ابرقدرت تنها
آرشیو
چکیده
متن
نظام بینالملل در حال پوست انداختن است، ابرقدرتش نیز با افول و فرود قدرت مواجه شده تا همه در انتظار تغییر باشند، از نخبگان و سیاستمداران تا نظریهپردازان و تئوریسینها همه و همه در انتظار تغییر و انقلاباند، البته نه به سان انقلابهایی که مردمان بنیانها و ستونهای آن را تشکیل میدهند، بلکه این انقلاب معنای خود را در چارچوب تحول در قدرت میجوید چراکه مردم و تودهها در نظام بین الملل هیچ کارهاند و به جای آنها قدرت حرف اول و آخر را میزند. پس برای تحول در نظام بینالملل باید به سراغ قدرت رفت زیرا هم آن جام جهان نمای روابط بین دولتهاست.
تمامی تحولات بینالمللی از کنگره وین در 1815 تا به امروز همه گرد قدرت میگردند تا به رغم تغییر در روبنا و ظاهر نظام بینالمللی امروز نسبت به قرن 19 زیربنا یک پایه داشته باشد و در عین حال ماهیت آن نیز دست نخورده باقی بماند. اما در جهان امروز تحول در قدرت با جهانی شدن عجین شده و این خود به خود بر شتاب تغییرات افزوده است. جهانی شدن، اقتصاد را در مرکز ثقل نظام بینالملل قرار داده تا قدرت نظامی و بعد سختافزاری قدرت از نفوذ بیفتد و جای آن را بعد نرمافزاری قدرت یعنی همان اقتصاد بگیرد.
اگر زمانی قدرتی بزرگ بود که برای خود بمب اتم و سلاحهای استراتژیک داشت، امروز بازیگری بر عرش قدرت مینشیند که مدام سرمایهاش را بگرداند، برای این کار هم باید به بازیگران دیگر وابسته شد تا از درون چنین دلبستگیهایی به بطن قدرت رسید. پس اوضاع به همان منوال سابق است. ولی تنها ظاهرش تفاوت کرده است چراکه دیگر قدرت را نمیتوان به بعد نظامی و سیاسیاش محدود کرد. قدرت امروز با اقتصاد تعریف میشود و کسب جایگاه در بازارهای جهانی.
شاید به همین دلیل هم باشد که چین در جهان امروز عزت پیدا میکند و آمریکا نیز به دلیل اصرار بر اعمال قدرت نظامی، آن هم به صورت یکجانبه با افول قدرت مواجه میشود. بدینترتیب جهان آینده قدرت هژمونیک جهانی نخواهد داشت چراکه آنچه هژمونی پیدا کرده، اقتصاد است و تولید ثروت و فناوری. پس در چنین شرایطی همه باید به دور اقتصاد بگردند چراکه اقتصاد معادل قدرت شده و نه بعدی از آن.آنهایی که در گذشته از جیب اقتصاد برای اهداف سیاست خارجی خود هزینه میکردند، امروز توبه کردهاند، چراکه با نفوذ روزافزون مسائل اقتصادی معادله کاملا برعکس شده است. بازیگران اهداف سیاست خارجی را بهگونهای تنظیم میکنند تا چیزی عاید اقتصادشان شود. امروز در نظام بینالملل رقابت میان بخیلهاست.
همانها که دیگر حاضر نیستند یک قران از درآمد ملی خود را صرف سیاست خارجی کنند بیآنکه فوایدی به جیب اقتصادشان واریز شود. دیگر در جهان خبری از لردهای جنگ سرد نیست، همانها که جیبشان همیشه پر بود برای آنکه بعد نظامی و امنیتی قدرت دغدغه معاش نداشته باشد. از این حیث شاید آمریکا در دوره بوش آخرین نماد جهان قدیم باشد؛ جهانی که میخواهد بهصورت تدریجی در فضای جدیدی نفس بکشد و در عرصه به شدت رقابتی و متکثر گام بردارد. با چنین اوضاع و احوالی خیلی تعجببرانگیز نخواهد بود اگر 20 سال دیگر این خبر را بر روی صفحه اول روزنامهها ببینیم که اژدهای زرد جانشین عقاب شد.
نشانههای افول قدرت آمریکا از هماکنون خود را نشان میدهد ولی در مقابل چین برای تولید ناخالص داخلی 14 هزار میلیارد دلاری در 20 سال آینده برنامهریزی میکند، رقمی که این کشور را جلوتر از آمریکا قرار میدهد تا بدینگونه اژدهای زرد پس از مدتها خواب غفلت خودی نشان دهد و به قدرت بلامنازع در قاره آسیا و حتی جهان تبدیل شود. در این میان روسیه، هند و مالزی نیز از چینیها یاد گرفتهاند که برای ترقی و صعود باید به دور اقتصاد گشت تا از این طریق به منزلت رسید.اگر همه چیز روال طبیعی خود را داشته باشد و اتفاق خاصی نیفتد، احتمالا دیگر در سال 2030 اثری از نظام تکقطبی نخواهیم دید. تا آن زمان همه چیز برای شکلگیری نظام متکثر و چندقطبی فراهم شده است. فقط باید کمی صبر کرد تا بتوان زیر سایه کنسرت قدرتهای بزرگ جمع شد.
تمامی تحولات بینالمللی از کنگره وین در 1815 تا به امروز همه گرد قدرت میگردند تا به رغم تغییر در روبنا و ظاهر نظام بینالمللی امروز نسبت به قرن 19 زیربنا یک پایه داشته باشد و در عین حال ماهیت آن نیز دست نخورده باقی بماند. اما در جهان امروز تحول در قدرت با جهانی شدن عجین شده و این خود به خود بر شتاب تغییرات افزوده است. جهانی شدن، اقتصاد را در مرکز ثقل نظام بینالملل قرار داده تا قدرت نظامی و بعد سختافزاری قدرت از نفوذ بیفتد و جای آن را بعد نرمافزاری قدرت یعنی همان اقتصاد بگیرد.
اگر زمانی قدرتی بزرگ بود که برای خود بمب اتم و سلاحهای استراتژیک داشت، امروز بازیگری بر عرش قدرت مینشیند که مدام سرمایهاش را بگرداند، برای این کار هم باید به بازیگران دیگر وابسته شد تا از درون چنین دلبستگیهایی به بطن قدرت رسید. پس اوضاع به همان منوال سابق است. ولی تنها ظاهرش تفاوت کرده است چراکه دیگر قدرت را نمیتوان به بعد نظامی و سیاسیاش محدود کرد. قدرت امروز با اقتصاد تعریف میشود و کسب جایگاه در بازارهای جهانی.
شاید به همین دلیل هم باشد که چین در جهان امروز عزت پیدا میکند و آمریکا نیز به دلیل اصرار بر اعمال قدرت نظامی، آن هم به صورت یکجانبه با افول قدرت مواجه میشود. بدینترتیب جهان آینده قدرت هژمونیک جهانی نخواهد داشت چراکه آنچه هژمونی پیدا کرده، اقتصاد است و تولید ثروت و فناوری. پس در چنین شرایطی همه باید به دور اقتصاد بگردند چراکه اقتصاد معادل قدرت شده و نه بعدی از آن.آنهایی که در گذشته از جیب اقتصاد برای اهداف سیاست خارجی خود هزینه میکردند، امروز توبه کردهاند، چراکه با نفوذ روزافزون مسائل اقتصادی معادله کاملا برعکس شده است. بازیگران اهداف سیاست خارجی را بهگونهای تنظیم میکنند تا چیزی عاید اقتصادشان شود. امروز در نظام بینالملل رقابت میان بخیلهاست.
همانها که دیگر حاضر نیستند یک قران از درآمد ملی خود را صرف سیاست خارجی کنند بیآنکه فوایدی به جیب اقتصادشان واریز شود. دیگر در جهان خبری از لردهای جنگ سرد نیست، همانها که جیبشان همیشه پر بود برای آنکه بعد نظامی و امنیتی قدرت دغدغه معاش نداشته باشد. از این حیث شاید آمریکا در دوره بوش آخرین نماد جهان قدیم باشد؛ جهانی که میخواهد بهصورت تدریجی در فضای جدیدی نفس بکشد و در عرصه به شدت رقابتی و متکثر گام بردارد. با چنین اوضاع و احوالی خیلی تعجببرانگیز نخواهد بود اگر 20 سال دیگر این خبر را بر روی صفحه اول روزنامهها ببینیم که اژدهای زرد جانشین عقاب شد.
نشانههای افول قدرت آمریکا از هماکنون خود را نشان میدهد ولی در مقابل چین برای تولید ناخالص داخلی 14 هزار میلیارد دلاری در 20 سال آینده برنامهریزی میکند، رقمی که این کشور را جلوتر از آمریکا قرار میدهد تا بدینگونه اژدهای زرد پس از مدتها خواب غفلت خودی نشان دهد و به قدرت بلامنازع در قاره آسیا و حتی جهان تبدیل شود. در این میان روسیه، هند و مالزی نیز از چینیها یاد گرفتهاند که برای ترقی و صعود باید به دور اقتصاد گشت تا از این طریق به منزلت رسید.اگر همه چیز روال طبیعی خود را داشته باشد و اتفاق خاصی نیفتد، احتمالا دیگر در سال 2030 اثری از نظام تکقطبی نخواهیم دید. تا آن زمان همه چیز برای شکلگیری نظام متکثر و چندقطبی فراهم شده است. فقط باید کمی صبر کرد تا بتوان زیر سایه کنسرت قدرتهای بزرگ جمع شد.