نگاهـی به ادبیات روس از سده های 10 تا 20
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
چکیده
متن
ادب، واضح تر از هر هنر دیگری توانست اندیشه ی خلاق مردم روس را به نمایش بگذارد. این هنر نه تنها ارزش های زیبایی شناختی، اخلاقی و معنوی را منعکس کرد، بلکه به عقیده بزرگ ترین فیلسوفان روسیه، برای مردم این سرزمین، به نوعی فلسفه و ابزار شناخت جهان پیرامون نیز بدل شد. ادب روس به عنوان بخش لاینفک فرهنگ جهان شناخته شد و توجه بزرگ ترین هنرمندان جهان را به خود جلب کرد. برتری ادب را در شکل گیری فرهنگ مردم روسیه می بایست در خاستگاه و اهمیتی که این هنر در بدو پیدایش به دست آورد، جست و جو کرد. ادب یک پدیده بیگانه بود که همراه با مسیحیت به روسیه راه یافت. کتاب برای نخستین بار در قالب کتاب مقدس در روسیه شناخته شد و همین واقعیت، تأثیری انکارناپذیر بر جایگاه و اهمیت این هنر در تاریخ فرهنگ روسیه گذاشت.
ادب کلیسایی چندین قرن تنها منبع تغذیه ی فکری و معنوی کتا ب دوستان و بعد از آن ها، تمام مردم روسیه بود و از همین رو تأثیر به سزایی نیز بر خصوصیات ملی آنان گذاشت. با گذشت زمان ادبای آن مرز و بوم ایده ی یگانگی سرزمین روس، و نیز خودویژگی ملی و مذهبی کشور خود را بنیان نهادند. بدین ترتیب، ادب روس از همان ابتدا و برای همیشه با جنبه های ملی و دولتی روسیه پیوند خورد، و این در حالی بود که به لحاظ فعالیت پرثمر مترجمان، این هنر هیچ گاه در چهارچوب اندیشه های ملی محدود نماند. به عنوان باارزش ترین آثار دوره ی کی یف، می توان به «مواعظ سرمطران، ایلاریون» (سده 11)، «گاهشـمار اولیـه» (سـده 11 و اوایـل ســده 12)، «پندهای شاهزاده ولادیمیر ماناماخ» (سده 11 و اوایل سده)، آثار اسقـف کیـریل تورافسـکی (سـده 12)، «سخنـی درباره لشکر
ایگور» (سده 12)، «زندگانی دانیال مدحور» (سده 12) اشاره کرد. تمام این آثار نشان دهنده توجه ادبای آن زمان به شعر و پیدایش این ژانر ادبی است. این زمان، عصر فعالیت پرشور ادبی و آفرینش آن قالب ها و ژانرهایی بود که در سده های آتی به طور کامل قد علم کردند.
ادب روسیه را در دوره پایانی قرون وسطی می توان با واژگان «حس دردانگی» (نظریه مسکو، رم سوم جهان) تعریف کرد. بحران های داخلی کشور در سده های 16 و 17، کشور را به سوی ژانر ژورنالیسم مذهبی و سیاسی سوق داد. ناگفته نماند که این آثار گاه به سطوح بسیار بالای هنری نیز می رسیدند. چنین اند پیام های فاخر ایوان مخوف و «زندگانی کشیش اعظم، حـَبـَقـوق»، که به شکلی منحصر به فرد زبان کلیسایی و ادبی را با زبان زنده ی محاوره ای در هم آمیخته اند. در همین زمان شعر گفتاری مردمی نیز از نظر قدرت، زیبایی و شیوایی به درجات بالایی دست یافت، اما نویسندگان قدیمی روس تقریباً از این منبع سرشار مردمی استفاده ای نکردند. در عوض، از اواخر سده 16 ژانر داستان اشرافی با الهام از سوژه های خـیابانی غـرب و شـرق رشـدی تند و پرخروش را آغاز کرد.
در اواخر سده 12 ارزش های اروپای غربی به ادب روس راه گشود. این انقلاب در جهان بینی مردم روسیه، که با دوره ی اصلاح زبان و رسم الخط زبان روسی مصادف شده بود، سرانجام به بحران فرهنگی سده 18 انجامید. نویسندگان این دوره بین تقلید بی چون و چرا از فرهنگ فرانسه از یک طرف، و درون مایه ها، زبان و سبک هایی جدید از طرف دیگر، سر در گم بودند. تمایل آنان به ابداع خصوصیات ملی در ادب کشورشان در طول تمام این دوره احساس می شود: «و. ک. تردیاکفسکی» و «م. و. لامانسف» تئوری شعر روس را خلق کردند، «آ. و. سومارُکف» با وجود تمایل شدیدش به حفظ جایگاه راسین و ولتر در روسیه، به تصنیف ترانه هایی به سبک مردمی می پرداخت و «د. ای. فانویزین» کمدی هایی با زبان زنده محاوره ای درباره ی مسایل زندگی روزمره ی آن زمان می آفرید و درژاوین پیام آور «آتش مقدس» اشعار سده ها ی بعد شد. نمایش نامه و شعر کماکان موقعیت خود را در صدر ژانرهای ادبی حفظ کرد و این در حالی است که با شعر تنها چون تفریحی دلپذیر برخورد می شد. شکل گیری ادب روس در آثار «ن. م. کارامزین»، «و. آ. ژوکفسکی« و «آ. س. پوشکین» کامل شد و جدایی آن از زبان کلیسایی روسیه قدیم، در جدال «آرزاماس» با «مجمع طرفداران زبان روسی» به پیروزی های اولیه خود دست یافت.
دوران حکومت آلکساندر، زمان تنش های شدید هنری و ادبی بود. در آن زمان نویسندگان روسی نخستین شادی استقلال ادبی خود را که هم از نظر سبک و هم از نظر روحیه شکلی کاملاً ملی یافته بود، فراموش نکرده بودند. شعر به یک حماسه و حرفه مبدل شده، و از جایگاهی مقدس برخوردار شده بود. زندگی ادبی توانی تازه یافته، و سرور و سربلندی هنر (صطلاحی از ا «ی. آکساکف») در آثار پوشکین به کمال رسیده بود. در این زمان دیگر معضل سلطه فرهنگ اروپای غربی حل شده بود و بر پایه ی همین پیروزی، در نسل های بعد نیز اندیشه ی «اسلاوگرایی»، چه در مباحث ملی ـ روانشناختی و چه در جنبه های فرهنگی ـ هنری جامعه کاملاً رشد کرد و جان گرفت.
از سال 1840 در ادب روس بحران اخلاقی و متافیزیکی آغاز شد و در سبک رمانتیسم جلوه یافت. هنرمندان این زمان خود را انسان هایی سرگشته احساس می کردند، آن طور که پنداری نمی توانستند مکان خود را در زندگی بیابند. همین حس، موضوع «انسان بی مصرف» را پیش کشید. «م. ی. لرمانتف» تصویری خارق العاده از روحیات مردم آن زمان، که آمیزه ای از شعف و تردید بود، نمایش داد. ن. و. گوگول با طنز گزنده ی خود معضل دینی ـ اخلاقی را در فرهنگ روس، که به مشکل اصلی سده 19 بدل شده بود، مطرح کرد و همزمان یک ویژگی دیگر ادب روس، یعنی پیوند فعالیت ادبی با سرنوشت خود نویسنده آشکارگی گرفت.
عصر «اصلاحات بزرگ»، یعنی زمان بین سال های 1860 و 1870، توجه ادبا را به مشکلات اجتماعی جلب کرد. در این مقطع نویسندگان برای حل مشکل تنهایی غم انگیز انسان در دنیایی چنین بزرگ، برقراری رابطه با اجتماع و مردم را پیشنهاد کردند. در همان زمان اصول زیبایی شناختی و انقلاب جدید فلسفی ـ مذهبی از هم فاصله گرفتند و بدین ترتیب دو شاه راه جدا در ادب روس پدید آمد. طرفداران «هنر محض» (آ. گریگوریف، آ. و. دروژینین، آ. آ. فیت) علیه رسالت اخلاقی ـ کاربردی ادب موضع گرفتند، اما ل. ن. تالستوی راه «تخریب زیبایی» را برای اصلاح اخلاقی انسان ها از طریق هنر تبلیغ می کرد. بازنگری مذهبی وقایعی که روسیه در سده 19 از سر گذرانده بود، در آثار داستایفسکی تجلی یافت. او با قدرتی حیرت آور نشان داد چه گونه آزادی یک فرد مستقل و رها می تواند او را به دام تباهی و بردگی بیاندازد. تسلط مسایل فلسفی بر ادب روس، نویسندگان آن زمان را به سوی رمان نویسی ره نمود و پرافتخارترین برگ ها را برای این ژانر ادبی رقم زد، اما با این وجود شعر نیز از این معضلات فلسفی بی نصیب نماند (این سوژه ها به خوبی در اشعار «ف. ای. توتچف» احساس می شود).
در آخرین سال های قبل از انقلاب، ادب روس بار دیگر به نقطه اوج خود رسید. این دوره «عصر نقره ای» نام گرفت. در این مقطع زمانی آن چه تغییر کرد، خود حس زندگی بود. آندری بلی در این باره گفته است: «حس غیرمتعارف بودن وضع روزبه روز شدیدتر می شود». این زمان، زمان آشکارگی کرفتن ژرفنای ناشناخته ی انسان و وقوع رویدادهایی مکاشفه گونه و سرنوشت ساز بود. در سال 1890 شعر روس طراوتی تازه یافت. سمبلیسم در آن سال ها از مکتب ادبی پا فراتر نهاد و به یک اندیشه مستقل بدل شد. شعر و ادب بار دیگر به عنوان راهی مهم و حیاتی به سوی ایمان و جاودانگی مطرح شدند. رمانتیسم در اندیشه روس رنگ باخت. نویسندگان با حسی عجیب و مرکب از عصیان و خستگی، جسارت و اندوه، می کوشیدند با سلاح زیبایی شناسی بر کردارشناسی غلبه کنند و به دنیای «ماورای خوبی و بـدی» دسـت
یابند. «د. س. مرشکفسکی» در این باره گفته است: «خوبی و بدی دو راه است که انسان را به یک هدف مشترک می رسانند و هیچ تفاوتی ندارد کدام یک را انسان برگزیند». عرفان «و. س. سالاویف» تفسیری اعجاب انگیز در اشعار آ. آ. بلوک یافت. عکس المل اندیشه روس در برابر افراط گرایی مذهبی سمبلیسم، که شاعر را به عنوان واسط و رسانگر نیروهای آسمانی معرفی می کرد، در سبکی به نام آکمه ایسم (بنیاگذار سبک ن. س. گومیلیف بود)، که بر سعی و تلاش انسان در آفرینش شعر تأکید داشت، تجلی یافت. با این همه «آ. پ. چخوف» و «ای. آ. بونین» به حرکت خود در راه ادب کلاسیک روسیه ادامه دادند و با کشف های خود در زمینه ی قالب اثر ادبی، میوه های جدیدی را به این درخت پربار افزودند.
انقلاب سال 1917 به شکلی مصنوعی فرهنگ روسیه را به دو جریان داخلی و مهاجرتی تقسیم کرد و این در حالی بود که بزرگ ترین نویسندگان و شعرا ترجیح دادند کشور را ترک گویند. با این وجود، ادب روس به طور کلی یکپارچگی خود را که بر فرهنگ کلاسیک روس بنا شده بود، حفظ کرد و آثار ای. آ. بونین، و. و. نابکف، ای. ای. شمـِلیـُف، گ. ای. گازدانف، گ. و. ایوانف، و. ف. خاداسویچ و نیز اُ. ماندلشتام، م. آ. بولگاکف، ب. ل. پاسترناک، م. گورکی و م. شولوخف می توانند گواه این ادعا باشند. عجیب نیست که دقیقاً همین جریان به بیشترین افتخار و محبوبیت در سطح جهانی دست یافت. به رغم آن چه گفته شد، سنت گرایی، عشق به جست وجو را در ادب روس کم رنگ نکرد. همان پویایی که یکی از ویژگی های ادب معاصر غرب به شمار می آید، در میان نویسندگان روس نیز حفظ شد و زمینه ی ظهور سبک های بسیاری را در شعر و نثر فراهم آمد.
آخرین نمونه های شایان توجه را در نثر آ. ای. سالژنیتسین ارایه داد و با آثارش به کالبد رمان کلاسیک روس روحی تازه دمید. در زمینه شعر نیز ای. بروتسکی به درجاتی بسیار بالا دست یافت. راهی که ادب روس در سده 20 طی کرد، به خوبی می تواند اهمیت بالای آن در سطح جهانی و نیز توانایی های بی حد و مرزش را نشان دهد.
□
ادب کلیسایی چندین قرن تنها منبع تغذیه ی فکری و معنوی کتا ب دوستان و بعد از آن ها، تمام مردم روسیه بود و از همین رو تأثیر به سزایی نیز بر خصوصیات ملی آنان گذاشت. با گذشت زمان ادبای آن مرز و بوم ایده ی یگانگی سرزمین روس، و نیز خودویژگی ملی و مذهبی کشور خود را بنیان نهادند. بدین ترتیب، ادب روس از همان ابتدا و برای همیشه با جنبه های ملی و دولتی روسیه پیوند خورد، و این در حالی بود که به لحاظ فعالیت پرثمر مترجمان، این هنر هیچ گاه در چهارچوب اندیشه های ملی محدود نماند. به عنوان باارزش ترین آثار دوره ی کی یف، می توان به «مواعظ سرمطران، ایلاریون» (سده 11)، «گاهشـمار اولیـه» (سـده 11 و اوایـل ســده 12)، «پندهای شاهزاده ولادیمیر ماناماخ» (سده 11 و اوایل سده)، آثار اسقـف کیـریل تورافسـکی (سـده 12)، «سخنـی درباره لشکر
ایگور» (سده 12)، «زندگانی دانیال مدحور» (سده 12) اشاره کرد. تمام این آثار نشان دهنده توجه ادبای آن زمان به شعر و پیدایش این ژانر ادبی است. این زمان، عصر فعالیت پرشور ادبی و آفرینش آن قالب ها و ژانرهایی بود که در سده های آتی به طور کامل قد علم کردند.
ادب روسیه را در دوره پایانی قرون وسطی می توان با واژگان «حس دردانگی» (نظریه مسکو، رم سوم جهان) تعریف کرد. بحران های داخلی کشور در سده های 16 و 17، کشور را به سوی ژانر ژورنالیسم مذهبی و سیاسی سوق داد. ناگفته نماند که این آثار گاه به سطوح بسیار بالای هنری نیز می رسیدند. چنین اند پیام های فاخر ایوان مخوف و «زندگانی کشیش اعظم، حـَبـَقـوق»، که به شکلی منحصر به فرد زبان کلیسایی و ادبی را با زبان زنده ی محاوره ای در هم آمیخته اند. در همین زمان شعر گفتاری مردمی نیز از نظر قدرت، زیبایی و شیوایی به درجات بالایی دست یافت، اما نویسندگان قدیمی روس تقریباً از این منبع سرشار مردمی استفاده ای نکردند. در عوض، از اواخر سده 16 ژانر داستان اشرافی با الهام از سوژه های خـیابانی غـرب و شـرق رشـدی تند و پرخروش را آغاز کرد.
در اواخر سده 12 ارزش های اروپای غربی به ادب روس راه گشود. این انقلاب در جهان بینی مردم روسیه، که با دوره ی اصلاح زبان و رسم الخط زبان روسی مصادف شده بود، سرانجام به بحران فرهنگی سده 18 انجامید. نویسندگان این دوره بین تقلید بی چون و چرا از فرهنگ فرانسه از یک طرف، و درون مایه ها، زبان و سبک هایی جدید از طرف دیگر، سر در گم بودند. تمایل آنان به ابداع خصوصیات ملی در ادب کشورشان در طول تمام این دوره احساس می شود: «و. ک. تردیاکفسکی» و «م. و. لامانسف» تئوری شعر روس را خلق کردند، «آ. و. سومارُکف» با وجود تمایل شدیدش به حفظ جایگاه راسین و ولتر در روسیه، به تصنیف ترانه هایی به سبک مردمی می پرداخت و «د. ای. فانویزین» کمدی هایی با زبان زنده محاوره ای درباره ی مسایل زندگی روزمره ی آن زمان می آفرید و درژاوین پیام آور «آتش مقدس» اشعار سده ها ی بعد شد. نمایش نامه و شعر کماکان موقعیت خود را در صدر ژانرهای ادبی حفظ کرد و این در حالی است که با شعر تنها چون تفریحی دلپذیر برخورد می شد. شکل گیری ادب روس در آثار «ن. م. کارامزین»، «و. آ. ژوکفسکی« و «آ. س. پوشکین» کامل شد و جدایی آن از زبان کلیسایی روسیه قدیم، در جدال «آرزاماس» با «مجمع طرفداران زبان روسی» به پیروزی های اولیه خود دست یافت.
دوران حکومت آلکساندر، زمان تنش های شدید هنری و ادبی بود. در آن زمان نویسندگان روسی نخستین شادی استقلال ادبی خود را که هم از نظر سبک و هم از نظر روحیه شکلی کاملاً ملی یافته بود، فراموش نکرده بودند. شعر به یک حماسه و حرفه مبدل شده، و از جایگاهی مقدس برخوردار شده بود. زندگی ادبی توانی تازه یافته، و سرور و سربلندی هنر (صطلاحی از ا «ی. آکساکف») در آثار پوشکین به کمال رسیده بود. در این زمان دیگر معضل سلطه فرهنگ اروپای غربی حل شده بود و بر پایه ی همین پیروزی، در نسل های بعد نیز اندیشه ی «اسلاوگرایی»، چه در مباحث ملی ـ روانشناختی و چه در جنبه های فرهنگی ـ هنری جامعه کاملاً رشد کرد و جان گرفت.
از سال 1840 در ادب روس بحران اخلاقی و متافیزیکی آغاز شد و در سبک رمانتیسم جلوه یافت. هنرمندان این زمان خود را انسان هایی سرگشته احساس می کردند، آن طور که پنداری نمی توانستند مکان خود را در زندگی بیابند. همین حس، موضوع «انسان بی مصرف» را پیش کشید. «م. ی. لرمانتف» تصویری خارق العاده از روحیات مردم آن زمان، که آمیزه ای از شعف و تردید بود، نمایش داد. ن. و. گوگول با طنز گزنده ی خود معضل دینی ـ اخلاقی را در فرهنگ روس، که به مشکل اصلی سده 19 بدل شده بود، مطرح کرد و همزمان یک ویژگی دیگر ادب روس، یعنی پیوند فعالیت ادبی با سرنوشت خود نویسنده آشکارگی گرفت.
عصر «اصلاحات بزرگ»، یعنی زمان بین سال های 1860 و 1870، توجه ادبا را به مشکلات اجتماعی جلب کرد. در این مقطع نویسندگان برای حل مشکل تنهایی غم انگیز انسان در دنیایی چنین بزرگ، برقراری رابطه با اجتماع و مردم را پیشنهاد کردند. در همان زمان اصول زیبایی شناختی و انقلاب جدید فلسفی ـ مذهبی از هم فاصله گرفتند و بدین ترتیب دو شاه راه جدا در ادب روس پدید آمد. طرفداران «هنر محض» (آ. گریگوریف، آ. و. دروژینین، آ. آ. فیت) علیه رسالت اخلاقی ـ کاربردی ادب موضع گرفتند، اما ل. ن. تالستوی راه «تخریب زیبایی» را برای اصلاح اخلاقی انسان ها از طریق هنر تبلیغ می کرد. بازنگری مذهبی وقایعی که روسیه در سده 19 از سر گذرانده بود، در آثار داستایفسکی تجلی یافت. او با قدرتی حیرت آور نشان داد چه گونه آزادی یک فرد مستقل و رها می تواند او را به دام تباهی و بردگی بیاندازد. تسلط مسایل فلسفی بر ادب روس، نویسندگان آن زمان را به سوی رمان نویسی ره نمود و پرافتخارترین برگ ها را برای این ژانر ادبی رقم زد، اما با این وجود شعر نیز از این معضلات فلسفی بی نصیب نماند (این سوژه ها به خوبی در اشعار «ف. ای. توتچف» احساس می شود).
در آخرین سال های قبل از انقلاب، ادب روس بار دیگر به نقطه اوج خود رسید. این دوره «عصر نقره ای» نام گرفت. در این مقطع زمانی آن چه تغییر کرد، خود حس زندگی بود. آندری بلی در این باره گفته است: «حس غیرمتعارف بودن وضع روزبه روز شدیدتر می شود». این زمان، زمان آشکارگی کرفتن ژرفنای ناشناخته ی انسان و وقوع رویدادهایی مکاشفه گونه و سرنوشت ساز بود. در سال 1890 شعر روس طراوتی تازه یافت. سمبلیسم در آن سال ها از مکتب ادبی پا فراتر نهاد و به یک اندیشه مستقل بدل شد. شعر و ادب بار دیگر به عنوان راهی مهم و حیاتی به سوی ایمان و جاودانگی مطرح شدند. رمانتیسم در اندیشه روس رنگ باخت. نویسندگان با حسی عجیب و مرکب از عصیان و خستگی، جسارت و اندوه، می کوشیدند با سلاح زیبایی شناسی بر کردارشناسی غلبه کنند و به دنیای «ماورای خوبی و بـدی» دسـت
یابند. «د. س. مرشکفسکی» در این باره گفته است: «خوبی و بدی دو راه است که انسان را به یک هدف مشترک می رسانند و هیچ تفاوتی ندارد کدام یک را انسان برگزیند». عرفان «و. س. سالاویف» تفسیری اعجاب انگیز در اشعار آ. آ. بلوک یافت. عکس المل اندیشه روس در برابر افراط گرایی مذهبی سمبلیسم، که شاعر را به عنوان واسط و رسانگر نیروهای آسمانی معرفی می کرد، در سبکی به نام آکمه ایسم (بنیاگذار سبک ن. س. گومیلیف بود)، که بر سعی و تلاش انسان در آفرینش شعر تأکید داشت، تجلی یافت. با این همه «آ. پ. چخوف» و «ای. آ. بونین» به حرکت خود در راه ادب کلاسیک روسیه ادامه دادند و با کشف های خود در زمینه ی قالب اثر ادبی، میوه های جدیدی را به این درخت پربار افزودند.
انقلاب سال 1917 به شکلی مصنوعی فرهنگ روسیه را به دو جریان داخلی و مهاجرتی تقسیم کرد و این در حالی بود که بزرگ ترین نویسندگان و شعرا ترجیح دادند کشور را ترک گویند. با این وجود، ادب روس به طور کلی یکپارچگی خود را که بر فرهنگ کلاسیک روس بنا شده بود، حفظ کرد و آثار ای. آ. بونین، و. و. نابکف، ای. ای. شمـِلیـُف، گ. ای. گازدانف، گ. و. ایوانف، و. ف. خاداسویچ و نیز اُ. ماندلشتام، م. آ. بولگاکف، ب. ل. پاسترناک، م. گورکی و م. شولوخف می توانند گواه این ادعا باشند. عجیب نیست که دقیقاً همین جریان به بیشترین افتخار و محبوبیت در سطح جهانی دست یافت. به رغم آن چه گفته شد، سنت گرایی، عشق به جست وجو را در ادب روس کم رنگ نکرد. همان پویایی که یکی از ویژگی های ادب معاصر غرب به شمار می آید، در میان نویسندگان روس نیز حفظ شد و زمینه ی ظهور سبک های بسیاری را در شعر و نثر فراهم آمد.
آخرین نمونه های شایان توجه را در نثر آ. ای. سالژنیتسین ارایه داد و با آثارش به کالبد رمان کلاسیک روس روحی تازه دمید. در زمینه شعر نیز ای. بروتسکی به درجاتی بسیار بالا دست یافت. راهی که ادب روس در سده 20 طی کرد، به خوبی می تواند اهمیت بالای آن در سطح جهانی و نیز توانایی های بی حد و مرزش را نشان دهد.
□