آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

از ترور 3 نخست وزیر دوره پهلوی دوم،در دو وزیرکشی دست یکی در میان است و آن مهدی عراقی است که سال 1343 وقتی در جریان ترور حسنعلی منصور دستگیر شد روزنامه‌ها نوشتند طرح ترور از فدائیان اسلام بوده و عراقی هم یکی از فعالان این گروه است، در حالی‌که 12 سال پیش از آن عراقی جزء 9 نفری بود که از فدائیان جدا شد و اگر در ترور رزم‌آرا در قالب یک فدایی پشتیبان خلیل طهماسبی ظاهر شد، اما در ترور منصور در هیئت یک موتلفه‌ای با محمد بخارایی همراهی کرد.
 
جدایی محمدمهدی ابراهیمی‌عراقی از فدائیان اسلام در سال 1332 و متعاقب آن کودتای 28 مرداد، موجب شد او نیز مانند دیگر مبارزان مذهبی به سمت فعالیت‌های مخفی سوق یابد و همین امر مراوده هیاتی‌ها با یکدیگر را بیشتر کرد: «از بدو حرکتی که روحانیت راجع به انجمن ایالتی و ولایتی شروع می‌کنند، در تهران سه گروهی بودند که با همدیگر کار می‌کردند، کارهای مذهبی داشتند.مطالعه کتابی داشتند، قرائت قرآنی داشتند یا پیک‌نیک‌های جمعی با همدیگر جمعه‌ها می‌رفتند، برنامه اردویی داشتند...
 
البته دو گروهش تقریبا این شکلی بود.یک گروهش که مال شهرستان بودند، بخصوص بیشترشان مال اصفهان بودند که به نام بچه‌های اصفهانی معروف بودند توی بازار.» (ناگفته‌ها؛خاطرات شهید حاج مهدی عراقی، موسسه خدمات فرهنگی رسا،چاپ اول 1370) حاج مهدی عراقی در گروه جبهه مسلمانان آزاده یا بچه‌های مسجد امین‌الدوله بود که حبیب‌الله عسگراولادی، حاج حبیب‌الله (مهدی) شفیق، حاج‌ابوالفضل توکلی، حاج‌ مهدی احمد، مصطفی حائری، حاج‌حمید محمود محتشمی و حاج‌هاشم امانی هم از اعضای آن بودند.یک گروه بچه‌های مسجد شیخ علی بود با اعضایی چون صادق امانی،محمد صادق اسلامی، سید اسدالله لاجوردی، حاج‌عباس مدرسی‌فر (که بعداً جزء مجاهدین خلق شد)، حاج‌حسین رحمانی،حاج‌عبدالله مهدیان،حاج‌حسین رضایی، حاج ‌احمد قدیریان.

گروه سوم اصفهانی‌های مقیم مرکز بودند که حاج‌ محمود میرفندرسکی، حاج ‌سید علاالدین میرمحمد صادقی، حاج‌مهدی بهادران، عزت‌الله خلیلی، حاج‌محمد متین، علی حبیب‌الهیان و اسدالله بادامچیان در آن گروه بودند. هر سه گروه تماس‌هایی با امام داشتند و ارتباطشان با یکدیگر از آنجا آغاز می‌شود؛به روایت عراقی: «از بدو حرکت حاج آقا [امام خمینی] یعنی روحانیت، خرده خرده این سه گروه هر کدام مجزا از همدیگر با روحانیت یک تماسکی پیدا کرده بود، کار می‌کردند، یعنی اگر اعلامیه‌ای آقایان می‌دادند، به دست یک گروه داده نمی‌شد.
 
اسمی‌ هم نداشتند به‌طور کلی. یک مقدار که کار بیشتر شده بود و مبارزات هم حادتر شده بود، اینها افتادند بیشتر روی جنبه رفاقت...من در یکی از این شاخه‌ها بودم، مرحوم آقای صادق امانی و حاج‌هاشم امانی هم در یکی از این شاخه‌ها بودند. بعضی وقتها کار به جایی می‌رسید که حتی کار همدیگر را می‌خواستیم خنثی بکنیم. فی‌المثل امروز قرار بود بازار تعطیل بشود، ما هم می‌خواستیم تعطیل بشود، اما چون به حساب مبدع این کار ما بودیم، آن گروه می‌آمد این کار را خنثی می‌کرد، می‌گفت نه، آقا گفته تعطیل نشود. برای خاطر اینکه چون این کار به دست آنها نشده بود.»چاره کار را در آن دیدند که این گروه‌ها به‌جای رقابت، ائتلاف کنند و از حاج صادق (از بچه‌های مسجد شیخ علی) و بعضی دوستانش دعوت شد و اصهانی‌ها هم پیوستند و «جمعیت‌های موتلفه اسلامی» در سال 1342 شکل گرفت.

موتلفه تشکلی بود نیمه مخفی و نیمه علنی که به قول عراقی «خوشبختانه یا متاسفانه به‌طور کلی تیپ روشنفکر تو ماها نبود.»امام در تایید تشکیل این جمعیت می‌گوید: «حالا که شما مسلمانید و فعال، بیایید با هم کار کنید و مؤتلف شوید.» مهدی عراقی هم با اشاره به این جمله امام پیشنهاد نام “هیأت‌های مؤتلفه” را ‌داد که با آن موافقت شد. پس از آن کار تدوین اساسنامه و آئین‌نامه شروع شد و تشکیلاتی با چهار بخش اصلی شکل گرفت: سازمان مرکزی، سازمان مالی، سازمان تبلیغات و ارتباطات و شورای روحانیت(متشکل از مرتضی مطهری، سید محمد بهشتی، محی‌الدین انواری و مولایی و با همکاری محمدجواد باهنر و ‌اکبر‌ هاشمی‌‌رفسنجانی). چند نفری هم پیشنهاد دادند که شاخه نظامی‌تشکیل شود که با مخالفت روبه‌رو شد.
 
موتلفه‌ای‌ها از آیت‌الله خمینی درباره شاه و مشروطه و حکومت کسب نظر می‌کنند: «حاج آقا هم می‌فرمودند که بعضی چیزها هست که الان نمی‌شود گفت. مثلاً می‌گفت ما الان نه می‌توانیم مشروطه را تایید کنیم و نه می‌توانیم تکذیبش بکنیم. چرا،برای خاطر اینکه اگر ما مشروطه را بیاییم الان تایید بکنیم گیر یک مشت مقدس احمق می‌افتیم، این مقدس‌ها بیچاره‌مان می‌کنند. اما بیاییم الان مشروطه را تکذیبش بکنیم گیر یک مشت روشنفکر می‌افتیم، ما را ضد آزادیمان می‌دانند، ضد دموکراتمان می‌دانند، می‌گویند همان خلیفه بازی را می‌خواهند دربیاورند، نمی‌دانم همان دیکتاتوری خودشان را می‌خواهند به‌وجود بیاورند، از این حرف‌ها می‌آیند می‌زنند.
 
ما راجع به مشروطه و این قانون اساسی، این حرف‌ها الان صلاحمان نیست که حرفی بزنیم.» پس از حمله به مدرسه فیضیه قم تصمیم بر این گرفته شد که مراسم تاسوعا و عاشورا به تظاهراتی اعتراض‌آمیز علیه رژیم تبدیل شود. عراقی مسیر تظاهرات را از مسجد حاج ابوالفتح در میدان قیام تا دانشگاه تهران تعیین و در جلوی در دانشگاه تهران هم به همراه یک روحانی و دانشجو سخنرانی کرد. پس از آزادی امام از زندان در مرداد 1342 نیز افراد جمعیت مؤتلفه اسلامی‌که تحت نفوذ عراقی بودند، مسئولیت مراقبت از بیت امام را بر عهده گرفتند.

پس از گذشت مدتی، بعضی از اعضای مؤتلفه با این تحلیل که مبارزه سیاسی به تنهایی جواب نمی‌دهد به فکر مبارزه مسلحانه افتادند. این طرح برغم مخالفت بعضی از اعضای شورای روحانیت، از جمله آیت‌الله مطهری که از همان اول مخالف کارهای نظامی‌و تند بود و می‌گفت: “بچه‌ها با این کارها به زندان می‌افتند و در زندان اسیر عقاید انحرافی می‌شوند، باید کار فکری کرد”، به تصویب شورای مرکزی رسید. آنها دادن بیانیه، شعار، سخنرانی و تظاهرات را “مبارزه منفی” و تشکیل گروه مسلح را “مبارزه مثبت” خواندند که از فدائیان اسلام به ارث رسیده بود. به روایت عراقی «15 خرداد یک نقطه عطفی بود تقریباً در تاریخ مبارزات ایران، به‌خصوص در داخل تشکیلات خود ما، بعد از این کشتار...

آنهایی که یک مقدار معتقد به مشی غیر از حرکت سیاسی بودند، یک مقدار زمینه برایشان فراهم شد که بتوانند روی طرح‌های خودشان صحبت کنند،این شد که طرح یک شاخه‌ای به نام شاخه نظامی‌در درون سازمان مطرح شد.» عراقی در تظاهرات اولین سالگرد حادثه 15 خرداد در تهران همراه با ده‌ها نفر دیگر دستگیر شد و 2 ماه در زندان بود. اما پس از تبعید امام به ترکیه در پی سخنرانی درباره کاپیتولاسیون، شاخه نظامی ‌جمعیت مؤتلفه را فعالتر کرد که اولین عملیات آن ترور حسنعلی منصور نخست‌وزیر وقت در بهمن سال 1343،سه ماه پس از تبعید امام بود. طرح ترور منصور به گفته عراقی “از همان روز اولی که حاج آقا گرفته شد” برنامه‌ریزی شد.
 
اسدالله بادامچیان نقل می‌کند: «ما خواستار آن بودیم که شاه را اعدام کنیم، ولی به دلایلی امکان نداشت؛ لذا تصمیم به ترور منصور گرفته شد و روز عملیات را روز 17 رمضان (اول بهمن 1343) که سالگرد غزوه بدر بود در نظر گرفتند و نام عملیات هم بدر گذاشته شد.» (اسدالله بادامچیان، آشنایی با جمعیت موتلفه اسلامی، تهران، اندیشه ناب، 1384) عسگراولادی دیگر عضو مؤتلفه، با تاکید بر اینکه در قضیه ترور منصور فتوای صریحی از امام نداشتیم و آقایان بهشتی و مطهری و چند تن دیگر، از تعدادی از آقایان اجازه گرفته بودند، گفته است: «پس از تبعید امام عمده نظرات بر این شده بود که اگر کاری انجام نشود، تمام زحمات هدر می‌رود... هیأت‌های مؤتلفه دو جا سراغ شاه رفتند، اما موفق نشدند و در یک جلسه‌ای تصمیم گرفتند بر روی مقامات رده دوم رژیم کار کنند که مردم مأیوس نشوند. یازده نفر را در نظر گرفتند که در راس آنها حسنعلی منصور بود. شاید از روزی که تصمیم گرفتند تا روزی که ترور انجام شد پانزده روز طول نکشید.» (نشریه حضور،شماره 28؛1382)
 
عراقی هم گفته که در موتلفه درباره طرح ترور شاه بحث شده بود:«به اینجا رسیدیم که چون هنوز نه سازمانی در داخل کشور ما وجود دارد که بتواند قبض بکند به مجرد برداشتن و رفتن این شاه،نه خود تشکیلات و گروه ما به‌طور کلی آمادگی چنین کارهایی را دارند... با این استدلالات بچه‌ها تصمیم گرفتند که روی منصور و دیگران اقدام بکنند.» اول بهمن ماه حسنعلی منصور برای شرکت درجلسه مجلس شورای ملی به بهارستان رفت. محمد بخارایی در ضلع جنوب شرقی، نیک‌‌نژاد در ضلع جنوب غربی و هرندی در ضلع شمال شرقی و اندرزگو در ضلع شمال غربی ایستادند.محمد بخارایی، منصور را در مقابل در ورودی مجلس در بهارستان ترور کرد و دستگیر شد.
 
در پیگیری‌های بعدی رضا هرندی و نیک‌نژاد هم دستگیر شدند، اما اندرزگو به دام نیفتاد. آنها ابتدا کلیه مسوولیت ترور را به عهده گرفتند، ولی یکی از اعضا به رابطه خود با حاج صادق امانی و اطلاع وی از ترور اعتراف کرد. همین مساله باعث شد اول برادرهای حاج صادق را بگیرند و چمدان اسلحه‌ها و اعلامیه‌ها کشف شد. پس از آن عراقی و بعد هم حاج صادق امانی دستگیر شدند و به دنبال آنها 34 نفر از اعضای سازمان سیاسی را بازداشت کردند که در پی دستگیری اعضای مؤثر این گروه، فعالیت مؤتلفه متوقف شد. در دادگاه بخارایی، صفار هرندی، نیک‌نژاد و امانی به اعدام محکوم شدند، عراقی در ابتدا به اعدام،سپس با یک درجه تخفیف به حبس ابد محکوم شد اما دوره زندان وی تا سال 1355 بطول می‌انجامد و سپس آزاد می‌شود.

تبلیغات