داستان هنوز پابرجا
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
مشروطهخواهی جنبش اصیلی بود که از دل نیازهای عمیقا اجتماعی جامعهای عقبمانده و استبدادزده سر برآورد. اینکه میگویم عمیقا اجتماعی از آن روست که ادامه حیات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایران در واپسین سالهای قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادی، با توجه به دگرگونیهای عظیمی که در جهان به وقوع پیوسته بود، بدون تحقق یافتن بخشی از مطالبات جنبش مشروطه غیرممکن بود. در جهانی که طی یک قرن با توسل به فناوریهای جدید، به اندازه قرنها از گذشته خود فاصله گرفته بود، تا جایی که استعمارگران حفظ قلمروهای استعماری خود را با روشهای قدیم، نه عقلانی و نه مقرون به صرفه میدانستند، بقای وضع موجود در ایران عصر قاجار، آن هم در کشوری که در یکی از مهمترین نقاط استراتژیک جهان واقع شده و پرونده قطور تارخ و تمدنی کهنسال را زیر بغل دارد امکانپذیر نمود.
انقلاب مشروطه باید به وقوع میپیوست و همین «باید» بود که مظفرالدینشاه را به صدور فرمان مشروطیت و تشکیل مجلس تشویق و ترغیب میکرد. در این که درک مظفرالدینشاه از مشروطه با درکی که مجاهدین و روشنفکران مشروطهخواه از آن داشتند، بسیار متفاوت بود، تردیدی نیست. اما از فرمان مظفرالدینشاه دست کم این را میتوان فهمید که دربار قاجار هم به این نتیجه رسیده بود که ادامه وضع قبلی امکانپذیر نبوده، لذا ناچار بود که به بخشی از آن ضرورت تاریخی تسلیم شود. این وضوح و روشنی در اهداف و خواستههای بنیادین و حداقلی (و در عین حال مهم) انقلاب مشروطه در ادبیات مشروطه نیز عینا منعکس گشته و بنیانهای اولیه ادبیات جدید ما را بنا نهاده است.
آنچه امروز به عنوان ادبیات مدرن فارسی در اختیار ماست اگرچه در ظاهر نسبت و نزدیکی چندانی با ادبیات مشروطه ندارد، اما در واقع این ادبیات درختی است که از دل همان خاک سر برآورده و ریشههایش از آن تغذیه کرده است.
اکنون پس از گذشت یک قرن از انقلاب مشروط وقتی به میراث ادبی این دوران نگاه میکنیم، با متر و معیارهایی که امروز در دست داریم نمیتوانیم ادعا کنیم که این میراث، میراثی غنی و پربار است. در مجموعه آثار شعری و داستانی این دوره به جرأت میتوان گفت که حتی یک اثر درجه یک پیدا نمیشود. تاثیر مشروط بر شعر فارسی، تاثیری سطحی و محافظهکارانه بود و از حدو حدود بهکارگیری برخی از واژهها و اصطلاحات روز (مثلا در شعر عارف) و استفاده از قالبهایی چون مستزاد که قابلیت بیانگری بیشتری برای بیان موضوعات اجتماعی روز در اختیار شاعر مینهاد، فراتر نمیرفت. اما این داوری به آن معنا نیست که نقش تحولات دوران مشروطه را در انتقال شعر و ادبیات به میان مردم کوچه و بازار نادیده بگیریم. مشروطه به ویژه با استفاده از رسانه جدیدالولادهای به نام روزنامه که خود موجد آن بود، ادبیات را به میان مردم برد، با زندگی آنها پیوند داد و زمینه لازم را برای پیدایی ادبیات مدرن فراهم کرد. نیما، جمالزاده و هدایت که در واقع معماران اصلی ادبیات مدرن ایرانند در چنین شرایطی ظهور کردند، برای همین است که به گمانم میتوان این سه را درشتترین و زیباترین میوههای درخت ادبیات مشروطهایران دانست. کارنامه ادبیات مشروطه در حوزه داستان و رمان، نه از نظر کمیت و نه از نظر کیفیت کارنامه چندانی نیست. با این حال همین کارنامه – به ویژه از دیدگاه محتوایی - جای تامل فراوان دارد. من در این یادداشت، به شمایی از این ادبیات و یکی از مهمترین آثار آن، یعنی «مسالکالمحسنین» اثر طالبوف اشارهوار خواهم پرداخت.
ادبیات مشروطه چند نویسنده معروف و سرشناس دارد که یکی از آنها عبدالرحیم بن شیخ ابوطالب نجارتبریزی معروف به طالبوف است که در سال 1213 خورشیدی در تبریز به دنیا آمده و در سال 1289 خورشیدی در داغستان در گذشته است.
طالبوف در اوان جوانی به قفقاز رفت و بیشتر عمر خود را در آن سرزمین به تجارت و کسب علم پرداخت. علاوه بر زبان ترکی که زبان مادریاش بود با زبانهای فارسی، روسی، فرانسه و عربی آشنایی کامل داشت و آثارش را به زبان فارسی مینوشت. ترجمه سه کتاب در زمینه علوم جدید و حکمت و فلسفه از روسی به فارسی و چندین اثر تالیفی در زمینههای علمی، اجتماعی و ادبی آثاری است که از این نویسنده به جا مانده است.
از میان آثار طالبوف دو اثر بیش از آثار دیگر او مورد توجه قرار گرفت. نخستین اثر کتابی است با عنوان «کتاب احمد» در سه جلد که جلد اول آن در سال 1307 هـ . ق در استانبول به چاپ رسید و شهرت فراوانی نصیب او کرد. طالبوف این کتاب را تحت تاثیر کتاب معروف «امیل» اثر «ژان ژاک روسو» نوشته و هدف او از نوشتن این کتاب، ترویج معارف و علوم و فنون جدید بین دانشآموزان و جوان ایران بوده است.
کتاب احمد همچون امیل کتابی است تعلیمی و تربیتی که در قالب صحبتهای پدری تحصیلکرده و روشنفکر برای فرزند خردسالش تنظیم شده است. فرزند خیالی نویسنده که نوجوانی کنجکاو و باهوش است در هر نشست پرسشهایی را با پدر خود در میان میگذارد و پدر به آن پرسشها به تفصیل پاسخ میگوید. پرسشها عمدتا حول مسائلی چون مسائل دینی، مسائل علمی، مسائل اجتماعی، اختراعات و اکتشافات جدید، بهداشت، کشاورزی، تاریخ، جغرافیا، طبیعت، وطندوستی، قانون و... دور میزند. این کتاب اگرچه از بعضی تکنیکهای داستاننویسی بهره برده است، اما در مجموع نمیتوان آن را در ردیف ادبیات داستانی قرار داد. دومین کتاب طالبوف داستانواره بلندی است به نام «مسالکالمحسنین» که در زمان انتشار خود (به سال 1323 قمری) مورد تمجید آزادیخواهان و تکفیر مرتجعین قرار گرفت. طرح کلی کتاب از این قرار است که میرزامحسن مهندسباشی از سوی اداره جغرافیایی (که البته وجود خارجی نداشته است) ماموریت یافته برای یک سفر اکتشافی و علمی به قله دماوند برود. وی برای انجام این ماموریت، گروهی مرکب از دو نفر مهندس، یک پزشک و یک معلم شیمی را تشکیل میدهد و روز دوشنبه 14 ذیقعده 1320 هجری سفر خود را آغاز میکند. آنها در جریان سفر که حدود سه ماه طول میکشد از شهرها و روستاهای مختلفی عبور میکنند و با اقشار مختلف مردم (و بیشتر با اقشار ممتاز جامعه شامل خوانین، روحانیون، تجار و صاحبمنصبان حکومتی و...) ملاقات میکنند و بدینترتیب و با این تمهید داستانی، نویسنده تصویری از جامعه آن روز ایران به دست میدهد. زمان وقوع حوادث حدود 4 سال پیش از صدور فرمان مشروطیت است. اوضاع کشور از هر حیث در نهایت آشفتگی و پریشانی است. فقر، دروغ، جهل، خرافه، فساد، بیسوادی، فقدان بهداشت، ظلم و ستم اربابان و عوامل حکومت و.... بیداد میکند. اینها مطالبی است که در اغلب کتابها، سفرنامهها، خاطرهنویسیها و اشعاری که از آن دوران برجا مانده مکررا بیان شده است. بنابراین آنچه در این کتاب آمده از این نظر برتریای نسبت به آنهای دیگر ندارد. تنها امتیاز مسالکالمحسنین در این است که این حرفها را در قالب گفتوگو و جدل به میان میآورد، یعنی نویسنده به چند شخصیت فرعی داستان که دیدگاهی نسبتا متفاوت با دیدگاه شخصیت اصلی داستان (محسن) دارند اجازه اظهارنظر میدهد. گرچه این اظهارنظرها به سرعت مقهور دیدگاه شخصیت اصلی (که در واقع حامل نظریات خود نویسنده است) میشود و گویا تنها به این دلیل مطرح میشوند که بر استحکام دیدگاهها و استدلالهای شخصیت اصلی صحه بگذارند، اما به هر حال با توجه به فقدان سنت داستاننویسی در ایران نمیتوان آن را نادیده گرفت.
شخصیت اصلی داستان (محسن) تحصیلکرده انگلستان و مردی روشنبین و تجددطلب است. او در عین حال نه تنها دلباخته غرب نیست، بلکه بر این باور است که «هر ایرانی که وطن خود را مثل بلاد اروپا بخواهد، آرزوی آزادی و مساوات آنها را بکند، به کثرت جمعیت بلاد ایشان حسد برد، در اعمال و اقوال تقلید آنها را نماید و سیویلیزاسیون را تهذیب اخلاق بداند، دشمن دین و وطن خود میباشد.»
محسن شخصیتی است میهنپرست و متدین که معتقد است اسلام کاملترین ادیان است و آموزهها و احکام آن، چنانچه درست فهمیده و اجرا شود، موجب سعادت جامعه خواهد شد. دینداری محسن (دستکم به گمان خود او) هیچ منافاتی با سکولاریزم ندارد. او بر این عقیده است که مشکل اصلی ایران، بیقانونی است. قانونی که وی از آن سخن میگوید اگرچه مخالفتی با شرع ندارد، اما در عین حال قوانین و احکام شریعت نیست. او در مباحثه با یکی از روحانیون برجسته زمان خود در توضیح عقاید خویش چنین میگوید: «سبب اصلی ترقی ملل مغربزمین یکی این است که آفتاب علم و صنعت از مغرب طالع شده و دیگر قانون ایشان است که خود ملت برای مصالح امور خود وضع میکنند... قانون یعنی اصول مرتب احکام مشخص حقوق و حدود مدنی و سیاسی متعلق به فرد و جماعت و نوع...»
محسن با بحث مفصل و ذکر مثالهای مشخص «آنها» را متقاعد میکند که این بحثها نه تنها ضدیت با اسلام نیست بلکه تنها راه نجات اسلام و مسلمین در مقابل قدرت رو به افزایش جهان غرب و مسیحیت که به خاک و ثروت مسلمانان چشم دوخته این است که مسلمانان در روش زندگی و نحوه اداره جامعه خود از تجربه ملل غرب بیاموزند. در پایان این گفتوگو، روحانی به محسن میگوید:«شما خیال نکنید که ما از فهم اقتضای عصر و اصلاح نقایص پر بیخبر و بیخردیم، نه، عیب کار همان اغراض است.» منظور روحانی از همان اغراض این است که او از متعصبین صنف خودشان واهمه دارد و به داستانی اشاره میکند که چطور به خاطر حمایت از طرح احداث یک کارخانه پارچهبافی که برای راهاندازی آن باید از همکاری فرنگیها استفاده میشد از سوی همقطاران خود مورد تکفیر قرار گرفته است. این شخصیت که احتمالا خیالی نیست و طالبوف آن را براساس شخصیت یکی از روحانیون معروف آن روزگار نوشته است یکی از باورپذیرترین شخصیتهای این داستان است. این روحانی معتدل و سنتگرا با آنکه انقلابی نیست اما از اصلاحات بدش نمیآید...
شخصیت محسن، شخصیت نمونهواری از روشنفکران میانهرو دوران مشروطه است. افکار و عقاید او ملغمهای است از لیبرالیسم، سوسیالیسم، اسلام، مادهگرایی، عرفان و... با این همه او عمیقا دلبسته وطن خود است. از عقبماندگی آن رنج میبرد و به سعادت و ترقی آن میاندیشد. جامعه آرمانیای که محسن در جستوجوی آن است، به رغم تشتت فکری این شخصیت (و نویسنده آن، طالبوف) مرزهای روشنی دارد. طالبوف نمونه کوچکی از این جامعه آرمانی را در این داستان در یک روستای خیالی پیاده کرده است. کدخدایی که جوادبک نام دارد آدمی است باسواد و کاردان که برای مردم روستا صندوق تعاون درست کرده است تا آنها در مواقع نیاز مجبور نباشند محصولات خود را با قیمت ارزان پیشفروش کنند. کدخدا با عقل و تدبیر خود نوعی سیستم مالیاتی را در روستا پیاده کرده که از طریق آن به امور عمومی رسیدگی میشود و نام آن را «بیتالمال» گذاشته است. مباشرین این امور از طریق انتخابات با اکثریت آرا برگزیده میشوند و...
یکی از مهمترین ویژگیهای انقلاب مشروطیت در مقایسه با انقلاب بهمن 57 وضوح و صراحت خواستهها و اهداف اساسی آن بود. برای همین است که شخصیتهای متعدد داستان مسالکالمحسنین به رغم تشتت آرا، تصویر مشترکی از یک جامعه آرمانی در ذهن دارند.
همراهان محسن در این سفر همه افرادی تحصیل کردهاند. احمد که پزشک گروه است با آن که در فرانسه تحصیلکرده و با علوم جدید و تاریخ و فلسفه آشنایی دارد در عین حال معتقد به تقدیر است و در جایی میگوید: «عزم بشری بیمعاونت تقدیر منتج ظهور و مثمر ثمر نمیشود.» (4) مصطفی که در غرب تحصیل مهندسی کرده، آدمی است خرافاتی. محمد که معلم شیمی است به شدت طرفدار انگلیس است. حسین که مهندس است و در روسیه درس خوانده هم به ایران باستان گرایش دارد و هم طرفدار روسیه است. با این حال همه این آدمها در یک چیز با هم متفقالقولند و آن این که ایران به قانون و علم و صنعت جدید نیاز دارد.
طالبوف با آنکه در پرداخت شخصیتهای خود تبحر چندانی به خرج نداده و در بسیاری از موارد تصورات ذهنی خود را به جای افکار و عقاید شخصیتها روی کاغذ آورده است با این حال داستان بلند یا رمانی نوشته که به لحاظ تعدد شخصیتها و آدمهایی که به نحوی وارد داستان میشوند، قابل توجه و حتی قابل استناد است.
خواننده امروزی این کتاب میتواند با نگاه انتقادی نکات زیادی را از گفتهها و ناگفتههای این کتاب دریابد. از جمله اینکه چرا حتی یک شخصیت زن در این داستان حضور ندارد؟ چرا برخی از پرسشهای شخصیتهای این داستان هنوز هم پرسش ماست؟ چرا امروز بار دیگر در بعضی از عرصهها، چالش بین سنت و مدرنیته ما به همان شکل قدیم در حال تکرار است؟ آیا بخشی از نابسامانیهای امروز ما ناشی از التقاط و تشتت فکری میرزا محسن مهندسباشی نیست؟ و...
داستان مسالکالمحسنین اینطور به پایان میرسد که محسن پس از انجام ماموریت به تهران بر میگردد و با ذوق و شوق فراوان گزارش مفصلی از سفر مهم اکتشافی خود را به رئیساش که یکی از وزرای دربار قاجار است تقدیم میکند. اما در کمال تعجب میبیند که وزیر توجهی به گزارش او ندارد. محسن میخواهد برای وزیر توضیح بدهد که در جریان سفر چه سختیها کشیدهاند. وزیر حرف او را قطع میکند و میگوید: «میدانم. اما این را سفیر انگلیس خواسته بود که شما را مامور کردم وگرنه برای ما دانستن عرض و طول معدن یخ و ارتفاع قله دماوند لزومی ندارد.» (5) و تازه معلوم میشود که در تمام این مدت، جناب مهندسباشی و همراهان دانشمند او به قول معروف سرکار بودهاند. البته برای اینکه داستان به این تلخی تمام نشود در واپسین صفحات کتاب از محسن برای شرکت در جلسهای که در باغ عمارت ضیاء تشکیل میشود و همه بزرگان کشور در آن حضور دارند دعوت به عمل میآید. در این جلسه باشکوه و تاریخی، مظفرالدینشاه سخنرانی پرشوری در دفاع از مشروطیت ایراد میکند و فرمان تشکیل مجلس را صادر مینماید. اما این پایان خوش دیری نمیپاید. پس از اتمام سخنرانی پادشاه «همه حاضرین حتی فرنگیان به آواز بلند «زندهباش! دیر بپا!» چنان صلوات کشیدند که اتاق به این بزرگی هشتاد ذرع طول پنجاه ذرع پهن و بیست ذرع بلندی به تزلزل درآمد. از این صدای شعفانگیز از خواب بیدار شدم. دیدم آنقدر خوابیدهام که اندامم آماس کرده.»
انقلاب مشروطه باید به وقوع میپیوست و همین «باید» بود که مظفرالدینشاه را به صدور فرمان مشروطیت و تشکیل مجلس تشویق و ترغیب میکرد. در این که درک مظفرالدینشاه از مشروطه با درکی که مجاهدین و روشنفکران مشروطهخواه از آن داشتند، بسیار متفاوت بود، تردیدی نیست. اما از فرمان مظفرالدینشاه دست کم این را میتوان فهمید که دربار قاجار هم به این نتیجه رسیده بود که ادامه وضع قبلی امکانپذیر نبوده، لذا ناچار بود که به بخشی از آن ضرورت تاریخی تسلیم شود. این وضوح و روشنی در اهداف و خواستههای بنیادین و حداقلی (و در عین حال مهم) انقلاب مشروطه در ادبیات مشروطه نیز عینا منعکس گشته و بنیانهای اولیه ادبیات جدید ما را بنا نهاده است.
آنچه امروز به عنوان ادبیات مدرن فارسی در اختیار ماست اگرچه در ظاهر نسبت و نزدیکی چندانی با ادبیات مشروطه ندارد، اما در واقع این ادبیات درختی است که از دل همان خاک سر برآورده و ریشههایش از آن تغذیه کرده است.
اکنون پس از گذشت یک قرن از انقلاب مشروط وقتی به میراث ادبی این دوران نگاه میکنیم، با متر و معیارهایی که امروز در دست داریم نمیتوانیم ادعا کنیم که این میراث، میراثی غنی و پربار است. در مجموعه آثار شعری و داستانی این دوره به جرأت میتوان گفت که حتی یک اثر درجه یک پیدا نمیشود. تاثیر مشروط بر شعر فارسی، تاثیری سطحی و محافظهکارانه بود و از حدو حدود بهکارگیری برخی از واژهها و اصطلاحات روز (مثلا در شعر عارف) و استفاده از قالبهایی چون مستزاد که قابلیت بیانگری بیشتری برای بیان موضوعات اجتماعی روز در اختیار شاعر مینهاد، فراتر نمیرفت. اما این داوری به آن معنا نیست که نقش تحولات دوران مشروطه را در انتقال شعر و ادبیات به میان مردم کوچه و بازار نادیده بگیریم. مشروطه به ویژه با استفاده از رسانه جدیدالولادهای به نام روزنامه که خود موجد آن بود، ادبیات را به میان مردم برد، با زندگی آنها پیوند داد و زمینه لازم را برای پیدایی ادبیات مدرن فراهم کرد. نیما، جمالزاده و هدایت که در واقع معماران اصلی ادبیات مدرن ایرانند در چنین شرایطی ظهور کردند، برای همین است که به گمانم میتوان این سه را درشتترین و زیباترین میوههای درخت ادبیات مشروطهایران دانست. کارنامه ادبیات مشروطه در حوزه داستان و رمان، نه از نظر کمیت و نه از نظر کیفیت کارنامه چندانی نیست. با این حال همین کارنامه – به ویژه از دیدگاه محتوایی - جای تامل فراوان دارد. من در این یادداشت، به شمایی از این ادبیات و یکی از مهمترین آثار آن، یعنی «مسالکالمحسنین» اثر طالبوف اشارهوار خواهم پرداخت.
ادبیات مشروطه چند نویسنده معروف و سرشناس دارد که یکی از آنها عبدالرحیم بن شیخ ابوطالب نجارتبریزی معروف به طالبوف است که در سال 1213 خورشیدی در تبریز به دنیا آمده و در سال 1289 خورشیدی در داغستان در گذشته است.
طالبوف در اوان جوانی به قفقاز رفت و بیشتر عمر خود را در آن سرزمین به تجارت و کسب علم پرداخت. علاوه بر زبان ترکی که زبان مادریاش بود با زبانهای فارسی، روسی، فرانسه و عربی آشنایی کامل داشت و آثارش را به زبان فارسی مینوشت. ترجمه سه کتاب در زمینه علوم جدید و حکمت و فلسفه از روسی به فارسی و چندین اثر تالیفی در زمینههای علمی، اجتماعی و ادبی آثاری است که از این نویسنده به جا مانده است.
از میان آثار طالبوف دو اثر بیش از آثار دیگر او مورد توجه قرار گرفت. نخستین اثر کتابی است با عنوان «کتاب احمد» در سه جلد که جلد اول آن در سال 1307 هـ . ق در استانبول به چاپ رسید و شهرت فراوانی نصیب او کرد. طالبوف این کتاب را تحت تاثیر کتاب معروف «امیل» اثر «ژان ژاک روسو» نوشته و هدف او از نوشتن این کتاب، ترویج معارف و علوم و فنون جدید بین دانشآموزان و جوان ایران بوده است.
کتاب احمد همچون امیل کتابی است تعلیمی و تربیتی که در قالب صحبتهای پدری تحصیلکرده و روشنفکر برای فرزند خردسالش تنظیم شده است. فرزند خیالی نویسنده که نوجوانی کنجکاو و باهوش است در هر نشست پرسشهایی را با پدر خود در میان میگذارد و پدر به آن پرسشها به تفصیل پاسخ میگوید. پرسشها عمدتا حول مسائلی چون مسائل دینی، مسائل علمی، مسائل اجتماعی، اختراعات و اکتشافات جدید، بهداشت، کشاورزی، تاریخ، جغرافیا، طبیعت، وطندوستی، قانون و... دور میزند. این کتاب اگرچه از بعضی تکنیکهای داستاننویسی بهره برده است، اما در مجموع نمیتوان آن را در ردیف ادبیات داستانی قرار داد. دومین کتاب طالبوف داستانواره بلندی است به نام «مسالکالمحسنین» که در زمان انتشار خود (به سال 1323 قمری) مورد تمجید آزادیخواهان و تکفیر مرتجعین قرار گرفت. طرح کلی کتاب از این قرار است که میرزامحسن مهندسباشی از سوی اداره جغرافیایی (که البته وجود خارجی نداشته است) ماموریت یافته برای یک سفر اکتشافی و علمی به قله دماوند برود. وی برای انجام این ماموریت، گروهی مرکب از دو نفر مهندس، یک پزشک و یک معلم شیمی را تشکیل میدهد و روز دوشنبه 14 ذیقعده 1320 هجری سفر خود را آغاز میکند. آنها در جریان سفر که حدود سه ماه طول میکشد از شهرها و روستاهای مختلفی عبور میکنند و با اقشار مختلف مردم (و بیشتر با اقشار ممتاز جامعه شامل خوانین، روحانیون، تجار و صاحبمنصبان حکومتی و...) ملاقات میکنند و بدینترتیب و با این تمهید داستانی، نویسنده تصویری از جامعه آن روز ایران به دست میدهد. زمان وقوع حوادث حدود 4 سال پیش از صدور فرمان مشروطیت است. اوضاع کشور از هر حیث در نهایت آشفتگی و پریشانی است. فقر، دروغ، جهل، خرافه، فساد، بیسوادی، فقدان بهداشت، ظلم و ستم اربابان و عوامل حکومت و.... بیداد میکند. اینها مطالبی است که در اغلب کتابها، سفرنامهها، خاطرهنویسیها و اشعاری که از آن دوران برجا مانده مکررا بیان شده است. بنابراین آنچه در این کتاب آمده از این نظر برتریای نسبت به آنهای دیگر ندارد. تنها امتیاز مسالکالمحسنین در این است که این حرفها را در قالب گفتوگو و جدل به میان میآورد، یعنی نویسنده به چند شخصیت فرعی داستان که دیدگاهی نسبتا متفاوت با دیدگاه شخصیت اصلی داستان (محسن) دارند اجازه اظهارنظر میدهد. گرچه این اظهارنظرها به سرعت مقهور دیدگاه شخصیت اصلی (که در واقع حامل نظریات خود نویسنده است) میشود و گویا تنها به این دلیل مطرح میشوند که بر استحکام دیدگاهها و استدلالهای شخصیت اصلی صحه بگذارند، اما به هر حال با توجه به فقدان سنت داستاننویسی در ایران نمیتوان آن را نادیده گرفت.
شخصیت اصلی داستان (محسن) تحصیلکرده انگلستان و مردی روشنبین و تجددطلب است. او در عین حال نه تنها دلباخته غرب نیست، بلکه بر این باور است که «هر ایرانی که وطن خود را مثل بلاد اروپا بخواهد، آرزوی آزادی و مساوات آنها را بکند، به کثرت جمعیت بلاد ایشان حسد برد، در اعمال و اقوال تقلید آنها را نماید و سیویلیزاسیون را تهذیب اخلاق بداند، دشمن دین و وطن خود میباشد.»
محسن شخصیتی است میهنپرست و متدین که معتقد است اسلام کاملترین ادیان است و آموزهها و احکام آن، چنانچه درست فهمیده و اجرا شود، موجب سعادت جامعه خواهد شد. دینداری محسن (دستکم به گمان خود او) هیچ منافاتی با سکولاریزم ندارد. او بر این عقیده است که مشکل اصلی ایران، بیقانونی است. قانونی که وی از آن سخن میگوید اگرچه مخالفتی با شرع ندارد، اما در عین حال قوانین و احکام شریعت نیست. او در مباحثه با یکی از روحانیون برجسته زمان خود در توضیح عقاید خویش چنین میگوید: «سبب اصلی ترقی ملل مغربزمین یکی این است که آفتاب علم و صنعت از مغرب طالع شده و دیگر قانون ایشان است که خود ملت برای مصالح امور خود وضع میکنند... قانون یعنی اصول مرتب احکام مشخص حقوق و حدود مدنی و سیاسی متعلق به فرد و جماعت و نوع...»
محسن با بحث مفصل و ذکر مثالهای مشخص «آنها» را متقاعد میکند که این بحثها نه تنها ضدیت با اسلام نیست بلکه تنها راه نجات اسلام و مسلمین در مقابل قدرت رو به افزایش جهان غرب و مسیحیت که به خاک و ثروت مسلمانان چشم دوخته این است که مسلمانان در روش زندگی و نحوه اداره جامعه خود از تجربه ملل غرب بیاموزند. در پایان این گفتوگو، روحانی به محسن میگوید:«شما خیال نکنید که ما از فهم اقتضای عصر و اصلاح نقایص پر بیخبر و بیخردیم، نه، عیب کار همان اغراض است.» منظور روحانی از همان اغراض این است که او از متعصبین صنف خودشان واهمه دارد و به داستانی اشاره میکند که چطور به خاطر حمایت از طرح احداث یک کارخانه پارچهبافی که برای راهاندازی آن باید از همکاری فرنگیها استفاده میشد از سوی همقطاران خود مورد تکفیر قرار گرفته است. این شخصیت که احتمالا خیالی نیست و طالبوف آن را براساس شخصیت یکی از روحانیون معروف آن روزگار نوشته است یکی از باورپذیرترین شخصیتهای این داستان است. این روحانی معتدل و سنتگرا با آنکه انقلابی نیست اما از اصلاحات بدش نمیآید...
شخصیت محسن، شخصیت نمونهواری از روشنفکران میانهرو دوران مشروطه است. افکار و عقاید او ملغمهای است از لیبرالیسم، سوسیالیسم، اسلام، مادهگرایی، عرفان و... با این همه او عمیقا دلبسته وطن خود است. از عقبماندگی آن رنج میبرد و به سعادت و ترقی آن میاندیشد. جامعه آرمانیای که محسن در جستوجوی آن است، به رغم تشتت فکری این شخصیت (و نویسنده آن، طالبوف) مرزهای روشنی دارد. طالبوف نمونه کوچکی از این جامعه آرمانی را در این داستان در یک روستای خیالی پیاده کرده است. کدخدایی که جوادبک نام دارد آدمی است باسواد و کاردان که برای مردم روستا صندوق تعاون درست کرده است تا آنها در مواقع نیاز مجبور نباشند محصولات خود را با قیمت ارزان پیشفروش کنند. کدخدا با عقل و تدبیر خود نوعی سیستم مالیاتی را در روستا پیاده کرده که از طریق آن به امور عمومی رسیدگی میشود و نام آن را «بیتالمال» گذاشته است. مباشرین این امور از طریق انتخابات با اکثریت آرا برگزیده میشوند و...
یکی از مهمترین ویژگیهای انقلاب مشروطیت در مقایسه با انقلاب بهمن 57 وضوح و صراحت خواستهها و اهداف اساسی آن بود. برای همین است که شخصیتهای متعدد داستان مسالکالمحسنین به رغم تشتت آرا، تصویر مشترکی از یک جامعه آرمانی در ذهن دارند.
همراهان محسن در این سفر همه افرادی تحصیل کردهاند. احمد که پزشک گروه است با آن که در فرانسه تحصیلکرده و با علوم جدید و تاریخ و فلسفه آشنایی دارد در عین حال معتقد به تقدیر است و در جایی میگوید: «عزم بشری بیمعاونت تقدیر منتج ظهور و مثمر ثمر نمیشود.» (4) مصطفی که در غرب تحصیل مهندسی کرده، آدمی است خرافاتی. محمد که معلم شیمی است به شدت طرفدار انگلیس است. حسین که مهندس است و در روسیه درس خوانده هم به ایران باستان گرایش دارد و هم طرفدار روسیه است. با این حال همه این آدمها در یک چیز با هم متفقالقولند و آن این که ایران به قانون و علم و صنعت جدید نیاز دارد.
طالبوف با آنکه در پرداخت شخصیتهای خود تبحر چندانی به خرج نداده و در بسیاری از موارد تصورات ذهنی خود را به جای افکار و عقاید شخصیتها روی کاغذ آورده است با این حال داستان بلند یا رمانی نوشته که به لحاظ تعدد شخصیتها و آدمهایی که به نحوی وارد داستان میشوند، قابل توجه و حتی قابل استناد است.
خواننده امروزی این کتاب میتواند با نگاه انتقادی نکات زیادی را از گفتهها و ناگفتههای این کتاب دریابد. از جمله اینکه چرا حتی یک شخصیت زن در این داستان حضور ندارد؟ چرا برخی از پرسشهای شخصیتهای این داستان هنوز هم پرسش ماست؟ چرا امروز بار دیگر در بعضی از عرصهها، چالش بین سنت و مدرنیته ما به همان شکل قدیم در حال تکرار است؟ آیا بخشی از نابسامانیهای امروز ما ناشی از التقاط و تشتت فکری میرزا محسن مهندسباشی نیست؟ و...
داستان مسالکالمحسنین اینطور به پایان میرسد که محسن پس از انجام ماموریت به تهران بر میگردد و با ذوق و شوق فراوان گزارش مفصلی از سفر مهم اکتشافی خود را به رئیساش که یکی از وزرای دربار قاجار است تقدیم میکند. اما در کمال تعجب میبیند که وزیر توجهی به گزارش او ندارد. محسن میخواهد برای وزیر توضیح بدهد که در جریان سفر چه سختیها کشیدهاند. وزیر حرف او را قطع میکند و میگوید: «میدانم. اما این را سفیر انگلیس خواسته بود که شما را مامور کردم وگرنه برای ما دانستن عرض و طول معدن یخ و ارتفاع قله دماوند لزومی ندارد.» (5) و تازه معلوم میشود که در تمام این مدت، جناب مهندسباشی و همراهان دانشمند او به قول معروف سرکار بودهاند. البته برای اینکه داستان به این تلخی تمام نشود در واپسین صفحات کتاب از محسن برای شرکت در جلسهای که در باغ عمارت ضیاء تشکیل میشود و همه بزرگان کشور در آن حضور دارند دعوت به عمل میآید. در این جلسه باشکوه و تاریخی، مظفرالدینشاه سخنرانی پرشوری در دفاع از مشروطیت ایراد میکند و فرمان تشکیل مجلس را صادر مینماید. اما این پایان خوش دیری نمیپاید. پس از اتمام سخنرانی پادشاه «همه حاضرین حتی فرنگیان به آواز بلند «زندهباش! دیر بپا!» چنان صلوات کشیدند که اتاق به این بزرگی هشتاد ذرع طول پنجاه ذرع پهن و بیست ذرع بلندی به تزلزل درآمد. از این صدای شعفانگیز از خواب بیدار شدم. دیدم آنقدر خوابیدهام که اندامم آماس کرده.»