نخبگان سیاسی در حصار قدرت مطلقه
آرشیو
چکیده
متن
روانشناسی نخبگان ایران دومین کتابی است که پس از”شکست شاهانه” از ماروین زونیس در ایران ترجمه شده است. شکست شاهانه در نوع خود کتاب بیبدیلی بود. اما کتاب اخیر با توجه به تاخیر 37 ساله انتشار آن در ایران هنوز خواندنی است. او به بررسی گرایش نخبگان ایران در دو دهه آخر حکومت شاه میپردازد. در این باره با دکتر فرزین وحدت استاد جامعه شناسی در آمریکا گفتوگو کردیم.
وحدت معتقد است الگوهایی که زونیس در شناخت رویکردها و رفتار نخبگان ایرانی برمیشمارد چه در قبال یکدیگر و چه درقبال قدرت هنوز پس از چهار دهه در یاران امروز وجود دارد. از نظر او زونیس به درستی ناامنی، سوءظن، بدبینی و سوءاستفاده را از جمله ویژگی نخبگان میشمارد و این مساله هنوز تا امروز نیز میتواند ویژگی نخبگان ایرانی محسوب شود.
عواملی که زونیس در کتاب”روانشناسی نخبگان سیاسی ایران” به آنها اشاره میکند، تنها خصوصیات این نخبگان در عصر مدرن است یا خیر. اساسا تا چه حد با واقعیت تطبیق دارد و چرا قابلیت طرح دارند؟ آیا این درست است که زونیس به دعوت دولت و یا نهادهای وابسته به آن برای تحقیق به ایران آمده بود؟
احتمالا، چون نهادهای دولتی آن زمان کاملا وابسته به عوامل شاه نبودند و تا حدی استقلال داشتند. گرچه این استقلال محدود بود. این استقلال محدود زمینه این چنین مسائلی را فراهم میکرد. البته باید به این نکته نیز توجه داشت که این تحقیقات در سطح ایران منتشر نمیشد. همین کتاب حدود 37 سال قبل در خارج از ایران منتشر شد. چون این پژوهشها در سطح عموم ایران منتشر نمیشد از این رو تا حدی از تحقیقات آکادمیک تحمل میشد. البته خود رژیم هم قصد داشت از نتایج این تحقیقات سود ببرد.
به نظر شما سیستم حکومتی در آن زمان تا چه حدوچگونه توانست از این تحقیقات سود برد؟
البته تحقیقات زونیس در رابطه با روانشناسی نخبگان ایران بیشتر معطوف به ساختار سلطانی در ایران است چرا که به هر حال در آن زمان هم افرادی در خود رژیم شاه حضور داشتند که چندان با آن موافق نبودند. درست است که از کنار آن درآمدی داشتند و زندگی به نسبت خوبی هم برای خود گردآوری کرده بودند. اما بههرحال خیلی هم راضی نبودند و تا اندازهای به این مباحث هرچند غیرمستقیم پروبال میدادند. ولی چون این تحقیقات در سطح عوام پخش نمیشد، تاثیر چندانی نداشت و در سطح کلان سران رژیم هم در نهایت امر، برای این تحقیقات اهمیت چندانی قائل نبودند.
موضوع کتاب در نگاه اول در مورد رویکرد عمومی نخبگان ایران است. به نظر شما این رویکرد چه ویژگیهایی داشت؟چون به نظر میرسد وقتی رژیم شاه از زونیس برای تحقیق در چنین موردی دعوت میکند، یعنی به دنبال دستیابی به زبانی مشترک با نخبگان خود است، زبانی که آن را فرا نگرفته است.
شاید اینطور باشد که عدهای در داخل سیستم حاکمیتی شاه بودند که خرده تمایلاتی برای ورود به حوزه اصلاحات داشتند، تا شاید رفرومها و تغییرات کوچکی صورت بگیرد. اما سرانجام این تحقیق و حتی تمایلات این عده از اصلاح طلبان داخل رژیم چندان تاثیری در ایران آن روزگار نداشت، الا اینکه در آن زمان عدهای گمان میکردند که آمریکاییها قصد دارند زیر پای شاه را خالی کنند. تحقیقات زونیس را هم در همین راستا مورد ارزیابی قرار میدادند.
البته این مساله به تئوری توطئه نزدیک است. اما به هر حال عدهای عقیده داشتند این کارها از طرف دولت آمریکا و یا دستاهای نامرئی انجام میشود تا پایههای رژیم شاه را سست کنند. البته به نظر من این ادعا چندان پایه و اساسی نداشت. اما در عین حال بعد از انقلاب هم این تلقی ادامه یافت. برایناساس تصور میشد افرادی همچون زونیس و یا “ریچارد کاتم” که تحقیقاتی در همین زمینه داشتند در این راستا قدم برداشته و نقشه آنها این بود که زیر پایههای رژیم پهلوی را سست کنند.
اما کسانی که در آن زمان در ایران حضور داشتند چندان نمیتوانستند از این کتاب بهرهای ببرند و یا از آن پندی بگیرند. عده کمی در ایران آن زمان به این تحقیق دست یافتند. ماروین زونیس در این کتاب به چهار نکته اساسی اشاره میکند که محورهای اصلی کارکرد سیاسی نخبگان در ایران در دودهه آخر حکومت شاه را رقم میزند: بدبینی سیاسی، احساس آشکار عدم امنیت، سوء ظنهای فردی نخبگان نسبت به یکدیگر، و سوءاستفادههای متقابل افراد نخبه ازهمدیگر.
به نظر من علیالاصول در دنیای مدرن این پدیدههایی که زونیس به آنها اشاره میکند در هر نوع نهاد خودکامه اعم از دولت، خانواده، حزب و غیره که در آن قدرت دردست یک شخص متمرکز است، قابل مشاهده است. قدرت متمرکز در یک فرد در جهان ماقبل مدرن تا حد بیشتری قابل توجیه بود بدین دلیل که از لحاظ تئوریهای سیاسی قدیم از دیدگاه مذهبی و سیاست نامه نویسی به هرحال سلسله مراتب در تقسیم قدرت توجیه شده بود، هرچند که در عمل این مشروعیتها به طور تام و تمام موثر واقع نمیشد و نزاع برسر قدرت در بسیاری از موارد پیش میآمد.
ولی در جهان کنونی که فرضا قدرت میباید کمتر متمرکز باشد و بیشتر در میان افراد تقسیم شده باشد، نهادهای خودکامه برای حفظ قدرت در یک فرد با مشکلات بیشتری روبهرو هستند. از این رو شخص تکسالار و اوتوکرات همواره سعی بر این دارد که رقبای سیاسی خود را به شدت مهار کند. برای رسیدن به این هدف شخص خودکامه تا جایی که میتواند کوشش میکند که امکان ابتکارعمل در اطرافیان خود را به حداقل برساند. از طرف دیگر حکمران برای آنکه از قدرت خود صیانت کند تمام هموغم خود را بکار میبرد تا از تبانی ملازمان برای توطئه علیه وی جلوگیری کند.
درپی این امر حاکم سعی براین دارد که تمام ملازمان خود را در حالت بیگانگی از یکدیگر قرار دهد و آنها را ترغیب میکند که به یکدیگر اعتماد نداشته باشند. در نتیجه در دستگاه حاکمیت گرایشی بوجود میآید که رقابت چاپلوسانه برای خشنودسازی فرد حاکم به حد اعلای خود میرسد. تحت این شرایط اطرافیان شخص حاکم چارهای بجز بدبینی به دستگاهی که برای آن کار میکنند و نه تنها رزق فراخ خود، بلکه اکثر امتیازاتی که تودهها از آن محروم هستند، از آن دستگاه بدست میآورند، ندارند.
سلب امکان ابتکار عمل از این نخبگان آنها را وادار میکند که نسبت به دستگاه سیاسی احساس بدبینی داشته باشند؛ یا آنکه از اول کسانی جذب دستگاه میشوند که ازقابلیت چندانی برای ابتکار عمل برخوردار نیستند و تنها بادنجان دورقاب چینی را میدانند. جالب اینجاست که این افراد متملق در کنه روان خویش احساس بیاعتمادی به نظام سیاسی دارند چونکه میدانند اگر حاکم مطلق را میتوانند بفریبند، خود را نمیتوانند گول بزنند.
شما گفتید مسائل مورد بحث در این کتاب از جمله مساله قدرت متمرکز ویا تمامیتخواهی شاه و یا چاپلوسی و دستکاری شاه در جامعه نخبه چیز جدیدی نیست و در دنیای قبل از مدرن نیز وجود داشت. اما اگر قرار باشد این کتاب را تنها تحلیل و بررسی مسائلی که قبلا هم وجود داشت بدانیم بنابراین آیا باید گفت این تحقیق هیچ چیز جدیدی نداشت؟
شاید بتوان گفت این اولین تحقیقی است که به لحاظ سیستماتیک مساله نخبگان ایرانی و رویکرد آنها را مورد بررسی قرارداد. البته به نظر من بین رژیمهای خودکامه و رژیمهای استبدای میتوان تفاوتی قائل شد. به عنوان مثال اگر رژیم “پارک جان هیل” در کرهجنوبی را مثال بزنیم و آن را با رژیم شاه مورد مقایسه قرار دهیم میتوان گفت “پارک جان هیل” فردی مستبد و خودکامه بود اما ویژگی خاصی داشت مبنی بر اینکه افراد کاردان و متخصص را از خود دور نمیکرد بلکه آنها را در تخصصهای مرتبط میگمارد و از آنها کار میکشید.
اما کسی مثل شاه ایران از آنجا که قدرت نفس بلند برخی از افراد مستبد دیگر را نداشت بیشتر به دنبال دستکاری در ترکیب نخبگان بود تا بدین ترتیب برای ادامه حضور خود در قدرت زمینه داشته باشد. در کره جنوبی دهه 1970 هر چند که استبداد وجود داشت اما دموکراسی امروز، صنعت و توسعه این کشور مدیون همان دوران”پارک” است. اما شاه فاقد چنین خصوصیتی بود.
به نظر شما چرا نخبگان ایرانی دچار ویژگیهای چهارگانهای که در کتاب هم به آن اشاره شده و شما نیز تاکید کردید شده است؟
دلایل جامعه شناسی آن بیشتر به رویکرد حاکم خودکامه برمی گردد. او اطرافیان و رقبای سیاسی خود را مهار میکند. هر چند که بسیاری از این اطرافیان در واقع جزئی از کارگزاران او باشند. از این رو سعی میکند ابتکار عمل اطرافیان خود را به حداقل برساند. به همین دلیل بیشتر افراد متملق باقی میمانند. افرادی هم که لیاقتی دارند شدیدا دچار سرخوردگی میشوند و در میان آنها به نوعی بدبینی سیاسی و عدم امنیت ایجاد میشود. چرا که هر لحظه ممکن است همین نخبگانی که به سیستم هم خدمت کردهاند با زندان مواجه شوند. برخی از افرادی که به دستور شاه در دهه 1970 با زندان مواجه شدند در همین راستا قرار میگیرند. از جمله تاثیر دیگر این اقدامات برانگیختن سوء ظن افراد نسبت به یکدیگر است و ریشه آن تفرقههایی است که شکل میگیرند.
زونیس در جایی ادعا میکند بسیاری از نخبگان ایران و حتی نخبگانی که در داخل سیستم هم حضور دارند تمایل دارند تغییراتی ایجاد کنند اما اوپیش بینی میکند که حتی در صورت تحقق این تغییرات، موفقیت آنان ادامه نخواهد یافت. به نظر شما دلیل این امر چیست؟ البته او مشکل اصلی را در ساختار و فرهنگ میبیند.
این مساله به متمرکز بودن قدرت و عدم توزیع آن برمیگردد. فرقی نمیکند که ساختار سیاسی براساس چه ایدئولوژی شکل گرفته است. اما نتایج آن در صورتی که ساختار متمرکز باشد و در راس آن یک خودکامه قرار بگیرد نتیجه یکسانی را به دنبال خواهد داشت. اساسا در چنین سیستمی اعتماد به نخبگان شکل نمیگیرد. فقط در صورتی ممکن است این اتفاق نیفتد که فرد خودکامه همچون رژیم “پارک” در کرهجنوبی تا اندازهای درایت و درک داشته باشند که از نخبگان و متخصصین در جای خود استفاده کنند. البته در این زمینه کرهجنوبی استثنا است.
شما تاکید کردید که زمانی در ایران، در دوران قبل از مدرن، افرادی بودند که تحت عنوان وزیر و صدراعظم به تنظیم امور کشور میپرداختند، آنها اغلب سیاستنامه نویس بودند. از این رو میتوان گفت که اسلوب سیاسی را خود تعیین میکردند و هر یک متخصص سیاست بودند. یعنی خود تئوریزه کرده و سپس عمل میکردند. اما بعدها این سیستم فروپاشید، آیا میتوان این مساله را به عنوان یکی از عوامل سرگردانی سیستم تاریخی شاهنشاهی تلقی کرد؟
تا حدی میتوان این مساله را تاثیرگذار دانست. از سویی در دنیای ماقبل مدرن، عدم پخش قدرت امری تقریبا غالب بود. با همان سیاستنامهها و مفاهیم مذهبی وغیره در آن دوران تا اندازهای میشد سلسله مراتب متمرکز قدرت را توجیه کرد. از این رو در دوره سنت تمرکز قدرت در یک نفر قابل قبول بود. اما در دنیای مدرن تغییراتی ایجاد شد. ایدئولوژی دنیای مدرن دیگر این تمرکز را تحمل نمیکند از این رو تئوری حاکم مطلق کمکم رنگ میبازد. بنابراین آنچه زونیس در رابطه با ایران به تحلیل پرداخته، مساله رنگ باختن ایدئولوژی قدرت مطلقه را بیشتر توجیه میکند و نشان میدهد که رویکرد نخبگان ایرانی به سمت سست کردن چنین اندیشهای است.
آیا میتوان گفت رویکرد تاریخی نخبگان ایرانی تا مدتی به ساختار فردی قدرت در ایران کمک میکرده است؟چون او مدعی میشود هر چند که برخی از نخبگان ایران تمایل به رفتن شاه داشتند اما چندان تمایلی به از بین رفتن ساختار فردی قدرت نداشتند و هدفگذاریهای آنان نیز در راستای سست کردن این تئوری نبود. چون به نظر میرسد آنان هر چند که اغلب منتقد سانترالیسم بودند اما ناخواسته به تمرکز قدرت کمک کردند. مثلا نمیتوان گفت فروغی دموکراسی را نمیشناخت. اما او به تمرکز قدرت در دست رضاشاه کمک کرد.
بله. اما باید دید چه درصدی از نخبگان ایران چنین احساسی داشتند. این البته چندان قابل دستیابی نیست. البته افرادی همچون فروغی احساس میکردند که نمیتوان ساختار را یکشبه تغییر داد. اما یقینا او در فکر تغییر بود. اما تعداد بسیار بیشتری اصلا تصور اینکه میتوان ساختار را تغییر داد در سر نمیپروراندند. البته برای این ادعا هیچ دلیل و مدرکی ندارم. بطور قطع بسیاری از آنان بدبین بودند. ولی دلیلی وجود ندارد که اثبات کند این نخبگان و تکنوکراتهای بالا تصور تغییر داشتند. از این رو میتوان گفت تنها تعداد کمی بودند که تصور تغییر داشتند.
ممکن است. چون حتی فردی مثل پرویز نیکخواه هم سرانجام به این نتیجه میرسد که بهتر است از داخل به فرم دادن رژیم شاه بپردازد تا اینکه بخواهد در زندان با رژیم بجنگد. اینطور نیست؟
بله. دقیقا همینطور است. بسیاری از این رویکرد جدید نیکخواه متعجب شده بودند. اما من نمیدانم چه انگیزههایی نیکخواه را وادار به این تغییر مسیر کرد. اگر هم احساس میکرد که میتوان از درون به دموکرات کردن رژیم پرداخت، به نظر در درونش بدبینی خود را نیز داشت. به گمان من آدمی مثل نیکخواه آنقدر ساده نبود که فکر کند همه چیزبه عقب برگشته و میتوان در درون دستگاه هر کاری انجام داد و زمینه تغییرات را فراهم کرد.
به نظر میرسد انقلاب ایران را میتوان با توجه به مسائل مورد بحث در این کتاب بررسی کرد. از این زوایه به نظر شما تغییراتی که پس از آن ایجاد شد چه بود؟
تا حد زیادی میتوان پیامدانقلاب را تقسیم و توزیع بیشتر قدرت دانست. اکنون مراکز بیشتری از قدرت در جامعه سیاسی ایران وجود دارد. قبل از انقلاب قدرت فقط در دربار متمرکز بود. اما اکنون مراکز دیگری از قدرت هم شکل گرفته است که قابل توجه هستند. اکنون هر چند آن معادلات قدرتمدارانه و نیز ویژگی نخبگان سیاسی در ایران هنوز وجود دارد اما اصولا صحنه سیاسی و اجتماعی تا حد محسوسی تغییر کرده است. به عنوان مثال اکنون با وجودی که اصلاح طلبان کنار گذاشته شدهاند، اما تبعید نشدند. بسیاری از آنها هنوز در حاشیه صحنه حضور دارند. این امکان که آنها بیاند و صحنه را دوباره تغییر بدهند وجود دارد. اما قبل از انقلاب کسی چنین تصوری نداشت.
آیا ایراد به خود نخبگان وارد نیست؟ در واقع نخبگان باید بتوانند خود را اثبات کنند. مثلا افرادی مثل مصدق، قوامالسلطنه و حتی این اواخر علی امینی در این راستا قرار دارند. قوام و مصدق تا آخر حضور یکسانی داشتند و احترامی که به آنان میشد با زمان نخست وزیری شان چندان تفاوتی نمیکرد. در واقع میتوان گفت این افراد خود اعتباری بودند برای سیستم نه اینکه سیستم برای آنها اعتبار ایجاد کرده باشد. اینطور نیست؟
بله. در واقع این همان قدرت نفسی است که نخبگان میتوانند داشته باشند. این چنین افرادی وجود دارند. افرادی هستند سیاس که هوش و قدرت شخصی آنان مانع از حذف آنها از شطرنج قدرت میشود. در واقع نخبگان باید بتوانند خود را در این شطرنج حفظ کنند.
وحدت معتقد است الگوهایی که زونیس در شناخت رویکردها و رفتار نخبگان ایرانی برمیشمارد چه در قبال یکدیگر و چه درقبال قدرت هنوز پس از چهار دهه در یاران امروز وجود دارد. از نظر او زونیس به درستی ناامنی، سوءظن، بدبینی و سوءاستفاده را از جمله ویژگی نخبگان میشمارد و این مساله هنوز تا امروز نیز میتواند ویژگی نخبگان ایرانی محسوب شود.
عواملی که زونیس در کتاب”روانشناسی نخبگان سیاسی ایران” به آنها اشاره میکند، تنها خصوصیات این نخبگان در عصر مدرن است یا خیر. اساسا تا چه حد با واقعیت تطبیق دارد و چرا قابلیت طرح دارند؟ آیا این درست است که زونیس به دعوت دولت و یا نهادهای وابسته به آن برای تحقیق به ایران آمده بود؟
احتمالا، چون نهادهای دولتی آن زمان کاملا وابسته به عوامل شاه نبودند و تا حدی استقلال داشتند. گرچه این استقلال محدود بود. این استقلال محدود زمینه این چنین مسائلی را فراهم میکرد. البته باید به این نکته نیز توجه داشت که این تحقیقات در سطح ایران منتشر نمیشد. همین کتاب حدود 37 سال قبل در خارج از ایران منتشر شد. چون این پژوهشها در سطح عموم ایران منتشر نمیشد از این رو تا حدی از تحقیقات آکادمیک تحمل میشد. البته خود رژیم هم قصد داشت از نتایج این تحقیقات سود ببرد.
به نظر شما سیستم حکومتی در آن زمان تا چه حدوچگونه توانست از این تحقیقات سود برد؟
البته تحقیقات زونیس در رابطه با روانشناسی نخبگان ایران بیشتر معطوف به ساختار سلطانی در ایران است چرا که به هر حال در آن زمان هم افرادی در خود رژیم شاه حضور داشتند که چندان با آن موافق نبودند. درست است که از کنار آن درآمدی داشتند و زندگی به نسبت خوبی هم برای خود گردآوری کرده بودند. اما بههرحال خیلی هم راضی نبودند و تا اندازهای به این مباحث هرچند غیرمستقیم پروبال میدادند. ولی چون این تحقیقات در سطح عوام پخش نمیشد، تاثیر چندانی نداشت و در سطح کلان سران رژیم هم در نهایت امر، برای این تحقیقات اهمیت چندانی قائل نبودند.
موضوع کتاب در نگاه اول در مورد رویکرد عمومی نخبگان ایران است. به نظر شما این رویکرد چه ویژگیهایی داشت؟چون به نظر میرسد وقتی رژیم شاه از زونیس برای تحقیق در چنین موردی دعوت میکند، یعنی به دنبال دستیابی به زبانی مشترک با نخبگان خود است، زبانی که آن را فرا نگرفته است.
شاید اینطور باشد که عدهای در داخل سیستم حاکمیتی شاه بودند که خرده تمایلاتی برای ورود به حوزه اصلاحات داشتند، تا شاید رفرومها و تغییرات کوچکی صورت بگیرد. اما سرانجام این تحقیق و حتی تمایلات این عده از اصلاح طلبان داخل رژیم چندان تاثیری در ایران آن روزگار نداشت، الا اینکه در آن زمان عدهای گمان میکردند که آمریکاییها قصد دارند زیر پای شاه را خالی کنند. تحقیقات زونیس را هم در همین راستا مورد ارزیابی قرار میدادند.
البته این مساله به تئوری توطئه نزدیک است. اما به هر حال عدهای عقیده داشتند این کارها از طرف دولت آمریکا و یا دستاهای نامرئی انجام میشود تا پایههای رژیم شاه را سست کنند. البته به نظر من این ادعا چندان پایه و اساسی نداشت. اما در عین حال بعد از انقلاب هم این تلقی ادامه یافت. برایناساس تصور میشد افرادی همچون زونیس و یا “ریچارد کاتم” که تحقیقاتی در همین زمینه داشتند در این راستا قدم برداشته و نقشه آنها این بود که زیر پایههای رژیم پهلوی را سست کنند.
اما کسانی که در آن زمان در ایران حضور داشتند چندان نمیتوانستند از این کتاب بهرهای ببرند و یا از آن پندی بگیرند. عده کمی در ایران آن زمان به این تحقیق دست یافتند. ماروین زونیس در این کتاب به چهار نکته اساسی اشاره میکند که محورهای اصلی کارکرد سیاسی نخبگان در ایران در دودهه آخر حکومت شاه را رقم میزند: بدبینی سیاسی، احساس آشکار عدم امنیت، سوء ظنهای فردی نخبگان نسبت به یکدیگر، و سوءاستفادههای متقابل افراد نخبه ازهمدیگر.
به نظر من علیالاصول در دنیای مدرن این پدیدههایی که زونیس به آنها اشاره میکند در هر نوع نهاد خودکامه اعم از دولت، خانواده، حزب و غیره که در آن قدرت دردست یک شخص متمرکز است، قابل مشاهده است. قدرت متمرکز در یک فرد در جهان ماقبل مدرن تا حد بیشتری قابل توجیه بود بدین دلیل که از لحاظ تئوریهای سیاسی قدیم از دیدگاه مذهبی و سیاست نامه نویسی به هرحال سلسله مراتب در تقسیم قدرت توجیه شده بود، هرچند که در عمل این مشروعیتها به طور تام و تمام موثر واقع نمیشد و نزاع برسر قدرت در بسیاری از موارد پیش میآمد.
ولی در جهان کنونی که فرضا قدرت میباید کمتر متمرکز باشد و بیشتر در میان افراد تقسیم شده باشد، نهادهای خودکامه برای حفظ قدرت در یک فرد با مشکلات بیشتری روبهرو هستند. از این رو شخص تکسالار و اوتوکرات همواره سعی بر این دارد که رقبای سیاسی خود را به شدت مهار کند. برای رسیدن به این هدف شخص خودکامه تا جایی که میتواند کوشش میکند که امکان ابتکارعمل در اطرافیان خود را به حداقل برساند. از طرف دیگر حکمران برای آنکه از قدرت خود صیانت کند تمام هموغم خود را بکار میبرد تا از تبانی ملازمان برای توطئه علیه وی جلوگیری کند.
درپی این امر حاکم سعی براین دارد که تمام ملازمان خود را در حالت بیگانگی از یکدیگر قرار دهد و آنها را ترغیب میکند که به یکدیگر اعتماد نداشته باشند. در نتیجه در دستگاه حاکمیت گرایشی بوجود میآید که رقابت چاپلوسانه برای خشنودسازی فرد حاکم به حد اعلای خود میرسد. تحت این شرایط اطرافیان شخص حاکم چارهای بجز بدبینی به دستگاهی که برای آن کار میکنند و نه تنها رزق فراخ خود، بلکه اکثر امتیازاتی که تودهها از آن محروم هستند، از آن دستگاه بدست میآورند، ندارند.
سلب امکان ابتکار عمل از این نخبگان آنها را وادار میکند که نسبت به دستگاه سیاسی احساس بدبینی داشته باشند؛ یا آنکه از اول کسانی جذب دستگاه میشوند که ازقابلیت چندانی برای ابتکار عمل برخوردار نیستند و تنها بادنجان دورقاب چینی را میدانند. جالب اینجاست که این افراد متملق در کنه روان خویش احساس بیاعتمادی به نظام سیاسی دارند چونکه میدانند اگر حاکم مطلق را میتوانند بفریبند، خود را نمیتوانند گول بزنند.
شما گفتید مسائل مورد بحث در این کتاب از جمله مساله قدرت متمرکز ویا تمامیتخواهی شاه و یا چاپلوسی و دستکاری شاه در جامعه نخبه چیز جدیدی نیست و در دنیای قبل از مدرن نیز وجود داشت. اما اگر قرار باشد این کتاب را تنها تحلیل و بررسی مسائلی که قبلا هم وجود داشت بدانیم بنابراین آیا باید گفت این تحقیق هیچ چیز جدیدی نداشت؟
شاید بتوان گفت این اولین تحقیقی است که به لحاظ سیستماتیک مساله نخبگان ایرانی و رویکرد آنها را مورد بررسی قرارداد. البته به نظر من بین رژیمهای خودکامه و رژیمهای استبدای میتوان تفاوتی قائل شد. به عنوان مثال اگر رژیم “پارک جان هیل” در کرهجنوبی را مثال بزنیم و آن را با رژیم شاه مورد مقایسه قرار دهیم میتوان گفت “پارک جان هیل” فردی مستبد و خودکامه بود اما ویژگی خاصی داشت مبنی بر اینکه افراد کاردان و متخصص را از خود دور نمیکرد بلکه آنها را در تخصصهای مرتبط میگمارد و از آنها کار میکشید.
اما کسی مثل شاه ایران از آنجا که قدرت نفس بلند برخی از افراد مستبد دیگر را نداشت بیشتر به دنبال دستکاری در ترکیب نخبگان بود تا بدین ترتیب برای ادامه حضور خود در قدرت زمینه داشته باشد. در کره جنوبی دهه 1970 هر چند که استبداد وجود داشت اما دموکراسی امروز، صنعت و توسعه این کشور مدیون همان دوران”پارک” است. اما شاه فاقد چنین خصوصیتی بود.
به نظر شما چرا نخبگان ایرانی دچار ویژگیهای چهارگانهای که در کتاب هم به آن اشاره شده و شما نیز تاکید کردید شده است؟
دلایل جامعه شناسی آن بیشتر به رویکرد حاکم خودکامه برمی گردد. او اطرافیان و رقبای سیاسی خود را مهار میکند. هر چند که بسیاری از این اطرافیان در واقع جزئی از کارگزاران او باشند. از این رو سعی میکند ابتکار عمل اطرافیان خود را به حداقل برساند. به همین دلیل بیشتر افراد متملق باقی میمانند. افرادی هم که لیاقتی دارند شدیدا دچار سرخوردگی میشوند و در میان آنها به نوعی بدبینی سیاسی و عدم امنیت ایجاد میشود. چرا که هر لحظه ممکن است همین نخبگانی که به سیستم هم خدمت کردهاند با زندان مواجه شوند. برخی از افرادی که به دستور شاه در دهه 1970 با زندان مواجه شدند در همین راستا قرار میگیرند. از جمله تاثیر دیگر این اقدامات برانگیختن سوء ظن افراد نسبت به یکدیگر است و ریشه آن تفرقههایی است که شکل میگیرند.
زونیس در جایی ادعا میکند بسیاری از نخبگان ایران و حتی نخبگانی که در داخل سیستم هم حضور دارند تمایل دارند تغییراتی ایجاد کنند اما اوپیش بینی میکند که حتی در صورت تحقق این تغییرات، موفقیت آنان ادامه نخواهد یافت. به نظر شما دلیل این امر چیست؟ البته او مشکل اصلی را در ساختار و فرهنگ میبیند.
این مساله به متمرکز بودن قدرت و عدم توزیع آن برمیگردد. فرقی نمیکند که ساختار سیاسی براساس چه ایدئولوژی شکل گرفته است. اما نتایج آن در صورتی که ساختار متمرکز باشد و در راس آن یک خودکامه قرار بگیرد نتیجه یکسانی را به دنبال خواهد داشت. اساسا در چنین سیستمی اعتماد به نخبگان شکل نمیگیرد. فقط در صورتی ممکن است این اتفاق نیفتد که فرد خودکامه همچون رژیم “پارک” در کرهجنوبی تا اندازهای درایت و درک داشته باشند که از نخبگان و متخصصین در جای خود استفاده کنند. البته در این زمینه کرهجنوبی استثنا است.
شما تاکید کردید که زمانی در ایران، در دوران قبل از مدرن، افرادی بودند که تحت عنوان وزیر و صدراعظم به تنظیم امور کشور میپرداختند، آنها اغلب سیاستنامه نویس بودند. از این رو میتوان گفت که اسلوب سیاسی را خود تعیین میکردند و هر یک متخصص سیاست بودند. یعنی خود تئوریزه کرده و سپس عمل میکردند. اما بعدها این سیستم فروپاشید، آیا میتوان این مساله را به عنوان یکی از عوامل سرگردانی سیستم تاریخی شاهنشاهی تلقی کرد؟
تا حدی میتوان این مساله را تاثیرگذار دانست. از سویی در دنیای ماقبل مدرن، عدم پخش قدرت امری تقریبا غالب بود. با همان سیاستنامهها و مفاهیم مذهبی وغیره در آن دوران تا اندازهای میشد سلسله مراتب متمرکز قدرت را توجیه کرد. از این رو در دوره سنت تمرکز قدرت در یک نفر قابل قبول بود. اما در دنیای مدرن تغییراتی ایجاد شد. ایدئولوژی دنیای مدرن دیگر این تمرکز را تحمل نمیکند از این رو تئوری حاکم مطلق کمکم رنگ میبازد. بنابراین آنچه زونیس در رابطه با ایران به تحلیل پرداخته، مساله رنگ باختن ایدئولوژی قدرت مطلقه را بیشتر توجیه میکند و نشان میدهد که رویکرد نخبگان ایرانی به سمت سست کردن چنین اندیشهای است.
آیا میتوان گفت رویکرد تاریخی نخبگان ایرانی تا مدتی به ساختار فردی قدرت در ایران کمک میکرده است؟چون او مدعی میشود هر چند که برخی از نخبگان ایران تمایل به رفتن شاه داشتند اما چندان تمایلی به از بین رفتن ساختار فردی قدرت نداشتند و هدفگذاریهای آنان نیز در راستای سست کردن این تئوری نبود. چون به نظر میرسد آنان هر چند که اغلب منتقد سانترالیسم بودند اما ناخواسته به تمرکز قدرت کمک کردند. مثلا نمیتوان گفت فروغی دموکراسی را نمیشناخت. اما او به تمرکز قدرت در دست رضاشاه کمک کرد.
بله. اما باید دید چه درصدی از نخبگان ایران چنین احساسی داشتند. این البته چندان قابل دستیابی نیست. البته افرادی همچون فروغی احساس میکردند که نمیتوان ساختار را یکشبه تغییر داد. اما یقینا او در فکر تغییر بود. اما تعداد بسیار بیشتری اصلا تصور اینکه میتوان ساختار را تغییر داد در سر نمیپروراندند. البته برای این ادعا هیچ دلیل و مدرکی ندارم. بطور قطع بسیاری از آنان بدبین بودند. ولی دلیلی وجود ندارد که اثبات کند این نخبگان و تکنوکراتهای بالا تصور تغییر داشتند. از این رو میتوان گفت تنها تعداد کمی بودند که تصور تغییر داشتند.
ممکن است. چون حتی فردی مثل پرویز نیکخواه هم سرانجام به این نتیجه میرسد که بهتر است از داخل به فرم دادن رژیم شاه بپردازد تا اینکه بخواهد در زندان با رژیم بجنگد. اینطور نیست؟
بله. دقیقا همینطور است. بسیاری از این رویکرد جدید نیکخواه متعجب شده بودند. اما من نمیدانم چه انگیزههایی نیکخواه را وادار به این تغییر مسیر کرد. اگر هم احساس میکرد که میتوان از درون به دموکرات کردن رژیم پرداخت، به نظر در درونش بدبینی خود را نیز داشت. به گمان من آدمی مثل نیکخواه آنقدر ساده نبود که فکر کند همه چیزبه عقب برگشته و میتوان در درون دستگاه هر کاری انجام داد و زمینه تغییرات را فراهم کرد.
به نظر میرسد انقلاب ایران را میتوان با توجه به مسائل مورد بحث در این کتاب بررسی کرد. از این زوایه به نظر شما تغییراتی که پس از آن ایجاد شد چه بود؟
تا حد زیادی میتوان پیامدانقلاب را تقسیم و توزیع بیشتر قدرت دانست. اکنون مراکز بیشتری از قدرت در جامعه سیاسی ایران وجود دارد. قبل از انقلاب قدرت فقط در دربار متمرکز بود. اما اکنون مراکز دیگری از قدرت هم شکل گرفته است که قابل توجه هستند. اکنون هر چند آن معادلات قدرتمدارانه و نیز ویژگی نخبگان سیاسی در ایران هنوز وجود دارد اما اصولا صحنه سیاسی و اجتماعی تا حد محسوسی تغییر کرده است. به عنوان مثال اکنون با وجودی که اصلاح طلبان کنار گذاشته شدهاند، اما تبعید نشدند. بسیاری از آنها هنوز در حاشیه صحنه حضور دارند. این امکان که آنها بیاند و صحنه را دوباره تغییر بدهند وجود دارد. اما قبل از انقلاب کسی چنین تصوری نداشت.
آیا ایراد به خود نخبگان وارد نیست؟ در واقع نخبگان باید بتوانند خود را اثبات کنند. مثلا افرادی مثل مصدق، قوامالسلطنه و حتی این اواخر علی امینی در این راستا قرار دارند. قوام و مصدق تا آخر حضور یکسانی داشتند و احترامی که به آنان میشد با زمان نخست وزیری شان چندان تفاوتی نمیکرد. در واقع میتوان گفت این افراد خود اعتباری بودند برای سیستم نه اینکه سیستم برای آنها اعتبار ایجاد کرده باشد. اینطور نیست؟
بله. در واقع این همان قدرت نفسی است که نخبگان میتوانند داشته باشند. این چنین افرادی وجود دارند. افرادی هستند سیاس که هوش و قدرت شخصی آنان مانع از حذف آنها از شطرنج قدرت میشود. در واقع نخبگان باید بتوانند خود را در این شطرنج حفظ کنند.