آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

حجت‌‌الاسلام ‌والمسلمین «سیدمحمدباقر موسوی گلپایگانی» را برای تحلیل فضای اجتماعی‌-سیاسی حوزه علمیه قم، پیش از حمله به فیضیه انتخاب کردم، اما کسالت او، راه را بر گفت‌وگو بسته بود. با اصرار بیش از حد، به منزلش در سالاریه قم رفتم، تا در بستر بیماری به سوالاتم پاسخ گوید. فرزند آیت‌الله «سیدمحمد رضا موسوی گلپایگانی» درباره دوره‌ آغازین تاسیس حوزه‌علمیه قم توسط آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی، دوران علمای ثلاث و زمان آیت‌ا‌الله بروجردی سخن گفت و بستر حمله به فیضیه را ترسیم کرد.

پیش از واقعه حمله به مدرسه فیضیه، تحولات حوزه علمیه قم را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
پیش از واقعه حمله به مدرسه فیضیه سه دوره تاریخی را حوزه علمیه قم گذرانده بود، دوره آیت‌الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری، دوره علمای ثلاث و دوره آیت‌الله العظمی بروجردی. دوره آیت‌الله حائری از 40 قمری تا 55 قمری بود. این دوران، دوران محرومیت و مظلومیت حوزه و مدارای آن با رژیم بود. از نظر مالی حوزه در تنگنا بود و گاهی برای مدت شش ماه شهریه حوزویان به تعویق می‌افتاد. برخی از طلبه‌ها به دلیل همین شرایط حوزه را ترک می‌کردند. همچنین در این زمان، طلبه بودن جرم بود و اختناق پهلوی اول شروع شده بود.

پس در این دوران، وجوهات مردم چه می‌شد؟
اولا وضعیت اقتصادی مردم وسیع و مطلوب نبود و ثانیا اختناق پهلوی اول به‌گونه‌ای بود که مردم جرأت نمی‌کردند، حتی پس از مرحوم حاج شیخ پول به نجف، برای آیت‌الله‌العظمی آقاسیدابوالحسن اصفهانی بفرستند.

گفته می‌شود که رضاخان تمایلی به فرستادن وجوهات به نجف نداشت و سعی می‌کرد، فقط این مبالغ به قم برود.
به طور کلی رضاخان با وجود حوزه و حوزویان مخالف بود. اگرچه او در ابتدا دسته عزاداری قزاق‌ها را در تهران در شب یازدهم محرم به راه می‌انداخت و گل به سر و صورت می‌مالید و پابرهنه در وسط دسته حرکت می‌کرد، اما پس از رفتن به ترکیه، با روحانیت مخالفت شدید می‌کرد. اگر هم گاهی نگاهی به حوزه داشت، حوزه‌ای می‌خواست که تحت نفوذ و کنترل خودش باشد؛ حوزه صددرصد دولتی تا هر چه شاه می‌خواست، آنان تایید بکنند.

آیا می‌توان گفت که رضاخان در این دوره به دنبال حذف حوزه نبوده، بلکه تمرکز تمامی حوزه‌های علمیه ایران را در قم و دولتی شدن آن را پیگیری می‌کرده است؟
به هر حال او، تمامی فعالیت‌های گذشته حوزه، همچون عقد و ازدواج، ثبت اسناد، موقوفات و... را از دست حوزویان خارج کرد. اگرچه به اسم نظم آهنین این اقدامات را انجام می‌داد، ولی در حقیقت حوزه‌ای نمی‌خواست که ادعای استقلال از آن برون آید و اقدامات او را تایید کنند و حتی اجازه داشتن عمامه به دست رژیم بود.
 
خفقان در این دوران به‌گونه‌ای بود که آقا [آیت‌الله گلپایگانی] می‌فرمود: ما روزها در باغ‌ها درس می‌خواندیم و مباحثه می‌کردیم و شب‌ها به حجره‌ها و منازل باز می‌گشتیم. اما آیت‌الله حائری با استقامت و پشتکار و براساس توجهات امام زمان سخت‌ترین دوران را با موفقیت گذراندند. آقا تعریف می‌کردند: «جلوی مرحوم حاج شیخ طلبه‌ها را می‌گرفتند و خلع لباس می‌کردند یا حجاب زنان را برمی‌داشتند و ایشان جرأت واکنش نداشتند.» اگر اقدامات و درایت آقای حائری نبود، فرجام حوزه قم همچون حوزه مشهد می‌شد و از بین می‌رفت.

گویی تصمیم رضاخان نابودی تمامی حوزه‌های شهرستان‌ها همچون مشهد، تهران، اصفهان و... بود، اما در مورد قم این نظر را نداشت؟
این مساله به درایت آقای حائری باز می‌گشت. در اقدامات حاج آقا نورالله نجفی که به قم آمد و اعتراض حوزویان به رضاخان را به همراه داشت، حاج شیخ همراهی نکرد. سیداحمد طباطبایی، وکیل قم که با رضاشاه رفیق بود، برای مرحوم آیت‌الله اراکی نقل کرده بود که رضاشاه به او گفته، من منتظر بودم، آقای حاج شیخ عبدالکریم [حائری] در این قضیه لب تر کند، بعد من حوزه را با خاک یکسان کنم. به هر حال با وجود این فضا، موفقیت آیت‌الله العظمی حائری به‌گونه‌ای بود که 50 درصد دانش‌آموختگان حوزه قم، مجتهد مسلم بودند و تعدادی از آنان از مراجع بزرگ شدند. اگرچه طول عمر حوزه قم اندک بود، اما توانست با حوزه هزار ساله نجف برابری کند. پس از رحلت آیت‌الله بروجردی 4، 5 مرجع در قم بودند و 4، 5 مرجع در نجف.

برخی از بزرگان پرورش‌یافته و قوام‌یافته حوزه نجف بودند؛ اگرچه به عنوان حوزه قم شناخته می‌شوند؟
مرحوم آیت‌الله گلپایگانی اصلا نجف ندیده بودند؛ حضرات آیات خمینی و اراکی هم همین‌طور. اگرچه برخی از آنان بعد از مقام اجتهاد به نجف رفتند؛ درس آقا سیدابوالحسن اصفهانی، آقای نائینی و آقاضیاء عراقی. اما شالوده درسی آنان حوزه قم بود.

دوره دوم با دوره اول چه تفاوت‌هایی داشت؟
دوره دوم، دوران علمای ثلاث بود؛ حضرات آیات سیدمحمد حجت کوه‌کمره‌ای، سیدمحمد تقی خوانساری و سیدصدرالدین صدر. آنان حدود 10 سال زعامت داشتند که نگذاشتند، حوزه متفرق شود. در این دوران، اگرچه همچنان محرومیت وجود داشت و با محافظه‌کاری حوزه نسبت به رژیم همراه بود، اما اندک اندک تبلور حوزه در جامعه در حال رخ دادن و توجه مردم به حوزه قم بیشتر شده بود. به‌گونه‌ای که مرحوم آیت‌الله حجت توانست مدرسه حجتیه را در قم تاسیس کند.

در حالی که مرحوم حاج شیخ حتی شهریه طلبه‌ها را نداشت که بدهد. حوزه در این دوران از نظر اقتصادی رو به بهبودی رفت. در این دوران، حوزه فقط به بحث درس می‌پرداخت و علاوه بر این سه بزرگوار، حضرات آیات اراکی، گلپایگانی، خمینی، داماد، مرعشی و... تدریس می‌کردند.

گویی این دوران و زعامت حوزه، آنچنان ضعیف بود که مدرسان حوزه تصمیم گرفتند، از آیت‌الله بروجردی بخواهند تا به قم بیاید و ریاست حوزه را در اختیار بگیرد؟
در پاسخ به این سوال، دو مطلب را می‌توان بیان کرد. اول، جامعیت علمی آقای بروجردی نسبت به سایرین بود. دوم اینکه، زعامت و ریاست هم مدنظر بود. همچنین علمای ثلاث با دوران مرجعیت تامه و زعامت بلامنازع آقا سیدابوالحسن اصفهانی و اقتدار حوزه نجف مقارن بودند. البته این سه بزرگوار در زمان آقای بروجردی هم بودند.

پس دوره سوم حوزه با زعامت آقای بروجردی آغاز می‌شود.
این دوران، 16 سال به طول انجامید که 8 سال آن با حضور علمای ثلاث همراه بود و 8 سال آیت‌الله بروجردی دارای زعامت و مرجعیّت بلامنازع بودند، دوران محبوبیت و اقتدار روحانیت، به دور از سیاست و همراه با محافظه‌کاری و عدم مقابله با رژیم آغاز شد. در دو دوره گذشته، اقتدار نبود که به دخالت در عرصه سیاست کشیده شود، اما در دوره آقای بروجردی اقتدار بود، ولی مبنای ایشان دخالت در امور سیاسی نبود.
 
حوزه قم شکوفا شد و حوزه‌های علمیه شهرستان‌ها یکی پس از دیگیری احیا می‌شد. آقای بروجردی از علما در تقویت حوزه شهرستان‌ها و مساجد استفاده و آنان را اعزام می‌کرد. موقعیت روحانیت به جایی رسیده بود که کاملا رژیم پهلوی تحت سیطره و ابهت آقای بروجردی قرار داشت و از ایشان می‌ترسید. همچنین موقعیت اجتماعی روحانیت به‌گونه‌ای شده بود که وقتی نمایندگان آقای بروجردی به شهرستان‌ها می‌رفتند، از فاصله بسیار زیاد نسبت به آن شهرستان مردم و منتفذین شهر به استقبال می‌آمدند. در سایه آرامش زعامت ایشان درس‌ها در حوزه رونقی گرفته بود و نظام آموزشی حوزه ارتقا یافت.

البته اتفاقات سیاسی شدیدی در این مدت رخ داد؛ 28 مرداد، جریان فدائیان اسلام، آقای کاشانی و مصدق، مساله فلسطین. اما مبنای آقای بروجردی عدم دخالت در این حوادث بود. به‌گونه‌ای که در جریان رسمیت شناختن اسرائیل توسط دولت ایران، آیت‌الله حکیم به آیت‌الله بهبهانی تلگراف زد که شاه ایران، اسرائیل را به رسمیت شناخته، شما به او تذکر دهید... این مساله نشان‌دهنده شناخت آیت‌الله حکیم نسبت به منش آیت‌الله بروجردی، مبنی بر عدم دخالت در امور سیاسی بود.
 
یا در مساله اعدام نواب صفوی، به رغم روحانی بودن او، آیت‌الله بروجردی واکنشی شدیدی که مانع اعدام وی شود نشان نداد. هم و غم ایشان این بود که کشتی حوزه علمیه قم به سرانجام مطلوبی برسد؛ یعنی اقدامی انجام ندهد که حوزه از حیطه مدیریتش خارج شود و از عظمت حوزه کاسته نشود. شاید ایشان اینگونه فکر می‌کرد که حوادث سیاسی، مواردی است که پیش می‌آورند تا حوزه از وظیفه اصلی و آموزش‌هایش دور بماند.

همچنین ایشان به دنبال تقویت ابهت مرجعیت بود. بنابراین محمدرضا پهلوی هم کاملا تحت نفوذ و اقتدار ایشان بود و سعی می‌کرد، کاری انجام ندهد که خلاف اسلام و تشیع باشد. از سوی دیگر، در بحث فرار محمدرضا شاه و عدم حمایت آیت‌الله بروجردی از رفتن او و همچنین در بازگشت او به کشور و عدم مخالفت ایشان با این مساله، امتیاز مثبتی برای محمدرضا بود.

لذا محمدرضا خود را وامدار آیت‌الله بروجردی می‌دانست. مرجعیت ایشان به‌گونه‌ای شد که از نجف جلو افتاد و به کشورهای اروپایی و عربی کشیده شد؛ پادشاه عربستان هدایایی فرستاد و شیخ شلتوت، رئیس‌الازهر تحت تاثیر ایشان قرار گرفت و شیعه را جزو مذهب پنجم اعلام کرد. البته آیت‌الله بروجردی در برخی مسائل سیاسی هم که لازم می‌دیدند، وارد می‌شدند و پیام‌های تندی نسبت به شاه می‌فرستادند. ولی بنای درگیری و مبارزه علنی را نداشتند.

چرا پس از رحلت آیت‌الله بروجردی، علما و حوزه قم روش و منش ایشان را ادامه ندادند؟
این دوره، دوره متفاوتی نسبت به دوران گذشته و حوزه وارد دوره چهارم، دوره مقابله و مبارزه با رژیم شده بود. چون که شاه در زمان آقای بروجردی اینگونه در برابر روحانیت نایستاد که بعدها ایستاد. خودش هم گفته بود که منتظرم این چنین فردی بمیرد تا بتوانم اهدافم را در ایران پیاده کنم. آن موقع، در ابتدا تمام مراجع و علما با یکدیگر بودند و در مقابل برخی اقدامات شاه همچون انجمن‌های ایالتی و ولایتی و انقلاب سفید ایستادند؛ حتی علمای بزرگ نجف هم در این مسائل با این علمای قم همراه بودند و نسبت به لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی اعتراض کردند.

بنابراین آنان این قدرت را در خود دیدند که همه مراجع قم، نجف، تهران و مشهد و تمامی علمای بلاد، متحداً جلوی شاه بایستند که عقب‌نشینی شاه را هم به دنبال داشت. شاه یک عقده‌ای نسبت به زمان آقای بروجردی داشت و حقارتی در او به وجود آمده بود؛ چرا که در زمان پدرش، او قلدری شدیدی در برابر مرحوم حاج شیخ داشت و توانسته بود، حوزه و مردم را مرعوب خود کند.

بنابراین محمدرضا پس از رحلت آقای بروجردی، تلاش کرد این عقده خود را برطرف کند و در چهره رضاشاه در برابر حوزه تبلور یابد تا بتواند آن را تحت سیطره خود قرار دهد. از این رو، در ابتدا مرجعیت قم را به رسمیت نشناخت و برای آیت‌الله حکیم تلگراف تسلیت فرستاد و حتی در جواب تلگراف مراجع قم، با جسارت تمام آنان را «حجت‌الاسلام» خطاب و آنها را به ارشاد عوام دعوت کرد.

او پس از شکست در اجرایی شدن لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی درصدد جبران شکست مفتضحانه شاهانه و پیروزی بود و لذا انقلاب سفید را اعلام کرد و در همین راستا، در مقابل اعتصاب و راهپیمایی بازاریان تهران تحت فتوای مراجع تهران و قم روبه‌رو شد و بازاریان را مورد ضرب و جرح قرار داد و علناً به مراجع، خصوصاً آیت‌الله خوانساری در بازار تهران جسارت کردند.

یعنی تمامی آقایان قم حاضر بودند تا در برابر مخالفتشان با رژیم هزینه بپردازند؟
به هر حال پیش‌بینی می‌کردند که در برابر این مخالفت‌ها درگیری به وجود می‌آید. به عنوان مثال در جریان حمله به فیضیه، قبل از درگیری، برخی آقایان همچون آقا سعید اشراقی و حاج ابوالقاسم تکیه‌ای خدمت آقا [آیت‌الله گلپایگانی] رسیدند و گفتند: فضای مدرسه متشنج است، شما به فیضیه نروید. اما ایشان فرمودند: «این از ما درست نیست که مردم را به چماق خوردن دعوت کنیم و خودمان فرار کنیم. من می‌آیم، هر چه بر سر مردم بیاید، بر سر من هم بیاید.»

اگر حاضر بودند، هزینه بدهند، پس چرا پس از بازداشت امام خمینی، آیت‌الله گلپایگانی همچون سایر علما به تهران نرفتند تا متحصن بشوند؟
آن مساله، موضوع دیگری است. علت آن این بود که آقا [آیت‌الله گلپایگانی] احساس کردند که این امر با رضایت دولت همراه است تا آقایان به تهران بیایند و آنان را لوث کنند. لذا همان موقع، یک شخصی (نمی‌خواهم اسمش را ببرم) با آیت‌الله حاج آقا علی صافی گلپایگانی در بیت آقا ملاقات کردند. آن فرد به ایشان گفت، چرا آقا به تهران نمی‌روند؟ آیت‌الله صافی با تیزبینی خاصی که داشتند، گفتند: به خاطر اینکه از دولت می‌ترسند! او جواب داد: اتفاقا دولت موافق است.

من الان سازمان امنیت در تهران بودم و جلسه بود که آنها گفتند: «به قم برو و آقای گلپایگانی را راضی کن که به تهران بیایند.» حضرت آقا احساس کردند که دولت به دنبال آن است که همه آقایان را در تهران جمع بکند و با شاه ملاقات و درخواست آزادی بکنند. از آن طرف اعلام کنند که همه آقایان مراجع درخواست خواهش و تمنا از شاه برای آزادی ایشان کردند. یعنی از یک طرف امام برای عظمت روحانیت بازداشت شده بود و از طرف دیگر با این اقدام عظمت روحانیت از بین برود.

همچنین معلوم نبود که شاه در آن زمان خواسته علما را اجابت کند. جالب اینجاست که رژیم غیر از این، قصد داشت، پس از اینکه حوزه از مراجع خالی شد، حوزه را نابود کند و آقایان طلاب را به قم راه ندهند. وقتی رهبر کبیر انقلاب(ره) آزاد شدند، فرمودند: «من دست تمام مراجع، چه آنها که در قم ماندند و حوزه را حفظ کردند و چه آنهایی که مهاجرت کردند، را می‌بوسم.» لذا آقا وقتی از این قضیه مطلع شدند، به تهران نرفتند.

پس آیت‌الله گلپایگانی حمله به مدرسه فیضیه را پیش‌بینی می‌کردند؟
پیش‌بینی می‌کردند. اما مجلس در فیضیه برای مسائل و اهداف سیاسی برگزار نشده بود. این مجلس از زمان مرحوم حاج شیخ به احترام مقام حضرت امام صادق(ع)، رئیس مذهب تشیع و برای حقی که بر حوزه‌های علمیه دارند، بعدازظهر روز شهادت در مدرسه فیضیه، همه ساله برگزار می‌شد. در زمان علمای ثلاث و آیت‌الله بروجردی هم برقرار بود. در زمان رحلت آقای بروجردی(19 شوال)، این مراسم با این اتفاق مقارن شد.

سال دوم توسط آقای گلپایگانی مراسم گرفته شد. پیش از مراسم هم رژیم به آقایان گفته بود که اگر صحبتی انتقادآمیز بیان شود، امکان زد و خورد است. همچنین به طور کلی، وضع قم از دو، سه روز قبل از مراسم متشنج بود. در بحث حمله به فیضیه هم مسوولیت با «پاکروان» بود؛ پاکروان پسر پاکروانی بود که به مسجد گوهرشاد در زمان رضاخان حمله کرد. پس از شکست شاه در انجمن‌های ایالتی و ولایتی به دلیل اعتراض روحانیت، شاه به دنبال این بود که حوزه را بکوبد که اگر قم ساکت می‌شد، تمام مملکت در برابر برنامه‌هایش آرام می‌شد. آنان به دنبال این بودند که برنامه 28 مرداد را پیاده کنند. قبلاً بازار تهران را سرکوب کرده بودند و همزمان با فیضیه، طلاب مدرسه طالبیه تبریز را مورد ضرب و شتم قرار دادند تا خفقانی، شبیه خفقان رضاخانی را در سراسر مملکت ایجاد کنند.

چرا روحانیت و مراجع همچون روش مرحوم حاج شیخ (مؤسس حوزه قم) در برابر رضاخان، عمل نکردند؟ آنها هم می‌توانستند در برابر اقدامات محمدرضا، روی خود را برگردانند تا زد و خورد در مدرسه فیضیه پیش نیاید؟
زمان و مردم تغییر کرده بودند. از یک سو زمان مرحوم حاج شیخ خفقان وحشتناک بود و از سوی دیگر در زمان آیت‌الله بروجردی موقعیت روحانیت در جامعه تثبیت و آوازه حوزه قم به خارج از کشور رسیده بود. لذا شاه پس از ایشان به سرعت اقدامات ضددینی خود را آغاز کرد و حوزه هم با همان اقتدار به سرعت پاسخ داد. رژیم می‌خواست با این اقدام خود در مدرسه فیضیه، دیگر اجازه مخالفت حوزویان را ندهد. آنان برنامه‌ریزی شده عمل کردند. حتی نمی‌خواستند در لباس دولت با روحانیت مقابله کنند، نظامی‌ها با لباس شخصی بودند و در رسانه‌های رژیم اعلام می‌شد که آنان دهقانان هستند که به دلیل مخالفت روحانیت با اصلاحات ارضی زد و خورد صورت گرفته است.

آیا حمله به فیضیه و آن زد و خوردها در روش سیاسی آیت‌الله گلپایگانی، پس از این اتفاق تاثیر گذاشت؟ اقدامات ایشان تغییر کرد؟
ایشان حتی صبح روز پس از این حادثه، تنهایی به حرم رفتند، به‌گونه‌ای که کماندوها هنوز در اطراف حرم حضور داشتند، از این قضیه تعجب کرده بودند؛ چگونه با وجود آن اتفاقات ایشان شجاعانه و تنهایی در سحر به حرم می‌روند. همچنین ایشان در جواب تلگراف آقای حکیم که خواستار مهاجرت علما به نجف شدند، به صراحت علیه رژیم سخن گفتند.

اگر ایشان از قضیه فیضیه ترسیده بودند، تا این حد شدید پاسخ نمی‌گفتند: «... توقف در ایران با انواع مصائب و صدمات مواجه است، ولیکن علاوه بر اینکه هجرت علما باعث اضطراب عموم و متعقب عواقب وخیم است، موجب انحلال حوزه علمیه، خصوصا حوزه علمیه قم است...» آقا هنگامی که احساس وظیفه شرعی می‌کردند، پای همه مسائل آن می‌‌ایستادند. به گونه‌ای که در جواب آیت‌الله سیدمحمدهادی میلانی مرقوم فرمودند: «به حمدلله حقیر سالم و دعاگو. روحیه طلاب محترم بعد از فاجعه فیضیه و اهانت‌های دیگر، بسیار قوی و ثبات قدم آنان افزوده، در انجام وظایف و حفظ آثار اهل بیت (علیه‌السلام) افزوده و آماده تحمل هرگونه مصیبت و بلا در راه آزادی مسلمین و اعتلای کلمه حق هستند.

هرچه تعداد شهدا و مجروحین آنان بیشتر باشد، افتخار و سربلندی روحانیت بیشتر است.» همچنین در جای دیگر می‌افزایند: «من در آن روز، از جنایت و خیانت حمله‌کنندگان به مردم و علما و شخص خودم چیزهایی دیدم. از مقاصد شوم و خطرناک دشمنان اسلام فهمیدم و بر جهل و ظلم کارگردانان آن فاجعه تأسف‌ها خوردم، آن روز در تاریخ شیعه و ایران فراموش نمی‌شود، خدا گواه است، راضی بودم، مرا به قتل برسانند، ولی در آن مجمع عمومی و در آن روز عزیز و در آن مکان مقدس با ارتکاب آن اعمال وحشیانه ایران را در نظر ملل دنیا، مخصوصاً مسلمانان بدنام ننمایند و از هر مصیبت برای حقیر سخت‌تر و ناگوارتر این بود که شنیده شد، بعض اجانب هم در آن صحنه شرکت و آن اعمال وحشیانه تحت نظر آنان انجام می‌شد.»

روایت فرزند آیت‌الله گلپایگانی از روز واقعه
شب حمله رژیم پهلوی به مدرسه فیضیه در دوم فروردین 42، مصادف با 25 شوال، سالروز شهادت حضرت امام صادق(ع)، حدود 400 نفر از نیروهای ساواک و کماندوها در پوشش دهقانان در کنار بیمارستان فاطمی قم مستقر شدند. آنان صبح فردا، قصد برهم زدن مراسم روضه در بیت مراجع از جمله رهبر فقید انقلاب را داشتند، اما به دلایلی این فتنه خنثی شد و تمام نیروهای خود را برای برهم زدن مراسم سوگواری در مدرسه فیضیه که عصر برگزار می‌شد، متمرکز کردند.

این افراد هنگام سخنرانی آقای آل طه، اولین خطیب مراسم، قصد برهم زدن مراسم را داشتند ولی موفق نشدند. همچنین هنگامی که آ‌یت‌الله العظمی گلپایگانی به طور پیاده در راه مدرسه فیضیه بودند، به ایشان خبر می‌دهند، جو مدرسه متشنج است و افراد مختلفی از ایشان می‌خواهند که از رفتن به مراسم صرف‌نظر کنند، اما ایشان تصریح می‌کنند: هر اتفاقی که برای مردم بیفتد، ما هم در آن شریکیم و لذا به مدرسه آمدند و سمت چپ منبر نشستند. نیروهای رژیم به صلوات فرستادن‌های بی‌مورد و پرتاب کردن سیگارهای روشن به سوی یکدیگر اقدام می‌کردند که هنگام سخنرانی مرحوم آقای حاجی انصاری، خطیب دوم مراسم به اوج خود رسید و سخنرانی که تمام شد، یکی از آنان برای رضاخان صلوات فرستاد که در مقابل واکنش طلاب و حاضرین قرار گرفت.

سپس آنان به سوی مردم و طلاب حمله‌ور شدند و درخت‌های مدرسه را شکستند. ابتدا مردم بر نیروهای رژیم غالب شدند و آنها را از مدرسه اخراج کردند. پس از مدتی، ناگهان مدرسه خالی و آرام شد، ولی پاسبان‌ها و نیروهای ارتش با لباس یونیفرم از پایین و بالا به سوی مدرسه حمله‌ور شدند و با شلیک اسلحه، رعب و وحشت در مردم ایجاد کردند و آجرهای لبه‌های پشت بام را می‌کندند و به سوی حجره‌ها و طلبه‌ها پرتاب می‌کردند. بعد از زد و خورد در صحن مدرسه فیضیه به تک تک حجره‌ها رفتند، در حجره‌ها را می‌شکستند و طلاب ساکن حجره را مضروب می‌کردند. آخرین حجره‌ای را که مأموران به آن حمله کردند، حجره‌ای بود که مرحوم آیت‌الله‌العظمی گلپایگانی در آن حضور داشتند.

تعداد قابل توجهی از طلاب در این حجره برای محافظت از ایشان تجمع کرده بودند و در همین راستا، مرحوم آیت‌الله علوی داماد ایشان و آیت‌الله حاج‌آقا علی صافی مضروب شدند. البته مأموران نسبت به مرحوم آقا تعرض فیزیکی نتوانستند انجام بدهند، ولی جسارت و بی‌احترامی صورت گرفت. بعد از شکستن درب حجره‌های مختلف، مضروب کردن طلبه‌ها و انداختن برخی از طلاب از بالای پشت‌بام به پایین، شکستن دست و پای آنان، عمامه‌ها، لباس‌ها و مقداری از کتب را وسط حیاط جمع کردند و به آتش کشیدند. در نهایت این اقدامات منجر به شهادت «سیدیونس رودباری» شد.

پس از این اقدامات، ساواک به تمام بیمارستان‌ها و اطبا دستور داده بود که مجروحان فیضیه را قبول نکنند. لذا منزل ما، مدارس و برخی از منازل دیگر، پر از طلبه‌های مجروح و رانده شده از فیضیه بود. در اینجا، باید یادی از فعالیت‌های چشمگیر حجت‌الاسلام والمسلمین حاج‌آقا مهدی گلپایگانی بکنیم که در آن زمان برای این مجروحین و مضروبین به حق فعالیت خارج از توصیف داشت. تا آن هنگام مظلومیت روحانیت به این شکل برای مردم نمایان نشده بود و با شکل‌گیری جریان فیضیه و انعکاس ملی و بین‌المللی آن، تلگراف‌های تسلیت از همه جا به سوی بیوت مراجع قم سرازیر شد.
 
پس از این ماجرا، آ‌یات عظام نجف طی تلگراف مفصلی به علمای ایران، این فاجعه را تسلیت گفتند و در تمام مدارس نجف مراسم یادبود برگزار شد و در تمام شهرهای ایران و مساجد تا چهلم شهدای فیضیه مجلس برقرار بود و مظلومیت روحانیت ثابت شد. همچنین تلگراف‌های تسلیت و همدردی از همه اقشار ملت به ویژه علما برای مراجع قم فرستاده شد و اعلام کردند که تا آخرین قطره خون خود حاضر به حمایت از اسلام و فتاوای مراجع تقلید هستند. از این رو، فاجعه فیضیه زمینه‌ساز 15 خرداد شد. مردم وقتی دیدند روحانیت در خانه خود مظلوم واقع شدند، منتظر تلافی این ماجرا بودند. لذا وقتی ماجرای 15 خرداد پیش آمد، به خیابان‌ها ریختند و از همین رو، جریان انقلاب از حادثه فیضیه شروع و موجب تثبیت آن شد.

تبلیغات