شاگردان آخوند او را درک نکردند
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
«میرزا عبدالرضا کفاییخراسانی» تنها روحانی خاندان آخوند خراسانی است. او در اواخر دهه 40 در رشته فلسفه در دانشگاه تهران تحصیل کرده است؛ فلسفه اسلامی در محضر «شیخ ابوالحسن شعرانی» و فلسفه غرب نزد «سیداحمد فردید». او اگرچه بورسیه شده بود تا برای ادامه تحصیل به خارج از کشور برود، امّا بنابر علاقه پدر و آیتالله میلانی به حوزه مشهد رفت و از سال 59 در قم مقیم شد و درس خارج را نزد مرحوم آیتالله سیدمحمد روحانی و آیتالله وحید خراسانی گذراند. همچنین کفایی داماد مرحوم آیتالله محیالدین ممقانی و باجناق شهید سیدمحمد باقر حکیم است. بعدازظهر جمعه به خانهاش در خیابان دورشهر قم رفتم. او اگرچه به تفسیر و تحلیل آرای آخوند پرداخت، اما در میانه گفتوگو که به روابط آخوند و شیخ فضل الله نوری رسید، برخی تلگرافها را جعلی دانست. نوه آخوند در گذشته نیز به مواضع همشیرزاده و پسرعمویش (عبدالحسین کفایی) در کتابش به نام «مرگی در نور» واکنش نشان داده و گفته بود: «نظریات مرحوم آخوند را درباره مشروطه مشروعه و مرحوم شیخ فضلالله نوری اصلاً درست بیان نکرده است.»
تصویر کالبد نظام سیاسی – فقهی مرحوم آخوند خراسانی چگونه است؟
مرحوم آخوند به طور فشرده و اجمالی قائل بودند که در عصر غیبت کبری برای اداره و انتظام شئون عامه مسلمین باید حکومتی از طرف جامعه مسلمانان تشکیل و تاسیس شود و متصدیان این حکومت باید صلحای امت و ثقات مسلمین و به تعبیری عدول مسلمانان به انتخاب اکثریت ملت باشند. در این نوع حکومت، نقش فقیه با سایر مسلمین تفاوتی ندارد و تشکیل آن، مشروط به اذن فقیه نیست و فقیه مانند سایر ثقات مؤمنین و عدول مسلمین، یکی از مصادیق حاکمان حکومت میتواند باشد. لذا حکومت در نظر آخوند میتواند در صورت اقتضای مصالح عامه، بدون تصدی فقیه تشکیل، تاسیس و اداره شود که هر جزء دیدگاه ایشان، مبتنی بر دیدگاه فقهیشان است.
از دیدگاه ایشان چه کسی حائز شرایط رهبری حکومت اسلامی است؟
مرحوم آخوند حکومت اسلامی به تعبیر امروز و مشروطه مشروعه به تعبیر عصر مشروطه را از شئون خاصه امام معصوم(ع) بر میشمرد و تشکیل این نوع حکومت در عصر غیبت را جائز نمیداند. از منظر ایشان، در راس حکومت اسلامی باید شخص معصوم(ع) قرار گیرد که تمامی تصرفات و اعمال حکومت حاکی از حقیقت شریعت باشد؛ بدون خطا و اشتباه در تصمیمگیری. چراکه هر کس به غیر از معصوم، ولو فقیه جامع الشرایط، فاقد عصمت و جائزالخطاست. این چهره اسلام را ملکوک و موقعیت اسلام را در اذهان تضعیف میکند. از این رو، ایشان معتقدند که حکومت اسلامی فقط باید در عصر حضور امام معصوم(ع) تشکیل شود؛ با تصدی ایشان در رأس حکومت.
پس در عصر غیبت، چگونه باید نظام سیاسی جامعه مسلمانان اداره شود؟
تشکیل حکومت برای اداره و انتظام شئون عامه مسلمین از امور حسبیه است و باید در عصر غیبت یک هیات حاکمه باشد که به این امور بپردازند. نظر فقها درباره تصدی امور حسبیه سهگونه است: یک دسته، همچون ملامحمد نراقی قائل به این هستند که امور حسبیه در زمان حضور فقیه جامعالشرایط، از شئون فقیه است و در صورت فقدان فقیه، با صلحای امت و ثقات مسلمین خواهد بود. بنابر این نظر، ولایت عدول مومنین و ثقات مسلمین در طول ولایت فقیه قرار دارد. دسته دوم از فقها معتقدند که امور حسبیه در عصر غیبت کبری مفوض به ثقات مسلمین و عدول مومنین است و فقیه احدالمصادیق است؛ یعنی فقیه جامعالشرایط یکی از ثقات مسلمین و عدول مومنین است. بنابر این نظر، برای تصدی و تصرف در امور حسبیه نیازی به اذن فقیه نیست؛ هم فقیه میتواند متصدی شود و هم غیرفقیه. لذا ولایت ثقات مومنین و عدول مسلمین در امور حسبیه در عرض ولایت فقیه قرار دارد. در نظریه سوم، برخی از فقها همچون شیخ انصاری میگویند که بنا بر احتیاط واجب باید امور حسبیه در غیبت کبری در تصدی فقها باشد؛ یعنی بین دو قول دسته اول و دوم جمع کردهاند و بنابر قدر متیقن، به احتیاط واجب تصرف و تصدی امور حسبیه را از شئون فقیه جامعالشرایط دانستهاند و در صورت فقدان فقیه، نوبت به تصدی عدول مؤمنین میرسد. تفاوت نظر اول با نظر سوم در این است که نظر اول مبتنی بر فتوا بود، اما در نظریه سوم بنا بر احتیاط این حکم داده شده است.
نظر آخوند خراسانی جزو کدام دسته قرار میگیرد؟
مرحوم آخوند در ابتدا معتقد به نظر سوم بود؛ در حاشیه مکاسب اظهار کرده است و فکر میکنم تا سال 1320 ه.ق به این رای قائل بودهاند. در اواخر حیات، از نظر قبلی خود برگشتند و معتقد به نظر دوم شدند. ایشان معتقد بودند: در امور حسبیه فرقی میان فقیه و غیرفقیه نیست و همه ثقات مومنین و صلحای امت و عقلای مسلمین میتوانند متصدی امور حسبیه باشند.
گویا به غیر از مرحوم آخوند، نظر دوم در میان فقها مدافعی ندارد؟
خیر، اینگونه نیست. اصلا بنابر این نظر دوم است که برخی از فقها قائل به نظر سوم شدهاند. اگر دسته دومی نبود، نظر سومی وجود نداشت. پیروان دسته سوم، معتقد به نظر دوم هستند، اما چون عدهای از فقها قائل به نظر اول هستند، «احتیاط» کردهاند و به نظر سوم رای دادند. بنابراین، نظر مرحوم آخوند خراسانی این است که با انتخاب جمهور ملت، باید صلحای جامعه اسلامی متصدی امور حکومتی باشند؛ اعم از اینکه این فرد صالح، عادل و ثقه، فقیه باشد یا غیرفقیه. همچنین بنابر نظر ایشان، باید منتخبان متخصص و خبیر در حکومتداری باشند.
بنا بر نظر آخوند، نقش «فقیه» در اداره نظام سیاسی جامعه اسلامی با غیرفقیه تفاوتی ندارد. پس جایگاه فقیه در نظام سیاسی کجاست؟
تا اینجا، میان فقیه و غیرفقیه تفاوتی وجود ندارد؛ منتها فقیه از باب اینکه متخصص در احکام شرع است و وظیفه شرعیاش به او حکم میکند که در موارد انحراف از احکام شریعت، باید هشدار دهد و در صورت عدم انقیاد دخالت کند و از افرادی که خلاف شریعت رفتار میکنند، سلب مسوولیت کند، نقشاش، نقش ناظر خواهد بود. فقیه در جایگاه ناظر بر انطباق مصوبات و عملکرد حکومت با موازین شریعت و احکام فقه جعفری قرار میگیرد تا حکومت از مجرا و مسیر شریعت منحرف نشود. در صورت انحراف، با نصیحت و هشدار و در صورت تمرد با اقدامات جدی، فقیه وارد میدان عمل میشود. لذا مرحوم آخوند فقط به نقش نظارتی فقیه در نظام حکومت معتقد بود.
نظر ایشان درباره حضور فقها در مناصب حکومتی چیست؟
مرحوم آخوند تصدی فقها و روحانیت را در شئون و مجاری حکومت درست نمیدانست.
البته فکر میکنم درباره حضور روحانیت در قوه مجریه این نظر را داشتند؛ والا در قوه قضائیه که تمامی فقها معتقد به حضور مجتهد در این نهاد هستند و در قوه مقننه هم که خود ایشان فقهایی را برای نظارت بر مصوبات مجلس انتخاب کردند.
بله، مرحوم آخوند برای اینکه نقش نظارتی فقها در بحث تصویب قانون و اجرای آن حفظ شود، پیشنهاد مرحوم شیخ فضلالله نوری (پنج فقیه جامعالشرایط در مجلس شورا حاضر باشند و رأی آنان حاکم بر رأی اکثریت باشد تا از احکام شریعت تخطی نشود) را به صورت تلگرافی به حکومت مشروطه اعلام کردند و دستور دادند که این متمم در قانون اساسی گنجانده شود. ایشان در مجلس دوم، حاج آقانورالله مسجدشاهی اصفهانی، سیدحسن مدرس، شیخ محمدباقر بهاری همدانی، حاج میرزایحیی امام جمعه خویی و شیخ هادی بیرجندی را به مجلس معرفی کردند و در نهایت سه نفر آنان (مدرس، بهاری و امام جمعه خویی) در مجلس حاضر شدند و دو نفر دیگر در نامهای برای مرحوم آخوند عذرخواهی کردند و حضور نیافتند.
حتی مرحوم آخوند، در مدت کوتاهی انتخاب همین فقها را هم به مجلس محول کردند تا از میان علمای تهران انتخاب کنند. این مساله نشان میدهد که جایگاه «جمهور مردم» در اندیشه سیاسی آخوند به حدی است که حاضر میشود، وظیفه خاصه فقها را هم بر عهده منتخبین مردم قرار دهد.
بله، همینطور است.
در اندیشه مرحوم آخوند، فقیه نقش نظارتی دارد تا احکام شریعت در جامعه اسلامی جاری و ساری باشد و تخطی از آن توسط حکومتمداران صورت نگیرد. جای سوال اینجاست که کانال تاثیرگذاری فقیه بر حکومت سیاسی چیست؟ مگر میتوان در حکومت نبود، اما بر حکومت تأثیر گذاشت؟
همانطور که در خلع «محمدعلی شاه» از سلطنت این تاثیرگذاری عملی شد؛ یعنی توسط فشار مومنین و مقلدین فقیه بر حکومت، این نظرات اجرایی خواهد شد.
پس آخوند، فقیه و مقلدین او و «نهاد مرجعیت» را در جایگاه یک نهاد مدنی قدرتمند و بانفوذ قرار میدهد؛ سازماندهی مقلدین در پیرامون مرجع تقلید و فشار آنان بر حکومت و در نهایت تاثیر نظر فقیه در حکومت.
بله، همینطور است. قدرت روحانیت در اجرای نظراتش نسبت به تایید یا تعدیل یا تهذیب حکومت بر پایه دیانت مردم و اعتقاد متدینین، مومنین و مقلدین فقیه است.
«ثقه مسلمین» در اندیشه آخوند دارای چه شرایطی است؟
کسانی که دارای ملکه عدالت باشند؛ یعنی خطایی نداشته باشند، هیچ گناه کبیرهای انجام ندهند و بر هیچ گناه صغیرهای پافشاری، اصرار و مداومت نکنند و در صورت بروز خطا، به صورت جدی و به طور قاطع، به آن خطا اعتراف کنند و عزم بر ترک آن خطا داشته باشند.
بر اساس اندیشه سیاسی آخوند، برخوردش با مخالفان را چگونه توجیه میکنید؟ فقهای مخالف مشروطه به فساد متهم میشوند و حکم بر تبعید آنان میدهند که احکامی از این قبیل را میتوان در مورد شیخ فضلالله نوری، قربانعلی زنجانی و... دید.
این نکته مکررا از طرف اصحاب، شاگردان و فرزندان مرحوم آخوند مطرح شده است که ایشان می فرمود: اختلاف بر سر وجوب یا حرمت مشروطه، همچون اختلاف دو فقیه در نجاست و طهارت غسال است. اگر فقیهی حکم به طهارت و دیگری حکم به نجاست داد، آیا این مساله مجوزآن است که این دو فقیه با یکدیگر معارضه کنند یا اصحاب و شاگردان آن دو، با هم مبارزه کنند؟! هر کدام نسبت به رأی خودشان دارای حجت هستند و مقلدین هر یک هم باید طبق رای مرجع خودشان عمل کنند. بنابراین ایشان مکرر فرموده بودند: من راضی نیستم، کسانی که به نحوی از انحاء با من ارتباط دارند، کوچکترین جسارتی نسبت به فقهایی که در قضیه مشروطیت مخالف رای من هستند، بکنند. مرحوم پدرم میفرمود: وقتی که دولت مشروطه تلگرافی خبر فتح تهران توسط مجاهدین را به مرحوم آخوند مخابره کرد و از تاسیس حکومت موقت مشروطه سخن گفت، اولین اقدامی که ایشان انجام داد، این بود که به دولت موقت مشروطه برای حفظ جان و حرمت و شخصیت شیخ فضلالله نوری تلگراف زد و اعلام کرد: باید شیخ را از تمام جهات رعایت و احترام کنید. اخیرا هم این مطلب در برخی منابع نقل شده است: روزی که تلگراف آخوند به دولت موقت مشروطه میرسد، تشکیل جلسه میدهند که این تلگراف با رای و تصمیم ما برای اعدام شیخ چگونه قابل حل خواهد بود؟! نهایتا در آن جلسه رای دادند که تلگراف مرحوم آخوند را پنهان کنند و شیخ را سریعا محاکمه و اعدام کنند. سپس تلگراف را اعلام کنند و از مرحوم آخوند عذرخواهی کنند که تلگراف دیر به دستمان رسید. همان کار را هم کردند.
پیش از این در میان عموم مردم ایران تلگرافها و فتاوای متعددی از مرحوم آخوند منتشر و اعلام میشود که هرکس در مسیر مشروطه است، در رکاب امام زمان است و هر کس در خلاف آن حرکت میکند، در سپاه یزید بن معاویه است. قدرت به دست کسانی افتاده است که در رکاب امام زمان حرکت کردهاند، حکم شیخ و مخالفان مشروطه چیست؟! آیا جز اعدام و مجازات اقدامی میتوان انجام داد؟ فکر نمیکنید، آرای و فتاوای مرحوم آخوند بستر اعدام شیخ فضلالله نوری را پیش از این فراهم کرده است؟
آن فتاوا فقط مختص مقلدان مرحوم آخوند بوده است؛ نه غیر آنان. آن فتاوا به این معناست که مقلدین ایشان در مسیر مشروطه تلاش بکنند. در پاسخ قبلی گفتم که مرحوم آخوند اختلاف میان خودش و فقهای مخالف مشروطیت را همچون اختلاف در یک حکم فقهی میدانست.
در تلگرافهای موجود، ایشان حکم به تبعید فقهای مخالف مشروطیت دادهاند، مطمئنا مقلدان و شاگردان و پیروان ایشان این احکام را فقط مربوط به خودشان نمیدانستند، بلکه باید درباره مخالفان مشروطه هم عملی میکردند.
غیر از تقیزاده که به خاطر انحراف او از مسیر شرع، نه از جهت مخالفتاش با مشروطیت حکم به تبعیدش دادند، هیچ موردی مبنی بر تبعید از سوی مرحوم آخوند صادر نشده است. اگر موردی دارید، برای من بیاورید. یک مورد هم وجود ندارد؛ چه روحانی، چه غیرروحانی، چه سیاسی، چه بازاری و... که مرحوم آخوند به خاطر مخالفت آن شخص با مشروطیت، دربارهاش حکم و فتوا داده باشد.
پس پاسخ مرحوم آخوند به نامه بهبهانی و طباطبایی درباره شیخ فضلالله نوری در تلگرافی مبنی بر «شیخ فضل الله نوری، متابعتش حرام، ابعادش [تبعیدش] به خراسان به جمیع مسلمین واجب، بدون مفسده» چیست؟!
این تلگراف جعل است و حتی آن تلگرافی که «دست شیخ فضل را از مجاری امور کوتاه کنید» صحت ندارد. هیچکدام از سوی مرحوم آخوند صادر نشده است.
در نامههای مرحوم آخوند به محمدعلی شاه هم آمده است که باید شاه از حضور مخالفان مشروطه در مناصب حکومتی جلوگیری کند. این مساله هم نشان میدهد که مرحوم آخوند به دنبال بستن تمامی منافذ سیاسی بر روی فقهای مخالف مشروطه بوده است.
بله، او شاه را تهدید میکند. از سوی دیگر، شاه و خاندان سلطنت مقلد مرحوم آخوند بودند. حتی محمدعلی شاه پس از تبعید به روسیه به آخوند تلگراف زد که غذاها در اینجا نجس است، ماه رمضان در پیش است، تکلیف روزه ما چیست؟ مرحوم آخوند هم فتوا داد که بخورید و روزه بگیرید. مظفرالدین شاه هم نامهای به مرحوم آخوند نوشته و گفته بود: من مقلد شما هستم و شما دولت را مالک نمیدانید. قصرهای سلطنتی را به ولایت شرعیه به من اجاره بدهید تا تصرف من در قصرهای سلطنتی مشروع باشد و تعیین کنید که وجه اجاره را در چه مورد مصرف کنم.
مواردی که شما درباره تساهل و تسامح و روی گشاده آخوند نسبت به مخالفان مشروطه مثال میزنید، در حوزه مسائل اخلاقی قابل بحث است و آن افراد به عنوان یک عالم دینی مخالف بودند و آنچنان نظراتشان از نفوذ در عرصه سیاسی برخوردار نبود، اما مرحوم آخوند در برابر افرادی همچون شیخ فضلالله و ملاقربانعلی زنجانی روشی تند را اختیار کرده بودند؛ چراکه نظرات آنان بر رشد و تثبیت مشروطه در عرصه سیاسی تاثیر منفی میگذاشت.
معلوم است که اجازه سنگاندازی در برابر مشروطه را نمیدادند، همانطور که اگر کسی در برابر شریعت میایستاد، ایشان سکوت نمیکردند. شیخ فضلالله هم در حکومت نبود، یک روحانی، مجتهد و صاحب فتوا بود و میتوانست رایاش با مرحوم آخوند در مسائل فقهی مخالف باشد.
چرا اینگونه میگویید؟! شیخ فضلالله یک شخصیت منتفذ در عرصه سیاسی بود و بر محمدعلی شاه تاثیر میگذاشت. فقط حکم فقهی نمیداد، عمل سیاسی میکرد. آیا او در برابر آرای فقهی مرحوم آخوند در وجوب مشروطیت سنگاندازی نمیکرد؟!
مسلما در برابر رای شیخ میایستاد، اما او را نفی نمیکرد. مرحوم آخوند بنا بر اجتهاد، وظیفه خود میدانست که باید در راه مشروطیت اقدام و قیام کند و از تمام پتانسیل خودش برای اجرایی شدن این نظر، استفاده کند. تا زمانی که مخالفان مشروطیت سنگاندازی نمیکردند، از نظر مرحوم آخوند، رای آنان اشکالی نداشت. اما اگر بخواهند، مشروطیت را تخریب کنند، آخوند براساس وظایف شرعی نمیتوانست سکوت کند و به آنان اجازه این اقدامات را بدهد.
شیخ کاملا چنین نقشی را در مشروطیت ایفا میکرد و جلوی اجرایی شدن آرای آخوند را با نفوذ در میان دربار میگرفت.
بعد از استقرار مشروطیت شیخ چنین نقشی را نداشت.
مرحوم آخوند در برابر شیخِ فقیه نایستاد و حکم به تبعیدش نداد، بلکه جلوی شیخِ سیاستمدار ایستاد. آخوند با آرای فقهی شیخ فضلالله کاری نداشت، با سنگاندازیهای او در مشروطه و همراهی با محمدعلی شاه مخالفت میکرد و تلگراف میزد و فتوا میداد. اصلا شیخ فضلالله نوری را بگذریم. نظر آخوند درباره ملاقربانعلی زنجانی را چگونه تفسیر میکنید؟
میخواستند، همچون شیخ فضل نوری، ملا قربانعلی زنجانی را هم اعدام کنند. مرحوم آخوند مطلع شد و استخاره کرد، خوب آمد، به دولت مشروطه دستور داد که ملاقربانعلی را با احترام به عتبات بفرستند.
اما پیش از این، مرحوم آخوند، درباره ملاقربانعلی گفته بودند: «کثرت سن و عدم معاشرت و عالم نبودن جناب آخوند ملاقربانعلی زنجانی به مصالح و مفاسد مملکت و اجتماع اشرار و مفسدین وطنفروش در اطراف ایشان موجب اغتشاش مملکت و اختلال اساس و مداخله اجانب و اعلام اسلام است و تفوق تمام مفسدین که دور ایشان را گرفتهاند، بر اولیای دولت و قاطبه مسلمین واجب فوری و اتباع احکام و آرای منصوبه به ایشان مطلقا حرام است و اعتنا به آنها دشمنی به دین اسلام است.»
در اینجا هم نسبت به خود ملاقربانعلی زنجانی طرد و نفیای نشده است؛ بلکه نسبت به افراد پیرامونی ایشان است.
به هر حال مرحوم آخوند نمیگذارد که فقهای مخالف مشروطه قدرتمند شوند و جلوی نفوذ آنان را میگیرد.
مسلم است. ولی نسبت به اعلام این اندیشهها، در کلام آخوند جسارت یا طرد دیده نمیشود.
آیا شما قبول ندارید که مرحوم آخوند، با روشهای مختلف مواضع پیشآمده از سوی فقهای مخالف مشروطه را برطرف میکرد و اجازه این امر را به آنان نمیداد؟
این را میپذیرم. قبول دارم که جلوی فعالیتهای سیاسی آنان را به طرقی میگرفت، سد میکرد و مانع از نفوذ و پیشرفت اقدامات آنان میشد. بدون آنکه کمترین اهانت یا جسارتی به حریم شخصیت آنان شود.
آخوند در اجرایی شدن آرای خود، نه تنها به این اقدامات دست میزد، بلکه حتی در تقویت مشروطه از یاری دول بیگانه هم استفاده میکرد؛ نامه به سلطان عثمانی، نامه به لاهه، نامه به روسای دول غربی (آلمان، فرانسه و انگلیس) و...
ایشان برای از بین بردن یک حرکت ضددینی یا ضدملی از کفار یا غیرشیعیان که میتوانستند به مسلمین کمک بکنند، استفاده کرده است، چه مشکلی دارد؟!
یعنی بنا بر اندیشه سیاسی آخوند میتوان برای مقابله با استبداد (سلطنت محمدعلیشاه) از دول غیرشیعی (فرانسه، انگلیس، آلمان، عثمانی و...) کمک گرفت و آنان را به یاری طلبید؟
مانعی ندارد. در روایت داریم که گاهی خداوند به وسیله کفار از دین خودش حمایت میکند. اگر بتوان از یک طریقی، بدون پرداخت باجی برای رسیدن به هدف مقدسی کمک گرفت، اشکالی ندارد. اما باج دادن در قبال کمک گرفتن از دول بیگانه در اندیشه آخوند مذموم است.
زمانی که به اندیشه سیاسی آخوند رجوع میکنیم، با واژه «جمهور مسلمین» بر میخوریم: «حکومت مسلمین در عهد غیبت حضرت صاحبالزمان عجلالله فرجه با جمهور مسلمین است» یا در جایی دیگر از «دولت صحیه قانونیه جمهوریه» سخن میگویند. گویی «مشروطهخواهی» آخوند، پلی برای رسیدن به «جمهوریخواهی» بوده است؟
بعید نیست که اینگونه باشد. هرچند که در آن زمان، هنوز از «جمهوریت» سخن به میان نیامده بود و فقط از جایگزینی یک حکومت دموکراتیک، متشکل از نمایندگان ملت برای تصمیمگیری یاد میکردند تا شاه غیرمسوول و بدون قدرت باشد و صرفا تشریفاتی. اما من هم با شما موافق هستم که مبنا و زیربنای فکری مرحوم آخوند بستر تولد حکومت جمهوری را فراهم میکند.
فکر نمیکنید که حتی شاگردان آخوند هم اندیشه سیاسی جمهوریخواه ایشان را درک نکردند؟
بله، همینطور است.
اگر این مطلب را در آرای استادشان درک کرده بودند، همان زمان بدون درنگ، از جمهوریت دم می زدند.
البته موقعیت، عظمت و سیطره علمی آخوند در مراجع بعدی تمرکز ندارد؛ مرجعیت عامه از آن سیدابوالحسن اصفهانی است و موقعیت علمی قابل قبول از آن نائینی (البته نه در حد آخوند).
آقای کفایی! اندیشه سیاسی – فقهی مرحوم آخوند ابتر ماند. هیچ وارثی یافت نشد که آرای او را بر دوش کشد؛ نه تنها در اجرایی شدن آن، بلکه در انتقال آن به نسلهای دیگر. شاگردان (مرحوم نائینی، مرحوم سیدابوالحسن اصفهانی و مرحوم شیخ عبدالکریم حائری یزدی) در منزل حاج شیخ در قم گردهم آمدند و در دو راهی جمهوریت و سلطنت، امروز هم پس از سالها که حوزه بر سر سفره «کفایه الاصول» آخوند نشسته است، حتی نیم نگاهی به اندیشه سیاسی او نمیاندازد. چرا؟!
پس از رحلت مرحوم آخوند، به دلیل انحراف حکومت مشروطه از دیدگاههای مذهبی سبب شده که علما و فقها کمتر به آرا و نظرات مرحوم آخوند بپردازند؛ نه از لحاظ اجرایی کردن آن و نه از نظر نشر و بسط آن آرا. پس از رحلت مرحوم آخوند، زعامت مرجعیت برعهده آقا سیدمحمدکاظم یزدی از مخالفان مشروطه افتاد. لذا به نظر آخوند در آن دوره روی خوش نشان داده نمیشد. پس از درگذشت آقاسیدمحمدکاظم یزدی و میرزامحمدتقی شیرازی، مرجعیت شاگردان آخوند (سیدابوالحسن اصفهانی، میرزای نائینی و تاحدودی حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی) آغاز شد که پس از اندک زمانی، کودتای رضاخان و جریانهای پس از آن رخ داد که اجازه بروز اندیشههای آخوند را نداد. البته در آن چند سال، شاید انتظار از میرزای نائینی بود که به اندیشه آخوند بپردازد که نپرداخت.
نه تنها شاگردان به تایید قدرت بلکه فرزند مرحوم آخوند (آقای میزامحمد آقازاده) تاج او را بر سرش میگذارد؛ یعنی فرزند بزرگترین مخالف استبداد، مؤید یک مستبد (رضاخان) میشود. توجیه شما در برابر اقدام عمویتان چیست؟
هیچ توجیهی ندارم. به هر حال عمو سمت ابوّت و بزرگی دارد؛ اما من این اقدام را نمیپسندم. البته میدانم که ایشان تحت فشار و الزام اجتماعی به این امر اقدام کرد. در آن زمان رضاخان ابتدای قدرتش بود و هنوز به اقدامات ضدمذهبی دست نزده بود و آن تنفر سالهای پایانی سلطنتش در میان مردم وجود نداشت. این نگاه به او تا سال 1308 وجود داشت؛ چراکه مردم از ناامنی سالهای پایانی قاجاریه به ستوه آمده بودند و او با استبداد توانسته بود، امنیت را بازگرداند. در قضیه مجلس مؤسسان، به مرحوم آقازاده و پدرم (دو فرزند آخوند) بسیار فشار آوردند تا در این مجلس حضور یابند که هر دو نپذیرفتند. اما در قضیه تاجگذاری الزام کردند که حتما باید آقازاده در این مراسم شرکت کند و حتی برخی از مردم هم به ایشان فشار آوردند. بنده فکر میکنم که مرحوم آقازاده (عمویام) از ابتدا پایان کار رضاخان را میدید، چرا که مرد باهوشی بود. نقل میکنند؛ در سال 1308، عموی بزرگ بنده (آقامیرزامهدی، پسر بزرگ آخوند) از نجف برای زیارت به ایران آمد. در تهران با رضاخان ملاقاتی داشت. در آن ملاقات رضاشاه به او گفته بود که مشهد مشرف شدید، سلام من را به آقای آقازاده، اخوی ابلاغ کنید و از قول من به ایشان عرض کنید که امنیت خراسان را از شما تقاضا میکنم. مرحوم آقامیرزامهدی که به مشهد میرود، مطالب را برای مرحوم آقازاده نقل میکند. آقای آقازاده مدتی سرش را پایین انداخت و فکر کرد و سر بالا کرد و گفت: «کار من تمام است. این شخص [رضاخان] مرا صاحب قدرت تشخیص داد و او تمام قدرتهای محلی را میکوبد تا قدرت مرکزی تقویت شود. مطمئنا مرا از بین خواهد برد.» پیشبینی ایشان درست از آب درآمد و شش سال بعد، آقازاده را حبس و تبعید کردند که نهایتا او را کشتند.
کدامیک از روحانیون به همراه عموی شما در تاجگذاری رضاخان حضور داشتند؟
مرحوم آقازاده از مشهد، حاج آقانورالله مسجدشاهی از اصفهان، حاج مجتهد از نیشابور، حاج میرزا یحیی امام جمعه خویی و میرسید محمد بهبهانی از تهران و مرحوم شریعتمدار رفیع از رشت که هر کدام یک سر تاج را گرفتند و به تیمور تاش دادند و او تاج را بر سر رضاخان گذاشت.
چرا از حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی و حاج آقا حسین قمی برای حضور در مراسم دعوت نکردند و این دو را تحت فشار قرار ندادند؟
به جهت مقام مرجعیت؛ این آقایان که دعوت شدند، بیشتر روحانیون سیاسی – اجتماعی بودند.
اینگونه به نظر میرسد که فرزندان مرحوم آخوند (مرحوم آقازاده و مرحوم پدرتان) در مبارزه با استبداد همچون پدرشان نبودند و راهی دیگر را برگزیدند.
فردی به پدرم گفت که مردم میگویند: «شما به شاه علاقه دارید و با دربار حسن رابطه.» پدرم فرمود: «من به اینها چه علاقهای دارم که برادرم را کشتند؛ آن هم برادری مثل آقازاده. اما تجربه سیاسی در ایران، پس از شهریور 1320، به من ثابت کرد که هر وقت حکومت مرکزی تضعیف میشود، تودهایها پروبال می گیرند و کمکهای مادی و تبلیغی شوروی، آنان را میداندار صحنه سیاسی ایران میکند، در آن صورت ایمانی برای مردم ایران - مرکز تشیع و خانه اهل بیت عصمت(ع)- باقی نمیماند. من برای حفظ اعتقادات مذهبی مردم، قائل به تقویت حکومت مرکزی هستم؛ وگرنه خطر کمونیستها در ایران به طور جدی خودنمایی خواهد کرد.»
شاید یکی از دلایل تفاوت عملی سیره آخوند با فرزندانش، به دلیل حضور ایشان در نجف و اقامت در خارج از مرزهای ایران و سکونت فرزندانش در ایران است؟
قاعدتا همینطور است. همچنین مرحوم آخوند مرجع بزرگ تقلید و زعیم عالم تشیع بود و از جایگاه مرجعیت و زعامت سخن میگفت؛ اما آقازادههای ایشان، روحانی اجتماعی متنفذ بودند.
ابوی شما (مرحوم حاج میرزا احمد کفایی) هم گویی در ظهور و بروز مسائل سیاسی در حوزه، در سالهای ابتدایی دهه 40، همراه نبود ؟
آقای سیدابراهیم شبیری زنجانی (برادر آیتالله سیدموسی شبیری زنجانی) برایم نقل کرد: مرحوم آیتالله خمینی پیش از تبعید به ترکیه، در قم در کنار شاگردان و اصحابشان نشسته بودند. ما روحانیون و علمای نزدیک به دربار را نام میبردیم و از آنان انتقاد میکردیم. آقای خمینی هم سکوت کرده بودند و گوش میدادند تا صحبت به آقای کفایی رسید. ایشان سکوت را شکستند و گفتند: حساب آقای کفایی را از بقیه جدا کنید. ارتباط ایشان با حکومت برای منفعت شخصی نیست، برای حفظ مصالح حوزههای علمیه و رفع گرفتاریهای عامه ملت است. همچنین آقای سیدمهدی امامی اصفهانی از قول آیتالله شیخ مرتضی حائری یزدی برایم نقل کرد که آقای حائری گفته بود: یک روز آیتالله خمینی به من گفتند: «در بین علمایی که با شاه و دربار ارتباط داشتند، ارتباط دو نفر، براساس اجتهاد و تشخیصشان بود؛ نه به جهت مصالح شخصی، یکی مرحوم حاج میرزااحمد کفایی و دیگری حاج سیداحمد خوانساری.» مرحوم پدرم در این مسیر گام گذاشته بود تا از حیثیت روحانیت دفاع کند. به یاد دارم که آیتالله سیداحمد خوانساری، حاج میرزااحمد آشتیانی و آیتالله شیخ محمدتقی آملی، هر سه مشترکا نامهای به پدرم نوشتند تا ایشان به حکومت فشار آورد و خواسته های آنان در آن نامه اجرایی شود و حکومت در برابر روحانیت نرمش نشان دهد.
با وجود آنکه احکام مغایر با شرع در لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی گنجانده شده بود، والدتان چه اقدامی انجام دادند؟
مرحوم پدرم جزو اولین علمایی بود که از مفاد لایحه مطلع شده بود. محمد قریشی، وکیل مشهد در مجلس، به نزد مرحوم پدرم آمد و مساله را اطلاع داد. مرحوم پدرم موضوع را به آقایان مشهد اطلاع دادند و برای تصمیمگیری، آقایان علما را به تشکیل جلسهای دعوت کرد، آقایان علمای مشهد به لحاظ زعامت و موقعیت مرحوم پدرم، تصمیم گرفتند این جلسات در منزل ایشان تشکیل شود و چهار جلسه در منزل مرحوم پدرم برگزار شد. مرحوم آقای میلانی، مرحوم حاج میرزاحسین سبزواری و مرحوم حاج آقاحسن قمی در حضور پدرم در این جلسات بودند و هیچ کس دیگری نبود. بعدها از مرحوم والد شنیدم که ایشان در آخرین جلسه به آقایان فرمودند که بنده تا آخر همراه آقایان در این مساله هستم؛ اما به سه شرط: اول اینکه هر اقدامی که در خراسان انجام میشود، به اتفاق نظر ما باشد. دوم اینکه، مخالفت را با دولت قرار دهید؛ نه با شاه. چون اگر مخالفت با شاه باشد، دیگر نمیتوان تغییراتی در مسائل داد و به نفوذ کلام روحانیت خدشه وارد میشود. سوم، آنقدر در تضعیف حکومت اقدام کنید که ایران در کام کمونیستها نیفتد. در آن جلسه، یکی از آقایان خیلی با حرارت صحبت کرده و به نوعی موافقت نکرده بود. مرحوم پدرم هم گفته بود: شما تجربه مرا ندارید و نمیدانید که مردم در تنگناها ما را رها میکنند. مرحوم آقا پس از این مساله با حرکت مبارزاتی مخالفت نکردند، اما سکوت کرده بودند. مرحوم آیتالله خمینی هم در این باره نامهای به ایشان نوشتند و ایشان هم پاسخ دادند و اقدامات خود را در آن نامه بیان کردند که من به شاه نامهای نوشتهام و او را نصیحت کردم و دوم اینکه نامهای به آقای بهبهانی نوشتم و گفتم از سوی خودش و من به نزد شاه برود و بگوید، مسیر این اقدامات به تضعیف او(شاه) و سلطنتاش میانجامد.
رابطه مرحوم پدرتان با مرحوم آقای حلبی چگونه بود؟
مرحوم حلبی شاگرد پدرم بود. در آن سالها که پدرم تدریس خارج کفایه را آغاز کردند؛ آقایانی همچون شیخ مجتبی قزوینی، شیخ کاظم دامغانی، شیخ محمود حلبی، شیخ حسینعلی راشد تربتی و... حضور مییافتند. پس از شهریور 20، هم آقای حلبی از خواص و اصحاب پدرم بود و منبری رسمی مجالس پدرم، او بود. همچنین در سال 1326، پس از سالها، پدرم به عتبات مشرف شدند که مرحوم حلبی هم همراه ایشان بود. اما از سال 29 به بعد، او مصدقی شد و رابطه تقریبا قطع شد.
یعنی پدرتان در برپایی «حجتیه» به مرحوم آقای حلبی کمکی نکردند؟
آقای حلبی در مشکلاتی که داشت، به پدرم مراجعه میکرد. آقای سجادی، نماینده حجتیه در خراسان برایم نقل کرد که در سرشماری 1346، در قسمت اقلیتهای مذهبی، ستونی برای «بهائیت» گذاشتند. آقای حلبی دو روز قبل از سرشماری مطلع شده بود، به سجادی زنگ زد و به او گفت: برو منزل میرزا جوادآقا تهرانی و با هم خدمت آیتالله کفایی برسید و ایشان را از این مساله مطلع کنید. مرحوم آقا فورا سپهبد «باتمانقلیچ»، استاندار و نایبالتولیت خراسان را احضار کردند و به او گفتند: «فورا با هواپیما به تهران برو و به شاه بگو، باید این ستون «بهائیت» حذف شود.» حکومت در مدت یک روز تمام ستونهای مربوط به بهائیت را حذف کرد.
پس رابطه پدرتان با حجتیه در چه حدی بود؟
فقط ملجاء حجتیه در مشکلاتی از این قبیل بودند. پدرم فعالیت ضدبهائیت آنان را میپسندیدند؛ اما ارتباط خاصی با آنان نداشتند.
تصویر کالبد نظام سیاسی – فقهی مرحوم آخوند خراسانی چگونه است؟
مرحوم آخوند به طور فشرده و اجمالی قائل بودند که در عصر غیبت کبری برای اداره و انتظام شئون عامه مسلمین باید حکومتی از طرف جامعه مسلمانان تشکیل و تاسیس شود و متصدیان این حکومت باید صلحای امت و ثقات مسلمین و به تعبیری عدول مسلمانان به انتخاب اکثریت ملت باشند. در این نوع حکومت، نقش فقیه با سایر مسلمین تفاوتی ندارد و تشکیل آن، مشروط به اذن فقیه نیست و فقیه مانند سایر ثقات مؤمنین و عدول مسلمین، یکی از مصادیق حاکمان حکومت میتواند باشد. لذا حکومت در نظر آخوند میتواند در صورت اقتضای مصالح عامه، بدون تصدی فقیه تشکیل، تاسیس و اداره شود که هر جزء دیدگاه ایشان، مبتنی بر دیدگاه فقهیشان است.
از دیدگاه ایشان چه کسی حائز شرایط رهبری حکومت اسلامی است؟
مرحوم آخوند حکومت اسلامی به تعبیر امروز و مشروطه مشروعه به تعبیر عصر مشروطه را از شئون خاصه امام معصوم(ع) بر میشمرد و تشکیل این نوع حکومت در عصر غیبت را جائز نمیداند. از منظر ایشان، در راس حکومت اسلامی باید شخص معصوم(ع) قرار گیرد که تمامی تصرفات و اعمال حکومت حاکی از حقیقت شریعت باشد؛ بدون خطا و اشتباه در تصمیمگیری. چراکه هر کس به غیر از معصوم، ولو فقیه جامع الشرایط، فاقد عصمت و جائزالخطاست. این چهره اسلام را ملکوک و موقعیت اسلام را در اذهان تضعیف میکند. از این رو، ایشان معتقدند که حکومت اسلامی فقط باید در عصر حضور امام معصوم(ع) تشکیل شود؛ با تصدی ایشان در رأس حکومت.
پس در عصر غیبت، چگونه باید نظام سیاسی جامعه مسلمانان اداره شود؟
تشکیل حکومت برای اداره و انتظام شئون عامه مسلمین از امور حسبیه است و باید در عصر غیبت یک هیات حاکمه باشد که به این امور بپردازند. نظر فقها درباره تصدی امور حسبیه سهگونه است: یک دسته، همچون ملامحمد نراقی قائل به این هستند که امور حسبیه در زمان حضور فقیه جامعالشرایط، از شئون فقیه است و در صورت فقدان فقیه، با صلحای امت و ثقات مسلمین خواهد بود. بنابر این نظر، ولایت عدول مومنین و ثقات مسلمین در طول ولایت فقیه قرار دارد. دسته دوم از فقها معتقدند که امور حسبیه در عصر غیبت کبری مفوض به ثقات مسلمین و عدول مومنین است و فقیه احدالمصادیق است؛ یعنی فقیه جامعالشرایط یکی از ثقات مسلمین و عدول مومنین است. بنابر این نظر، برای تصدی و تصرف در امور حسبیه نیازی به اذن فقیه نیست؛ هم فقیه میتواند متصدی شود و هم غیرفقیه. لذا ولایت ثقات مومنین و عدول مسلمین در امور حسبیه در عرض ولایت فقیه قرار دارد. در نظریه سوم، برخی از فقها همچون شیخ انصاری میگویند که بنا بر احتیاط واجب باید امور حسبیه در غیبت کبری در تصدی فقها باشد؛ یعنی بین دو قول دسته اول و دوم جمع کردهاند و بنابر قدر متیقن، به احتیاط واجب تصرف و تصدی امور حسبیه را از شئون فقیه جامعالشرایط دانستهاند و در صورت فقدان فقیه، نوبت به تصدی عدول مؤمنین میرسد. تفاوت نظر اول با نظر سوم در این است که نظر اول مبتنی بر فتوا بود، اما در نظریه سوم بنا بر احتیاط این حکم داده شده است.
نظر آخوند خراسانی جزو کدام دسته قرار میگیرد؟
مرحوم آخوند در ابتدا معتقد به نظر سوم بود؛ در حاشیه مکاسب اظهار کرده است و فکر میکنم تا سال 1320 ه.ق به این رای قائل بودهاند. در اواخر حیات، از نظر قبلی خود برگشتند و معتقد به نظر دوم شدند. ایشان معتقد بودند: در امور حسبیه فرقی میان فقیه و غیرفقیه نیست و همه ثقات مومنین و صلحای امت و عقلای مسلمین میتوانند متصدی امور حسبیه باشند.
گویا به غیر از مرحوم آخوند، نظر دوم در میان فقها مدافعی ندارد؟
خیر، اینگونه نیست. اصلا بنابر این نظر دوم است که برخی از فقها قائل به نظر سوم شدهاند. اگر دسته دومی نبود، نظر سومی وجود نداشت. پیروان دسته سوم، معتقد به نظر دوم هستند، اما چون عدهای از فقها قائل به نظر اول هستند، «احتیاط» کردهاند و به نظر سوم رای دادند. بنابراین، نظر مرحوم آخوند خراسانی این است که با انتخاب جمهور ملت، باید صلحای جامعه اسلامی متصدی امور حکومتی باشند؛ اعم از اینکه این فرد صالح، عادل و ثقه، فقیه باشد یا غیرفقیه. همچنین بنابر نظر ایشان، باید منتخبان متخصص و خبیر در حکومتداری باشند.
بنا بر نظر آخوند، نقش «فقیه» در اداره نظام سیاسی جامعه اسلامی با غیرفقیه تفاوتی ندارد. پس جایگاه فقیه در نظام سیاسی کجاست؟
تا اینجا، میان فقیه و غیرفقیه تفاوتی وجود ندارد؛ منتها فقیه از باب اینکه متخصص در احکام شرع است و وظیفه شرعیاش به او حکم میکند که در موارد انحراف از احکام شریعت، باید هشدار دهد و در صورت عدم انقیاد دخالت کند و از افرادی که خلاف شریعت رفتار میکنند، سلب مسوولیت کند، نقشاش، نقش ناظر خواهد بود. فقیه در جایگاه ناظر بر انطباق مصوبات و عملکرد حکومت با موازین شریعت و احکام فقه جعفری قرار میگیرد تا حکومت از مجرا و مسیر شریعت منحرف نشود. در صورت انحراف، با نصیحت و هشدار و در صورت تمرد با اقدامات جدی، فقیه وارد میدان عمل میشود. لذا مرحوم آخوند فقط به نقش نظارتی فقیه در نظام حکومت معتقد بود.
نظر ایشان درباره حضور فقها در مناصب حکومتی چیست؟
مرحوم آخوند تصدی فقها و روحانیت را در شئون و مجاری حکومت درست نمیدانست.
البته فکر میکنم درباره حضور روحانیت در قوه مجریه این نظر را داشتند؛ والا در قوه قضائیه که تمامی فقها معتقد به حضور مجتهد در این نهاد هستند و در قوه مقننه هم که خود ایشان فقهایی را برای نظارت بر مصوبات مجلس انتخاب کردند.
بله، مرحوم آخوند برای اینکه نقش نظارتی فقها در بحث تصویب قانون و اجرای آن حفظ شود، پیشنهاد مرحوم شیخ فضلالله نوری (پنج فقیه جامعالشرایط در مجلس شورا حاضر باشند و رأی آنان حاکم بر رأی اکثریت باشد تا از احکام شریعت تخطی نشود) را به صورت تلگرافی به حکومت مشروطه اعلام کردند و دستور دادند که این متمم در قانون اساسی گنجانده شود. ایشان در مجلس دوم، حاج آقانورالله مسجدشاهی اصفهانی، سیدحسن مدرس، شیخ محمدباقر بهاری همدانی، حاج میرزایحیی امام جمعه خویی و شیخ هادی بیرجندی را به مجلس معرفی کردند و در نهایت سه نفر آنان (مدرس، بهاری و امام جمعه خویی) در مجلس حاضر شدند و دو نفر دیگر در نامهای برای مرحوم آخوند عذرخواهی کردند و حضور نیافتند.
حتی مرحوم آخوند، در مدت کوتاهی انتخاب همین فقها را هم به مجلس محول کردند تا از میان علمای تهران انتخاب کنند. این مساله نشان میدهد که جایگاه «جمهور مردم» در اندیشه سیاسی آخوند به حدی است که حاضر میشود، وظیفه خاصه فقها را هم بر عهده منتخبین مردم قرار دهد.
بله، همینطور است.
در اندیشه مرحوم آخوند، فقیه نقش نظارتی دارد تا احکام شریعت در جامعه اسلامی جاری و ساری باشد و تخطی از آن توسط حکومتمداران صورت نگیرد. جای سوال اینجاست که کانال تاثیرگذاری فقیه بر حکومت سیاسی چیست؟ مگر میتوان در حکومت نبود، اما بر حکومت تأثیر گذاشت؟
همانطور که در خلع «محمدعلی شاه» از سلطنت این تاثیرگذاری عملی شد؛ یعنی توسط فشار مومنین و مقلدین فقیه بر حکومت، این نظرات اجرایی خواهد شد.
پس آخوند، فقیه و مقلدین او و «نهاد مرجعیت» را در جایگاه یک نهاد مدنی قدرتمند و بانفوذ قرار میدهد؛ سازماندهی مقلدین در پیرامون مرجع تقلید و فشار آنان بر حکومت و در نهایت تاثیر نظر فقیه در حکومت.
بله، همینطور است. قدرت روحانیت در اجرای نظراتش نسبت به تایید یا تعدیل یا تهذیب حکومت بر پایه دیانت مردم و اعتقاد متدینین، مومنین و مقلدین فقیه است.
«ثقه مسلمین» در اندیشه آخوند دارای چه شرایطی است؟
کسانی که دارای ملکه عدالت باشند؛ یعنی خطایی نداشته باشند، هیچ گناه کبیرهای انجام ندهند و بر هیچ گناه صغیرهای پافشاری، اصرار و مداومت نکنند و در صورت بروز خطا، به صورت جدی و به طور قاطع، به آن خطا اعتراف کنند و عزم بر ترک آن خطا داشته باشند.
بر اساس اندیشه سیاسی آخوند، برخوردش با مخالفان را چگونه توجیه میکنید؟ فقهای مخالف مشروطه به فساد متهم میشوند و حکم بر تبعید آنان میدهند که احکامی از این قبیل را میتوان در مورد شیخ فضلالله نوری، قربانعلی زنجانی و... دید.
این نکته مکررا از طرف اصحاب، شاگردان و فرزندان مرحوم آخوند مطرح شده است که ایشان می فرمود: اختلاف بر سر وجوب یا حرمت مشروطه، همچون اختلاف دو فقیه در نجاست و طهارت غسال است. اگر فقیهی حکم به طهارت و دیگری حکم به نجاست داد، آیا این مساله مجوزآن است که این دو فقیه با یکدیگر معارضه کنند یا اصحاب و شاگردان آن دو، با هم مبارزه کنند؟! هر کدام نسبت به رأی خودشان دارای حجت هستند و مقلدین هر یک هم باید طبق رای مرجع خودشان عمل کنند. بنابراین ایشان مکرر فرموده بودند: من راضی نیستم، کسانی که به نحوی از انحاء با من ارتباط دارند، کوچکترین جسارتی نسبت به فقهایی که در قضیه مشروطیت مخالف رای من هستند، بکنند. مرحوم پدرم میفرمود: وقتی که دولت مشروطه تلگرافی خبر فتح تهران توسط مجاهدین را به مرحوم آخوند مخابره کرد و از تاسیس حکومت موقت مشروطه سخن گفت، اولین اقدامی که ایشان انجام داد، این بود که به دولت موقت مشروطه برای حفظ جان و حرمت و شخصیت شیخ فضلالله نوری تلگراف زد و اعلام کرد: باید شیخ را از تمام جهات رعایت و احترام کنید. اخیرا هم این مطلب در برخی منابع نقل شده است: روزی که تلگراف آخوند به دولت موقت مشروطه میرسد، تشکیل جلسه میدهند که این تلگراف با رای و تصمیم ما برای اعدام شیخ چگونه قابل حل خواهد بود؟! نهایتا در آن جلسه رای دادند که تلگراف مرحوم آخوند را پنهان کنند و شیخ را سریعا محاکمه و اعدام کنند. سپس تلگراف را اعلام کنند و از مرحوم آخوند عذرخواهی کنند که تلگراف دیر به دستمان رسید. همان کار را هم کردند.
پیش از این در میان عموم مردم ایران تلگرافها و فتاوای متعددی از مرحوم آخوند منتشر و اعلام میشود که هرکس در مسیر مشروطه است، در رکاب امام زمان است و هر کس در خلاف آن حرکت میکند، در سپاه یزید بن معاویه است. قدرت به دست کسانی افتاده است که در رکاب امام زمان حرکت کردهاند، حکم شیخ و مخالفان مشروطه چیست؟! آیا جز اعدام و مجازات اقدامی میتوان انجام داد؟ فکر نمیکنید، آرای و فتاوای مرحوم آخوند بستر اعدام شیخ فضلالله نوری را پیش از این فراهم کرده است؟
آن فتاوا فقط مختص مقلدان مرحوم آخوند بوده است؛ نه غیر آنان. آن فتاوا به این معناست که مقلدین ایشان در مسیر مشروطه تلاش بکنند. در پاسخ قبلی گفتم که مرحوم آخوند اختلاف میان خودش و فقهای مخالف مشروطیت را همچون اختلاف در یک حکم فقهی میدانست.
در تلگرافهای موجود، ایشان حکم به تبعید فقهای مخالف مشروطیت دادهاند، مطمئنا مقلدان و شاگردان و پیروان ایشان این احکام را فقط مربوط به خودشان نمیدانستند، بلکه باید درباره مخالفان مشروطه هم عملی میکردند.
غیر از تقیزاده که به خاطر انحراف او از مسیر شرع، نه از جهت مخالفتاش با مشروطیت حکم به تبعیدش دادند، هیچ موردی مبنی بر تبعید از سوی مرحوم آخوند صادر نشده است. اگر موردی دارید، برای من بیاورید. یک مورد هم وجود ندارد؛ چه روحانی، چه غیرروحانی، چه سیاسی، چه بازاری و... که مرحوم آخوند به خاطر مخالفت آن شخص با مشروطیت، دربارهاش حکم و فتوا داده باشد.
پس پاسخ مرحوم آخوند به نامه بهبهانی و طباطبایی درباره شیخ فضلالله نوری در تلگرافی مبنی بر «شیخ فضل الله نوری، متابعتش حرام، ابعادش [تبعیدش] به خراسان به جمیع مسلمین واجب، بدون مفسده» چیست؟!
این تلگراف جعل است و حتی آن تلگرافی که «دست شیخ فضل را از مجاری امور کوتاه کنید» صحت ندارد. هیچکدام از سوی مرحوم آخوند صادر نشده است.
در نامههای مرحوم آخوند به محمدعلی شاه هم آمده است که باید شاه از حضور مخالفان مشروطه در مناصب حکومتی جلوگیری کند. این مساله هم نشان میدهد که مرحوم آخوند به دنبال بستن تمامی منافذ سیاسی بر روی فقهای مخالف مشروطه بوده است.
بله، او شاه را تهدید میکند. از سوی دیگر، شاه و خاندان سلطنت مقلد مرحوم آخوند بودند. حتی محمدعلی شاه پس از تبعید به روسیه به آخوند تلگراف زد که غذاها در اینجا نجس است، ماه رمضان در پیش است، تکلیف روزه ما چیست؟ مرحوم آخوند هم فتوا داد که بخورید و روزه بگیرید. مظفرالدین شاه هم نامهای به مرحوم آخوند نوشته و گفته بود: من مقلد شما هستم و شما دولت را مالک نمیدانید. قصرهای سلطنتی را به ولایت شرعیه به من اجاره بدهید تا تصرف من در قصرهای سلطنتی مشروع باشد و تعیین کنید که وجه اجاره را در چه مورد مصرف کنم.
مواردی که شما درباره تساهل و تسامح و روی گشاده آخوند نسبت به مخالفان مشروطه مثال میزنید، در حوزه مسائل اخلاقی قابل بحث است و آن افراد به عنوان یک عالم دینی مخالف بودند و آنچنان نظراتشان از نفوذ در عرصه سیاسی برخوردار نبود، اما مرحوم آخوند در برابر افرادی همچون شیخ فضلالله و ملاقربانعلی زنجانی روشی تند را اختیار کرده بودند؛ چراکه نظرات آنان بر رشد و تثبیت مشروطه در عرصه سیاسی تاثیر منفی میگذاشت.
معلوم است که اجازه سنگاندازی در برابر مشروطه را نمیدادند، همانطور که اگر کسی در برابر شریعت میایستاد، ایشان سکوت نمیکردند. شیخ فضلالله هم در حکومت نبود، یک روحانی، مجتهد و صاحب فتوا بود و میتوانست رایاش با مرحوم آخوند در مسائل فقهی مخالف باشد.
چرا اینگونه میگویید؟! شیخ فضلالله یک شخصیت منتفذ در عرصه سیاسی بود و بر محمدعلی شاه تاثیر میگذاشت. فقط حکم فقهی نمیداد، عمل سیاسی میکرد. آیا او در برابر آرای فقهی مرحوم آخوند در وجوب مشروطیت سنگاندازی نمیکرد؟!
مسلما در برابر رای شیخ میایستاد، اما او را نفی نمیکرد. مرحوم آخوند بنا بر اجتهاد، وظیفه خود میدانست که باید در راه مشروطیت اقدام و قیام کند و از تمام پتانسیل خودش برای اجرایی شدن این نظر، استفاده کند. تا زمانی که مخالفان مشروطیت سنگاندازی نمیکردند، از نظر مرحوم آخوند، رای آنان اشکالی نداشت. اما اگر بخواهند، مشروطیت را تخریب کنند، آخوند براساس وظایف شرعی نمیتوانست سکوت کند و به آنان اجازه این اقدامات را بدهد.
شیخ کاملا چنین نقشی را در مشروطیت ایفا میکرد و جلوی اجرایی شدن آرای آخوند را با نفوذ در میان دربار میگرفت.
بعد از استقرار مشروطیت شیخ چنین نقشی را نداشت.
مرحوم آخوند در برابر شیخِ فقیه نایستاد و حکم به تبعیدش نداد، بلکه جلوی شیخِ سیاستمدار ایستاد. آخوند با آرای فقهی شیخ فضلالله کاری نداشت، با سنگاندازیهای او در مشروطه و همراهی با محمدعلی شاه مخالفت میکرد و تلگراف میزد و فتوا میداد. اصلا شیخ فضلالله نوری را بگذریم. نظر آخوند درباره ملاقربانعلی زنجانی را چگونه تفسیر میکنید؟
میخواستند، همچون شیخ فضل نوری، ملا قربانعلی زنجانی را هم اعدام کنند. مرحوم آخوند مطلع شد و استخاره کرد، خوب آمد، به دولت مشروطه دستور داد که ملاقربانعلی را با احترام به عتبات بفرستند.
اما پیش از این، مرحوم آخوند، درباره ملاقربانعلی گفته بودند: «کثرت سن و عدم معاشرت و عالم نبودن جناب آخوند ملاقربانعلی زنجانی به مصالح و مفاسد مملکت و اجتماع اشرار و مفسدین وطنفروش در اطراف ایشان موجب اغتشاش مملکت و اختلال اساس و مداخله اجانب و اعلام اسلام است و تفوق تمام مفسدین که دور ایشان را گرفتهاند، بر اولیای دولت و قاطبه مسلمین واجب فوری و اتباع احکام و آرای منصوبه به ایشان مطلقا حرام است و اعتنا به آنها دشمنی به دین اسلام است.»
در اینجا هم نسبت به خود ملاقربانعلی زنجانی طرد و نفیای نشده است؛ بلکه نسبت به افراد پیرامونی ایشان است.
به هر حال مرحوم آخوند نمیگذارد که فقهای مخالف مشروطه قدرتمند شوند و جلوی نفوذ آنان را میگیرد.
مسلم است. ولی نسبت به اعلام این اندیشهها، در کلام آخوند جسارت یا طرد دیده نمیشود.
آیا شما قبول ندارید که مرحوم آخوند، با روشهای مختلف مواضع پیشآمده از سوی فقهای مخالف مشروطه را برطرف میکرد و اجازه این امر را به آنان نمیداد؟
این را میپذیرم. قبول دارم که جلوی فعالیتهای سیاسی آنان را به طرقی میگرفت، سد میکرد و مانع از نفوذ و پیشرفت اقدامات آنان میشد. بدون آنکه کمترین اهانت یا جسارتی به حریم شخصیت آنان شود.
آخوند در اجرایی شدن آرای خود، نه تنها به این اقدامات دست میزد، بلکه حتی در تقویت مشروطه از یاری دول بیگانه هم استفاده میکرد؛ نامه به سلطان عثمانی، نامه به لاهه، نامه به روسای دول غربی (آلمان، فرانسه و انگلیس) و...
ایشان برای از بین بردن یک حرکت ضددینی یا ضدملی از کفار یا غیرشیعیان که میتوانستند به مسلمین کمک بکنند، استفاده کرده است، چه مشکلی دارد؟!
یعنی بنا بر اندیشه سیاسی آخوند میتوان برای مقابله با استبداد (سلطنت محمدعلیشاه) از دول غیرشیعی (فرانسه، انگلیس، آلمان، عثمانی و...) کمک گرفت و آنان را به یاری طلبید؟
مانعی ندارد. در روایت داریم که گاهی خداوند به وسیله کفار از دین خودش حمایت میکند. اگر بتوان از یک طریقی، بدون پرداخت باجی برای رسیدن به هدف مقدسی کمک گرفت، اشکالی ندارد. اما باج دادن در قبال کمک گرفتن از دول بیگانه در اندیشه آخوند مذموم است.
زمانی که به اندیشه سیاسی آخوند رجوع میکنیم، با واژه «جمهور مسلمین» بر میخوریم: «حکومت مسلمین در عهد غیبت حضرت صاحبالزمان عجلالله فرجه با جمهور مسلمین است» یا در جایی دیگر از «دولت صحیه قانونیه جمهوریه» سخن میگویند. گویی «مشروطهخواهی» آخوند، پلی برای رسیدن به «جمهوریخواهی» بوده است؟
بعید نیست که اینگونه باشد. هرچند که در آن زمان، هنوز از «جمهوریت» سخن به میان نیامده بود و فقط از جایگزینی یک حکومت دموکراتیک، متشکل از نمایندگان ملت برای تصمیمگیری یاد میکردند تا شاه غیرمسوول و بدون قدرت باشد و صرفا تشریفاتی. اما من هم با شما موافق هستم که مبنا و زیربنای فکری مرحوم آخوند بستر تولد حکومت جمهوری را فراهم میکند.
فکر نمیکنید که حتی شاگردان آخوند هم اندیشه سیاسی جمهوریخواه ایشان را درک نکردند؟
بله، همینطور است.
اگر این مطلب را در آرای استادشان درک کرده بودند، همان زمان بدون درنگ، از جمهوریت دم می زدند.
البته موقعیت، عظمت و سیطره علمی آخوند در مراجع بعدی تمرکز ندارد؛ مرجعیت عامه از آن سیدابوالحسن اصفهانی است و موقعیت علمی قابل قبول از آن نائینی (البته نه در حد آخوند).
آقای کفایی! اندیشه سیاسی – فقهی مرحوم آخوند ابتر ماند. هیچ وارثی یافت نشد که آرای او را بر دوش کشد؛ نه تنها در اجرایی شدن آن، بلکه در انتقال آن به نسلهای دیگر. شاگردان (مرحوم نائینی، مرحوم سیدابوالحسن اصفهانی و مرحوم شیخ عبدالکریم حائری یزدی) در منزل حاج شیخ در قم گردهم آمدند و در دو راهی جمهوریت و سلطنت، امروز هم پس از سالها که حوزه بر سر سفره «کفایه الاصول» آخوند نشسته است، حتی نیم نگاهی به اندیشه سیاسی او نمیاندازد. چرا؟!
پس از رحلت مرحوم آخوند، به دلیل انحراف حکومت مشروطه از دیدگاههای مذهبی سبب شده که علما و فقها کمتر به آرا و نظرات مرحوم آخوند بپردازند؛ نه از لحاظ اجرایی کردن آن و نه از نظر نشر و بسط آن آرا. پس از رحلت مرحوم آخوند، زعامت مرجعیت برعهده آقا سیدمحمدکاظم یزدی از مخالفان مشروطه افتاد. لذا به نظر آخوند در آن دوره روی خوش نشان داده نمیشد. پس از درگذشت آقاسیدمحمدکاظم یزدی و میرزامحمدتقی شیرازی، مرجعیت شاگردان آخوند (سیدابوالحسن اصفهانی، میرزای نائینی و تاحدودی حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی) آغاز شد که پس از اندک زمانی، کودتای رضاخان و جریانهای پس از آن رخ داد که اجازه بروز اندیشههای آخوند را نداد. البته در آن چند سال، شاید انتظار از میرزای نائینی بود که به اندیشه آخوند بپردازد که نپرداخت.
نه تنها شاگردان به تایید قدرت بلکه فرزند مرحوم آخوند (آقای میزامحمد آقازاده) تاج او را بر سرش میگذارد؛ یعنی فرزند بزرگترین مخالف استبداد، مؤید یک مستبد (رضاخان) میشود. توجیه شما در برابر اقدام عمویتان چیست؟
هیچ توجیهی ندارم. به هر حال عمو سمت ابوّت و بزرگی دارد؛ اما من این اقدام را نمیپسندم. البته میدانم که ایشان تحت فشار و الزام اجتماعی به این امر اقدام کرد. در آن زمان رضاخان ابتدای قدرتش بود و هنوز به اقدامات ضدمذهبی دست نزده بود و آن تنفر سالهای پایانی سلطنتش در میان مردم وجود نداشت. این نگاه به او تا سال 1308 وجود داشت؛ چراکه مردم از ناامنی سالهای پایانی قاجاریه به ستوه آمده بودند و او با استبداد توانسته بود، امنیت را بازگرداند. در قضیه مجلس مؤسسان، به مرحوم آقازاده و پدرم (دو فرزند آخوند) بسیار فشار آوردند تا در این مجلس حضور یابند که هر دو نپذیرفتند. اما در قضیه تاجگذاری الزام کردند که حتما باید آقازاده در این مراسم شرکت کند و حتی برخی از مردم هم به ایشان فشار آوردند. بنده فکر میکنم که مرحوم آقازاده (عمویام) از ابتدا پایان کار رضاخان را میدید، چرا که مرد باهوشی بود. نقل میکنند؛ در سال 1308، عموی بزرگ بنده (آقامیرزامهدی، پسر بزرگ آخوند) از نجف برای زیارت به ایران آمد. در تهران با رضاخان ملاقاتی داشت. در آن ملاقات رضاشاه به او گفته بود که مشهد مشرف شدید، سلام من را به آقای آقازاده، اخوی ابلاغ کنید و از قول من به ایشان عرض کنید که امنیت خراسان را از شما تقاضا میکنم. مرحوم آقامیرزامهدی که به مشهد میرود، مطالب را برای مرحوم آقازاده نقل میکند. آقای آقازاده مدتی سرش را پایین انداخت و فکر کرد و سر بالا کرد و گفت: «کار من تمام است. این شخص [رضاخان] مرا صاحب قدرت تشخیص داد و او تمام قدرتهای محلی را میکوبد تا قدرت مرکزی تقویت شود. مطمئنا مرا از بین خواهد برد.» پیشبینی ایشان درست از آب درآمد و شش سال بعد، آقازاده را حبس و تبعید کردند که نهایتا او را کشتند.
کدامیک از روحانیون به همراه عموی شما در تاجگذاری رضاخان حضور داشتند؟
مرحوم آقازاده از مشهد، حاج آقانورالله مسجدشاهی از اصفهان، حاج مجتهد از نیشابور، حاج میرزا یحیی امام جمعه خویی و میرسید محمد بهبهانی از تهران و مرحوم شریعتمدار رفیع از رشت که هر کدام یک سر تاج را گرفتند و به تیمور تاش دادند و او تاج را بر سر رضاخان گذاشت.
چرا از حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی و حاج آقا حسین قمی برای حضور در مراسم دعوت نکردند و این دو را تحت فشار قرار ندادند؟
به جهت مقام مرجعیت؛ این آقایان که دعوت شدند، بیشتر روحانیون سیاسی – اجتماعی بودند.
اینگونه به نظر میرسد که فرزندان مرحوم آخوند (مرحوم آقازاده و مرحوم پدرتان) در مبارزه با استبداد همچون پدرشان نبودند و راهی دیگر را برگزیدند.
فردی به پدرم گفت که مردم میگویند: «شما به شاه علاقه دارید و با دربار حسن رابطه.» پدرم فرمود: «من به اینها چه علاقهای دارم که برادرم را کشتند؛ آن هم برادری مثل آقازاده. اما تجربه سیاسی در ایران، پس از شهریور 1320، به من ثابت کرد که هر وقت حکومت مرکزی تضعیف میشود، تودهایها پروبال می گیرند و کمکهای مادی و تبلیغی شوروی، آنان را میداندار صحنه سیاسی ایران میکند، در آن صورت ایمانی برای مردم ایران - مرکز تشیع و خانه اهل بیت عصمت(ع)- باقی نمیماند. من برای حفظ اعتقادات مذهبی مردم، قائل به تقویت حکومت مرکزی هستم؛ وگرنه خطر کمونیستها در ایران به طور جدی خودنمایی خواهد کرد.»
شاید یکی از دلایل تفاوت عملی سیره آخوند با فرزندانش، به دلیل حضور ایشان در نجف و اقامت در خارج از مرزهای ایران و سکونت فرزندانش در ایران است؟
قاعدتا همینطور است. همچنین مرحوم آخوند مرجع بزرگ تقلید و زعیم عالم تشیع بود و از جایگاه مرجعیت و زعامت سخن میگفت؛ اما آقازادههای ایشان، روحانی اجتماعی متنفذ بودند.
ابوی شما (مرحوم حاج میرزا احمد کفایی) هم گویی در ظهور و بروز مسائل سیاسی در حوزه، در سالهای ابتدایی دهه 40، همراه نبود ؟
آقای سیدابراهیم شبیری زنجانی (برادر آیتالله سیدموسی شبیری زنجانی) برایم نقل کرد: مرحوم آیتالله خمینی پیش از تبعید به ترکیه، در قم در کنار شاگردان و اصحابشان نشسته بودند. ما روحانیون و علمای نزدیک به دربار را نام میبردیم و از آنان انتقاد میکردیم. آقای خمینی هم سکوت کرده بودند و گوش میدادند تا صحبت به آقای کفایی رسید. ایشان سکوت را شکستند و گفتند: حساب آقای کفایی را از بقیه جدا کنید. ارتباط ایشان با حکومت برای منفعت شخصی نیست، برای حفظ مصالح حوزههای علمیه و رفع گرفتاریهای عامه ملت است. همچنین آقای سیدمهدی امامی اصفهانی از قول آیتالله شیخ مرتضی حائری یزدی برایم نقل کرد که آقای حائری گفته بود: یک روز آیتالله خمینی به من گفتند: «در بین علمایی که با شاه و دربار ارتباط داشتند، ارتباط دو نفر، براساس اجتهاد و تشخیصشان بود؛ نه به جهت مصالح شخصی، یکی مرحوم حاج میرزااحمد کفایی و دیگری حاج سیداحمد خوانساری.» مرحوم پدرم در این مسیر گام گذاشته بود تا از حیثیت روحانیت دفاع کند. به یاد دارم که آیتالله سیداحمد خوانساری، حاج میرزااحمد آشتیانی و آیتالله شیخ محمدتقی آملی، هر سه مشترکا نامهای به پدرم نوشتند تا ایشان به حکومت فشار آورد و خواسته های آنان در آن نامه اجرایی شود و حکومت در برابر روحانیت نرمش نشان دهد.
با وجود آنکه احکام مغایر با شرع در لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی گنجانده شده بود، والدتان چه اقدامی انجام دادند؟
مرحوم پدرم جزو اولین علمایی بود که از مفاد لایحه مطلع شده بود. محمد قریشی، وکیل مشهد در مجلس، به نزد مرحوم پدرم آمد و مساله را اطلاع داد. مرحوم پدرم موضوع را به آقایان مشهد اطلاع دادند و برای تصمیمگیری، آقایان علما را به تشکیل جلسهای دعوت کرد، آقایان علمای مشهد به لحاظ زعامت و موقعیت مرحوم پدرم، تصمیم گرفتند این جلسات در منزل ایشان تشکیل شود و چهار جلسه در منزل مرحوم پدرم برگزار شد. مرحوم آقای میلانی، مرحوم حاج میرزاحسین سبزواری و مرحوم حاج آقاحسن قمی در حضور پدرم در این جلسات بودند و هیچ کس دیگری نبود. بعدها از مرحوم والد شنیدم که ایشان در آخرین جلسه به آقایان فرمودند که بنده تا آخر همراه آقایان در این مساله هستم؛ اما به سه شرط: اول اینکه هر اقدامی که در خراسان انجام میشود، به اتفاق نظر ما باشد. دوم اینکه، مخالفت را با دولت قرار دهید؛ نه با شاه. چون اگر مخالفت با شاه باشد، دیگر نمیتوان تغییراتی در مسائل داد و به نفوذ کلام روحانیت خدشه وارد میشود. سوم، آنقدر در تضعیف حکومت اقدام کنید که ایران در کام کمونیستها نیفتد. در آن جلسه، یکی از آقایان خیلی با حرارت صحبت کرده و به نوعی موافقت نکرده بود. مرحوم پدرم هم گفته بود: شما تجربه مرا ندارید و نمیدانید که مردم در تنگناها ما را رها میکنند. مرحوم آقا پس از این مساله با حرکت مبارزاتی مخالفت نکردند، اما سکوت کرده بودند. مرحوم آیتالله خمینی هم در این باره نامهای به ایشان نوشتند و ایشان هم پاسخ دادند و اقدامات خود را در آن نامه بیان کردند که من به شاه نامهای نوشتهام و او را نصیحت کردم و دوم اینکه نامهای به آقای بهبهانی نوشتم و گفتم از سوی خودش و من به نزد شاه برود و بگوید، مسیر این اقدامات به تضعیف او(شاه) و سلطنتاش میانجامد.
رابطه مرحوم پدرتان با مرحوم آقای حلبی چگونه بود؟
مرحوم حلبی شاگرد پدرم بود. در آن سالها که پدرم تدریس خارج کفایه را آغاز کردند؛ آقایانی همچون شیخ مجتبی قزوینی، شیخ کاظم دامغانی، شیخ محمود حلبی، شیخ حسینعلی راشد تربتی و... حضور مییافتند. پس از شهریور 20، هم آقای حلبی از خواص و اصحاب پدرم بود و منبری رسمی مجالس پدرم، او بود. همچنین در سال 1326، پس از سالها، پدرم به عتبات مشرف شدند که مرحوم حلبی هم همراه ایشان بود. اما از سال 29 به بعد، او مصدقی شد و رابطه تقریبا قطع شد.
یعنی پدرتان در برپایی «حجتیه» به مرحوم آقای حلبی کمکی نکردند؟
آقای حلبی در مشکلاتی که داشت، به پدرم مراجعه میکرد. آقای سجادی، نماینده حجتیه در خراسان برایم نقل کرد که در سرشماری 1346، در قسمت اقلیتهای مذهبی، ستونی برای «بهائیت» گذاشتند. آقای حلبی دو روز قبل از سرشماری مطلع شده بود، به سجادی زنگ زد و به او گفت: برو منزل میرزا جوادآقا تهرانی و با هم خدمت آیتالله کفایی برسید و ایشان را از این مساله مطلع کنید. مرحوم آقا فورا سپهبد «باتمانقلیچ»، استاندار و نایبالتولیت خراسان را احضار کردند و به او گفتند: «فورا با هواپیما به تهران برو و به شاه بگو، باید این ستون «بهائیت» حذف شود.» حکومت در مدت یک روز تمام ستونهای مربوط به بهائیت را حذف کرد.
پس رابطه پدرتان با حجتیه در چه حدی بود؟
فقط ملجاء حجتیه در مشکلاتی از این قبیل بودند. پدرم فعالیت ضدبهائیت آنان را میپسندیدند؛ اما ارتباط خاصی با آنان نداشتند.