حکومت رسانه چاپی
آرشیو
چکیده
متن
جنگ جهانی دوم اوج گرایش مردم به اخبار را رقم زد. هر اتفاق و رویداد در خلال این جنگ با اشتیاق مردم به کسب خبر همراه بود. جنگ در اروپا و آسیا جریان داشت و مردم آمریکا که دور از صحنه بودند. رویدادهای این جنگ را مشتاقتر از دیگر مردم سراسر جهان پیگیری میکردند. جنگ جهانی دوم 6 سال طول کشید و یکی از بزرگترین و پرهزینهترین جنگها در تاریخ جهان بود. آلمان به لهستان حمله کرد و جنگ آغاز شد. با گسترش دامنه جنگ، آمریکا نیز در 1941 به ژاپن اعلان جنگ داد و این کشور رسما و عملاً با آلمان، ژاپن و ایتالیا وارد جنگ شد و جنگ از محدود اروپا خارج شد. جنگ در اروپا پس از خودکشی هیتلر در مه 1945 پایان یافت.
این عکس سال 1945 گرفته شده در آمریکا. به زمانی گرفته شده که مردم بیشتر خبرها را از روزنامه میگرفتند. نه صدا که از طریق رادیوهای چوبی سنگین به گوش شهرنشینان اروپایی و آمریکایی میرسید، و نه تصویر که با جعبه جادویی تلویزیون آمده و نشسته بود کنار اتاق پذیرایی خانههای مجلل، هیچ کدام جای روزنامه را نمیگرفتند. روزنامه مانا بود، محترم بود، مستند بود. چنان که هنوز در بسیاری از نقاط دنیا دادگاهها سند نواری و تصویری را قبول ندارند اما چاپی چرا.
و چنین بود که هیتلر آدمیتوانست ظهور کند و گل کند، چون وقتی خوانده میشد برای آلمانزبانها شیرین و غرورانگیز بود و وقتی شنیده میشد. به قول مارشال مک لوهان اگر تلویزیون کمیزودتر متولد شده بود مردم جهان و حتی آلمان به دلقک میخندیدند و جدیش نمیگرفتند.
عکس به دوران سلطه روزنامه گرفته شده. چنین بود که چرچیل در رادیو خبر از پایان قطعی جنگ جهانی داد اما مردم وقتی در روزنامه خواندند به خیابانها ریختند و آن عکس معروف در شانزهلیزه گرفته شد که بعد شصت سال هنوز با آن شادمانی صلح نشان داده میشود. عکس یک سرباز نیروی دریائی که در شانزهلیزه دختر جوانی را در آغوش گرفته و پیداست نه از سر عشق به او، بلکه از شادی زنده ماندن و پایان گرفتن جنگ. پسزمینه آن عکس روزنامهای است.
این زمانی است که هنوز روزنامه فروشها در خیابانها در شهرهای بزرگ جهان میگشتند و صدا میکنند خبرهای مهم را. همان زمان که فروش روزنامه، مهمترین تامینکننده کمکهزینه تحصیلی دانشآموزان و دانشجویان بود. بساط روزنامهفروشیها هنوز به دکانهای بزرگ تبدیل نشده بود و جلوه خیابانها بود، گرچه هنوز هم در برخی نقاط جهان همین است، گیرم نه در اروپا و آمریکا.
گذشته از ظاهر، تفاوت اصلی در درون جامعه و ارتباطش با خبر، رخ داده است در این شصتواندی.
رسانههای چاپی آزادگی آوردند اما محدودیتپذیر هم بودند، سانسور هم بر آنان حاکم میشد. رادیو و تلویزیون هم که ظاهر شد این نقیصه را از میان نبرد بلکه شاید بتوان گفت محدودیتهایش را قطعیتر کرد، چرا که هزینه تاسیس یک فرستنده رادیویی و یا تلویزیونی بیشتر از آن بود و هست که آدمها بتوانند به آسانی بدان دست یابند. درست است که رادیوهای موج کوتاه و ماهوارهها، سد سانسورهای ملی را شکستند. ابتدا دولتها سعی کردند در سازمان ملل جلو امواج را هم بگیرند اما سرانجام نشد، اما این در بسیاری مواقع به معنای رسیدن به آزادی نبود بلکه محدودیتها و سانسورهای درونمرزی را میشکست فقط. و در این معامله باز هم رسانه چاپی پیروز بود.
هم به شان ماندگارش و هم به هزینه کمترش. چنان که روزنامههای کم و کوچک شهرهای کوچک و جزایر دور – که هنوز هم منتشر میشوند – بیشتر آزادند تا رادیو و تلویزیونهای پرهزینه که اگر سری در بودجه عمومیکشورها نداشته باشند باری باید سرمایهدارانی صاحب منافع را بالای سر داشته باشند.
پنجاه سال بعد از این عکس، آن آزادگی و رهایی که جهانیان از رسانهها آرزو داشتند. آن که میخواستند با هم سخن بگویند بیمانع و بیحد. این که در جست و جوی آزادی بی حد و حصر، و بی منع و بند بودند تا رازهایی برملا کنند که کتاب [اولین رسانه انسانی ] و روزنامه و رادیو و تلویزیون قادر به حمل آن نبودند، با اینترنت به دست آمد. اینکا به سرعتی که اینترنت شهرها را گذر کرده و به روستاها، به میانه اقیانوسها و اوج قلهها رفته، میتوان گفت جهانی دیگر آمده است.
به دورترین جایی که دورتر از آن متصور نیست میروی، یک تلفن دستی و یک لپ تاب کوچک، هم را به همه جهان میرساند و دیگر گم شدنی در کار نیست، هم جهان را در لحظه در برابر چشمانت نمایش میدهد. و همزمان کتابخانهای به بزرگی بزرگترین کتابخانههای جهان را برایت میآورد، انتخاب میکنی، ورق میزنی و میخوانی، جز آن که در لحظه حساب بانکت را هم کنترل میکنی، مالیاتت را میدهی، در حراج ساتربی شرکت میکنی، تابلو میفروشی و مجسمه میخری و اگر سهامیداشته باشی. میخری و میفروشی. دیگر نمیتوان گفت همان آدم پیشینی است انسان امروز. یکی دیگر شدهای. حتی اگر خود ندانی. بچهها موجوداتی دیگر شدهاند گیرم خود نمیدانند که چقدر با کودکی پدر و مادرشان متفاوتند. پدرها و مادرها میدانند که چقدر فاصله گرفتهاند.
در زمانی که این عکس گرفته شد میگفتند بگو چه روزنامهای میخوانی تا بگوییم که هستی. اما
امروز چنین نمیتوان گفت، دستگاههای نظارتی ، به سراغ کامپیوتر مظنونان میروند تا دریابند که کدام سایتها را بیشتر دیده. به کدام گوشه جهان بیشتر سرزده. چه خریده چه فروخته. برای کدام کس پیامینهاده. این جهان تازه به قول بیل گیت، تلویزیون را مسخره کرده و همه میدانند ده سال دیگر تلویزیون به معنای امروزی وجود نخواهد داشت. نسل تازه اینترنت جای تلویزیون مینشیند. و جای رادیو، با این تفاوت که هم اکنون هر کاربر اینترنت خود یک فرستنده رادیو و حتی تلویزیون میتوان بود.
اما اینترنت نمیتواند روزنامه را هم مانند رادیو و تلویزیون بخورد. نه نمیتواند.
آری لطمه زده است و روزنامههای معتبر جهان را مجبور کرده که در اینترنت هم جایی برای خود دست و پا کنند، اما هنوز میراهستند امواج الکترونیک. آری میشود سندها و تصاویر را نگهداری کرد و آرشیو ساخت، اما به که باید گفت که نامه هنوز آن است که بر کاغذی نوشته میشود. روزنامه هنوز شاهد و معشوق است. همین شمارهای که در عکس پیداست مردم از آن دارند خبر میگیرند، وقتی بعد شصتسال، در دست قرار میگیرد، با زردی و رنگپریدگی، با حروف ریخته ابتداییاش، اما شاهد صادق روزگاری است. از درون صندوقچهای، یا زیر فرشی، کنج انباری متروکی به دست میآید، اما خواننده را وامیدارد که دمیبنشیند و گذر زمان را در آن بنگرد. بین سطور یا در خالی سطور رسانه مکتوب هنوز کلماتی هست که رسانههای الکترونیک حاملش نیستند.
این عکس سال 1945 گرفته شده در آمریکا. به زمانی گرفته شده که مردم بیشتر خبرها را از روزنامه میگرفتند. نه صدا که از طریق رادیوهای چوبی سنگین به گوش شهرنشینان اروپایی و آمریکایی میرسید، و نه تصویر که با جعبه جادویی تلویزیون آمده و نشسته بود کنار اتاق پذیرایی خانههای مجلل، هیچ کدام جای روزنامه را نمیگرفتند. روزنامه مانا بود، محترم بود، مستند بود. چنان که هنوز در بسیاری از نقاط دنیا دادگاهها سند نواری و تصویری را قبول ندارند اما چاپی چرا.
و چنین بود که هیتلر آدمیتوانست ظهور کند و گل کند، چون وقتی خوانده میشد برای آلمانزبانها شیرین و غرورانگیز بود و وقتی شنیده میشد. به قول مارشال مک لوهان اگر تلویزیون کمیزودتر متولد شده بود مردم جهان و حتی آلمان به دلقک میخندیدند و جدیش نمیگرفتند.
عکس به دوران سلطه روزنامه گرفته شده. چنین بود که چرچیل در رادیو خبر از پایان قطعی جنگ جهانی داد اما مردم وقتی در روزنامه خواندند به خیابانها ریختند و آن عکس معروف در شانزهلیزه گرفته شد که بعد شصت سال هنوز با آن شادمانی صلح نشان داده میشود. عکس یک سرباز نیروی دریائی که در شانزهلیزه دختر جوانی را در آغوش گرفته و پیداست نه از سر عشق به او، بلکه از شادی زنده ماندن و پایان گرفتن جنگ. پسزمینه آن عکس روزنامهای است.
این زمانی است که هنوز روزنامه فروشها در خیابانها در شهرهای بزرگ جهان میگشتند و صدا میکنند خبرهای مهم را. همان زمان که فروش روزنامه، مهمترین تامینکننده کمکهزینه تحصیلی دانشآموزان و دانشجویان بود. بساط روزنامهفروشیها هنوز به دکانهای بزرگ تبدیل نشده بود و جلوه خیابانها بود، گرچه هنوز هم در برخی نقاط جهان همین است، گیرم نه در اروپا و آمریکا.
گذشته از ظاهر، تفاوت اصلی در درون جامعه و ارتباطش با خبر، رخ داده است در این شصتواندی.
رسانههای چاپی آزادگی آوردند اما محدودیتپذیر هم بودند، سانسور هم بر آنان حاکم میشد. رادیو و تلویزیون هم که ظاهر شد این نقیصه را از میان نبرد بلکه شاید بتوان گفت محدودیتهایش را قطعیتر کرد، چرا که هزینه تاسیس یک فرستنده رادیویی و یا تلویزیونی بیشتر از آن بود و هست که آدمها بتوانند به آسانی بدان دست یابند. درست است که رادیوهای موج کوتاه و ماهوارهها، سد سانسورهای ملی را شکستند. ابتدا دولتها سعی کردند در سازمان ملل جلو امواج را هم بگیرند اما سرانجام نشد، اما این در بسیاری مواقع به معنای رسیدن به آزادی نبود بلکه محدودیتها و سانسورهای درونمرزی را میشکست فقط. و در این معامله باز هم رسانه چاپی پیروز بود.
هم به شان ماندگارش و هم به هزینه کمترش. چنان که روزنامههای کم و کوچک شهرهای کوچک و جزایر دور – که هنوز هم منتشر میشوند – بیشتر آزادند تا رادیو و تلویزیونهای پرهزینه که اگر سری در بودجه عمومیکشورها نداشته باشند باری باید سرمایهدارانی صاحب منافع را بالای سر داشته باشند.
پنجاه سال بعد از این عکس، آن آزادگی و رهایی که جهانیان از رسانهها آرزو داشتند. آن که میخواستند با هم سخن بگویند بیمانع و بیحد. این که در جست و جوی آزادی بی حد و حصر، و بی منع و بند بودند تا رازهایی برملا کنند که کتاب [اولین رسانه انسانی ] و روزنامه و رادیو و تلویزیون قادر به حمل آن نبودند، با اینترنت به دست آمد. اینکا به سرعتی که اینترنت شهرها را گذر کرده و به روستاها، به میانه اقیانوسها و اوج قلهها رفته، میتوان گفت جهانی دیگر آمده است.
به دورترین جایی که دورتر از آن متصور نیست میروی، یک تلفن دستی و یک لپ تاب کوچک، هم را به همه جهان میرساند و دیگر گم شدنی در کار نیست، هم جهان را در لحظه در برابر چشمانت نمایش میدهد. و همزمان کتابخانهای به بزرگی بزرگترین کتابخانههای جهان را برایت میآورد، انتخاب میکنی، ورق میزنی و میخوانی، جز آن که در لحظه حساب بانکت را هم کنترل میکنی، مالیاتت را میدهی، در حراج ساتربی شرکت میکنی، تابلو میفروشی و مجسمه میخری و اگر سهامیداشته باشی. میخری و میفروشی. دیگر نمیتوان گفت همان آدم پیشینی است انسان امروز. یکی دیگر شدهای. حتی اگر خود ندانی. بچهها موجوداتی دیگر شدهاند گیرم خود نمیدانند که چقدر با کودکی پدر و مادرشان متفاوتند. پدرها و مادرها میدانند که چقدر فاصله گرفتهاند.
در زمانی که این عکس گرفته شد میگفتند بگو چه روزنامهای میخوانی تا بگوییم که هستی. اما
امروز چنین نمیتوان گفت، دستگاههای نظارتی ، به سراغ کامپیوتر مظنونان میروند تا دریابند که کدام سایتها را بیشتر دیده. به کدام گوشه جهان بیشتر سرزده. چه خریده چه فروخته. برای کدام کس پیامینهاده. این جهان تازه به قول بیل گیت، تلویزیون را مسخره کرده و همه میدانند ده سال دیگر تلویزیون به معنای امروزی وجود نخواهد داشت. نسل تازه اینترنت جای تلویزیون مینشیند. و جای رادیو، با این تفاوت که هم اکنون هر کاربر اینترنت خود یک فرستنده رادیو و حتی تلویزیون میتوان بود.
اما اینترنت نمیتواند روزنامه را هم مانند رادیو و تلویزیون بخورد. نه نمیتواند.
آری لطمه زده است و روزنامههای معتبر جهان را مجبور کرده که در اینترنت هم جایی برای خود دست و پا کنند، اما هنوز میراهستند امواج الکترونیک. آری میشود سندها و تصاویر را نگهداری کرد و آرشیو ساخت، اما به که باید گفت که نامه هنوز آن است که بر کاغذی نوشته میشود. روزنامه هنوز شاهد و معشوق است. همین شمارهای که در عکس پیداست مردم از آن دارند خبر میگیرند، وقتی بعد شصتسال، در دست قرار میگیرد، با زردی و رنگپریدگی، با حروف ریخته ابتداییاش، اما شاهد صادق روزگاری است. از درون صندوقچهای، یا زیر فرشی، کنج انباری متروکی به دست میآید، اما خواننده را وامیدارد که دمیبنشیند و گذر زمان را در آن بنگرد. بین سطور یا در خالی سطور رسانه مکتوب هنوز کلماتی هست که رسانههای الکترونیک حاملش نیستند.