ناسیونالیسم شوونیسم و صدور انقلاب
آرشیو
چکیده
متن
در مورد ناسیونالیسم و انترناسیونالیسم و رابطه این دو در زمانه ما، مثل هر پدیده دیگر باید ابتدا به تعریف و شرح این عناوین و ریشهها و گذشتهها و تحول آنها تا امروز پرداخت تا بتوان درباره موضعگیری نیروهای اجتماعی در برابر این پدیدهها به نتیجهگیری و داوری درستی دست یافت.
ناسیون، طبق تعریف، یک مجموعه اجتماعی – سیاسی از انسانهاست که با یک سابقه تاریخی درازمدت و یک فرهنگ مشترک و در قالب فورماسیونهایی که در طول تاریخ شکل یافته و پا گرفته با هم پیوند خوردهاند و این عوامل سبب پیدایش مجموعهای از برداشتهای فکری – فرهنگی و احساسی شده که افراد این مجموعه را به یکدیگر گره زده بهنحوی که این احساس با خون یکیک افراد این مجموعه عجین شده و در اعماق وجودشان نشست کرده است؛ و هیچ اندیشمند، فعال سیاسی و مبارز اجتماعی را نیز، با هر عقیده و ایدئولوژی که باشد، نمیتوان یافت که فعالیت سیاسی – اجتماعی خود را از این نقطه و بر این اساس آغاز نکرده باشد؛
و این حکم بیش از هرکس در مورد مارکسیستها و انترناسیونالیستها صادق است زیرا یک مبارز سیاسی از این دست معمولا بهدنبال تاثرات خویش از زندگی روزمره جامعهاش، و به ویژه رنجی که مردم وطنش از ستم نیروهای شیطانی داخلی و خارجی کشورشان تحمل میکنند – و برای دفع و رفع این ستم و رنج – قدم به صحنه مبارزه میگذارد و پس از رشد آگاهی او در جریان مبارزه است که مبارزه خود را بهصورتی، همهجانبه بعضا تنها قضات اقتصادی – اجتماعی و سیاسی و همچنین ستم طبقاتی طبقه حاکم کشورش، و پس از اینها علیه تجاوز خارجی و استعمار وطنش چه بهصورت کهنه و چه نو – تکامل و گسترش میدهد.
به این ترتیب دیده میشود که یک کمونیست نه تنها زندگی خود را در راه رهایی مردم وطنش از ستم استثمار نهاده بلکه بیهیچ گذشت و چشمپوشی برای آزادی وطنش از قید استعمار نو و کهنه تلاش میکند. از این جهت یک کمونیست نه تنها یک ناسیونالیست – بهمعنای خواستار باورمند به رفاه و آزادی و ترقی توده هموطن خود – بلکه یک وطنپرست یا پاتریوت سرسخت در برابر تهاجم خارجی نیز هست، و جالب اینجاست که اگر به سرگذشت اندیشمندان ترقیخواه عصر مشروطیت نگاه کنیم میبینیم که همه آنها بهمعنای واقعی ناسیونالیستهای سرسختی بودهاند که در عین حال ناسیونالیسم و پاتریوتیسم را بهعنوان پایگاه و حتی ابزاری برای مبارزه با استعمار بهکار میبردهاند و در این مبارزه هرچه پیشتر رفتهاند به اندیشههای اجتماعی – سوسیالیستی و شبه سوسیالیستی نزدیکتر شدهاند.
البته در اینجا باید یادآوری کرد که در مواردی گاه ناسیونالیسم با شووینیسم آمیخته و اشتباه میشده و برخی از متفکران در مراحلی از حیات خویش، و یا احیاناً تا آخر عمر خود، بیش از اینکه به دردهای ملت و مردم و ترقی و آزادی جامعه ایران بیاندیشند مدام به عظمت گذشته و تاریخ کشور خودپرداخته و بهجای تلاش برای رهایی کشور و مردمشان از انحطاط موجود بر مرگ آن عظمت واقعی یا موهوم اشک ریختهاند که البته این نوع مشغولیات ذهنی نه تنها برای استعمارگران نگرانیآور نبود بلکه از آن استقبال هم میکردند و آن را به سمت دعوای ایرانی با عرب و مغول و ترک، هدایت میکردند، و در این میان بعضی هم بودند که تمام ذهن خود را به پاک کردن زبان پارسی مشغول میداشتند.
البته این نوع ناسیونال شوینیسم و پاتریوتیسم در این زمان، بهعلت اشتیاق شدید مردم و اندیشمندان اجتماعی برای بیرون کشاندن کشور و جامعه از عقبماندگی و آرزوی ترقی و تعالی در تمام وجوه اقتصادی ـ اجتماعی ـ سیاسی جامعه و تغییر نظام اجتماعی و حکومتی آن نمیتوانست انحرافی جدی و اساسی در فکر آزادیخواهی و ترقیطلبی بهوجود آورد اما بعدها، وقتی که دیگر اندیشه سوسیالیستی گسترش پیدا کرد و جنبشهای سوسیالیستی، بهویژه در کشورهای اروپایی، به نیرویی عمده تبدیل شدند و در جهت تغییر قطعی جوامع بورژوایی و خورده بورژوایی خود دست به اقداماتی زدند، و پس از آنکه یک کشور واحد سوسیالیستی در شرق اروپا گام به عرصه هستی نهاد، ناسیونالیسم ترقیخواهانه در محتوا و شکل و در عملی به نئوناسیونالیسم تحول باخت که برای قرار دادن ملتها در برابر یکدیگر، و همچنین برانگیختن ملتها شوروی و کشورهای سوسیالیستی، و جذب آنها به سیستم جهانی سرمایهداری و بستن کشورها و اجتماعات در حال رشد به ارابه امپریالیسم بهکار رفت؛ و بهاین ترتیب نئوناسیونالیسم بهصورت دشمنی میان ملتها و دشمنی همه آنان با سوسیالیسم در خدمت استعمار نوین درآمد, و اگر انترناسیونالیستها در زمانی و در جایی به مقابله با بهاصطلاح «ناسیونالیسم» برخاستهاند درواقع خواستهاند که سلاح فریبنده نئوناسیونالیسم را، که بهجای آن نشسته بود، دربیاورند وگرنه اگر در جایی ـ و در هر گوشهای از جهان ـ ناسیونالیسم واقعی و ناسیونالیستهای واقعی، که دقیقا درد تکامل و ترقی و رشد کشور و جامعه خود و رهایی آن از چنگال امپریالیسم را داشتهاند و در این راه میکوشیدهاند، از آن حمایت کردهاند.
البته در جاهایی و لحظههایی انترناسیونالیستها از این اصل انحرافهایی داشتهاند که باید مورد نقد و تحلیل قرار بگیرند وگرنه با استناد به اشتباهات و خطاهایی از اینگونه نمیتوان انترناسیونالیستها را به مقابله با ناسیونالیسم واقعی – که سلاحی برای مبارزه در راه رهایی کشور از قید استعمار و ابزاری برای رشد و تکامل جامعه است – متهم ساخت. با این همه، صرفنظر از برخی اشتباهات قابل انتقاد، یک انترناسیونالیست در برابر جنبهها و نتایج فاجعهبار نئوناسیونالیسم نمیتواند ساکت و دست بسته بماند.
درحقیقت انترناسیونالیسم بهمعنای پیوند و همبستگی افراد بشر با یکدیگر در فرهنگ متعالی بشری از قدیم، البته بهصورت مجرد و انتزاعی وجود داشته، ازجمله میتوان به شعر معروف سعدی رجوع کرد که میگوید:
بنیآدم اعضای یکدیگرند / که در آفرینش زیک گوهرند
چو عضوی بهدرد آورد روزگار/ دگر عضوها را نماند قرار
اما این نوع دریافت از همبستگی انسانها در این زمانها جنبه کاملاً مجرد و انتزاعی داشته و در زمانه ما تنها مارکسیستها بودهاند که به این پیوند و همبستگی صورت واقعی داده و در عمل برای تحقق آن کوشیدهاند. انترناسیونالیستها نه تنها به اعتبار ناسیونالیست بودن در رده تعالی حیات مردم جامعه خود مبارزه میکنند بلکه نسبت به مبارزات مردم دیگر کشورها نیز، که در راه آزادی و تعالی خویش مبارزه میکنند همدردی و همبستگی جدی دارند و هرگونه همکاری با آنان را وظیفه خودشان میشمارند حتی اگر این همکاری بهصورت یاری و مشارکت در مبارزات مسلحانه آنها درآید. برای نمونه میتوان از مشارکت مجاهدان سوسیال دموکرات گرجی و ارمنی و قفقازی در جنبش مسلحانه مردم ایران در انقلاب مشروطیت یاد کرد که حتی بعضی از آنان به مقامات بالای کشوری راه یافتند.
البته انترناسیونالیسم پس از استقرار حکومت سوسیالیستی در کشور واحد روسیه دچار تحولاتی شد که از آنجمله، بهویژه پس از جنگ جهانی دوم و غلبه سوسیالیسم بر فاشیسم حزب کمونیست و حاکمیت سوسیالیتسی این کشور در نظر کمونیستهای جهان بهصورت یک قطب امید و چراغ راهنما درآمد اما از سوی دیگر این مرکزیت به تقویت ناسیونالیسم شوروی منجر شد و حزب و قدرت حاکم این کشور بهجای اینکه در انترناسیونالیسم سوسیالیستی بهعنوان عضوی از اعضای این جنبش جهانی عمل کند کوشید تا با تثبیت مرکزیت خود ابتکار تدوین استراتژی استقرار سوسیالیسم را در جهان در تکتک کشورها در دست خود بگیرد و استراتژی انقلاب اجتماعی کشورهای مختلف را از بالا طرحریزی کند در حالیکه از یک زمانی بهبعد در داخل حزب بلشویک سانترالیسم بوروکراتیک جای سانترالیسم دموکراتیک را گرفته بود و یک گروه کوچک بهجای حزب و برای حزب، و در نتیجه برای جهان کمونیستی، فکر میکردند و بدتر از آن، حزبی که باید دولت را انتخاب و استراتژی آن را در زمینه امور اجتماعی و سیاسی تعیین میکرد به یک حزب دولتی تبدیل شده بود که فکرش و اختیارش در دست همان گروه بوروکرات بود، و این خود در ارتباط با احزاب کمونیست کشورهای دیگر نیز بهجای اینکه بهدنبال یک استراتژی مبتنی بر تحلیل جامعه خاص خودشان باشند باید از سیاستهای متغیر روز دولت و حزب دولتی شوروی تبعیت میکردند.
به این ترتیب تابعیت احزاب انترناسیونالیست و مترقی از سیاستها و نظرات انحصارطلبانه حکومت شوروی، نه یک انترناسیونالیسم بهمعنای واقعی بلکه نوعی «ناسیونالیسم حکومتی» حاکم بر احزاب انترناسیونالیست بود که مطلقا نشانی از انترناسیونالیسم سوسیالیستی نداشت؛ و طبیعی است که چنین رابطهای میان سوسیالیستهای جهان و احزاب سوسیالیستی را نمیتوان بهجای انترناسیونالیسم جا زد.
اما آنچه بهعنوان «صدور انقلاب» به انترناسیونالیستها نسبت داده شده بهکلی و از بیخوبن بیمعنی و بیمورد است زیرا مارکسیستها انقلاب اجتماعی در یک کشور را دقیقا منتج از تحولات عینی و ذهنی جامعه در یک مرحله معین و شرایط معین میدانند و براساس این تحلیل معتقدند که وقتی جامعهای آمادگی کاملی برای تغییر نظام و حاکمیت خود نداشته باشد نمیتوان نظام خاصی را با اعمال زور و قدرت از خارج و بهصورت مصنوعی بر آن تحمیل کرد و این امر در شکست مداخلات نظامی امپریالیستها، از سالهای پس از جنگ جهانی دوم تا امروز به چشم میخورد که برای نمونه از شکست آنان در ویتنام و درماندگی امروزشان در کشورهایی مانند عراق و افغانستان میتوان یاد کرد.
البته مداخله یک نیروی خارجی میتواند روند پیشرفت یک نظام را در یک کشور منحرف و کند کند یا برعکس آن را سرعت بخشد، اما اینکه نظام اجتماعی یک کشور و سرنوشت مردم آن را به دلخواه خود و بدون توجه به عوامل عینی و ذهنی آن جامعه و در اساس تغییر دهد فکری کاملاً بیاساس است. و انترناسیونالیستها بیش از هر جریان دیگری در جهان به این اصل اعتقاد دارند و به همین دلیل هم «صدور انقلاب» از نظر آنان امری بهکلی مردود شناخته میشود. اما اگر در کشوری تمام عوامل تحول انقلابی آماده باشد و انقلابیون آن کشور برای پیشرفت انقلاب اجتماعی خویش از آنان یاری بخواهند طبیعی است که اگر به این درخواست با تمام قدرت پاسخ مثبت بدهند درواقع این امپریالیستها هستند که تصور میکنند میتوانند با کمک نیروی نظامی خویش نظام مورد نظر خودشان را به کشورهای دیگر صادر و مستقر کنند. البته همانطور که گفته شد امکان دارد که با تهاجمات نظامی از خارج و توطئههای سیاسی به روند پیشرفت و تحول و تکامل یک جامعه لطمه زد اما مطلقا نمیتوان نظامی را که با شرایط عینی و ذهنی یک جامعه همخوانی ندارد بهطور قطع و برای زمانی دراز به آن جامعه تحمیل کرد.