سیاست خارجی روسیه: خودآگاهی و منافع ملی
چکیده
متن
همانند خود موضوع روسیه، سیاست خارجی آن نیز در ایران امری ناشناخته است. بویژه شناخت سیاست خارجی از منظر خود روس ها و نگاه روسی به این موضوع کاملاً مغفول واقع شده است؛ محققان روسیه در ایران، عمدتاً از طریق زبان انگلیسی و آثار نگاشته شده از سوی غربی ها به موضوع نگاه می کنند. خوشبختانه کم کم روس شناسی بطور مستقیم، امری دست یافتنی شده و آثار دکتر مهدی سنایی که یک دهه در کشور روسیه و جمهوری های خارج نزدیک آن به کار و تحقیق مشغول بوده طلیعه چنین امری است.
کتاب سیاست خارجی روسیه، علاوه بر ویژگی های فوق، از این مزیت نیز برخوردار است که نگارنده از منظر تئوری های جدید حوزه سیاست خارجی و روابط بین الملل متعرض موضوع روابط خارجی مسکو شده و توضیحات و یادداشت های مترجم و محقق محترم در پانوشت صفحات بر غنای مطلب افزوده است.
بطور کلی، سخن اصلی این کتاب آنست که «سیاست خارجی روسیه در طول تاریخ و در وضع کنونی را نمی توان شناخت مگر با داشتن درک درستی از تحول تاریخی هویت ملی و آگاهی و تفکر ملی روس. این هویت نیز عمدتاً در مذهب ارتدوکس، تربیت اسلاو و روابط با همسایگان تجلی یافته و روسیه امروز با بحران وحدت ملی و بازیابی هویت ملی روبروست.» کتاب با مقدمه آقای دکتر نقیب زاده، دارای یک درآمد کوتاه و دو فصل و نتیجه گیری است. فصل اول به تفکر ملی و دیپلماسی بین المللی روسیه و فصـل دوم بــه تحلیـل خردگرایـانه تفـکر مـلــی روس پرداخته است. فصل نخست دربردارنده هفت موضوع مرتبط با تحولات هویت ملی، ایده ها و انگاره های اساسی هویتی روسیه در طول تاریخ هزار ساله آن بوده و فصل دوم عمدتاً به روابط روسیه و حوزه ها و کشورهای مهم برای آن می پردازد.
«روابط بین الملل و توسعه اجتماعی»، عنوان فصل اول می باشد. در این بخش، یک بحث نظری در مورد جایگاه روابط بین الملل در شکل دهی و رشد آگاهی جوامع و ملت ها و درک هر جامعه از اصالت ملی خود از این طریق مطرح شده است. از این نگاه، شناخت «مَنِ جمعی» و ویژگی های ملی، پس از آگاهی از ویژگی های مردم دیگر و تقابل «ما» و «آنها» به وجود می آید و جامعه با سرکوب خصومت داخلی میان افراد به منظور حفظ هویت جمعی، میل به خصومت را در شکل گروهی به سوی هدف خارجی یعنی همسایگان جهت گیری می نماید. درک سیاست خارجی تنها زمینه های مربوط به منافع ملی، امنیت ملی و ژئوپلیتیک را در برنمی گیرد، بلکه هر تصمیم سیاست خارجی مبتنی بر یک الگوی ذهنی و تعریفی است که در جامعه در مورد جهان پیرامون وجود دارد و این ذهنیت در نتیجه تجربه های مثبت و منفی ارتباط با محیط خارجی و بر اساس قواعد رشد تفکر اجتماعی شکل می گیرد. خاطره قومی و ذهنیت از روابط پیشین، بویژه در شرائط بحرانی یک ملت، الگوهای رفتاری مشخص را بر سیاست خارجی کشورها تحمیل می کنند. کلیشه های ارزشی بر شکل گیری تصویر ما از جهان تأثیر دارند و شرائط بحرانی، نوعی آشفتگی در این کلیشه ها ایجاد می شود.
بحث دوم «به گرایش های تدوین کننده هویت ملی روسیه» می پردازد. فضای جغرافیایی اوراسیا، ارتباط با امپراتوری بیزانس (رم دوم)، ایدئولوژی مسیحیت، تجربه های سیاسی مرتبط با بیزانس، کنستانتینوپولیس (استانبول) و هجوم تاتارها و حاکمیت دویسـت و پنجاه ساله اردوی زرین، مهم ترین مؤلفه های تشکیل دهنده هویت ملی روسیه قلمداد شده اند. گرایش های ذهنی ـ فرهنگی اولیه در تفکر ملی روسیه، زمانی شکل گرفتند که ساختارهای ابتدایی حکومتی شاهزاده نشین های روس ارتباط گسترده ای را با بیزانس برقرار نمودند و امپراتوری بیزانس نمونه قابل تقلیدی برای نخبگان روس شد. استانبول اولین شر جهانی در تفکر روسی شد و روس ها پس از آن به تثبیت هویت ملی خود در مقابل بیزانس، استانبول و کلیسای ارتدوکس آن پرداختند و بدینوسیله کلیسای روس، قوم برگزیده آن و مأموریت تاریخی اش، استقلال خود را از استانبول اعلام کردند. این احساس «من» جمعی و شناخت از آن، در دوره ای که از نگاه روس ها سمبل تاریکی و سیاهی بود) شکوفاتر شد و برای مقابله با اردوی تاتار بسیج گردید. با سرنگونی امپراتوری بیزانس (رم دوم) در قرن پانزدهم، دکترین رم سوم در مسکو و در قرن 17 به بعد ایده پان اسلاویسم مطرح شد.
«روسیه و اروپا در ذهنیت ملی روس سده شانزدهم» عنوان بحث دیگری از فصل اول است که در آن به مبارزه برای کسب فضای حیاتی در سرزمین های اسلاونشین روسیه، اوکراین، لهستان و نیز سرزمین های حاشیه بالتیک پرداخته شده است. در واقع، از این سده است که جنگ های دائمی روسیه و لهستان شروع شده و به یک کلیشه ثابت تهدید خارجی از سوی اروپای غربی تبدیل شد. در واقع، لهستان عامل بازدارنده ای در مقابل مسکوی قدرتمند برای حکومت های اروپایی بود. از سوی دیگر، امپراتوری روس متحد قدرت های اروپایی در مقابل عثمانی بود. برخی تاریخ نویسان روس نیز ریشه های اروپایی برای پادشاهان روس دست و پا کردند تا اعتبار آنها را افزایش دهند.
نویسنده در بحث بعدی به «ورود در حوزه سیاست اروپایی یا تغییر هویت» می پردازد. او با اشاره به ترویج ایده مأموریت روسیه برای آزادی استانبول و دیگر سرزمین های مقدس به وسیله کلیسای ارتدوکس روسیه در پایان قرن هفده، به این نکته اشاره می کند که حکام روسی چگونه به فکر تأسیس حکومت جهانی ارتدوکس، نصب مجدد صلیب بر فراز حرم صوفیای مقدس در استانبول و آزاد نمودن همه ارتدوکس های تحت حاکمیت روم کافر بودند.
در واقع انقطاع کلیسای روسیه از میراث بیزانس و پذیرش روسیه در جمع قدرت های اروپایی مهم ترین پدیده های قرن هیجدهم روسیه بودند. در قرن نوزده، روسیه به عنوان یک پدیده فرهنگی و تاریخی شناخته شد و در این روند، نخبگان حکومتی و سایر طبقات اجتماعی جدید روسیه با درک نوین خود از ملت، منافع آن و استراتژی رشد کشور مشارکت نمودند. در عین حال، ساختارهای تاریخی از میان نرفتند، بلکه بازیافت شده و با واقعیات جدید قرن نوزدهم همراه شدند.
در بحث «خودآگاهی روسی در آثار ادبی عصر خردگرایی»، رشد خودآگاهی ملی روسیه در قرن 19، به نقش پتر کبیر در روند اروپایی کردن روسیه از نیمه قرن هفده، بر رشد مداوم همگرایی روسیه با اروپا و تأثیر فرهنگ اروپایی بر نخبگان روس تأکید می کند. از نظر او، در قرن 19، روسیه وضعیت یک زبان کاملاً مستقل و خودکفا را پیدا می کند که دیگر زبان گفت و گو در خانه نیست. او می نویسد: «در نیمه دوم قرن نوزده، ایده رسالت تاریخی در واقع جبران نارضایتی از واقعیات جامعه روسیه است. روسیه اروپا را آزاد کرده است، اما در مقابل آن چیزی نگرفته است، بلکه اروپا به صورت ملموسی از روسیه دورتر می شود. در چنین شرایطی، بخشی از جامعه در عکس العمل خود به رسالت آزاد سازی اقوام بالکان توجه می کند که جزء افسانه ملی روس نیز هست.»
نویسنده با اشاره با آثار آپوختین، تورگنیف، دابرالوبوف و تولستوی، چنین نتیجه می گیرد که ادبیات روس که خود محصول رشد خودآگاهی ملی بود، منبع و مرجع خوبی برای شناخت این آگاهی است. این ادبیات هم به فهم روانشناسی ملی کمک می کند و هم تأثیر آن را در روند تصمیم گیری در حوزه سیاست خارجی در قرن نوزدهم نشان می دهد.
«غرب و شرق در تفکر ملی روسیه» موضوع یک بحث دیگر کتاب است. چهره غرب در مراحل اولیه شکل گیری خودآگاهی ملی روس تکوین یافته است. اسلاوها در برابر آلمان ها، اسلاوهای شرقی بت پرست در مقابل جهان مسیحی امپراتوری رم، جنگ های روسیه ـ سوئـد در قرن 18 و جنـگ میهنی قـرن 19، به تعــارض
روسیه ـ غرب شدت می بخشید و لازمه توسعه خودآگاهی ملی روس و تعریف «من» دسته جمعی روسی بود. احساس عقب ماندگی از غرب در قرن 17 بطور جدی حس شد و دو دسته غربگرایان و اسلاوگرایان طی سده های بعد برای رفع این عقده کوشش کردند. در خودآگاهی روسی، در دوره های مختلف، چهره منفی جهان غربی از طریق کشورهای مختلف تداعی می شد.
ابتدا رم کاتولیک، سپس لهستان، فرانسه دوره ناپلئون، آلمان، انگلستان و سرانجام آمریکا جلوه گر این نقش بودند. از اواسط قرن 19، موضوع شرق در خودآگاهی ملی اجتماعی ـ سیاسی روس مواجه شد. این موضوع، واکنش در برابر نومیدی از نظام اجتماعی اروپایی یا تلاش های ناموفق در زمینه کاربرد این الگوی اجتماع در روسیه بود. روسیه فهمید که با وجود شباهت به فرهنگ غرب، از جنبه های نزدیک به شرق نیز برخوردار است. این وضع به عنوان انگیزه برای توسعه و هم چالش برای دنیای غرب تلقی می شد و در آثار خومیاکف و دانیلفسکی نمودار شد. مکتب فلسفی اوراسیایی در اوائل قرن بیستم، ملت های شرق را متحد روسیه در برابر غرب می دانست، به خودآگاهی ملی روس جنبه خاص بخشید. نظریه پردازان اوراسیایی، به اندیشه های اسلاوگرا نزدیک بودند و غرب را دشمن تاریخی روس می دانستند. این اندیشه، در دوره شوروی، مأموریت فرهنگی و رسالت آزادی ملت های شرق از سلطه غرب را دنبال می کرد که با اندیشه پروسترویکا، خاتمه یافت و از آن پس، با ویرانی نظام ملی ارزش ها، تشخیص هویت جامعه دچار مشکل شده است.
آخرین مبحث بخش اول، «انگاره اصیل ملی و دکترین پان اسلاویستی روسیه» است. از نگاه نگارنده کتاب، در شرائط کمبود فرهنگ همبستگی بدون رویارویی با دیگران، تنها مقابله گروه خود با گروه دیگر و استفاده از نظریاتی چون پان اسلاویسم، زمینه ساز رشد خودآگاهی ملی می شود. این نظریات به ارزش های خود کفایی تبدیل می شوند که ملت را برای فعالیت عملی بسیج نموده و بر طراحی سیاست خارجی اثر می گذارند. بحران نظام دولتی سلطنتی در اروپا باعث اندیشـه دولت مـلی (دولت ـ ملت) برخلاف دولت سلطنتی جهان وطن و جدا از توده های مردم شد. در روسیه نیز اندیشه ملی مورد توجه قرار گرفته بود. در نتیجه این روند، اندیشه میراث بیزانسی به دکترین پان اسلاوی تبدیل شد. طرفداران نظریه پان اسلاو، خواهان تشکیل اتحاد سیاسی و دولت متحد همه اسلاوها و ارتدوکس ها بودند و این در محافل مختلف نخبگان جامعه روسی گسترش و محبوبیت زیادی داشت و در بحران بالکان به اوج خود رسید. این اندیشه در سالهای جنگ جهانی دوم و تحولات دهه 1990 بالکان میان نخبگان و جامعه روس مطرح شد.
نویسنده، بخش اول را با این عبارت به پایان می رساند: «شکی نیست که سیاست خارجی شوروی ـ روسیه به وسیله موقعیت ژئوپلیتیکی آن، تحولات در مناسبات بین المللی و منافع ملی این کشور تعیین می شود. ولی در این سیاست، همیشه یک مبدأ موسوم به «صورت مثالی» وجود داشت که از ویژگی های فرهنگی و روانشناختی شکل گیری خودآگاهی ملی روس سرچشمه می گرفت. فضای آگاهی روسی با مرزهای دولت مطابقت نداشته بلکه حدود و جهت گیری های خاص خود را دارد که به وسیله مظاهر خاص تبلور یافته و در سطح ناخودآگاه در صورت های مثالی ملی حک شده است. روسیه برای حفظ این فضا یعنی حفظ «خویشتن»، به تلفات و خسارات زیادی تن می دهد.» او سپس به تضاد ارزش های ژرف قومی و ارزش های متأثر از واقعیت ها و نتیجه آن برای دنیای باطنی شخصیت که به تشنج و ناراحتی منجر می شود، اشاره می کند. از نظر زادوخین، جامعه ای که با بحران هویت خود دست به گریبان است، با مسأله دشوار وارد کردن ارزش های جدی به سیستم سنن خود رو به رو می شود.
فصل بعد به «تحلیل خردگرایانه تفکر ملی روس» پرداخته است. در ابتدای این فصل، مفهوم منافع ملی در شعور سیاسی روسیه بیان می شود. از نظر زادوخین، منافع ملی شامل تأمین بقا و امنیت خود بوده و فضا در مرحله تشکیل جامعه مدنی و دولت قانونمند است که منافع ملی معنا دارد: «مفهوم منافع ملی، مفهومی پیچیده است که می توان آن را به عنوان منافع یک واحد اجتماعی ـ سیاسی تعریف کرد که تعادل معاصـر منافع شخصیت، گـروه و کـل اجتمــاعی در
سرزمین خاص و درزمان معین تاریخی را منعکس می کند و با منافع واحدهای اجتماعی ـ سیاسی دیگر در ارتباط است. مفهوم منافع ملی همچنین، منعکس کننده سطح معین آگاهی اجتماعی است.» از نظر او، درک درست منافع ملی در گرو خودآگاهی ملی دقیق در سطح بالای یکپارچگی جامعه و نخبگان و این نیز منوط به سطح معین فرهنگ سیاسی است. استفاده از مفهوم منافع ملی به عقلایی تر کردن سیاست خارجی منجر می شود چراکه بیانگر نیازهای درک شده و یکپارچه شده یک کشور است.
از نظر نگارنده کتاب سیاست خارجی روسیه، مفهوم منافع ملی در آگاهی سیاسی روسیه قرن 16 به وجود آمد و خطرات خارجی، ساختار منافع ملی روسیه قرن 18 را تعیین می کرد منافع ملی این دولت عبارت بودند از: تثبیت نهایی سیاسی مرزهای کشور، تأمین تمامیت ارضی و امنیت کشور، تأمین دسترسی آزاد به اقیانوس جهانی و فراهم کردن استقلال اقتصادی و شرایط مناسب خارجی برای توسعه اقتصادی. برای حل مشکل تعارض ارزش ها و منافع ملی و تعارض اسلاو بودن و روسی بودن، نویسنده عقیده دارد که ارزش ها می توانند به علت نیازهای اجتماعی انسان، بخشی از منافع ملی را نیز تشکیل دهند و مسأله اینست که ارزش ها مانع توسعه نشده و با نظام منافع ملی ارتباط طبیعی و هماهنگ پیدا کنند. همچنین برخورد عملگرا و حسابگرایانه نباید مبنای معنوی اجتماع انسان ها و تمدن بشری را ویران کند. او عقیده دارد که از نیمه دوم قرن نوزدهم بود که امکان اظهارنظر جامعه درباره محتوای منافع ملی فراهم شد، اما در دوره نظام کمونیستی، احتمال وجود مفهوم منافع ملی رد شد و اختلاف میان ایدئولوژی و منافع واقعی دولت باعث تشدید بحران داخلی دولت شوروی می شد. با فروپاشی شوروی، مرحله جدید بررسی و درک منافع ملی روسیه شروع شد، ولی این کار به زمان احتیاج داشت زیرا بحث درباره منافع ملی در شرائط نبرد شدید بین کمونیست ها و دموکرات ها بر سر قدرت رنگ باخته و به یکی از امور ثانوی و درجه دوم تبدیل شده بود. فقط اواخر سال 1994 توجه به مسأله منافع ملی دوباره جدی شد. سایر مباحث کتاب به سیاست خارجی روسیه در قبال اوکراین، بالکان، آمریکا، جامعه اروپای غربی، آسیای مرکزی و قفقاز، شرق و جهانی شدن پرداخته و در آن کوشش شده است تا با استفاده از تحولات تاریخی روابط روسیه و این کشورها و مناطق و روند شکل گیری آگاهی ملی و تفکر ملی روسی در قبال آنها، موضوع تحلیل شود. در واقع، آنچه که در فصل اول مطرح شده به عنوان بستری برای طرح مباحث فصل دوم مورد استفاده قرار گرفته است.
در بحث روابط با اوکراین با اشاره به جدایی دردناک این سرزمین و شکل گیری تدریجی خودآگاهی ملی اوکراین متأثر از فرهنگ یونانی ـ بیزانسی و کاتولیک لاتین، اعتراف می شود که کلیشه های مستحکم ذهنی، افسانه ها و احکام ایدئولوژیک دوره شوروی و احساس هویت اروپایی در این کشور یک واقعیت انکارناپذیر است که روسیه امروز با ید آن را بپذیرد. در رابطه با بالکان نیز ملاحظات ژئوپلیتیک، سنت های تاریخی و مسائل اسلاوگرایانه مطرح شده و سپس وضعیت سال های اخیر مورد توجه قرار گرفته است. نویسنده پیشنهاد می کند که روسیه باید خود را از اسارت کلیشه های دوره جنگ سرد رها ساخته و در جنبه فرهنگی سیاست خارجی خود نسبت به منطقه بازنگری کند تا بتواند ضمن همگرایی با فضای فرهنگی اروپایی، نقش مؤثری در منطقه بازی کند.
در مورد آمریکا، ابتدا برداشت اولیه نظر مثبت روس ها نسبت به آمریکا طی سده های پیش بیان شده است. از این نگاه، تنها از سال 1917 است که سیمای آمریکا دگرگون می شود و در حال حاضر نیز کلیشه های ذهنی دوره جنگ سرد همراه با اقدامات این کشور در فضای اوراسیا، موجب شده تا افکار عمومی روسیه، آمریکا را به عنوان رقیب اصلی روسیه در نظام مناسبات بین المللی تلقی کنند. نویسنده عقیده دارد که به موازات خروج از بحران هویت ملی و توسعه فرهنگ کثرت گرایانه در برداشت از جهان، اهمیت عامل آمریکایی در نظام ارزش ها کاهش یافته و همگرایی روسیه با فضای اروپایی و اصلاح روابط با دولت های جدید قسمت غربی اوراسیا به این امر کمک خواهد کرد.
او می نویسد که برخلاف نقطه نظر موجود، عضویت کشورهای جدید اروپایی در ناتو می تواند در آینده برای روسیه مثبت باشد؛ چراکه جنبه اروپایی پیمان تقویت خواهد شد، و برای روسیه بدون همکاری با اروپا، رسیدن به وضع قدرت بزرگ و حل مسائل امنیت ملی و رشد اقتصادی مشکل است.
زادوخین در بحث از آسیای مرکزی، قفقاز و خاورمیانه، مرزهای جنوبی را منشأ اصلی تهدیدات مستقیم برای امنیت ملی می داند. البته او «خطر اسلام» را چندان جدی ندانسته و اسلام را بخش تشکیل دهنده در فرهنگ روس و واقعیت تاریخی فضای اوراسیایی می داند. او با تأکید بر نفوذ تاریخی و فرهنگی ایران در منطقه آسیای مرکزی و قفقاز، و منافع مشترک دو کشور ایران و روسیه و نیز اختلاف آنها، تمایل تهران و مسکو را برای حل و فصل مسائل فی مابین مهم می داند. از این نگاه، ایران مفیدترین همسایه کشورهای آسیای مرکزی و روسیه از نظر ژئوپلیتیکی است و روسیه را بهترین شریک راهبردی خود می داند: «انتظار می رود که دیدار پوتین از ایران نه تنها به روابط اقتصادی دوجانبه تحرک جدیدی ببخشد بلکه مبنایی برای همکاری سیاسی در جهت حل و فصل مسائل امنیتی منطقه ای آسیای مرکزی، افغانستان، قفقاز و خاورمیانه ایجاد کند.»
در پایان کتاب گفته شده است که با وجود تغییرات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در روسیه، اما سیستم ارزش ها و گرایشات مبتنی بر انگاره های ملی که در ایدئولوژی «مسکو به عنوان رم سوم» و «دکترین پان اسلاویسم» نهفته اند همچنان ثابت باقی مانده اند. در واقع، دو مفهوم فوق، سیاست خارجی روسیه را طی سده ها شکل داده اند.
همچنین به این نکته اشاره شده که «غرب»، نقشی اساسی در تکوین هویت ملی روسیه از گذشته تا امروز داشته است و دیالوگ تاریخی روسیه و غرب میان غربگرایان و اسلاوگرایان، یک مبنای ساختاری تاریخی «ما ـ آنها» دارد و نمونه غرب به عنوان یک تهدید در طول تاریخ روسیه یک عامل اساسی در همبستگی ملی و انگیزه اتخاذ برخی روش های مشخص سیاست خارجی بوده است.
زادوخین سیاست خارجی روسیه را متأثر از ویژگی های فرهنگی و روان شناختی شکل گیری تفکر ملی دانسته که همواره در انطباق دادن خود با مرزهای ملی مشکل داشته و هزینه هایی را بر دولت های روس تحمیل کرده است. او همچنین، مناقشه همیشگی ارزش های ملتی تاریخی ژرف و ارزش های نوین متأثر از واقعیت ها و پیامد آن یعنی بحران خودآگاهی و هویت ملی از یکسو، و برخورد پیشداورانه غرب و بنیادگرایانه شرق از دیگر سو مطرح می نماید. این وضعیت، روسیه را درگیر در یک دوره انقطاع، گسست و بحران هویتی و تمدنی نموده و بازشناسی منافع ملی را برای آن به امری ضروری تبدیل نموده است.
در مجموع، کتاب سیاست خارجی روسیه اطلاعات و تحلیل های ارزشمندی از بسیاری مفاهیم و ایده های نهفته در پشت رفتارهای خارجی دولت روسیه به محققان این عرصه ارائه می کند و با ژرف کاری در بسترهای تاریخی، فرهنگی، اجتماعی و قومی روس، از تحلیل های روزمره فراتر می رود. در حقیقت، خواننده کتاب بجای تحلیل صرف رفتارهای خارجی مسکو در این سالها با علل و دلایل پشت سر این رفتارها آشنا می شود.
در پایان، اگر این سطور بخواهد کتاب را در یک عبارت کوتاه به خوانندگان معرفی کند، آن عبارت اینست که سیاست خارجی روسیه بر بستری از تاریخ جامعه اسلاو و روس و در پیوند با محیط اطراف (اروپا، بالکان، آسیای صغیر، جنوب قفقاز و چین) قرار دارد و دو عنصر مذهب (ارتدوکس) و قومیت (اسلاو و روس) بیش از هر چیز دیگری بر رفتارهای آن طی سده های اخیر اثرگذار بوده اند. در حال حاضر نیز این عناصر کمابیش اثر دارند، اما از نگاه نویسنده کتاب، شرط موفقیت سیاست خارجی روس نه رهایی کامل از بسترهای تاریخی، بلکه تعدیل و ادغام آنها در واقعیات دنیای کنونی (بقا و توسعه در محیط جهانی شده امروز) است.