فاشیستها چگونه با اقبال عمومی مواجه شدند
آرشیو
چکیده
متن
«ما میخواهیم جناح راست مسوولیت تغییر زندگی و حیات ایتالیا را بر عهده گیرد و در این راه اگر لازم بود از روشهای انقلابی هم استفاده کند.»
هنگامی که بنیتوموسولینی در مارس 1919 در میدان سنسپونکرو این سخنان را بر زبان راند، هنوز جنبش فاشیسم در ایتالیا به قدرت نرسیده بود. در آن زمان، ایتالیا به عرصه رقابت سیاسی لیبرالها، سوسیالیستها، کمونیستها و فاشیستها بدل شده بود. اما در نهایت، چنانکه موسولینی آرزو کرده بود، جناح راست یعنی فاشیستها قدرت را به چنگ آوردند و مسوولیت تفسیر زندگی مردم ایتالیا را بر عهده گرفتند.
چرایی پیروزی فاشیسم بر ایدئولوژیهای رقیب چپگرای خود در جامعه ایتالیا را باید در پرتو تحلیل ویژگیهای این ایدئولوژیها، نقش رهبری سیاسی جنبش فاشیسم و نیز ساختار طبقاتی جامعه در ایتالیا تبیین کرد. ایدئولوژی فاشیسم گرایشهای فکری – سیاسی متفاوتی را در خود جمع کرده بود که ناسیونالیسم افراطی، نخبهگرایی، بسیج تودهای، رهبرپروری، محافظهکاری، دهقانگرایی، رادیکالیسم خرده بورژوازی، سنتگرایی، قدرتپرستی و دولتگرایی مهمترین آنها بودند. ترکیب پیچیده ایدئولوژی فاشیسم، که حاوی طیف متنوعی از آموزهها و گرایشهای سیاسی بود، قابلیت بالایی برای جذب نیروی اجتماعی متفاوت داشت.
علاوه بر این، ایدئولوژی فاشیسم تا پیش از شکلگیری دولت فاشیستی، محتوای روشن و مشخصی نداشت. چنانکه موسولینی در سال 1920 به صراحت اعلام کرد: «فاشیسم امروز صاحب تاریخی است که از سال 1915 آغاز میشود اما هنوز دکترینی ندارد. زمانی که فرصت مناسب فرارسد صاحب دکترین هم خواهد شد و مفاد این دکترین را تشریح خواهیم کرد.» فقدان آموزههای روشن و از پیش اندیشیده شده، ضعفی بود که به قوت فاشیسم در ایتالیا بدل شد؛ چرا که دست رهبران این جنبش را در طرح پیدرپی وعدههای بلندپروازانه و نامتجانس باز گذاشته بود.
در فضای جنگزده و آکنده از خشونت ایتالیایی آن زمان نیز عقلانیت سیاسی چندان فروخفته بود که وعدههای متعارض رهبران جنبش فاشیسم در ایتالیا، مانع از رویش نیروهای فاشیستی در متن آن جامعه نمیشد. عدم تکوین و وضوح مبانی فاشیسم، نه تنها امکان بررسی سازگاری وعدههای فاشیستها با مبانی فکریشان را از جامعه ایتالیا گرفته بود، بلکه فاشیسم را به طرحی برای فردا بدل کرده بود. به عبارت دیگر، مردم ایتالیا فاشیسم را نه در گذشته که در آینده جستوجو میکردند. فاشیسم پدیدهای بود که در تاریخ ایتالیا رخ ننموده بود و مردم این کشور به هیچ وجه نمیتوانستند کارنامه آن را مورد قضاوت تاریخی قرار دهند.
هم از این رو بود که موسولینی به سادگی میتوانست فاشیسم را به مثابه عصاره فرهنگ و اندیشه مردم ایتالیا معرفی کند. او در اینباره میگفت: «فاشیسم یک اندیشه جمهوریخواهی نیست، سوسیالیسم نیست، دموکراتیک نیست، محافظهکار نیست، ملیگرا نیست، بلکه برآیند و نتیجه تعامل همه خوبیها و بدیهاست.» این وضعیت باعث میشد که فاشیسم بسیاری از مطالبات سوسیالیستی و کمونیستی را نیز در بر گیرد.
فاشیستها پیش از آنکه به قدرت برسند، مطالباتی نظیر سقف زمانی 8 ساعت کار در روز، تعیین حداقل دستمزد، دموکراسی مشارکتی در صحنه کارخانهها و کارگاهها، بهبود نظام تامین اجتماعی و بیمه برای کارگران را مطرح میکردند. علاوه بر این، رهبران جنبش فاشیسم در سازماندهی نیروهای خود کارنامه موفقی از خود بر جای گذاشتند. آنها همچنین توانستند بسیاری از سوسیالیستها را جذب تشکیلات خود کنند.
میشل بیانچی از جمله این افراد بود. وی یکی از رهبران اتحادیه کارگران ایتالیا بود؛ اتحادیهای که از دل کنفدراسیون عمومی کارگران ایتالیا سربرآورده بود. بیانچی سالها سوسیالیست بود و در امر تبلیغات توانایی چشمگیری داشت؛ به گونهای که در دوران خدمت سربازی نیز بیشتر زمان خود را به جای حضور در جبهه، صرف تبلیغات و برانگیختن احساسات میهنپرستانه کرده بود. از دیگر عوامل موثر در تفوق سیاسی فاشیسم در جامعه ایتالیا، وجود اراده سیاسی لازم در رهبران این جنبش برای تحقق و پیشبرد اهداف خود بود.
این اراده البته خصلتی خشونتآمیز و به شدت غیراخلاقی داشت، اما هرچه بود در تضعیف رقبای چپگرا موثر واقع شد. حملات متعدد فاشیستها به سازمانها و تجمعات رقبای چپ، به خصوص سوسیالیستها، نقش قابل توجهی در مرعوب کردن آنان و از میدان به در کردن نشان داشت. از سوی دیگر در دسامبر 1990، پس از کشته شدن چهار فاشیست از سوی سوسیالیستها در میدان مرکزی شهر فرارا، رهبران جنبش فاشیسم فرصت و شرایط مناسب و مساعدی برای ترغیب سایر نیروهای سیاسی – اجتماعی برای ایجاد ائتلافی ضدسوسیالیستی به دست آوردند.
پس از آن حادثه، پلیس، ارتش، لیبرالها و کاتولیکهای عضو حزب مردم ایتالیا نیز علیه سوسیالیستها متحد شدند. صرفنظر از نقش رهبری سیاسی، ساختار طبقاتی جامعه ایتالیا نیز در تفوق سیاسی فاشیسم به ایدئولوژیهای دست چپی موثر بود. اغلب اعضای جنبش فاشیسم از میان دهقانان و خرده بورژوازی برخاسته بودند و در کنار آنها طبقات بالای سنتی نیز حامی این جنبش بودند. این گروهها، نیروهای اجتماعی رو به افولی بودند که از یک سو بحرانهای برآمده از نوسازی و اقتصاد سرمایهداری را تاب نمیآوردند و از سوی دیگر، سوسیالیستها و کمونیستها را مدافع منافع خود نمییافتند.
در شرایطی که در ایتالیای آن زمان، طبقات ماقبل مدرن هنوز نیرومندتر از طبقات مدرن بودند، جذب این طبقات به جنبش فاشیستی تحت رهبری موسولینی، زمینه لازم را برای شکست کمونیستها و سوسیالیستها فراهم کرد. چه این دو گروه، بنا به ماهیت ایدئولوژی خود، نمیتوانستند منافع و علایق نیروهای اجتماعی ماقبل مدرن را همانند فاشیستها پوشش داده و نمایندگی کنند. خصلت چندبعدی و التقاطی ایدئولوژی فاشیسم در کنار بسط ید رهبران این جنبش در ترسیم و تبیین ایدئولوژی نوپای خود، سبب میشد که فاشیسم همزمان قادر به پاسخگویی به گرایشهای رادیکال دهقانان و خردهبورژوازی و گرایشهای محافظهکارانه طبقات بالای سنتی باشد.
دو گروه اول مخالف سرمایهداری ارضی، مالی و صنعتی بودند و گروه دوم نیز مخالف لیبرالیسم، مدرنیسم، سوسیالیسم و کمونیسم بود. سوسیالیستها و کمونیستها شاید نظرا کموبیش قادر به جذب دهقانان و خردهبورژوازی بودند اما به هیچ وجه نمیتوانستند طبقات بالای سنتی را جذب کنند. باید افزود که ایدئولوژی فاشیسم با توجه به خصلت پاتریمونیالیستیاش، در مقایسه با رقبای دستچپی خود، با سنتهای خانوادگی و فرهنگی و مذهبی جامعه ایتالیا سازگاری بیشتری داشت.
علاوه بر این، فاشیسم نه تنها سرگشتگی روحی ناشی از مدرنیسم را در اعضای طبقات ماقبل مدرن برطرف میکرد، بلکه وحدت ملی را نیز که یکی از مهمترین اولویتهای ایتالیای پس از جنگ بود، با شدت و حدت هرچه تمامتر تبلیغ میکرد و این خود بر جذابیت و فریبندگی آن میافزود. وعده تحقق وحدت ملی و درمان سرخوردگیهای انسان سرگشته جامعه مدرن در کنار ابهام ایدئولوژیک فاشیسم و بیتجربگی سیاسی مردم ایتالیا در قبال این جریان سیاسی و نیز اراده راسخ و خشونتآمیز رهبران جنبش فاشیسم و ساختار طبقاتی جامعه ایتالیا، عواملی بودند که دوشادوش یکدیگر زمینهساز پیروزی فاشیسم بر رقبای چپگرای خود در ایتالیای پس از جنگ جهانی اول شد.
چگونه شعارهای اقتصادی موسولینینتیجه عکس داد
سعید پویان :2 جنبش فاشیسم را اگر جنبشی رادیکال – محافظهکار بخوانیم، سخنی بیراه نگفتهایم. این جنبش مبتنی بر سه گروه پایه خرده بورژوازی، دهقانان و اشرافیت سنتی بود. ایدئولوژی فاشیسم نیز معجونی بود که نه تنها مطالبات این سه گروه را باز مینمود، بلکه به علت خاستگاه و پیشینه سندیکالیستی فاشیسم و نیز خصلت ضد سرمایهدارانهاش، تا حدی منافع کارگران را نیز مدنظر قرار میداد. دو قطبی رادیکالیسم – محافظهکاری در جنبش فاشیسم، ابهامی بنیادین در نسبت فاشیسم با سرمایهداری پدید میآورد.
آرمانهای ضدسرمایهدارانه، متمایل به سرمایه کوچک، محافظهکاری و سنتگرایی دهقانی در آموزههای فاشیسم جایگاهی محوری داشتند؛ چرا که منافع گروههای پایه این جنبش را تامین میکردند. آرمان اقتصادی فاشیستها، در آغاز، تاسیس نظام سرمایهداری کوچک و صنفی بود که در آن هر کارگری کارفرمای خود است. پیوستن اشرافیت محافظهکار به جنبش فاشیسم اگرچه فاقد انگیزههای اقتصادی نبود، اما دغدغه اصلی این گروه عمدتا حفظ علائق فرهنگی سنتی خود بود. اشرافیت محافظهکار در حکم عقبه فرهنگی جنبش بود که کمتر با مخالفین فاشیسم دست به گریبان میشد.
اما خرده بورژواها بیش از هر چیز با انگیزههای اقتصادی به جنبش فاشیسم پیوسته بودند و رادیکالیسم آنان نیز ناشی از آن بود که احساس میکردند نوسازی صنعتی و نظام سرمایهداری، مستقیما حیات آنان را به عنوان یک طبقه اجتماعی به خطر انداخته است. دهقانان نیز از یکسو همانند اشرافیت محافظهکار نگران از بین رفتن مناسبات سنتی و پدرسالارنه جامعه بودند و از سوی دیگر، همانند خرده بورژواها دغدغه منافع عینی و روزمره خود را داشتند. مجموع این ملاحظات سبب میشد که رهبران جنبش، شعارهای اقتصادی خود را در ضدیت با سرمایهداری و مدرنیسم مطرح کنند. این شعارها دهقانان و خردهبورژوازی را به پیادهنظام جنبش فاشیسم بدل کرد.
پس از به قدرت رسیدن موسولینی، زمانی که جنبش به دولت تبدیل شد، پایگاه اجتماعی فاشیسم نیز به تدریج متحول شد. چه دولت فاشیستی موسولینی باید جامعه نیمهسنتی – نیمه مدرن ایتالیا را اداره میکرد و طبیعتا دیگر نمیتوانست صرفا نماینده بخشهای سنتی جامعه باشد. این ملاحظه که ناشی از نیاز رژیم فاشیستی به طبقات سرمایهدار و مدرن جامعه بود، موجب تعدیل رادیکالیسم ضدسرمایهدارانه دولت فاشیست ایتالیا شد. رژیم فاشیستی با تضعیف رادیکالیسم و تقویت محافظهکاری، توانست حمایت بخشهایی از طبقات سرمایهداری را بدست آورد.
کوتاه آمدن فاشیسم در برابر سرمایهداری، محصول تداوم مالکیت خصوصی وسایل تولید در جامعه فاشیستی و نیاز مالی دولت به بخشخصوصی بود.جنگافروزی رژیم فاشیستی نیز از دیگر دلایل نیاز مالی دولت موسولینی به بخشخصوصی بود. این ویژگی سبب شد که فاشیسم برخلاف استالینیسم به تاسیس نظامی توتالیتر در حوزه اقتصادی جامعه مبادرت نورزد و در نتیجه سودای براندازی سرمایهداری را از سر بیرون کند. درواقع فاشیسم پس از آنکه از جنبش به دولت بدل شد، از چپ به راست چرخید و رادیکالیسم خرده بورژوازی را با محافظهکاری سرمایهدارانه تعویض کرد.
در چنین شرایطی، رژیم فاشیستی نه تنها نمیتوانست منافع کارگران را تامین کند، بلکه از تحقق بخش مهمی از منافع گروههای پایه اولیه خود (دهقانان و خردهبورژوازی) نیز سرباز زد. درحقیقت گروههای محافظهکار مالی و صنعتی و تجاری با کمکهای خود به دولت، مانع از آن شدند که وعده انقلاب اجتماعی فاشیستی محقق شود. چه در ایتالیا و چه در سایر کشورهای تحت سلطه راستافراطی، فاشیستها در نهایت مجبور شدند با بورژوازی و ارتش و کلیسا بر ضد گرایشهای رادیکال و خردهبورژوایی متحد شوند.
در ایتالیا نیز فاشیستها پس از به قدرت رسیدن، به ناگزیر وعدههای اقتصادی اولیه خود را پس پشت انداختند و منافع سرمایهداری صنعتی و تجاری و ارضی را تامین کردند. هم از اینرو بود که بسیاری از مارکسیستها، بیتوجه به پیدایش فاشیسم در کشورهای نیمه سرمایهداری، نیمه صنعتی، فاشیسم را رو بنای سیاسی تازهای برای سرمایهداری میدانستند. سرکوب اتحادیههای کارگری، تقلیل دستمزدهای واقعی و کاهش مصرف عمومی به دلیل اتخاذ سیاستهای جنگی، راهکار رژیمهای فاشیستی برای رشد و تمرکز سرمایه صنعتی بود.
در ایتالیا واقعیت سلطه طبقاتی، رژیم فاشیستی را از رادیکالیسم ضد سرمایهدارانه به پراگماتیسم مصلحتاندیشانه کشاند. در حالی که موسولینی در برنامه سال 1919 خود از «الغای اشرافیت، انحلال بانکها و بازار بورس، مصادره ثروتهای غیرمولد و حمایت از تودهها فقیر» سخن گفته بود، اما دولت وی در عمل بهطور فزایندهای به طبقات بالا متکی شد. برخی از محققان، ادغام احزاب فاشیست و ناسیونالیست در سال 1923 را سرآغاز گرایش فاشیسم ایتالیایی به راست و فاصله گرفتن آن از خصلت رادیکال و چپگرایانه اولیهاش میدانند.
در حقیقت موسولینی «دولت فاشیستی» را به شیوه مدنظر «جنبش فاشیستی» سازمان نداد. بدینترتیب، رژیمی که در پی آن بود که با مهار مدرنیسم و سرمایهداری بورژوایی، کار و بار طبقات ماقبل مدرن را رونق بخشد و آنان را از سرخوردگی و سرگشتگی شکل گرفته در جامعه نیمه مدرن – نیمه سنتی ایتالیا برهاند، به علت ویژگیهای امپریالیستی و محافظهکارانهاش، تن به پذیرش بورژوازی و سرمایهداری داد و به جای ازهم گسیختن و درهم شکستن سرمایهداری بورژوایی، به پابرجا ایستادن و تداوم یافتن آن کمک کرد.
وحدت ملی در فاشیسم: همه با من
هومان دوراندیش :3 در فاصله سالهای 1920-1900 ، فاشیسم واژهای بسیار رایج در ادبیات مردم ایتالیا بود. در سال 1906 ، پزشکانی که نماینده پارلمان ایتالیا بودند، «گروه فاشیستی پزشکان پارلمان» را تاسیس کردند. در 1919، سازمانهای متعددی در ایتالیا، علیرغم برخورداری از ایدئولوژیهای غیرفاشیستی، از کلمه فاشیسم در نام خود استفاده کرده بودند. عناوینی نظیر «فاشیستهای کمونیست سوسیالیست»، در ایتالیای آن روز، چندان عجیب و نامفهوم نبود. زمانی که از توازن فاشیستی سخن گفته میشد، منظور اتحادی متوازن بود.
تا پیش از اطلاق فاشیسم بر یک ایدئولوژی خاص، ایتالیاییها این واژه را در معانیای نظیر اتحاد، اتحادیه یا افراد همبسته به کار میبردند. واژه فاشیسم برگرفته از لفظ ایتالیایی Fascio به معنی «دسته» بود. کابرد فاشیسم در معانیای نظیر دسته و همبسته، به کلمه فاشیس (Fascis) بازمیگشت که ریشه واژه Fascio بود. فاشیس به دستهای چوب اطلاق میشد که با طنابی به هم بسته شده بودندو دسته تبری را تشکیل میدادند.
این دسته به هم پیوسته چوبها، یکی از نمادهای حکومتی در روم باستان بود. ایدئولوژی فاشیسم در دوران پس از جنگ جهانی اول، با توجه به تبار و نسب واژه فاشیسم، نمیتوانست نسبت به اتحاد ایتالیاییها بیتفاوت باشد. در واقع فاشیستها با توجه به مخدوش شدن غرور ملی ملت ایتالیا، تقسیم ایتالیا به دو بخش شمال و جنوب و نیز وجود جریانهای سیاسی گوناگون در کشورشان، ضرورت ایجاد وحدت عزتآفرین را در جامعه خود احساس میکردند و به همین دلیل، مجموعه عقاید و تمایلات خود را فاشیسم نام نهادند.
نخستین و شاید جذابترین وعده فاشیستها به مردم ایتالیا، وعده اتحاد ملی بود. فارغ از انگیزه موسولینی و یارانش از طرح چنین شعاری، استقبال گسترده جامعه ایتالیا از این شعار را نمیتوان بیتوجه به روانشناسی تودهای تحلیل کرد. از این منظر، افرادی که همبستگیهای سنتی خود را از دست داده و در وضعیت گسیختگی و بیهنجاری به سر میبرند، در جستوجوی «من ایدهآل» ، به دامان قدرت میآویزند تا از این طریق، خلاء ناشی از احساس سرگشتگی و حقارت را در وجود خود پر کنند. این «من ایدهآل» در رهبری جنبش متجلی میشود و به همین دلیل، رهبری در جنبش فاشیسم، نقشی هویت بخش و اساسی دارد.
تودههای مبتلا به گسیختگی، با چنگ زدن به دامان رهبری، احساس امنیت از دست رفته را باز مییابند و برای تداوم چنین احساسی، آموزه اطاعتپذیری را به مثابه اصل اساسی کنش سیاسی خود میپذیرند. وحدت ملی در فاشیسم، محصول نخبهگرایی و تودهگرایی همزمان است. از یکسو تودههای گرفتار بیهنجاری در جامعه نوین صنعتی، میبایست رسم فرمانبرداری را احیا کنند تا امنیت از دست رفته جامعه کهن سنتی را بدست آوردند و از سوی دیگر، نخبگان حاکم با مضمحل ساختن جامعه مدنی، موانع میان حکومت و توده مردم را از بین میبرند تا بیواسطه بتوانند تودهها را بسیج کرده و در جهت اهداف خود به حرکت وادارند.
بسیج تودهای در فاشیسم، یکی از بارزترین نشانههای وحدت ملی و یا یکی از بهترین راههای ادعای وجود وحدت ملی است. با این حال از آنجایی که در فضای متاثر از فرهنگ سیاسی خشونتآمیز و غیردموکراتیک فاشیستی، ایجاد سازگاری نسبی میان منافع عمیقا متضاد نیروهای اجتماعی سنتی فاشیسم (اشرافیت، خرده بورژوازی و دهقانان) با نیروهای اجتماعی مدرن خارج از اردوگاه فاشیسم (بورژوازی، طبقه متوسط جدید و کارگران) امری امکانناپذیر است، اتحاد ملی در رژیمهای فاشیستی نه برآیند تعامل دموکراتیک جریانهای سیاسی مختلف، بلکه محصول انسداد سیاسی و سرکوبی نیروهای اجتماعی مدرن (لااقل در حوزه حیات سیاسی) است.
ناسیونالیسم افراطی در فاشیسم، مظهر مطالبه وحدت ملی است و دولت ستایی فاشیسم، وحدت فرد و دولت را به مثابه هگلی نمود بارزی از وحدت ملی ترویج میکند. قرار گرفتن رهبر در راس دولت و برعهده گرفتن نمایندگی روح ملی از جانب وی در کنار مکلف بودن فرد به وفاداری نظری و عملی به دولت، مدلولی جز این ندارد که آموزه وحدت ملی در فاشیسم نه به معنای «همه با هم» بودن، بلکه به معنای توصیه رهبر به رعایت اصل «همه با من» بودن است.
بههمین دلیل دستگاه تبلیغاتی رژیم فاشیستی ایتالیا، نوعی کیش شخصیت افراطی را رواج میداد که شعار مبناییاش این بود: «همیشه حق با موسولینی است.» در پیدایش اندیشه وحدت ملی و ناسیونالیسم افراطی در فاشیسم، مهاجرت گسترده ایتالیاییها به نقاط مختلف جهان در آغاز قرن بیستم نیز نقش بسزایی داشت. انریکو کورادینی، متفکر پیشرو نسل جدید روشنفکران ایتالیایی در آن زمان، این مهاجرت گسترده را نشانه شکست ناسیونالیسم دولت وقت دانست.
در سال 1913، بیش از یک میلیون ایتالیایی به دلایل گوناگون به نقاط مختلف جهان مهاجرت کردند. همچنین قریب به یک میلیون نفر دیگر نیز در درون ایتالیا از جایی به جای دیگر مهاجرت کردند. زمانی که نتایج سهمناک و دردناک جنگ جهانی اول به مرارت و حقارت ناشی از این مهاجرتها اضافه شد، به تدریج آفتاب ملیگرایی معتدل لیبرالیسم در ایتالیا غروب کرد و دیری نپایید که تنها صدای پای ناسیونالیسم افراطی فاشیسم در شب تاریک توتالیتاریسم در این کشور به گوش میرسید.
محبوب ملت ، مغضوب ملت شد
مریم شبانی :4 موسولینی در اکتبر 1936 آنگاهی که در اوج قدرت بود به فرانکو توصیه کرد: «اسپانیا باید به رژیمی بیندیشد و داشتن رژیمی را هدف قرار دهد که هم خودکامه باشد، هم اجتماعی (سوسیال) و هم محبوب و مردمی. به توصیه موسولینی چنین ملقمهای میتوانست زمینه یک فاشیسم جهانی را به وجود آورد و چنین بود که منتقدان رژیم فاشیستی ایتالیا واژه «تمامیتخواهی» یا توتالیتاریسم را برای تعریف فاشیسم ساختند که واژهای منحوس و زشت بود. تمامیتخواهی مدالی بود که بر گردن رژیم فاشیست ایتالیا آویخته شد، درست همان زمان که موسولینی محبوب قلوب بود و روزانه صدها نامه از شهروندان ایتالیایی دریافت میکرد.
بنیتو موسولینی سالها پیش از آنکه نصیحت خویش را در گوش فرانکو بخواند، خود با لحاظ کردن همان اصول قدرت یافته بود. او همچون پادشان زمان رنسانس و رم باستان در ایوان کاخ ونیز حضور مییافت و در میان کف زدنهای شدید مردم ایستاده در پای ایوان خاطره امپراطوری را دوباره در تپههای رم بازسازی میکرد. او فاشیسم را چنین تعریفی ارایه میداد: «فاشیسم یک اندیشه جمهوریخواهی نیست، سوسیالیسم نیست، دموکراتیک نیست، محافظهکار نیست، ملیگرا نیست، بلکه برآیند و نتیجه تعامل میان همه خوبیها و بدیها است.»
و این چنین بود که از دل این تعامل، دیکتاتوری فاشیستی موسولینی ظهور کرد. آنچنانکه طبق روایت ریچارد جیمز بون بوزورث، نویسنده «ظهور و سقوط فاشیسم»: «در زمان جنگ جهانی اول اگر یک کلمه بیشتر از هر کلمه دیگر در ایتالیا شنیده میشد، همانا کلمه فاشیست بود.» اما این فاشیست هنوز محبوب بود و نه مغضوب. وضعیت نابهسامان سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ایتالیا نیازمند ظهور یک «مرد بود تا ریشه در حال گسترش سرطان را بخشکاند» و در حقیقت قبل از آنکه موسولینی به پاخیزد و دولت خودکامهای را که در تعلق او و امیال او بود نوید دهد، انتظار ظهور چنین مردی میرفت ولذا موسولینی آن مرد و فاشیسم اندیشه و ایدئولوژی نجاتبخش بود.
بدینترتیب موسولینی که خود را «دوچه» نامید، بر موج پوپولیسم ظهور کرد و وعده تغییر داد. حزب فاشیست در مقابل حزب کمونیست ایتالیا قدعلم کرد و موسولینی از دل یک انتخابات، بهقدرت رسید. وعده تغییر دوچه با پاکسازی نژادی آغاز شد و در استانهای شمالی ایتالیا هر آن که به زبان اسلاو و اسلوونی سخن میگفت سرکوب شد. پاکسازی نژادی به پاکسازی سیاسی منجر شد و برای نامیدن دشمنان هیچ عبارتی گویاتر از «دشمنان ملت» وجود داشت.
تنها کافی بود تا شخص متهم شود، با این اتهام همه انگیزههای شخصی آماده میشد. جنگ تقدیس میشد و این تقدس هم البته از جانب فاشیستهایی که دیگر اکثر جمعیت ایتالیا را تشکیل میدادند پذیرفته میشد، از جانب آنهایی که به تأسی از موسولینی پیراهن سیاه میپوشیدند و با ادبیات او سخن میگفتند. زمانی فرارسید که موسولینی سر تراشیدهای را برای خود برگزید که القاکننده سلحشوری و تندروی بود و به یکباره جمعیت زیادی از ایتالیایی که سر تراشیدند و بدینترتیب بود که ایتالیا گوش به فرمان و دهان موسولینی ماند.
«دوچه» بر روی سرها جای گرفت و محبوبترین حاکم شد و دیری نگذشت که آدولف هیتلر نیز در آلمان حکومت فاشیستی خویش را پایه گذاشت، حکومتی که با استقبال موسولینی همراه شد و این دو فاشیست پوپولیست اروپایی را همراه و یاور یکدیگر ساخت. موسولینی قریب به 20 سال بر ایتالیای فاشیست حکم راند. با لحاظ کردن تمام ویژگیهای حکمرانی فاشیسم. یکپارچه کردن جامعه متنوع و پرشقاق ایتالیا تحت لوای یک نظام خودکامه و تمامیتخواه به قدرتی در مقیاس قهرمانان افسانهای نیاز داشت.
این قهرمان افسانهای با وضع قوانین تازه و مختص رژیم فاشیستی ایتالیا را اداره کرد، اوضاع بروفق مرادش بود و آنقدر مجال حاصل میشد که با هیتلر عصرانه بخورد و توفیق فاشیست را با یکدیگر به مقایسه و مسابقه بگذارند. موسولینی در زمان به قدرت رسیدنش از سخنرانی بیشتر به عنوان یک تفریح استفاده میکرد و نه به عنوان یک وظیفه روزانه. او یک دیکتاتور پرکار بود. مدعی بود که روزانه 16 ساعت در دفترش کار میکند. اغلب پشت میز کارش بود. موسولینی مبادی آداب بود امّا این حکمران مبادی آداب هم دوران افولی داشت که ناگزیر سررسید.
این حاکم جنگطلب در بحبوحه جنگ جهانی دوم در تمامی جنگها در دو جبهه خارجی و داخلی شکست خورد. با حمایت هیتلر در شمال ایتالیا دولت تازهای تشکیل داد، این در حالی بود که کمونیستها بار دیگر قدرت میگرفتند و وقتی قدرتیابی آنان تکمیل شد، زندگی مخفی موسولینی و همراهانش نیز آغاز شد. اما در نهایت موسولینی و دیگر رهبران باقی مانده فاشیست بدون هیچگونه مقاومتی از سوی پارتیزانها دستگیر شدند. نویسنده کتاب «ظهور و سقوط فاشیسم» مینویسد: «موسولینی و همراهانش نمیدانستند که به کجا میروند.
دوچه از مبارزان مقاومت به روستایی به نام موسو برده شد. او مایل بود از چشم ملت پنهان بماند و از گذشته خود دور شود. لباس آلمانها را بر تن پوشید و سوار بر یک خودروی آلمانی شد. فردای آن روز اما یعنی 28 آوریل 1945 به ضرب گلوله پارتیزانها کشته شد.» جنازهاش را در میدان شهر از پا آویزان کردند تا پایان عصر فاشیسم اعلام شود.
مردم ایتالیا اما بعد از فرونشستن سروصداها و بازگشت آرامش نتوانستند طرفدار اندیشه سیاسی فاشیسم شوند، برعکس در بهترین قسمت ذهن خود به یاد سپردند که دوران دیکتاتوری بنیتو موسولینی فقط باید زنده بماند، یا برای عبرت و یا برای یادآوری عظمت ایتالیا در روزهای فلاکتبار بعد از جنگ جهانی دوم. هرچه بود، ظهور و سقوط دیکتاتور ایتالیا، تفاوتی بارز با ظهور و سقوط دیگر همقطارانش نداشت اگرچه نوع کشته شدن موسولینی و آنچه بر جنازهاش گذشت را کمتر دیکتاتوری میتواند در تصور خویش آورد.
هنگامی که بنیتوموسولینی در مارس 1919 در میدان سنسپونکرو این سخنان را بر زبان راند، هنوز جنبش فاشیسم در ایتالیا به قدرت نرسیده بود. در آن زمان، ایتالیا به عرصه رقابت سیاسی لیبرالها، سوسیالیستها، کمونیستها و فاشیستها بدل شده بود. اما در نهایت، چنانکه موسولینی آرزو کرده بود، جناح راست یعنی فاشیستها قدرت را به چنگ آوردند و مسوولیت تفسیر زندگی مردم ایتالیا را بر عهده گرفتند.
چرایی پیروزی فاشیسم بر ایدئولوژیهای رقیب چپگرای خود در جامعه ایتالیا را باید در پرتو تحلیل ویژگیهای این ایدئولوژیها، نقش رهبری سیاسی جنبش فاشیسم و نیز ساختار طبقاتی جامعه در ایتالیا تبیین کرد. ایدئولوژی فاشیسم گرایشهای فکری – سیاسی متفاوتی را در خود جمع کرده بود که ناسیونالیسم افراطی، نخبهگرایی، بسیج تودهای، رهبرپروری، محافظهکاری، دهقانگرایی، رادیکالیسم خرده بورژوازی، سنتگرایی، قدرتپرستی و دولتگرایی مهمترین آنها بودند. ترکیب پیچیده ایدئولوژی فاشیسم، که حاوی طیف متنوعی از آموزهها و گرایشهای سیاسی بود، قابلیت بالایی برای جذب نیروی اجتماعی متفاوت داشت.
علاوه بر این، ایدئولوژی فاشیسم تا پیش از شکلگیری دولت فاشیستی، محتوای روشن و مشخصی نداشت. چنانکه موسولینی در سال 1920 به صراحت اعلام کرد: «فاشیسم امروز صاحب تاریخی است که از سال 1915 آغاز میشود اما هنوز دکترینی ندارد. زمانی که فرصت مناسب فرارسد صاحب دکترین هم خواهد شد و مفاد این دکترین را تشریح خواهیم کرد.» فقدان آموزههای روشن و از پیش اندیشیده شده، ضعفی بود که به قوت فاشیسم در ایتالیا بدل شد؛ چرا که دست رهبران این جنبش را در طرح پیدرپی وعدههای بلندپروازانه و نامتجانس باز گذاشته بود.
در فضای جنگزده و آکنده از خشونت ایتالیایی آن زمان نیز عقلانیت سیاسی چندان فروخفته بود که وعدههای متعارض رهبران جنبش فاشیسم در ایتالیا، مانع از رویش نیروهای فاشیستی در متن آن جامعه نمیشد. عدم تکوین و وضوح مبانی فاشیسم، نه تنها امکان بررسی سازگاری وعدههای فاشیستها با مبانی فکریشان را از جامعه ایتالیا گرفته بود، بلکه فاشیسم را به طرحی برای فردا بدل کرده بود. به عبارت دیگر، مردم ایتالیا فاشیسم را نه در گذشته که در آینده جستوجو میکردند. فاشیسم پدیدهای بود که در تاریخ ایتالیا رخ ننموده بود و مردم این کشور به هیچ وجه نمیتوانستند کارنامه آن را مورد قضاوت تاریخی قرار دهند.
هم از این رو بود که موسولینی به سادگی میتوانست فاشیسم را به مثابه عصاره فرهنگ و اندیشه مردم ایتالیا معرفی کند. او در اینباره میگفت: «فاشیسم یک اندیشه جمهوریخواهی نیست، سوسیالیسم نیست، دموکراتیک نیست، محافظهکار نیست، ملیگرا نیست، بلکه برآیند و نتیجه تعامل همه خوبیها و بدیهاست.» این وضعیت باعث میشد که فاشیسم بسیاری از مطالبات سوسیالیستی و کمونیستی را نیز در بر گیرد.
فاشیستها پیش از آنکه به قدرت برسند، مطالباتی نظیر سقف زمانی 8 ساعت کار در روز، تعیین حداقل دستمزد، دموکراسی مشارکتی در صحنه کارخانهها و کارگاهها، بهبود نظام تامین اجتماعی و بیمه برای کارگران را مطرح میکردند. علاوه بر این، رهبران جنبش فاشیسم در سازماندهی نیروهای خود کارنامه موفقی از خود بر جای گذاشتند. آنها همچنین توانستند بسیاری از سوسیالیستها را جذب تشکیلات خود کنند.
میشل بیانچی از جمله این افراد بود. وی یکی از رهبران اتحادیه کارگران ایتالیا بود؛ اتحادیهای که از دل کنفدراسیون عمومی کارگران ایتالیا سربرآورده بود. بیانچی سالها سوسیالیست بود و در امر تبلیغات توانایی چشمگیری داشت؛ به گونهای که در دوران خدمت سربازی نیز بیشتر زمان خود را به جای حضور در جبهه، صرف تبلیغات و برانگیختن احساسات میهنپرستانه کرده بود. از دیگر عوامل موثر در تفوق سیاسی فاشیسم در جامعه ایتالیا، وجود اراده سیاسی لازم در رهبران این جنبش برای تحقق و پیشبرد اهداف خود بود.
این اراده البته خصلتی خشونتآمیز و به شدت غیراخلاقی داشت، اما هرچه بود در تضعیف رقبای چپگرا موثر واقع شد. حملات متعدد فاشیستها به سازمانها و تجمعات رقبای چپ، به خصوص سوسیالیستها، نقش قابل توجهی در مرعوب کردن آنان و از میدان به در کردن نشان داشت. از سوی دیگر در دسامبر 1990، پس از کشته شدن چهار فاشیست از سوی سوسیالیستها در میدان مرکزی شهر فرارا، رهبران جنبش فاشیسم فرصت و شرایط مناسب و مساعدی برای ترغیب سایر نیروهای سیاسی – اجتماعی برای ایجاد ائتلافی ضدسوسیالیستی به دست آوردند.
پس از آن حادثه، پلیس، ارتش، لیبرالها و کاتولیکهای عضو حزب مردم ایتالیا نیز علیه سوسیالیستها متحد شدند. صرفنظر از نقش رهبری سیاسی، ساختار طبقاتی جامعه ایتالیا نیز در تفوق سیاسی فاشیسم به ایدئولوژیهای دست چپی موثر بود. اغلب اعضای جنبش فاشیسم از میان دهقانان و خرده بورژوازی برخاسته بودند و در کنار آنها طبقات بالای سنتی نیز حامی این جنبش بودند. این گروهها، نیروهای اجتماعی رو به افولی بودند که از یک سو بحرانهای برآمده از نوسازی و اقتصاد سرمایهداری را تاب نمیآوردند و از سوی دیگر، سوسیالیستها و کمونیستها را مدافع منافع خود نمییافتند.
در شرایطی که در ایتالیای آن زمان، طبقات ماقبل مدرن هنوز نیرومندتر از طبقات مدرن بودند، جذب این طبقات به جنبش فاشیستی تحت رهبری موسولینی، زمینه لازم را برای شکست کمونیستها و سوسیالیستها فراهم کرد. چه این دو گروه، بنا به ماهیت ایدئولوژی خود، نمیتوانستند منافع و علایق نیروهای اجتماعی ماقبل مدرن را همانند فاشیستها پوشش داده و نمایندگی کنند. خصلت چندبعدی و التقاطی ایدئولوژی فاشیسم در کنار بسط ید رهبران این جنبش در ترسیم و تبیین ایدئولوژی نوپای خود، سبب میشد که فاشیسم همزمان قادر به پاسخگویی به گرایشهای رادیکال دهقانان و خردهبورژوازی و گرایشهای محافظهکارانه طبقات بالای سنتی باشد.
دو گروه اول مخالف سرمایهداری ارضی، مالی و صنعتی بودند و گروه دوم نیز مخالف لیبرالیسم، مدرنیسم، سوسیالیسم و کمونیسم بود. سوسیالیستها و کمونیستها شاید نظرا کموبیش قادر به جذب دهقانان و خردهبورژوازی بودند اما به هیچ وجه نمیتوانستند طبقات بالای سنتی را جذب کنند. باید افزود که ایدئولوژی فاشیسم با توجه به خصلت پاتریمونیالیستیاش، در مقایسه با رقبای دستچپی خود، با سنتهای خانوادگی و فرهنگی و مذهبی جامعه ایتالیا سازگاری بیشتری داشت.
علاوه بر این، فاشیسم نه تنها سرگشتگی روحی ناشی از مدرنیسم را در اعضای طبقات ماقبل مدرن برطرف میکرد، بلکه وحدت ملی را نیز که یکی از مهمترین اولویتهای ایتالیای پس از جنگ بود، با شدت و حدت هرچه تمامتر تبلیغ میکرد و این خود بر جذابیت و فریبندگی آن میافزود. وعده تحقق وحدت ملی و درمان سرخوردگیهای انسان سرگشته جامعه مدرن در کنار ابهام ایدئولوژیک فاشیسم و بیتجربگی سیاسی مردم ایتالیا در قبال این جریان سیاسی و نیز اراده راسخ و خشونتآمیز رهبران جنبش فاشیسم و ساختار طبقاتی جامعه ایتالیا، عواملی بودند که دوشادوش یکدیگر زمینهساز پیروزی فاشیسم بر رقبای چپگرای خود در ایتالیای پس از جنگ جهانی اول شد.
چگونه شعارهای اقتصادی موسولینینتیجه عکس داد
سعید پویان :2 جنبش فاشیسم را اگر جنبشی رادیکال – محافظهکار بخوانیم، سخنی بیراه نگفتهایم. این جنبش مبتنی بر سه گروه پایه خرده بورژوازی، دهقانان و اشرافیت سنتی بود. ایدئولوژی فاشیسم نیز معجونی بود که نه تنها مطالبات این سه گروه را باز مینمود، بلکه به علت خاستگاه و پیشینه سندیکالیستی فاشیسم و نیز خصلت ضد سرمایهدارانهاش، تا حدی منافع کارگران را نیز مدنظر قرار میداد. دو قطبی رادیکالیسم – محافظهکاری در جنبش فاشیسم، ابهامی بنیادین در نسبت فاشیسم با سرمایهداری پدید میآورد.
آرمانهای ضدسرمایهدارانه، متمایل به سرمایه کوچک، محافظهکاری و سنتگرایی دهقانی در آموزههای فاشیسم جایگاهی محوری داشتند؛ چرا که منافع گروههای پایه این جنبش را تامین میکردند. آرمان اقتصادی فاشیستها، در آغاز، تاسیس نظام سرمایهداری کوچک و صنفی بود که در آن هر کارگری کارفرمای خود است. پیوستن اشرافیت محافظهکار به جنبش فاشیسم اگرچه فاقد انگیزههای اقتصادی نبود، اما دغدغه اصلی این گروه عمدتا حفظ علائق فرهنگی سنتی خود بود. اشرافیت محافظهکار در حکم عقبه فرهنگی جنبش بود که کمتر با مخالفین فاشیسم دست به گریبان میشد.
اما خرده بورژواها بیش از هر چیز با انگیزههای اقتصادی به جنبش فاشیسم پیوسته بودند و رادیکالیسم آنان نیز ناشی از آن بود که احساس میکردند نوسازی صنعتی و نظام سرمایهداری، مستقیما حیات آنان را به عنوان یک طبقه اجتماعی به خطر انداخته است. دهقانان نیز از یکسو همانند اشرافیت محافظهکار نگران از بین رفتن مناسبات سنتی و پدرسالارنه جامعه بودند و از سوی دیگر، همانند خرده بورژواها دغدغه منافع عینی و روزمره خود را داشتند. مجموع این ملاحظات سبب میشد که رهبران جنبش، شعارهای اقتصادی خود را در ضدیت با سرمایهداری و مدرنیسم مطرح کنند. این شعارها دهقانان و خردهبورژوازی را به پیادهنظام جنبش فاشیسم بدل کرد.
پس از به قدرت رسیدن موسولینی، زمانی که جنبش به دولت تبدیل شد، پایگاه اجتماعی فاشیسم نیز به تدریج متحول شد. چه دولت فاشیستی موسولینی باید جامعه نیمهسنتی – نیمه مدرن ایتالیا را اداره میکرد و طبیعتا دیگر نمیتوانست صرفا نماینده بخشهای سنتی جامعه باشد. این ملاحظه که ناشی از نیاز رژیم فاشیستی به طبقات سرمایهدار و مدرن جامعه بود، موجب تعدیل رادیکالیسم ضدسرمایهدارانه دولت فاشیست ایتالیا شد. رژیم فاشیستی با تضعیف رادیکالیسم و تقویت محافظهکاری، توانست حمایت بخشهایی از طبقات سرمایهداری را بدست آورد.
کوتاه آمدن فاشیسم در برابر سرمایهداری، محصول تداوم مالکیت خصوصی وسایل تولید در جامعه فاشیستی و نیاز مالی دولت به بخشخصوصی بود.جنگافروزی رژیم فاشیستی نیز از دیگر دلایل نیاز مالی دولت موسولینی به بخشخصوصی بود. این ویژگی سبب شد که فاشیسم برخلاف استالینیسم به تاسیس نظامی توتالیتر در حوزه اقتصادی جامعه مبادرت نورزد و در نتیجه سودای براندازی سرمایهداری را از سر بیرون کند. درواقع فاشیسم پس از آنکه از جنبش به دولت بدل شد، از چپ به راست چرخید و رادیکالیسم خرده بورژوازی را با محافظهکاری سرمایهدارانه تعویض کرد.
در چنین شرایطی، رژیم فاشیستی نه تنها نمیتوانست منافع کارگران را تامین کند، بلکه از تحقق بخش مهمی از منافع گروههای پایه اولیه خود (دهقانان و خردهبورژوازی) نیز سرباز زد. درحقیقت گروههای محافظهکار مالی و صنعتی و تجاری با کمکهای خود به دولت، مانع از آن شدند که وعده انقلاب اجتماعی فاشیستی محقق شود. چه در ایتالیا و چه در سایر کشورهای تحت سلطه راستافراطی، فاشیستها در نهایت مجبور شدند با بورژوازی و ارتش و کلیسا بر ضد گرایشهای رادیکال و خردهبورژوایی متحد شوند.
در ایتالیا نیز فاشیستها پس از به قدرت رسیدن، به ناگزیر وعدههای اقتصادی اولیه خود را پس پشت انداختند و منافع سرمایهداری صنعتی و تجاری و ارضی را تامین کردند. هم از اینرو بود که بسیاری از مارکسیستها، بیتوجه به پیدایش فاشیسم در کشورهای نیمه سرمایهداری، نیمه صنعتی، فاشیسم را رو بنای سیاسی تازهای برای سرمایهداری میدانستند. سرکوب اتحادیههای کارگری، تقلیل دستمزدهای واقعی و کاهش مصرف عمومی به دلیل اتخاذ سیاستهای جنگی، راهکار رژیمهای فاشیستی برای رشد و تمرکز سرمایه صنعتی بود.
در ایتالیا واقعیت سلطه طبقاتی، رژیم فاشیستی را از رادیکالیسم ضد سرمایهدارانه به پراگماتیسم مصلحتاندیشانه کشاند. در حالی که موسولینی در برنامه سال 1919 خود از «الغای اشرافیت، انحلال بانکها و بازار بورس، مصادره ثروتهای غیرمولد و حمایت از تودهها فقیر» سخن گفته بود، اما دولت وی در عمل بهطور فزایندهای به طبقات بالا متکی شد. برخی از محققان، ادغام احزاب فاشیست و ناسیونالیست در سال 1923 را سرآغاز گرایش فاشیسم ایتالیایی به راست و فاصله گرفتن آن از خصلت رادیکال و چپگرایانه اولیهاش میدانند.
در حقیقت موسولینی «دولت فاشیستی» را به شیوه مدنظر «جنبش فاشیستی» سازمان نداد. بدینترتیب، رژیمی که در پی آن بود که با مهار مدرنیسم و سرمایهداری بورژوایی، کار و بار طبقات ماقبل مدرن را رونق بخشد و آنان را از سرخوردگی و سرگشتگی شکل گرفته در جامعه نیمه مدرن – نیمه سنتی ایتالیا برهاند، به علت ویژگیهای امپریالیستی و محافظهکارانهاش، تن به پذیرش بورژوازی و سرمایهداری داد و به جای ازهم گسیختن و درهم شکستن سرمایهداری بورژوایی، به پابرجا ایستادن و تداوم یافتن آن کمک کرد.
وحدت ملی در فاشیسم: همه با من
هومان دوراندیش :3 در فاصله سالهای 1920-1900 ، فاشیسم واژهای بسیار رایج در ادبیات مردم ایتالیا بود. در سال 1906 ، پزشکانی که نماینده پارلمان ایتالیا بودند، «گروه فاشیستی پزشکان پارلمان» را تاسیس کردند. در 1919، سازمانهای متعددی در ایتالیا، علیرغم برخورداری از ایدئولوژیهای غیرفاشیستی، از کلمه فاشیسم در نام خود استفاده کرده بودند. عناوینی نظیر «فاشیستهای کمونیست سوسیالیست»، در ایتالیای آن روز، چندان عجیب و نامفهوم نبود. زمانی که از توازن فاشیستی سخن گفته میشد، منظور اتحادی متوازن بود.
تا پیش از اطلاق فاشیسم بر یک ایدئولوژی خاص، ایتالیاییها این واژه را در معانیای نظیر اتحاد، اتحادیه یا افراد همبسته به کار میبردند. واژه فاشیسم برگرفته از لفظ ایتالیایی Fascio به معنی «دسته» بود. کابرد فاشیسم در معانیای نظیر دسته و همبسته، به کلمه فاشیس (Fascis) بازمیگشت که ریشه واژه Fascio بود. فاشیس به دستهای چوب اطلاق میشد که با طنابی به هم بسته شده بودندو دسته تبری را تشکیل میدادند.
این دسته به هم پیوسته چوبها، یکی از نمادهای حکومتی در روم باستان بود. ایدئولوژی فاشیسم در دوران پس از جنگ جهانی اول، با توجه به تبار و نسب واژه فاشیسم، نمیتوانست نسبت به اتحاد ایتالیاییها بیتفاوت باشد. در واقع فاشیستها با توجه به مخدوش شدن غرور ملی ملت ایتالیا، تقسیم ایتالیا به دو بخش شمال و جنوب و نیز وجود جریانهای سیاسی گوناگون در کشورشان، ضرورت ایجاد وحدت عزتآفرین را در جامعه خود احساس میکردند و به همین دلیل، مجموعه عقاید و تمایلات خود را فاشیسم نام نهادند.
نخستین و شاید جذابترین وعده فاشیستها به مردم ایتالیا، وعده اتحاد ملی بود. فارغ از انگیزه موسولینی و یارانش از طرح چنین شعاری، استقبال گسترده جامعه ایتالیا از این شعار را نمیتوان بیتوجه به روانشناسی تودهای تحلیل کرد. از این منظر، افرادی که همبستگیهای سنتی خود را از دست داده و در وضعیت گسیختگی و بیهنجاری به سر میبرند، در جستوجوی «من ایدهآل» ، به دامان قدرت میآویزند تا از این طریق، خلاء ناشی از احساس سرگشتگی و حقارت را در وجود خود پر کنند. این «من ایدهآل» در رهبری جنبش متجلی میشود و به همین دلیل، رهبری در جنبش فاشیسم، نقشی هویت بخش و اساسی دارد.
تودههای مبتلا به گسیختگی، با چنگ زدن به دامان رهبری، احساس امنیت از دست رفته را باز مییابند و برای تداوم چنین احساسی، آموزه اطاعتپذیری را به مثابه اصل اساسی کنش سیاسی خود میپذیرند. وحدت ملی در فاشیسم، محصول نخبهگرایی و تودهگرایی همزمان است. از یکسو تودههای گرفتار بیهنجاری در جامعه نوین صنعتی، میبایست رسم فرمانبرداری را احیا کنند تا امنیت از دست رفته جامعه کهن سنتی را بدست آوردند و از سوی دیگر، نخبگان حاکم با مضمحل ساختن جامعه مدنی، موانع میان حکومت و توده مردم را از بین میبرند تا بیواسطه بتوانند تودهها را بسیج کرده و در جهت اهداف خود به حرکت وادارند.
بسیج تودهای در فاشیسم، یکی از بارزترین نشانههای وحدت ملی و یا یکی از بهترین راههای ادعای وجود وحدت ملی است. با این حال از آنجایی که در فضای متاثر از فرهنگ سیاسی خشونتآمیز و غیردموکراتیک فاشیستی، ایجاد سازگاری نسبی میان منافع عمیقا متضاد نیروهای اجتماعی سنتی فاشیسم (اشرافیت، خرده بورژوازی و دهقانان) با نیروهای اجتماعی مدرن خارج از اردوگاه فاشیسم (بورژوازی، طبقه متوسط جدید و کارگران) امری امکانناپذیر است، اتحاد ملی در رژیمهای فاشیستی نه برآیند تعامل دموکراتیک جریانهای سیاسی مختلف، بلکه محصول انسداد سیاسی و سرکوبی نیروهای اجتماعی مدرن (لااقل در حوزه حیات سیاسی) است.
ناسیونالیسم افراطی در فاشیسم، مظهر مطالبه وحدت ملی است و دولت ستایی فاشیسم، وحدت فرد و دولت را به مثابه هگلی نمود بارزی از وحدت ملی ترویج میکند. قرار گرفتن رهبر در راس دولت و برعهده گرفتن نمایندگی روح ملی از جانب وی در کنار مکلف بودن فرد به وفاداری نظری و عملی به دولت، مدلولی جز این ندارد که آموزه وحدت ملی در فاشیسم نه به معنای «همه با هم» بودن، بلکه به معنای توصیه رهبر به رعایت اصل «همه با من» بودن است.
بههمین دلیل دستگاه تبلیغاتی رژیم فاشیستی ایتالیا، نوعی کیش شخصیت افراطی را رواج میداد که شعار مبناییاش این بود: «همیشه حق با موسولینی است.» در پیدایش اندیشه وحدت ملی و ناسیونالیسم افراطی در فاشیسم، مهاجرت گسترده ایتالیاییها به نقاط مختلف جهان در آغاز قرن بیستم نیز نقش بسزایی داشت. انریکو کورادینی، متفکر پیشرو نسل جدید روشنفکران ایتالیایی در آن زمان، این مهاجرت گسترده را نشانه شکست ناسیونالیسم دولت وقت دانست.
در سال 1913، بیش از یک میلیون ایتالیایی به دلایل گوناگون به نقاط مختلف جهان مهاجرت کردند. همچنین قریب به یک میلیون نفر دیگر نیز در درون ایتالیا از جایی به جای دیگر مهاجرت کردند. زمانی که نتایج سهمناک و دردناک جنگ جهانی اول به مرارت و حقارت ناشی از این مهاجرتها اضافه شد، به تدریج آفتاب ملیگرایی معتدل لیبرالیسم در ایتالیا غروب کرد و دیری نپایید که تنها صدای پای ناسیونالیسم افراطی فاشیسم در شب تاریک توتالیتاریسم در این کشور به گوش میرسید.
محبوب ملت ، مغضوب ملت شد
مریم شبانی :4 موسولینی در اکتبر 1936 آنگاهی که در اوج قدرت بود به فرانکو توصیه کرد: «اسپانیا باید به رژیمی بیندیشد و داشتن رژیمی را هدف قرار دهد که هم خودکامه باشد، هم اجتماعی (سوسیال) و هم محبوب و مردمی. به توصیه موسولینی چنین ملقمهای میتوانست زمینه یک فاشیسم جهانی را به وجود آورد و چنین بود که منتقدان رژیم فاشیستی ایتالیا واژه «تمامیتخواهی» یا توتالیتاریسم را برای تعریف فاشیسم ساختند که واژهای منحوس و زشت بود. تمامیتخواهی مدالی بود که بر گردن رژیم فاشیست ایتالیا آویخته شد، درست همان زمان که موسولینی محبوب قلوب بود و روزانه صدها نامه از شهروندان ایتالیایی دریافت میکرد.
بنیتو موسولینی سالها پیش از آنکه نصیحت خویش را در گوش فرانکو بخواند، خود با لحاظ کردن همان اصول قدرت یافته بود. او همچون پادشان زمان رنسانس و رم باستان در ایوان کاخ ونیز حضور مییافت و در میان کف زدنهای شدید مردم ایستاده در پای ایوان خاطره امپراطوری را دوباره در تپههای رم بازسازی میکرد. او فاشیسم را چنین تعریفی ارایه میداد: «فاشیسم یک اندیشه جمهوریخواهی نیست، سوسیالیسم نیست، دموکراتیک نیست، محافظهکار نیست، ملیگرا نیست، بلکه برآیند و نتیجه تعامل میان همه خوبیها و بدیها است.»
و این چنین بود که از دل این تعامل، دیکتاتوری فاشیستی موسولینی ظهور کرد. آنچنانکه طبق روایت ریچارد جیمز بون بوزورث، نویسنده «ظهور و سقوط فاشیسم»: «در زمان جنگ جهانی اول اگر یک کلمه بیشتر از هر کلمه دیگر در ایتالیا شنیده میشد، همانا کلمه فاشیست بود.» اما این فاشیست هنوز محبوب بود و نه مغضوب. وضعیت نابهسامان سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ایتالیا نیازمند ظهور یک «مرد بود تا ریشه در حال گسترش سرطان را بخشکاند» و در حقیقت قبل از آنکه موسولینی به پاخیزد و دولت خودکامهای را که در تعلق او و امیال او بود نوید دهد، انتظار ظهور چنین مردی میرفت ولذا موسولینی آن مرد و فاشیسم اندیشه و ایدئولوژی نجاتبخش بود.
بدینترتیب موسولینی که خود را «دوچه» نامید، بر موج پوپولیسم ظهور کرد و وعده تغییر داد. حزب فاشیست در مقابل حزب کمونیست ایتالیا قدعلم کرد و موسولینی از دل یک انتخابات، بهقدرت رسید. وعده تغییر دوچه با پاکسازی نژادی آغاز شد و در استانهای شمالی ایتالیا هر آن که به زبان اسلاو و اسلوونی سخن میگفت سرکوب شد. پاکسازی نژادی به پاکسازی سیاسی منجر شد و برای نامیدن دشمنان هیچ عبارتی گویاتر از «دشمنان ملت» وجود داشت.
تنها کافی بود تا شخص متهم شود، با این اتهام همه انگیزههای شخصی آماده میشد. جنگ تقدیس میشد و این تقدس هم البته از جانب فاشیستهایی که دیگر اکثر جمعیت ایتالیا را تشکیل میدادند پذیرفته میشد، از جانب آنهایی که به تأسی از موسولینی پیراهن سیاه میپوشیدند و با ادبیات او سخن میگفتند. زمانی فرارسید که موسولینی سر تراشیدهای را برای خود برگزید که القاکننده سلحشوری و تندروی بود و به یکباره جمعیت زیادی از ایتالیایی که سر تراشیدند و بدینترتیب بود که ایتالیا گوش به فرمان و دهان موسولینی ماند.
«دوچه» بر روی سرها جای گرفت و محبوبترین حاکم شد و دیری نگذشت که آدولف هیتلر نیز در آلمان حکومت فاشیستی خویش را پایه گذاشت، حکومتی که با استقبال موسولینی همراه شد و این دو فاشیست پوپولیست اروپایی را همراه و یاور یکدیگر ساخت. موسولینی قریب به 20 سال بر ایتالیای فاشیست حکم راند. با لحاظ کردن تمام ویژگیهای حکمرانی فاشیسم. یکپارچه کردن جامعه متنوع و پرشقاق ایتالیا تحت لوای یک نظام خودکامه و تمامیتخواه به قدرتی در مقیاس قهرمانان افسانهای نیاز داشت.
این قهرمان افسانهای با وضع قوانین تازه و مختص رژیم فاشیستی ایتالیا را اداره کرد، اوضاع بروفق مرادش بود و آنقدر مجال حاصل میشد که با هیتلر عصرانه بخورد و توفیق فاشیست را با یکدیگر به مقایسه و مسابقه بگذارند. موسولینی در زمان به قدرت رسیدنش از سخنرانی بیشتر به عنوان یک تفریح استفاده میکرد و نه به عنوان یک وظیفه روزانه. او یک دیکتاتور پرکار بود. مدعی بود که روزانه 16 ساعت در دفترش کار میکند. اغلب پشت میز کارش بود. موسولینی مبادی آداب بود امّا این حکمران مبادی آداب هم دوران افولی داشت که ناگزیر سررسید.
این حاکم جنگطلب در بحبوحه جنگ جهانی دوم در تمامی جنگها در دو جبهه خارجی و داخلی شکست خورد. با حمایت هیتلر در شمال ایتالیا دولت تازهای تشکیل داد، این در حالی بود که کمونیستها بار دیگر قدرت میگرفتند و وقتی قدرتیابی آنان تکمیل شد، زندگی مخفی موسولینی و همراهانش نیز آغاز شد. اما در نهایت موسولینی و دیگر رهبران باقی مانده فاشیست بدون هیچگونه مقاومتی از سوی پارتیزانها دستگیر شدند. نویسنده کتاب «ظهور و سقوط فاشیسم» مینویسد: «موسولینی و همراهانش نمیدانستند که به کجا میروند.
دوچه از مبارزان مقاومت به روستایی به نام موسو برده شد. او مایل بود از چشم ملت پنهان بماند و از گذشته خود دور شود. لباس آلمانها را بر تن پوشید و سوار بر یک خودروی آلمانی شد. فردای آن روز اما یعنی 28 آوریل 1945 به ضرب گلوله پارتیزانها کشته شد.» جنازهاش را در میدان شهر از پا آویزان کردند تا پایان عصر فاشیسم اعلام شود.
مردم ایتالیا اما بعد از فرونشستن سروصداها و بازگشت آرامش نتوانستند طرفدار اندیشه سیاسی فاشیسم شوند، برعکس در بهترین قسمت ذهن خود به یاد سپردند که دوران دیکتاتوری بنیتو موسولینی فقط باید زنده بماند، یا برای عبرت و یا برای یادآوری عظمت ایتالیا در روزهای فلاکتبار بعد از جنگ جهانی دوم. هرچه بود، ظهور و سقوط دیکتاتور ایتالیا، تفاوتی بارز با ظهور و سقوط دیگر همقطارانش نداشت اگرچه نوع کشته شدن موسولینی و آنچه بر جنازهاش گذشت را کمتر دیکتاتوری میتواند در تصور خویش آورد.