جنایت و مکافات
آرشیو
چکیده
متن
نسلکشی هم پدیدهای قدیمی است و هم جدید. قدیمی از آن حیث که نژاد، خون و تبار را همچون گذشته و شخصیتهای تاریخی در مرکز ثقل قرار میدهد و جدید به آن دلیل که برخلاف دوران کهن کاملا سازماندهی و تئوریزه شده است. با این حال سهم جهان مدرن در بروز نسلکشی بیشتر از آن چیزی است که جهان قدیم تجربهاش کرده است. اقتدارگرایی به سان نسلکشی یکی از چهرههای مدرنیسم است و این دو پیوندی ناگسستنی با یکدیگر دارند. اگر در دوران مدرن، سیاست علم شد و از تاریخ و اخلاق گسست تا دولت وظیفه تامین امنیت شهروندان را بیابد، همگام با آن نیز دولتیان و دولتمردانی حادث شدند تا این بار خونریزی را نه در قالب فردیت، بلکه در چارچوب ساختار و سیستمهای متمرکز عملیاتی کنند.
اگر در گذشته فرد در مسند قدرت مینشست تا از طریق ویژگیهای فردی خود خون بریزد و انتقام بگیرد، در جهان مدرن سیستم و ساختار خون میریزند و نسلکشی میکنند تا فردیت به حاشیه رود. حقیقت این است که نه کارادزیچ، ملادیچ، میلوشویچ و عمرالبشیر، هیچ یک جنایتکار جنگی نیستند. آنها مولود سیستمهای متمرکز و اقتدارگرایی هستند که تنها با خون، شکنجه و زندان امکان تداوم حیات مییابند و بس. صرفا سیستمهایی از این دست ترویج نسلکشی میکنند و جوامع را به خودی و غیرخودی تقسیم تا خون آنهایی که خودی نیستند، مباح شود و حتی این امکان فراهم آید تا آنها را به گورهای دستهجمعی ببرد و بعد یادشان را همچون جسمشان به خاک بسپرد.
اگر در یوگسلاوی و سودان به جای سیستمهای اقتدارگرا، نظامهای دموکراتیک حاکم بودند، نه خبری از جنایتکاران جنگی بود و نه نسلکشی اتفاق میافتاد. کارادزیچ، میلوشویچ و عمرالبشیر همه قربانیان سیستمها و ساختارهای سیاسی کشورهایشان هستند. کاش دادگاه لاهه به جای محاکمه جنایتکاران، سیستمهای سیاسی اقتدارگرا را مجازات میکرد؛ آن موقع نه نسلکشی بود و نه جنایت جنگی. اگرچه در روایت حقوقی از ماجرای جنایتکاران، آنها مستحق مجازاتند و بنا به مسوولیت کیفری باید در محضر دادگاه تاریخ حاضر شوند ولی در تفسیر سیاسی از ماجرا مقصر را باید در جای دیگری جستوجو کرد. شاید اگر در یوگسلاوی و سودان نظامهای دموکراتیک حاکم بودند، امروز به جای دشنام به کارادزیچ، میلوشویچ و عمرالبشیر، آنها را مدح و ثنا میگفتند.
اگر در گذشته فرد در مسند قدرت مینشست تا از طریق ویژگیهای فردی خود خون بریزد و انتقام بگیرد، در جهان مدرن سیستم و ساختار خون میریزند و نسلکشی میکنند تا فردیت به حاشیه رود. حقیقت این است که نه کارادزیچ، ملادیچ، میلوشویچ و عمرالبشیر، هیچ یک جنایتکار جنگی نیستند. آنها مولود سیستمهای متمرکز و اقتدارگرایی هستند که تنها با خون، شکنجه و زندان امکان تداوم حیات مییابند و بس. صرفا سیستمهایی از این دست ترویج نسلکشی میکنند و جوامع را به خودی و غیرخودی تقسیم تا خون آنهایی که خودی نیستند، مباح شود و حتی این امکان فراهم آید تا آنها را به گورهای دستهجمعی ببرد و بعد یادشان را همچون جسمشان به خاک بسپرد.
اگر در یوگسلاوی و سودان به جای سیستمهای اقتدارگرا، نظامهای دموکراتیک حاکم بودند، نه خبری از جنایتکاران جنگی بود و نه نسلکشی اتفاق میافتاد. کارادزیچ، میلوشویچ و عمرالبشیر همه قربانیان سیستمها و ساختارهای سیاسی کشورهایشان هستند. کاش دادگاه لاهه به جای محاکمه جنایتکاران، سیستمهای سیاسی اقتدارگرا را مجازات میکرد؛ آن موقع نه نسلکشی بود و نه جنایت جنگی. اگرچه در روایت حقوقی از ماجرای جنایتکاران، آنها مستحق مجازاتند و بنا به مسوولیت کیفری باید در محضر دادگاه تاریخ حاضر شوند ولی در تفسیر سیاسی از ماجرا مقصر را باید در جای دیگری جستوجو کرد. شاید اگر در یوگسلاوی و سودان نظامهای دموکراتیک حاکم بودند، امروز به جای دشنام به کارادزیچ، میلوشویچ و عمرالبشیر، آنها را مدح و ثنا میگفتند.