دارای سنت اسلامی بر اساس انواع عمیق درونی فرهنگ برقرار میشود: روس ها و ازبک هایی که در امور معیشتی به شدت مسلمان هستند، با هم بیگانه هستند؛ بیگانگی روس ها با قوم مدرن تاتار میتواند فقط در سطح معیشتی، در روابط نزدیک و تاحدی که تربیت و سنت اسلامی در میان تاتارها زنده باشد، بروز کند؛ ولی بین روسها و قزاقها هیچ سدی که آنها را از همدیگر جدا کند، نیست.
دوم: فعالگرایی اسلام تابع یک نوع «اصل گویگنس» است: تنها اقوام مسلمان جوانی که در گذشته نه چندان دور به اسلام گرویدند، فعال هستند؛ ولی اقوامی که مدت ها پیش مسلمان شدند، در صورت امکان فقط سعی میکنند به شیوه سابق زندگی باز گردند.
سوم: دیدگاه غلط در باره روسها به عنوان نمایندگان یک تمدن افسانهای “اسلاوی ارتدوکس” یا اروپاییانی که به حکم همین شرایط باید با جهان اسلام رویارویی کنند، بیتأثیر نیست. روسیه تا حدودی با اسلام مقابله میکند ولی نه به مثابه بخشی از اروپا بلکه طبق الگوی چینی که چین هم به نگهداشتن مسلمانان در چارچوبهای لازم علاقهمند است. تاریخچه دهسالههای اخیر نشان میدهد که فعالگرایی مسلمانان در مرزهای جنوب شرقی با بهبود مناسبات روسی-چینی تناسب معکوس دارد.
در حالی که رویارویی روس ها با جهان اسلام ناگزیر نیست، نظریه اتحاد دین ارتدوکس با اسلام بر علیه غرب نیز اعتبار ندارد. گاهی اوقات وضع میتواند معکوس از آب در آید. ولی مشارکت راهبردی بالقوه (از جمله با قزاقستان) تنها با کشورهایی میسر است که سنت های اسلامی آنها ضعیف است.
پدیده دوستی ایرانی ـ روسی بسیار جدید است. با این وجود، این عامل جاافتاده و شکل گرفته سیاست است. این عامل بسیار مهم است چرا که همکاری با ایران به صورت مشارکت راهبردی در میآید. البته، نه تا حدی که همکاری با چین توسعه مییابد ولی در شرایط جهان اسلام این همکاری، حداکثر ممکن است. در رابطه با ایران باید به دو نکته توجه داشت:
نکته اول:. جنبه عجیب انقلاب اسلامی ایران این است که رژیم غربگرای شاه بر سنت امپراطوری باستانی آشکارا تأکید میکرد در حالی که انقلابیون پیرو امام خمینی (ره) خط «اسلام ناب» را اعلام کردند که مرحله جاهلیت ماقبل اسلامی را نفی میکند. طبیعتاً، روسیه نسبتاً ضدغربی و دارای سنت امپراطوری میتواند متحد ایران شود که پیشرفت جدی مناسبات دوجانبه که هماکنون مشاهده میشود، نشاندهنده آن است که در سیاست روسی تحولات عمیق ریشهای صورت گرفته ولی هنوز در ایدئولوژی انعکاس لازم را نیافته است.
نکته دوم: ایران، تنها کشور شیعه در جهان است. این نکته به روسیه اجازه میدهد به طور امن از «عامل ایرانی» برای نمایش دوستی خود با جهان اسلام کمک بگیرد. میتوان بدون نگرانی از عواقب ناگوار اجازه داد که حتی مراکز تبلیغاتی اسلامی شیعی ایرانی در خاک روسیه مستقر شوند چرا که کارآیی فعالیت آنها در محیط سنی اندک خواهد بود. در هر حال، اگر از همکاری با ایران استفاده ماهرانهای بشود، این همکاری میتواند فوقالعاده مفید و سودمند از آب در آید.
با وجود اینکه امپراطوری عثمانی در زمان سلاطین وارث آشکار تمدنی امپراطوری بیزانس (ولو بر مبنای دیگر دینی) بود، ترکیه معاصر حریف بی چون و چرای روسیه است. ظاهراً، این نشانه پایان یافتن نیروی جبر حرکت بیزانسی است. ترکیه بعد از انقلاب در مسیر توسعه ضدامپراطوری مطابق با الگوی اروپایی قدم نهاد. به این ترتیب، جامعه ترکی به سوی لیبرال شدن بیشتر توسعه خواهد یافت که همین امر بر فاصله آن با روسیه خواهد افزود (تصادفی نیست که ترکیه خواهان عضویت در اتحادیه اروپا شده است). تاریخچه مناسبات روسی-ترکی در طول مدت موجودیت امپراطوری روسیه، تاریخچه پیوسته جنگ ها بین دو کشور است. اما این سازشناپذیری روسیه نسبت به ترکیه ناشی از سیاست اروپاگرایانه تزارهای روس بود و این جنگ ها عمدتاً به نفع غرب بود. باید این تجربه اسفناک را در نظر گرفت. بدون اینکه امیدی به دوستی با ترکیه داشته باشیم، باید از تشدید مناسبات با این کشور خودداری کنیم. اگر این کشور با همسایگان خود (غیر از ایران و ارمنستان) مناقشه کند، باید بیطرفی خود را حفظ کنیم و سعی کنیم با همه طرف های مناقشه فاصله برابری بگیریم.