چکیده

متن


مقدمه
   
    اوراسیا کجاست؟
    چگونه با نظام بین المللی، نظام جهانی و مناطق فرعی درون خود تعامل دارد؟ ج.ا.ایران چه جایگاهی در این منطقه دارد؟ و در چه سطحی می تواند در درون آن نقش شایسته خود را بازی کند؟ اینها پرسش هایی هستند که در این نوشته با استفاده از نگرش سیستمی به آنها پاسخ کوتاهی داده می شود. گمانه این نوشته آن است که «ایفای نقش مؤثر در نظام های چندگانه مذکور را برای کشوری چون ایران، منطقاً باید از پایین به بالا باشد وگرنه صرفاً به اتلاف منابع می انجامد و در وضع کنونی، امکان بازی در سطح اوراسیا برای ایران محدود است».
   
    1- نگرش سیستمی به سیاست بین المللی
    با یک نگرش سیستمی به مسائل جهان، می توان سه سطح اساسی را از هم متمایز نمود. در سطح نخست، «نظام جهانی» (به تعبیر والرشتاین) مطرح است که از قرن 16 شکل گرفته و روز به روز در حال گسترش بوده1 و امروز به خاورمیانه رسیده است. به تعبیری، در برابر نظام سرمایه داری لیبرال، صرفاً منطقه خاورمیانه است که به دلایل مختلف مقاومت می کند و حتی چینی ها نیز با وجود پذیرش نطام اقتصادی آن، مدعی عدم پذیرش بخش سیاسی آن نیستند، بلکه صرفاً قصد خریدن زمان و فرصت را برای تحکیم موقعیت اقتصادی خود دارند.
    تحول در این نظام، زمانی امکان پذیر است که یک نظام اقتصادی ـ سیاسی به شکل نرم افزاری جایگزین آن شده و ساختار اقتصادی و نوع نظام های حکومتی را تنظیم نماید.
    سطح دوم به «نظام بین المللی» اشاره دارد که از توزیع قدرت میان واحدهای اصلی (دولت ها) به اشکالی چون چندقطبی، دوقطبی و یا هژمونی پدید می آید. در حال حاضر این نظام شکل هژمونی دارد، اما یک هژمونی محدود است و این محدودیت به وسیله عوامل داخلی کشورها (نقش افکار عمومی، مردم و گروههای اجتماعی)، تعاملات و رقابت ها میان دولت ها و نیز هنجارها و نهادهای بین المللی ایجاد می شود. لذا برخی از اصطلاح نظام یک ـ چند قطبی استفاده می کنند2.
    اما سطح سوم به «مناطق» برمی گردد که این نیز به دو دسته تقسیم می شود: مناطق اصلی و مناطق فرعی. منظور از مناطق فرعی، آن حوزه های ژئوپلیتکی است که کمتر برای سطوح بالاتر سیستم اثر گذارند و البته این مناطق فرعی نیز به لحاظ اهمیت متفاوتند. اهمیت مناطق اصلی آن است که اثری مستقیم روی سطح دوم (نظام بین المللی) دارد و به بیانی، این میزان بازیگری در مناطق مهم است که ساختار نظام بین المللی را تعیین می کند و هر قدرتی که بتواند در تعداد بیشتری از این مناطق ایفای نقش کند، به لحاظ اهمیتی که برای وضعیت اقتصادی، سیاسی و نظامی آنها دارد، می تواند به مراتب خود در میان سایر قدرتها بیفزاید. در دوران جنگ سرد، جهان در راستای گسل های اصلی سطح نظام بین المللی به سه منطقه مهم تقسیم شده بود: بلوک شرق، بلوک غرب و کشورهای غیر متعهد یا جهان سوم. بلوک غرب همان منطقه آتلانتیک بود، بلوک شرق عمدتاً در اوراسیا و فراتر از آن قرار داشت و خاورمیانه و پاسیفیک نیز عرصه رقابت و منازعه شرق و غرب و به شکل کم رنگ تری جنبش غیر متعهدها بود. در واقع، نقش پررنگ ایدئولوژی موجب تحت الشعاع قرار گرفتن مناطق ژئوپلتیک شده بود3، اما پس از جنگ سرد، مناطق ژئوپلتیک معنا و مفهوم روشن تری پیدا کردند. در حال حاضر، چهار منطقه اصلی آتلانتیک (اروپا ـ امریکای شمالی)، پاسیفیک (شرق و جنوب شرقی آسیا)، خاورمیانه و اوراسیا از آنچنان اهمیتی برخوردارند که بیشتر مسائل سیاست بین المللی پیرامون آنها جریان دارد.
   
    2- جایگاه اوراسیا و بازیگران سیاست بین المللی
    آنچه که امروز اوراسیا به مفهوم ژئوپلتیک نام دارد و برای سیاست بین المللی اهمیت دارد و گستره ای است که از دو جمهوری غرب روسیه (اوکراین و بیلاروس) شروع و مناطق میان دریای سیاه تا مغولستان را در بر می گیرد و علاوه بر روسیه و قفقاز، منطقه خزر و آسیای مرکزی را نیز شامل می شود. این عرصه در دوره شوروی در درون بلوک شرق بود و از این رو، کمتر از آن نام برده می شد، اما اینک محل اشاره بوده و به خاطر همجواری آتلانتیک، خاورمیانه و پاسیفیک، نقش مهمی دارد. بر خلاف آتلانتیک که بازیگر اصلی آن آمریکا، پاسیفیک که بازیگر اصلی آن، آمریکا و چین، خاورمیانه که بازیگر اصلی آن آمریکاست، در اوراسیا در حال حاضر، روسیه نقش اصلی را بر عهده دارد. اما طی پانزده سال اخیر، به موازات مطرح شدن این منطقه در عرصه ژئواستراتژیک جهان، سایر بازیگران (آمریکا، اروپا و چین) نیز کوشیده اند تا وارد این معادله شوند.
    از نظر دولت آمریکا، بازیگری در اوراسیا در راستای ایفای نقش هژمون (به عنوان حافظ اصلی و موتور گسترش نظام جهانی سرمایه داری لیبرال) و نیز در خدمت منافع خود برای حفظ موقعیت در نظام بین المللی قرار دارد. این حضور و نفوذ بایستی احتمال بازگشت روسیه به اشکال پیشین را ذر منطقه سد نموده و با ایجاد ساختارهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جدید، موقعیت فعلی آن را نیز محدود سازد. علاوه بر این، حضور در اوراسیا می تواند نقش کنترل کننده و محدود سازنده چین را در صفحه شطرنج جهانی را (به تعبیر یرژینسکی) نیز عملی سازد. همچنین باید به کنترل خاورمیانه اشاره کرد چرا که اوراسیا به لحاظ فرهنگی و سیاسی در پیوندی اساسی با آن قرار دارد و حضور در آن تکمیل کننده حضور در خاورمیانه است. نگاه اتحادیه اروپا نیز در درجه اول جلوگیری از سرایت بحران های منطقه به اتحادیه و نیز نقش اتحادیه در گسترش نظام جهانی است. اروپایی ها به شکل مسالمت آمیزی در صدر الگوسازی برای اوراسیا هستند و تا کنون نیز موفق تر از آمریکا عمل کرده اند.
    برای چین، منطقه اوراسیا علاوه بر اینکه همجوار خاک آن است و بسیاری از مسائل نظیر مسائل دینی بر بخش های مهمی از چین (مانند اویغورستان) تأثیر دارد، منافع مهمی چون انرژی در منطقه وجود دارد و ایفای نقش در این منطقه، علاوه بر محدود سازی حضور آمریکا، می تواند نقش بین المللی این کشور را برای آینده افزایش دهد.
    اما برای روسها، اوراسیا معنا و مفهوم خاصی دارد و در واقع، اوراسیا یعنی امپراتوری روسیه و از قرن هفده به بعد و به ویژه در تمام قرن بیستم نیز کماکان اینچنین بوده است. در حال حاضر نیز مسکو برای کشورهای این منطقه حق استقلال قائل نیست و مفهوم «خارج نزدیک»4 و مفاهیم مرتبط با آن در اسناد استراتژیک و سیاست خارجی این کشور به خوبی گویای آن است که از نگاه کرملین، کشورهای این منطقه (14 جمهوری جدا شده از شوروی) حیاط خلوت روسیه و قلمرو اعمال دکترین مونرو روسی هستند و خارج قلمداد نمی شوند. رفتار کرملین طی پانزده سال گذشته نسبت به مناطق مجاور(دریای سیاه، قفقاز جنوبی، خزر و آسیای مرکزی) و قائل نشدن حق مشارکت برای سایر کشورهای منطقه مانند ایران و چین نیز از این واقعیت حکایت دارد که مسکو تنها ساختارها و ترتیباتی را می پذیرد که محور آن روسیه باشد. شاید تنها پس از حضور جدی آمریکا طی دو سه سال اخیر و وقوع انقلاب های رنگی است که روس ها پذیرفته اند سازمان همکاری شانگهای (که صرفاً برای حل و فصل مسائل مرزی بود) نقشی گسترده تر بازی نموده و نقش کشورهای چین و ایران نیز در سطحی محدود برای منطقه پذیرفته شود. نقش روسیه در اوراسیا از یک قدرت انحصاری به تدریج کاهش یافته و بویژه پس از سال 2001 به صورت اساسی با رقابت آمریکا رویارو شده است و با توجه به تحولات نسلی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی به کشورهای اوراسیا، گمان می رود که تا دهه آینده به نقشی درجه دوم تبدیل شود. نکته جالب این است که مسکو بخاطر اولویت های داخلی حاضر نیست سطح بارزی با قدرت های خارجی را در اوراسیا از منطقه به نظام بین المللی بکشاند. چرا که از نگاه مقامات کرملین وارد شدن به رقابت های کلان برای این کشور هزینه هایی دارد که در حال حاضر قادر به پرداخت آن نیست5.
    به هر حال، آنچه که در اوراسیا می گذرد، صرفاً یک رقابت میان قدرت های بزرگ در سطح منطقه نیست، بلکه برای هر سه سطح سیستم های مورد اشاره در ابتدای این نوشته آثاری دارد. در سطح نظام جهانی، رقابتی فرهنگی، اقتصادی و سیاسی برای گسترش سرمایه داری لیبرال به شکل تغییر ساختارهای فرهنگی، اقتصادی و سیاسی بجا مانده از دوره کمونیسم به ساختارهای جدید جریان دارد. در سطح نظام بین الملل، همه بازیگران مدعی (آمریکا، اروپا، روسیه و چین) می دانند که جایگاه آنها در نظام بین الملل کنونی و آینده پیوندی ژرف با بازی در اوراسیا دارد. این موضوع برای آمریکا و اروپا حالتی تهاجمی و برای روسیه و چین وضعیت تدافعی تری دارد و بویژه روسیه باید از موقعیت خود و جلوگیری از افول بیشتر دفاع نماید. در سطح منطقه ای، بازیگران بیشتری دخالت دارند و علاوه بر ایران، ترکیه و کشورهای منطقه، برخی دولت های دیگر چون هند و پاکستان نیز در پی نفوذ هستند.
   
    3- ج.ا.ایران: الزامات بازیگری
    ج.ا.ایران در این وضعیت پیچیده باید به دقت عمل نماید. منافع ملی ایران نه در ارتباط با همه منطقه اوراسیا که عمدتاً و در درجه اول در مناطق فرعی درون آن (آسیای مرکزی، خزر و قفقاز) نهفته اند. برای حفظ این منافع در بخش های مختلف فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و امنیتی، تعاملات دوجانبه با حکومتها و ملت های منطقه، نهادهای منطقه ای نظیر اکو، نشست های جمعی نظیر نشست کشورهای ساحلی خزر در اولویت قرار دارد. در سطح بعدی، فعالیت در نهادهای فراگیرتر نظیر سازمان همکاری شانگهای مهم است، اما این مسأله محدودیت هایی دارد. وارد شدن در بازی های سطح بین المللی باید حساب شده و با در نظر گرفتن اولویت های داخلی نظیر توسعه اقتصادی برای افزایش پتانسیل قدرت در جهت حضور هدفمند و مؤثر در معاملات فرامنطقه ای باشد. بنابر همه واقعیت های موجود، ایران یک قدرت بالقوه منطقه ای است که برای بالفعل ساختن آن در مناطق مختلف (خلیج فارس، خزر، آسیای مرکزی و قفقاز) نیازمند توسعه اقتصادی در داخل و حضور فعال و نهادینه در هر یک از این مناطق است. توسعه در داخل بستری است که می تواند در کنار ایجاد پذیرش خارجی، نقشی شایسته برای تهران در سطح هر یک از این مناطق به دنبال داشته باشد. در حال حاظر پذیرش خارجی ج.ا.ایران در سطح هر یک از این مناطق با موانع عمده ای روبروست که بدون برطرف کردن آنها، وضعیت های بایسته و موجود محدود خواهد شد. طبعاً زمانی ایران خواهد توانست در اوراسیا نقشی شایسته بازی کند که قبـلاً مشکلات و موانع در سطح مناطق فرعی را برطرف نماید. ادعای ایفای نقش در اوراسیا و فراتر از آن در نظام بین المللی بدون فراهم کردن بستر داخلی توسعه و بستر پیرامونی (خلیج فارس، خزر و ...) در حد یک شعار باقی می ماند. نه روسها و نه چینی ها نیز در حال حاظر قائل به کشاندن بازی های سطح اوراسیا به سطح بین المللی نیستند، اگرچه، ناگزیر در آینده به آنجا نیز کشیده می شود. اما با این تفاوت که چینی ها به مدد اقتصاد قدرتمند خود نقش محوری را بازی خواهند کرد و هر کشور دیگری بدون برخورداری از توسعه شایسته ملت خویش در حاشیه آن بازی می کند. به واقع، بدون وجود عوامل عینی و مؤثری که وزن واقعی یک ملت را، در معادلات بین المللی بالا می برد، صرف ورود در بازی های بین المللی، امر چندان مهمی نیست. به هر حال، امروزه گنجینه ای از تاریخ، سنت، فرهنگ و زبان برای ایران در مناطق زیر مجموعه اوراسیا وجود دارد که با واقع نگری، قدرتمندی و دیپلماسی کارآمد می تواند از آن برای ایفای نقش منطقه ای در سطوح پایین تر و سپس سطح اوراسیا بهره بگیرد و آن را نیز تقویت نماید، وگرنه، صرفاً برای یاداوری خاطره های گذشته خوب است.
   
    1- E.Wellerstein، The Modern World System (New York Academic Press. 1974)
    2- نگارنده، نظام بین المللی جدید: هژمونی، چندقطبی یا یک ـ چند قطبی؟ فصلنامه سیاست دفاعی، شماره 48، پاییز 1384.
    3- مردم، دولتها و هراس (تهران: پژوهشکده مطالعات راهبردی، 1378)ص
    4- Near Abroad
    5- Mark Cichock، Russia and Eurasia Politcs ( London: Langman، 2003) PP.14
   

تبلیغات