آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

عصر روز جمعه 31 تیرماه 67، به نیروهای مستقر در اردوگاه اشرف و اردوگاه‌های دیگر ابلاغ شد تا همگی برای شنیدن سخنرانی رجوی، ساعت 8 شب در سالن عمومی حاضر شوند و بدین‌ترتیب ساعت یازده و نیم شب، مسعود و مریم رجوی قدم به میان جمع گذاشتند تا سخنان توجیهی خود برای آغاز عملیات فروغ جاویدان را با اعضا در میان بگذارند. مسعود رجوی جلوی نقشه بزرگی از ایران که برایش آورده بودند ایستاد و چنین با حاضران سخن گفت:

دیگر وقت آن رسیده است که به ایران برویم. طرح عملیات بزرگی را کشیده‌ایم که در نهایت منجر به فتح تهران و سقوط رژیم می‌شود. (هورای جمعیت) ... نام آن را با عنایت به نام پیامبر اسلام «فروغ جاویدان» نام گذارده‌ایم و عملیات را به اسم امام حسین(ع) آغاز خواهیم کرد. چون این بار احتیاج به ماکت نداشتیم گفتیم چه ضرورتی دارد؟ خود نقشه ایران را بیاورید! (با چوپ دستی از سمت چپ نقشه، قصرشیرین و باختران و تهران را نشان می‌دهد) همانند شهاب باید به تهران برویم ... عملیات باید در عرض 2 یا 3 روز انجام شود چون فقط اگر عملیات با این سرعت انجام شود، رژیم فرصت بسیج نیرو پیدا نخواهد کرد ... مگر ما دیوانه‌ایم که پس از گرفتن مرکز استان آن را ول کنیم و برگردیم؟ خب، یا همانجا می‌مانیم یا به طرف تهران حرکت می‌کنیم.
ولی باز در مقایسه با کار قبلی دیدیم استان خیلی کم و کوچک است. آخر شما دیگر بچه نیستید که بروید یک شهر را بگیرید! اگر بخواهید وسیع‌تر از عملیات‌های قبلی عمل کنید، هیچ راهی غیر از فتح تهران ندارید. (دست زدن حضار) ... نزدیکترین نقطه مرزی برای رسیدن به تهران کرمانشاه است. از آن به‌بعد براساس تقسیمات انجام شده، 48 ساعته به تهران خواهیم رسید ... ما چاره‌ای جز عمل نداریم و اگر الان اقدام نکنیم فرصت از دست خواهد رفت زیرا بعد از اینکه بین ایران و عراق صلح شود ما در اینجا قفل می‌شویم و دیگر نمی‌توانیم کاری انجام بدهیم و از لحاظ سیاسی تبدیل به فسیل می‌شویم. پس بایستی آخرین تلاش خودمان را هم بکنیم و یک بار دیگر کل سازمان را به صحنه بفرستیم و مطمئن هستیم که پیروزیم و از هم اکنون من این پیروزی را به شما و خلق قهرمان ایران تبریک می‌گویم ... ما به ترتیب به قصرشیرین، سرپل ذهاب، اسلام‌آبادغرب و بعد کرمانشاه می‌رویم. بعد از آن همدان، قزوین، تاکستان، کرج و بالاخره تهران. ...
ما در کرمانشاه اعلام جمهوری دموکراتیک اسلامی می‌کنیم ... وقتی همدان و صداوسیمای آن را گرفتید صدای مجاهد را پخش کنید و به مردم اعلام کنید که ما داریم می‌آییم ... از پایگاه نوژه هم ترسی نداشته باشید. هر سه ساعت به سه ساعت دستور می‌دهم هواپیماهای عراقی بیایند و آنجا را بمباران کنند ... 4 لشگر و 2 تیپ تحت نام کلی «سیمرغ» و تحت فرماندهی محمود عطایی راهی تهران می‌شوند که مهدی ابریشمچی معاون او در این عملیات است ... محمود، وقتی که تهران را گرفتی در خیابان طالقانی به ساختمان بنیاد علوی می‌روی. در طبقه پنجم آنجا اتاقی است که روزی اتاق من و اشرف و موسی بوده است. سلام مرا به ساکنین آنجا می‌رسانی و اگر مردم آنجا بودند جای دیگری را به آنها بده چون ما را بعد از انقلاب به زور از آنجا بیرون کردند. آن اتاق را برای من نگه‌دار تا وقتی که به تهران آمدم در آنجا مستقر شوم ... برای ثبت در تاریخ می‌خواهم هرکس با این طرح موافق است دست بلند کند.

سخنان رجوی که به اینجا رسید و بیعت او که پایان یافت، سیگاری بر لب خود گذاشت و بر صندلی نشست تا اگر مخالفی هست سخن بگوید: «آیا ما دیوانه نیستیم که می‌خواهیم چنین کاری بکنیم؟ آیا به نظر شما چنین کاری شدنی است و آیا احمقانه نیست؟ اگر کسی مخالفتی دارد بیاید و صحبت کند و کسی هم حق ندارد با او مخالفت کند.»

اولین معترض، زنی بود که با هدایت رجوی پشت میکروفون قرار گرفت و گفت: «من مخالف نیستم، اما اینکه می‌گویید مردم با ما هستند فکر نمی‌کنم چنین باشد. من و شوهرم چند شب قبل از خارج آمده‌ایم و خود من 4 ماه است که از ایران آمده‌ام. مردمی که من دیده‌ام با آنچه که شما می‌گویید تفاوت دارند. فکر نمی‌کنم آنها به ما کمک کنند ... خیلی‌ها در ایران هستند که حتی رادیو مجاهد را گوش نمی‌دهند و از مجاهدین هم به کلی بی‌خبرند.
چطور انتظار دارید چنین کسانی در تهران بلند شوند و از ما حمایت کنند؟»
رجوی اما پاسخ خود به او را چنین آغاز کرد: «درست می‌گویی ولی من الان تو را قانع می‌کنم.» او مدعی شد که این سخن متعلق به فضای 4 ماه پیش است و اکنون اما شرایط در ایران بسیار تغییر کرده است: «از آن گذشته، تا ما شهری را آزاد نکنیم مردم با ما نخواهند شد ... مردم در وهله اول نخواهند آمد و حتی ممکن است از ما بترسند و همانطور که گفتی بروند و درهایشان را ببندند ولی وقتی که رفتیم و در کرمانشاه مستقر شدیم و مردم دیدند که تعادل قوا به سمت ما می‌چرخد، یک قدم بیرون می‌گذارند و ما در شهر می‌گردیم و اعلام می‌کنیم که هستیم و آن وقت مردم جرات می‌کنند درها را باز کنند و بعد جلو آمده از ما حمایت می‌کنند ما هم کارها را به دست مردم می‌دهیم.»

مروری بر گزارش گفت‌وگوهای آن شب، میان رجوی و اعضای سازمان، بسیار خواندنی و پندآموز است. اینکه چگونه سازمان عملیات فروغ را آخرین شانس خود برای بقا می‌داند و تلاش آنها برای توجیه و قانع کردن خود به انجام عملیاتی که نتیجه‌اش مشخص است، از لابه‌لای گفت‌وگوهای آن شب، به روشنی و وضوح قابل مشاهده است.

مسعود رجوی: این ساسان کجاست؟ شما در سال 60 در عملیات‌های تهران چه کار می‌کردید؟
ساسان: بالطبع با این نیرویی که داریم می‌رویم و حتماً برایمان موفقیت‌آمیز خواهد بود زیرا در سال 60 و 61 فقط 8 تا 10 تیم نظامی در سراسر تهران داشتیم که نیروهای کمیته و پاسداران از دست ما درامان نبودند ...

مریم رجوی: شما خیالتان راحت باشد. همه چیز آماده است و طرح‌ها دقیق می‌باشد. شما ناراحت نباشید. ما نباید مردم را زیاد هم دست کم بگیریم ...

مسعود رجوی: از هرکس می‌پرسم بلند شود و جواب بدهد. طاهره، چه کار کردی؟ کارها رو به راه است؟ دیگر فشنگ کم نمی‌آورید؟ کنسرو و آب میوه به اندازه کافی داریم؟

طاهره: نه، این دفعه خیلی زیاد داریم و تقسیمات وسایل هم انجام شده است ...
مسعود رجوی: محمود، وضعیت به لحاظ امکانات چطور است؟ کم و کسری ندارید؟ همه خودروهای مورد نیاز رسیده است؟

محمود: بله، فقط مقدار کمی مانده که تا فردا ظهر تمام می‌شود.

مسعود رجوی: اگر کس دیگری حرفی دارد باید بگذارد در میدان آزادی تهران بگوید و جمع‌بندی عملیات هم در همانجا خواهد شد...

و بدین‌ترتیب بود که این جلسه توجیهی ساعت دو و نیم شب پایان یافت تا شمارش معکوس برای آغاز «عملیات شکست» انجام شود. روز دوشنبه سوم مرداد ماه 67 پس از اجرای مراسم صبحگاهی در ساعت 6 صبح، نیروهای نظامی سازمان، قرارگاه خود در خاک عراق را ترک کردند و در حالی‌که ساعت 3 بعدازظهر عملیات فروغ جاویدان رسماً آغاز شد، ساعت 4 بعدازظهر بود که آنها مرز خسروی را نیز پشت‌سر گذاشتند و در رویای فتح تهران وارد خاک ایران شدند.

تبلیغات