در زمان نخستوزیری پنهان از دید محافظین به خانه ما میآمد
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
رجایی در سالهای قبل از انقلاب از نیروهای مرتبط با سازمان مجاهدین خلق بوده است و در این راستا جلسات مشترکی را با محمد توسلی و لطفالله میثمی در خانه خود داشته است. با میثمی در خصوص ارتباط رجایی با مجاهدین و همچنین فعالیتهای او در دهه 50 به گفتوگو نشستیم.
آقای مهندس میثمی آشنایی شما با شهید رجایی از چه دورانی آغاز میشود؟
آشنایی من با مرحوم رجایی از مسجد هدایت بود. معمولا در شبهای جمعه دانشجویان از دانشکدههای مختلف به مسجد هدایت میآمدند و در کلاس تفسیر قرآن و تفسیر سوره بقره مرحوم طالقانی شرکت میکردند. بعدها مجموعه این تفاسیر را آقای طالقانی در زندان منتشر کردند و چاپ هم شد. وقتی نهضت آزادی تشکیل شد رجایی هم به عضویت نهضت آزادی درآمد. آقای رجایی دانشجوی ریاضی در دانشکده علوم بود و به مسجد دانشکده فنی میآمد و نماز میخواند و من در آنجا او را میدیدم. همین طور در جلسات نهضت آزادی به صورت مرتب شرکت میکرد. رجایی بعد از دانشگاه در جریان حوادث 15 خرداد سال 1342 مدتی را به جرم همراه داشتن اعلامیه در زندان بود.
پس از آزادی هم، در مدرسه کمال که مرحوم دکتر سحابی تاسیس کرده بود تدریس میکرد. من بعد از سال 42 و تا سال 52 دیگر زیاد او را ندیدم. در سال 52 من از زندان شیراز آزاد شدم و به مدت 4 ماه از شهریور 52 فعالیت علنی میکردم. در این دوره همسرم، خانم حوریه بازرگان در مدرسه دخترانه رفاه تدریس میکرد و آقای رجایی هم در این مدرسه به تدریس و همچنین نظامت میپرداخت. روزی قصد سفر به مشهد را داشتیم و در برابر مدرسه رفاه رجایی دوربینی را به خانم بازرگان داد و من بعدها فهمیدم که حوریه خانم رابط میان من و سازمان مجاهدین از طریق مرحوم رجایی بوده است. به هر شکل سازمان ازطریق آقای رجایی و به واسطه همسرم به بنده پیام میداد. اولین پیامی که گرفتم نحوه مخفی شدن بود و اینکه چگونه مخفی شوید و یا بر سر قرارها حاضر شوید. من حتی تا این موقع هم نمیدانستم که مرحوم رجایی با سازمان همکاری دارد.
بعد از مخفی شدن، چند روزی را با دکتر کریم رستگار بودم که وی دستگیر شد و من فراری شدم فردای آن شب، به شاخه بهرام آرام در خیابان آقا شیخ هادی وصل شدم و چند روز بعد بهرام قراری را برای من معین کرد و گفت سر قرار برو و تاکید کرد که فرد مورد نظر را میشناسی. من رفتم و دیدم آقای رجایی است. رجایی مرا به منزل برد و زیر کرسی نشاند و یک سری از فعالیتهای خود را شرح داد. رجایی گفت که با بنی صدر و جلال الدین فارسی هم کار کرده است و آنها را افرادی مغرور دیده است. رجایی گفت «در ارتباط با شهید حنیف نژاد مشاهده کردم که او از ابتدا در بحث بر قرآن تاکید دارد و او را فرد صادق و با بینشی دیدم».
بدین شکل آشنایی و ورود رجایی به سازمان مجاهدین به چه شکل بوده است؟با توجه به صحبتهای رجایی، حنیف نژاد قضیه سازمان را با رجایی مطرح میکند.
از سال 1348 رجایی با حنیف نژاد در ارتباط بوده است و خصوصا در جریان ضربه سال 50 و اتفاقات آن سال خیلی فعال عمل کرده است. در 7 ماهی که من مخفی بودم هفتهای دو روز آقای رجایی را در خیابان میدیدم و به محلی میرفتیم و به بحث و تبادل نظر میپرداختیم کم کم مهندس محمد توسلی هم به ما اضافه شد و من به خاطر دارم که چند بار در همین دیدارها به کرج و جاده فشم رفتیم. من یک شب در میان به منزل تیمی که با صمدیه لباف و ناصر انتظار مهدی داشتیم میرفتم و صبح از آنجا به منزل رجایی تلفن میکردم و میگفتم «آنجا باطری سازی است»؟ و رجایی میگفت «اشتباه گرفتهاید».
این رمز میان ما بود مبنی بر اینکه سلامت هستیم. بهرام آرام هم از طریق همین تلفن من به رجایی از سلامتی ما کسب اطلاع میکرد. البته شماره منزل رجایی شبیه شماره تلفن یک باطریسازی در نزدیکی منزلش بود و این اشتباهی متداول بود. رجایی در این 7 ماه رابط بنده با شهید بهشتی، مرحوم طالقانی مرحوم بازرگان و آقای هاشمی رفسنجانی هم بود. گاهی با وی به شاه عبدالعظیم میرفتیم و او خانهای را جهت خانه تیمی به ما معرفی میکرد. او همچنین میگفت که میتوانید خانه مرا بفروشید و پول آن را صرف سازمان کنید و تا بدین حد در راه هدف جدی بود.
آقای میثمی شما در خاطرات تان اشاره میکنید که همراه مهندس توسلی و رجایی کتاب تضاد مائو را خواندهاید. دیدگاه رجایی نسبت به این کتاب چه بود و اساسا رجایی در خصوص بحرانهای ایدئولوژیک سازمان در آن سالها چه موضعی داشت؟
شهید رجایی معتقد بود که حرف مائو مبنی بر اینکه «جهان چیزی جز ماده متحرک نیست»، غلط است و بحث ماتریالیسم مطرح در این کتاب را قبول نداشت. در جریان بحثها و بحرانهای ایدئولوژیکی هم که پیش آمد مسایلی را که به صورت شبهه مثلا از سوی بهرام آرام با من مطرح میشد، با رجایی مطرح میکردم مثلا آیه «ویسالونک عن الروح قل الروح من امر ربی و ما اوتیتم من العلم الا قلی» که این شبهه مطرح میشد که مطابق با این آیه علم را خدا به شما نداده است. اما رجایی با تاکید بر عبارت «قلیل» میگفت که منظور یک علم نسبی است و خداوند علم نسبی را به بندگان داده است و یا قاعده «مسلطون» که مارکسیستها میگفتند که این بر مالکیت فردی تاکید دارد اما رجایی معتقد بود که مسلطون و ناس جمع است و بنابراین منظور مالکیت جمعی است. البته در زمانی که فداییان خلق، محمد صادق فاتح یزدی صاحب کارخانه جهان چیت را که یک سرمایهدار ملی بود ترور کردند، آقای رجایی از این اقدام ابراز ناراحتی میکرد، من هم منتقل کردم که بچههای سازمان نیز از این حرکت فداییان خلق انتقاد کردهاند و انتقاد خود را به چریکهای فدایی منتقل کردهاند.
نحوه بازداشت آقای رجایی چگونه بود؟
من در زمان بازداشت آقای رجایی در زندان بودم. بنده در شب 28 مرداد 53 بازداشت شدم و شب قبل از آن در خیابانهای پشت سرچشمه با رجایی وداع کردم. به او گفتم که عملیاتی در پیش است. آن شب مقداری هم تب داشتم و رجایی برای من دعا کرد. در زندان هم من اسمی از او نبردم.
اسم رجایی در بازجوییها مطرح نبود؟
خیر، اما خب به هرحال ما را میزدند تا از افرادی نام ببریم. من نه از او و نه از توسلی و یا دوستان دیگری مانند مهندس غرضی و مهندس جلالی که کادر علنی سازمان بودند نامی نبردم چرا که لو دادن کادرهای علنی ضربه سنگینی به سازمان و خیانت عظیمی محسوب میشد. بعدها در سال 54 من از طریق یکی از شاگردان رجایی به نام سید جلال در زندان، متوجه شدم که بازداشت شده است. ظاهرا او کتاب دفاعیات مجاهدین را به خواهرزادهاش میدهد و او به فرد دیگری میدهد و بدین شکل مرحوم رجایی لو میرود. رجایی در زندان سخت ترین شکنجهها را تحمل کرد، اما هیچ کس را لو نداد. او لااقل 5 نفر از کادرهای علنی سازمان را میشناخت که حتی اگر یکی را لو میداد ضربه بسیار سنگینی برای سازمان بود. اما او به طرز عجیبی شکنجههای سخت را تحمل کرد. رجایی اسمی از من و یا مهندس توسلی هم نبرده بود، چرا که در این صورت قطعا مرا برای بازجویی میبردند. او بعدها آثار این شکنجهها بر کف پایش را در سازمان ملل نشان داد.
آیا شما در دوران زندان ملاقاتی با رجایی نداشتید؟
دیدار من با ایشان در سال 57 و بعد از اینکه از اوین به زندان شماره 3 قصر و بعد به مرکزی منتقل شد، بود.
چه بحثهایی را با رجایی مطرح کردید؟
در آنجا بحث اصلی در مورد وضعیت ایدئولوژیک سازمان بود. من دستاوردها را برای او تشریح کردم و خاطرم هست که رجایی به من گفت «لطفی خیلی تحول ایجاد کردید و خیلی کار کردهاید» در آن زمان من از سوی مجاهدین متهم به تجدید نظر بنیادین در اصول و رویههای کلی مجاهدین شده و مغضوب مسعود رجوی بودم.
نحوه رفتار اعضای مجاهدین در زندان با رجایی چگونه بود؟
دیدگاه مجاهدین و رجوی به مرحوم رجایی اصلا خوب نبود و رفتار آنها ناجوانمردانه بود. با اینکه رجایی اسرار زیادی از سازمان میدانست که هیچ کدام را لو نداده بود و حتی این مسایل را به مسوولین سازمان مانند رجوی و موسی خیابانی در زندان هم نگفته بود تا مبادا از آن طریق لو برود، اما با او بسیار بد رفتار میکردند و حتی در چند زندان شایعه کردند که رجایی نادم شده است در حالیکه او تقریبا تا پیروزی انقلاب در زندان بود و آزاد نشده بود.
شما فعالیت مشترکی بعد از پیروزی انقلاب با آقای رجایی داشتید؟
در بحبوحه پیروزی انقلاب من با رجایی دیدار کردم و او پرسید که «چه میکنید» گفتم «ما هنوز مشغول ریشهیابی ضربه سال 54 هستیم و تاریشه یابی درستی نکنیم نمیتوانیم سر خود را بلند کنیم». بعد از پیروزی انقلاب هم او به ما گفت « شما چرا کار اجرایی نمیکنید؟» من اشاره کردم که بچهها به جبهه جنگ میروند و به رجایی گفتم «زمانی ما در جبهه فعال بودیم و شما در پشت سر کمک میکردید، امروز شما در میانه جبهه هستید و ما از پشت به شما کمک خواهیم کرد». من در دوران نخست وزیری و ریاست جمهوری برای رجایی نامه مینوشتم و نظرات و پیشنهادات خود را به او میدادم که بعضا محقق هم میشد.
مثال مشخصی در این مورد به یاد دارید؟
مثلا به خاطر دارم که در ابتدای جنگ و هنگامی که رجایی نخست وزیر بود، تیمسار ظهیر نژاد تهدید کرده بود که ما تنگه هرمز را میبندیم. من شبانه به دیدار رجایی رفتم آن زمان دفتر او در وزارت فرهنگ در خیابان اکباتان بود، با او دیدار کردم و گفتم الان 5 استان ما مورد حمله دشمن است و شما اگر چنین کاری بکنید همه شرکتهای نفتی و تجاری با شما دشمن خواهند شد. این دشمن تراشی به ضرر است. رجایی گفت «خب در نهایت حمله خواهند کرد و اصالت انقلاب معلوم خواهد شد» به او گفتم «آقای رجایی مگر شما در اصالت انقلاب شک دارید که میخواهید دشمن را زیاد کنید؟» ما از پیش ایشان رفتیم اما فردا اطلاعیهای داده شد و این مساله تنگه هرمز را به گونهای پس گرفتند. این اطلاعیه اولین اطلاعیه دولت رجایی هم بود.
در خاطراتتان به آمدن رجایی به منزلتان اشاره کردهاید، چه بحثهایی در این دیدارها طرح میشد؟
آقای رجایی در دوران نخست وزیری به منزل ما میآمد. حتی یک بار به من گفت «شما وزیر خارجه ما در خانه باشید» و تاکید کردند که«بچههای مجاهدین انقلاب با شما مخالف هستند. آنها اگرچه شما را محارب نمیدانند اما معتقدند که شما مخاصم هستید» من گفتم « شما میدانید که اینطور نیست». رجایی تایید کرد اما گفت که به هر شکل با این تیم کار میکند. رجایی در اولین سخنرانی ریاست جمهوری نیز به نام من اشاره کرد و گفت «این آقای میثمی که چشمهایش را در مبارزه از دست داده است دوست ماست و من به همراه او و مهندس توسلی با هم جلسات بحث و تحلیل داشتیم» اما آن زمان روزنامهها این سخنان رجایی را منعکس نکردند. بعدها هم صداوسیما این سخنرانی را پخش نکرد.
ظاهرا آقای رجایی برای آمدن به منزل شما، ماشین خود را چند خیابان آن طرفتر پارک میکرده و به نوعی محذوریت داشته است؟
بله، رجایی یک بار که به منزل ما میآمد ماشین را چند خیابان قبلتر در آبشار پارک میکند و به گونهای به منزل ما میآید تا مبادا محافظین خودش، او را ببینند. البته محافظین او را به طرز جالبی تعقیب کرده بودند و به منزل ما آمده و پلاک را هم یادداشت کرده بودند آن موقع که رجایی میآمد ما تعدادی از بچهها را مامور حفاظت از او میکردیم که در کوچه و بر روی بام نگهبانی میدادند. من خبر ترور آقای رجایی را در کرمانشاه شنیدم که بچهها برای جنگ در جبهه بودند. بسیار برای من ناراحت کننده بود. جا دارد در اینجا از زحمات و تلاشهای فراوان همسر محترم او هم یادی بکنیم که در دوران سختی و مبارزات مخفی یار و یاور ما بود.
در آن سالها مهندس سحابی کتاب ناسیونالیسم در ایران را در زندان قصر ترجمه کرده بود و از طریق فریدون سحابی این ترجمه به ما داده شد. خانم رجایی با دست خودشان این کتاب را استنسل الکلی کردند و بعدها سازمان این کتاب را چاپ کرد. بعدها ترجمه دیگری از این کتاب را انتشارات کویر منتشر ساخت. در منزل رجایی ما اجازه تمرین و تیراندازی داشتیم منزل رجایی جایی بود که برادران رضایی هم مدتی در آن مخفی بودهاند.
آقای مهندس میثمی آشنایی شما با شهید رجایی از چه دورانی آغاز میشود؟
آشنایی من با مرحوم رجایی از مسجد هدایت بود. معمولا در شبهای جمعه دانشجویان از دانشکدههای مختلف به مسجد هدایت میآمدند و در کلاس تفسیر قرآن و تفسیر سوره بقره مرحوم طالقانی شرکت میکردند. بعدها مجموعه این تفاسیر را آقای طالقانی در زندان منتشر کردند و چاپ هم شد. وقتی نهضت آزادی تشکیل شد رجایی هم به عضویت نهضت آزادی درآمد. آقای رجایی دانشجوی ریاضی در دانشکده علوم بود و به مسجد دانشکده فنی میآمد و نماز میخواند و من در آنجا او را میدیدم. همین طور در جلسات نهضت آزادی به صورت مرتب شرکت میکرد. رجایی بعد از دانشگاه در جریان حوادث 15 خرداد سال 1342 مدتی را به جرم همراه داشتن اعلامیه در زندان بود.
پس از آزادی هم، در مدرسه کمال که مرحوم دکتر سحابی تاسیس کرده بود تدریس میکرد. من بعد از سال 42 و تا سال 52 دیگر زیاد او را ندیدم. در سال 52 من از زندان شیراز آزاد شدم و به مدت 4 ماه از شهریور 52 فعالیت علنی میکردم. در این دوره همسرم، خانم حوریه بازرگان در مدرسه دخترانه رفاه تدریس میکرد و آقای رجایی هم در این مدرسه به تدریس و همچنین نظامت میپرداخت. روزی قصد سفر به مشهد را داشتیم و در برابر مدرسه رفاه رجایی دوربینی را به خانم بازرگان داد و من بعدها فهمیدم که حوریه خانم رابط میان من و سازمان مجاهدین از طریق مرحوم رجایی بوده است. به هر شکل سازمان ازطریق آقای رجایی و به واسطه همسرم به بنده پیام میداد. اولین پیامی که گرفتم نحوه مخفی شدن بود و اینکه چگونه مخفی شوید و یا بر سر قرارها حاضر شوید. من حتی تا این موقع هم نمیدانستم که مرحوم رجایی با سازمان همکاری دارد.
بعد از مخفی شدن، چند روزی را با دکتر کریم رستگار بودم که وی دستگیر شد و من فراری شدم فردای آن شب، به شاخه بهرام آرام در خیابان آقا شیخ هادی وصل شدم و چند روز بعد بهرام قراری را برای من معین کرد و گفت سر قرار برو و تاکید کرد که فرد مورد نظر را میشناسی. من رفتم و دیدم آقای رجایی است. رجایی مرا به منزل برد و زیر کرسی نشاند و یک سری از فعالیتهای خود را شرح داد. رجایی گفت که با بنی صدر و جلال الدین فارسی هم کار کرده است و آنها را افرادی مغرور دیده است. رجایی گفت «در ارتباط با شهید حنیف نژاد مشاهده کردم که او از ابتدا در بحث بر قرآن تاکید دارد و او را فرد صادق و با بینشی دیدم».
بدین شکل آشنایی و ورود رجایی به سازمان مجاهدین به چه شکل بوده است؟با توجه به صحبتهای رجایی، حنیف نژاد قضیه سازمان را با رجایی مطرح میکند.
از سال 1348 رجایی با حنیف نژاد در ارتباط بوده است و خصوصا در جریان ضربه سال 50 و اتفاقات آن سال خیلی فعال عمل کرده است. در 7 ماهی که من مخفی بودم هفتهای دو روز آقای رجایی را در خیابان میدیدم و به محلی میرفتیم و به بحث و تبادل نظر میپرداختیم کم کم مهندس محمد توسلی هم به ما اضافه شد و من به خاطر دارم که چند بار در همین دیدارها به کرج و جاده فشم رفتیم. من یک شب در میان به منزل تیمی که با صمدیه لباف و ناصر انتظار مهدی داشتیم میرفتم و صبح از آنجا به منزل رجایی تلفن میکردم و میگفتم «آنجا باطری سازی است»؟ و رجایی میگفت «اشتباه گرفتهاید».
این رمز میان ما بود مبنی بر اینکه سلامت هستیم. بهرام آرام هم از طریق همین تلفن من به رجایی از سلامتی ما کسب اطلاع میکرد. البته شماره منزل رجایی شبیه شماره تلفن یک باطریسازی در نزدیکی منزلش بود و این اشتباهی متداول بود. رجایی در این 7 ماه رابط بنده با شهید بهشتی، مرحوم طالقانی مرحوم بازرگان و آقای هاشمی رفسنجانی هم بود. گاهی با وی به شاه عبدالعظیم میرفتیم و او خانهای را جهت خانه تیمی به ما معرفی میکرد. او همچنین میگفت که میتوانید خانه مرا بفروشید و پول آن را صرف سازمان کنید و تا بدین حد در راه هدف جدی بود.
آقای میثمی شما در خاطرات تان اشاره میکنید که همراه مهندس توسلی و رجایی کتاب تضاد مائو را خواندهاید. دیدگاه رجایی نسبت به این کتاب چه بود و اساسا رجایی در خصوص بحرانهای ایدئولوژیک سازمان در آن سالها چه موضعی داشت؟
شهید رجایی معتقد بود که حرف مائو مبنی بر اینکه «جهان چیزی جز ماده متحرک نیست»، غلط است و بحث ماتریالیسم مطرح در این کتاب را قبول نداشت. در جریان بحثها و بحرانهای ایدئولوژیکی هم که پیش آمد مسایلی را که به صورت شبهه مثلا از سوی بهرام آرام با من مطرح میشد، با رجایی مطرح میکردم مثلا آیه «ویسالونک عن الروح قل الروح من امر ربی و ما اوتیتم من العلم الا قلی» که این شبهه مطرح میشد که مطابق با این آیه علم را خدا به شما نداده است. اما رجایی با تاکید بر عبارت «قلیل» میگفت که منظور یک علم نسبی است و خداوند علم نسبی را به بندگان داده است و یا قاعده «مسلطون» که مارکسیستها میگفتند که این بر مالکیت فردی تاکید دارد اما رجایی معتقد بود که مسلطون و ناس جمع است و بنابراین منظور مالکیت جمعی است. البته در زمانی که فداییان خلق، محمد صادق فاتح یزدی صاحب کارخانه جهان چیت را که یک سرمایهدار ملی بود ترور کردند، آقای رجایی از این اقدام ابراز ناراحتی میکرد، من هم منتقل کردم که بچههای سازمان نیز از این حرکت فداییان خلق انتقاد کردهاند و انتقاد خود را به چریکهای فدایی منتقل کردهاند.
نحوه بازداشت آقای رجایی چگونه بود؟
من در زمان بازداشت آقای رجایی در زندان بودم. بنده در شب 28 مرداد 53 بازداشت شدم و شب قبل از آن در خیابانهای پشت سرچشمه با رجایی وداع کردم. به او گفتم که عملیاتی در پیش است. آن شب مقداری هم تب داشتم و رجایی برای من دعا کرد. در زندان هم من اسمی از او نبردم.
اسم رجایی در بازجوییها مطرح نبود؟
خیر، اما خب به هرحال ما را میزدند تا از افرادی نام ببریم. من نه از او و نه از توسلی و یا دوستان دیگری مانند مهندس غرضی و مهندس جلالی که کادر علنی سازمان بودند نامی نبردم چرا که لو دادن کادرهای علنی ضربه سنگینی به سازمان و خیانت عظیمی محسوب میشد. بعدها در سال 54 من از طریق یکی از شاگردان رجایی به نام سید جلال در زندان، متوجه شدم که بازداشت شده است. ظاهرا او کتاب دفاعیات مجاهدین را به خواهرزادهاش میدهد و او به فرد دیگری میدهد و بدین شکل مرحوم رجایی لو میرود. رجایی در زندان سخت ترین شکنجهها را تحمل کرد، اما هیچ کس را لو نداد. او لااقل 5 نفر از کادرهای علنی سازمان را میشناخت که حتی اگر یکی را لو میداد ضربه بسیار سنگینی برای سازمان بود. اما او به طرز عجیبی شکنجههای سخت را تحمل کرد. رجایی اسمی از من و یا مهندس توسلی هم نبرده بود، چرا که در این صورت قطعا مرا برای بازجویی میبردند. او بعدها آثار این شکنجهها بر کف پایش را در سازمان ملل نشان داد.
آیا شما در دوران زندان ملاقاتی با رجایی نداشتید؟
دیدار من با ایشان در سال 57 و بعد از اینکه از اوین به زندان شماره 3 قصر و بعد به مرکزی منتقل شد، بود.
چه بحثهایی را با رجایی مطرح کردید؟
در آنجا بحث اصلی در مورد وضعیت ایدئولوژیک سازمان بود. من دستاوردها را برای او تشریح کردم و خاطرم هست که رجایی به من گفت «لطفی خیلی تحول ایجاد کردید و خیلی کار کردهاید» در آن زمان من از سوی مجاهدین متهم به تجدید نظر بنیادین در اصول و رویههای کلی مجاهدین شده و مغضوب مسعود رجوی بودم.
نحوه رفتار اعضای مجاهدین در زندان با رجایی چگونه بود؟
دیدگاه مجاهدین و رجوی به مرحوم رجایی اصلا خوب نبود و رفتار آنها ناجوانمردانه بود. با اینکه رجایی اسرار زیادی از سازمان میدانست که هیچ کدام را لو نداده بود و حتی این مسایل را به مسوولین سازمان مانند رجوی و موسی خیابانی در زندان هم نگفته بود تا مبادا از آن طریق لو برود، اما با او بسیار بد رفتار میکردند و حتی در چند زندان شایعه کردند که رجایی نادم شده است در حالیکه او تقریبا تا پیروزی انقلاب در زندان بود و آزاد نشده بود.
شما فعالیت مشترکی بعد از پیروزی انقلاب با آقای رجایی داشتید؟
در بحبوحه پیروزی انقلاب من با رجایی دیدار کردم و او پرسید که «چه میکنید» گفتم «ما هنوز مشغول ریشهیابی ضربه سال 54 هستیم و تاریشه یابی درستی نکنیم نمیتوانیم سر خود را بلند کنیم». بعد از پیروزی انقلاب هم او به ما گفت « شما چرا کار اجرایی نمیکنید؟» من اشاره کردم که بچهها به جبهه جنگ میروند و به رجایی گفتم «زمانی ما در جبهه فعال بودیم و شما در پشت سر کمک میکردید، امروز شما در میانه جبهه هستید و ما از پشت به شما کمک خواهیم کرد». من در دوران نخست وزیری و ریاست جمهوری برای رجایی نامه مینوشتم و نظرات و پیشنهادات خود را به او میدادم که بعضا محقق هم میشد.
مثال مشخصی در این مورد به یاد دارید؟
مثلا به خاطر دارم که در ابتدای جنگ و هنگامی که رجایی نخست وزیر بود، تیمسار ظهیر نژاد تهدید کرده بود که ما تنگه هرمز را میبندیم. من شبانه به دیدار رجایی رفتم آن زمان دفتر او در وزارت فرهنگ در خیابان اکباتان بود، با او دیدار کردم و گفتم الان 5 استان ما مورد حمله دشمن است و شما اگر چنین کاری بکنید همه شرکتهای نفتی و تجاری با شما دشمن خواهند شد. این دشمن تراشی به ضرر است. رجایی گفت «خب در نهایت حمله خواهند کرد و اصالت انقلاب معلوم خواهد شد» به او گفتم «آقای رجایی مگر شما در اصالت انقلاب شک دارید که میخواهید دشمن را زیاد کنید؟» ما از پیش ایشان رفتیم اما فردا اطلاعیهای داده شد و این مساله تنگه هرمز را به گونهای پس گرفتند. این اطلاعیه اولین اطلاعیه دولت رجایی هم بود.
در خاطراتتان به آمدن رجایی به منزلتان اشاره کردهاید، چه بحثهایی در این دیدارها طرح میشد؟
آقای رجایی در دوران نخست وزیری به منزل ما میآمد. حتی یک بار به من گفت «شما وزیر خارجه ما در خانه باشید» و تاکید کردند که«بچههای مجاهدین انقلاب با شما مخالف هستند. آنها اگرچه شما را محارب نمیدانند اما معتقدند که شما مخاصم هستید» من گفتم « شما میدانید که اینطور نیست». رجایی تایید کرد اما گفت که به هر شکل با این تیم کار میکند. رجایی در اولین سخنرانی ریاست جمهوری نیز به نام من اشاره کرد و گفت «این آقای میثمی که چشمهایش را در مبارزه از دست داده است دوست ماست و من به همراه او و مهندس توسلی با هم جلسات بحث و تحلیل داشتیم» اما آن زمان روزنامهها این سخنان رجایی را منعکس نکردند. بعدها هم صداوسیما این سخنرانی را پخش نکرد.
ظاهرا آقای رجایی برای آمدن به منزل شما، ماشین خود را چند خیابان آن طرفتر پارک میکرده و به نوعی محذوریت داشته است؟
بله، رجایی یک بار که به منزل ما میآمد ماشین را چند خیابان قبلتر در آبشار پارک میکند و به گونهای به منزل ما میآید تا مبادا محافظین خودش، او را ببینند. البته محافظین او را به طرز جالبی تعقیب کرده بودند و به منزل ما آمده و پلاک را هم یادداشت کرده بودند آن موقع که رجایی میآمد ما تعدادی از بچهها را مامور حفاظت از او میکردیم که در کوچه و بر روی بام نگهبانی میدادند. من خبر ترور آقای رجایی را در کرمانشاه شنیدم که بچهها برای جنگ در جبهه بودند. بسیار برای من ناراحت کننده بود. جا دارد در اینجا از زحمات و تلاشهای فراوان همسر محترم او هم یادی بکنیم که در دوران سختی و مبارزات مخفی یار و یاور ما بود.
در آن سالها مهندس سحابی کتاب ناسیونالیسم در ایران را در زندان قصر ترجمه کرده بود و از طریق فریدون سحابی این ترجمه به ما داده شد. خانم رجایی با دست خودشان این کتاب را استنسل الکلی کردند و بعدها سازمان این کتاب را چاپ کرد. بعدها ترجمه دیگری از این کتاب را انتشارات کویر منتشر ساخت. در منزل رجایی ما اجازه تمرین و تیراندازی داشتیم منزل رجایی جایی بود که برادران رضایی هم مدتی در آن مخفی بودهاند.