آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

  لیبرالیسم در تاریخ معاصر ایران از چه زمانی آغازشد و مهمترین سیاستمداران لیبرال ایران چه کسانی بودند. آیا محمد علی فروغی و مصدق را در این راستا می‌توان مورد ارزیابی قرار داد. در این رابطه با مهرزاد بروجردی استاد دانشگاه سیراکیوز ایالات متحده گفت‌وگو کردیم. او که کتابی در رابطه با روشنفکران عصر پهلوی نوشته است و اکنون نیز مشغول مطالعه روی اندیشه‌های دوره پهلوی در این زمینه معتقد است که لیبرالیسم در تاریخ معاصر همواره با مشکلاتی روبه‌رو شده است از این‌رو مفهوم اصلی آن هرگز مورد بحث و بررسی قرار نگرفت.

بعضی از تاریخ نویسان جدید معتقدند که دو دهه اول پهلوی را باید دوره حکومت لیبرال‌ها در ایران تلقی کرد. فروغی هم اشاره خوبی برای این مساله است. از نظر آنها این دوره را حتی می‌توان تا زمان ملی شدن نفت ادامه داد یعنی یک دوره حدود 25 ساله از حدود 1307 تا 1332 نظر شما چیست؟
در دوره پهلوی افرادی همچون فروغی، علی اکبرخان داور، تیمورتاش، تقی‌زاده، علی اصغر حکمت و... به این نتیجه رسیده بودند که قبل از اینکه مساله آزادی و نهاد لیبرالیسم در ایران پا بگیرد لازم است دوران هرج و مرجی که بعد از شکست انقلاب مشروطه ایجاد شده ابتدا باید سر و سامانی بگیرد. آنها کشور را پس از جنگ جهانی اول بسیار نابسامان می‌دیدند از این‌رو برای جلوگیری از هم پاشیدن شیرازه ابتدا به دنبال اقتدار متمرکز برای جلوگیری از این فروپاشی و مقابله با خوانین و. . . بودند تا رفته رفته خواسته‌های لیبرالی را به حکومت بقبولانند.
 
اگر ما با انصاف تاریخی به قضیه نگاه کنیم، خواهیم دید که این افراد در آن دوره لزوما حرف گزافی نمی‌گفتند. مقتضیات آن زمان چنین طلب می‌کرد. فکر می‌کنم نسل آن دوره به شکل دیگری به قضیه نگاه می‌کردند، مبنی‌بر اینکه اول کشوری وجود داشته باشد و سپس در این رابطه که چگونه می‌توان دولت را محدود کرد تفکر کنیم. از سوی دیگر بسیاری از این افراد چنین می‌پنداشتند که دولت موتور تغییرات در کشور است. یادمان نرود که تفکر لیبرالیسم تفکری بود که افراد از طرق مختلف آن را تعبیر کردند. مثلا “کینز”برخلاف لیبرال‌های قبلی معتقد نبود که دولت باید دست خود را از اقتصاد کوتاه کند بلکه معتقد بود با دخالت دولت باید نظم اجتماعی جدیدی شکل بگیرد. به گمان من افرادی همچون فروغی، داور، تیمورتاش و... نیز به این شکل به دولت نگاه می‌کردند.

در ایران عموما افرادی که بحث لیبرالیسم را دنبال می‌کنند عموما به فروغی و مصدق ارجاع می‌دهند. آیا این دو سیاستمدار از این جنبه قابل بررسی هستند؟
اگر از من بپرسند مهمترین سیاستمدار لیبرال ایران در قرن بیستم چه کسی بود یقینا خواهم گفت؛محمد علی فروغی. چرا که فکر می‌کنم او از این زوایه یک سر و گردن از بقیه بالا‌تر بوده است. اما ایشان در دوره‌ای ویژه ظهور می‌کند و قصد دارد اندیشه‌های خود را جلو ببرد که شرایط داخلی و بین‌المللی ایران اصلا مهیا نیست و درثانی این شرایط اصلا با نوع تفکر لیبرالی هیچ تناسخی ندارد. آنچه که از خلال نوشته‌ها و عملکرد او می‌توان دید این است که این اندیشه تا حد زیادی برای او جا افتاده بود.
 
البته او تنها فرد در میان سیاستمداران نبود که با اندیشه‌های لیبرالی آشنایی داشت. افرا دیگری همچون عیسی صدیق، غلامحسین صدیقی، قاسم غنی، تقی زاده و. . نیز از جمله اشخاصی بودند که درکی از لیبرالیسم داشتند. از آن‌سو هم افرادی را داریم که مورد احترام جامعه روشنفکری ایران بودند اما نه درکی از لیبرالیسم داشتند و نه لیبرال بودند و خیلی هم در حمله کردن به لیبرالیسم به بیراهه رفتند که از این جمله می‌توان به خسرو روزبه، آل احمد، صمد بهرنگی و. . . اشاره کرد.

یعنی جنبش چپ ایران؟
بله. در این مورد جای نقد بسیاری به جنبش چپ ایران وجود دارد. یعنی به خاطر غلبه تفکر انقلابی، لیبرالیسم را آنچنان خرد پنداشته و مورد حمله قرار دادند که امروز وقتی به گذشته نگاه می‌کنیم می‌بینیم چقدر منطقی‌تر بود که با نیروهایی که نماد سنتی آن داستان بودند مناسبات دیگری را در پیش می‌گرفتند. فکر می‌کنم اگر به روزهای اول انقلاب نگاه کنیم خواهیم دید که کاری که همین نیروها با بازرگان و. . . کردند به هیچ وجه مبارزه درستی نبود.

به نظر شما دولت مصدق چقدر به تفکر لیبرالی نزدیک بود؟دولت او سوسیال دموکراسی بود و یا لیبرال دموکراسی؟
بحث‌ها در مورد مصدق هم به خاطر همان حصار قداستی که در مورد برخی افراد در جامعه ما کشیده شده است چندان در نگرفته است و این مساله بر پیچیدگی بحث‌ها نیز افزوده است. البته برای مصدق باید احترام ویژه‌ای قائل شد. اما من نمی‌توانم تفکر مصدق را به عنوان تفکر لیبرال در نظر بگیرم. او کسی بود که یک تنه به جنگ حکومت رفت. بسیاری از نازک‌کاری‌های سیاسی را گذشته از سابقه قدیمی‌خود نادیده گرفته و این سابقه هم چندان با لیبرالیسم منطبق نبود.
 
اما در مورد سوسیال دموکرات بودن وی می‌توان گفت با توجه به جو غالب آن زمان با حقیقت همخوانی بیشتری دارد. باید کمی‌انصاف تاریخی داشته باشیم و افراد را در ظرف تاریخی خودشان بگذاریم. افرادی هم که با ایشان بودند نیز تفکرات مختلف و متفاوتی داشتند. در کابینه وی افرادی بودند که تفکر لیبرال داشتند و افرادی نیز تفکرات غیر لیبرالی داشتند.

تعریف تاریخی ما از لیبرالیسم یقینا واجد شرایطی خاص است. به نظر شما این تعریف چه ویژگی‌هایی دارد و اساسا چه تعریفی است؟
ما ابتدا باید این مساله را در نظر داشته باشیم که از سنت لیبرالیسم حدود 400 سال می‌گذرد. از این رو ابتدا باید به این نکته بپردازیم که سنت و اصول تفکر لیبرالیستی چیست. براین پایه و به باور من از اصول اولیه و کلیدی لیبرالیسم می‌توان به مساله آزادی اندیشه اشاره کرد. یعنی به گفته آیزیابرلین همیشه باید به یاد داشته باشیم که افرادی همچون مسیح، سقراط و دیگران به دست افرادی که ایدئولوژی خود را مصون از خطا می‌دانستند به قتل رسیده اند.
 
از این‌رو می‌توان گفت ارزش‌های لیبرالیستی بر اساس اصولی بنا شده است که از جمله آن می‌توان به مساله تاکید بر آزادی، برابری میان خواست‌های انسان‌ها، بها دادن به منافع شخصی افراد، همزیستی، تساهل و تسامح که باید بین افراد با وجود علایق و سلیقه‌های متفاوت وجود داشته باشد و در حالت مدرن می‌توان به پلورالیسم فرهنگی، نسبی‌گرایی، حقوق زنان که ارتباط تنگاتنگی با لیبرالیم دارد و همچنین حق تعیین سرنوشت و. . . اشاره کرد. به عبارت دیگر می‌توان گفت؛در نگاه کلاسیک، لیبرالیسم با این فرض شروع می‌شود که دولت یک نهاد تهدید‌کننده است بنابراین باید به دور آن تا حد مقدور دیوار کشید.
 
بر این اساس هر چند که دولت لازم است اما یک امر طبیعی نیست و چون دولت را در جدال با جامعه مدنی می‌بینند بحث بر سر این است که چگونه حوزه‌های اقتدار دولت را تا آنجایی که وجود دارد پایین بیاوریم تا آزادی و خواسته‌های خوب که مدنظر است رشدونمو داشته باشد. بنابراین اگر با این تعریف از لیبرالیسم بحث را آغاز کنیم، در جامعه ایران در میان روشنفکران و سیاستمداران خود با مشکلات اساسی روبرو خواهیم شد.

این فقط مشکل ما بود؟
به نظر من نه‌تنها در ایران بلکه حتی در بسیاری از کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا نیز با تئوری‌های سیستماتیکی درباره دولت که بتواند با لیبرالیسم برابری کرده و همتراز افکار اندیشمندانی همچون لاک، هابز، روسو، جان استوارت میل، منتسکیو و یا امروزه جان رالز و غیره باشد را نداریم. اگر بخواهیم تلاش زیادی داشته باشیم و سرانجام کسی را پیدا کنیم باید به فارابی اشاره کرد. البته او هم در زمینه این اندیشه‌ها حرف زیادی برای گفتن ندارد چرا که در همان زمان در غرب اندیشه افرادی همچون سنت آگوستین وجود داشت.
 
اما بعد غرب چه در قاموس انقلاب انگلستان و چه در قاموس انقلاب آمریکا و انقلاب فرانسه از این مرحله بسیار جلوتر رفته است. به عبارتی من گمان می‌کنم که باریک‌بینی‌ها و نگاه سیستماتیکی را که در اندیشه غرب در مورد رابطه دولت با مردم و در مورد حوزه خصوصی و عمومی‌و. . . وجود داشت، متاسفانه در جامعه ایران شاهد نبودیم. همین مساله هم سبب شده است که لیبرالیسم در جامعه ایران به عنوان یک انگ یا برچسب سیاسی بیشتر مورد سوء‌استفاده قرار گیرد نه به عنوان یک مکتب فکری و سیاسی قدرتمند. از این رو در دادوستد‌ها و جنگ‌های روزمره سیاسی هر کسی این برچسب را بیرون کشیده بدون اینکه از سابقه و تعریف اصلی آن خبری داشته باشد آن را به مخالفین خود اهدا می‌کند.

توجه به این مفهوم از چه زمان بود و در تاریخ معاصر ما چه سابقه‌ای دارد؟
وقتی ما به تاریخ رجوع کنیم می‌بینیم که لیبرالیسم برای ما کلمه مانوسی نبود. اگر کتاب «مکتوبات» آخوندزاده را مطالعه کنیم، متوجه می‌شویم که در تبادل نامه‌ای که بین “کمال‌الدوله” شاهزاده هندی با شاهزاده ایرانی”جلال‌الدوله” صورت می‌گیرد، این شاهزاده هندی است که قصد دارد معنی کلمه لیبرال و کلماتی مانند آن را برای این شاهزاده ایرانی معنا کند. این مساله درکی از آن دوره به دست می‌دهد و نشان می‌دهد که روشنفکران عصر مشروطه چگونه به این داستان می‌نگریستند. اما شروع این مساله حقیقتا معلوم نیست.
 
بنابراین استفاده از کلمه لیبرال در چهارچوب مباحث فکری در ایران باید در گیومه قرار گیرد. چرا که شکلی تئوریک نداشته است. از این رو اگر خط‌کشی را که برای تعیین لیبرال‌ها از غیرلیبرال‌ها به‌کار می‌بریم در این راستا که سیاستمداران و روشنفکران ما تا چه حد سعی کردند لیبرال شده یا به آن نزدیک شوند، بکار گیریم شاید بهتر باشد. چرا که در این راستا به چند نفر می‌توان اشاره کرد. از این مسیر می‌توان به امیرکبیر، امین الدوله یا فعالان در انجمن‌های سری دوران مشروطه وحاج میرزاحسن رشدیه که به تحصیلات و رشد آموزشی توجه داشت اشاره کرد یا باید این اواخر باید در دوره مصدق، قوام و فروغی دنبال لیبرال‌ها باشیم.

نقد شما به لیبرال‌های ایرانی چیست؟آنها چه بحثی داشتند که با لیبرالیسم همخوانی نداشت؟ به زبان دیگر ضعف تاریخی لیبرالیسم در ایران چیست؟
نقد من به لیبرالیسم در ایران به این مساله بر می‌گردد که خارج از نیت خوب یا بد افراد و اگر از ارزشگذاری احساسی بخواهیم خارج شویم باید گفت؛به خاطر نوع برخورد ما با دنیا یا تمدن غرب و اینکه خود را به نوعی در حالتی از عقب افتادگی با آنها حس کردیم بنابراین تمام هدف ما و نیت سرآمدان جامعه ما این بود که ما چگونه می‌توانیم به کاروان تمدن برسیم؟ به همین علت وقتی اصول لیبرالیسم جامه عربی، ترکی یا اسلامی‌را بر تن خود می‌کند خیلی زود به یک گفتمان تکنوکراتیک و مدرنیزه کردن و توسعه تقلیل پیدا می‌کند.
 
از این رو چه در زمان پهلوی اول و چه دوران بعد، از یک سو چنین گفتمانی غالب می‌شود و از دیگر سو به دلیل اختلافات طبقاتی که در جامعه ما وجود داشته است متاسفانه در ایران تاکید اصلی و یا هدف اصلی روی تقسیم ثروت یا به زبان امروزی تقسیم پول نفت است. بنابراین در ایران از آنجا که تاکید اصلی روی مساله عدالت بود به دلیل بی عدالتی‌های حکومتی، این خواسته خود را در مبحث تقسیم ثروت یا تقسیم پول نفت بازتولید می‌کند. این مورد را می‌توان از دوره مصدق تا به امروز تعمیم داد. این تفکر با لیبرالیسم همخوانی ندارد.
 
در بحث تئوری سیاسی هم گفته می‌شود افرادی که تاکید اصلی را روی عدالت متمرکز می‌کنند در واقع عدالت را بر آزادی رجحان می‌دهند. در حالی‌که آزادی گفتمان اصلی لیبرالیسم است. از لحاظ تاریخی این هم یکی از ضعف‌های سنت تاریخی در کشور ما بود. مساله بعدی نوع تفکر انقلابی بود. این تفکر هم لیبرالیسم و افراد لیبرال را تکفیر کرده است. این تفکر دولت را بر اساس اندیشه مداخله‌گری بنا کرد. یعنی دولت حداکثری می‌خواهد نه دولت حداقلی. از این رو آنها هم چه تحت لوای عدالت و تقسیم ثروت و چه در جهت از بین بردن تضاد طبقاتی و. . سبب شدند که تعریفی که از دولت داریم تعریفی حداقلی از دولت نباشد و همواره دنبال دولتی قوی باشیم.
 
من فکر می‌کنم این تفکر هم سبب شده است که سنت لیبرالی در جامعه ما با مشکل روبرو شود. در سالهای اخیر هم ما گمان کردیم قانونگرایی دینی برابر با لیبرالیسم است در حالی که اصلا به این شکل نبود. البته اینها می‌توانستند در استقرار حکومت قانون و محدودیت دخالت‌ها و. . . با یکدیگر مشترک باشند اما در بسیاری هم نبودند. یعنی به بیان دیگر قانون خواهی اسلامی‌می‌توانست در مورد نقش شخص در سیاست، هدف از تشکیل دولت، کارکرد قانون چیست؟ و. . . با سنت لیبرالی تفاوت داشته باشد.
 
از این رو اگر ما بخواهیم ببینیم که اندیشه‌های مطرح قرن بیستم برای جامعه ما چگونه بود می‌بینیم که دلایل عدیده‌ای وجود دارد مبنی بر این که سنت لیبرالیسم نتوانست شکل واقعی به خود بگیرد. امروز حدود نیم قرن از مرگ قوام و مصدق سپری شده است و سوال این است که ما در این دوران چه کردیم. چرا هنوز باید میراث لیبرالیسم را در نگاه این سیاستمداران دنبال کنیم. این از مشکلات اساسی جامعه ماست.

تبلیغات