فرهنگ، ارزش های معنوی و آینده روسیه
چکیده
متن
ـ جامعه روسیه در پانزده ـ بیست سال اخیر چگونه تغییر کرده است ؟
ـ ما شاهد مرحله دیگری از فروپاشی جامعه، ،ملت و کشور بودیم. به طور خلاصه باید بگویم که یک چنین فروپاشی در روسیه سابقه طولانی دارد. این همان آشوب و اغتشاشی است که هر چند وقت یک بار بر سر این کشور می آید و می توان از آن زنجیره ای پیوسته ساخت که با آشوب بزرگ اواخر قرن شانزدهم ـ اوایل قرن هفدهم شروع می شود. در مورد اغتشاش فعلی باید گفت که تقریباً از سال 1903 آغاز شده است. حق با ژنرال آنتون ایوانوویچ دِنیکین بود که نام کتاب با ارزش خود را «شرح اغتشاشات روسی» گذاشته بود. البته یک «اما» هست: این اغتشاش با پیروزی بلشویک ها پایان نیافت می توان از آن به عنوان آشوب گسترده ای که در تمام قرن بیستم این کشور را فرا گرفته بود، صحبت کرد. در مقاطعی باعث رشد اقتصاد شد، توان صنعتی را بالا برده بود، فضانوردانی تعلیم داده بود. ما واقعا ً «موشک ساختیم». اما تمام این فعالیت ها در زمینه های علمی و کاربردی بوده است و در مورد روانشناسی و فرهنگی (فرهنگ به معنای یک سیستم ارزشی)، تخریب و فروپاشی متعاقب رخ داده است. ما زیربنای فرهنگی را از دست دادیم..اواسط سال های دهه هشتاد انحطاط روشنفکری به خوبی قابل تشخیص بود. در مقطعی کاملاً حساس مردم نتوانستند کوچکترین ایده ای از خود نشان دهند که تنها بـا بحران ناشی از سستی و بی ارادگی یک ملت قابل توجیه است. در سال های نود این جریان حالت فروپاشی و افت پیدا کرد. این سیر قهقرایی می تواند طولانی باشد.
ـ آیا علائمی وجود دارد که نشان دهد این بحران به پایان خود نزدیک می شود؟
ـ ما شاهد تلاش هایی برای حل این مشکل هستیم. تا همین اواخر آثار فروپاشی در همه جنبه ها دیده می شد؛ لااقل فروپاشی حکومت روسیه عینی بود. دولت برای پیشرفت توسعه قدم هایی برداشت و باعث شد تصور کنیم که حکومت قوی شده، ستون ها و تکیه گاه هایی برپا کرده و خلاصه تغییرات محسوسی ایجاد شده است؛ ولی تنها چند حادثه دلخراش کافی بود تا واهی بودن بسیاری از دستاوردها در سال های اخیر معلوم شود. ثبات دروغین و بالاتر از آن اتحاد ملی تنها در ظاهر بوده است. ما هنوز به معنای واقعی به این مرحله از سازندگی نرسیده ایم.
ـ چه شرایطی برای ورود به این مرحله لازم است؟
ـ اولاً باید به جامعه سالم روسی از نظر ماهیتی برگردیم. چه بخواهیم چه نخواهیم ما برای رسیدن به روسیه متمدن چیزهایی را از دست داده ایم. ملت ما پدر روحانی خود را از دست داده است. روسیه از شخصیت های معروف تاریخی که چنین ادعایی داشته اند روی بر گردانده است. حتی از پتر کبیر روی بر گردانده است چه برسد به بقیه حکومتگران. اما این نیاز امروز احساس می شود همانطور که در گذشته احساس می شد. در این مورد الکساندر پانچنکو خیلی خوب می گفت و می نوشت. مردم خود را همچون یتیمی بی پدر رها شده و سردر گم احساس می کنند. کودکی که از خانه پدری دور افتاده و در سرزمینی غریب سرگردان است. این نکته اهمیت دارد که مسئله را با دل سوزی و جستجو برای جایگزین کردن چنین شخصیتی در قالب مقامات مسئول نمی توان حل کرد. چرا که جواب مسئله الزاماً یک شخص خاص نیست بلکه چنین ساختاری باید متولد شود و در مراحل ابتدایی نباید در آن مداخله داشت، چرا که حمایت از ساختارهای معنوی از طروق عقلانی، آرزویی بیش نیست. چنین شخصیت هایی را نمی توان با متخصصان و کارشناسان رشته های مختلف جایگزین کرد. حتی اگر در سطوح بسیار بالایی هم قرار داشته باشند. مسائل ویژه ای پیش روی ما است: یافتن راه توسعه، سرنوشت مردم، سرنوشت فرهنگ. برای حل این مشکلات، تنها معلومات، هوش و تجربه کافی نیست. قبل از هر چیزی زمینه و استعداد درونی لازم است. آنگونه که قبلاً آنرا می نامیدند: «آگاهی درونی». آنجا که آگاهی درونی هست، مسئولیت هم وجود دارد.بعد از عنصر آگاهی دورنی و احساس مسئولیت، آنچه که از اهمیت بالایی برخوردار است حقی است که این افراد برای خود قائل هستند و آن مخاطب قرار دادن مردم است .این لیاقت به کمتر کسی داده می شود و مانند دیگر دستاوردهای ملی باید از آن محافظت کرد. برای چنین افرادی جنجال های سیاسی نتیجه عکس دارد نباید به برنامه ها و مصاحبه های تلویزیونی دلخوش کنند که مثلاً ظرف دو دقیقه چیزی را برای کسی توضیح دهند.
ـ به عنوان مثال پوتین در این برنامه ها شرکت نمی کند. به عقیده شما او واقعاً تا چه اندازه برای مردم محبوب است و می تواند نقش هدایت کننده معنوی را بازی کند؟
ـ پوتین حاصل یک پروژه سیاسی است که روی این پروژه متخصصان تکنولوژی سیاسی به طور اساسی کار کرده بودند. افرادی که این پروژه را سفارش داده وتأمین مالی کردند، شناخته شده اند. به نظرم که آن را «جانشین» می نامیدند. این البته مهم نیست، آنچه اهمیت دارداین است که پروژه ای در کار بوده و پروژه همیشه یک نوع بازی است. در این مورد خاص، بازی با رأی دهندگان بود.توجه به کاندیدایی خاص در یک مقطع از زمان به معنی «یقین» و اعتقاد داشتن به او نیست، بلکه به معنی «تصور» است. چنین بازی برای رأی دهنده تا دوران محدودی معنا دارد اما کار کردن با مردم مشکل تر است. یک رهبر مردمی برای مخاطب قرار دادن ملتی با سابقه و درک تاریخی مشخص، برای آنکه این مردم شنوده او باشند باید در آنها «یقین» ایجاد کند. آیا پوتین توانسته است چنین حسی در مردم ایجاد کند؟ آیا توانسته از چارچوب پروژه سیاسی بیرون بیاید؟ من نمی دانم. احتمالاً این تمایل وجود داشته است. همه ما سعی می کنیم کارهایی انجام دهیم ولی تا چه اندازه موفق می شویم، موضوع دیگری است. در این مورد خاص کاربردی عمل کردن دولت به نظر من هشدار دهنده است، همینطور خلاء ایدئولوژیکی و عدم تلاش برای مقابله با بحران بی هویتی. به عبارت دیگر گویا مشکلات مربوط به زندگی روسی، فرهنگ و ماهیت ملی برای کسی مطرح نیست. در بهترین حالت می توان خطابه هایی در وصف وطن پرستی شنید (بی شک توجه به این موضوع در پروژه سیاسی اولیه گنجانده شده بود) ولی این حداقل چیز لازم است هر چند که بی ضرر هم نیست. ما در تاریخ با این پدیده در زمان سلطنت نیکلای اول برخورد می کنیم. شاعر بزرگ توتچیف در این مورد به وضوح می گوید: «تو تزار نبودی، ظاهر ساز بودی». در آن دوره مظاهر فراوانی از فرهنگ ریا و ظاهرسازی روی کار آمد. گوگل بر اساس همین موضوع روز، «قمار بازان» را نوشت. در این داستان قماربازان متقلب به نحوه بسیار تأثیر گذاری از راستی، حقیقت و پاکی دم می زنند. نتیجه آن شد که جامعه روسی اعتمادش را نسبت به حکومت از دست داد و این به چه انجامید؟ کاملاًواضح است.
ـ در این صورت، به نظر شما کدام مسائل، در روسیه امروز از اهمیت بیشتری برخوردار است؟
ـ مسائل زیادی روی هم انباشته شده است. اولاً ارتباط متقابل دموکراسی و اصول لیبرالیسم با ویژگی های روسی.این مسئله مهم نه تنها حل نشده (این نصف بدبختی است)، بلکه اصولاًمطرح نبوده است. چرا که بزرگان در زمینه دموکراسی این را به ما تعلیم نداده اند.در همان ایالات متحده چندی پیش کتابی تحت عنوان «روسیه و جستجوی خود» منتشر شد.سؤال بسیار بجایی است؛ آنچه در اولویت قرار دارد نه دموکراسی یا استفاده از تمدن غربی، بلکه داشتن تصوری درست از خود با تمام ویژگی های تمدن روسی است. ما فرصت زیادی را از دست داده ایم ؛خیلی وقت پیش باید یک جمع بندی از اوضاع می کردیم تا ببینیم بعد از اتمام فروپاشی ما در چه شرایطی قرار داریم. چه توانایی هایی داریم؟ چه چیزی در مقابل ما قرار گرفته؟ چه ویژگی هایی را از دست داده ایم؟ چه چیزهایی را باید حفظ کنیم؟ و متعاقباً، در روابط ما کدام فاکتور در اولویت قرار دارد؟
ما به یک چنین اولویت بندی معنوی و فرهنگی نیازمندیم. که باید آن را پشت سر بگذاریم و پس از آن می توان به استانداردهای دیکته شده مربوط به تمدن، البته در قالب ویژگی ها و امکانات خودی رسید. در غیر این صورت مجبور خواهیم شد مرتباً با مسائل و مشکلات کاذب رو به رو باشیم. دولت مشکلات جدیدی خواهد داشت که حل آنها در گرو طرح های جدید سیاسی خواهد بود. لازم به تذکر است که مردمی در زندگی با این مسائل روبه رو هستند که از استقلال و آگاهی کافی برخوردار نیستند. کسانی که می توان آنها را عوام نامید و این حقیقتاً سؤال کلیدی مربوط به زندگی روسی است که از دوران تلخ گرفته شده است حالا می فهمیم که چرا در زمینه تکنولوژی سیاسی چنین موفقیت هایی به دست آمده است؛ تئوریسین های سیاسی با احساس قیمومتی که نسبت به عوام دارند توجه آنها را جلب کرده و رأی دهنده درست می کنند. در طرح استراتژیکی این به عنوان ـ راهی به ناکجا آباد ـ مطرح است. در چنین وضعیتی باید مفهوم جامعه بشری را به فراموشی سپرد. عوام و جامعه بشری جمع پذیرنیست.
همین را می توان در مورد کل روسیه گفت. روسیه برای عوام بی معناست چرا که روسیه نمی تواند در حد خواسته های ابتدایی این قشر سقوط کند ؛روسیه فقط می تواند آزاد باشد و از همین جا یکی از مشکلات اساسی بعد از فروپاشی شوروی مطرح می شود: ساختن فرهنگ و آن نوع از زندگی که درخور انسان آزاد باشد. ما می بینیم که مثلاً تزارین کاترین کبیر در زمان خودش توانست چنین مسئله ای را به نحوی موفقیت آمیز حل کند.همانطور که می دانیم تا چندی پیش از به سلطنت رسیدن وی، اشراف از مسئولیت های دولتی معاف شده بودند (دستور معروف در مورد آزادی کامل اشراف). به این ترتیب وضع همیشگی پیش آمد، طبق گفته (آ.ای. گرتسین) «در آزادی در ظواهر زندگی» آن آزادی درونی مستمر البته وجود نداشت. چرا که یک چنین آزادی با دستور و بخشنامه حاصل نمی شود؛ بلکه آن را در قالب تربیت باید به انسان ها داد. تزارین این را به خوبی فهمیده بود وبا حوصله و قدم به قدم طبقه اشرافی روسی را تربیت می کرد و به عبارت بهتر،آگاه می کرد. کاترین کبیر برای خود هدف مشخصی تعیین کرده بود: بوجود آوردن «طبقه ای مسئول». که تا حدود زیادی موفق شد. پس از گذشت 30 ـ 25 سال شخصیت های مستقلی در جامعه روسی بوجود آمدند، طبقه اشرافی در آن روز روسیه بوجود آمد، کسی مثل کارامزین و مجله اش بوجود آمد با آن موضوعات مستقل و شخصیت محبوبش. همچنین هنر پرورانی از همین طبقه بروز کردند که مبالغ هنگفتی را صرف نیازهای جامعه می کردند. چنین افرادی برای «ادای مسئولیت های اجتماعی» تحت فشار قرار نداشتند چرا که انسان آزاد به اجبار نیازی ندارد؛ برای او مفاهیمی همچون وظیفه، شرف حرف های توخالی نیست. چنین جامعی در روسیه آن زمان به برکت همت و صبر کاترین کبیر ایجاد شد، هر چند که این کار بزرگ با مخارج و حتی سوءاستفاده هایی همراه بود. کارهای رادیشف و نوویکف شاهدی بر آزادی بی بهایی بود که آنها به دست آورده بودند.
ـ شما از تشکیل طبقه ای آگاه صحبت می کردید که تمام مسئولیت ها را بر عهده می گیرد.
ـ بله چنین افرادی باید آزاد باشند و البته عوام نباشند که گاهی در این پروژه سیاسی شرکت کنند و گاهی در فلان برنامه اجتماعی. ببینید وقتی کسی مرتباً ایده هایش تغییر می کند، وقتی به مسائل همچون بازی می نگرد، این همان چیزی است که اصطلاحاً سیاست مؤثر گفته می شود که بحث عدم اطمینان و در نهایت، فروپاشی را به دنبال خواهد داشت، سقوط ارزش های زیر بنایی و در وهله اول از بین رفتن حرمت کلام. از این به بعد هر چه می خواهی بگو و بنویس برایت بی تفاوت می شود چون کسی گوش نمی دهد در چنین شرایطی تقلید باعث نزدیکی آدم ها به یکدیگر می شود. فقط تقلید و دیگر هیچ. برای ایجاد وحدت و همبستگی پایدار در جامعه، فضای جدیدی لازم است یا به قول کارامزین، «روح جهت بخش». آنچه در وهله اول برای طبقه برتر و مسئول لازم است، خارج شدن از بازی است.نیاز این طبقه، «بودن» است و نه «به نظر رسیدن». توجه کنید که مطبوعات به اصطلاح «مستقل» چگونه وارد این بازی شده اند و با چه شیطنتی و با چه طعنه کشنده ای وجهه چنین افرادی را به تمسخر می گیرند و آنها را در هم می شکنند. محبوبیت چنین شخصیت هایی در روسیه ریشه کن شده است.
ـ منظور شما در کل قرن بیستم است یا دوازده سال اخیر؟
تمام قرن بیستم و خصوصاً دوازده سال اخیر. سرنوشت سولژنیتسین غم انگیز بود. دهانش را بستند و پرتش کردند. اینکه با چنین افرادی چه برخوردی باید داشت، بحثی طولانی است. اما در این شکی نیست که باید یاد گرفت به آنها گوش داد. حتی اگر گفته هایشان ناخوشایند و تلخ باشد. این ضرب المثل که می گوید: در وطن پیامبر نیست، تسلی بخش خوبی نیست. به هر حال پیامبران دروغین جای واقعی ها را خواهند گرفت. که گوش کردن آنها سرشار از لذت است کسانی که به راحتی در طرح های مختلف سیاسی و اجتماعی شرکت می کنند. در صورتی که راهنمایان معنوی مردم در چنین پروژه هایی نه شرکت می کنند و نه به طرفش می روند.
ـ به یاد دارم که آکادمیسین پانچنکو گفته بود که آدم باهوش به اراده خودبالا نمی رود.
ـ الکساندر میخائیلوویچ حرف بسیار درستی در مورد شکاف بین حکومت و جامعه زده است. این بدبختی ما و در واقع ریشه اصلی بحران ها و اغتشاشات روسی است. در چنین روزگاری ما هر کدام به طرفی می رویم و آن وقت آکادمیسین ها و نویسنده ها و هنرمندان شروع به بالا رفتن می کنند. و همانطور که انتظار می رود نتیجه ای هم ندارد. چرا که این کار آنها نیست، در کنار حکومت کارهای زیادی هست که در شأن افراد باهوش است. مهم آن است که نگاه آنها به حکومت مشکوک و خصومت آمیز نباشد.
ـ بارون پارووس در زمان جنگ جهانی اول خطاب به واگِن هایم سفیر وقت آلمان در ترکیه می گوید که وظیفه دموکراسی در روسیه عبارت است از دوچیز: یکی سرنگونی نظام تزاری و دیگری تقسیم روسیه به دولت های کوچک. اولین وظیفه انجام شد ولی دومی به طور کامل امکان پذیر نیست. من اساس نامه حزب لیبرال آقای یلِنین را خواندم و باید بگویم که بر این مسئله در آنجا تأکید شده است. و اما شما در مصاحبه ای گفته اید که باید در روسیه به یک مدل ملی از دموکراسی دست یافت آیا برایتان امکان دارد توضیح دهید؟
ـ می توان به تنها تجربه ای اشاره کرد که این مدل در آنجا بوجود آمد و آن هم در وچای جمهوری نووگورد بود. این جمهوری چهارصد سال دوام آورد. مدت زمان قابل ملاحظه ای است. در مورد آزادی خواهی مردم نووگورد، در مورد وچا، در مورد انتخاب پاسادنیک (بالاترین مقام حکومت کشور)، از مبارزات انتخاباتی گروه های مختلف در مورد تمام این مسائل مطالب زیادی بر جا مانده است. ولی طبق معمول در ثبت این مدل از دموکراسی مورخان مسئله اصلی را در نظر نمی گیرند و آن عبارت است از این سؤال اساسی که: چه عواملی در بوجود آمدن این دموکراسی نقش داشت؟ هزینه این میزان از همبستگی و ثبات از کجا تأمین می شد؟ دموکراسی روسی به واسطه وجهه و اعتبار روحانیون نووگورد بوجود آمد. آنها همزمان هم به امور مذهبی می پرداختند و هم به امور حکومتی. ازآن جمله خزانه نووگورد بزرگ در کلیسای سُفی و تحت نظارت این روحانیون نگهداری می شد. این حاکمان اسناد اصلی مربوط به سیاست های خارجی را امضاء می کردند. در عملکردهای حکومتی آنها یک نوع شجاعت منحصربه فرد آشکار می شود. و به همین دلیل محبوب و مورد احترام مردم نووگورد بودند. بی دلیل نیست که بیست تن از این روحانیون در زمره قدیسین قرار گرفته اند. اینان پدران روحانی مردم بودند. در زمان درگیری های خونین سیاسی کافی بود که صلیب به دست روی پل والخوف بایستند تا مردم سلاح هایشان را زمین بگذارند و بی هیچ حرفی پراکنده شوند.
ـ اما این در دورانی رخ داده است که صد در صد مردم مذهبی بودند. در ده سال اخیرکارشناسان مسائل اجتماعی پارامترهای اساسی رابطه مردم و مذهب را بررسی می کنند و همیشه هم به یک نتیجه می رسند. ارتودکس ها 70 ـ 60 % جمعیت را تشکیل می دهند که از میان آنها حدود 8% مذهبی معتقد هستند که این رقم عملاً ثابت مانده است.
ـ بله. مگر می توان از یک کپی برداری کامل و بازگشت به گذشته حرف زد؟ من خوشبختانه ماشین زمان ندارم! آنچـه اهمیت دارد نـه جزئیات و شرایط، بلکه اصل است که آن هم عبارت است از شکل تغییر ناپذیر فرهنگ روسی. آکادمیسین پانچنکو این دانشمند معروف روسی، قانون ... فرهنگی را کشف کرد. این قانون بسیار مهمی است. و اگر وجود نداشت ما دلیلی برای مطالعه و تحقیق تاریخی نداشتیم.در واقع مطالعه تاریخ خیلی چیزها را به ما می دهد. با اینکه از دوران آقایی نووگورد بزرگ صدها سال می گذرد و ما با مردم آن زمان تفاوت های زیادی داریم اما مهم ترین مسئله در زندگی را (البته در زمینه خلاقیت) از آنان به ارث بردیم. اینکه چه کسی مشخصاًرهبریت معنوی جامعه را بر عهده خواهد داشت، من نمی دانم. زمانی این برعهده اسقف های اعظم بود، بعدها راهبان و زاهدان، بعد از آن شاعران و امروز تلاش واقعی معنوی از ما انتظار می رود یعنی خلاقیت پایدار.من مطمئن هستم که ممانعت های سیاسی و مقابله به تنهایی قادر به مهار کردن دموکراسی در روسیه نخواهد بود. بلکه ساختاری معنوی و اخلاقی برای ما ضروری است.که بدون آن به هیچ دست آوردی نائل نخواهیم شد.این معنی قانون ... فرهنگی است.که البته واقعیت های موجود تکیه گاه آن خواهد بود. آنچه ما امروز شاهد آن هستیم عبارت است از یک جامعه سکولار کاملاً از هم پاشیده. برگشت به فرهنگ دینی هر چند با سختی اما امکان پذیر است. علاوه بر این، خلاءاندیشه یکی از اصلی ترین عواملی است که باعث شده دموکراسی غیر واقعی بنماید و نتواند راه نجاتی برای ما باشد. اگر به جمهوری نووگورد نگاه کنیم از این نظر خواهیم دید که نه تنها از خلاءخبری نیست بلکه ایده پایدار خاص نووگورد وجود دارد. ایده خدای قادر سوفی.مردم نووگورد برای دفاع از سرزمین خود می جنگیدند ولی نمی گفتند برای دفاع از دموکراسی جان فدا می کنیم بلکه فکر آنها و گفته های آنها چیز دیگری بود: به خاطر سوفی مقدس جان می باختند. که در پشت این اعتقاد یک جهان بینی و تربیتی نهفته بود که توسط کلیسای سوفی تعلیم داده شده بود کلیسایی که قلب جمهوری کهن روسی بود و روحانیون نووگورد محافظان آن بودند. پس همه چیز با هم جور در می اید و همانطور که می بینید دموکراسی روسی در هوا معلق نبود بلکه پایه های محکمی داشت. و این چیزی است که ما فرصت نکردیم به آن بپردازیم.ما به تکنولوژی های سیاسی امید بسته بودیم. سعی می کردیم هنوز هم در تلاشیم تا این مسئله را از راه های فرعی حل کنیم. طرح های سیاسی را یکی پس از دیگری به راه می اندازیم. حزب تشکیل می دهیم و فکر می کنیم که این کارها باعث تثبیت اوضاع خواهد شد. ما تجربه کمی بین سال های 1917- 1905 داریم؛ یعنی زمانی که اولین احزاب بدون توجه به اهمیت بحرانی که جامعه را گرفته بود، از کنار آن گذشتند. با این حال ما هنوز اصرار داریم که به سیستم حزبی وابسته باشیم. نگرانم که اینجا هم یک مسئله کاذب و غیر واقعی نهفته باشد.
ـ خوب ما هم مثل بقیه.در تمام کشورها سه – چهار حزب وجود دارد.
ـ بله این از استانداردهای تمدن است. اما چه لزومی دارد دقیقاً از آن تقلید کنیم هر چند که چنین سؤالی حتی مطرح نیست، طوری حرف می زنند گویا همه چیز حل شده است و جای هیچ شکی نیست.
ـ در جامعه امروزی کلاً چه روحیات و تمایلاتی به نظر شما جالب است؟
ـ روحیه غالب بر جامعه سردرگمی و افسردگی است. ما در دورانی زندگی می کنیم که بدبینی بر جامعه حاکم است. و آنچه مربوط می شود به گروه های متحد معاصر که تعدادشان هم زیاد نیست، اینها احساسات بدی بر جا می گذارند. گروهی تمایلات وطن پرستی دارند، گروهی تمایلات لیبرالی. اما همه آنها از نظر روح مذهبی فقیر هستند و حالت منزوی و غیر قابل تحملی دارند، ولی بدتر از همه، عوام هستند. از حقیقت روسیه و تاریخش روی برگردانده اند. ودر ذهن برای خود کشوری غیر واقعی ساخته اند که به روش خودشان آن را دوست دارند و در عین حال از آن متنفرند. خیلی غم انگیز است. در عوض جاهای مختلف کشور (من زیاد سفر می کنم) انسان های بزرگی هستند که بدون توجه به آنچه در اطرافشان می گذرد آنچه در توان دارند انجام می دهند. اینها شخصیت های اصیلی هستند. آخرین بار چنین افرادی را من در چِلابینسک دیدم که یک اتحادیه به نام «کمربند سنگی» تشکیل داده بودند؛ کتاب منتشر می کردند، نمایشگاه و کنفرانس تشکیل می دادند. نام یکی از مجموعه های چِلابینسک «تجربه ارتباط با گذشته» بود که فکر می کنم کاملاً گویا است.
ـ اصطلاحاً می گویند وقتی فردی خوب و مطمئن به قدرت می رسد، بلافاصله به موجودی کریه تبدیل شده و شروع به مال اندوزی می کند.
این تاوان آزادی واقعی است. افرادی که از درون آزاد نیستند، به این سرنوشت دچار می شوند. آنها عادت کرده اند که احترام مصنوعی بگذارند، که خوش خدمتی کنند و تحقیر شوند و وقتی به قدرت می رسند شروع به تحقیر دیگران می کنند و خودشان از عقده های زیادی در رنجنـد. در حالـی که انسـان آزاده در هـر کجـا و در هـر شرایطی خودش می ماند. وقتی که واسیلی ژوکوفسکی شاعر معروف به دربار امپراطوری راه یافت همان انسان مهربان و ظریف باقی ماند. همینطور کارامزین. امروز چنین انسان های بزرگی دیده نمی شوند.
ـ پیش بینی شما از بیست سال آینده چیست؟ چه بر سر روسیه خواهد آمد؟ شاید به جای پیش بینی بتوان کلمه اعتقاد، امید و یا نگرانی را به کار برد.
ـ در اینجا فقط می توان از اعتقاد گفت. ما نخواهیم توانست مسیر ترقی روسیه را عوض کنیم. نمی توان جریان فروپاشی درونی را متوقف کرد و استعداد خلاقیت ملی را شکوفا نمود. این در حالی است که قصد ندارم چشم اندازهایی که پیش رو داریم را با توجه به توانایی عقلانی و تئورتیک ارزیابی کنم. ما نه تنها صاحب معادن ذغال سنگ و دیگر منابع اولیه هستیم، بلکه منابع معنوی زیادی داریم. به عنوان مثال ما شمایل خدای ولادیمیر را داریم و یا جشن پاکروف که هر ساله برگزار می کنیم. مسیحیان ارتودوکس به طور واقعی نقش خدا را در تاریخ روسیه درک می کنند. خصوصاً در زمان های غیر عادی شرایط غم انگیز و سختی که بر روسیه رفته است. اگربرای بعضی از هم وطنان و برادران این جنبه آرام بخش نیست پیشنهاد می کنم که زیبایی هایی که در این کشور وجود داشته به یاد آورند. چقدر زیبایی بکر و واقعی در سرزمین ما وجود داشته است، از سوزدال و نووگورد گرفته تا سن پترزبورگ. این اندیشه هم می تواند آرام بخش و امیدوارکننده باشد. فقط در زمانهای بحرانی است که روسیه به خود رها شده و چهره ای چنین کثیف، بی نظم و نامطلوب به خود می گیرد.
* این مصاحبه در شماره 24 مجله اکسپورت در سال 2005 چاپ شده است.
□