از زخم مجروحیت تا زخم مهاجرت
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
جای پژوهش پیرامون تحولات ادبیات معاصر ایران به شدت خالی است.پژوهشی که سعی در کشف روابط درونی آثار خلق شده که متاثر از تحولات اجتماعی چند دهه اخیر باشد.با کنکاش در آثار متفاوت و ناهمگونی که در حوزه زبان فارسی خلق شدهاند میتوانیم به تشریح زندگی اجتماعی و ماهیت ادبیات و تاریخ معاصر بپردازیم.با نگاهی به آثار خلق شده در حوزه ادبیات جنگ و ادبیات مهاجرت به عنوان دستاورد یا پیامد جنگ تحمیلی میتوانیم به این مهم نزدیک شویم.
هنر(هنرمند) به عنوان بازتاب خواستهها و آرزوها، امیال گروههای مختلف جامعه نقش ایفا میکند؛و در این جا بیشتر غرض ادبیات داستانی است، چه داستان کوتاه باشد چه رمان.
- یکی از موضوعات جدی و دغدغههای اصلی ادبیات ما فارس زبانان از گذشته دور تاکنون، مساله ملیت، وطن و حفظ هویت خویش بوده است. این موضوع بخصوص در روزگارانی که دیگر اقوام این سرزمین را مورد هجمه و غارت قرار میدادند پررنگتر و جدیتر خود را نشان داده است.شاهنامه فردوسی گواه این مدعاست.
- ادبیات داستانی ما تا قبل از دهه 60 ژانری به نام ادبیات جنگ وجود نداشته است.( در شعرشاید بتوانیم تالی و مثالی براین مساله پیداکنیم و ایضا مهاجرت ؛مانند سفرنامهها و خاطرات سیاسی )و غرض این توجه به ریشه و مادری است که باعث رشد و تعالی این دو گونه ادبی شده است.در طول تاریخ پرفراز و نشیب این مرز و بوم به جنگهای بسیاری بر میخوریم که باعث مهاجرت و کوچ اقوام مختلف شدهاند اما هیچ کدام از آنها با این گستردگی و وسعت نتوانستند منشاء تحول و زایش جدید ادبی شوند.
( چه در زمانه تسلط اعراب و چه در دوره حکومت فاتحان ترک و مغول.)در این میان ایرانیان به صورت هنرمندانی مسافر همیشه در راه بودهاند. چه به اجبار، به کوچ تن دادهاند و چه به اختیار؛همیشه سعی کردهاند راه و رسم خودشان را داشته باشند، گذشته وخاطرات خود را بردوش گرفته به مرزهای هند و مشرق زمین رفته در خاکی دیگر ساکن شوند، ریشه بدوانند، رشد کنند، و به زندگی باعزت خود ادامه دهند. ولی با تمام ناملایمات همیشه چشمی به این سوی داشته اند.
- ادبیات مهاجرت، عمدتا با جنگ پیوند خورده است. فرار یهودیان از اروپا شاید اولین جرقه این گونه ادبی باشد.
هرچند که ادبایی که شروع به نوشتن بر کاغذ دیگری در سرزمینی دیگر را تجربه میکردند سعی در خلق ادبیات نداشتند، بلکه دغدغهشان بیشتر تغییر رژیمها و پیدا کردن مخاطبانی برای شنیدن صدای اعتراضشان بوده.شاید بتوان این گونه گفت که فشارهای سیاسی و افشای قساوت رژیم تزار محرک اولیه مهاجر نویسان بوده تا چیز دیگری.در این میان میتوان لیست بلند بالایی از نویسندگان را ردیف کرد همچون:توماس مان، بیلی وایلدر، ناباکوف، و این اواخر، میلان کوندراخالق رمان شوخی.
- بعد از پیروزی انقلاب اسلامیو شروع جنگ تحمیلی ما شاهد رشد دو گونه جدید در ادبیات این مرز و بوم بودیم. این دو گونه یا ژانر ادبی یعنی ادبیات جنگ و ادبیات مهاجرت به مثابه برادرانی هستند که از یک مادر متولد شدهاند.با نگاهی به مکتوباتی که از این دو گونه ادبی تا امروز بر جا مانده میتوان به قرابت و نزدیکی این دو گونه پی برد. در عین این که این گونه ادبی در دو ساحت و مساحت دور از هم در حال رشد و تکامل هستند اما هیچ اطلاعی از یکدیگر ندارند.
-اگر این گونه فرض کنیم که با شلیک اولین گلوله دشمن از”آن سوی آب “ها ادبیات جنگ متولد شده، میتوانیم این گونه بگوییم که با رسیدن و ساکن شدن اولین ایرانیان در “آن سوی آب “ها ادبیات مهاجرت متولد پا گرفته.(آن چه پیش از این در حوزه ادبیات داستانی ما رخ داده مانند سیاحت نامه ابراهیم بیگ یا مسالک المحسنین طالبوت و احتمالا چاپ بوف کور به دلیل شرایط چاپ و نشر در خارج از کشور رخ داده است و اگر اثری هم تالیف و در آن دیار چاپ شده از تجربه مهاجرت خالی بوده.دغدغه و مشکلات این سوی آب فقط در آن سوی آب چاپ شده است.فقط محل چاپ و نشر تغییر کرده است، که این مراد ادبیات مهاجرت نیست.)
وجود کشوری دیگر به عنوان محرکی برای نوشتن شرط اصلی خلق این دو گونه ادبی است. هر چند که در ادبیات جنگ “کشور دیگر “ نویسنده را به ایستادگی و مقاومت فرا میخواند (با تمام شرایط و لوازم خود یعنی در به دری، بیخانهمانی، گرسنگی، گشته شدن، معلولیت، یتیمیو...)و در شق دیگر، ادبیات مهاجرت “کشور دیگر “ نویسنده را به ساحل امنیت، آسایش و رفاه ظاهری فرا میخواند، که البته این گونه نیست؛رسیدن به کشور مقصد و ساکن شدن در آن تازه اول مصائب است.
- پدید آورندگان این دو گونه ادبی وجوه مشترک باهم دارند؛ ادبیات جنگ را اکثر سربازان و نیروهای مردمیکه به صورت داوطلب وارد عرصه نبرد شدهاند پدید آوردهاند.کسانی که کار و پیشه خود را رها کرده به دفاع از آب و خاک این سرزمین پرداختهاند و با فروکش کردن آتش جنگ و بازگشت به خانه و کاشانه خود، دست به قلم برده از “تجربیات ناب و دست نیافتنی خود” بصورت کاملا خودجوش و خام دستانه پرداختهاند.
در ادبیات مهاجرت همین اتفاق به گونهای دیگر رخ داده است.یعنی کسانی قلم به دست گرفتهاند که نه ادیب بودهاند و نه نویسنده.دانشجویان، کارمندان، زنان خانهدار و...یعنی کسانی که زندگی گرم و بانشاط خود را در داخل ایران، به هر دلیلی، ترک کرده به دیار غربت کوچ کردهاند و حال در مواجهه با فرهنگی دیگر، تحت فشار غم غربت، دست به قلم برده از “تجربیات ناب و دست نیافتنی خود “ نوشتهاند.نگاه کنید به رمان شالی به درازای جاده ابریشم، بیداد سکوت، و غم غربت.
- نویسندگان حرفهای در هر دو طیف دغدغهها و انگیزههای دیگری را دنبال میکردند و میکنند که هیچ تناسبی به زخم مهاجرت و مجروحیت نداشتند.سازی که نویسندگان حرفهای در هر دو طیف کوک کردهاند هم چنان ناکوک برای خود میزند.
- موضوع “چگونگی رفتن “ و”زندگی در شرایط سخت “ اولین گزینه این دو گونه ادبی است.اگر در ادبیات مهاجرت چگونگی رفتن از ایران و سختی راه و رسیدن به کشور مقصد تا سالها سوژه و دغدغه نویسندگان آنها بوده در ادبیات جنگ انگیزه رفتن به جبهه و چگونگی طی کردن این راه تا رسیدن به خطوط خودی و دشمن مدنظر نویسندگان اولیه آن بوده است. بعد از گذشت نزدیک به سه دهه از آغاز جنگ شاهد حرکت رو به رشد و تکاملی این دو گونهای ادبی هستیم.اگر تا دو دهه قبل آثار خلق شده بیشتر رنگ ولعاب سیاسی و شعاری و سطحی را داشت، اما گذشت زمان چیز دیگری را نشان ما میدهد.
تاکید بر جنبههای انسانی و باورهای قومی، تاکید بر زبان فارسی و ادبیت اثر، بیشترین حجم آثار هر دو طیف را نشان میدهد.خلق انسانی نو در موقعیت جدید (سازگاری با محیط جدید)از دغدغههای ادبیات مهاجرت شده. هر چند که گوشههای از هویت گریزی و جدا شدن از ریشههای خودی و رفتن به سمت و سوی فرهنگ دیگری در بعضی آثار خودی نشان داده اما نباید تمام ادبیات مهاجرت را با این نگره به زیر تیغ برد.تحلیل ادبیات مهاجرت برای مایی که دستی از دور بر آتش داریم و از حجم آثار خلق شده فقط با تعداد اندکی از آنها روبه رو هستیم کاری سخت و شاق است و ای بسا ناقص.
- با وجود این که تاکید داشتم از وجوه مشترک این گونه ادبی بگویم وکمتر به وجوه افتراق و تفاوتهای آنها اشاره کنم اما ناگزیرم به گوشهای از این وجوه افتراق توجه داشته باشم.چرا که معتقدم وظیفه علوم انسانی پیدا کردن فصلهای مشترک بین تمامیانسانهاست نه تفاوتها.حال آن که “آن قوم سفر کرده” با ما ازیک رگ و ریشه هستند، ما از برادران و خواهران خودمان، از آن خود دیگر خودمان که در آن سوی آبها ساکن شده، حرف میزنیم.
اگر در ادبیات جنگ با مفاهیمیچون از خود گذشتگی، حفظ ناموس، دشمن ستیزی، صبر و شهادت رو به رو هستیم در ادبیات مهاجرت با مفاهیمیچون یأس، ناامیدی، غم غربت و از هم پاشیدگی خانوادهها رو به رو هستیم.یک مهاجر میخواهد با رجوع به گذشته خویش، خویشتن خویش را پیدا کرده تا سر پا بایستد، شاید بتوان این گونه گفت که ادبیات مهاجرت میخواهد به جایگاهی برسد که نقطه شروع ادبیات جنگ است.اگر حکایت مهاجران و مسافران این قوم در آن سوی آبها، حکایت رنج و دلتنگی و فراغ است حکایت رزمندگان و مجروحان در این سوی آب، همان حکایت دلتنگی و فراغ و رنجدیدگی است اما از جنسی دیگر.
جنگها روزی تمام میشوند، اما هجرت تمامیندارد. آنچه در شرایط سخت به ما سفارش شده هجرت کردن است. هجرت را میتوان هنوز تجربه کرد، همچنان که “ارمیا” در رمان “بی وطن” تجربه میکند ؛اما چه تجربه تلخی.
هنر(هنرمند) به عنوان بازتاب خواستهها و آرزوها، امیال گروههای مختلف جامعه نقش ایفا میکند؛و در این جا بیشتر غرض ادبیات داستانی است، چه داستان کوتاه باشد چه رمان.
- یکی از موضوعات جدی و دغدغههای اصلی ادبیات ما فارس زبانان از گذشته دور تاکنون، مساله ملیت، وطن و حفظ هویت خویش بوده است. این موضوع بخصوص در روزگارانی که دیگر اقوام این سرزمین را مورد هجمه و غارت قرار میدادند پررنگتر و جدیتر خود را نشان داده است.شاهنامه فردوسی گواه این مدعاست.
- ادبیات داستانی ما تا قبل از دهه 60 ژانری به نام ادبیات جنگ وجود نداشته است.( در شعرشاید بتوانیم تالی و مثالی براین مساله پیداکنیم و ایضا مهاجرت ؛مانند سفرنامهها و خاطرات سیاسی )و غرض این توجه به ریشه و مادری است که باعث رشد و تعالی این دو گونه ادبی شده است.در طول تاریخ پرفراز و نشیب این مرز و بوم به جنگهای بسیاری بر میخوریم که باعث مهاجرت و کوچ اقوام مختلف شدهاند اما هیچ کدام از آنها با این گستردگی و وسعت نتوانستند منشاء تحول و زایش جدید ادبی شوند.
( چه در زمانه تسلط اعراب و چه در دوره حکومت فاتحان ترک و مغول.)در این میان ایرانیان به صورت هنرمندانی مسافر همیشه در راه بودهاند. چه به اجبار، به کوچ تن دادهاند و چه به اختیار؛همیشه سعی کردهاند راه و رسم خودشان را داشته باشند، گذشته وخاطرات خود را بردوش گرفته به مرزهای هند و مشرق زمین رفته در خاکی دیگر ساکن شوند، ریشه بدوانند، رشد کنند، و به زندگی باعزت خود ادامه دهند. ولی با تمام ناملایمات همیشه چشمی به این سوی داشته اند.
- ادبیات مهاجرت، عمدتا با جنگ پیوند خورده است. فرار یهودیان از اروپا شاید اولین جرقه این گونه ادبی باشد.
هرچند که ادبایی که شروع به نوشتن بر کاغذ دیگری در سرزمینی دیگر را تجربه میکردند سعی در خلق ادبیات نداشتند، بلکه دغدغهشان بیشتر تغییر رژیمها و پیدا کردن مخاطبانی برای شنیدن صدای اعتراضشان بوده.شاید بتوان این گونه گفت که فشارهای سیاسی و افشای قساوت رژیم تزار محرک اولیه مهاجر نویسان بوده تا چیز دیگری.در این میان میتوان لیست بلند بالایی از نویسندگان را ردیف کرد همچون:توماس مان، بیلی وایلدر، ناباکوف، و این اواخر، میلان کوندراخالق رمان شوخی.
- بعد از پیروزی انقلاب اسلامیو شروع جنگ تحمیلی ما شاهد رشد دو گونه جدید در ادبیات این مرز و بوم بودیم. این دو گونه یا ژانر ادبی یعنی ادبیات جنگ و ادبیات مهاجرت به مثابه برادرانی هستند که از یک مادر متولد شدهاند.با نگاهی به مکتوباتی که از این دو گونه ادبی تا امروز بر جا مانده میتوان به قرابت و نزدیکی این دو گونه پی برد. در عین این که این گونه ادبی در دو ساحت و مساحت دور از هم در حال رشد و تکامل هستند اما هیچ اطلاعی از یکدیگر ندارند.
-اگر این گونه فرض کنیم که با شلیک اولین گلوله دشمن از”آن سوی آب “ها ادبیات جنگ متولد شده، میتوانیم این گونه بگوییم که با رسیدن و ساکن شدن اولین ایرانیان در “آن سوی آب “ها ادبیات مهاجرت متولد پا گرفته.(آن چه پیش از این در حوزه ادبیات داستانی ما رخ داده مانند سیاحت نامه ابراهیم بیگ یا مسالک المحسنین طالبوت و احتمالا چاپ بوف کور به دلیل شرایط چاپ و نشر در خارج از کشور رخ داده است و اگر اثری هم تالیف و در آن دیار چاپ شده از تجربه مهاجرت خالی بوده.دغدغه و مشکلات این سوی آب فقط در آن سوی آب چاپ شده است.فقط محل چاپ و نشر تغییر کرده است، که این مراد ادبیات مهاجرت نیست.)
وجود کشوری دیگر به عنوان محرکی برای نوشتن شرط اصلی خلق این دو گونه ادبی است. هر چند که در ادبیات جنگ “کشور دیگر “ نویسنده را به ایستادگی و مقاومت فرا میخواند (با تمام شرایط و لوازم خود یعنی در به دری، بیخانهمانی، گرسنگی، گشته شدن، معلولیت، یتیمیو...)و در شق دیگر، ادبیات مهاجرت “کشور دیگر “ نویسنده را به ساحل امنیت، آسایش و رفاه ظاهری فرا میخواند، که البته این گونه نیست؛رسیدن به کشور مقصد و ساکن شدن در آن تازه اول مصائب است.
- پدید آورندگان این دو گونه ادبی وجوه مشترک باهم دارند؛ ادبیات جنگ را اکثر سربازان و نیروهای مردمیکه به صورت داوطلب وارد عرصه نبرد شدهاند پدید آوردهاند.کسانی که کار و پیشه خود را رها کرده به دفاع از آب و خاک این سرزمین پرداختهاند و با فروکش کردن آتش جنگ و بازگشت به خانه و کاشانه خود، دست به قلم برده از “تجربیات ناب و دست نیافتنی خود” بصورت کاملا خودجوش و خام دستانه پرداختهاند.
در ادبیات مهاجرت همین اتفاق به گونهای دیگر رخ داده است.یعنی کسانی قلم به دست گرفتهاند که نه ادیب بودهاند و نه نویسنده.دانشجویان، کارمندان، زنان خانهدار و...یعنی کسانی که زندگی گرم و بانشاط خود را در داخل ایران، به هر دلیلی، ترک کرده به دیار غربت کوچ کردهاند و حال در مواجهه با فرهنگی دیگر، تحت فشار غم غربت، دست به قلم برده از “تجربیات ناب و دست نیافتنی خود “ نوشتهاند.نگاه کنید به رمان شالی به درازای جاده ابریشم، بیداد سکوت، و غم غربت.
- نویسندگان حرفهای در هر دو طیف دغدغهها و انگیزههای دیگری را دنبال میکردند و میکنند که هیچ تناسبی به زخم مهاجرت و مجروحیت نداشتند.سازی که نویسندگان حرفهای در هر دو طیف کوک کردهاند هم چنان ناکوک برای خود میزند.
- موضوع “چگونگی رفتن “ و”زندگی در شرایط سخت “ اولین گزینه این دو گونه ادبی است.اگر در ادبیات مهاجرت چگونگی رفتن از ایران و سختی راه و رسیدن به کشور مقصد تا سالها سوژه و دغدغه نویسندگان آنها بوده در ادبیات جنگ انگیزه رفتن به جبهه و چگونگی طی کردن این راه تا رسیدن به خطوط خودی و دشمن مدنظر نویسندگان اولیه آن بوده است. بعد از گذشت نزدیک به سه دهه از آغاز جنگ شاهد حرکت رو به رشد و تکاملی این دو گونهای ادبی هستیم.اگر تا دو دهه قبل آثار خلق شده بیشتر رنگ ولعاب سیاسی و شعاری و سطحی را داشت، اما گذشت زمان چیز دیگری را نشان ما میدهد.
تاکید بر جنبههای انسانی و باورهای قومی، تاکید بر زبان فارسی و ادبیت اثر، بیشترین حجم آثار هر دو طیف را نشان میدهد.خلق انسانی نو در موقعیت جدید (سازگاری با محیط جدید)از دغدغههای ادبیات مهاجرت شده. هر چند که گوشههای از هویت گریزی و جدا شدن از ریشههای خودی و رفتن به سمت و سوی فرهنگ دیگری در بعضی آثار خودی نشان داده اما نباید تمام ادبیات مهاجرت را با این نگره به زیر تیغ برد.تحلیل ادبیات مهاجرت برای مایی که دستی از دور بر آتش داریم و از حجم آثار خلق شده فقط با تعداد اندکی از آنها روبه رو هستیم کاری سخت و شاق است و ای بسا ناقص.
- با وجود این که تاکید داشتم از وجوه مشترک این گونه ادبی بگویم وکمتر به وجوه افتراق و تفاوتهای آنها اشاره کنم اما ناگزیرم به گوشهای از این وجوه افتراق توجه داشته باشم.چرا که معتقدم وظیفه علوم انسانی پیدا کردن فصلهای مشترک بین تمامیانسانهاست نه تفاوتها.حال آن که “آن قوم سفر کرده” با ما ازیک رگ و ریشه هستند، ما از برادران و خواهران خودمان، از آن خود دیگر خودمان که در آن سوی آبها ساکن شده، حرف میزنیم.
اگر در ادبیات جنگ با مفاهیمیچون از خود گذشتگی، حفظ ناموس، دشمن ستیزی، صبر و شهادت رو به رو هستیم در ادبیات مهاجرت با مفاهیمیچون یأس، ناامیدی، غم غربت و از هم پاشیدگی خانوادهها رو به رو هستیم.یک مهاجر میخواهد با رجوع به گذشته خویش، خویشتن خویش را پیدا کرده تا سر پا بایستد، شاید بتوان این گونه گفت که ادبیات مهاجرت میخواهد به جایگاهی برسد که نقطه شروع ادبیات جنگ است.اگر حکایت مهاجران و مسافران این قوم در آن سوی آبها، حکایت رنج و دلتنگی و فراغ است حکایت رزمندگان و مجروحان در این سوی آب، همان حکایت دلتنگی و فراغ و رنجدیدگی است اما از جنسی دیگر.
جنگها روزی تمام میشوند، اما هجرت تمامیندارد. آنچه در شرایط سخت به ما سفارش شده هجرت کردن است. هجرت را میتوان هنوز تجربه کرد، همچنان که “ارمیا” در رمان “بی وطن” تجربه میکند ؛اما چه تجربه تلخی.