سقوطِ لندن
آرشیو
چکیده
متن
صفت «کلاسیک بودن» برای بسیاری از نویسندگان قرن نوزدهم دارای دو معنی است. به این مفهوم که وقتی ما از ترکیبی به نام نویسندهی کلاسیک صحبت میکنیم، اشاره داریم به دوره زمانی نسبتا مشخصی که فاصلهاش با زمان حال زیاد بوده و به همین دلیل بیش از آن که از صفت مذکور در جایگاه وجهی «سبک شناختی» استفاده میکنیم از آن به بعدی از زمان اشاره داریم که بسیاری از ارزشها و هنجارهایش برای ما کارکرد زنده و پویایی ندارند. اما در دل این کلیت معنای دومی نیز وجود دارد که در طبقهبندی و شناخت یک نویسنده اهمیت بیشتری دارد و آن استفاده از صفت کلاسیک به معنای سازمان و ساختاری فکری- زیباییشناسانه است که باعث شده نویسندهی سالهای دور، زنده مانده و در مناسبات ادبی دورههای بعد تا امروز نقش بازی کند. پس وقتی از کلاسیکها حرف میزنیم، اشاره داریم به تناقضی که از یکسو یادآورنده زمانی دور و منفعل است و از سویی دیگر بر هویت زنده باورهای برآمده از همان زمان در ساختاری به نام ادبیات اذعان دارد.
در این اسلوب نویسندگانی بیشتر با این صفت، وصف میشوند که در وهله اول نوعی بازنگری تاریخی - سیاسی در آثار ایشان وجود داشته باشند و در وهله بعد توانسته باشند ایدههای زیبایی شناسانهشان را تکثیر کرده و در بافت سیال زمان حرکت کنند. چارلز دیکنز شاید یکی از مدلهای کامل این تفسیر باشد. اویی که با رمانها و داستانهایش علاوه بر اینکه به ابعاد هویتی وجود انسان انگلیسی و امپراتوری بریتانیا پرداخت، توانست راوی فضاها و مضامینی باشد که در بازخوانیهای مدرن قرن بیستم وجوه رئالیستی تمامعیاری را به نمایش میگذارد. دیکنز در سال 1870 میلادی از دنیا رفت اما نوشتههای او به واسطه پیوستگی سبکی و در عین حال گوناگونی فضاهایی روایی باعث شد تا چهره دیگری از مفهوم «انگلیسی بودن» به دست آید. او هر که تمایلات چپگرایانه انتقادی داشت و تلاش کرد از دل تاریکی و مه غلیظی که قهرمانهایش را محاصره کرده بود، رای به آرمانهای صادقانه و اصولا برتری انسان پاک بدهد اما خواسته یا ناخواسته بهترین و پیچیدهترین وجوه زیستی- روانی انسان خود را در شخصیتهای منفی یا نادوستداشتنیاش طراحی و اجرا کرد. جالب این که نگاه انتقادی او به تاریخ انگلیس و سیاستهای امپراتوری، دیکنز را به سمت حمله به سنت و دفاع از جریان سرعت گرفته مدرنیسم اجتماعی جامعه و اقتصاد بریتانیا کشاند. به همین دلیل نمادها و الگوهایی که از سنت در آثار او دیده میشوند ـ مانند خانم هویشام یا آقای بامبل، فاگین و... ـ
به مثابه همان سنتگراییای که در رفتار، اعمال و زبانشان وجود دارد مقابل قهرمانهایی اغلب تهیدست و ماجراجوی دیکنز قرار میگیرند و روندی دیالکتیکی میسازند که طی آن میتوان نگاه استعاری نویسنده به دو تکه شدن تاریخ انگلیس را مشاهده و درک کرد. دیکنز هر چند به تاریخ روی چندان خوشی نشان نمیداد و تاریخگریزی قهرمانهای اصلیاش و ایدهآلیسم بارزی که در رفتارهای ایشان دیده میشود، نشان از میل مفرط او برای «تغییر» داشت اما در اکثر نوشتههای مشهورترش تقدیرگرایی را جایگزین جبر تاریخی- طبقاتی میکند. انسان او با وجود تجربههایی که از سرمیگذراند در نهایت طی یک ماجرای معمایی به پایانی خوش میرسد- که البته این خاصیت اکثر آثار دوره اوست و نوعی میل به رستگار کردن قهرمان در این آثار وجود دارد- اما نمیتواند سرنوشت خود را تغییر دهد. دیکنز با تمرکز بر اخلاق و هر آن چیزی که باید آن را ارزشهای اخلاقی نامید، این اقبال را مییابد که از سنت بهزعم او فاسد و سالخورده دور شود و نفس راحتی کشد. پس وقتی از چارلز دیکنز حرف میزنیم باید توجه داشته باشیم که او فرزند باوری سلبی است که هر چند نهچندان رادیکال اما تا حدودی بدبینانه به سراغ محلههای فرودست، خانههای غبار گرفته و آدمهایی روانپریش یا مستبد میرود تا از دل آنها مفهوم و معنایی تازهای را بیرون بیاورد که آن همانا «انگلیس مدرن» است.
تلاش او برای این ترقی و تجدد باعث میشود تا تصویر از هم گسسته و بیمارگونهای از قلب بریتانیا ارائه دهد که در حال فرو ریختن است. این مرحله است که باعث میشود تمایز مهم شخصیتهای دیکنز آشکار شود. انسان امپراتوری بریتانیا مقابل انسان انگلیسی که اولی از دل سنت برآمده و دومی تلاش میکنند فرزند دوران جدیدی باشد. دیکنز تلاش میکرد با این انسان اخلاقی و تکثیر آن مرگ دوران ویکتوریایی را اعلام کند. و این نبرد دائمی این دو ذهنیت است که از او یکی از انتقادیترین نویسندگان کلاسیک قرن نوزدهم ساخته است.
در این اسلوب نویسندگانی بیشتر با این صفت، وصف میشوند که در وهله اول نوعی بازنگری تاریخی - سیاسی در آثار ایشان وجود داشته باشند و در وهله بعد توانسته باشند ایدههای زیبایی شناسانهشان را تکثیر کرده و در بافت سیال زمان حرکت کنند. چارلز دیکنز شاید یکی از مدلهای کامل این تفسیر باشد. اویی که با رمانها و داستانهایش علاوه بر اینکه به ابعاد هویتی وجود انسان انگلیسی و امپراتوری بریتانیا پرداخت، توانست راوی فضاها و مضامینی باشد که در بازخوانیهای مدرن قرن بیستم وجوه رئالیستی تمامعیاری را به نمایش میگذارد. دیکنز در سال 1870 میلادی از دنیا رفت اما نوشتههای او به واسطه پیوستگی سبکی و در عین حال گوناگونی فضاهایی روایی باعث شد تا چهره دیگری از مفهوم «انگلیسی بودن» به دست آید. او هر که تمایلات چپگرایانه انتقادی داشت و تلاش کرد از دل تاریکی و مه غلیظی که قهرمانهایش را محاصره کرده بود، رای به آرمانهای صادقانه و اصولا برتری انسان پاک بدهد اما خواسته یا ناخواسته بهترین و پیچیدهترین وجوه زیستی- روانی انسان خود را در شخصیتهای منفی یا نادوستداشتنیاش طراحی و اجرا کرد. جالب این که نگاه انتقادی او به تاریخ انگلیس و سیاستهای امپراتوری، دیکنز را به سمت حمله به سنت و دفاع از جریان سرعت گرفته مدرنیسم اجتماعی جامعه و اقتصاد بریتانیا کشاند. به همین دلیل نمادها و الگوهایی که از سنت در آثار او دیده میشوند ـ مانند خانم هویشام یا آقای بامبل، فاگین و... ـ
به مثابه همان سنتگراییای که در رفتار، اعمال و زبانشان وجود دارد مقابل قهرمانهایی اغلب تهیدست و ماجراجوی دیکنز قرار میگیرند و روندی دیالکتیکی میسازند که طی آن میتوان نگاه استعاری نویسنده به دو تکه شدن تاریخ انگلیس را مشاهده و درک کرد. دیکنز هر چند به تاریخ روی چندان خوشی نشان نمیداد و تاریخگریزی قهرمانهای اصلیاش و ایدهآلیسم بارزی که در رفتارهای ایشان دیده میشود، نشان از میل مفرط او برای «تغییر» داشت اما در اکثر نوشتههای مشهورترش تقدیرگرایی را جایگزین جبر تاریخی- طبقاتی میکند. انسان او با وجود تجربههایی که از سرمیگذراند در نهایت طی یک ماجرای معمایی به پایانی خوش میرسد- که البته این خاصیت اکثر آثار دوره اوست و نوعی میل به رستگار کردن قهرمان در این آثار وجود دارد- اما نمیتواند سرنوشت خود را تغییر دهد. دیکنز با تمرکز بر اخلاق و هر آن چیزی که باید آن را ارزشهای اخلاقی نامید، این اقبال را مییابد که از سنت بهزعم او فاسد و سالخورده دور شود و نفس راحتی کشد. پس وقتی از چارلز دیکنز حرف میزنیم باید توجه داشته باشیم که او فرزند باوری سلبی است که هر چند نهچندان رادیکال اما تا حدودی بدبینانه به سراغ محلههای فرودست، خانههای غبار گرفته و آدمهایی روانپریش یا مستبد میرود تا از دل آنها مفهوم و معنایی تازهای را بیرون بیاورد که آن همانا «انگلیس مدرن» است.
تلاش او برای این ترقی و تجدد باعث میشود تا تصویر از هم گسسته و بیمارگونهای از قلب بریتانیا ارائه دهد که در حال فرو ریختن است. این مرحله است که باعث میشود تمایز مهم شخصیتهای دیکنز آشکار شود. انسان امپراتوری بریتانیا مقابل انسان انگلیسی که اولی از دل سنت برآمده و دومی تلاش میکنند فرزند دوران جدیدی باشد. دیکنز تلاش میکرد با این انسان اخلاقی و تکثیر آن مرگ دوران ویکتوریایی را اعلام کند. و این نبرد دائمی این دو ذهنیت است که از او یکی از انتقادیترین نویسندگان کلاسیک قرن نوزدهم ساخته است.