از بیداری تا مشروطه: تلاش ایرانیان برای خودیابی فرهنگی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
عبّاسمیرزا نایبالسّلطنه در سال 1221 ق (1806 م) از آ. ژوبِر (A. Jauber)، شرقشناس فرانسوی و فرستاده ناپلئون بُناپارت به دربار پدرش، با استیصال، چنین پرسید: «بگو، من چه باید بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم» (1). به نظر میآید که طنین این پرسش در سراسر سده نوزدهم میلادی در ایران شنیده شده است و ایرانیان درون مرز و برونمرز، هر یک، به دنبال پاسخی برای آن بودهاند. انقلاب مشروطه در آغاز سده بعد، پاسخی بود رسا به این پرسش. امّا به نظر میآید که طنین این پرسش، یا شکلهای دیگری از این پرسش، و پرسشهای متعاقب آن، حتّی، در سده بیستم میلادی نیز به قوّت خود باقی ماند. آیا هنگامی که گویندهای مانند مهدی اخوان ثالث، به نجوا، ناله سر میدهد، درواقع، همان پرسش عبّاسمیرزا را در آغاز سده نوزدهم میلادی، البتّه، به صورتی شاعرانه باز نمیگوید؟
«گاهی اندیشم که شاید سنگ حقّ دارد؟
بازگویم: نه بیشکّ، آتش و باران
من دگر خوابم میآید، خستهام، پیرم
آه ! کی این خفته یاران را توانم دید بیداران
با دم نمناک سردت، ای نسیم صبح بیداری
چشم مستان مرا بیدار کن، رفتند هشیاران» (2)
پس از پشت سر گذاشتن دو سده، اکنون در آغاز سده بیست و یکم میلادی، هنوز، چنین پرسشهایی در حیات سیاسی و اجتماعی ایرانیان پرسشهایی زنده محسوب میشود: گویی برای این پرسشها پاسخهایی نیافتهایم یا اگر یافتهایم، آنها را قانعکننده ندانستهایم.
II. در شناخت و سنجش پدیدهها، شخصیّتها و جریانهای تاریخ هر دوره، که علاوه بر وجوه سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، وجوه فرهنگی، ادبی و هنری را هم شامل میشود، باید بیشتر به دنبال افتراقها و اختلافها باشیم یا به جستوجوی شباهتها و تفاهمها برآییم؟ البتّه، هر دو. امّا باید اعتراف کرد که جدال سنّت و تجدّد، به ویژه، از نیمه دوم سدة نوزدهم میلادی، برای ایران و ایرانی بسی سهمگین بوده است و هر بار رنگ و جلوهای خاصّ داشته است. این نکته، ردّیابی شباهتها و تفاهمها را دشوار کرده است و گاه، پژوهشگران وجوه گونهگون تاریخ را با دریایی از افتراقها و اختلافها روبهرو کرده است. یکی از شباهتها و تفاهمهای بسیار آشکار در تکاپوها و آثار دانشوران و اندیشهمندان و قلمزنان ایرانی، آن هم با گرایشهای مختلف سیاسی، اجتماعی و فکری، جریانی است که میتوان از آن با تعبیرِ «خودیابی فرهنگی» یاد کرد. مقصود از خودیابی فرهنگی، همه کوششهای خُرد و کلانی بود که در دورهای به نسبت طولانی برای آگاه شدن از موقعیت خود در جهان انجام گرفت. این «آگاهی» هم نوعی معرفت تاریخی نسبت به خویشتن بود و هم پاسخی به چیستی و کیستیِ ایرانیان.
III . در واقع، اگر با چنین دیدگاهی به تاریخ ایران در دورههای بیداری و مشروطه بنگریم، آن گاه، انبوههای از آثار و تکاپوها را نه به عنوان مجموعههایِ مجرّدِ سلیقهها و روشهای متفاوت با انبوهی از اختلافها، رقابتها و حساتها در میان صاحبان این سلیقهها و روشها بلکه در مقام مجموعهای از شباهتها و تفاهمها برای رسیدن به خودیابی فرهنگی در جهانی نو بازخواهیم شناخت؛ از نشریه کاغذ اخبار میرزاصالحشیرازی (1253 ق) و«مدرسه دارالفنونِ» امیرکبیر (1268 ق) در دوره بیداری تا نشر گسترده کتاب و مطبوعات و نهضت فراگیر تأسیس مدرسه در اواخر دوره مشروطه. بخشی از این آثار و تکاپوها مصروف آگاه شدن از گذشته ایران و جهان میشد و معطوف بود به شناختی تحلیلی از فراز و فرودهای تمدنها و فرهنگها: دلیل یا دلیلهای اضمحلال امپراتوری روم چه بود،؛ راز پیروزی یا رازهای پیروزی ژاپنیها را درچه نکتههایی باید جست و مانند آنها. درواقع، نگاه تاریخی از جمله پراهمیتترین بحثها برای ایرانیانِ این دوره محسوب میشد و جهاننگری زمانی و مکانیِ آنان را از حد اساطیرالاوّلینشناسی وجغرافیای بطلمیوسی به مرحلهای جدید ارتقا داد. البته، در این راه، «خود» فرهنگی ایرانیان دستخوش افزایشها و کاهشهایی چند شد و با وجود حفظ هسته اصلی آن، که در مجموعه عظیم زبان و ادب فارسی (حماسی، عاشقانه و عرفانی) جلوهگر است، با نظام فکری و معرفتی جدید جهان همآهنگی یافت. بیتردید، جریان خودیابی فرهنگی نمیتوانست از تجددخواهیهای وسیع در زمینههای سیاسی و اجتماعی برکنار ماند: نفوذ بخشهایی از اصول پایه لیبرالیسم و سوسیالیسم، مانند تاکید بر آزادی و توجه به عدالت، بر آن درخور انکار نیست. نزدیک شدن به ناسیونالیسم هم برای رسیدن به چهارچوبهایی دقیق در خودیابی فرهنگی اجتنابناپذیر جلوه میکرد. به ویژه، آنکه همه اسباب و لوازم آن در تاریخ، جغرافیا، زبان و ادب ایران وجود داشت: دین ایرانی، جغرافیای ایرانشهری، حماسه ملی و زبان فارسی. با این همه، باید دانست که ناسیونالیسم ایرانی، به طور عمده، گرایشی بود تجددخواه و اغلب به عنوان وسیله در نظر گرفته میشد نه هدف. گذشته از این، «خودیابی» ایرانیان، در مجموع، در حوزه «فرهنگ» تعریف میشد و جز در مواردی بسیار محدود و معدود و حاشیهای، هرگز، به دامان میهنپرستی افراطی (شوونیسم) نیفتاد. البته، نگاه انسانی و انسانگرایانه زبان و ادب فارسی، که رکن رکین ذوق و استعداد ایرانیان و دیگر پارسیگویان و پارسیدوستان است، هرگز، میانهای با افراط نداشته است.
IV . جریان خودیابی فرهنگی، از نیمه سده نوزدهم میلادی، به تدریج، از قلمها و قدمهای کسان زیادی از قلمزنان و تکاپوگران فرهنگی نیرو گرفت و وسعتی یافت: گروهی با آموزش، برخی با پژوهش، عدهای با نگارش و بعضی با ترجمه به این جریان یاری رساندند. بیشک، نقش کسانی مانند میرزافتحعلی آخوندزاده، میرزا مَلکمخان ناظمالدّوله، میرزا آقاخان کرمانی، عبدالرّحیم طالبوف و عدهای دیگر، یعنی نسلهای نخست روشناندیشان ایرانی، که در مهاجرت و تبعید بودند، در این زمینه درخور اهمیت است و دلیری آنان در انتقاد از نظام استبداد سنتی عصر، درخور تحسین. با این همه، جریان خودیابی فرهنگی، مرهون کوششهای مستقیم و نامستقیم کسانی هم هست که در «دستگاه همایونی» بودند و پذیرای خودکامگی حاکم. مقصود، البته گروهی است که در زمینه «معارف» و «انطباعات» (آموزش و نشر) مسئوولیتی داشتند و با تدریس در «دارالفنون»، «مدرسه سیاسی» و آموزشگاههای دیگر یا چاپ روزنامهها و کتابهای متنوع، سهمی درخور ملاحظه در این زمینه برعهده گرفتند. نمونهوار، تنها به سه نام علیقلیخان اعتضادالسلطنه، محمدحسنخان اعتمادالسلطنه و محمدحسین فروغی (ذُکاءالملک اول) اشاره میکنم. سمتهای فرهنگی این گروه، خواهنخواه، به نوآوریهای آنان روندی بطیء میدادو تجددشان را شکلی مهار شده میبخشید. اما آثار و تکاپوهای آنان نیز به روند خودیابی فرهنگی ایرانیان یاری رساند. در این که کارگزاران فرهنگی قاجار، در هر صورت، کارگزاران استبداد این دورهاند، شکی نیست. اما نباید فراموش کرد که قلم و قدم ایشان، در نهایت، خود، به موجبی از موجبات در گرفتن شعله انقلاب مشروطه تبدیل و لاجرم، به فروپاشی «ولی نعمت»های آنان، یعنی پادشاهی قاجار، انجامید. به هر روی، اندیشهمندان، نویسندگان، مترجمان، روزنامهنگاران، ادیبان، تاریخنگاران و در مرحله پایانی، شاعران، دست کم، در راه خودیابی فرهنگی ایرانیان، دوشادوش همدیگر گام پیمودند؛ چه آنان که در جوار «اعلیحضرت شاهنشاه» میزیستند و چه آنان که بیرون از «ممالک محروسه ایران». تعیین حد خدمت آنان در این زمینها، در گرو پژوهشها و سنجشهایی دقیق است و از حوصله این نوشته بیرون. با این همه، به اجمال، باید گفت که اگر محدود زمانی دورههای بیداری و مشروطه را سه ربع قرن در نظر بگیریم، در دوربع نخست، نقش اندیشهمندان، نویسندگان، مترجمان و روزنامهنگاران را در این زمینه پررنگتر مییابیم و در ربع سوم، تاثیر ادیبان و تاریخنگاران را. در واقع، باید اشاره کرد که گروه نخست، زمینه جریان خودیابی فرهنگی را آماده کرد و گروه دوم، کار را به تکمیل و سرانجام رساند. البته، تعداد آن یک بسیار است؛ علاوه بر کسانی که اندکی پیش، به مناسبت، نام بردم، به نام سه مترجم اشاره میکنم: میرزاحبیب اصفهانی، محمدطاهر میرزای قاجار، محمدجعفر قراچهداغی. از گروه دوم نیز، جز جریان پرنیروی نشریه کاوه (به رهبری حسن تقیزاده). تنها به نام و تخصص چهار تن از آنان، که در دوره مشروطه به میدان پژوهش گام نهادند، اکتفا میکنم: حسن پیرنیا (مشیرالدوله: تاریخ ایران پیش از اسلام)، محمد قزوینی (متون ایران پس از اسلام)، عباس اقبال آشتیانی (تاریخ ایران پس از اسلام) و ابراهیمپور. داوود (متون ایران پیش از اسلام).
V. عدهای عقیده دارند که انقلاب مشروطه انقلابی بود ناکام و بیفرجام. اگر بتوان به لحاظ سیاسی و اجتماعی به این ناکامی و بیفرجامی باور داشت، در مقابل، به لحاظ فرهنگی، باید انقلاب مشروطه را انقلابی کامروا دانست. دست کم، جریان خودیابی فرهنگی، که از دوره بیداری آغاز شد، در نقطه عطفی به نام مشروطیت اوجی پروسعت یافت. به بیان دیگر، انقلاب مشروطه، ایرانیان را به «خود» فرهنگی اصلاح شدهشان نزدیک کرد؛ آمیزهای نوآیین از سنتهای مستقر، در حاشیه مانده و حتی متروک، با جهاننگری مدنی جدید. بدیهی بود که هیجانها و اضطرابهای دوره مشروطه، چندان مجالی برای بهرهوری از این «خودِ» فرهنگی نو فراهم نیاورد. در واقع، میوه این جریان، سرانجام، در دوره رضاشاهی به دست گروههایی مانند «برلنیها»، «ایرانجوان» و دیگران چیده شد. به عنوان نمونه، به قصیدهای از محمدتقی بهار (ملکالشّعراء) اشاره میکنم که در سال 1311 سروده شده است. بهار در این قصیده با لحنی که از استقرار و تکوین «خودِ» فرهنگی جدید ایرانیان حکایت میکند، اندرزهایش را، در ارج گذاشتن نیاکان، پرهیز از تفاخرهای بیحاصل، آموختن دانش مغرب زمین و شنیدن «پیام مام جگر خسته» (ایران) به جوانان عصر رضاشاهی (و البته، به همه جوانان آینده این مرزوبوم) باز میگوید. اطمینان و استحکام اندیشه و زبان شاعر، از شش بیت برگزیده شعر، که حسن مقطع این بحث مختصر قرار میدهم، میتوان دریافت:
«به هوش باش که ایران تو را پیام دهد / تو را پیام به صد عزّ و احترام دهد
گذشته پایه و بنیان حال و آینده است / سوابق است که هر شغل را نظام دهد
نگویَمت که به سُتخوان خاکخورده بناز / عِظام بالیه کِی رتبت عِصام دهد
به علم خویش بکن تکیه و به عزم درست / که علم و عزّت، تو را عزّت و مقام دهد
ز غرب، علم فراگیر و دِه به معده شرق / که فعل هاضمهاش با تن انضمام دهد
پیام مام جگرخسته را زِ جان بشنو / که پند و موعظهات با صد اهتمام دهد» (3)
پینوشتها:
1. مسافرت به ارمنستان و ایران (آ. ژوبر، ترجمه محمود هدایت، بینا، 1322، ص 95).
2. در حیاط کوچک پاییز در زندان (و دو مجموعه دیگر، مهدی اخوانثالث، بزرگمهر، چ 2، 1369، صص 231-230).
3. دیوان اشعار (محمدتقی بهار، ج 1 ، به کوشش چهرزاد بهار، ویرایش دوم، توس، 1380، صص 531-529)
«گاهی اندیشم که شاید سنگ حقّ دارد؟
بازگویم: نه بیشکّ، آتش و باران
من دگر خوابم میآید، خستهام، پیرم
آه ! کی این خفته یاران را توانم دید بیداران
با دم نمناک سردت، ای نسیم صبح بیداری
چشم مستان مرا بیدار کن، رفتند هشیاران» (2)
پس از پشت سر گذاشتن دو سده، اکنون در آغاز سده بیست و یکم میلادی، هنوز، چنین پرسشهایی در حیات سیاسی و اجتماعی ایرانیان پرسشهایی زنده محسوب میشود: گویی برای این پرسشها پاسخهایی نیافتهایم یا اگر یافتهایم، آنها را قانعکننده ندانستهایم.
II. در شناخت و سنجش پدیدهها، شخصیّتها و جریانهای تاریخ هر دوره، که علاوه بر وجوه سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، وجوه فرهنگی، ادبی و هنری را هم شامل میشود، باید بیشتر به دنبال افتراقها و اختلافها باشیم یا به جستوجوی شباهتها و تفاهمها برآییم؟ البتّه، هر دو. امّا باید اعتراف کرد که جدال سنّت و تجدّد، به ویژه، از نیمه دوم سدة نوزدهم میلادی، برای ایران و ایرانی بسی سهمگین بوده است و هر بار رنگ و جلوهای خاصّ داشته است. این نکته، ردّیابی شباهتها و تفاهمها را دشوار کرده است و گاه، پژوهشگران وجوه گونهگون تاریخ را با دریایی از افتراقها و اختلافها روبهرو کرده است. یکی از شباهتها و تفاهمهای بسیار آشکار در تکاپوها و آثار دانشوران و اندیشهمندان و قلمزنان ایرانی، آن هم با گرایشهای مختلف سیاسی، اجتماعی و فکری، جریانی است که میتوان از آن با تعبیرِ «خودیابی فرهنگی» یاد کرد. مقصود از خودیابی فرهنگی، همه کوششهای خُرد و کلانی بود که در دورهای به نسبت طولانی برای آگاه شدن از موقعیت خود در جهان انجام گرفت. این «آگاهی» هم نوعی معرفت تاریخی نسبت به خویشتن بود و هم پاسخی به چیستی و کیستیِ ایرانیان.
III . در واقع، اگر با چنین دیدگاهی به تاریخ ایران در دورههای بیداری و مشروطه بنگریم، آن گاه، انبوههای از آثار و تکاپوها را نه به عنوان مجموعههایِ مجرّدِ سلیقهها و روشهای متفاوت با انبوهی از اختلافها، رقابتها و حساتها در میان صاحبان این سلیقهها و روشها بلکه در مقام مجموعهای از شباهتها و تفاهمها برای رسیدن به خودیابی فرهنگی در جهانی نو بازخواهیم شناخت؛ از نشریه کاغذ اخبار میرزاصالحشیرازی (1253 ق) و«مدرسه دارالفنونِ» امیرکبیر (1268 ق) در دوره بیداری تا نشر گسترده کتاب و مطبوعات و نهضت فراگیر تأسیس مدرسه در اواخر دوره مشروطه. بخشی از این آثار و تکاپوها مصروف آگاه شدن از گذشته ایران و جهان میشد و معطوف بود به شناختی تحلیلی از فراز و فرودهای تمدنها و فرهنگها: دلیل یا دلیلهای اضمحلال امپراتوری روم چه بود،؛ راز پیروزی یا رازهای پیروزی ژاپنیها را درچه نکتههایی باید جست و مانند آنها. درواقع، نگاه تاریخی از جمله پراهمیتترین بحثها برای ایرانیانِ این دوره محسوب میشد و جهاننگری زمانی و مکانیِ آنان را از حد اساطیرالاوّلینشناسی وجغرافیای بطلمیوسی به مرحلهای جدید ارتقا داد. البته، در این راه، «خود» فرهنگی ایرانیان دستخوش افزایشها و کاهشهایی چند شد و با وجود حفظ هسته اصلی آن، که در مجموعه عظیم زبان و ادب فارسی (حماسی، عاشقانه و عرفانی) جلوهگر است، با نظام فکری و معرفتی جدید جهان همآهنگی یافت. بیتردید، جریان خودیابی فرهنگی نمیتوانست از تجددخواهیهای وسیع در زمینههای سیاسی و اجتماعی برکنار ماند: نفوذ بخشهایی از اصول پایه لیبرالیسم و سوسیالیسم، مانند تاکید بر آزادی و توجه به عدالت، بر آن درخور انکار نیست. نزدیک شدن به ناسیونالیسم هم برای رسیدن به چهارچوبهایی دقیق در خودیابی فرهنگی اجتنابناپذیر جلوه میکرد. به ویژه، آنکه همه اسباب و لوازم آن در تاریخ، جغرافیا، زبان و ادب ایران وجود داشت: دین ایرانی، جغرافیای ایرانشهری، حماسه ملی و زبان فارسی. با این همه، باید دانست که ناسیونالیسم ایرانی، به طور عمده، گرایشی بود تجددخواه و اغلب به عنوان وسیله در نظر گرفته میشد نه هدف. گذشته از این، «خودیابی» ایرانیان، در مجموع، در حوزه «فرهنگ» تعریف میشد و جز در مواردی بسیار محدود و معدود و حاشیهای، هرگز، به دامان میهنپرستی افراطی (شوونیسم) نیفتاد. البته، نگاه انسانی و انسانگرایانه زبان و ادب فارسی، که رکن رکین ذوق و استعداد ایرانیان و دیگر پارسیگویان و پارسیدوستان است، هرگز، میانهای با افراط نداشته است.
IV . جریان خودیابی فرهنگی، از نیمه سده نوزدهم میلادی، به تدریج، از قلمها و قدمهای کسان زیادی از قلمزنان و تکاپوگران فرهنگی نیرو گرفت و وسعتی یافت: گروهی با آموزش، برخی با پژوهش، عدهای با نگارش و بعضی با ترجمه به این جریان یاری رساندند. بیشک، نقش کسانی مانند میرزافتحعلی آخوندزاده، میرزا مَلکمخان ناظمالدّوله، میرزا آقاخان کرمانی، عبدالرّحیم طالبوف و عدهای دیگر، یعنی نسلهای نخست روشناندیشان ایرانی، که در مهاجرت و تبعید بودند، در این زمینه درخور اهمیت است و دلیری آنان در انتقاد از نظام استبداد سنتی عصر، درخور تحسین. با این همه، جریان خودیابی فرهنگی، مرهون کوششهای مستقیم و نامستقیم کسانی هم هست که در «دستگاه همایونی» بودند و پذیرای خودکامگی حاکم. مقصود، البته گروهی است که در زمینه «معارف» و «انطباعات» (آموزش و نشر) مسئوولیتی داشتند و با تدریس در «دارالفنون»، «مدرسه سیاسی» و آموزشگاههای دیگر یا چاپ روزنامهها و کتابهای متنوع، سهمی درخور ملاحظه در این زمینه برعهده گرفتند. نمونهوار، تنها به سه نام علیقلیخان اعتضادالسلطنه، محمدحسنخان اعتمادالسلطنه و محمدحسین فروغی (ذُکاءالملک اول) اشاره میکنم. سمتهای فرهنگی این گروه، خواهنخواه، به نوآوریهای آنان روندی بطیء میدادو تجددشان را شکلی مهار شده میبخشید. اما آثار و تکاپوهای آنان نیز به روند خودیابی فرهنگی ایرانیان یاری رساند. در این که کارگزاران فرهنگی قاجار، در هر صورت، کارگزاران استبداد این دورهاند، شکی نیست. اما نباید فراموش کرد که قلم و قدم ایشان، در نهایت، خود، به موجبی از موجبات در گرفتن شعله انقلاب مشروطه تبدیل و لاجرم، به فروپاشی «ولی نعمت»های آنان، یعنی پادشاهی قاجار، انجامید. به هر روی، اندیشهمندان، نویسندگان، مترجمان، روزنامهنگاران، ادیبان، تاریخنگاران و در مرحله پایانی، شاعران، دست کم، در راه خودیابی فرهنگی ایرانیان، دوشادوش همدیگر گام پیمودند؛ چه آنان که در جوار «اعلیحضرت شاهنشاه» میزیستند و چه آنان که بیرون از «ممالک محروسه ایران». تعیین حد خدمت آنان در این زمینها، در گرو پژوهشها و سنجشهایی دقیق است و از حوصله این نوشته بیرون. با این همه، به اجمال، باید گفت که اگر محدود زمانی دورههای بیداری و مشروطه را سه ربع قرن در نظر بگیریم، در دوربع نخست، نقش اندیشهمندان، نویسندگان، مترجمان و روزنامهنگاران را در این زمینه پررنگتر مییابیم و در ربع سوم، تاثیر ادیبان و تاریخنگاران را. در واقع، باید اشاره کرد که گروه نخست، زمینه جریان خودیابی فرهنگی را آماده کرد و گروه دوم، کار را به تکمیل و سرانجام رساند. البته، تعداد آن یک بسیار است؛ علاوه بر کسانی که اندکی پیش، به مناسبت، نام بردم، به نام سه مترجم اشاره میکنم: میرزاحبیب اصفهانی، محمدطاهر میرزای قاجار، محمدجعفر قراچهداغی. از گروه دوم نیز، جز جریان پرنیروی نشریه کاوه (به رهبری حسن تقیزاده). تنها به نام و تخصص چهار تن از آنان، که در دوره مشروطه به میدان پژوهش گام نهادند، اکتفا میکنم: حسن پیرنیا (مشیرالدوله: تاریخ ایران پیش از اسلام)، محمد قزوینی (متون ایران پس از اسلام)، عباس اقبال آشتیانی (تاریخ ایران پس از اسلام) و ابراهیمپور. داوود (متون ایران پیش از اسلام).
V. عدهای عقیده دارند که انقلاب مشروطه انقلابی بود ناکام و بیفرجام. اگر بتوان به لحاظ سیاسی و اجتماعی به این ناکامی و بیفرجامی باور داشت، در مقابل، به لحاظ فرهنگی، باید انقلاب مشروطه را انقلابی کامروا دانست. دست کم، جریان خودیابی فرهنگی، که از دوره بیداری آغاز شد، در نقطه عطفی به نام مشروطیت اوجی پروسعت یافت. به بیان دیگر، انقلاب مشروطه، ایرانیان را به «خود» فرهنگی اصلاح شدهشان نزدیک کرد؛ آمیزهای نوآیین از سنتهای مستقر، در حاشیه مانده و حتی متروک، با جهاننگری مدنی جدید. بدیهی بود که هیجانها و اضطرابهای دوره مشروطه، چندان مجالی برای بهرهوری از این «خودِ» فرهنگی نو فراهم نیاورد. در واقع، میوه این جریان، سرانجام، در دوره رضاشاهی به دست گروههایی مانند «برلنیها»، «ایرانجوان» و دیگران چیده شد. به عنوان نمونه، به قصیدهای از محمدتقی بهار (ملکالشّعراء) اشاره میکنم که در سال 1311 سروده شده است. بهار در این قصیده با لحنی که از استقرار و تکوین «خودِ» فرهنگی جدید ایرانیان حکایت میکند، اندرزهایش را، در ارج گذاشتن نیاکان، پرهیز از تفاخرهای بیحاصل، آموختن دانش مغرب زمین و شنیدن «پیام مام جگر خسته» (ایران) به جوانان عصر رضاشاهی (و البته، به همه جوانان آینده این مرزوبوم) باز میگوید. اطمینان و استحکام اندیشه و زبان شاعر، از شش بیت برگزیده شعر، که حسن مقطع این بحث مختصر قرار میدهم، میتوان دریافت:
«به هوش باش که ایران تو را پیام دهد / تو را پیام به صد عزّ و احترام دهد
گذشته پایه و بنیان حال و آینده است / سوابق است که هر شغل را نظام دهد
نگویَمت که به سُتخوان خاکخورده بناز / عِظام بالیه کِی رتبت عِصام دهد
به علم خویش بکن تکیه و به عزم درست / که علم و عزّت، تو را عزّت و مقام دهد
ز غرب، علم فراگیر و دِه به معده شرق / که فعل هاضمهاش با تن انضمام دهد
پیام مام جگرخسته را زِ جان بشنو / که پند و موعظهات با صد اهتمام دهد» (3)
پینوشتها:
1. مسافرت به ارمنستان و ایران (آ. ژوبر، ترجمه محمود هدایت، بینا، 1322، ص 95).
2. در حیاط کوچک پاییز در زندان (و دو مجموعه دیگر، مهدی اخوانثالث، بزرگمهر، چ 2، 1369، صص 231-230).
3. دیوان اشعار (محمدتقی بهار، ج 1 ، به کوشش چهرزاد بهار، ویرایش دوم، توس، 1380، صص 531-529)