اصلاحات در بنبست
آرشیو
چکیده
متن
«اگر حکومت ایالات متحده در تئوری، «از مردم، به وسیله مردم و برای مردم» است و در عمل «از مردم، به وسیله نخبگان سیاسی و برای مردم» است، همانطور که تمام حکومتها تا حدودی باید باشند، دولت ایران، از نظر تاریخی، «از نخبگان، بهوسیله نخبگان و برای نخبگان» بوده و هنوز هم هست. به اعضای نخبگان [در ایران]، قدرت سیاسی و سایر ارزشهای موجود در جامعه آن هم به نسبتی بالاتر و بیشتر از آنچه که به کل جمعیت تعلق میگیرد و معمولا در یک جامعه طرفدار برابری مرسوم نیست، پاداش داده میشود.»
ماروین زونیس - نخبگان سیاسی در ایران، ص 239
پس از نزدیک به چهار دهه، گزارش جامعهشناختی معروف ماروین زونیس و تحلیل او از ساختار سیاسی ایران و جایگاه نخبگان در آن، به زبان فارسی برگردانده و در ایران منتشر شد. کتابی که ابوالحسن ابتهاج، رئیس سازمان برنامه و بودجه ایران، در خاطرات خود، پس از آزادی از زندان پهلوی، اشارهای به آن دارد و میگوید: «کتابی در خارج از کشور منتشر شد به نام نخبگان سیاسی ایران و به قلم شخصی به نام ماروین زونیس که در ایران اجازه پخش نیافت. من مدتی بعد از وجود این کتاب مطلع شدم و در سال 1354 توانستم به نسخهای از آن دست یابم.»
آنچه ابوالحسن ابتهاج را متوجه این کتاب کرده بود، شرحی بود که زونیس در کتاب خود از ماجرای بازداشت و آزادی او به قید ضمانت داده و آن را به عنوان نمونهای از برخورد شاه با نخبگانی در درون حاکمیت که به انتقاد روی میآورند، ذکر کرده بود. ابوالحسن ابتهاج اگرچه متهم به فساد مالی شده بود اما در نهایت هیچ یک از اتهامات وارد بر او اثبات نشد و به واقع بازداشت او، به سخنرانیاش در کنفرانس بینالمللی صنایع در سانفرانسیسکو باز میگشت. ابتهاج در آن سخنرانی گفته بود که کمکهای مالی یک کشور به کشور دیگر، موجب میشود که منابع مالی مزبور براساس ملاحظات نظامی و سیاسی خرج شوند و به کار توسعه نمیآیند و در این باب، از ایران مثال زده بود؛ سخنانی که البته به مذاق شاه ایران خوش نمیآمد.
کتاب «نخبگان سیاسی در ایران» نتیجه تحقیقی جدی و جامعهشناختی است که ماروین زونیس به منظور انجام آن جامعهای آماری از نخبگان سیاسی ایران را انتخاب کرده و مصاحبهها و نظرخواهیهای طولانی با آنها انجام داده بود. پرسشی که در ابتدای امر ذهن زونیس را مشغول خود کرده بود، به احتمال از این قرار بود که چرا شاه ایران از یکسو برای جذب نخبگان تحصیلکرده به ساختار سیاسی و اقتصادی کشور و کارآمد کردن نظام سیاسی خود تلاش میکند و از سوی دیگر اما به طرد و برخورد با همان نخبگان میپردازد؟ چرا شاه ایران اهمیت جذب نخبگان را پذیرفته اما حاضر به همراه شدن ساختار سیاسی کشور با ایدههای آنها نیست؟
تحقیق زونیس، شرح این واقعیت بود که در نظام سلطنتی ایران، شاه تیزهوشانه به دنبال شکل دادن طبقهای از «نخبگان دولتی» با ابزارهای حمایتی است تا بدینوسیله نخبگانی وابسته به حکومت را شکل داده باشد اما پس از آن نیز با ابزارهای کنترلی خود و همچنین سیاست «تفرقه بینداز و حکومتکن» مانع از آن میشود تا این نخبگان به رشد قابل توجهی در ساختار سیاسی کشور دست یابند. ماروین زونیس این واقعیت را تناقض توسعهطلبی در نظام سلطنتی خودکامه میداند و از طریق مصاحبهها و نظرسنجیهای خود نشان میدهد که چگونه نخبگان حکومتی ایران در طی زمان به منتقدان و دشمنان ساختار سیاسی حاکم بر کشور تبدیل میشوند.
ماروین زونیس معتقد است که دلیل اصلی طولانی شدن حکومت پهلوی، عواملی همچون حمایت خارجی، نیروی نظامی قوی و نظام پلیسی مخفی قدرتمند نیست و علت اصلی طولانی شدن حکومت شاه را در نوع مواجههای که او با نخبگان داشته است، باید جست. شاه ایران در مسیر توسعه و در عین حال برای تقویت ساختار صلب قدرت، در ابتدای امر برنامه جذب و جلب نخبگان را در دستور کار خود قرار داده بود.
نخبگان باید به ابزار تطمیع جذب حکومت میشدند، پیش از آنکه جذب اپوزیسیون قدرت شوند. این چنین بود که «بنیاد پهلوی» وظیفه شناسایی نخبگان و حمایت مالی از آنها را عهدهدار بود. وظیفهای که «کاخ جوانان» نیز به نوعی دیگر برعهده داشت. زونیس معتقد است که یکی از اهداف برنامه اصلاحات ارضی نیز خنثی کردن خطر استقلال زمینداران بزرگ بود.
اشراف زمیندار که تا پیش از آن نیروهایی متنفذ و مستقل به حساب میآمدند با برنامه اصلاحات ارضی دچار محدودیتهایی میشدند که آنها را به سمت اقتصاد صنعتی و کارخانهای میکشاند و آنها اکنون در آن محدوده در زیر چتر نظارتی و کنترلی دولت قرار میگرفتند و تاثیرگذاری سابق خود در میان روستاییان را که میتوانست عاملی تهیهکننده برای ساختار سیاسی باشد، از دست میدادند.
اشراف زمیندار با فرستادن نیروهای خود به مجلس، میتوانستند تهدیدی در برابر اوامر ملوکانه باشند و اکنون اما با اصلاحات ارضی، دامنه تاثیرگذاری آن اشراف کاملا محدود و حتی از بین میرفت. بدین ترتیب شاه ایران در مرحله اول تلاش داشت که راه را بر شکلگیری نخبگان مستقل که میتوانستند تهدیدی برای نظام سلطنتی و دیکتاتوری او باشند، ببندند.
در مرحله دوم شاه ایران به چگونگی مواجهه با نخبگان مخالف یا نخبگان حکومتی که به مرور در مسیر انتقاد پای میگذاشتند نیز اندیشیده بود. زونیس معتقد است که تشکیل ساواک و سانسور هدفمند و جدی مطبوعات از سوی حکومت، ابزارهایی بودند برای سرکوب نخبگان مخالف و سوق دادن آنها به دلسردی، گوشهگیری و فاصلهگیری از سیاست. شاه در برخورد با نخبگان مخالف ابتدا با ابزارهای تهدیدی خود سعی داشت تا آنها را به سوی انفعال هدایت کند.
زونیس برای نشان دادن این روحیه انفعال داستان جلسهای با حضور نخبگان سیاسی مخالف حکومت را چنین بازگو میکند: «بعد از یک جلسه عذابآور و نشستن و بحثهای بیفایده، از افراد این جلسات سوال کردم خب چرا اسلحه جمع نمیکنید و دست به مبارزه مسلحانه برای برانداختن دولت و به دست گرفتن قدرت نمیزنید؟ بعد از یک تفکر طولانی، این نخبگان مخالف جواب میدادند که یک چنین حرکتی تنها به تغییر فرمانده ارتش و تعیین فرمانده فاشیستتری از طرف شاه منجر خواهد شد. بهتر است همین را که داریم به هم نزنیم. این آخرین جملهای بود که میگفتند.»
زونیس نتیجه میگیرد که در نظام پهلوی «بسیاری از روشنفکران به نوعی وازدگی و انفعال روی میآوردند که در دوره قدرت یک رژیم دشمنکام، مردم نسبتا به آن پناه میبرند. در این شرایط آنها بدون هیچگونه شور و علاقه در زندگی اقتصادی حکومت مشارکت میکنند و گروهی دیگر به علت ترس از نتایج افراطی فعالیتهای مخالف، کاملا جازده و در هیچ کار سیاسی دخالت نمیکنند.»
شاه ایران نخبگان مخالف حکومت را به اتهام اخلال در امنیت عمومی بازداشت میکرد و نخبگان حکومتی که رشد زیادی میکردند یا منتقد برخی از امور شدند را نیز به اتهام فساد، از کار خود عزل، بازداشت یا تبعید میکرد. بدینترتیب روشن بود که خواست سلطنتی شاه ایران در مقابل خواست توسعهگرایانه او عمل میکرد و او اگرچه به جذب نخبگان میاندیشید و جواز برخورداری نخبگان حکومتی از امتیازات و مزایای روزافزون را نیز صادر کرده بود اما به مرور آنگاهی که خواست آنها را در مقابل تثبیت دیکتاتوری خود مییافت، بهرغم آن مزایای اعطا شده در قبل، به حذف آنها از ساختار سیاسی و اقتصادی دست میزد.
مشکل شاه ایران در مسیر توسعه، فقط به همین مقدار نیز کفایت نمیکرد. زونیس در کتاب خود توضیح میدهد که چگونه شاه ایران با استراتژی «تفرقه بینداز و حکومتکن» هرآنچه با جذب نخبگان بافته بود را پنبه میکرد و به لطایفالحیلی از قدرت گرفتن نخبگان جلوگیری به عمل میآورد.
انتصاب افراد ضعیف برای نظارت بر مدیریت و عملکرد نخبگان در ساختار سیاسی و اقتصادی کشور، راهاندازی سازمانهای موازی برای ایجاد تداخل در مسوولیتها و کاستن از استقلال عمل یک دستگاه، ایجاد کابینه در سایه و از این طریق ایجاد تزلزل و ناامنی در وزارتخانهها و در میان وزرا، حذف و برکناری مدیرانی که به رشد بالایی دست پیدا میکنند، همگی از راهکارهای مورد استفاده توسط محمدرضاشاه برای شکستن و از میدان به در کردن نخبگانی بود که شاه برای ورود آنها به ساختار قدرت مدتها برنامهریزی کرده بود. نمونه آن برخوردی است که با اصلاحات حسنعلی منصور و همراهان او در قدرت شد. از آنها برای ورود به قدرت به گرمی دعوت شد و در برابر اصلاحات آنها نیز به سختی ایستادگی شد.
مجموعه چنین رفتارها و برخوردهایی از سوی حکومت، آنچنان که تحقیق زونیس نشان میدهد، به پیدایش چهار ویژگی در نخبگان سیاسی ایران انجامید که از این قرارند: «بدبینی سیاسی، بیاعتمادی شخصی، احساس عدم امنیت و سوءاستفاده افراد از یکدیگر.» زونیس معتقد است که احساس بیقدرتی در میان نخبگان، مولد احساس بیگانگی و بدبینی سیاسی در میان آنها بوده است و به میزانی که نخبگان، امکان تحرک اجتماعی خود را محدودتر یافتهاند، بدبینی و بدگمانی آنها نیز افزایش بیشتری پیدا کرده است.
از نکات جالب توجه در تحقیق زونیس اما آن است که فعالان سیاسی و حکومتی حتی حس بدبینی بیشتری دارند تا آنها که خارج از ساختار سیاسی و بیرون از حکومت قرار دارند؛ و میزان بیاعتمادی و احساس ناامنی افراد متناسب با سابقه فعالیت حکومتی آنها افزایش مییابد؛ آنچنان که این بیاعتمادی و ناامنی با بالا رفتن سابقه حضور فرد در ساختار حکومتی، به جای اینکه کاهش یابد، افزایش مییابد و فرد هرچه بیشتر در این ساختار به فعالیت میپردازد با بیاعتمادی و ناامنی و بدبینی بیشتری دست به گریبان میشود.
ماروین زونیس چنین تحلیلی از تناقض نهفته در توسعهطلبی شاه ایران و فرجام تراژیک آن دارد. این چنین است که حسین بشیریه، جامعهشناس ایرانی نیز در ادامه این تحلیل و تبیین زونیس مینویسد: «کوششهای ساخت قدرت مطلقه برای نهادسازی سیاسی و ایجاد احزاب و مجاری مشارکت سیاسی، ناموفق باقی میماند. [چون] ساخت قدرت مطلقه معمولا نمیتواند از درون خود، انگیزه مشارکت و رقابت سیاسی آزاد و نمادها و ابزارهای لازم برای آن را بدون آنکه نتیجه تناقضآمیزی به بار آورد، ایجاد کند.»
شاه ایران به رغم تمایل خود به توسعه نمیتوانست پاسخگوی خواست نخبگانی باشد که وارد حکومت میشوند؛ چه آنکه خواست آنها با خواست او مبنی بر سلطنت تمامیتخواه، منطبق نبود. سرکوب نخبگان توسط شاه، نتیجه این تناقض بود که البته فرجامی جزو فرو ریختن نظام سیاسی نمیتوانست در پی داشته باشد. شاه ایران گمان میکرد که با پاک کردن صورت مساله و فرافکنی، میتواند مشکل ساختار سیاسی خود را به تعویق بیندازد؛ شاه ایران، حل این تناقض را به تعویقی انداخت و گویی تنها صدای انقلاب بود که میتوانست او را از خواب خود بیدار کند.
ماروین زونیس - نخبگان سیاسی در ایران، ص 239
پس از نزدیک به چهار دهه، گزارش جامعهشناختی معروف ماروین زونیس و تحلیل او از ساختار سیاسی ایران و جایگاه نخبگان در آن، به زبان فارسی برگردانده و در ایران منتشر شد. کتابی که ابوالحسن ابتهاج، رئیس سازمان برنامه و بودجه ایران، در خاطرات خود، پس از آزادی از زندان پهلوی، اشارهای به آن دارد و میگوید: «کتابی در خارج از کشور منتشر شد به نام نخبگان سیاسی ایران و به قلم شخصی به نام ماروین زونیس که در ایران اجازه پخش نیافت. من مدتی بعد از وجود این کتاب مطلع شدم و در سال 1354 توانستم به نسخهای از آن دست یابم.»
آنچه ابوالحسن ابتهاج را متوجه این کتاب کرده بود، شرحی بود که زونیس در کتاب خود از ماجرای بازداشت و آزادی او به قید ضمانت داده و آن را به عنوان نمونهای از برخورد شاه با نخبگانی در درون حاکمیت که به انتقاد روی میآورند، ذکر کرده بود. ابوالحسن ابتهاج اگرچه متهم به فساد مالی شده بود اما در نهایت هیچ یک از اتهامات وارد بر او اثبات نشد و به واقع بازداشت او، به سخنرانیاش در کنفرانس بینالمللی صنایع در سانفرانسیسکو باز میگشت. ابتهاج در آن سخنرانی گفته بود که کمکهای مالی یک کشور به کشور دیگر، موجب میشود که منابع مالی مزبور براساس ملاحظات نظامی و سیاسی خرج شوند و به کار توسعه نمیآیند و در این باب، از ایران مثال زده بود؛ سخنانی که البته به مذاق شاه ایران خوش نمیآمد.
کتاب «نخبگان سیاسی در ایران» نتیجه تحقیقی جدی و جامعهشناختی است که ماروین زونیس به منظور انجام آن جامعهای آماری از نخبگان سیاسی ایران را انتخاب کرده و مصاحبهها و نظرخواهیهای طولانی با آنها انجام داده بود. پرسشی که در ابتدای امر ذهن زونیس را مشغول خود کرده بود، به احتمال از این قرار بود که چرا شاه ایران از یکسو برای جذب نخبگان تحصیلکرده به ساختار سیاسی و اقتصادی کشور و کارآمد کردن نظام سیاسی خود تلاش میکند و از سوی دیگر اما به طرد و برخورد با همان نخبگان میپردازد؟ چرا شاه ایران اهمیت جذب نخبگان را پذیرفته اما حاضر به همراه شدن ساختار سیاسی کشور با ایدههای آنها نیست؟
تحقیق زونیس، شرح این واقعیت بود که در نظام سلطنتی ایران، شاه تیزهوشانه به دنبال شکل دادن طبقهای از «نخبگان دولتی» با ابزارهای حمایتی است تا بدینوسیله نخبگانی وابسته به حکومت را شکل داده باشد اما پس از آن نیز با ابزارهای کنترلی خود و همچنین سیاست «تفرقه بینداز و حکومتکن» مانع از آن میشود تا این نخبگان به رشد قابل توجهی در ساختار سیاسی کشور دست یابند. ماروین زونیس این واقعیت را تناقض توسعهطلبی در نظام سلطنتی خودکامه میداند و از طریق مصاحبهها و نظرسنجیهای خود نشان میدهد که چگونه نخبگان حکومتی ایران در طی زمان به منتقدان و دشمنان ساختار سیاسی حاکم بر کشور تبدیل میشوند.
ماروین زونیس معتقد است که دلیل اصلی طولانی شدن حکومت پهلوی، عواملی همچون حمایت خارجی، نیروی نظامی قوی و نظام پلیسی مخفی قدرتمند نیست و علت اصلی طولانی شدن حکومت شاه را در نوع مواجههای که او با نخبگان داشته است، باید جست. شاه ایران در مسیر توسعه و در عین حال برای تقویت ساختار صلب قدرت، در ابتدای امر برنامه جذب و جلب نخبگان را در دستور کار خود قرار داده بود.
نخبگان باید به ابزار تطمیع جذب حکومت میشدند، پیش از آنکه جذب اپوزیسیون قدرت شوند. این چنین بود که «بنیاد پهلوی» وظیفه شناسایی نخبگان و حمایت مالی از آنها را عهدهدار بود. وظیفهای که «کاخ جوانان» نیز به نوعی دیگر برعهده داشت. زونیس معتقد است که یکی از اهداف برنامه اصلاحات ارضی نیز خنثی کردن خطر استقلال زمینداران بزرگ بود.
اشراف زمیندار که تا پیش از آن نیروهایی متنفذ و مستقل به حساب میآمدند با برنامه اصلاحات ارضی دچار محدودیتهایی میشدند که آنها را به سمت اقتصاد صنعتی و کارخانهای میکشاند و آنها اکنون در آن محدوده در زیر چتر نظارتی و کنترلی دولت قرار میگرفتند و تاثیرگذاری سابق خود در میان روستاییان را که میتوانست عاملی تهیهکننده برای ساختار سیاسی باشد، از دست میدادند.
اشراف زمیندار با فرستادن نیروهای خود به مجلس، میتوانستند تهدیدی در برابر اوامر ملوکانه باشند و اکنون اما با اصلاحات ارضی، دامنه تاثیرگذاری آن اشراف کاملا محدود و حتی از بین میرفت. بدین ترتیب شاه ایران در مرحله اول تلاش داشت که راه را بر شکلگیری نخبگان مستقل که میتوانستند تهدیدی برای نظام سلطنتی و دیکتاتوری او باشند، ببندند.
در مرحله دوم شاه ایران به چگونگی مواجهه با نخبگان مخالف یا نخبگان حکومتی که به مرور در مسیر انتقاد پای میگذاشتند نیز اندیشیده بود. زونیس معتقد است که تشکیل ساواک و سانسور هدفمند و جدی مطبوعات از سوی حکومت، ابزارهایی بودند برای سرکوب نخبگان مخالف و سوق دادن آنها به دلسردی، گوشهگیری و فاصلهگیری از سیاست. شاه در برخورد با نخبگان مخالف ابتدا با ابزارهای تهدیدی خود سعی داشت تا آنها را به سوی انفعال هدایت کند.
زونیس برای نشان دادن این روحیه انفعال داستان جلسهای با حضور نخبگان سیاسی مخالف حکومت را چنین بازگو میکند: «بعد از یک جلسه عذابآور و نشستن و بحثهای بیفایده، از افراد این جلسات سوال کردم خب چرا اسلحه جمع نمیکنید و دست به مبارزه مسلحانه برای برانداختن دولت و به دست گرفتن قدرت نمیزنید؟ بعد از یک تفکر طولانی، این نخبگان مخالف جواب میدادند که یک چنین حرکتی تنها به تغییر فرمانده ارتش و تعیین فرمانده فاشیستتری از طرف شاه منجر خواهد شد. بهتر است همین را که داریم به هم نزنیم. این آخرین جملهای بود که میگفتند.»
زونیس نتیجه میگیرد که در نظام پهلوی «بسیاری از روشنفکران به نوعی وازدگی و انفعال روی میآوردند که در دوره قدرت یک رژیم دشمنکام، مردم نسبتا به آن پناه میبرند. در این شرایط آنها بدون هیچگونه شور و علاقه در زندگی اقتصادی حکومت مشارکت میکنند و گروهی دیگر به علت ترس از نتایج افراطی فعالیتهای مخالف، کاملا جازده و در هیچ کار سیاسی دخالت نمیکنند.»
شاه ایران نخبگان مخالف حکومت را به اتهام اخلال در امنیت عمومی بازداشت میکرد و نخبگان حکومتی که رشد زیادی میکردند یا منتقد برخی از امور شدند را نیز به اتهام فساد، از کار خود عزل، بازداشت یا تبعید میکرد. بدینترتیب روشن بود که خواست سلطنتی شاه ایران در مقابل خواست توسعهگرایانه او عمل میکرد و او اگرچه به جذب نخبگان میاندیشید و جواز برخورداری نخبگان حکومتی از امتیازات و مزایای روزافزون را نیز صادر کرده بود اما به مرور آنگاهی که خواست آنها را در مقابل تثبیت دیکتاتوری خود مییافت، بهرغم آن مزایای اعطا شده در قبل، به حذف آنها از ساختار سیاسی و اقتصادی دست میزد.
مشکل شاه ایران در مسیر توسعه، فقط به همین مقدار نیز کفایت نمیکرد. زونیس در کتاب خود توضیح میدهد که چگونه شاه ایران با استراتژی «تفرقه بینداز و حکومتکن» هرآنچه با جذب نخبگان بافته بود را پنبه میکرد و به لطایفالحیلی از قدرت گرفتن نخبگان جلوگیری به عمل میآورد.
انتصاب افراد ضعیف برای نظارت بر مدیریت و عملکرد نخبگان در ساختار سیاسی و اقتصادی کشور، راهاندازی سازمانهای موازی برای ایجاد تداخل در مسوولیتها و کاستن از استقلال عمل یک دستگاه، ایجاد کابینه در سایه و از این طریق ایجاد تزلزل و ناامنی در وزارتخانهها و در میان وزرا، حذف و برکناری مدیرانی که به رشد بالایی دست پیدا میکنند، همگی از راهکارهای مورد استفاده توسط محمدرضاشاه برای شکستن و از میدان به در کردن نخبگانی بود که شاه برای ورود آنها به ساختار قدرت مدتها برنامهریزی کرده بود. نمونه آن برخوردی است که با اصلاحات حسنعلی منصور و همراهان او در قدرت شد. از آنها برای ورود به قدرت به گرمی دعوت شد و در برابر اصلاحات آنها نیز به سختی ایستادگی شد.
مجموعه چنین رفتارها و برخوردهایی از سوی حکومت، آنچنان که تحقیق زونیس نشان میدهد، به پیدایش چهار ویژگی در نخبگان سیاسی ایران انجامید که از این قرارند: «بدبینی سیاسی، بیاعتمادی شخصی، احساس عدم امنیت و سوءاستفاده افراد از یکدیگر.» زونیس معتقد است که احساس بیقدرتی در میان نخبگان، مولد احساس بیگانگی و بدبینی سیاسی در میان آنها بوده است و به میزانی که نخبگان، امکان تحرک اجتماعی خود را محدودتر یافتهاند، بدبینی و بدگمانی آنها نیز افزایش بیشتری پیدا کرده است.
از نکات جالب توجه در تحقیق زونیس اما آن است که فعالان سیاسی و حکومتی حتی حس بدبینی بیشتری دارند تا آنها که خارج از ساختار سیاسی و بیرون از حکومت قرار دارند؛ و میزان بیاعتمادی و احساس ناامنی افراد متناسب با سابقه فعالیت حکومتی آنها افزایش مییابد؛ آنچنان که این بیاعتمادی و ناامنی با بالا رفتن سابقه حضور فرد در ساختار حکومتی، به جای اینکه کاهش یابد، افزایش مییابد و فرد هرچه بیشتر در این ساختار به فعالیت میپردازد با بیاعتمادی و ناامنی و بدبینی بیشتری دست به گریبان میشود.
ماروین زونیس چنین تحلیلی از تناقض نهفته در توسعهطلبی شاه ایران و فرجام تراژیک آن دارد. این چنین است که حسین بشیریه، جامعهشناس ایرانی نیز در ادامه این تحلیل و تبیین زونیس مینویسد: «کوششهای ساخت قدرت مطلقه برای نهادسازی سیاسی و ایجاد احزاب و مجاری مشارکت سیاسی، ناموفق باقی میماند. [چون] ساخت قدرت مطلقه معمولا نمیتواند از درون خود، انگیزه مشارکت و رقابت سیاسی آزاد و نمادها و ابزارهای لازم برای آن را بدون آنکه نتیجه تناقضآمیزی به بار آورد، ایجاد کند.»
شاه ایران به رغم تمایل خود به توسعه نمیتوانست پاسخگوی خواست نخبگانی باشد که وارد حکومت میشوند؛ چه آنکه خواست آنها با خواست او مبنی بر سلطنت تمامیتخواه، منطبق نبود. سرکوب نخبگان توسط شاه، نتیجه این تناقض بود که البته فرجامی جزو فرو ریختن نظام سیاسی نمیتوانست در پی داشته باشد. شاه ایران گمان میکرد که با پاک کردن صورت مساله و فرافکنی، میتواند مشکل ساختار سیاسی خود را به تعویق بیندازد؛ شاه ایران، حل این تناقض را به تعویقی انداخت و گویی تنها صدای انقلاب بود که میتوانست او را از خواب خود بیدار کند.