نواب، عراقی را کنار گذاشت
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
مهدی عراقی از اعضای موثر فداییان اسلام و از بنیانگذاران هیاتهای موتلفه است. عراقی در طول سالهای نهضت ملی از یاران نزدیک نواب صفوی است، هرچند که پیش از کودتای 28 مرداد رسما از فداییان اسلام کنارهگیری میکند. درباره فعالیتهای عراقی با محمد مهدی عبدخدایی به گفتوگو نشستیم.
آقای عبد خدایی شما اولین بار در چه تاریخی مرحوم مهدی عراقی را دیدید؟
در خرداد ماه 1330، اعلام شد که تعدادی از فداییانی که به دنبال قتل رزم آرا و در فروردین ماه آن سال بازداشت شده بودند، آزاد شدهاند و اعلام شد که این افراد در شب جمعه به سر قبر سید حسین امامی که هژیر را زده بود خواهند رفت تا برای او فاتحه بخوانند. من که در آن زمان جوانی 15 ساله بودم، به آنجا رفتم. سخنرانان آن مراسم عبدالحسین واحدی و مرحوم فخرالدین حجازی بودند که مرحوم حجازی غزلی هم پیرامون فداییان اسلام در آن مراسم خواند. در آن روز من برای اولین بار مهدی عراقی را دیدم که در ابن بابویه عضو گروه انتظامات فداییان بود. جلسات علنی فداییان اسلام شبهای چهارشنبه و یا چهارشنبه شب برگزار میشد.
من در این جلسات به طور منظم شرکت میکردم و ارتباطم با عراقی در جریان جلسات نزدیک تر شد. منزل مرحوم عراقی که منزل پدریاش بود در خیابان خیام، گذر قلی بود. جلسات هم معمولا در منزل افرادی همچون اصغر حکیمی و یا محمود محتشمی در صابون پزخانه برگزار میشد. به خاطر دارم در جلسهای در منزل مهدی عراقی شرکت کردم و او بسیار پر حرارت تحلیل میکرد و سخن میگفت. در آن زمان حضور من در این جلسات سیاسی با وجود این که 14 یا 15 سال بیشتر نداشتم و حرفهایی که میزدم، برای مهدی عراقی و هم سن و سالانش که 25 یا 26 سال داشتند بسیار جالب بود. بعد از بازداشت نواب صفوی، سید عبدالحسین واحدی در جلسهای که فداییان در باغ فیض داشت، سخنرانی تندی کرد و بعد گفت: «من الان از میان شما حاضرین، 30 داوطلب میخواهم که فردا به دیدار دادستان تهران بروید و به او بگویید که یا نواب را آزاد کن و یا ما را هم با او به زندان ببر».
واحدی از افراد داوطلب خواست که برخیزند. من اولین نفری بودم که بلند شدم. در آن جمع 30 نفره، مهدی عراقی هم حضور داشت. فردای آن روز ما به مسجد باب همایون رفتیم و از آنجا به کاخ دادگستری حرکت کردیم. در راهروی دادگستری، ما با آهنگ منظمی شروع به فرستادن صلوات کردیم و به اتاق دادستان رفتیم. مدتی معطل ماندیم تا دادستان آمد و خواسته مان را گفتیم. دادستان گفت که آزادی نواب از عهده او خارج است.
من در این لحظه با صدای بلند گفتم: «یعنی چه دادستان نمیتواند؟ دادستان میتواند نخست وزیر را احضار کند؛ وقتی توانایی ندارید استعفا دهید و یا ما را هم بازداشت کنید». دادستان نگاهی کرد و به من گفت: «بچه تو چند سالت است که این حرفها را میزنی»؟ گفتم: «15 سال».خلاصه دادستان قول داد که تا فردا رسیدگی کند و اگر موفق نشد هم استعفا دهد! که البته استعفا نداد. بعد از بیرون آمدن از اتاق دادستان، مهدی عراقی دست مرا گرفت و پیشانی من را بوسید و گفت: «آقا مهدی آفرین، خیلی خوب و شجاعانه حرف زدی».
حاج مهدی عراقی در خاطراتش به طور مفصلی به بحث و جدلهایش با آیت الله کاشانی بعد از بازداشت فداییان در فروردین سال 30 میپردازد و به نوعی معتقد است که کاشانی نه تنها اقدامی در راستای آزادی فداییان بازداشت شده نکرده است بلکه با این امر موافق هم داشته است، آیا چنین دیدگاهی صحیح است و اساسا چرا چنین تفکری در فداییان به وجود آمد؟
من اولین مصاحبه نواب صفوی در مخالفت با دکتر مصدق و جبهه ملی را در اردیبهشت سال 1330 در مجله ترقی خواندم. در آن زمان سیل اتهام به نواب از سوی جبهه ملی جاری شده بود. او را متهم به اتهامهای عجیب و غریبی میکردند. نواب در آن مصاحبه گفت: «من مصدق و کاشانی را به محاکمه اخلاقی دعوت میکنم». آن زمان نظر نواب صفوی بر این بود که میان شاه و مصدق و کاشانی توافقی صورت گرفته است. چرا که مصدق معتقد است برای پیشبرد ملی شدن نفت به توافق شخص شاه در مقام سلطنت نیاز دارد.
از سوی دیگر آیتالله کاشانی هم یک شخصیت سیاسی با اعتقاد به مشی پارلمانتاریستی بود. او چون سالها با انگلیسیها مبارزه کرده بود، معتقد بود که ریشه تمامی مشکلات از استعمار انگلیس است و باید بیش و پیش از هرچیز دست آنها را قطع کرد. برای همین هم بود که در جواب اعتراض فداییان که خواهان حکومت اسلامی و احکام شرع بودند میگفت «بی سوادها بگذارید ابتدا تکلیف انگلستان را معلوم کنیم». در این بین نواب معتقد بود که در این توافق که- ما بعد از 57 سال به آن توافق میگوییم اما در آن زمان به آن سازش میگفتند- قربانی اصلی فداییان هستند و جبهه ملی فداییان را قربانی این سازش کرده است، چیزی که بعدها دکتر شایگان هم به آن اذعان کرد. توجه کنید که فداییان اسلام با کشتن هژیر راه را برای ورود نمایندگان جبهه ملی به مجلس فراهم کردند و این حرفی بود که مرحوم طالقانی در سالگرد دکتر مصدق در 14 اسفند 57 هم زد. فداییان، رزم آرا را از سر راه برداشتند.
آیا اگر گلوله 16 اسفند 29 صدا نمیکرد باز هم روند به همان شکل بود؟ چطور شد مجلسی که به رزم آرا رای اعتماد داده بود بعد از کشته شدن او به ملی شدن صنعت نفت رای داد؟ پس حرفهای عراقی و اعتراضات او به کاشانی درست بود چرا که در عید همان سال خیلی از فداییان را گرفتند و به عبدالحسین واحدی دستبند قپانی زده بودند تا جای نواب را بگوید و تلاشهای فداییان اسلام از طریق اعضای جبهه ملی و شخص آیتالله کاشانی برای آزادی آنها بیفایده جلوه میداد.
بنابراین از دیدگاه نواب صفوی، مصدق و کاشانی هر دو به فداییان اسلام خیانت کرده بودند.
ببینید! امروز اگر بخواهیم تاریخ را بیطرفانه بررسی کنیم، باید گفت که نه دکتر مصدق آلت بیگانه بود و نه آیت الله کاشانی چنانکه جبهه ملی او را متهم کرد به بیگانه ربطی داشت و نه نواب صفوی. اختلاف اینها در این بود که کاشانی و مصدق سیاستمدارانی معتقد به شیوههای پارلمانتاریستی بودند اما نواب صفوی اصلا خود شاه و حکومتش را قبول نداشت و خواهان حکومت اسلامی بود. دکتر مصدق یک ملیگرا بود اما در عین حال دیکتاتوری قانونمدار بود.
یعنی چه دیکتاتوری قانونمدار بود؟
یعنی از طریق قانون در مواردی دیکتاتوری میکرد.
می شود مشخص تر بگویید؟
ببینید، این یک بحث مفصل تاریخی و سیاسی است مصدق اگر شما نگاه کنید به آن قانون امنیت اجتماعی و یا اختیارات 6 ماهه و یا یک ساله از این موارد قانونی بوی دیکتاتوری هم میآمد.
برگردیم به بحث خودمان آیا شما با مرحوم مهدی عراقی در حرکت مشترکی بعد از آن مواردی که ذکر کردید شرکت داشتید؟
بعد از حضور ما در دفتر دادستان تهران تحصن فداییان اسلام در زندان قصر پیش آمد که عراقی جزو گروه 53 نفره متحصنین بود و به همراه آنان به زندان افتاد و این مسئله خیلی برد داشت که همه از زندان فرار میکنند اما فداییان اسلام آمدهاند تا همراه رهبرشان نواب صفوی در زندان باشند. در بهمن 30 هم قضیه تیراندازی به دکتر فاطمی پیش آمد.
تحلیل مشخصی برای ترور فاطمی وجود داشت؟
تحلیل این بود که در جریان توافق یا همان سازش مصدق و نهضت ملی با شاه،آقای دکتر فاطمی رابط با شاه بوده است. من به دنبال این قضیه زندانی شدم. در آن زمان به خاطر دارم از فداییانی که در زندان بودند 39 نفر را آزاد کردند و 14 نفر را به دادگاه فرستادند که این افراد در داگاه تبرئه شدند و این شک از من است که مهدی عراقی جزو 39 نفری بود که آزاد شد و یا جزو گروه 14نفرهای بود که بعدا تبرئه شد.
البته مرحوم عراقی در خاطرات خود اشاره دارند که در زمان ترور دکتر فاطمی در زندان بودهاند و از این موضوع و دلایل انجام آن اطلاعی نداشتهاند.
بله! پس ایشان جزو گروه 14 نفره بوده است. اتفاقا من ایشان را یک بار درزندان موقت دیدم. مرا به زندان موقت که امروز موزه عبرت است و در زمان محمدرضا شاه کمیته مشترک ضد خرابکاری بود آوردند و در بند دو زندانی بودم. تا 2 ماه هم ملاقاتی نداشتم و وضعیتم بسیار بد شده بود. در همان زندان موقت به خاطر دارم که در طبقه زیرین سلول من، حمام قرار داشت و زندانیان را هفتهای یک مرتبه برای حمام میآوردند. روزی من صدای صلوات شنیدم و از پنجره سلول بیرون را نگاه کردم دیدم که گروهی از فداییان را میآورند که مهدی عراقی و تقی فرجی، شریک شهید خلیل طهماسبی هم در میان آنها بودند. آنها را صدا زدم و مهدی عراقی به من اشاره کرد که آیا پول به همراه دارم؟ گفتم «بله صبح برادرم به ملاقات آمده و مقداری پول و وسایل از سوی سیدعبدالحسین واحدی آورده است».
با این حال مهدی عراقی بیست تومان به سنگی بست و به داخل سلول من پرتاب کرد. مهدی عراقی بعد از آزادی از زندان به همراه دیگر فداییان به ملاقات من میآمدند. او به همراه برادران دیگری مانند ابوالقاسم رفیعی،اسدالله صفا و علی احرار هر کدام هفتهای یکبار و یا دو هفته یکبار به ملاقات من میآمدند و در دادگاه من نیز که عمومی برگزار شد شرکت کردند. این دیدارها بعد از انتقال من به زندان کاخ دادگستری هم ادامه داشت. بعد از اختلافاتی که مهدی عراقی و حاج رفیعی و تعداد دیگری از فداییان با سیدعبدالحسین واحدی پیدا کردند که منجر به جدایی آنها از فداییان شد و ملاقاتها هم قطع شد.
دلیل اختلافات چه بود؟ مهدی عراقی در همین زمان از فداییان اسلام استعفا میدهد؟
اول باید بگویم که در فداییان انشعابی صورت نگرفت، مرحوم عراقی و چند تن دیگر از دوستان هم قصد استعفا داشتند که نواب صفوی پیش از اعلان استعفا، آنها را اخراج کرد. مسئله اصلی،اختلاف میان سید عبدالحسین واحدی و ابوالقاسم رفیعی بود این اختلافات از زمانی که نواب صفوی در زندان بود آغاز شد. واحدی، قائم مقام نواب صفوی بود و در زمانی که نواب در زندان بود، کارها با نظر او انجام میشد. از جمله تحصن در زندان با نظر او بود. نواب صفوی و سید عبدالحسین واحدی هر دو به شدت ضد شاه بودند. در این دوران اختلافات میان مصدق و کاشانی بالا گرفته بود. مهدی عراقی و دوستان دیگر معتقد بودند که فداییان باید در اختلاف میان این دو رهبر سیاسی و مذهبی جهت مرحوم کاشانی را بگیرند. این اختلافات با آزادی نواب صفوی از زندان شدت گرفت و علنی شد. البته ریشه آن در دوران زندانی بودن نواب بود. یکی از ریشههای اختلاف ماجرای نصرت الله قمی و نامه نواب صفوی به مصدق بود که از طریق دکتر فاطمی به مصدق داده شد.
مرحوم عراقی در خاطرات خود به دیدار سید عبدالحسین واحدی و دکتر فاطمی اشاره میکند. آیا این دیدار هم در همین جهت بوده؟
در سال 1329 دکتر زنگنه وزیر فرهنگ کابینه رزم آرا چند روز بعد از کشته شدن رزم آرا توسط خلیل طهماسبی به وسیله نصرت الله قمی در دانشگاه تهران به قتل رسید و از آن به بعد قمی در زندان بود. او خود را به بند نواب صفوی منتقل ساخته و با نزدیک کردن خود به نواب صفوی از او خواسته بود که از طریقی حکم اعدامش را تغییر دهد. نواب صفوی در تنها دیداری که در سال 1325 با شاه داشت توانسته بود اعدام یکی از متجاسرین را که مسوول بانک دولت پیشهوری بود با یک درجه تخفیف، تغییر دهد.
نواب صفوی از قمی حمایت کرده و نامهای برای تخفیف در مجازات او به دکتر مصدق نوشت که این نامه در حال حاضر در دست نیست. چون نزدیکترین فرد به مصدق دکتر فاطمی بوده است، عبدالحسین واحدی تصمیم میگیرد از طریق دیدار با او پیام نواب را به مصدق بدهد. این در دورهای بود که فاطمی در روزنامهاش به شدت کاشانی را میکوبید و طبیعتا این رفتار واحدی موجب اختلاف و سوء ظن دوستانی همچون رفیعی یا مهدی عراقی بود که معتقد بودند باید از کاشانی حمایت کرد.
ماجرای دیدار واحدی با فاطمی در ماشین وزیر خارجه و دادن نامه به دکتر فاطمی چه بوده است؟
من این قضیه را از زبان خود مرحوم واحدی شنیدهام. بعد از اینکه تصمیم بر ارسال نامه به مصدق از طریق فاطمی میشود، واحدی با وزارت خارجه تماس میگیرد و میگوید که من فلانی هستم و با وزیر خارجه کار دارم. منشی خب میبیند که نفر دوم فداییان تماس گرفته است و به فاطمی خبر میدهد. دکتر فاطمی پشت خط میآید و میپرسد که چه میخواهید؟ واحدی اشاره میکند که از طرف حضرت نواب پیامی برای مصدق دارم و باید به شما بدهم و همان جا تاکید میکند که به منزل فاطمی و یا وزارت خارجه نمیآید.
دکتر فاطمی به او میگوید که عصر، عازم بیمارستان بانک ملی برای عیادت از کاشانی است و پیشنهاد میدهد ملاقات در ماشین وزیر انجام شود. واحدی برای من تعریف کرد که در ساعت مقرر به مقابل بیمارستان بانک ملی میرود و هنگام خروج فاطمی از بیمارستان، به سمت او حرکت میکند در این لحظه خود فاطمی جلو میآید. فاطمی میدانسته است که نواب صفوی و فداییان اسلام سادات را پسر عمو خطاب میکنند. جلو میآید و به واحدی میگوید «سلام پسر عمو چرا شکم مرا سوراخ کردید»؟! واحدی پاسخ میدهد که «آن زمان وظیفه را انجام دادهام و الان هم برای انجام وظیفه دیگری آمدهام». در ماشین وزیر، فاطمی شیشه قسمتی را که جلو را از عقب جدا میکرده بالا میکشد تا راننده و محافظین صحبتها را نشنوند. مرحوم واحدی تحلیلش از صحبتهای فاطمی این بود که او میخواسته است نخست وزیر شود و معتقد بوده دکتر مصدق باید نقش رهبری سیاسی را همچنان ایفا کند. اما کارهای اجرایی را به دیگری بسپارد.
چنانکه اشاره میکند که در حکومت من، آنچه فداییان در پی اجرای آن هستند را اجرا میکند. سید واحدی نامه را به نواب میدهد، ماشین وزیر به خیابان کاخ و محل تشکیل جلسات هیات دولت رسیده بوده است. فاطمی حتی به واحدی پیشنهاد میدهد که به جلسه هیات دولت آمده و حرفهای خود را در برابر مصدق و وزرای دیگر بزند اما واحدی این درخواست را رد میکند. ناگفته نماند که در دعوای میان کاشانی و مصدق دکتر فاطمی تلاش خیلی زیادی داشت که فداییان اسلام را به سمت مصدق سوق بدهد.
سرنوشت قمی چه شد؟
قمی سرانجام اعدام شد. در زمانی که قمی اعدام شد دکتر فاطمی در ایران نبود. ظاهرا بعد از کشته شدن تیمسار افشار طوس دولت میخواست به نحوی مانور قدرت بدهد و بنابر این قمی را به همان جرم کشتن وزیر فرهنگ دولت رزم آرا اعدام کرد.
برگردیم به استعفا و یا به تعبیر شما اخراج جمعی از فداییان، این اتفاق در چه زمانی بوده است؟
این قضیه پیش از 28 مرداد 32 بوده است و 9 نفر از اعضا در این جریان از فداییان جدا شدند. قضیه بدین شکل بود که در ابتدا سید عبدالحسین واحدی استعفا داد و از فداییان کنار رفت اما در رمضان سال 1332 به منبر رفت و برخی اختلافات را مطرح کرد که موجب ناراحتی ابوالقاسم رفیعی و افراد نزدیک به او از جمله مرحوم عراقی شد. آنها تصمیم به استعفا گرفتند. بعد از طرح یکی دو مورد از استعفانامهها در جراید، مرحوم نواب برای اینکه این قضیه تمام شود و شائبه انشعاب پیش نیاید آن 9 نفر را را از فداییان اسلام کنار گذاشت
.بخاطر دارم که در آخرین ملاقات هایم با مهدی عراقی در زندان کاخ، او گفت که میخواهد مواردی را در مورد سید واحدی به من بگوید و شاید هم رفیعی را بفرستد اما چنین دیداری محقق نشد. این مسایل البته در دورانی بود که نواب صفوی بعد از آزادی از زندان در اعلامیهای گفت که در دوران فطرت به سر میبرد و چون اختلافات ایجاد شده برای قدرت است، وارد مبارزه سیاسی نخواهد شد و به مسایل عقیدتی خواهد پرداخت.
آقای عبدخدایی، شما در سال 35 به زندان رفتید و 8 سال در زندان بودید، بعد از آن چه ارتباطی با مرحوم عراقی داشتید؟
در سال 34 و به دنبال تلاش برای ترور حسین علا که میخواست برای امضای سنتو به بغداد برود،بسیاری از فداییان دستگیر شدند. من بعد از 8 ماه فرار در سال 35دستگیر شدم و به دنبال اعدام نواب صفوی ابتدا به 4 سال و در تجدید نظر به 8 سال زندان محکوم شدم این درحالی بود که در کیفرخواست تقاضای اعدام شده بود.در سال 1343 من از زندان آزاد شدم و مهدی عراقی به دیدن من آمد. در آن دیدار گفت: «مهدی جان اوضاع مبارزه تغییر کرده است،حاج آقا روح الله رهبری مبارزه مذهبی را به دست گرفتهاند و آماده باش تا مبارزات را پیگیری کنیم».
من بعد از پیشنهاد همکاری مهدی عراقی به او گفتم:«آقا مهدی من دیگر میخواهم بروم به رکوع و سجودم بپردازم» گفت: «منظورت چیست» گفتم: «می خواهم زن بگیرم، بچهدار شوم. من الان 30 سال ندارم اما 8 سال در زندان بودهام که 4 سال آن در برازجان تبعید کشیدم. اما آیا یکی از فداییان اسلام به دیدن من آمد؟ من دیگر پشتم از شلاق چند طبقه شده است و طاقت آن را ندارم، این بار اگر زندان بروم همه را لو خواهم داد و برای تو بد میشود». خلاصه اینگونه به مهدی عراقی جواب دادم.
آیا از تشکیل هیاتهای موتلفه با خبر بودید؟
این قضیه در زمانی است که مهدی عراقی و دوستانش در شرف تاسیس هیاتهای موتلفه بودهاند. بعدها که منصور را زدند، این مسئله علنی شد و به بازداشت سران موئتلفه و از جمله مهدی عراقی انجامید در همان زمان بود که میگفتند منصور با اسلحه نواب صفوی کشته شده است. روزنامهها این تیترها را میزدند که «نواب صفوی از قبرستان مسگرآباد دستور قتل منصور را داد». البته به شما بگویم که آن اسلحه متعلق به نواب صفوی نبود. مهدی عراقی برای اینکه هم نام نواب صفوی زنده شود و هم مالکیت اسلحه و نحوه دسترسی به آن را به فردی که فوت شده نسبت داده باشد گفته بود که اسلحه متعلق به نواب صفوی بوده است.
مهدی عراقی بازداشت شد و تا سال 56 در زندان بود بعد از آزادی او در «آجر اتم» در بازار مشغول بود و من هم در ناصر خسرو در «ایران موتور» کار میکردم. روزی شخصی به من تلفن کرد و خود را مهدی معرفی کرد. گفتم: «کدام مهدی»؟ گفت: «حالا دیگر رفقای قدیمیات را فراموش کردی؟ مهدی عراقی هستم». عراقی به دیدن من آمد. در آنجا مطرح کرد که جبهه ملی کتابهایی در خارج از کشور منتشر میکند و در آن کتابها حق نواب صفوی و بچههای فداییان اسلام پایمال میشود.گفت« تو بیا با توجه به اشرافی که به اتفاقات داشتی و قلم خوبی کهداری با همکاری هم پاسخ آنها را بدهیم تا حق فداییان پایمال نشود». مرحوم عراقی کتابی را هم که تحت عنوان موازنه منفی پیرامون دکتر مصدق در خارج از کشور چاپ شده بود، برای من آورد تا بخوانم و مواردی که صحیح نیست را با همکاری او پاسخ دهیم.
بدین ترتیب دیدارهای ما بیشتر شد و حتی به خاطرم هست که مرحوم عراقی میگفت «چون ابتدای نام و فامیل هر دوی ما م و ع است نام نویسنده این کتاب را «م.ع» خواهیم گذاشت.عراقی روزی در میدان خراسان مرا به ناهار دعوت کرده بود و در رستورانی در خراسان چلوکباب سفارش داده بودیم که به دنبال او آمدند و گفتند که تلفن واجبی شده است. او به مغازه رفت و در بازگشت به من گفت «همین الان خبر دادند که آیت الله خمینی نجف را ترک کرده و به مرز کویت رفته اند» از اینجا من مطمئن شدم که حاج مهدی ارتباطات بسیار گستردهای با نجف و بیت امام خمینی دارد. بعد از عزیمت امام به پاریس مهدی عراقی هم تصمیم به سفر به پاریس گرفت و از من هم دعوت کرد که همراه او به پاریس بروم اما من گفتم که پول لازم برای سفر را ندارم.
آقای عبد خدایی شما اولین بار در چه تاریخی مرحوم مهدی عراقی را دیدید؟
در خرداد ماه 1330، اعلام شد که تعدادی از فداییانی که به دنبال قتل رزم آرا و در فروردین ماه آن سال بازداشت شده بودند، آزاد شدهاند و اعلام شد که این افراد در شب جمعه به سر قبر سید حسین امامی که هژیر را زده بود خواهند رفت تا برای او فاتحه بخوانند. من که در آن زمان جوانی 15 ساله بودم، به آنجا رفتم. سخنرانان آن مراسم عبدالحسین واحدی و مرحوم فخرالدین حجازی بودند که مرحوم حجازی غزلی هم پیرامون فداییان اسلام در آن مراسم خواند. در آن روز من برای اولین بار مهدی عراقی را دیدم که در ابن بابویه عضو گروه انتظامات فداییان بود. جلسات علنی فداییان اسلام شبهای چهارشنبه و یا چهارشنبه شب برگزار میشد.
من در این جلسات به طور منظم شرکت میکردم و ارتباطم با عراقی در جریان جلسات نزدیک تر شد. منزل مرحوم عراقی که منزل پدریاش بود در خیابان خیام، گذر قلی بود. جلسات هم معمولا در منزل افرادی همچون اصغر حکیمی و یا محمود محتشمی در صابون پزخانه برگزار میشد. به خاطر دارم در جلسهای در منزل مهدی عراقی شرکت کردم و او بسیار پر حرارت تحلیل میکرد و سخن میگفت. در آن زمان حضور من در این جلسات سیاسی با وجود این که 14 یا 15 سال بیشتر نداشتم و حرفهایی که میزدم، برای مهدی عراقی و هم سن و سالانش که 25 یا 26 سال داشتند بسیار جالب بود. بعد از بازداشت نواب صفوی، سید عبدالحسین واحدی در جلسهای که فداییان در باغ فیض داشت، سخنرانی تندی کرد و بعد گفت: «من الان از میان شما حاضرین، 30 داوطلب میخواهم که فردا به دیدار دادستان تهران بروید و به او بگویید که یا نواب را آزاد کن و یا ما را هم با او به زندان ببر».
واحدی از افراد داوطلب خواست که برخیزند. من اولین نفری بودم که بلند شدم. در آن جمع 30 نفره، مهدی عراقی هم حضور داشت. فردای آن روز ما به مسجد باب همایون رفتیم و از آنجا به کاخ دادگستری حرکت کردیم. در راهروی دادگستری، ما با آهنگ منظمی شروع به فرستادن صلوات کردیم و به اتاق دادستان رفتیم. مدتی معطل ماندیم تا دادستان آمد و خواسته مان را گفتیم. دادستان گفت که آزادی نواب از عهده او خارج است.
من در این لحظه با صدای بلند گفتم: «یعنی چه دادستان نمیتواند؟ دادستان میتواند نخست وزیر را احضار کند؛ وقتی توانایی ندارید استعفا دهید و یا ما را هم بازداشت کنید». دادستان نگاهی کرد و به من گفت: «بچه تو چند سالت است که این حرفها را میزنی»؟ گفتم: «15 سال».خلاصه دادستان قول داد که تا فردا رسیدگی کند و اگر موفق نشد هم استعفا دهد! که البته استعفا نداد. بعد از بیرون آمدن از اتاق دادستان، مهدی عراقی دست مرا گرفت و پیشانی من را بوسید و گفت: «آقا مهدی آفرین، خیلی خوب و شجاعانه حرف زدی».
حاج مهدی عراقی در خاطراتش به طور مفصلی به بحث و جدلهایش با آیت الله کاشانی بعد از بازداشت فداییان در فروردین سال 30 میپردازد و به نوعی معتقد است که کاشانی نه تنها اقدامی در راستای آزادی فداییان بازداشت شده نکرده است بلکه با این امر موافق هم داشته است، آیا چنین دیدگاهی صحیح است و اساسا چرا چنین تفکری در فداییان به وجود آمد؟
من اولین مصاحبه نواب صفوی در مخالفت با دکتر مصدق و جبهه ملی را در اردیبهشت سال 1330 در مجله ترقی خواندم. در آن زمان سیل اتهام به نواب از سوی جبهه ملی جاری شده بود. او را متهم به اتهامهای عجیب و غریبی میکردند. نواب در آن مصاحبه گفت: «من مصدق و کاشانی را به محاکمه اخلاقی دعوت میکنم». آن زمان نظر نواب صفوی بر این بود که میان شاه و مصدق و کاشانی توافقی صورت گرفته است. چرا که مصدق معتقد است برای پیشبرد ملی شدن نفت به توافق شخص شاه در مقام سلطنت نیاز دارد.
از سوی دیگر آیتالله کاشانی هم یک شخصیت سیاسی با اعتقاد به مشی پارلمانتاریستی بود. او چون سالها با انگلیسیها مبارزه کرده بود، معتقد بود که ریشه تمامی مشکلات از استعمار انگلیس است و باید بیش و پیش از هرچیز دست آنها را قطع کرد. برای همین هم بود که در جواب اعتراض فداییان که خواهان حکومت اسلامی و احکام شرع بودند میگفت «بی سوادها بگذارید ابتدا تکلیف انگلستان را معلوم کنیم». در این بین نواب معتقد بود که در این توافق که- ما بعد از 57 سال به آن توافق میگوییم اما در آن زمان به آن سازش میگفتند- قربانی اصلی فداییان هستند و جبهه ملی فداییان را قربانی این سازش کرده است، چیزی که بعدها دکتر شایگان هم به آن اذعان کرد. توجه کنید که فداییان اسلام با کشتن هژیر راه را برای ورود نمایندگان جبهه ملی به مجلس فراهم کردند و این حرفی بود که مرحوم طالقانی در سالگرد دکتر مصدق در 14 اسفند 57 هم زد. فداییان، رزم آرا را از سر راه برداشتند.
آیا اگر گلوله 16 اسفند 29 صدا نمیکرد باز هم روند به همان شکل بود؟ چطور شد مجلسی که به رزم آرا رای اعتماد داده بود بعد از کشته شدن او به ملی شدن صنعت نفت رای داد؟ پس حرفهای عراقی و اعتراضات او به کاشانی درست بود چرا که در عید همان سال خیلی از فداییان را گرفتند و به عبدالحسین واحدی دستبند قپانی زده بودند تا جای نواب را بگوید و تلاشهای فداییان اسلام از طریق اعضای جبهه ملی و شخص آیتالله کاشانی برای آزادی آنها بیفایده جلوه میداد.
بنابراین از دیدگاه نواب صفوی، مصدق و کاشانی هر دو به فداییان اسلام خیانت کرده بودند.
ببینید! امروز اگر بخواهیم تاریخ را بیطرفانه بررسی کنیم، باید گفت که نه دکتر مصدق آلت بیگانه بود و نه آیت الله کاشانی چنانکه جبهه ملی او را متهم کرد به بیگانه ربطی داشت و نه نواب صفوی. اختلاف اینها در این بود که کاشانی و مصدق سیاستمدارانی معتقد به شیوههای پارلمانتاریستی بودند اما نواب صفوی اصلا خود شاه و حکومتش را قبول نداشت و خواهان حکومت اسلامی بود. دکتر مصدق یک ملیگرا بود اما در عین حال دیکتاتوری قانونمدار بود.
یعنی چه دیکتاتوری قانونمدار بود؟
یعنی از طریق قانون در مواردی دیکتاتوری میکرد.
می شود مشخص تر بگویید؟
ببینید، این یک بحث مفصل تاریخی و سیاسی است مصدق اگر شما نگاه کنید به آن قانون امنیت اجتماعی و یا اختیارات 6 ماهه و یا یک ساله از این موارد قانونی بوی دیکتاتوری هم میآمد.
برگردیم به بحث خودمان آیا شما با مرحوم مهدی عراقی در حرکت مشترکی بعد از آن مواردی که ذکر کردید شرکت داشتید؟
بعد از حضور ما در دفتر دادستان تهران تحصن فداییان اسلام در زندان قصر پیش آمد که عراقی جزو گروه 53 نفره متحصنین بود و به همراه آنان به زندان افتاد و این مسئله خیلی برد داشت که همه از زندان فرار میکنند اما فداییان اسلام آمدهاند تا همراه رهبرشان نواب صفوی در زندان باشند. در بهمن 30 هم قضیه تیراندازی به دکتر فاطمی پیش آمد.
تحلیل مشخصی برای ترور فاطمی وجود داشت؟
تحلیل این بود که در جریان توافق یا همان سازش مصدق و نهضت ملی با شاه،آقای دکتر فاطمی رابط با شاه بوده است. من به دنبال این قضیه زندانی شدم. در آن زمان به خاطر دارم از فداییانی که در زندان بودند 39 نفر را آزاد کردند و 14 نفر را به دادگاه فرستادند که این افراد در داگاه تبرئه شدند و این شک از من است که مهدی عراقی جزو 39 نفری بود که آزاد شد و یا جزو گروه 14نفرهای بود که بعدا تبرئه شد.
البته مرحوم عراقی در خاطرات خود اشاره دارند که در زمان ترور دکتر فاطمی در زندان بودهاند و از این موضوع و دلایل انجام آن اطلاعی نداشتهاند.
بله! پس ایشان جزو گروه 14 نفره بوده است. اتفاقا من ایشان را یک بار درزندان موقت دیدم. مرا به زندان موقت که امروز موزه عبرت است و در زمان محمدرضا شاه کمیته مشترک ضد خرابکاری بود آوردند و در بند دو زندانی بودم. تا 2 ماه هم ملاقاتی نداشتم و وضعیتم بسیار بد شده بود. در همان زندان موقت به خاطر دارم که در طبقه زیرین سلول من، حمام قرار داشت و زندانیان را هفتهای یک مرتبه برای حمام میآوردند. روزی من صدای صلوات شنیدم و از پنجره سلول بیرون را نگاه کردم دیدم که گروهی از فداییان را میآورند که مهدی عراقی و تقی فرجی، شریک شهید خلیل طهماسبی هم در میان آنها بودند. آنها را صدا زدم و مهدی عراقی به من اشاره کرد که آیا پول به همراه دارم؟ گفتم «بله صبح برادرم به ملاقات آمده و مقداری پول و وسایل از سوی سیدعبدالحسین واحدی آورده است».
با این حال مهدی عراقی بیست تومان به سنگی بست و به داخل سلول من پرتاب کرد. مهدی عراقی بعد از آزادی از زندان به همراه دیگر فداییان به ملاقات من میآمدند. او به همراه برادران دیگری مانند ابوالقاسم رفیعی،اسدالله صفا و علی احرار هر کدام هفتهای یکبار و یا دو هفته یکبار به ملاقات من میآمدند و در دادگاه من نیز که عمومی برگزار شد شرکت کردند. این دیدارها بعد از انتقال من به زندان کاخ دادگستری هم ادامه داشت. بعد از اختلافاتی که مهدی عراقی و حاج رفیعی و تعداد دیگری از فداییان با سیدعبدالحسین واحدی پیدا کردند که منجر به جدایی آنها از فداییان شد و ملاقاتها هم قطع شد.
دلیل اختلافات چه بود؟ مهدی عراقی در همین زمان از فداییان اسلام استعفا میدهد؟
اول باید بگویم که در فداییان انشعابی صورت نگرفت، مرحوم عراقی و چند تن دیگر از دوستان هم قصد استعفا داشتند که نواب صفوی پیش از اعلان استعفا، آنها را اخراج کرد. مسئله اصلی،اختلاف میان سید عبدالحسین واحدی و ابوالقاسم رفیعی بود این اختلافات از زمانی که نواب صفوی در زندان بود آغاز شد. واحدی، قائم مقام نواب صفوی بود و در زمانی که نواب در زندان بود، کارها با نظر او انجام میشد. از جمله تحصن در زندان با نظر او بود. نواب صفوی و سید عبدالحسین واحدی هر دو به شدت ضد شاه بودند. در این دوران اختلافات میان مصدق و کاشانی بالا گرفته بود. مهدی عراقی و دوستان دیگر معتقد بودند که فداییان باید در اختلاف میان این دو رهبر سیاسی و مذهبی جهت مرحوم کاشانی را بگیرند. این اختلافات با آزادی نواب صفوی از زندان شدت گرفت و علنی شد. البته ریشه آن در دوران زندانی بودن نواب بود. یکی از ریشههای اختلاف ماجرای نصرت الله قمی و نامه نواب صفوی به مصدق بود که از طریق دکتر فاطمی به مصدق داده شد.
مرحوم عراقی در خاطرات خود به دیدار سید عبدالحسین واحدی و دکتر فاطمی اشاره میکند. آیا این دیدار هم در همین جهت بوده؟
در سال 1329 دکتر زنگنه وزیر فرهنگ کابینه رزم آرا چند روز بعد از کشته شدن رزم آرا توسط خلیل طهماسبی به وسیله نصرت الله قمی در دانشگاه تهران به قتل رسید و از آن به بعد قمی در زندان بود. او خود را به بند نواب صفوی منتقل ساخته و با نزدیک کردن خود به نواب صفوی از او خواسته بود که از طریقی حکم اعدامش را تغییر دهد. نواب صفوی در تنها دیداری که در سال 1325 با شاه داشت توانسته بود اعدام یکی از متجاسرین را که مسوول بانک دولت پیشهوری بود با یک درجه تخفیف، تغییر دهد.
نواب صفوی از قمی حمایت کرده و نامهای برای تخفیف در مجازات او به دکتر مصدق نوشت که این نامه در حال حاضر در دست نیست. چون نزدیکترین فرد به مصدق دکتر فاطمی بوده است، عبدالحسین واحدی تصمیم میگیرد از طریق دیدار با او پیام نواب را به مصدق بدهد. این در دورهای بود که فاطمی در روزنامهاش به شدت کاشانی را میکوبید و طبیعتا این رفتار واحدی موجب اختلاف و سوء ظن دوستانی همچون رفیعی یا مهدی عراقی بود که معتقد بودند باید از کاشانی حمایت کرد.
ماجرای دیدار واحدی با فاطمی در ماشین وزیر خارجه و دادن نامه به دکتر فاطمی چه بوده است؟
من این قضیه را از زبان خود مرحوم واحدی شنیدهام. بعد از اینکه تصمیم بر ارسال نامه به مصدق از طریق فاطمی میشود، واحدی با وزارت خارجه تماس میگیرد و میگوید که من فلانی هستم و با وزیر خارجه کار دارم. منشی خب میبیند که نفر دوم فداییان تماس گرفته است و به فاطمی خبر میدهد. دکتر فاطمی پشت خط میآید و میپرسد که چه میخواهید؟ واحدی اشاره میکند که از طرف حضرت نواب پیامی برای مصدق دارم و باید به شما بدهم و همان جا تاکید میکند که به منزل فاطمی و یا وزارت خارجه نمیآید.
دکتر فاطمی به او میگوید که عصر، عازم بیمارستان بانک ملی برای عیادت از کاشانی است و پیشنهاد میدهد ملاقات در ماشین وزیر انجام شود. واحدی برای من تعریف کرد که در ساعت مقرر به مقابل بیمارستان بانک ملی میرود و هنگام خروج فاطمی از بیمارستان، به سمت او حرکت میکند در این لحظه خود فاطمی جلو میآید. فاطمی میدانسته است که نواب صفوی و فداییان اسلام سادات را پسر عمو خطاب میکنند. جلو میآید و به واحدی میگوید «سلام پسر عمو چرا شکم مرا سوراخ کردید»؟! واحدی پاسخ میدهد که «آن زمان وظیفه را انجام دادهام و الان هم برای انجام وظیفه دیگری آمدهام». در ماشین وزیر، فاطمی شیشه قسمتی را که جلو را از عقب جدا میکرده بالا میکشد تا راننده و محافظین صحبتها را نشنوند. مرحوم واحدی تحلیلش از صحبتهای فاطمی این بود که او میخواسته است نخست وزیر شود و معتقد بوده دکتر مصدق باید نقش رهبری سیاسی را همچنان ایفا کند. اما کارهای اجرایی را به دیگری بسپارد.
چنانکه اشاره میکند که در حکومت من، آنچه فداییان در پی اجرای آن هستند را اجرا میکند. سید واحدی نامه را به نواب میدهد، ماشین وزیر به خیابان کاخ و محل تشکیل جلسات هیات دولت رسیده بوده است. فاطمی حتی به واحدی پیشنهاد میدهد که به جلسه هیات دولت آمده و حرفهای خود را در برابر مصدق و وزرای دیگر بزند اما واحدی این درخواست را رد میکند. ناگفته نماند که در دعوای میان کاشانی و مصدق دکتر فاطمی تلاش خیلی زیادی داشت که فداییان اسلام را به سمت مصدق سوق بدهد.
سرنوشت قمی چه شد؟
قمی سرانجام اعدام شد. در زمانی که قمی اعدام شد دکتر فاطمی در ایران نبود. ظاهرا بعد از کشته شدن تیمسار افشار طوس دولت میخواست به نحوی مانور قدرت بدهد و بنابر این قمی را به همان جرم کشتن وزیر فرهنگ دولت رزم آرا اعدام کرد.
برگردیم به استعفا و یا به تعبیر شما اخراج جمعی از فداییان، این اتفاق در چه زمانی بوده است؟
این قضیه پیش از 28 مرداد 32 بوده است و 9 نفر از اعضا در این جریان از فداییان جدا شدند. قضیه بدین شکل بود که در ابتدا سید عبدالحسین واحدی استعفا داد و از فداییان کنار رفت اما در رمضان سال 1332 به منبر رفت و برخی اختلافات را مطرح کرد که موجب ناراحتی ابوالقاسم رفیعی و افراد نزدیک به او از جمله مرحوم عراقی شد. آنها تصمیم به استعفا گرفتند. بعد از طرح یکی دو مورد از استعفانامهها در جراید، مرحوم نواب برای اینکه این قضیه تمام شود و شائبه انشعاب پیش نیاید آن 9 نفر را را از فداییان اسلام کنار گذاشت
.بخاطر دارم که در آخرین ملاقات هایم با مهدی عراقی در زندان کاخ، او گفت که میخواهد مواردی را در مورد سید واحدی به من بگوید و شاید هم رفیعی را بفرستد اما چنین دیداری محقق نشد. این مسایل البته در دورانی بود که نواب صفوی بعد از آزادی از زندان در اعلامیهای گفت که در دوران فطرت به سر میبرد و چون اختلافات ایجاد شده برای قدرت است، وارد مبارزه سیاسی نخواهد شد و به مسایل عقیدتی خواهد پرداخت.
آقای عبدخدایی، شما در سال 35 به زندان رفتید و 8 سال در زندان بودید، بعد از آن چه ارتباطی با مرحوم عراقی داشتید؟
در سال 34 و به دنبال تلاش برای ترور حسین علا که میخواست برای امضای سنتو به بغداد برود،بسیاری از فداییان دستگیر شدند. من بعد از 8 ماه فرار در سال 35دستگیر شدم و به دنبال اعدام نواب صفوی ابتدا به 4 سال و در تجدید نظر به 8 سال زندان محکوم شدم این درحالی بود که در کیفرخواست تقاضای اعدام شده بود.در سال 1343 من از زندان آزاد شدم و مهدی عراقی به دیدن من آمد. در آن دیدار گفت: «مهدی جان اوضاع مبارزه تغییر کرده است،حاج آقا روح الله رهبری مبارزه مذهبی را به دست گرفتهاند و آماده باش تا مبارزات را پیگیری کنیم».
من بعد از پیشنهاد همکاری مهدی عراقی به او گفتم:«آقا مهدی من دیگر میخواهم بروم به رکوع و سجودم بپردازم» گفت: «منظورت چیست» گفتم: «می خواهم زن بگیرم، بچهدار شوم. من الان 30 سال ندارم اما 8 سال در زندان بودهام که 4 سال آن در برازجان تبعید کشیدم. اما آیا یکی از فداییان اسلام به دیدن من آمد؟ من دیگر پشتم از شلاق چند طبقه شده است و طاقت آن را ندارم، این بار اگر زندان بروم همه را لو خواهم داد و برای تو بد میشود». خلاصه اینگونه به مهدی عراقی جواب دادم.
آیا از تشکیل هیاتهای موتلفه با خبر بودید؟
این قضیه در زمانی است که مهدی عراقی و دوستانش در شرف تاسیس هیاتهای موتلفه بودهاند. بعدها که منصور را زدند، این مسئله علنی شد و به بازداشت سران موئتلفه و از جمله مهدی عراقی انجامید در همان زمان بود که میگفتند منصور با اسلحه نواب صفوی کشته شده است. روزنامهها این تیترها را میزدند که «نواب صفوی از قبرستان مسگرآباد دستور قتل منصور را داد». البته به شما بگویم که آن اسلحه متعلق به نواب صفوی نبود. مهدی عراقی برای اینکه هم نام نواب صفوی زنده شود و هم مالکیت اسلحه و نحوه دسترسی به آن را به فردی که فوت شده نسبت داده باشد گفته بود که اسلحه متعلق به نواب صفوی بوده است.
مهدی عراقی بازداشت شد و تا سال 56 در زندان بود بعد از آزادی او در «آجر اتم» در بازار مشغول بود و من هم در ناصر خسرو در «ایران موتور» کار میکردم. روزی شخصی به من تلفن کرد و خود را مهدی معرفی کرد. گفتم: «کدام مهدی»؟ گفت: «حالا دیگر رفقای قدیمیات را فراموش کردی؟ مهدی عراقی هستم». عراقی به دیدن من آمد. در آنجا مطرح کرد که جبهه ملی کتابهایی در خارج از کشور منتشر میکند و در آن کتابها حق نواب صفوی و بچههای فداییان اسلام پایمال میشود.گفت« تو بیا با توجه به اشرافی که به اتفاقات داشتی و قلم خوبی کهداری با همکاری هم پاسخ آنها را بدهیم تا حق فداییان پایمال نشود». مرحوم عراقی کتابی را هم که تحت عنوان موازنه منفی پیرامون دکتر مصدق در خارج از کشور چاپ شده بود، برای من آورد تا بخوانم و مواردی که صحیح نیست را با همکاری او پاسخ دهیم.
بدین ترتیب دیدارهای ما بیشتر شد و حتی به خاطرم هست که مرحوم عراقی میگفت «چون ابتدای نام و فامیل هر دوی ما م و ع است نام نویسنده این کتاب را «م.ع» خواهیم گذاشت.عراقی روزی در میدان خراسان مرا به ناهار دعوت کرده بود و در رستورانی در خراسان چلوکباب سفارش داده بودیم که به دنبال او آمدند و گفتند که تلفن واجبی شده است. او به مغازه رفت و در بازگشت به من گفت «همین الان خبر دادند که آیت الله خمینی نجف را ترک کرده و به مرز کویت رفته اند» از اینجا من مطمئن شدم که حاج مهدی ارتباطات بسیار گستردهای با نجف و بیت امام خمینی دارد. بعد از عزیمت امام به پاریس مهدی عراقی هم تصمیم به سفر به پاریس گرفت و از من هم دعوت کرد که همراه او به پاریس بروم اما من گفتم که پول لازم برای سفر را ندارم.