آخرین گفتوگوهای پل نیومن
آرشیو
چکیده
متن
تعطیلات آخر هفتهای که پل نیومن پاییز سال گذشته در لیکویل کانکتیکات گذراند تا در پیست سرعت به عشق و علاقه همیشگی خود به مسابقات اتومبیلرانی پاسخ بگوید، فرصت مغتنمی بود برای باربارا والترز، خبرنگار ABC تا با ستارهای که کمتر حاضر به گفتوگو با رسانهها میشد، مصاحبه کند. این گفتوگو در عمل آخرین مصاحبه پل نیومن بود که متن آن پس از درگذشت او در تاریخ 6 مهر منتشر شد. نیومن که در آن تاریخ 82 ساله بود به والترز درباره اتومبیلرانی گفت: «خیلی نشاطآور است.
به این قصد شرکت نمیکنم که برنده مسابقه بشوم، ولی همان نشستن در ماشین خیلی کیف دارد و واقعاً آرامشبخش است.» بعد عزم خود را برای آنکه دیگر در هیچ فیلمی بازی نکند را بر زبان آورد. «خیلی ساده مساله این است که دیگر نمیتوانم جملهها را در حافظهام نگه دارم، حالا فرقی نمیکند که علت روانشناختی دارد یا هر علت دیگری. به هرحال وقتی اعتماد به نفسات را از دست میدهی مجبوری با 50 درصد قابلیتهایت کار کنی.» گفتوگوی این دو از سالهای اولیه بازیگری به فلسفه زندگی نیومن، ازدواج طولانی او با جوآن وودوارد، عقاید شخصی و اینکه روی سنگ قبر او چه باید بنویسند، رسید.
مسلماً هرگز انتظار نداشتم که که بازیگر حرفهای بشوم. هرگز انتظار نداشتم در فیلمها باشم.
چه انتظاری داشتی؟ چکار میخواستی بکنی؟
فکر میکردم احتمالاً معلم میشوم.
بعد کشف شدی و باقی تاریخ رقم خورد.
نمیدانستم تاریخ میشود. همینطوری پیش آمد.
دلت برای بازیگری تنگ میشود؟
آره.
واقعاً؟
خیلی زیاد.
شخصیت خیلی معتدلی داری. همیشه نوعی خودداری، آسانگیری و خم به ابرو نیاوردن در شخصیت تو دیده میشود. متوجه منظورم هستی؟
بله، ولی این هم به نظرم مساله خاصی نیست. چه میشد اگر طور دیگری به نظر میرسیدم؟ آیا اولین شانس را به دست میآوردم؟ نه.
فکر میکردی خوشقیافهای؟
به من اینطور میگفتند.
فکر میکردی خوشقیافهای؟
به من اینطور میگفتند.
فکر میکنی خوشقیافهای؟
حالا فکر میکنم باستانیام.
پل، من فکر میکنم خوشقیافهای.
خب، خیلی ممنون.
همه مدام درباره ازدواج طولانی تو میگویند و 50 سال زندگیات با جوآن. آیا این را فضیلت بزرگی میدانی؟
ما دو نفر خیلی با هم فرق داریم و همین واقعیت که توانستیم به این تفاوتها غلبه کنیم و اینقدر موارد تفاوتمان با همدیگر را بپسندیم، به نظرم باعث شد پیوندمان پابرجا بماند.
چه فرقی با هم دارید؟
به نظرم من از جوآن ماجراجوتر هستم.
وقتی سوار اتومبیل هستی، مسابقه چه چیزی به تو میدهد؟
به من شادی میدهد. برای اولین بار در اتومبیل مسابقه بود که احساس شعف کردم.
برای خودت فلسفهای داری؟
خب، بله، فکر میکنم احتمالاً دارم. به نظرم واقعاً مهم است که ملتفت افرادی باشی که کمتر دارند... افرادی که کمتر از تو خوشبخت بودهاند.
و تو هم واقعاً به آنها توجه داشتی، مخصوصاً به بچهها.
بله.
روی سنگ قبرت چه مینویسند؟
که من بخشی از زمانهام بودم.
زندگی خوبی بود؟
آره.
در پایان گفتوگو، وقتی والترز نظر نیومن را درباره طول عمر و درباره اخلاق پرسید، او داستانی درباره مادرش را به یاد آورد. «وقتی مادرم در بستر مرگش بود، گفت: پل، باید من را ببخشی، در همه این سالها دروغ میگفتم، 83 سالم نیست، من 87 سالهام. بعد، موقعی که او را به کلیولند برگرداندیم تا در کنار پدرم دفناش کنیم، خالهام آنجا بود. من گفتم میدانی، مادرم گفت که همه این سالها دروغ میگفته و 83 ساله نبوده، 87 ساله بوده. خالهام گفت: عجب خنگی هستی. او 93 ساله بود.»
صداپیشگی پل نیومن در نقش داک هادسن انیمیشن «ماشینها» -یک اتومبیل هادسن هورنت مدل 1951- نقطه آغاز و بهانهای برای این گفتوگو با جف اوتو بود که در ماه ژوئن 2006 منتشر شد.
به عنوان یک بازیگر متد چطور خودت را برای بازی در نقش یک اتومبیل آماده کردی؟
خب، انیمیشن این خوبی را دارد که مجبور نیستی در خودت دنبال دلیل بگردی. همه این کارهای فیزیکی که باید به عنوان یک بازیگر روی خودت انجام بدهی را دور میریزی. پس میتوانم بگویم کار نسبتاً آسانی است.
به دستاندرکاران امور فیلمسازی امروز چه پیشنهادیداری که بهتر فیلم بسازند؟
کوچکترین ایدهای در این مورد ندارم. باید به قدر کافی تماشاگر مشتاق درباره مسائل اجتماعی، مسائل شخصی و مسائل سیاسی پیدا کنی و اگر پیدا نکنی احتمالاً سرمایهگذار هم برای فیلمت پیدا نمیکنی. فکر میکنم هالیوود عاشق دنبالهها شده است. اگر یکبار موفق شد، کمی تغییرش بده و دوباره فیلمبرداری کن. به نظرم این بدبختی بزرگی است.
وقتی یک بچه 8، 9 ساله بودی چه چیزی یا چه کسی الهامبخش تو شد که بتوانی به ستارهها برسی؟
یک تئاتر کودکان در کلیولندپلیهاوس بود که خیلی گرفتارش بودم اما وقتی جوان بودم هرگز انتظار این را نداشتم که بازیگر بشوم. بعد از جنگ جهانی دوم هم قرار نبود بازیگر بشوم. داشتم اقتصاد میخواندم و از تیم فوتبال هم – در شرایطی مفتضحانه- اخراج شده بودم و خیلی دانشجوی درسخوانی نبودم و وارد این حرفه شدم و تمام سالهای اول و آخر دانشگاه وقتم را صرف بازی در نمایش کردم.
نقطه عطفاش چه زمانی بود؟
بعد از فارغالتحصیلی به دانشگاه ییل رفتم و و قصد داشتم فوقلیسانس بگیرم و معلم بشوم. سال اول را که گذراندم به نیویورک برگشتم فقط برای آنکه بینم آیا کاری برای تابستان گیر میآورم یا نه و بالاخره یک نمایشنامه پیدا کردم به اسم «پیکنیک» که 14ماه روی صحنه بود و جایزه پولیتزر برد.
آن برنامه زنده تلویزیونی که واسطه شد تا از صحنه به روی پرده بروی، جریانش چه بود؟
در آن روزگار برنامه زنده تلویزیونی واقعاً هیجانانگیز بود چون وقت زیادی نداشتی که روی نقش کار کنی و اگر که اشتباهی هم میکردی قابل جبران نبود چون برداشت دیگری وجود نداشت. به همین خاطر فکر میکنم کار کردن زیر چنان فشاری میتوانست تجربه خوبی برای هر بازیگری باشد...
اگر کسی که تو را نمیشناخت میآمد و میپرسید چه فیلمی باید ببیند، به او چه میگفتی؟
بستگی داشت طرف چه جور آدمی باشد.
اگر آن طرف خودت بودی؟
کدام فیلم را میدیدم؟ «جام نقرهای». آدم با دیدنش میتوانست بفهمد فیلم بد واقعاً یعنی چه.
هرگز با رابرت ردفورد درباره دنبالهای برای «بوچ کسیدی و ساندانس کید» صحبت کردهای؟
فکر نمیکنم «بوچ و ساندانس» هرگز بتواند دنبالهای داشته باشد.
چه احساسی درباره بازسازیاش داری، مخصوصاً که این روزها صحبتاش هست که مت دیمون و بن افلک نقش این دو نفر را بازی کنند؟
نشنیده بودم... تنها شخصیتی که به نظرم ارزش آن را داشت که رویش کار شود ادی فلسون خوش دست بود چون در «بیلیاردباز» توانسته بود بازی را ببرد اما شور زندگیاش را از دست داده بود. فکر میکردم جالب است که بدانیم «ادی فلسون خوش دست 25 سال بعد چکار میکند؟» و پاسخاش دقیقاً همان بود که [در «رنگ پول»] نشان دادم- اتومبیل دستدوم میفروشد...
نظرت درباره جوانهای هالیوود امروز چیست، مثلاً اوون ویلسون در نقش آدمهای کلهشق؟
سوال پیچیدهای است. این روزها فیلمهای کاملاً متفاوتی ساخته میشود، فشار کاری به شکل متفاوتی وارد میشود و تماشاگرانی متفاوت، کاملاً متفاوت به تماشای فیلمها میآیند. نمیدانم.
کدام شخصیت بیشتر به پل نیومن شباهت دارد؟
هورنت مدل 51 (فیلم «ماشینها» ) خیلی نزدیک است. جوآن میگوید آقای بریج (فیلم «آقا و خانم بریج» جیمز آیوری، 1990). ولی من نمیتوانم این را تأیید کنم. بازیگر در هر فیلم بخشی از وجود خودش را روی دایره میزند و من نمیتوانم راحت بگویم که کدامیک از شخصیتهایی که بازی کردهام به من نزدیکتر هستند.
به این قصد شرکت نمیکنم که برنده مسابقه بشوم، ولی همان نشستن در ماشین خیلی کیف دارد و واقعاً آرامشبخش است.» بعد عزم خود را برای آنکه دیگر در هیچ فیلمی بازی نکند را بر زبان آورد. «خیلی ساده مساله این است که دیگر نمیتوانم جملهها را در حافظهام نگه دارم، حالا فرقی نمیکند که علت روانشناختی دارد یا هر علت دیگری. به هرحال وقتی اعتماد به نفسات را از دست میدهی مجبوری با 50 درصد قابلیتهایت کار کنی.» گفتوگوی این دو از سالهای اولیه بازیگری به فلسفه زندگی نیومن، ازدواج طولانی او با جوآن وودوارد، عقاید شخصی و اینکه روی سنگ قبر او چه باید بنویسند، رسید.
مسلماً هرگز انتظار نداشتم که که بازیگر حرفهای بشوم. هرگز انتظار نداشتم در فیلمها باشم.
چه انتظاری داشتی؟ چکار میخواستی بکنی؟
فکر میکردم احتمالاً معلم میشوم.
بعد کشف شدی و باقی تاریخ رقم خورد.
نمیدانستم تاریخ میشود. همینطوری پیش آمد.
دلت برای بازیگری تنگ میشود؟
آره.
واقعاً؟
خیلی زیاد.
شخصیت خیلی معتدلی داری. همیشه نوعی خودداری، آسانگیری و خم به ابرو نیاوردن در شخصیت تو دیده میشود. متوجه منظورم هستی؟
بله، ولی این هم به نظرم مساله خاصی نیست. چه میشد اگر طور دیگری به نظر میرسیدم؟ آیا اولین شانس را به دست میآوردم؟ نه.
فکر میکردی خوشقیافهای؟
به من اینطور میگفتند.
فکر میکردی خوشقیافهای؟
به من اینطور میگفتند.
فکر میکنی خوشقیافهای؟
حالا فکر میکنم باستانیام.
پل، من فکر میکنم خوشقیافهای.
خب، خیلی ممنون.
همه مدام درباره ازدواج طولانی تو میگویند و 50 سال زندگیات با جوآن. آیا این را فضیلت بزرگی میدانی؟
ما دو نفر خیلی با هم فرق داریم و همین واقعیت که توانستیم به این تفاوتها غلبه کنیم و اینقدر موارد تفاوتمان با همدیگر را بپسندیم، به نظرم باعث شد پیوندمان پابرجا بماند.
چه فرقی با هم دارید؟
به نظرم من از جوآن ماجراجوتر هستم.
وقتی سوار اتومبیل هستی، مسابقه چه چیزی به تو میدهد؟
به من شادی میدهد. برای اولین بار در اتومبیل مسابقه بود که احساس شعف کردم.
برای خودت فلسفهای داری؟
خب، بله، فکر میکنم احتمالاً دارم. به نظرم واقعاً مهم است که ملتفت افرادی باشی که کمتر دارند... افرادی که کمتر از تو خوشبخت بودهاند.
و تو هم واقعاً به آنها توجه داشتی، مخصوصاً به بچهها.
بله.
روی سنگ قبرت چه مینویسند؟
که من بخشی از زمانهام بودم.
زندگی خوبی بود؟
آره.
در پایان گفتوگو، وقتی والترز نظر نیومن را درباره طول عمر و درباره اخلاق پرسید، او داستانی درباره مادرش را به یاد آورد. «وقتی مادرم در بستر مرگش بود، گفت: پل، باید من را ببخشی، در همه این سالها دروغ میگفتم، 83 سالم نیست، من 87 سالهام. بعد، موقعی که او را به کلیولند برگرداندیم تا در کنار پدرم دفناش کنیم، خالهام آنجا بود. من گفتم میدانی، مادرم گفت که همه این سالها دروغ میگفته و 83 ساله نبوده، 87 ساله بوده. خالهام گفت: عجب خنگی هستی. او 93 ساله بود.»
صداپیشگی پل نیومن در نقش داک هادسن انیمیشن «ماشینها» -یک اتومبیل هادسن هورنت مدل 1951- نقطه آغاز و بهانهای برای این گفتوگو با جف اوتو بود که در ماه ژوئن 2006 منتشر شد.
به عنوان یک بازیگر متد چطور خودت را برای بازی در نقش یک اتومبیل آماده کردی؟
خب، انیمیشن این خوبی را دارد که مجبور نیستی در خودت دنبال دلیل بگردی. همه این کارهای فیزیکی که باید به عنوان یک بازیگر روی خودت انجام بدهی را دور میریزی. پس میتوانم بگویم کار نسبتاً آسانی است.
به دستاندرکاران امور فیلمسازی امروز چه پیشنهادیداری که بهتر فیلم بسازند؟
کوچکترین ایدهای در این مورد ندارم. باید به قدر کافی تماشاگر مشتاق درباره مسائل اجتماعی، مسائل شخصی و مسائل سیاسی پیدا کنی و اگر پیدا نکنی احتمالاً سرمایهگذار هم برای فیلمت پیدا نمیکنی. فکر میکنم هالیوود عاشق دنبالهها شده است. اگر یکبار موفق شد، کمی تغییرش بده و دوباره فیلمبرداری کن. به نظرم این بدبختی بزرگی است.
وقتی یک بچه 8، 9 ساله بودی چه چیزی یا چه کسی الهامبخش تو شد که بتوانی به ستارهها برسی؟
یک تئاتر کودکان در کلیولندپلیهاوس بود که خیلی گرفتارش بودم اما وقتی جوان بودم هرگز انتظار این را نداشتم که بازیگر بشوم. بعد از جنگ جهانی دوم هم قرار نبود بازیگر بشوم. داشتم اقتصاد میخواندم و از تیم فوتبال هم – در شرایطی مفتضحانه- اخراج شده بودم و خیلی دانشجوی درسخوانی نبودم و وارد این حرفه شدم و تمام سالهای اول و آخر دانشگاه وقتم را صرف بازی در نمایش کردم.
نقطه عطفاش چه زمانی بود؟
بعد از فارغالتحصیلی به دانشگاه ییل رفتم و و قصد داشتم فوقلیسانس بگیرم و معلم بشوم. سال اول را که گذراندم به نیویورک برگشتم فقط برای آنکه بینم آیا کاری برای تابستان گیر میآورم یا نه و بالاخره یک نمایشنامه پیدا کردم به اسم «پیکنیک» که 14ماه روی صحنه بود و جایزه پولیتزر برد.
آن برنامه زنده تلویزیونی که واسطه شد تا از صحنه به روی پرده بروی، جریانش چه بود؟
در آن روزگار برنامه زنده تلویزیونی واقعاً هیجانانگیز بود چون وقت زیادی نداشتی که روی نقش کار کنی و اگر که اشتباهی هم میکردی قابل جبران نبود چون برداشت دیگری وجود نداشت. به همین خاطر فکر میکنم کار کردن زیر چنان فشاری میتوانست تجربه خوبی برای هر بازیگری باشد...
اگر کسی که تو را نمیشناخت میآمد و میپرسید چه فیلمی باید ببیند، به او چه میگفتی؟
بستگی داشت طرف چه جور آدمی باشد.
اگر آن طرف خودت بودی؟
کدام فیلم را میدیدم؟ «جام نقرهای». آدم با دیدنش میتوانست بفهمد فیلم بد واقعاً یعنی چه.
هرگز با رابرت ردفورد درباره دنبالهای برای «بوچ کسیدی و ساندانس کید» صحبت کردهای؟
فکر نمیکنم «بوچ و ساندانس» هرگز بتواند دنبالهای داشته باشد.
چه احساسی درباره بازسازیاش داری، مخصوصاً که این روزها صحبتاش هست که مت دیمون و بن افلک نقش این دو نفر را بازی کنند؟
نشنیده بودم... تنها شخصیتی که به نظرم ارزش آن را داشت که رویش کار شود ادی فلسون خوش دست بود چون در «بیلیاردباز» توانسته بود بازی را ببرد اما شور زندگیاش را از دست داده بود. فکر میکردم جالب است که بدانیم «ادی فلسون خوش دست 25 سال بعد چکار میکند؟» و پاسخاش دقیقاً همان بود که [در «رنگ پول»] نشان دادم- اتومبیل دستدوم میفروشد...
نظرت درباره جوانهای هالیوود امروز چیست، مثلاً اوون ویلسون در نقش آدمهای کلهشق؟
سوال پیچیدهای است. این روزها فیلمهای کاملاً متفاوتی ساخته میشود، فشار کاری به شکل متفاوتی وارد میشود و تماشاگرانی متفاوت، کاملاً متفاوت به تماشای فیلمها میآیند. نمیدانم.
کدام شخصیت بیشتر به پل نیومن شباهت دارد؟
هورنت مدل 51 (فیلم «ماشینها» ) خیلی نزدیک است. جوآن میگوید آقای بریج (فیلم «آقا و خانم بریج» جیمز آیوری، 1990). ولی من نمیتوانم این را تأیید کنم. بازیگر در هر فیلم بخشی از وجود خودش را روی دایره میزند و من نمیتوانم راحت بگویم که کدامیک از شخصیتهایی که بازی کردهام به من نزدیکتر هستند.