مثل تفاوت مصباح و مطهری
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
مصطفی تاجزاده از جمله اعضای مجاهدین انقلاب بوده است که در زمان نخستوزیری رجایی جلسات هفتگی با رجایی داشتهاند و از همینرو نام او نیز در فهرست گروه سیزده نفرهای که به همراه محمدعلی رجایی راهی سازمان ملل شدند، به چشم میخورد. مصطفی تاجزاده تحصیلات دانشگاهی خود را تا زمان انقلاب در آمریکا سپری کرده بود و این نیز عامل مهمی بود در قرار گرفتن نامش در میان هیأت همراه نخستوزیر. با تاجزاده درخصوص آن سفر و مشی سیاسی محمدعلی رجایی گفتوگو کردیم که در ادامه میخوانید. تاجزاده خاطرات جالبی از آن روزها دارد. او تعریف میکند که در سفر از نیویورک به ایالت دیگر، رجایی و هیات همراه شب را در هواپیما خوابیده بودند:«بهزاد نبوی کاپشن رجایی را هنگام خواب زیر سرش گذاشته بود. وقتی رسیدیم و میخواستیم از هواپیما پیاده شویم متوجه شدیم که کاپشن آقای رجایی به شدت چروک شده است. آقای رجایی چارهای پیدا نکرد جز اینکه پالتوی اضافی آقای افتخار جهرمی را در آن هوای گرم بپوشد و از هواپیما پیاده شود.»
شما در هیات همراه آقای رجایی در آن سفر تاریخی به سازمان ملل بودید. میخواستیم درباره آن سفر با شما صحبت کنیم و اینکه اصلاً چرا قرار شد نخستوزیر به سازمان ملل برود و رئیسجمهور نرود. آیا رفتن به سازمان ملل در آن زمان مخالف نداشت؟
از ابتدای انقلاب اگرچه فضای کشور بسیار انقلابی و تند بود اما به عکس در عرصه خارجی منطقی رفتار میشد. به جز اسرائیل با همه کشورها رابطه داشتیم و آمریکا در ایران سفارت داشت که ده ماه بعد از پیروزی انقلاب توسط دانشجویان تسخیر شد. بنابراین اصل سفر به سازمان ملل چندان امر غیرمنتظرهای نبود.
البته همانطور که گفتید قرار بود آقای بنیصدر به آن سفر برود که در نهایت نظر امام بر این شد که نخستوزیر برود. برنامه سفر ظرف 24 ساعت ریخته شد و واقعاً برای من غیرمنتظره بود.
چرا امام این تصمیم را گرفتند؟
من اطلاعی ندارم. آن زمان کسی هم دنبال ماجرا را نگرفت. در هر حال قرار شد که آقای رجایی به سازمان ملل بروند تا از مواضع ایران دفاع کنند.
در آن زمان ارتش بعث به ایران تجاوز کرده بود و در عینحال داستان گروگانگیری ادامه داشت.
چه کسانی در این هیات بودند؟
هیات همراه آقای رجایی کلاً دوازده یا سیزده نفر بود. خود ایشان در مقام نخستوزیر حضور داشتند و آقای بهزاد نبوی در مقام وزیر مشاور. آقای افتخارجهرمی حقوقدان شورای نگهبان هم بودند که از قدیم رابطه دوستی با آقای رجایی داشتند. یک حقوقدان از وزارت امور خارجه بود برای تنظیم حقوقی متن سخنان آقای رجایی در سازمان ملل. آقایان صادق عزیزی و دوانی نیز از نخستوزیری بودند به علاوه یک اکیپ خبری از صداوسیما.
شما در چه جایگاهی همراه هیات بودید؟
من و چند تن از دوستان سازمان مجاهدین انقلاب، یک گروه مشورتی برای آقای رجایی بودیم که جلسات هفتگی با ایشان داشتیم. قرار شد در این سفر یکی از ما که قبلاً در آمریکا بوده همراه هیات باشد که بر این مبنا من انتخاب شدم. در هواپیما آقای رجایی همه را جمع کرد و گفت ما در آنجا نه باید مرعوب آمریکاییها باشیم و نه باید ژست انقلابی بگیریم. ایشان تاکید کردند همانجور که در ایران عمل میکنید در اینجا هم همانگونه رفتار کنید، نه بیشتر و نه کمتر.
رسم بود که همه با سلام به حضار و دبیرکل صحبتهای خود را شروع کنند اما آقای رجایی این کار را نکردند و با آیه قرآن صحبت خود را شروع کردند.
سؤال خوبی است. بله رسم بود که نطق ما با مخاطب قرار دادن رئیس و حضار شروع شود اما آقای رجایی گفت که من این کار را نمیکنم. گفتیم چرا؟ ایشان گفتند چون من همانطور رفتار میکنم که در مجلس ایران رفتار میکنم. من هیچگاه در مجلس صحبت خودم را با سلام به رئیس شروع نمیکنم و اینجا هم از نظر من مثل مجلس است. پس این کار را نمیکنم. ایشان نمیخواست روش خود را تغییر دهد. جالب است بدانید که نطق ایشان هم به دلیل همان عجلهای که در سفر بود، در نیویورک آماده شد.
نطق را چه کسی تهیه کرد؟
آقایان رجایی و نبوی متن را نوشتند. آقای افتخارجهرمی و نماینده حقوقی وزارت خارجه، متن را به لحاظ حقوقی بررسی کردند. من هم ویراستاری و نظارت بر تایپ متن را برعهده داشتم و متن نهایی را چند دقیقه قبل از آنکه ایشان پشت تریبون قرار بگیرد به دست آقای رجایی رساندم.
فضای حاکم بر آن جلسه سازمان ملل چگونه بود؟ سنگین بود؟
بدون تردید فضا سنگین بود، نه فقط به خاطر انقلاب و جنگ بلکه بیشتر به خاطر گروگانگیری. در هرحال آقای رجایی نخستوزیر یک نظام انقلابی بود و همین امر جاذبه ایجاد میکرد که همه به ایشان توجه کنند. بنابراین فضای آنجا بسیار سنگین بود. ما حتی پیشبینی میکردیم که در نیویورک علیه ما راهپیمایی و تبلیغات شود. منتها اتفاق خاصی نیفتاد. آقای رجایی به دیدار دبیرکل سازمان ملل رفت و همراه ایشان وارد اجلاس شد و نطق را هم که کرد از اجلاس خارج شد. آن جلسه، جلسهای استثنایی بود. همه صندلیها پر شده بود و همه میخواستند ببینند که دیدگاه یک نخستوزیر انقلابی که دیپلماتهای آمریکایی هم در کشورش به گروگان گرفته شدهاند و کشور در حال جنگ است چیست. اما فضای مصاحبههایی که بعد انجام شد سنگینتر بود.
آیا در آن زمان هیچ کس مخالف سفر این هیات انقلابی به آمریکا نبود؟
تا آنجایی که یادم میآید هیچکس مخالف نبود. حتی چپها و مارکسیستها هم مخالف نبودند. اما در خارج از کشور مسلماً سلطنتطلبها مخالف بودند و ما گمان میکردیم که آنها حتی تظاهرات اعتراضی هم انجام دهند، چون مخالف جمهوری اسلامی بودند. اما به هر دلیل، اعتراضی جدی صورت نگرفت. فقط در اقامتگاه آقایرجایی شاید حدود 50 یا 100 نفر از مردم آمریکا تجمع داشتند که معترض گروگانگیری در ایران بودند و میگفتند گروگانها را آزاد کنید.
آیا در این سفر مذاکرهای هم درباره گروگانها از طرف آقایرجایی و هیات همراه با آمریکاییها انجام شد؟
نه، مذاکرهای با مقامات آمریکایی انجام نشد. اما با خانواده گروگانها ملاقات انجام شد و آقای رجایی هم به آنها اطمینان میداد که جان گروگانها در خطر نیست.
آیا پیغامی برای مذاکره نیامد؟
چرا پیغامهایی آمد اما آقای رجایی گفت که من برای طرح مسأله تجاوز عراق به ایران به نیویورک آمدهام و نه برای مذاکره درباره گروگانها. همین بحث در مصاحبه مطبوعاتی ایشان هم مطرح شد.
به چه صورت؟
آقای رجایی، نطقش را که تمام کرد برای اولین مصاحبه مطبوعاتی در مقابل خبرنگاران قرار گرفت. برنامهریزی شده بود که دو مصاحبه انجام شود تا در مصاحبه اول به جنگ بپردازد و در مصاحبه دوم به گروگانها. در همان مصاحبه اول وقتی ایشان گفت که امروز درباره گروگانها به پرسشی پاسخ نمیدهد و برای این موضوع فردا مصاحبه جداگانهای خواهد کرد، برخی خبرنگاران اعتراض کردند و یکی از آنها گفت که ما امروز درباره گروگانها سوال داریم و سؤال دیگری نداریم. آقای رجایی آماده شد که از سالن بیرون بیاید اما خبرنگاران دیگر اصرار کردند که ایشان بماند و پذیرفتند که برای پرسشهای خود درباره گروگانها، فردا بیایند.
در مصاحبه دوم بود که ایشان پایشان را روی میز گذاشتند و آثار شکنجه را نشان دادند؟
بله، همینطور بود.
آیا برای این اقدام برنامهریزی شده بود؟
به ما نگفته بود اما این تصمیم را داشت. ایشان آثار شکنجه را روی پای خود نشان داد و گفت رژیم شاه که دولت آمریکا از آن حمایت میکرد، با مخالفان خود چنین میکرد. به این ترتیب میخواست علت مخالفت مردم را در آن ایام با دولت آمریکا نشان دهد.
شما هم در آن جلسه بودید؟
بله، برای ما هم صحنهای استثنایی بود. انجام دادن این کار در سازمان ملل، یک عمل قابل توجه و بیسابقه بود. همانجا یک خبرنگار گفت که آقای رجایی اگر شما را بنابر یک عمل متقابل در آمریکا به گروگان بگیرند، چه واکنشی خواهید داشت. آقای رجایی هم گفت که ما 25 سال از 28 مرداد 1332 تا انقلاب 57، گروگان آمریکاییها بودیم و بنابراین ترسی از به گروگان گرفته شدن نداریم و این اتفاق برای ما جدید و عجیب نیست.
آیا احتمال این را هم نمیدادید که به گروگان گرفته شوید؟
نه، مطلقا. آنقدر روحیهها بالا بود که چنین ترسی وجود نداشت. جالب است بگویم که به ما نفری صد دلار برای هزینه سفر و حق ماموریت پرداخته بودند که پیرو کمک آقای رجایی به انجمن ما هم اعلام کردیم میخواهیم این پول را به انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا بدهیم. نماینده صدا و سیما، مضطرب آمد پیش من و گفت که من با 25 دلار از آن پول کاپشن خریدهام. گفتم اشکالی ندارد. ما این کمک را داوطلبانه انجام میدهیم و اجباری نیست. او در آن فضای انقلابی احساس میکرد که کار زشتی کرده اگر 25 دلار از حق مأموریت خود را خرج کرده است.
البته این پاسخ آقای رجایی صرفاً در یک فضای ضدآمریکایی قابل فهم است و نه در پاسخ به کسانیکه از دلیل گروگانگیری میپرسیدهاند.
خیلیها از من میپرسند که چرا نسل انقلاب ضدآمریکایی بود. پاسخ من همیشه این بوده که در رژیم شاه، حقوق مردم نقض میشد و وقتی از ماهیت این رژیم میپرسیدیم میگفتند که دستنشانده آمریکاست. ما آزادی بیان نداشتیم و آزادی احزابها و آزادی انتخابات و دیگر آزادیها را، چون شاه نمیداد و چون دستنشانده آمریکا بود یا دستکم به حمایت آمریکا دلگرم بود. این فضای آن زمان بود و آمریکا برای نسل انقلاب، تجسم استبداد رژیم و استثمار سرمایههای ملی بود. شاید علت اینکه امروز آمریکا سعی میکند میان دیپلماسی خود و دموکراسی یک اینهمانی ایجاد کند از گذشته درس گرفته باشد. اما این رویکرد در آن زمان وجود نداشت. همه چیز جابهجا شده است و شما این نکته را باید در نظر بگیرید.
اگر از این نکته بگذریم میخواستم درباره مشی سیاسی آقای رجایی هم از شما سؤالی بپرسم. ایشان قبل از انقلاب هم سابقه عضویت در نهضت آزادی و همکاری با مجاهدین خلق را داشتند. این پیشینه چقدر با رفتارهای سیاسی بعد از انقلاب ایشان تطابق داشت؟
آقای رجایی قبل از انقلاب در زندان با بسیاری از دوستان مثل آقاینبوی، سلامتی و نوروزی همکاری داشت. با مجاهدین خلق هم آشنایی کامل در زندان پیدا کرد و با روشهای آنها از نزدیک آشنا شد. از آن طرف با اعضای نهضت آزادی هم همکاری داشت. در عینحال با سران مؤتلفه هم همکاری خوبی داشت، اگرچه هیچگاه عضو موتلفه نبود. آقایرجایی با اینکه عضو نهضت آزادی بود، اما عاشق امام بود مثل دکتر شیبانی؛ و این اعتقاد در مشی سیاسی ایشان بارز بود. ایشان بهشدت ضد خشونت بود و معتقد بود که باید موافق را به مخالف و مخالف را به معاند تبدیل کرد. برای همین هم وقتی شنید قرار است سعادتی اعدام شود، تلاش بسیار زیادی کرد تا آقای لاجوردی او را اعدام نکند، اما جواب او را ندادند.
چون سعادتی مخالف مشی مسلحانه در سازمان بود؟
بله، سعادتی نفر سوم سازمان بود و رهبری مجاهدین خلق به راحتی میتوانست علیه او تبلیغات منفی کند. سعادتی عمیقاً مخالف مبارزه مسلحانه با جمهوری اسلامی بود و به مبارزه سیاسی باور داشت و آقایرجایی معتقد بود که به همین دلیل، نباید اعدام شود. آقایرجایی معتقد بود که حضور سعادتی در سازمان میتواند به انشعاب در سازمان بیانجامد و بخش قابل توجهی از آنان از مشی مسلحانه دوری گزینند و برای همین مخالف اعدام او بود.
شما به این روحیه در آقای رجایی اشاره میکنید. اما چرا تنها چهره متفاوت در سطح مدیران دولتی که آقای توسلی بود در مقام شهرداری تهران در نهایت برکنار شد. در حالیکه بعد از حذف دولت موقت ایشان تنها بازمانده نهضت در حاکمیت بودند. حال آنکه آقای توسلی دوستی قدیم با آقای رجایی داشت. آیا آقای رجایی در برابر فشار کابینه، برای کنار رفتن ایشان قرار داشت؟
شما فضای سیاسی آن زمان را در نظر بگیرید. آقایرجایی اگرچه معتقد به رعایت حقوق مخالفان سیاسی بود اما نسبت به دیدگاه و روش نهضت آزادی موضع داشت. همچنانکه ایشان مخالف اعدام سعادتی بود در عینحال مخالف جدی مجاهدین خلق و مشی آنها بود. آقای رجایی اعتقاد داشت که مخالف هم باید بتواند فعالیت سیاسی بکند. معتقد نبود که به سعادتی باید پست بدهیم، بلکه از حق فعالیت سیاسی او دفاع میکرد. در همین جهت اطلاعیه 10 مادهای دادستانی در سال 60 قابل توجه است که در آن شرایط دادستانی میگوید هر گروهی که اسلحه را زمین بگذارد حق فعالیت سیاسی دارد. مجاهدین خلق در پاسخ به این اطلاعیه، سلاح برداشته و در مسیر ترور قرار گرفتند و چهرههای انقلاب را به شهادت رساندند. بیشتر هم چهرههایی را به شهادت رساندند که طرفدار گفتوگو، مناظره و معتقد به حق فعالیت سیاسی مخالفان بودند.
در پاسخ به سؤال شما این نکته را هم باید بگویم که آقای رجایی تنها عضو نهضت آزادی بود که در دولت آقای بازرگان به عنوان سرپرست وزارت آموزش و پرورش معرفی شد و وزیر شدن ایشان را آقای بازرگان نپذیرفت. بنابراین شما این فضا و آرایش نیروهای سیاسی در آن را در نظر بگیرید. اعضای نهضت آزادی و بنیصدر در مجلس شورای اسلامی عملاً یک جبهه علیه اکثریت مجلس حامی دولت رجایی را تشکیل داده بودند و فضا دو قطبی شده بود. در این فضا طبیعتاً ماندن یک عضو نهضت آزادی در مقام شهرداری تهران برای کابینه و حتی برای آقای مهدویکنی که در آن زمان مخالفت چندانی با آنان نداشت قابل قبول نبود.
شما از تبدیل مخالف به موافق و معاند به مخالف صحبت کردید. اما یک چیز جالب برای من طرحی است که آن زمان در دولت آماده شده بود تا به مجلس برود و آقای نبوی در مقام وزیر مشاور آن را یک بار در مطبوعات اعلام کردند. مطابق آن طرح، گروههای سیاسی به مخالف و معاند و موافق و دوست تقسیم میشدند و بر آن اساس رابطه حکومت و دولت با آنها تعریف میشد. حال آنکه یک دولت باید نسبت به گروههای سیاسی بیطرف باشد.
مخالف بودن با ائتلاف گروههای سیاسی در دولت یک مساله است و حق فعالیت سیاسی داشتن یک مسأله دیگر. دولت رجایی با نهضت آزادی اختلاف نظر داشتند ولی مخالف حق فعالیت آنها نبودیم. اگر مجاهدین خلق هم میپذیرفتند که فعالیت سیاسی بکنند، اینقدر فضا نظامی و دوقطبی نمیشد.
اما چرا این طرح باید به مجلس میرفت و به صورت یک مصوبه برای تقسیمبندی گروهها درمیآمد؟
بعید میدانم چنین طرحی وجود داشته باشد. در هرحال ما از ابتدا با فعالیت سیاسی گروههای طرفدار مبارزه سیاسی مشکلی نداشتیم و مثل اقتدار گرایان نمیگفتیم هر منتقدی باید حذف شود.
در پایان میخواهم سوالی هم درباره مقایسهای بپرسم که میان دولت جدید و دولت آقای رجایی میشود. امروز بسیاری از اهالی دولت، دولت نهم را دولت مکتبی مینامند و خود را زندهکننده نام رجایی معرفی میکنند. میگویند که آن دولت در منازعه تعهد و تخصص طرفدار تعهد بود و دولت
کنونی هم دولت متعهد است. نظرتان درباره این شباهتها و مقایسهها چیست؟
تفاوت دولت نهم با دولت رجایی همچون تفاوت آقای مصباح با آقای مطهری است. متاسفانه امروز یک تصویر معیوب و انحرافی از گذشته، از امام و انقلاب القا میشود تا بسیاری از عملکردها توجیه شود. حال آنکه این تصویر، تصویر واقعی نیست.
ولی یک شباهتهایی وجود دارد، قبول ندارید؟
شباهتهایی هست ولی ظاهری. اتفاقا جامعه باید هشیار باشد که شباهتهای ظاهری، پوشاننده و پنهانکننده تفاوتهای ماهوی نباشد. چه بسا برخی مدعی زنده کردن شعارهای انقلاب باشند اما بیشترین ضربه را به اساس انقلاب و نظام برآمده از آن بزنند.
شما در هیات همراه آقای رجایی در آن سفر تاریخی به سازمان ملل بودید. میخواستیم درباره آن سفر با شما صحبت کنیم و اینکه اصلاً چرا قرار شد نخستوزیر به سازمان ملل برود و رئیسجمهور نرود. آیا رفتن به سازمان ملل در آن زمان مخالف نداشت؟
از ابتدای انقلاب اگرچه فضای کشور بسیار انقلابی و تند بود اما به عکس در عرصه خارجی منطقی رفتار میشد. به جز اسرائیل با همه کشورها رابطه داشتیم و آمریکا در ایران سفارت داشت که ده ماه بعد از پیروزی انقلاب توسط دانشجویان تسخیر شد. بنابراین اصل سفر به سازمان ملل چندان امر غیرمنتظرهای نبود.
البته همانطور که گفتید قرار بود آقای بنیصدر به آن سفر برود که در نهایت نظر امام بر این شد که نخستوزیر برود. برنامه سفر ظرف 24 ساعت ریخته شد و واقعاً برای من غیرمنتظره بود.
چرا امام این تصمیم را گرفتند؟
من اطلاعی ندارم. آن زمان کسی هم دنبال ماجرا را نگرفت. در هر حال قرار شد که آقای رجایی به سازمان ملل بروند تا از مواضع ایران دفاع کنند.
در آن زمان ارتش بعث به ایران تجاوز کرده بود و در عینحال داستان گروگانگیری ادامه داشت.
چه کسانی در این هیات بودند؟
هیات همراه آقای رجایی کلاً دوازده یا سیزده نفر بود. خود ایشان در مقام نخستوزیر حضور داشتند و آقای بهزاد نبوی در مقام وزیر مشاور. آقای افتخارجهرمی حقوقدان شورای نگهبان هم بودند که از قدیم رابطه دوستی با آقای رجایی داشتند. یک حقوقدان از وزارت امور خارجه بود برای تنظیم حقوقی متن سخنان آقای رجایی در سازمان ملل. آقایان صادق عزیزی و دوانی نیز از نخستوزیری بودند به علاوه یک اکیپ خبری از صداوسیما.
شما در چه جایگاهی همراه هیات بودید؟
من و چند تن از دوستان سازمان مجاهدین انقلاب، یک گروه مشورتی برای آقای رجایی بودیم که جلسات هفتگی با ایشان داشتیم. قرار شد در این سفر یکی از ما که قبلاً در آمریکا بوده همراه هیات باشد که بر این مبنا من انتخاب شدم. در هواپیما آقای رجایی همه را جمع کرد و گفت ما در آنجا نه باید مرعوب آمریکاییها باشیم و نه باید ژست انقلابی بگیریم. ایشان تاکید کردند همانجور که در ایران عمل میکنید در اینجا هم همانگونه رفتار کنید، نه بیشتر و نه کمتر.
رسم بود که همه با سلام به حضار و دبیرکل صحبتهای خود را شروع کنند اما آقای رجایی این کار را نکردند و با آیه قرآن صحبت خود را شروع کردند.
سؤال خوبی است. بله رسم بود که نطق ما با مخاطب قرار دادن رئیس و حضار شروع شود اما آقای رجایی گفت که من این کار را نمیکنم. گفتیم چرا؟ ایشان گفتند چون من همانطور رفتار میکنم که در مجلس ایران رفتار میکنم. من هیچگاه در مجلس صحبت خودم را با سلام به رئیس شروع نمیکنم و اینجا هم از نظر من مثل مجلس است. پس این کار را نمیکنم. ایشان نمیخواست روش خود را تغییر دهد. جالب است بدانید که نطق ایشان هم به دلیل همان عجلهای که در سفر بود، در نیویورک آماده شد.
نطق را چه کسی تهیه کرد؟
آقایان رجایی و نبوی متن را نوشتند. آقای افتخارجهرمی و نماینده حقوقی وزارت خارجه، متن را به لحاظ حقوقی بررسی کردند. من هم ویراستاری و نظارت بر تایپ متن را برعهده داشتم و متن نهایی را چند دقیقه قبل از آنکه ایشان پشت تریبون قرار بگیرد به دست آقای رجایی رساندم.
فضای حاکم بر آن جلسه سازمان ملل چگونه بود؟ سنگین بود؟
بدون تردید فضا سنگین بود، نه فقط به خاطر انقلاب و جنگ بلکه بیشتر به خاطر گروگانگیری. در هرحال آقای رجایی نخستوزیر یک نظام انقلابی بود و همین امر جاذبه ایجاد میکرد که همه به ایشان توجه کنند. بنابراین فضای آنجا بسیار سنگین بود. ما حتی پیشبینی میکردیم که در نیویورک علیه ما راهپیمایی و تبلیغات شود. منتها اتفاق خاصی نیفتاد. آقای رجایی به دیدار دبیرکل سازمان ملل رفت و همراه ایشان وارد اجلاس شد و نطق را هم که کرد از اجلاس خارج شد. آن جلسه، جلسهای استثنایی بود. همه صندلیها پر شده بود و همه میخواستند ببینند که دیدگاه یک نخستوزیر انقلابی که دیپلماتهای آمریکایی هم در کشورش به گروگان گرفته شدهاند و کشور در حال جنگ است چیست. اما فضای مصاحبههایی که بعد انجام شد سنگینتر بود.
آیا در آن زمان هیچ کس مخالف سفر این هیات انقلابی به آمریکا نبود؟
تا آنجایی که یادم میآید هیچکس مخالف نبود. حتی چپها و مارکسیستها هم مخالف نبودند. اما در خارج از کشور مسلماً سلطنتطلبها مخالف بودند و ما گمان میکردیم که آنها حتی تظاهرات اعتراضی هم انجام دهند، چون مخالف جمهوری اسلامی بودند. اما به هر دلیل، اعتراضی جدی صورت نگرفت. فقط در اقامتگاه آقایرجایی شاید حدود 50 یا 100 نفر از مردم آمریکا تجمع داشتند که معترض گروگانگیری در ایران بودند و میگفتند گروگانها را آزاد کنید.
آیا در این سفر مذاکرهای هم درباره گروگانها از طرف آقایرجایی و هیات همراه با آمریکاییها انجام شد؟
نه، مذاکرهای با مقامات آمریکایی انجام نشد. اما با خانواده گروگانها ملاقات انجام شد و آقای رجایی هم به آنها اطمینان میداد که جان گروگانها در خطر نیست.
آیا پیغامی برای مذاکره نیامد؟
چرا پیغامهایی آمد اما آقای رجایی گفت که من برای طرح مسأله تجاوز عراق به ایران به نیویورک آمدهام و نه برای مذاکره درباره گروگانها. همین بحث در مصاحبه مطبوعاتی ایشان هم مطرح شد.
به چه صورت؟
آقای رجایی، نطقش را که تمام کرد برای اولین مصاحبه مطبوعاتی در مقابل خبرنگاران قرار گرفت. برنامهریزی شده بود که دو مصاحبه انجام شود تا در مصاحبه اول به جنگ بپردازد و در مصاحبه دوم به گروگانها. در همان مصاحبه اول وقتی ایشان گفت که امروز درباره گروگانها به پرسشی پاسخ نمیدهد و برای این موضوع فردا مصاحبه جداگانهای خواهد کرد، برخی خبرنگاران اعتراض کردند و یکی از آنها گفت که ما امروز درباره گروگانها سوال داریم و سؤال دیگری نداریم. آقای رجایی آماده شد که از سالن بیرون بیاید اما خبرنگاران دیگر اصرار کردند که ایشان بماند و پذیرفتند که برای پرسشهای خود درباره گروگانها، فردا بیایند.
در مصاحبه دوم بود که ایشان پایشان را روی میز گذاشتند و آثار شکنجه را نشان دادند؟
بله، همینطور بود.
آیا برای این اقدام برنامهریزی شده بود؟
به ما نگفته بود اما این تصمیم را داشت. ایشان آثار شکنجه را روی پای خود نشان داد و گفت رژیم شاه که دولت آمریکا از آن حمایت میکرد، با مخالفان خود چنین میکرد. به این ترتیب میخواست علت مخالفت مردم را در آن ایام با دولت آمریکا نشان دهد.
شما هم در آن جلسه بودید؟
بله، برای ما هم صحنهای استثنایی بود. انجام دادن این کار در سازمان ملل، یک عمل قابل توجه و بیسابقه بود. همانجا یک خبرنگار گفت که آقای رجایی اگر شما را بنابر یک عمل متقابل در آمریکا به گروگان بگیرند، چه واکنشی خواهید داشت. آقای رجایی هم گفت که ما 25 سال از 28 مرداد 1332 تا انقلاب 57، گروگان آمریکاییها بودیم و بنابراین ترسی از به گروگان گرفته شدن نداریم و این اتفاق برای ما جدید و عجیب نیست.
آیا احتمال این را هم نمیدادید که به گروگان گرفته شوید؟
نه، مطلقا. آنقدر روحیهها بالا بود که چنین ترسی وجود نداشت. جالب است بگویم که به ما نفری صد دلار برای هزینه سفر و حق ماموریت پرداخته بودند که پیرو کمک آقای رجایی به انجمن ما هم اعلام کردیم میخواهیم این پول را به انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا بدهیم. نماینده صدا و سیما، مضطرب آمد پیش من و گفت که من با 25 دلار از آن پول کاپشن خریدهام. گفتم اشکالی ندارد. ما این کمک را داوطلبانه انجام میدهیم و اجباری نیست. او در آن فضای انقلابی احساس میکرد که کار زشتی کرده اگر 25 دلار از حق مأموریت خود را خرج کرده است.
البته این پاسخ آقای رجایی صرفاً در یک فضای ضدآمریکایی قابل فهم است و نه در پاسخ به کسانیکه از دلیل گروگانگیری میپرسیدهاند.
خیلیها از من میپرسند که چرا نسل انقلاب ضدآمریکایی بود. پاسخ من همیشه این بوده که در رژیم شاه، حقوق مردم نقض میشد و وقتی از ماهیت این رژیم میپرسیدیم میگفتند که دستنشانده آمریکاست. ما آزادی بیان نداشتیم و آزادی احزابها و آزادی انتخابات و دیگر آزادیها را، چون شاه نمیداد و چون دستنشانده آمریکا بود یا دستکم به حمایت آمریکا دلگرم بود. این فضای آن زمان بود و آمریکا برای نسل انقلاب، تجسم استبداد رژیم و استثمار سرمایههای ملی بود. شاید علت اینکه امروز آمریکا سعی میکند میان دیپلماسی خود و دموکراسی یک اینهمانی ایجاد کند از گذشته درس گرفته باشد. اما این رویکرد در آن زمان وجود نداشت. همه چیز جابهجا شده است و شما این نکته را باید در نظر بگیرید.
اگر از این نکته بگذریم میخواستم درباره مشی سیاسی آقای رجایی هم از شما سؤالی بپرسم. ایشان قبل از انقلاب هم سابقه عضویت در نهضت آزادی و همکاری با مجاهدین خلق را داشتند. این پیشینه چقدر با رفتارهای سیاسی بعد از انقلاب ایشان تطابق داشت؟
آقای رجایی قبل از انقلاب در زندان با بسیاری از دوستان مثل آقاینبوی، سلامتی و نوروزی همکاری داشت. با مجاهدین خلق هم آشنایی کامل در زندان پیدا کرد و با روشهای آنها از نزدیک آشنا شد. از آن طرف با اعضای نهضت آزادی هم همکاری داشت. در عینحال با سران مؤتلفه هم همکاری خوبی داشت، اگرچه هیچگاه عضو موتلفه نبود. آقایرجایی با اینکه عضو نهضت آزادی بود، اما عاشق امام بود مثل دکتر شیبانی؛ و این اعتقاد در مشی سیاسی ایشان بارز بود. ایشان بهشدت ضد خشونت بود و معتقد بود که باید موافق را به مخالف و مخالف را به معاند تبدیل کرد. برای همین هم وقتی شنید قرار است سعادتی اعدام شود، تلاش بسیار زیادی کرد تا آقای لاجوردی او را اعدام نکند، اما جواب او را ندادند.
چون سعادتی مخالف مشی مسلحانه در سازمان بود؟
بله، سعادتی نفر سوم سازمان بود و رهبری مجاهدین خلق به راحتی میتوانست علیه او تبلیغات منفی کند. سعادتی عمیقاً مخالف مبارزه مسلحانه با جمهوری اسلامی بود و به مبارزه سیاسی باور داشت و آقایرجایی معتقد بود که به همین دلیل، نباید اعدام شود. آقایرجایی معتقد بود که حضور سعادتی در سازمان میتواند به انشعاب در سازمان بیانجامد و بخش قابل توجهی از آنان از مشی مسلحانه دوری گزینند و برای همین مخالف اعدام او بود.
شما به این روحیه در آقای رجایی اشاره میکنید. اما چرا تنها چهره متفاوت در سطح مدیران دولتی که آقای توسلی بود در مقام شهرداری تهران در نهایت برکنار شد. در حالیکه بعد از حذف دولت موقت ایشان تنها بازمانده نهضت در حاکمیت بودند. حال آنکه آقای توسلی دوستی قدیم با آقای رجایی داشت. آیا آقای رجایی در برابر فشار کابینه، برای کنار رفتن ایشان قرار داشت؟
شما فضای سیاسی آن زمان را در نظر بگیرید. آقایرجایی اگرچه معتقد به رعایت حقوق مخالفان سیاسی بود اما نسبت به دیدگاه و روش نهضت آزادی موضع داشت. همچنانکه ایشان مخالف اعدام سعادتی بود در عینحال مخالف جدی مجاهدین خلق و مشی آنها بود. آقای رجایی اعتقاد داشت که مخالف هم باید بتواند فعالیت سیاسی بکند. معتقد نبود که به سعادتی باید پست بدهیم، بلکه از حق فعالیت سیاسی او دفاع میکرد. در همین جهت اطلاعیه 10 مادهای دادستانی در سال 60 قابل توجه است که در آن شرایط دادستانی میگوید هر گروهی که اسلحه را زمین بگذارد حق فعالیت سیاسی دارد. مجاهدین خلق در پاسخ به این اطلاعیه، سلاح برداشته و در مسیر ترور قرار گرفتند و چهرههای انقلاب را به شهادت رساندند. بیشتر هم چهرههایی را به شهادت رساندند که طرفدار گفتوگو، مناظره و معتقد به حق فعالیت سیاسی مخالفان بودند.
در پاسخ به سؤال شما این نکته را هم باید بگویم که آقای رجایی تنها عضو نهضت آزادی بود که در دولت آقای بازرگان به عنوان سرپرست وزارت آموزش و پرورش معرفی شد و وزیر شدن ایشان را آقای بازرگان نپذیرفت. بنابراین شما این فضا و آرایش نیروهای سیاسی در آن را در نظر بگیرید. اعضای نهضت آزادی و بنیصدر در مجلس شورای اسلامی عملاً یک جبهه علیه اکثریت مجلس حامی دولت رجایی را تشکیل داده بودند و فضا دو قطبی شده بود. در این فضا طبیعتاً ماندن یک عضو نهضت آزادی در مقام شهرداری تهران برای کابینه و حتی برای آقای مهدویکنی که در آن زمان مخالفت چندانی با آنان نداشت قابل قبول نبود.
شما از تبدیل مخالف به موافق و معاند به مخالف صحبت کردید. اما یک چیز جالب برای من طرحی است که آن زمان در دولت آماده شده بود تا به مجلس برود و آقای نبوی در مقام وزیر مشاور آن را یک بار در مطبوعات اعلام کردند. مطابق آن طرح، گروههای سیاسی به مخالف و معاند و موافق و دوست تقسیم میشدند و بر آن اساس رابطه حکومت و دولت با آنها تعریف میشد. حال آنکه یک دولت باید نسبت به گروههای سیاسی بیطرف باشد.
مخالف بودن با ائتلاف گروههای سیاسی در دولت یک مساله است و حق فعالیت سیاسی داشتن یک مسأله دیگر. دولت رجایی با نهضت آزادی اختلاف نظر داشتند ولی مخالف حق فعالیت آنها نبودیم. اگر مجاهدین خلق هم میپذیرفتند که فعالیت سیاسی بکنند، اینقدر فضا نظامی و دوقطبی نمیشد.
اما چرا این طرح باید به مجلس میرفت و به صورت یک مصوبه برای تقسیمبندی گروهها درمیآمد؟
بعید میدانم چنین طرحی وجود داشته باشد. در هرحال ما از ابتدا با فعالیت سیاسی گروههای طرفدار مبارزه سیاسی مشکلی نداشتیم و مثل اقتدار گرایان نمیگفتیم هر منتقدی باید حذف شود.
در پایان میخواهم سوالی هم درباره مقایسهای بپرسم که میان دولت جدید و دولت آقای رجایی میشود. امروز بسیاری از اهالی دولت، دولت نهم را دولت مکتبی مینامند و خود را زندهکننده نام رجایی معرفی میکنند. میگویند که آن دولت در منازعه تعهد و تخصص طرفدار تعهد بود و دولت
کنونی هم دولت متعهد است. نظرتان درباره این شباهتها و مقایسهها چیست؟
تفاوت دولت نهم با دولت رجایی همچون تفاوت آقای مصباح با آقای مطهری است. متاسفانه امروز یک تصویر معیوب و انحرافی از گذشته، از امام و انقلاب القا میشود تا بسیاری از عملکردها توجیه شود. حال آنکه این تصویر، تصویر واقعی نیست.
ولی یک شباهتهایی وجود دارد، قبول ندارید؟
شباهتهایی هست ولی ظاهری. اتفاقا جامعه باید هشیار باشد که شباهتهای ظاهری، پوشاننده و پنهانکننده تفاوتهای ماهوی نباشد. چه بسا برخی مدعی زنده کردن شعارهای انقلاب باشند اما بیشترین ضربه را به اساس انقلاب و نظام برآمده از آن بزنند.