آنچه کاسترو نمیفهمد
آرشیو
چکیده
متن
فیدل کاسترو در فوریه 1959 نخست وزیر کوبا و به سرعت مشغول اجرای برنامهای مارکسیستی-لنینیستی متناسب با شرایط کشور شد. به دنبال اصلاحات گسترده در کشاورزی، صنعت و آموزش، تلاش همهجانبهای برای نابودی تسلط آمریکا بر اقتصاد کوبا صورت گرفت. وقتی کاسترو شروع به تحقیق درباره امکان ایجاد رابطهای نزدیک با شوروی کرد، روابط کوبا و آمریکا به سرعت تیره شد.
اینکه در جوانی فیدل بچههای کوبایی علاقمند بودند، مثل کاسترو باشند خیلی مصنوعی و عجیب نبوده است. در آن دورهها که کمونیست رقیب اصلی امپریالیسم آمریکا بود و برای اولین بار در دنیای پر رقابت آن روزها در کنار گوش آمریکا فیدل با گروه چریکیاش توانسته بود کمونیسم را در همسایگی آمریکا به قدرت برساند.
با توجه به فضای آن روزهای جهان فیدل کاسترو چهره کاریزماتیک و محبوب خیلیها بود. روشنفکری در تعبیر آن روزها حتما جزئی از کمونیسم بود. حتی ایدئولوژیمداران آن روزها هم همه مبانی خود را بر اساس مارکسیسم یا سوسیالیسم تفسیر میکردند و راه شناخته شده دیگری برای روشنفکری جز این راه نبود. بعد از پیروزی کاسترو درکوبا، شخصیتی محبوبتر از او در جامعه جهانی روشنفکری وجود نداشت. این بچهها در آن سالها از خوشبختترین آدمها بودهاند که با رفیق فیدل به عنوان محبوب آن سالهای مردم جهان عکس گرفتهاند. علاوه بر آن که کمونیسم و بقیه حکومتهای ایدئولوژیمدار اساسا بر این باورند که رهبرانشان حتی در بین مردم کشور خودشان محبوبترین هستند. نکته مهمتر از این عکس بخش نادیدنی این تصویر است. این بچهها بزرگ شدهاند. تحولات دنیا را دیدهاند.
در دنیایی که آنها بزرگ شدند، کمونیسم با همه هیبتش سقوط کرده است.بخشهای اتحاد جماهیر شوروی سابق تبدیل به چند کشور نسبتا غیر موثر جهانی شدهاند. اقمار کمونیست اتحاد جماهیر شوروی هم از قید کشور مادر رها شدهاند و هر کدام دنبال دایهای میگردند که به آنان پناه بدهد. امپریالیسم دیگر برای آنان دشمن که نبود، بلکه ناز میکرد و این کشورها را نمیپذیرفت. نسلی که سالها رنج دربدری و تبعید و بیخانمانی و بدبختی در راه کمونیسم را با اعتقاد به جان خریده بودند یا در همان رنجها مردند یا از درد به پایان رسیدن آرمان ایدئولوژیک خود خودکشی کردند یاحیران و پشیمان بر عمر از دستداده خود افسوس میخورند. در این میان فیدل هم پیر شده است. اما همچنان به شکل فاجعهباری نمیفهمد که دنیای اطرافش تغییر کرده است. بعد از پیام امام خمینی به گورباچف که گفته بودند کمونیسم به موزه تاریخ پیوسته است، کاسترو پیغام داده بود که من کوبا را به عنوان موزه حفظ خواهم کرد.
رفیق از روزی که تصمیم گرفت در برابر این موج جهانی مقاومت کند و بر کمونیسم پافشاری کند، دیگر آن چهره محبوب نبود. در داخل کشورش مردم و مسوولان همراهش ترجیح دادند که فیدل همچنان دلش با آرمانهایش خوش باشد. کمکم او بود وکاخش و آرمانهایش و مردم کشورش به خاطر فقر و رنج ناداری، هر روز با حسرت کنار دریا مینشینند و به آن سوی نزدیک، میامیامپریالیست نگاه میکنند و نمیتوانند فقط از اینکه روزی کاستروشان این همه افتخار آفریده خوشحال باشند. و آرزو میکنند که کاش زودتر زندگی بهتری داشته باشند. فاجعه آنجا نبود که این بچهها خود را به شکل کاسترو در آن روزها درآورده بودند، فاجعه اما اینجاست که هنوز هم کاسترو گمان میکند آن قدر محبوب است که فرزندان این بچههای دیروز هم مثل پدران خود دوست دارند مثل او باشند. اینجا لحظهای است که یک چهره کاریزماتیک و محبوب به یک دیکتاتور نامحبوب تبدیل میشود. بیآنکه کاسترو خودش بفهمد.
اینکه در جوانی فیدل بچههای کوبایی علاقمند بودند، مثل کاسترو باشند خیلی مصنوعی و عجیب نبوده است. در آن دورهها که کمونیست رقیب اصلی امپریالیسم آمریکا بود و برای اولین بار در دنیای پر رقابت آن روزها در کنار گوش آمریکا فیدل با گروه چریکیاش توانسته بود کمونیسم را در همسایگی آمریکا به قدرت برساند.
با توجه به فضای آن روزهای جهان فیدل کاسترو چهره کاریزماتیک و محبوب خیلیها بود. روشنفکری در تعبیر آن روزها حتما جزئی از کمونیسم بود. حتی ایدئولوژیمداران آن روزها هم همه مبانی خود را بر اساس مارکسیسم یا سوسیالیسم تفسیر میکردند و راه شناخته شده دیگری برای روشنفکری جز این راه نبود. بعد از پیروزی کاسترو درکوبا، شخصیتی محبوبتر از او در جامعه جهانی روشنفکری وجود نداشت. این بچهها در آن سالها از خوشبختترین آدمها بودهاند که با رفیق فیدل به عنوان محبوب آن سالهای مردم جهان عکس گرفتهاند. علاوه بر آن که کمونیسم و بقیه حکومتهای ایدئولوژیمدار اساسا بر این باورند که رهبرانشان حتی در بین مردم کشور خودشان محبوبترین هستند. نکته مهمتر از این عکس بخش نادیدنی این تصویر است. این بچهها بزرگ شدهاند. تحولات دنیا را دیدهاند.
در دنیایی که آنها بزرگ شدند، کمونیسم با همه هیبتش سقوط کرده است.بخشهای اتحاد جماهیر شوروی سابق تبدیل به چند کشور نسبتا غیر موثر جهانی شدهاند. اقمار کمونیست اتحاد جماهیر شوروی هم از قید کشور مادر رها شدهاند و هر کدام دنبال دایهای میگردند که به آنان پناه بدهد. امپریالیسم دیگر برای آنان دشمن که نبود، بلکه ناز میکرد و این کشورها را نمیپذیرفت. نسلی که سالها رنج دربدری و تبعید و بیخانمانی و بدبختی در راه کمونیسم را با اعتقاد به جان خریده بودند یا در همان رنجها مردند یا از درد به پایان رسیدن آرمان ایدئولوژیک خود خودکشی کردند یاحیران و پشیمان بر عمر از دستداده خود افسوس میخورند. در این میان فیدل هم پیر شده است. اما همچنان به شکل فاجعهباری نمیفهمد که دنیای اطرافش تغییر کرده است. بعد از پیام امام خمینی به گورباچف که گفته بودند کمونیسم به موزه تاریخ پیوسته است، کاسترو پیغام داده بود که من کوبا را به عنوان موزه حفظ خواهم کرد.
رفیق از روزی که تصمیم گرفت در برابر این موج جهانی مقاومت کند و بر کمونیسم پافشاری کند، دیگر آن چهره محبوب نبود. در داخل کشورش مردم و مسوولان همراهش ترجیح دادند که فیدل همچنان دلش با آرمانهایش خوش باشد. کمکم او بود وکاخش و آرمانهایش و مردم کشورش به خاطر فقر و رنج ناداری، هر روز با حسرت کنار دریا مینشینند و به آن سوی نزدیک، میامیامپریالیست نگاه میکنند و نمیتوانند فقط از اینکه روزی کاستروشان این همه افتخار آفریده خوشحال باشند. و آرزو میکنند که کاش زودتر زندگی بهتری داشته باشند. فاجعه آنجا نبود که این بچهها خود را به شکل کاسترو در آن روزها درآورده بودند، فاجعه اما اینجاست که هنوز هم کاسترو گمان میکند آن قدر محبوب است که فرزندان این بچههای دیروز هم مثل پدران خود دوست دارند مثل او باشند. اینجا لحظهای است که یک چهره کاریزماتیک و محبوب به یک دیکتاتور نامحبوب تبدیل میشود. بیآنکه کاسترو خودش بفهمد.