جنبش مشروطه ناکام نبوده است
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
دکتر علی میرسپاسی منتقد سرسخت دیدگاههایی است که مشروطه را شکستخورده ارزیابی میکنند. او معتقد است بسیاری از حملات به مشروطه ایرانی ریشه در تحولات 30 سال اخیر ایران دارد. میرسپاسی همچنین در این گفتوگو،دیدگاههای ماشاءالله آجودانی پیرامون نقش روحانیت در جنبش مشروطه را به نقد میکشد.
آقای دکتر میرسپاسی شما در بخشی از کتاب مدرنیته ایرانی، موفقیت مشروطه را در گرو تلاش برای دموکراتیک کردن نهادها و روندهای سیاسی ایران و همچنین تلائم فرهنگ ایرانی و مدرنیته دانستهاید. با این اوصاف میزان ناکامی جنبش مشروطه را تا چه اندازه میدانید؟
پیش از شروع، بهتر است به نکتهای اشاره کنم و آن هم مساله شکست مشروطیت است. بحث شکست مشروطیت به اعتقاد من بحثی است که در سی سال اخیر مطرح شده است و اگر خوب بنگرید پیش از این تاریخ اهمیت نداشته است. تا پیش از انقلاب اخیر ایران،کمتر محقق یا متفکری بحث از شکست مشروطیت میکرد.امروز هم، من محقق و یا تاریخدان مهمی را نمیشناسم که با علم به تاریخ معاصر ایران ویا مطالعه تطبیقی آن با دیگر جوامع معاصر، این بحث را مطرح کرده باشد که جنبش مشروطیت در ایران محکوم به شکست است. بعضی افراد که چنین بحثی را مطرح میکنند در واقع از دریچه اتفاقاتی که در 30 سال اخیر افتاده است مشروطه را مینگرند و با همین دیدگاه آن را شکست خورده و ناکام تلقی میکنند. این یک نوع بحث سیاسی است که تمام وقایع و مسائل تاریخ 100 سال اخیر ایران را به برخی مسائل که در انقلاب اخیر ایران رخ داد، تقلیل میدهد. مهمترین نگاه ما به جنبش مشروطه باید نگاه به وجه اصلاحگرایانه آن باشد. جنبش مشروطه یک جنبش اصلاحی بوده است که دستاوردهای کاملا محسوسی را برای ایران به همراه داشته است. دستاوردهایی که پیش از آن وجود نداشته است و تا به امروز نیز همچنان بر آن تاکید میشود. مواردی همچون حاکمیت قانون،ایجاد مجلس،کنترل نهاد قدرت، یا فارغ از این مسایل سیاسی دستاوردهایی همچون قبول نقش علم و دانش جدید و نهادهای وابسته به آن در ایران را باید مد نظر قرار داد.
به هر حال این نکته مطرح است که مشروطه موفق به نهادینه کردن اهداف سیاسی خود در جامعه ایرانی نشد.
مشروطه اگر چه 10 تا 12 سال بعد از آغاز جنبش، شکست سیاسی خورد اما آثار عمیق آن بر جامعه ایرانی در تمامی زمینههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی تا به امروز باقی است. به همین دلیل تلقی من این است که تاکیدبر ناکامی مشروطه بیشتر یک حرف سیاسی است تا یک قضاوت صحیح.کسانی که این نظریه را مطرح میکنند عمدتا متاثر از نوعی ایدئولوژی دینزدایی در ایران هستند. این استدلال که در قرن 19 و در میان برخی شرقشناسان اروپایی رواج داشت و در ایران هم در سالهای 1320 به بعد در میان روشنفکران محافظهکار ایرانی بسیار مقبول بود به جای توجه کردن به ساختارها و نهادهای استبدادی در ایران مشکل جامعه را در نفوذ ارزشهای دینی میداند. لذا از این منظر جنبش مشروطیت که هدف اساسی آن محدود کردن نهادهای ظالمانه و استبداد دولتی بود به دلیل همکاری با علمای دینی و عدم قبول دینزدایی از زبان و فرهنگ ایران محکوم به شکست مطرح میشود. اگر به وضعیت ایران در ابتدای قرن 19 بنگرید کشوری را مشاهده میکنید که از نابسامانیهای فراوان سیاسی و اجتماعی رنج میبرد، شکست در برابر کشورهای خارجی نیز بر این مشکلات افزوده شده است. از سوی دیگر همزمان با این وضعیت نابسامان تحولاتی نیز در اروپا، انگلستان فرانسه و یا کشورهایی همچون روسیه و ژاپن اتفاق افتاده و یا در شرف وقوع است در این وضعیت گروههایی که میتوان به نوعی آنها را گروههای مرجع و روشنفکر جامعه دانست برای ایجاد تغییراتی در جهت بهبود وضعیت ایران جنبشی را ایجاد کردند که در آن گروههای مختلفی از روشنفکران،تجار و روحانیون تا برخی مقامات دولتی و رهبران عشایر حضور فعالی داشتهاند. اگر چنانچه نگاهی به مشروطه داشته باشیم میبینیم که دو گروه رادیکال در میان مشروطهخواهان وجود داشتهاند، یکی گروهی که معتقد بودهاند که برای ایجاد تغییرات اساسی در ایران و آوردن مدرنیته “باید سرتا پا غربی شویم “که میتوان روشنفکری مانند سیدحسن تقیزاده را نمونه خوبی از این گروه دانست که تحول کلی فرهنگ ایران را میخواست؛ این گروه به نوعی راست افراطی محسوب میشدند.گروه رادیکال دیگر،سوسیالیست بوده و اندیشههای چپ داشتهاند.آنها خواهان تحول کلی نهادهای موجود در ایران بودند. اما فارغ از این دو گروه به نوعی رادیکال، عمده مشروطهخواهان دارای تفکر اصلاحی و معتدلی بوده و خواهان نابودی و یا تغییر اساسی در نهادهای سنتی جامعه ایران نبودهاند بلکه به نوعی به دنبال اصلاح و تطبیق آنها با مدرنیته بودهاند. گفتمان فکری و ایدههای اصلاحی در ایران در نیمه دوم قرن نوزدهم به صورت کاملا بازی ایدههای اروپایی عصر روشنگری را میپذیرفت و راه برونرفت وضعیت نابسامان سیاسی و اجتماعی ایران را اجرا شدن این ایدهها میدانست. اما آنچنان که در برخی کشورها همانند هند، مهاتما گاندی توانست به نحو مناسبی ایدههای غربی را با شرایط جامعه سازگار کند، در عصر مشروطه چنین اتفاقی نیفتاد و در واقع تناقض ایجاد شده در همین بحث بود.به سخن دیگر مشروطه با تمام دستاوردهای ارزشمندش نتوانست و شاید هم فرصت نیافت تا گفتمان اصلاحطلبانه در ایران را به یک نهاد ماندگار تبدیل سازد.
گروهی دلیل ناکامی مشروطه را تقلیل مفاهیم مدرنی همچون ملت، دولت، مجلس و حکومت میدانند. آنها معتقدند روشنفکران این عصر برای پذیرش چنین مفاهیمی از سوی جامعه ایران، تلاش کردهاند که این مفاهیم غربی را کاملا منطبق بر سنت و مذهب بدانند و معتقدند همین درک موجب شده است که مشروطه به راه صحیح نرود. دیدگاه شما چیست؟
ببینید با این حرف مخالف هستم و برای شما توضیح خواهم داد. در برخی نوشتهها و دیدگاهها به گونهای عنوان شده است که انگار جنبش مشروطهخواهی یک تحول بیهمتا در دنیا بوده و تنها در ایران اتفاق افتاده است. در حالی که این روند و چالشهای آن در کشورهای مختلفی رخ داده و عدم توجه به بررسی سیر تطبیقی تاریخ چنین تحولاتی موجب گمراهی در به دست آوردن حقیقت خواهد بود. چنین جنبشهایی در عصر روشنگری در اروپا، در انگلستان و یا در انقلاب آمریکا باید بررسی و مطالعه شود. از سوی دیگر آیا خود روشنفکران ایرانی در عصر مشروطه تلقی و درک درستی از آنچه در اروپای آن روز اتفاق میافتاد داشتهاند؟ روشنفکران ما با کمال تاسف نه در عصر مشروطه بلکه در سالهای دهه 40 و 50 هم درک صحیحی از تحولات اروپا نداشتهاند. مثلا آقای شایگان و یا علی شریعتی که هردو مدتها در اروپا به سر بردهاند در نوشتههای خود نشان دادهاند که بینش صحیحی از این وضعیت نداشتهاند.امروز هم برخی از روشنفکران راست که به دنبال مدلهایی مانند حکومت رضاشاهی و ترقیخواهی از طریق این مدل هستند در تلاشند که جنبش مشروطه را ناکام بدانند. شکی در این نیست که بسیاری از روحانیت، مشروطه را پذیرفته بودند، علمای بزرگ آن زمان چه در شهر نجف و چه در تهران و سایر مراکز دینی به تایید مشروطهخواهان پرداختند، کما اینکه بسیاری از همین روحانیون وجوهی از مدرنیته را بیآنکه آن را با اعتقادات دینی خود در تضاد ببینند، پذیرفتند. مجلس را حضور روحانیت تضعیف نکرد بلکه دولت مرکزی استبدادی در بعد از مشروطه بود که نهاد مجلس و انتخابات در ایران را از معنا تهی نمود. کسانی که استدلالهای مورد اشاره شما را مطرح میکنند دچار بیاندیشیدگی شدهاند. اتفاقا ضعف مجلس در دوره رضاشاه در دورهای بود که روحانیت هم چندان قدرت سیاسی نداشت.
روحانیت به طور طبیعی مدافع باورهای سنتی در جامعه بوده است و از این منظر چه میزان نقش میتوان برای آن در مشروطه در نظر گرفت؟
ما در میان روحانیت به عنوان یک گروه تاثیرگذار در انقلاب مشروطه شخصیتی مانند شیخ فضلالله نوری را داریم و در برابر آن هم شخصیتی مانند آیتالله نائینی را که اولی به مخالفت با مشروطه و مشروطه خواهان برمیخیزد و دومی رساله مهمی پیرامون مشروطه به نگارش در میآورد. ما در میان روحانیون افرادی مانند «سید جمال الدین اسدآبادی» را داریم که اروپا را دیده است و یا «ملک المتکلمین» را داریم که با افکار جدید آشنایی داشته است و یا افرادی مانند «یحیی دولتآبادی» و از این نمونهها در آن دوران فراوان است حتی خود «تقیزاده» تحصیلات حوزوی داشته است، این افراد در قامت کسانی که در دوران مشروطه موثر بودهاند از میان روحانیت برخاستهاند و اگر به این شکل به مساله نگاه کنیم که چند روشنفکر ایرانی که در غرب تحصیل کرده بودند جنبش مشروطه را ایجاد کردند به بیراهه رفتهایم. پس باید از جملات کلی همانند اینکه روحانیت به طور طبیعی مدافع سنت است پرهیز کرد. بنابراین با تاکید بر پیچیدگی نقش روحانیت در تحولات مشروطه نمیتوان این نقش را بر اساس یک طبقهبندی ساده «مدرن و ضد مدرن» ارزیابی کرد. توجه کنید که بحث اساسی در دوره مشروطه و حتی در دورانهای بعد از آن نه دوگانههایی مانند روحانی و روشنفکر و یا مدرن و ضد مدرن، بلکه دوگانه استبداد و مخالفین استبداد است. شما میبینید که برخی از افراد موثر در جنبش مشروطه اصلا خود به دربار و قاجاریه وابستگی داشتهاند اما در سمت مخالفان استبداد ایستادهاند.
از کتاب تاملی در مدرنیته ایرانی شما برمیآید که معتقد باشید در طول حکومت محمدرضا پهلوی و در سالهای منتهی به انقلاب اسلامی گفتمان مشروطهخواهی تا حدودی به حاشیه رفته است. در این دوره برخی روشنفکران مطرح همچون جلال آل احمد و شریعتی، یا منتقد مشروطه میشوند یا اصولا به مشروطه نمیپردازند. دلیل چنین تغییری را چه میدانید.
بله چنین تغییری اتفاق افتاده است. اگر به دوران 1320-1332 توجه کنیم میبینیم که در این دوره ارزشهای مشروطیت پر رنگ است و نیروهای سیاسی حاضر در جامعه، خود را پایبند به قانون اساسی مشروطه میدانند. حتی حزب توده به عنوان یک نیروی رادیکال موجود در فضای آن زمان هم، خود را مقید به مشروطه دانسته و در مقطعی در مجلس و حتی دولت حضور پیدا میکند. مشروطه همواره و حتی در دوران رضاشاه جشن گرفته میشد و به عنوان روز مهمی برای مردم ایران مطرح بود. به دنبال کودتای 28 مرداد سال 32 و روی کار آمدن دولت کودتا و ساقط شدن دولت مصدق،شاه با تسلط بر تمامی امور کشور، مجلس شورا را که میراث مشروطه است به آلت دست خود تبدیل میکند، شاه اگرچه در سالهای دهه 30 میزانی از مخالفت را ازسوی وابستگانش در برابر سیاستهای حاکم تحمل میکند، اما در سالهای 40 و 50 هیچ دیدگاه مخالفی حتی از درون رژیم پهلوی تحمل نمیشود. در این دوران، ما نوعی تغییر تاکتیک را در میان نیروهای سیاسی موجود میبینیم. نیروهای رادیکالی که در دهه 40 و 50 ظهور مییابند با تاکید بر اصلاحناپذیر بودن حکومت پهلوی شعار مشروطهخواهی را کمرنگ میسازند، این البته با شرایط آن روز دنیا مبنی بر بروز انقلابها و ایجاد گروههای چریکی در کشورهای مختلف برای مبارزه با حکومتهای استبدادی بیارتباط نبوده است.همچنین در میان روحانیت و به دنبال فوت آیتالله بروجردی، دیدگاههای جدیدی نسبت به حکومت قوت میگیرد. در نهایت میبینیم که در آغاز انقلاب اسلامی نیروهایی همانند جبهه ملی ایران و نهضت آزادی نیز با تغییر مشی خود از شعار “شاه باید برود”حمایت میکنند و این تغییر تاکتیک را میپذیرند. بعد از پیروزی انقلاب و خصوصا به دنبال خروج کامل نیروهایی همانند نهضت آزادی از حکومت، ما شاهد یک گفتمان غالب انقلابی در کشور هستیم که به نوعی هیچگونه توجهی به مشروطه و ارزشهای آن ندارد.
آیا میتوان انقلاب اسلامی را در امتداد حرکت مشروطه دانست؟
انقلاب ایران در سال 57 به هر حال یک تفاوت مهم و جدی با انقلاب مشروطه داشت یعنی مشروطهخواهان با آنکه شاید میتوانستند اما به دنبال سرنگونی حکومت قاجار نرفتند اما در انقلاب چنین نبود. از سوی دیگر انقلابیون ایران میتوانستند قانون اساسی دوران مشروطه را تغییر ندهند اما آنها قانون اساسی جدیدی تدوین کردند، هر چند در ابتدا نام مجلس شورای ملی را بر نهاد قانونگذاری حفظ کردند. توجه کنید که سران انقلاب ایران در سال 57 اگرچه در روش و تاکتیک انقلابی بودهاند اما همه آنها از روشهای مشروطهخواهی نبریده بودند. شما مشاهده میکنید که بعد از پایان جنگ لزوم بازگشت به مشروطه و بهخصوص شعار کلیدی آن یعنی حکومت قانون دوباره زنده میشود و این تفکر به شکل جدی رواج دارد.
بسیاری از اصلاح طلبان ایرانی معتقد بودند که به نوعی در سالهای اصلاحات پروژه مشروطیت را جلو میبردهاند و به مرام مشروطه وفادار بودهاند، آیا از دیدگاه شما آنها در این امر موفق بودهاند؟ و تاکید بر شعار مشروطهخواهی و حاکمیت قانون در وضعیت امروزی ایران تا چه اندازه میتواند مثمر ثمر باشد؟
آنگونه که در کتاب روشنفکران ایرانی روایت بیم و امید هم آوردهام با یک مقایسه تطبیقی در جنبشهای اجتماعی در قرن بیستم میتوان به معیار مشخصی از میزان توفیق و یا عدم توفیق آنها رسید. تاریخ قرن بیستم به ما اثبات کرده است که جنبشهایی که بر پایه صلح و اصلاحطلبی حرکت کردهاند توانستهاند نتایج خوبی را به ارمغان آورند و در مقابل، تفکراتی که سعادت و خوشبختی را وعده داده بودند به راههای نادرستی رفته و یا حتی به فاشیسم ختم شدهاند. در میان جنبشهای اجتماعی که بر تفکر اصلاحی و تاکید بر بهبود وضعیت جامعه و نه حل تمامی مشکلات آن تاکید داشتهاند، هند نمونه بسیار جالب و موفقی است اما مثلا چنین جنبشهایی در الجزایر و یا مصر شکست خوردند. در ایران امروز نیز اگر اصلاحطلبان بر حرکت بر مسیر اصلاحی و همچنین تاکید بر لزوم حاکمیت قانون و تحقق توسعه و دموکراسی همانند آنچه در انقلاب مشروطه واقع شد، تاکید کنند میتوانیم به نتیجهبخش بودن چنین شیوههایی امیدوار باشیم.
آقای دکتر میرسپاسی شما در بخشی از کتاب مدرنیته ایرانی، موفقیت مشروطه را در گرو تلاش برای دموکراتیک کردن نهادها و روندهای سیاسی ایران و همچنین تلائم فرهنگ ایرانی و مدرنیته دانستهاید. با این اوصاف میزان ناکامی جنبش مشروطه را تا چه اندازه میدانید؟
پیش از شروع، بهتر است به نکتهای اشاره کنم و آن هم مساله شکست مشروطیت است. بحث شکست مشروطیت به اعتقاد من بحثی است که در سی سال اخیر مطرح شده است و اگر خوب بنگرید پیش از این تاریخ اهمیت نداشته است. تا پیش از انقلاب اخیر ایران،کمتر محقق یا متفکری بحث از شکست مشروطیت میکرد.امروز هم، من محقق و یا تاریخدان مهمی را نمیشناسم که با علم به تاریخ معاصر ایران ویا مطالعه تطبیقی آن با دیگر جوامع معاصر، این بحث را مطرح کرده باشد که جنبش مشروطیت در ایران محکوم به شکست است. بعضی افراد که چنین بحثی را مطرح میکنند در واقع از دریچه اتفاقاتی که در 30 سال اخیر افتاده است مشروطه را مینگرند و با همین دیدگاه آن را شکست خورده و ناکام تلقی میکنند. این یک نوع بحث سیاسی است که تمام وقایع و مسائل تاریخ 100 سال اخیر ایران را به برخی مسائل که در انقلاب اخیر ایران رخ داد، تقلیل میدهد. مهمترین نگاه ما به جنبش مشروطه باید نگاه به وجه اصلاحگرایانه آن باشد. جنبش مشروطه یک جنبش اصلاحی بوده است که دستاوردهای کاملا محسوسی را برای ایران به همراه داشته است. دستاوردهایی که پیش از آن وجود نداشته است و تا به امروز نیز همچنان بر آن تاکید میشود. مواردی همچون حاکمیت قانون،ایجاد مجلس،کنترل نهاد قدرت، یا فارغ از این مسایل سیاسی دستاوردهایی همچون قبول نقش علم و دانش جدید و نهادهای وابسته به آن در ایران را باید مد نظر قرار داد.
به هر حال این نکته مطرح است که مشروطه موفق به نهادینه کردن اهداف سیاسی خود در جامعه ایرانی نشد.
مشروطه اگر چه 10 تا 12 سال بعد از آغاز جنبش، شکست سیاسی خورد اما آثار عمیق آن بر جامعه ایرانی در تمامی زمینههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی تا به امروز باقی است. به همین دلیل تلقی من این است که تاکیدبر ناکامی مشروطه بیشتر یک حرف سیاسی است تا یک قضاوت صحیح.کسانی که این نظریه را مطرح میکنند عمدتا متاثر از نوعی ایدئولوژی دینزدایی در ایران هستند. این استدلال که در قرن 19 و در میان برخی شرقشناسان اروپایی رواج داشت و در ایران هم در سالهای 1320 به بعد در میان روشنفکران محافظهکار ایرانی بسیار مقبول بود به جای توجه کردن به ساختارها و نهادهای استبدادی در ایران مشکل جامعه را در نفوذ ارزشهای دینی میداند. لذا از این منظر جنبش مشروطیت که هدف اساسی آن محدود کردن نهادهای ظالمانه و استبداد دولتی بود به دلیل همکاری با علمای دینی و عدم قبول دینزدایی از زبان و فرهنگ ایران محکوم به شکست مطرح میشود. اگر به وضعیت ایران در ابتدای قرن 19 بنگرید کشوری را مشاهده میکنید که از نابسامانیهای فراوان سیاسی و اجتماعی رنج میبرد، شکست در برابر کشورهای خارجی نیز بر این مشکلات افزوده شده است. از سوی دیگر همزمان با این وضعیت نابسامان تحولاتی نیز در اروپا، انگلستان فرانسه و یا کشورهایی همچون روسیه و ژاپن اتفاق افتاده و یا در شرف وقوع است در این وضعیت گروههایی که میتوان به نوعی آنها را گروههای مرجع و روشنفکر جامعه دانست برای ایجاد تغییراتی در جهت بهبود وضعیت ایران جنبشی را ایجاد کردند که در آن گروههای مختلفی از روشنفکران،تجار و روحانیون تا برخی مقامات دولتی و رهبران عشایر حضور فعالی داشتهاند. اگر چنانچه نگاهی به مشروطه داشته باشیم میبینیم که دو گروه رادیکال در میان مشروطهخواهان وجود داشتهاند، یکی گروهی که معتقد بودهاند که برای ایجاد تغییرات اساسی در ایران و آوردن مدرنیته “باید سرتا پا غربی شویم “که میتوان روشنفکری مانند سیدحسن تقیزاده را نمونه خوبی از این گروه دانست که تحول کلی فرهنگ ایران را میخواست؛ این گروه به نوعی راست افراطی محسوب میشدند.گروه رادیکال دیگر،سوسیالیست بوده و اندیشههای چپ داشتهاند.آنها خواهان تحول کلی نهادهای موجود در ایران بودند. اما فارغ از این دو گروه به نوعی رادیکال، عمده مشروطهخواهان دارای تفکر اصلاحی و معتدلی بوده و خواهان نابودی و یا تغییر اساسی در نهادهای سنتی جامعه ایران نبودهاند بلکه به نوعی به دنبال اصلاح و تطبیق آنها با مدرنیته بودهاند. گفتمان فکری و ایدههای اصلاحی در ایران در نیمه دوم قرن نوزدهم به صورت کاملا بازی ایدههای اروپایی عصر روشنگری را میپذیرفت و راه برونرفت وضعیت نابسامان سیاسی و اجتماعی ایران را اجرا شدن این ایدهها میدانست. اما آنچنان که در برخی کشورها همانند هند، مهاتما گاندی توانست به نحو مناسبی ایدههای غربی را با شرایط جامعه سازگار کند، در عصر مشروطه چنین اتفاقی نیفتاد و در واقع تناقض ایجاد شده در همین بحث بود.به سخن دیگر مشروطه با تمام دستاوردهای ارزشمندش نتوانست و شاید هم فرصت نیافت تا گفتمان اصلاحطلبانه در ایران را به یک نهاد ماندگار تبدیل سازد.
گروهی دلیل ناکامی مشروطه را تقلیل مفاهیم مدرنی همچون ملت، دولت، مجلس و حکومت میدانند. آنها معتقدند روشنفکران این عصر برای پذیرش چنین مفاهیمی از سوی جامعه ایران، تلاش کردهاند که این مفاهیم غربی را کاملا منطبق بر سنت و مذهب بدانند و معتقدند همین درک موجب شده است که مشروطه به راه صحیح نرود. دیدگاه شما چیست؟
ببینید با این حرف مخالف هستم و برای شما توضیح خواهم داد. در برخی نوشتهها و دیدگاهها به گونهای عنوان شده است که انگار جنبش مشروطهخواهی یک تحول بیهمتا در دنیا بوده و تنها در ایران اتفاق افتاده است. در حالی که این روند و چالشهای آن در کشورهای مختلفی رخ داده و عدم توجه به بررسی سیر تطبیقی تاریخ چنین تحولاتی موجب گمراهی در به دست آوردن حقیقت خواهد بود. چنین جنبشهایی در عصر روشنگری در اروپا، در انگلستان و یا در انقلاب آمریکا باید بررسی و مطالعه شود. از سوی دیگر آیا خود روشنفکران ایرانی در عصر مشروطه تلقی و درک درستی از آنچه در اروپای آن روز اتفاق میافتاد داشتهاند؟ روشنفکران ما با کمال تاسف نه در عصر مشروطه بلکه در سالهای دهه 40 و 50 هم درک صحیحی از تحولات اروپا نداشتهاند. مثلا آقای شایگان و یا علی شریعتی که هردو مدتها در اروپا به سر بردهاند در نوشتههای خود نشان دادهاند که بینش صحیحی از این وضعیت نداشتهاند.امروز هم برخی از روشنفکران راست که به دنبال مدلهایی مانند حکومت رضاشاهی و ترقیخواهی از طریق این مدل هستند در تلاشند که جنبش مشروطه را ناکام بدانند. شکی در این نیست که بسیاری از روحانیت، مشروطه را پذیرفته بودند، علمای بزرگ آن زمان چه در شهر نجف و چه در تهران و سایر مراکز دینی به تایید مشروطهخواهان پرداختند، کما اینکه بسیاری از همین روحانیون وجوهی از مدرنیته را بیآنکه آن را با اعتقادات دینی خود در تضاد ببینند، پذیرفتند. مجلس را حضور روحانیت تضعیف نکرد بلکه دولت مرکزی استبدادی در بعد از مشروطه بود که نهاد مجلس و انتخابات در ایران را از معنا تهی نمود. کسانی که استدلالهای مورد اشاره شما را مطرح میکنند دچار بیاندیشیدگی شدهاند. اتفاقا ضعف مجلس در دوره رضاشاه در دورهای بود که روحانیت هم چندان قدرت سیاسی نداشت.
روحانیت به طور طبیعی مدافع باورهای سنتی در جامعه بوده است و از این منظر چه میزان نقش میتوان برای آن در مشروطه در نظر گرفت؟
ما در میان روحانیت به عنوان یک گروه تاثیرگذار در انقلاب مشروطه شخصیتی مانند شیخ فضلالله نوری را داریم و در برابر آن هم شخصیتی مانند آیتالله نائینی را که اولی به مخالفت با مشروطه و مشروطه خواهان برمیخیزد و دومی رساله مهمی پیرامون مشروطه به نگارش در میآورد. ما در میان روحانیون افرادی مانند «سید جمال الدین اسدآبادی» را داریم که اروپا را دیده است و یا «ملک المتکلمین» را داریم که با افکار جدید آشنایی داشته است و یا افرادی مانند «یحیی دولتآبادی» و از این نمونهها در آن دوران فراوان است حتی خود «تقیزاده» تحصیلات حوزوی داشته است، این افراد در قامت کسانی که در دوران مشروطه موثر بودهاند از میان روحانیت برخاستهاند و اگر به این شکل به مساله نگاه کنیم که چند روشنفکر ایرانی که در غرب تحصیل کرده بودند جنبش مشروطه را ایجاد کردند به بیراهه رفتهایم. پس باید از جملات کلی همانند اینکه روحانیت به طور طبیعی مدافع سنت است پرهیز کرد. بنابراین با تاکید بر پیچیدگی نقش روحانیت در تحولات مشروطه نمیتوان این نقش را بر اساس یک طبقهبندی ساده «مدرن و ضد مدرن» ارزیابی کرد. توجه کنید که بحث اساسی در دوره مشروطه و حتی در دورانهای بعد از آن نه دوگانههایی مانند روحانی و روشنفکر و یا مدرن و ضد مدرن، بلکه دوگانه استبداد و مخالفین استبداد است. شما میبینید که برخی از افراد موثر در جنبش مشروطه اصلا خود به دربار و قاجاریه وابستگی داشتهاند اما در سمت مخالفان استبداد ایستادهاند.
از کتاب تاملی در مدرنیته ایرانی شما برمیآید که معتقد باشید در طول حکومت محمدرضا پهلوی و در سالهای منتهی به انقلاب اسلامی گفتمان مشروطهخواهی تا حدودی به حاشیه رفته است. در این دوره برخی روشنفکران مطرح همچون جلال آل احمد و شریعتی، یا منتقد مشروطه میشوند یا اصولا به مشروطه نمیپردازند. دلیل چنین تغییری را چه میدانید.
بله چنین تغییری اتفاق افتاده است. اگر به دوران 1320-1332 توجه کنیم میبینیم که در این دوره ارزشهای مشروطیت پر رنگ است و نیروهای سیاسی حاضر در جامعه، خود را پایبند به قانون اساسی مشروطه میدانند. حتی حزب توده به عنوان یک نیروی رادیکال موجود در فضای آن زمان هم، خود را مقید به مشروطه دانسته و در مقطعی در مجلس و حتی دولت حضور پیدا میکند. مشروطه همواره و حتی در دوران رضاشاه جشن گرفته میشد و به عنوان روز مهمی برای مردم ایران مطرح بود. به دنبال کودتای 28 مرداد سال 32 و روی کار آمدن دولت کودتا و ساقط شدن دولت مصدق،شاه با تسلط بر تمامی امور کشور، مجلس شورا را که میراث مشروطه است به آلت دست خود تبدیل میکند، شاه اگرچه در سالهای دهه 30 میزانی از مخالفت را ازسوی وابستگانش در برابر سیاستهای حاکم تحمل میکند، اما در سالهای 40 و 50 هیچ دیدگاه مخالفی حتی از درون رژیم پهلوی تحمل نمیشود. در این دوران، ما نوعی تغییر تاکتیک را در میان نیروهای سیاسی موجود میبینیم. نیروهای رادیکالی که در دهه 40 و 50 ظهور مییابند با تاکید بر اصلاحناپذیر بودن حکومت پهلوی شعار مشروطهخواهی را کمرنگ میسازند، این البته با شرایط آن روز دنیا مبنی بر بروز انقلابها و ایجاد گروههای چریکی در کشورهای مختلف برای مبارزه با حکومتهای استبدادی بیارتباط نبوده است.همچنین در میان روحانیت و به دنبال فوت آیتالله بروجردی، دیدگاههای جدیدی نسبت به حکومت قوت میگیرد. در نهایت میبینیم که در آغاز انقلاب اسلامی نیروهایی همانند جبهه ملی ایران و نهضت آزادی نیز با تغییر مشی خود از شعار “شاه باید برود”حمایت میکنند و این تغییر تاکتیک را میپذیرند. بعد از پیروزی انقلاب و خصوصا به دنبال خروج کامل نیروهایی همانند نهضت آزادی از حکومت، ما شاهد یک گفتمان غالب انقلابی در کشور هستیم که به نوعی هیچگونه توجهی به مشروطه و ارزشهای آن ندارد.
آیا میتوان انقلاب اسلامی را در امتداد حرکت مشروطه دانست؟
انقلاب ایران در سال 57 به هر حال یک تفاوت مهم و جدی با انقلاب مشروطه داشت یعنی مشروطهخواهان با آنکه شاید میتوانستند اما به دنبال سرنگونی حکومت قاجار نرفتند اما در انقلاب چنین نبود. از سوی دیگر انقلابیون ایران میتوانستند قانون اساسی دوران مشروطه را تغییر ندهند اما آنها قانون اساسی جدیدی تدوین کردند، هر چند در ابتدا نام مجلس شورای ملی را بر نهاد قانونگذاری حفظ کردند. توجه کنید که سران انقلاب ایران در سال 57 اگرچه در روش و تاکتیک انقلابی بودهاند اما همه آنها از روشهای مشروطهخواهی نبریده بودند. شما مشاهده میکنید که بعد از پایان جنگ لزوم بازگشت به مشروطه و بهخصوص شعار کلیدی آن یعنی حکومت قانون دوباره زنده میشود و این تفکر به شکل جدی رواج دارد.
بسیاری از اصلاح طلبان ایرانی معتقد بودند که به نوعی در سالهای اصلاحات پروژه مشروطیت را جلو میبردهاند و به مرام مشروطه وفادار بودهاند، آیا از دیدگاه شما آنها در این امر موفق بودهاند؟ و تاکید بر شعار مشروطهخواهی و حاکمیت قانون در وضعیت امروزی ایران تا چه اندازه میتواند مثمر ثمر باشد؟
آنگونه که در کتاب روشنفکران ایرانی روایت بیم و امید هم آوردهام با یک مقایسه تطبیقی در جنبشهای اجتماعی در قرن بیستم میتوان به معیار مشخصی از میزان توفیق و یا عدم توفیق آنها رسید. تاریخ قرن بیستم به ما اثبات کرده است که جنبشهایی که بر پایه صلح و اصلاحطلبی حرکت کردهاند توانستهاند نتایج خوبی را به ارمغان آورند و در مقابل، تفکراتی که سعادت و خوشبختی را وعده داده بودند به راههای نادرستی رفته و یا حتی به فاشیسم ختم شدهاند. در میان جنبشهای اجتماعی که بر تفکر اصلاحی و تاکید بر بهبود وضعیت جامعه و نه حل تمامی مشکلات آن تاکید داشتهاند، هند نمونه بسیار جالب و موفقی است اما مثلا چنین جنبشهایی در الجزایر و یا مصر شکست خوردند. در ایران امروز نیز اگر اصلاحطلبان بر حرکت بر مسیر اصلاحی و همچنین تاکید بر لزوم حاکمیت قانون و تحقق توسعه و دموکراسی همانند آنچه در انقلاب مشروطه واقع شد، تاکید کنند میتوانیم به نتیجهبخش بودن چنین شیوههایی امیدوار باشیم.