روی دیوارهای سنگی مینوشتم
آرشیو
چکیده
متن
الکساندر ایسایویچ، هنگام ورود ما داشتید کار میکردید. به نظر میرسد که در سن 88 سالگی هم هنوز احساس میکنید که به کار نیاز دارید، اگر چه وضعیت سلامتیتان این اجازه را نمیدهد که در اطراف خانه پیاده روی کنید. این قدرت را از کجا میآورید؟
من این محرک درونی را همیشه داشتهام، از زمان تولد. من همیشه با رضایت خودم را وقف کار کردهام، کار و ستیز.
در این اتاق 4 میز وجود دارد. در کتاب جدیدتان “سالهای آمریکایی من”، نوشتهاید که در دورانی حتی هنگام پیادهروی در جنگل هم چیز مینوشتهاید.
وقتی در گولاگ به سر میبردم گاهی اوقات حتی روی دیوارهای سنگی هم مینوشتم. من عادت داشتم که روی برگههای کوچک کاغذ بنویسم، بعد آن را به خاطر بسپارم و بعد کاغذ را از بین ببرم.
... و حتی در لحظههای عمیق ناامیدی هم این محرک یا قدرت در وجودتان بود؟
بله. همیشه فکر میکنم بگذار هر چه میخواهد بشود. و همیشه هم اوضاع بهتر میشود.
البته مطمئن نیستم وقتی سرویس مخفی ارتش کاپیتان سولژنیتسن را در فوریه 1945 دستگیر کرد او چنین حسی را داشت. شما در نامههایتان از منطقه جنگی درباره جوزف استالین چاپلوسانه ننوشته بودید و همین باعث شد شما را به هشت سال زندان محکوم کنند.
در ورمیدیت شرقی بودیم و تازه حلقه محاصره آلمانها را شکسته بودیم که من دستگیر شدم. من همیشه خوشبین هستم. به علاوه دیدگاههایم من را قوی نگه میداشت.
کدام دیدگاه ها؟
البته نظراتم در گذر زمان تغییر کردهاند. اما همیشه ایمان داشتهام که هیچ کاری خلاف وجدانم انجام ندادهام.
13 سال پیش که از تبعید به کشورتان بازگشتند، از دیدن روسیه جدید ناامید شدید. شما جایزهای را که گورباچف برایتان تدارک دیده بود قبول نکردید و از یلتسین هم چیزی نپذیرفتید. اما حالا جایزهای دولتی را از دست پوتین میگیرید. پوتین یکی از سران پیشین سازمان اطلاعاتی FSB که پس از انحلال KGB به وجود آمد؛ همان سازمانی که شما را مورد آزار قرار داد. این تضاد را چگونه توضیح میدهید؟
جایزه سال 1990 را نه گورباچف، که شورای وزیران جمهوری سوسیالیستی فدراتیو روسیه شوروی تدارک دیده بود که در آن زمان بخشی از اتحاد جماهیر شوروی به حساب میآمد. آن جایزه به خاطر “مجمع الجزایر گولاگ” بود، من آن را رد کردم، چرا که نمیتوانم جایزهای را بپذیرم که برای کتابی است که بر دریای خون میلیونها آدم نوشته شده.در 1998 کشور در وضعیت بدی قرار داشت، مردم در بدبختی به سر میبردند. این همان سالی بود که من کتاب “روسیه در سقوط” را منتشر کردم. یلتسین میخواست بالاترین نشان دولتی را به من بدهد و من پاسخ دادم که نمیتوانم از دولتی جایزه بگیرم که روسیه را به چنین تنگنایی کشانده است.جایزه دولتی کنونی ابتکار نه فقط شخص رئیسجمهور که گروهی از متخصصین بلندپایه است. شورای علوم من را نامزد این جایزه کرد و شورای فرهنگ از این ایده حمایت کرد؛ شماری از محترمترین مردان و زنان این کشور عضو شورا هستند. هنگامی که جایزه را میپذیرفتم گفتم که امیدوارم تجربه تلخ روسها، که من در سراسر زندگیام آن را بررسی کردهام و توضیح دادهام، درسی باشد برای ما تا دوباره در فاجعه سقوط نکنیم.ولادیمیر پوتین... بله، او عضو سازمانهای اطلاعاتی بوده، اما نه بازجوی کا.گ.ب یا رئیس اردوگاهی در گولاگ. در بخش امور خارجی یک سرویس امنیتی خدمت کردن در هیچ کشوری امری منفی به حساب نمیآید. جورج بوش (پدر) هم به این خاطر که رئیس پیشین CIA بوده زیاد مورد انتقاد قرار نمیگیرد.
در طول زندگیتان از مقامات دولتی خواستهاید به خاطر میلیونها قربانی گولاگ و رژیم کمونیستی عذرخواهی کنند. آیا کسی حرف شما را شنیده است؟
من به این اعتقاد رسیدهام که اظهار پشیمانی غیرقابل پذیرشترین گزینه برای یک سیاستمدار مدرن است.
رئیسجمهوری کنونی روسیه میگوید که سقوط اتحاد جماهیر شوروی بزرگترین فاجعه ژئوپلتیکی در قرن بیستم بوده است. او میگوید حالا زمان آن رسیده که این نگاه مازوخیستی به گذشته را تمام کنیم، به خصوص حالا که تلاشهایی “از بیرون” صورت میگیرد تا در میان روسها به شایعاتی ناعادلانه دامن بزند. آیا او با این سخنان به آنهایی کمک نمیکند که میخواهند مردم آنچه را که در دوران کمونیستی بر کشور گذشته فراموش کنند؟
خب... در جهان این نگرانی فزاینده وجود دارد که ایالات متحده چگونه با نقش جدیدش به عنوان تنها ابرقدرت دنیا کنار میآید، که این نتیجه همان تغییرات ژئوپلتیکی است که پوتین گفته. به علاوه آن “نگاه مازوخیستی به گذشته” هم در غرب وجود دارد، هم در کشورهایی که قبلا سوسیالیست بودهاند و هم در جمهوریهای سابق شوروی. نسلی از سیاستمداران مسنتر در کشورهای کمونیستی هنوز آماده اظهار پشیمانی نیستند و نسل جدید تنها با شکایت و اتهام زنی راضی میشود و مسکو این روزها هدف مناسبی به نظر میرسد. آنها طوری برخورد میکنند که انگار قهرمانانه خود را آزاد کردهاند و زندگی تازهای ساختهاند و مسکو همچنان کمونیست مانده است. با این وجود من واقعا امیدوارم که این مرحله بیمارگونه در کشورم به پایان برسد و همه مردمی که در دوران کمونیستم زندگی کردهاند متوجه میشوند که باید کمونیسم را مسئول صفحات تلخ تاریخشان بدانند.اگر ما به تاریخ هوشمندانه نگاه کنیم، دیگر این گرایش نوستالژیک کنونی را نسبت به گذشته نخواهیم داشت؛ به علاوه کشورهای اروپای شرقی یا جمهوریهای سابق شوروی هم نباید تنها روسیه را مسئول بدبختیهای خود قلمداد کنند. نباید گناه رهبران ستمکار یا رژیمهای سیاسی را به گردن مردم روسیه و کشورشان بیندازیم. تمامی این دولتها در روسیه با اعمال وحشتی خونبار حکومت میکردهاند، مردم این وسط چه کاره بودهاند؟ ما باید بدانیم که زخمهای یک ملت تنها در صورتی التیام مییابند که مردم آگاهانه و داوطلبانه گناهان گذشته خود را بپذیرند. از طرف دیگر همه گناهان را گردن “خارجیها” انداختن هم غیر سازنده است.
“مجمع الجزایر گولاگ” شما تقریبا دنیا را تکان داد. در این کتاب شما طبیعت انسانستیزانه دیکتاتوری شوروی را نشان داده اید. از دید شما این کتاب در شکست کمونیستم در دنیا نقش داشته است؟
شما نباید این سوال را از من بپرسید. یک نویسنده نمیتواند چنین ارزیابیای از کارش داشته باشد.
شما یک بار گفته بودید که روسها به خاطر بشریت بخش تلخ تاریخ قرن بیستم را تحمل کردند. آیا حالا جهان و مردم کشورتان از دو انقلاب روسیه درس را گرفتهاند؟
به نظر میرسد که روسها این روند را آغاز کردهاند. شمار بسیار بالای کتابها و فیلمهایی که این روزها در مورد تاریخ قرن بیستم منتشر یا ساخته میشوند – با وجود کیفیت پایینشان – نشان دهنده خواست مردم برای شناخت گذشته است. همین چند وقت پیش تلویزیون دولتی روسیه یک سریال مستند پخش کرد از وقایع بیرحمانه و وحشتناک اردوگاههای استالین. این برنامه اصلا آبکی نبود.به علاوه من اخیرا از اینکه بازچاپ مقالاتم در مورد انقلاب فوریه به مباحثات طولانی و داغی دامن زدهاند واقعا شگفتزده شدهام. من از اینکه این تنوع افکار را میبینم خوشحالم؛ حتی آنهایی که عقیدهای خلاف من دارند تلاش میکنند گذشته را بشناسند و این بسیار دلگرم کننده است. بدون این شناخت ما آیندهای معنیدار نخواهیم داشت.
در سال 1987 در مصاحبهای با رودلف آگستین، بنیانگذار اشپیگل، گفتید که سخن گفتن از مذهب در میان عموم برایتان بسیار دشوار بوده است. ایمان برای شما چه معنایی دارد؟
ایمان برای من خود را وقف زندگی دیگران کردن و حمایت از آنهاست.
از مرگ میترسید؟
نه، من دیگر از مرگ نمیترسم. وقتی جوان بودم مرگ زودهنگام پدر بر زندگیم سایه انداخت – او در 27 سالگی در گذشت – و من میترسیدم که قبل از آنکه به آرزوهای ادبیام برسم بمیرم. بین سالهای 30 و 40 زندگیام نگاهم به مرگ تقریبا آرام و متوازن شد. من فکر میکنم این یک مرحله طبیعی، اما نه پایانی، در زندگی هر کس است.
در هر صورت برایتان آرزوی سالهایی پر ثمر میکنیم.
نه، نه. این کار را نکنید. دیگر کافی است.
منبع: اشپیگل/ 23 جولای 2007
من این محرک درونی را همیشه داشتهام، از زمان تولد. من همیشه با رضایت خودم را وقف کار کردهام، کار و ستیز.
در این اتاق 4 میز وجود دارد. در کتاب جدیدتان “سالهای آمریکایی من”، نوشتهاید که در دورانی حتی هنگام پیادهروی در جنگل هم چیز مینوشتهاید.
وقتی در گولاگ به سر میبردم گاهی اوقات حتی روی دیوارهای سنگی هم مینوشتم. من عادت داشتم که روی برگههای کوچک کاغذ بنویسم، بعد آن را به خاطر بسپارم و بعد کاغذ را از بین ببرم.
... و حتی در لحظههای عمیق ناامیدی هم این محرک یا قدرت در وجودتان بود؟
بله. همیشه فکر میکنم بگذار هر چه میخواهد بشود. و همیشه هم اوضاع بهتر میشود.
البته مطمئن نیستم وقتی سرویس مخفی ارتش کاپیتان سولژنیتسن را در فوریه 1945 دستگیر کرد او چنین حسی را داشت. شما در نامههایتان از منطقه جنگی درباره جوزف استالین چاپلوسانه ننوشته بودید و همین باعث شد شما را به هشت سال زندان محکوم کنند.
در ورمیدیت شرقی بودیم و تازه حلقه محاصره آلمانها را شکسته بودیم که من دستگیر شدم. من همیشه خوشبین هستم. به علاوه دیدگاههایم من را قوی نگه میداشت.
کدام دیدگاه ها؟
البته نظراتم در گذر زمان تغییر کردهاند. اما همیشه ایمان داشتهام که هیچ کاری خلاف وجدانم انجام ندادهام.
13 سال پیش که از تبعید به کشورتان بازگشتند، از دیدن روسیه جدید ناامید شدید. شما جایزهای را که گورباچف برایتان تدارک دیده بود قبول نکردید و از یلتسین هم چیزی نپذیرفتید. اما حالا جایزهای دولتی را از دست پوتین میگیرید. پوتین یکی از سران پیشین سازمان اطلاعاتی FSB که پس از انحلال KGB به وجود آمد؛ همان سازمانی که شما را مورد آزار قرار داد. این تضاد را چگونه توضیح میدهید؟
جایزه سال 1990 را نه گورباچف، که شورای وزیران جمهوری سوسیالیستی فدراتیو روسیه شوروی تدارک دیده بود که در آن زمان بخشی از اتحاد جماهیر شوروی به حساب میآمد. آن جایزه به خاطر “مجمع الجزایر گولاگ” بود، من آن را رد کردم، چرا که نمیتوانم جایزهای را بپذیرم که برای کتابی است که بر دریای خون میلیونها آدم نوشته شده.در 1998 کشور در وضعیت بدی قرار داشت، مردم در بدبختی به سر میبردند. این همان سالی بود که من کتاب “روسیه در سقوط” را منتشر کردم. یلتسین میخواست بالاترین نشان دولتی را به من بدهد و من پاسخ دادم که نمیتوانم از دولتی جایزه بگیرم که روسیه را به چنین تنگنایی کشانده است.جایزه دولتی کنونی ابتکار نه فقط شخص رئیسجمهور که گروهی از متخصصین بلندپایه است. شورای علوم من را نامزد این جایزه کرد و شورای فرهنگ از این ایده حمایت کرد؛ شماری از محترمترین مردان و زنان این کشور عضو شورا هستند. هنگامی که جایزه را میپذیرفتم گفتم که امیدوارم تجربه تلخ روسها، که من در سراسر زندگیام آن را بررسی کردهام و توضیح دادهام، درسی باشد برای ما تا دوباره در فاجعه سقوط نکنیم.ولادیمیر پوتین... بله، او عضو سازمانهای اطلاعاتی بوده، اما نه بازجوی کا.گ.ب یا رئیس اردوگاهی در گولاگ. در بخش امور خارجی یک سرویس امنیتی خدمت کردن در هیچ کشوری امری منفی به حساب نمیآید. جورج بوش (پدر) هم به این خاطر که رئیس پیشین CIA بوده زیاد مورد انتقاد قرار نمیگیرد.
در طول زندگیتان از مقامات دولتی خواستهاید به خاطر میلیونها قربانی گولاگ و رژیم کمونیستی عذرخواهی کنند. آیا کسی حرف شما را شنیده است؟
من به این اعتقاد رسیدهام که اظهار پشیمانی غیرقابل پذیرشترین گزینه برای یک سیاستمدار مدرن است.
رئیسجمهوری کنونی روسیه میگوید که سقوط اتحاد جماهیر شوروی بزرگترین فاجعه ژئوپلتیکی در قرن بیستم بوده است. او میگوید حالا زمان آن رسیده که این نگاه مازوخیستی به گذشته را تمام کنیم، به خصوص حالا که تلاشهایی “از بیرون” صورت میگیرد تا در میان روسها به شایعاتی ناعادلانه دامن بزند. آیا او با این سخنان به آنهایی کمک نمیکند که میخواهند مردم آنچه را که در دوران کمونیستی بر کشور گذشته فراموش کنند؟
خب... در جهان این نگرانی فزاینده وجود دارد که ایالات متحده چگونه با نقش جدیدش به عنوان تنها ابرقدرت دنیا کنار میآید، که این نتیجه همان تغییرات ژئوپلتیکی است که پوتین گفته. به علاوه آن “نگاه مازوخیستی به گذشته” هم در غرب وجود دارد، هم در کشورهایی که قبلا سوسیالیست بودهاند و هم در جمهوریهای سابق شوروی. نسلی از سیاستمداران مسنتر در کشورهای کمونیستی هنوز آماده اظهار پشیمانی نیستند و نسل جدید تنها با شکایت و اتهام زنی راضی میشود و مسکو این روزها هدف مناسبی به نظر میرسد. آنها طوری برخورد میکنند که انگار قهرمانانه خود را آزاد کردهاند و زندگی تازهای ساختهاند و مسکو همچنان کمونیست مانده است. با این وجود من واقعا امیدوارم که این مرحله بیمارگونه در کشورم به پایان برسد و همه مردمی که در دوران کمونیستم زندگی کردهاند متوجه میشوند که باید کمونیسم را مسئول صفحات تلخ تاریخشان بدانند.اگر ما به تاریخ هوشمندانه نگاه کنیم، دیگر این گرایش نوستالژیک کنونی را نسبت به گذشته نخواهیم داشت؛ به علاوه کشورهای اروپای شرقی یا جمهوریهای سابق شوروی هم نباید تنها روسیه را مسئول بدبختیهای خود قلمداد کنند. نباید گناه رهبران ستمکار یا رژیمهای سیاسی را به گردن مردم روسیه و کشورشان بیندازیم. تمامی این دولتها در روسیه با اعمال وحشتی خونبار حکومت میکردهاند، مردم این وسط چه کاره بودهاند؟ ما باید بدانیم که زخمهای یک ملت تنها در صورتی التیام مییابند که مردم آگاهانه و داوطلبانه گناهان گذشته خود را بپذیرند. از طرف دیگر همه گناهان را گردن “خارجیها” انداختن هم غیر سازنده است.
“مجمع الجزایر گولاگ” شما تقریبا دنیا را تکان داد. در این کتاب شما طبیعت انسانستیزانه دیکتاتوری شوروی را نشان داده اید. از دید شما این کتاب در شکست کمونیستم در دنیا نقش داشته است؟
شما نباید این سوال را از من بپرسید. یک نویسنده نمیتواند چنین ارزیابیای از کارش داشته باشد.
شما یک بار گفته بودید که روسها به خاطر بشریت بخش تلخ تاریخ قرن بیستم را تحمل کردند. آیا حالا جهان و مردم کشورتان از دو انقلاب روسیه درس را گرفتهاند؟
به نظر میرسد که روسها این روند را آغاز کردهاند. شمار بسیار بالای کتابها و فیلمهایی که این روزها در مورد تاریخ قرن بیستم منتشر یا ساخته میشوند – با وجود کیفیت پایینشان – نشان دهنده خواست مردم برای شناخت گذشته است. همین چند وقت پیش تلویزیون دولتی روسیه یک سریال مستند پخش کرد از وقایع بیرحمانه و وحشتناک اردوگاههای استالین. این برنامه اصلا آبکی نبود.به علاوه من اخیرا از اینکه بازچاپ مقالاتم در مورد انقلاب فوریه به مباحثات طولانی و داغی دامن زدهاند واقعا شگفتزده شدهام. من از اینکه این تنوع افکار را میبینم خوشحالم؛ حتی آنهایی که عقیدهای خلاف من دارند تلاش میکنند گذشته را بشناسند و این بسیار دلگرم کننده است. بدون این شناخت ما آیندهای معنیدار نخواهیم داشت.
در سال 1987 در مصاحبهای با رودلف آگستین، بنیانگذار اشپیگل، گفتید که سخن گفتن از مذهب در میان عموم برایتان بسیار دشوار بوده است. ایمان برای شما چه معنایی دارد؟
ایمان برای من خود را وقف زندگی دیگران کردن و حمایت از آنهاست.
از مرگ میترسید؟
نه، من دیگر از مرگ نمیترسم. وقتی جوان بودم مرگ زودهنگام پدر بر زندگیم سایه انداخت – او در 27 سالگی در گذشت – و من میترسیدم که قبل از آنکه به آرزوهای ادبیام برسم بمیرم. بین سالهای 30 و 40 زندگیام نگاهم به مرگ تقریبا آرام و متوازن شد. من فکر میکنم این یک مرحله طبیعی، اما نه پایانی، در زندگی هر کس است.
در هر صورت برایتان آرزوی سالهایی پر ثمر میکنیم.
نه، نه. این کار را نکنید. دیگر کافی است.
منبع: اشپیگل/ 23 جولای 2007