20سال پس از جنگ
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
حد و حدود مصاحبه با محسن رضایی ـ که بچههای دفترش او را آقا محسن مینامند ـ مشخص است. او تا اطلاع ثانوی قصد آن ندارد که در خصوص مسائل سیاسی روز صحبتی بکند و اولین سئوال سیاسی را که مطرح میکنیم میگوید: التماس دعا.
گفتوگو با او به بهانه سالگرد قطعنامه 598 انجام شد. او در حالی که میخندد میگوید: من نمیدانم در کجای جهان سالروز تجاوز به کشورشان را جشن میگیرند که در کشور ما چنین است. محسن رضایی از رابطه نظامیان و سیاست میگوید و اظهارات سید حسن خمینی در باب نظامیان را نیز دلسوزانه توصیف میکند.
آقای رضایی پذیرش قطعنامه 598 و پایان جنگ چه تاثیری در روحیه سرداران نظامیداشت. چون به هرحال موقعیت جنگی موقعیت بالادستی را برای فرماندهان نظامی در کشور فراهم میکند اما پایان جنگ به مفهوم اتمام چنین موقعیتی است و شاید همین عامل باعث شود که چهرههای نظامی برای حفظ حوزه تاثیرگذاری خود وارد فضای سیاسی بشوند. آیا با پذیرش قطعنامه 598 شما شاهد چنین روحیهای در سرداران و فرماندهان نبودید؟
نه چنین روحیهای وجود نداشت. کسانی که برای شهادت رفته بودند تمامی غصهشان این بود که چرا شهید نشدند. فرماندهان نظامی دو دستهاند، برخی از فرماندهان نظامی، نظامی حرفهای هستند و هویت آنها را حرفه نظامی آنها میسازد اما برخی فرماندهان نظامی به فراخور زمان وارد فعالیت نظامی میشوند و بهتر است که آنها را چهرههای انقلابی بخوانیم تا نظامی. افرادی مثل ژنرال جیاب در ویتنام، کاسترو در کوبا، مائو در چین و دهها نفر دیگر. من از پیش از انقلاب فعالیت سیاسی و حزبی میکردم و بعد از انقلاب نیز سازمان سیاسی را از چند گروه مبارز تشکیل دادیم. اما شرایط نظامی سبب شد که ما وارد حوزه نظامی بشویم و از مملکت دفاع کنیم. به نظر میرسد که این دو دسته را در میان نظامیها باید از هم جدا کرد. شما چهرهای مثل فیدل کاسترو را در نظر بگیرید. او به خاطر شرایط کشورش مجبور میشود که لباس نظامیبه تن کند. همت و باکری و متوسلیان که ذاتا چهرههای نظامینبودند بنابراین آرمانهای آنها صرفا در شرایط نظامی تامین نمیشد که تحت هر شرایطی به دنبال جنگ باشند.
ولی در همین جا من سئوالی دارم. شما در آخرین سال جنگ و اوایل مردادماه و هنگام قطعنامه دیداری با رییسجمهوری وقت جناب آقای خامنهای داشتید و به ایشان اعلام کردید که سپاه توانایی حمله به عراق را دارد و درنهایت ایشان نامهای به امام نوشتند و همین نکات را مطرح کردند و گفتند که پذیرش قطعنامه برای ما یک اقدام تاکتیکی نبوده است و نباید قطعنامه را با چنین کارهایی زیر سئوال برد. این تفاوت در نظر شما و امام برآمده از چه بود؟
وظیفه ما به عنوان چهرههای انقلابی یا به تعبیر شما نظامی دفاع از کشور و طراحی استراتژیهای نظامی بود. اما امام هم مصلحتها را میدیدند و مطابق آن عمل میکردند.در پایان جنگ ما میخواستیم کاری بکنیم که به یک صلح مطمئن و پایدار برسیم.
چه شد که شما این پیشنهاد را مطرح کردید؟
ما معتقد بودیم حال که قطعنامه را در شرایط ضعف پذیرفتهایم و عراق به جای قبول آتشبس به کشور ما حمله کرده است باید برای همیشه او را از سیطره بر ایران ناامید کنیم. عراق به خاک ایران تجاوز کرده بود و صدام به دنبال قطعنامه 599 بود که در آن امتیاز بیشتری بگیرد. ما معتقد بودیم که برای جلوگیری از این مسئله باید عراق را به عقب برانیم و زمینگیر کنیم تا خطری برای ما نباشد. صدام چهره قابل اعتمادی نبود. در این شرایط ما گفتیم که این آمادگی را داریم که عراق را به عقب برانیم و به بصره حمله کنیم و پیش از اعلان آتش بس مجدد وارد خاک عراق بشویم. مقام معظم رهبری، آیتالله خامنهای در آن زمان به خوزستان آمده بودند. در جلسهای در آنجا من این نکات را خدمت ایشان مطرح کردم و ایشان هم به امام منتقل کردند.
امام هم مخالفت کردند؟
امام نظرشان این بود که شما صرفا تا آنجایی باید جلو بروید که نیروهای عراق را از خاک ایران را خارج کنید و به مرز برسید اما وارد خاک عراق نباید بشوید. گفتند که پذیرش قطعنامه برای ما یک اقدام تاکتیکی نیست. در آن شرایط صدام و برخی کشورهای منطقه در تلاش بودند تا ایران را به عنوان متجاوز جنگی معرفی کنند و حمله ما به عراق میتوانست محکومیت ما را به بار آورد و برای جلوگیری از همین امر، امام دستور دادند تا حملهای صورت نگیرد و جلوی فضاسازی روانی صدام و برخی کشورهای غربی علیه ایران گرفته شود. ایران در شرایط نامناسبی مجبور شد قطعنامه را بپذیرد. زمانی که پیشنهاد قطعنامه 598 به ایران شد،ایران در نقطه قوت و بالادستی بود و اکثر مواد آن هم به نفع ما بود. هنوز عراق به سلاحهای شیمیایی دست پیدا نکرده بود. ما بر جنگ سوار بودیم. اگر ایران میخواست قطعنامه را بپذیرد، آن شرایط مناسبترین زمان بود. اما عدهای گفتند که اگر فلان بند در قطعنامه جابهجا شود و فلان کمیته شکل بگیرد مطلوبتر است که در نهایت هم این خواست به نتیجه نرسید. ولی همین میزان از مواد قطعنامه پیروزی سیاسی بزرگی بود و شاید هم دولتمردان کمی طمع کرده بودند.
خب، آیا شما همان ابتدا پیشنهاد دادید که قطعنامه پذیرفته شود؟
ما فقط در بعد نظامی فعال بودیم و این مذاکرات و مسائل به ما ارتباطی نداشت.
ولی آیا به فکر شما هم رسید که قطعنامه در همین زمان یعنی در همان ابتدا پذیرفته شود؟
ضرورتی نداشت که ما بگوییم بخش نظامی جنگ بر عهده ما بود.
میخواهم بدانم که آیا اصلاً شما هم چنین پیشبینیای را داشتید که اگر الآن نپذیریم شاید شرایط تغییر کند؟
نه. من فکری در اینباره نکرده بودم. ولی ما از یکسال پیش از پذیرش قطعنامه، در نامهای که به امام(ره) نوشتیم، عنوان کردیم که به زودی صدام حملات خود علیه ایران را آغاز میکند و ما دچار شکستهایی میشویم. ما این نامه را پس از صدور قطعنامه 598 و بعداز عملیات کربلای5 و در اوائل سال 1366 نوشته بودیم که نامهای صریح بود. این نامهها شاید آن زمان سرّی بودند اما حالا قابل بیان هستند. پیشبینی شده بود که وضع جبههها بهزودی تغییر خواهد کرد و این اتفاق هم افتاد.
ماجرای پذیرش قطعنامه البته بسیار پردامنه است، بخشی از آن هم به بحث نامه شما به امام(ره) و صحبتهای آقایهاشمی برمیگردد. به تازگی هم مجدداً آقایهاشمی به آن نامه اشاره کردند. الآن که بعد از گذر این سالها به آن نامه نگاه میکنید چه برداشتی دارید؟ به نظر میرسد که این نامه بیانگر تفاوت دو نگاه به جنگ است، تفاوت نگاه نظامیان و یک نگاه سیاسی و مدیریتی همچون نگاه سازمان برنامه و بودجه.
این نامه را رسانهها بزرگ کردند وگرنه چیز عجیبی نبوده است. از من خواسته بودند که چون امام(ره) دستور داده که باید به جنگ ادامه دهید برنامهای برای پایان جنگ پیشنهاد دهید. من این نامه را که طرح پایان جنگ بود به آقایهاشمی نوشتم و ارائه کردم.
آقایهاشمی خواسته بودند؟
بله. طبیعی است، ایشان هماهنگکننده ارتش و سپاه بودند و ما وظیفه داشتیم که طرح و استراتژی دفاعی خودمان را طراحی کنیم و به ایشان بدهیم. پس از تصویب ایشان خواسته بود که برنامه خود برای تفوق در جنگ و تغییر شرایط به نفع ایران را ارایه کنیم و ما نشستیم و یک استراتژی پیروزی را طراحی کردیم که مطابق آن 5 سال طول میکشید تا ایران، صدام را تسلیم کند. ما نیازهای خود برای پیاده کردن این برنامه و استراتژی را هم ذکر کرده بودیم. به هرحال پیشبینی ما بر اساس اخبار و اطلاعاتی که کسب کرده بودیم این بود که عراق ظرف 2 یا 3 سال آینده یعنی تا سال 70 به سلاح هستهای دست پیدا میکند. مبارزه با عراق هستهای با آن امکاناتی که ما داشتیم کار سختی بود. ما همه پیشبینیها را بر اساس اخبار و اطلاعاتی که کسب کرده بودیم، داشتیم و بر اساس آن نیازهای خود برای پیروزی در جنگ طی یک برنامه 5 ساله را اعلام کردیم.
هدف آقایهاشمی از اینکه چنین نامهای را از شما خواسته بودند چه بود؟
در ماههای فروردین و اردیبهشت و خرداد سال 1367 ارتش عراق حملات خود را به ایران شروع کرد و بخشهایی از فتوحات ایران را باز پس گرفت. آقایهاشمی اواخر خرداد ماه 1367 به کرمانشاه آمدند و گفتند که ما سران قوا خدمت امام(ره) رسیدیم و امام(ره) نظرات ما را برای پذیرش آتشبس نپذیرفت و گفت که باید به جنگ ادامه بدهید. ما گفتیم که پول نداریم، امام(ره) گفتند از مردم مالیات بگیرید، گفتیم ارز نداریم، گفتند که خودتان برای آن فکری بکنید، گفتیم مردم به جبهه نمیآیند، امام(ره) گفتند که دستور جهاد خواهم داد. حالا شماها که قبلاً هم میگفتید برای پایان جنگ طرحی دارید، طرح خودتان را به ما بدهید. حضرت امام(ره) به ما گفته که برویم نیازمندیهای شما را تأمین کنیم. ما وظیفه خود را باید انجام میدادیم و بر اساس نظرات کارشناسی واقعیات را منتقل میکردیم و برآورد خود را برای پایان دادن به جنگ و نیازمندیهای نیروهای مسلح ارائه میکردیم. اما اینکه آقایهاشمی از آن نامه چه هدفی داشتند، فکر نمیکنم نظر خاصی جز اجرای دستور امام(ره) داشتند.
وقتی ایشان نامه را پس از سالها منتشر کردند اولین برخورد و احساس شما چه بود؟
دلگیر شدم ولی چون دیدم که عدهای میخواهند جنجالآفرینی کنند سکوت کردم. دلگیری من هم مربوط به ناقص طرح شدن مسأله پذیرش قطعنامه 598 بود که موجب ابهاماتی در ذهن مردم میشد.
بالاخره پایان جنگ و سرنوشت قطعنامه 598 چه شد؟
پس از آنکه ایران قطعنامه 598 را پذیرفت همه فکر کردند که آتشبس برقرار و جنگ تمام میشود. در حالیکه چند روز بعد عراق بدون آنکه قطعنامه را بپذیرد به ایران حمله و از مرزهای بینالمللی عبور کرد و به سوی خرمشهر آمد و جاده اهواز به خرمشهر را بست و دوباره خرمشهر محاصره شد. آنچنان این مسأله مهم بود که فرزند حضرت امام(ره) احمدآقا با من تماس گرفتند و گفتند که امام(ره) میفرماید یا سپاه، یا خرمشهر، فرماندهان و یگانهای سپاه بسیج شدند و طی یک نبرد چند روزه ارتش عراق را از اطراف خرمشهر به مرز عقب زدیم و نام عملیات، به عملیات سرنوشت معروف شد. چند روز بعد ارتش عراق به قصرشیرین، سرپلذهاب و گیلانغرب حمله کرد و دهها کیلومتر مربع سرزمین ما را اشغال کرد، منافقین هم با حمایت آنها به شهرهای کرند و اسلامآباد حمله کردند و تا 30 کیلومتری کرمانشاه پیش آمدند. ما در عملیات مرصاد آنها را عقب زدیم و لذا موج جدیدی از پیروزیهای ایران شروع شد. صدام که نمیخواست قطعنامه را بپذیرد آن را پذیرفت و آتشبس داده شد و لذا جنگ در مردادماه 67 به پایان رسید.
خیلیها از بیرون که نگاه میکنند میخواهند منشأ این اختلاف میان شما و آقایهاشمیرفسنجانی را بدانند چرا که به هرحال ایشان رئیس مجمع تشخیص مصلحت هستند و شما هم دبیر مجمع هستید. آیا پس از این ماجراها و مباحثات هیچوقت نشستید تا با هم صحبت کنید که این مباحثات و اختلافات پایان یابد؟
جنس این مباحثات و اختلافات با اختلافات و مباحثات دیگر فرق میکند. اختلاف ما به تفاوت دیدگاه دربارة یک موضوع برمیگردد و آقایهاشمیهم به این تفاوت نگاه احترام میگذارند. دوستی و رابطه ما با آقایهاشمی یک دوستی و رابطه قدیمیاست. قبل از انقلاب ایشان به همراه مهندس بازرگان به خوزستان آمده بودند تا حقوق معوقه کارکنان شرکت نفت را بپردازند. کارکنان شرکت نفت در تحصن بودند و برای همین حقوق آنها قطع شده بود. امام(ره) گفته بودند که آنها به تحصن خود ادامه بدهند و نمایندگانی را فرستاده بودند تا حقوق کارگران را بپردازند. آقایهاشمی و بازرگان به خانه یکی از دوستان ما در خوزستان آمدند که من هم در آنجا حضور داشتم. در آن جلسه من در گوشهای نشسته بودم اما اسلحهای هم به کمر داشتم. ما آن زمان به فعالیت چریکی و مسلحانه علیه رژیم پهلوی مشغول بودیم. به هرحال سابقه دوستی و آشنایی ما با آقایهاشمیقدیمیاست. اما همانطور که به این جلسه هم اشاره کردم، شاید مشی افراد متفاوت از هم باشد.
برگردیم به ماجرای پایان جنگ، شما پس از جنگ زمانی که خواستید وارد فعالیت سیاسی بشوید از لباس نظامیخارج شدید. حال مقداری از دلایل کنارهگیری خود، از سپاه بگویید. برخی میگویند که نتیجه انتخابات دوم خرداد 76 تأثیر زیادی در کنارهگیری شما از سپاه داشته است. چون گویا برخی افراد و جریانات که از این نتیجه ناراضی بودهاند، منتقد عملکرد شما در زمان انتخابات بودهاند. آیا این ماجرا واقعیت دارد؟
استعفای من از سپاه مسئلهای قدیمیبود. من پس از جنگ و هنگامیکه امام(ره) در قید حیات بودند تقاضای استعفا کردم و گفتم که با پایان جنگ دیگر ضرورتی برای حضور من در نیروهای نظامی نیست. امام(ره) نپذیرفتند و موضوع را به بعد موکول کردند. اما رحلت حضرت امام(ره) باعث شد که من تا مدتی استعفای خود را فراموش کنم. تصمیم گرفتم که تا تثبیت موقعیت رهبری در این پست بمانم و همینکار را هم کردم و ماندم. اما پس از مدتی که رهبری تثبیت شد مجدداً استعفای خودم را خدمت مقام معظم رهبری دادم. ایشان مخالفت کردند، لذا تا پنجسال دیگر به فعالیت ادامه دادم و پس از آن مجدداً استعفا دادم که ایشان پذیرفتند.
ولی به هرحال با استعفای شما پس از دوم خرداد 76 و در همان خرداد ماه موافقت شد، چرا درست همان زمان از سپاه کنار رفتید؟ آیا حوادث جاری کشور در این اتفاق دخیل نبود؟
به هرحال در چنین مسئله و تصمیمی فاکتورها و دلایل مختلفی مؤثر بود، اما من از سالها پیش استعفای خود را داده بودم.
اما استعفای شما با دوم خرداد گره خورد، آیا دوم خرداد در پذیرش استعفای شما مؤثر نبود؟
گمان نمیکنم. چون من تا هر زمان که میخواستم میتوانستم در سپاه بمانم و مشکلی نبود و خودم تصمیم به استعفا گرفته بودم.
شما پس از خروج از سپاه کاندیدای مجلس و ریاست جمهوری شدید. لباس نظامی را که از تن بیرون آوردید به فعالیت سیاسی مشغول شدید. اما به نظر میرسد که این اقدام شما یعنی جدا کردن کار نظامی و سیاسی در مورد همه افراد صدق نکند. کما اینکه امروز میبینیم که نوه امام(ره) آقای سید حسن خمینی میگویند که امام(ره) مخالف حضور نظامیان در سیاست بودند و به نوعی به نظر میرسد که وضع موجود را نقد میکنند و هشدار میدهند. دلیل جدی شدن چنین نگرانیهایی را در چه میبینید؟
من که از سپاه بیرون آمدم و به فعالیت سیاسی مشغول شدم از هر دو طرف به من فشار آوردند. عدهای گفتند که چکمهپوشان میخواهند وارد سیاست شوند و مخالفت کردند و عدهای هم گفتند که چرا شما با این سابقه نظامیاز سپاه میخواهید بیرون بروید؟ شما باید بمانید و در همین جا کارهای فرهنگی که میخواهید را انجام دهید. ولی من به اعتقاد خودم عمل کردم و معتقد بودم که برای فعالیت سیاسی، لباس نظامی را باید درآورد. موقع خروج از سپاه هم هیچ امکاناتی را با خود بیرون نیاوردم و دهها لشکر و صدها هزار بسیجی و پاسدار و وظیفه را تحویل دادم. زمانی هم که در اوایل انقلاب از حوزه سیاسی وارد عرصه نظامیشدم و کار حزبی را رها کردم، عدهای هم میگفتند که نباید از حزب و سازمان سیاسی استعفا بدهید. آنها معتقد بودند که باید روابط حزبی و سیاسی خود را حفظ کنم و در عینحال در سپاه هم باشم که من به چنین مسألهای اعتقاد نداشتم.
دوستان شما در مجاهدین انقلاب معتقد بودند که شما فرصتطلبانه سازمان را رها کردهاید و به سپاه رفتید.
بله. به ما گفتند که شما فرصتطلب هستید. ولی فرصتطلبی آن بود که من بخواهم هر دو موقعیت سیاسی و نظامیرا با هم حفظ کنم. اگر یک نفر بیاید و صادقانه لباس نظامیرا از تن بیرون آورد و پس از آن بخواهد فعالیت سیاسی بکند، چرا باید از او انتقاد شود؟ همین انتقادها باعث میشود که افراد در لباس نظامی بمانند و برای فعالیت سیاسی، لباس نظامی را بیرون نیاورند.
ولی میخواهم نظر شما را بدانم، چه چیزی باعث میشود که حتی نوه امام(ره) هم هشدار بدهند و سخنان امام(ره) را یادآور شوند؟ آسیب را در کجا میبینید؟
وصیتنامه امام(ره) باید دقیقاً عمل شود، ولی حمایت از سپاه و نیروهای نظامیکه در شرایط حساس و خطیری قرار دارند هم مهم است. اگر انتقادی و نکتهای هم هست، باید آن انتقادها و نکات را با سران سپاه و نیروهای مسلح در میان بگذارند. فرماندهان و پاسداران ما برای خانواده امام(ره) ارزش بالایی قائل هستند.و آقای سیدحسن آقا از موضع دلسوزی و علاقه به سپاه و پاسداران انقلاب نظر دادند.
ولی شما با تجاربی که در فعالیتهای نظامیدارید، فواید و مضرّات فعالیت سیاسی نیروهای نظامیرا در چه میبینید؟
تفکیک فعالیتهای سیاسی و نظامیبه نفع همه است. من در این مورد نظرات خودم را با مسئولان نظامیو سیاسی در میان گذاشته و میگذارم. دیدگاه من روشن است.
ولی در کل نظرتان درباره فعالیت سیاسی نیروهای نظامیچیست؟
به نظرم در این خصوص باید به همان وصیتنامه امام(ره) عمل شود.
در همینجا میخواستم سؤالی هم درباره ائتلاف میان شما و آقای لاریجانی و قالیباف بپرسم. به هر حال شما و آقای قالیباف از چهرههای نظامیبودید که امروز از لباس نظامیخارج شده و به فعالیت سیاسی روی آوردهاید. آقای لاریجانی هم البته اگر چه کمتر از شما، اما سابقة فعالیت نظامیداشتهاند. شما این ائتلاف را شکل دادید که به نظر میرسید در تقابل با آقای احمدینژاد هم باشد. اما آقای لاریجانی برای ریاست مجلس با آقای احمدینژاد ائتلاف کردند که نتیجه آن رأی نیاوردن آقای حداد بود. آیا این حرکت آقای لاریجانی شما را غافلگیر نکرد؟
ما سه نفر 25 سال است که با هم دوست هستیم، دوستی ما در مقابله با کسی نیست. اما این تقسیمبندیها هم درست نیست. آقایحدادعادل آنچنان که شما میگویید در تقابل با آقای احمدینژاد نبودند. علاوه بر این من و آقای قالیباف و آقای لاریجانی با همدیگر دوست قدیمیهستیم. جمع شدن ما هم دوستانه بود. رسانهها بزرگ کردند و گفتند ائتلاف. یک جمع دوستانه بود.
آیا قرار نبود که شما در اقدام سیاسیتان با هم هماهنگ باشید؟
گفتم که آن جلسات ما جلسات دوستانه بود. نه، چنین قراری نداشتیم. الآن هم روابط دوستانه ما برقرار است و به همدیگر مشورت میدهیم ولی به صورت مستقل تصمیم میگیریم.
زمانی که پیشنهاد قطعنامه 598 به ایران شد، ایران در نقطه قوت بود ولی دولتمردان کمی طمع کرده بودند.
وقتی آقای هاشمی آن نامه را منتشر کردند دلگیر شدم ولی چون دیدم که عدهای میخواهند جنجال آفرینی کنند سکوت کردم.
سید حسن آقای خمینی از موضع دلسوزی و علاقه به سپاه و پاسداران انقلاب نظر دادند.
تفکیک فعالیتهای نظامی و سیاسی به نفع همه است.
فرصتطلبی آن بود که بخواهم هر دو موقعیت سیاسی و نظامی را حفظ کنم.
وقتی میخواستم از سپاه خارج شوم عدهای میگفتند شما باید بمانید و در همین جا کارهای فرهنگی را که میخواهید انجام دهید ولی من معتقد بودم برای فعالیت سیاسی لباس نظامی را باید دربیاورم.
جمع ما با آقای قالیباف و لاریجانی یک جمع دوستانه بود. رسانهها بزرگ کردند و گفتند ائتلاف.
گفتوگو با او به بهانه سالگرد قطعنامه 598 انجام شد. او در حالی که میخندد میگوید: من نمیدانم در کجای جهان سالروز تجاوز به کشورشان را جشن میگیرند که در کشور ما چنین است. محسن رضایی از رابطه نظامیان و سیاست میگوید و اظهارات سید حسن خمینی در باب نظامیان را نیز دلسوزانه توصیف میکند.
آقای رضایی پذیرش قطعنامه 598 و پایان جنگ چه تاثیری در روحیه سرداران نظامیداشت. چون به هرحال موقعیت جنگی موقعیت بالادستی را برای فرماندهان نظامی در کشور فراهم میکند اما پایان جنگ به مفهوم اتمام چنین موقعیتی است و شاید همین عامل باعث شود که چهرههای نظامی برای حفظ حوزه تاثیرگذاری خود وارد فضای سیاسی بشوند. آیا با پذیرش قطعنامه 598 شما شاهد چنین روحیهای در سرداران و فرماندهان نبودید؟
نه چنین روحیهای وجود نداشت. کسانی که برای شهادت رفته بودند تمامی غصهشان این بود که چرا شهید نشدند. فرماندهان نظامی دو دستهاند، برخی از فرماندهان نظامی، نظامی حرفهای هستند و هویت آنها را حرفه نظامی آنها میسازد اما برخی فرماندهان نظامی به فراخور زمان وارد فعالیت نظامی میشوند و بهتر است که آنها را چهرههای انقلابی بخوانیم تا نظامی. افرادی مثل ژنرال جیاب در ویتنام، کاسترو در کوبا، مائو در چین و دهها نفر دیگر. من از پیش از انقلاب فعالیت سیاسی و حزبی میکردم و بعد از انقلاب نیز سازمان سیاسی را از چند گروه مبارز تشکیل دادیم. اما شرایط نظامی سبب شد که ما وارد حوزه نظامی بشویم و از مملکت دفاع کنیم. به نظر میرسد که این دو دسته را در میان نظامیها باید از هم جدا کرد. شما چهرهای مثل فیدل کاسترو را در نظر بگیرید. او به خاطر شرایط کشورش مجبور میشود که لباس نظامیبه تن کند. همت و باکری و متوسلیان که ذاتا چهرههای نظامینبودند بنابراین آرمانهای آنها صرفا در شرایط نظامی تامین نمیشد که تحت هر شرایطی به دنبال جنگ باشند.
ولی در همین جا من سئوالی دارم. شما در آخرین سال جنگ و اوایل مردادماه و هنگام قطعنامه دیداری با رییسجمهوری وقت جناب آقای خامنهای داشتید و به ایشان اعلام کردید که سپاه توانایی حمله به عراق را دارد و درنهایت ایشان نامهای به امام نوشتند و همین نکات را مطرح کردند و گفتند که پذیرش قطعنامه برای ما یک اقدام تاکتیکی نبوده است و نباید قطعنامه را با چنین کارهایی زیر سئوال برد. این تفاوت در نظر شما و امام برآمده از چه بود؟
وظیفه ما به عنوان چهرههای انقلابی یا به تعبیر شما نظامی دفاع از کشور و طراحی استراتژیهای نظامی بود. اما امام هم مصلحتها را میدیدند و مطابق آن عمل میکردند.در پایان جنگ ما میخواستیم کاری بکنیم که به یک صلح مطمئن و پایدار برسیم.
چه شد که شما این پیشنهاد را مطرح کردید؟
ما معتقد بودیم حال که قطعنامه را در شرایط ضعف پذیرفتهایم و عراق به جای قبول آتشبس به کشور ما حمله کرده است باید برای همیشه او را از سیطره بر ایران ناامید کنیم. عراق به خاک ایران تجاوز کرده بود و صدام به دنبال قطعنامه 599 بود که در آن امتیاز بیشتری بگیرد. ما معتقد بودیم که برای جلوگیری از این مسئله باید عراق را به عقب برانیم و زمینگیر کنیم تا خطری برای ما نباشد. صدام چهره قابل اعتمادی نبود. در این شرایط ما گفتیم که این آمادگی را داریم که عراق را به عقب برانیم و به بصره حمله کنیم و پیش از اعلان آتش بس مجدد وارد خاک عراق بشویم. مقام معظم رهبری، آیتالله خامنهای در آن زمان به خوزستان آمده بودند. در جلسهای در آنجا من این نکات را خدمت ایشان مطرح کردم و ایشان هم به امام منتقل کردند.
امام هم مخالفت کردند؟
امام نظرشان این بود که شما صرفا تا آنجایی باید جلو بروید که نیروهای عراق را از خاک ایران را خارج کنید و به مرز برسید اما وارد خاک عراق نباید بشوید. گفتند که پذیرش قطعنامه برای ما یک اقدام تاکتیکی نیست. در آن شرایط صدام و برخی کشورهای منطقه در تلاش بودند تا ایران را به عنوان متجاوز جنگی معرفی کنند و حمله ما به عراق میتوانست محکومیت ما را به بار آورد و برای جلوگیری از همین امر، امام دستور دادند تا حملهای صورت نگیرد و جلوی فضاسازی روانی صدام و برخی کشورهای غربی علیه ایران گرفته شود. ایران در شرایط نامناسبی مجبور شد قطعنامه را بپذیرد. زمانی که پیشنهاد قطعنامه 598 به ایران شد،ایران در نقطه قوت و بالادستی بود و اکثر مواد آن هم به نفع ما بود. هنوز عراق به سلاحهای شیمیایی دست پیدا نکرده بود. ما بر جنگ سوار بودیم. اگر ایران میخواست قطعنامه را بپذیرد، آن شرایط مناسبترین زمان بود. اما عدهای گفتند که اگر فلان بند در قطعنامه جابهجا شود و فلان کمیته شکل بگیرد مطلوبتر است که در نهایت هم این خواست به نتیجه نرسید. ولی همین میزان از مواد قطعنامه پیروزی سیاسی بزرگی بود و شاید هم دولتمردان کمی طمع کرده بودند.
خب، آیا شما همان ابتدا پیشنهاد دادید که قطعنامه پذیرفته شود؟
ما فقط در بعد نظامی فعال بودیم و این مذاکرات و مسائل به ما ارتباطی نداشت.
ولی آیا به فکر شما هم رسید که قطعنامه در همین زمان یعنی در همان ابتدا پذیرفته شود؟
ضرورتی نداشت که ما بگوییم بخش نظامی جنگ بر عهده ما بود.
میخواهم بدانم که آیا اصلاً شما هم چنین پیشبینیای را داشتید که اگر الآن نپذیریم شاید شرایط تغییر کند؟
نه. من فکری در اینباره نکرده بودم. ولی ما از یکسال پیش از پذیرش قطعنامه، در نامهای که به امام(ره) نوشتیم، عنوان کردیم که به زودی صدام حملات خود علیه ایران را آغاز میکند و ما دچار شکستهایی میشویم. ما این نامه را پس از صدور قطعنامه 598 و بعداز عملیات کربلای5 و در اوائل سال 1366 نوشته بودیم که نامهای صریح بود. این نامهها شاید آن زمان سرّی بودند اما حالا قابل بیان هستند. پیشبینی شده بود که وضع جبههها بهزودی تغییر خواهد کرد و این اتفاق هم افتاد.
ماجرای پذیرش قطعنامه البته بسیار پردامنه است، بخشی از آن هم به بحث نامه شما به امام(ره) و صحبتهای آقایهاشمی برمیگردد. به تازگی هم مجدداً آقایهاشمی به آن نامه اشاره کردند. الآن که بعد از گذر این سالها به آن نامه نگاه میکنید چه برداشتی دارید؟ به نظر میرسد که این نامه بیانگر تفاوت دو نگاه به جنگ است، تفاوت نگاه نظامیان و یک نگاه سیاسی و مدیریتی همچون نگاه سازمان برنامه و بودجه.
این نامه را رسانهها بزرگ کردند وگرنه چیز عجیبی نبوده است. از من خواسته بودند که چون امام(ره) دستور داده که باید به جنگ ادامه دهید برنامهای برای پایان جنگ پیشنهاد دهید. من این نامه را که طرح پایان جنگ بود به آقایهاشمی نوشتم و ارائه کردم.
آقایهاشمی خواسته بودند؟
بله. طبیعی است، ایشان هماهنگکننده ارتش و سپاه بودند و ما وظیفه داشتیم که طرح و استراتژی دفاعی خودمان را طراحی کنیم و به ایشان بدهیم. پس از تصویب ایشان خواسته بود که برنامه خود برای تفوق در جنگ و تغییر شرایط به نفع ایران را ارایه کنیم و ما نشستیم و یک استراتژی پیروزی را طراحی کردیم که مطابق آن 5 سال طول میکشید تا ایران، صدام را تسلیم کند. ما نیازهای خود برای پیاده کردن این برنامه و استراتژی را هم ذکر کرده بودیم. به هرحال پیشبینی ما بر اساس اخبار و اطلاعاتی که کسب کرده بودیم این بود که عراق ظرف 2 یا 3 سال آینده یعنی تا سال 70 به سلاح هستهای دست پیدا میکند. مبارزه با عراق هستهای با آن امکاناتی که ما داشتیم کار سختی بود. ما همه پیشبینیها را بر اساس اخبار و اطلاعاتی که کسب کرده بودیم، داشتیم و بر اساس آن نیازهای خود برای پیروزی در جنگ طی یک برنامه 5 ساله را اعلام کردیم.
هدف آقایهاشمی از اینکه چنین نامهای را از شما خواسته بودند چه بود؟
در ماههای فروردین و اردیبهشت و خرداد سال 1367 ارتش عراق حملات خود را به ایران شروع کرد و بخشهایی از فتوحات ایران را باز پس گرفت. آقایهاشمی اواخر خرداد ماه 1367 به کرمانشاه آمدند و گفتند که ما سران قوا خدمت امام(ره) رسیدیم و امام(ره) نظرات ما را برای پذیرش آتشبس نپذیرفت و گفت که باید به جنگ ادامه بدهید. ما گفتیم که پول نداریم، امام(ره) گفتند از مردم مالیات بگیرید، گفتیم ارز نداریم، گفتند که خودتان برای آن فکری بکنید، گفتیم مردم به جبهه نمیآیند، امام(ره) گفتند که دستور جهاد خواهم داد. حالا شماها که قبلاً هم میگفتید برای پایان جنگ طرحی دارید، طرح خودتان را به ما بدهید. حضرت امام(ره) به ما گفته که برویم نیازمندیهای شما را تأمین کنیم. ما وظیفه خود را باید انجام میدادیم و بر اساس نظرات کارشناسی واقعیات را منتقل میکردیم و برآورد خود را برای پایان دادن به جنگ و نیازمندیهای نیروهای مسلح ارائه میکردیم. اما اینکه آقایهاشمی از آن نامه چه هدفی داشتند، فکر نمیکنم نظر خاصی جز اجرای دستور امام(ره) داشتند.
وقتی ایشان نامه را پس از سالها منتشر کردند اولین برخورد و احساس شما چه بود؟
دلگیر شدم ولی چون دیدم که عدهای میخواهند جنجالآفرینی کنند سکوت کردم. دلگیری من هم مربوط به ناقص طرح شدن مسأله پذیرش قطعنامه 598 بود که موجب ابهاماتی در ذهن مردم میشد.
بالاخره پایان جنگ و سرنوشت قطعنامه 598 چه شد؟
پس از آنکه ایران قطعنامه 598 را پذیرفت همه فکر کردند که آتشبس برقرار و جنگ تمام میشود. در حالیکه چند روز بعد عراق بدون آنکه قطعنامه را بپذیرد به ایران حمله و از مرزهای بینالمللی عبور کرد و به سوی خرمشهر آمد و جاده اهواز به خرمشهر را بست و دوباره خرمشهر محاصره شد. آنچنان این مسأله مهم بود که فرزند حضرت امام(ره) احمدآقا با من تماس گرفتند و گفتند که امام(ره) میفرماید یا سپاه، یا خرمشهر، فرماندهان و یگانهای سپاه بسیج شدند و طی یک نبرد چند روزه ارتش عراق را از اطراف خرمشهر به مرز عقب زدیم و نام عملیات، به عملیات سرنوشت معروف شد. چند روز بعد ارتش عراق به قصرشیرین، سرپلذهاب و گیلانغرب حمله کرد و دهها کیلومتر مربع سرزمین ما را اشغال کرد، منافقین هم با حمایت آنها به شهرهای کرند و اسلامآباد حمله کردند و تا 30 کیلومتری کرمانشاه پیش آمدند. ما در عملیات مرصاد آنها را عقب زدیم و لذا موج جدیدی از پیروزیهای ایران شروع شد. صدام که نمیخواست قطعنامه را بپذیرد آن را پذیرفت و آتشبس داده شد و لذا جنگ در مردادماه 67 به پایان رسید.
خیلیها از بیرون که نگاه میکنند میخواهند منشأ این اختلاف میان شما و آقایهاشمیرفسنجانی را بدانند چرا که به هرحال ایشان رئیس مجمع تشخیص مصلحت هستند و شما هم دبیر مجمع هستید. آیا پس از این ماجراها و مباحثات هیچوقت نشستید تا با هم صحبت کنید که این مباحثات و اختلافات پایان یابد؟
جنس این مباحثات و اختلافات با اختلافات و مباحثات دیگر فرق میکند. اختلاف ما به تفاوت دیدگاه دربارة یک موضوع برمیگردد و آقایهاشمیهم به این تفاوت نگاه احترام میگذارند. دوستی و رابطه ما با آقایهاشمی یک دوستی و رابطه قدیمیاست. قبل از انقلاب ایشان به همراه مهندس بازرگان به خوزستان آمده بودند تا حقوق معوقه کارکنان شرکت نفت را بپردازند. کارکنان شرکت نفت در تحصن بودند و برای همین حقوق آنها قطع شده بود. امام(ره) گفته بودند که آنها به تحصن خود ادامه بدهند و نمایندگانی را فرستاده بودند تا حقوق کارگران را بپردازند. آقایهاشمی و بازرگان به خانه یکی از دوستان ما در خوزستان آمدند که من هم در آنجا حضور داشتم. در آن جلسه من در گوشهای نشسته بودم اما اسلحهای هم به کمر داشتم. ما آن زمان به فعالیت چریکی و مسلحانه علیه رژیم پهلوی مشغول بودیم. به هرحال سابقه دوستی و آشنایی ما با آقایهاشمیقدیمیاست. اما همانطور که به این جلسه هم اشاره کردم، شاید مشی افراد متفاوت از هم باشد.
برگردیم به ماجرای پایان جنگ، شما پس از جنگ زمانی که خواستید وارد فعالیت سیاسی بشوید از لباس نظامیخارج شدید. حال مقداری از دلایل کنارهگیری خود، از سپاه بگویید. برخی میگویند که نتیجه انتخابات دوم خرداد 76 تأثیر زیادی در کنارهگیری شما از سپاه داشته است. چون گویا برخی افراد و جریانات که از این نتیجه ناراضی بودهاند، منتقد عملکرد شما در زمان انتخابات بودهاند. آیا این ماجرا واقعیت دارد؟
استعفای من از سپاه مسئلهای قدیمیبود. من پس از جنگ و هنگامیکه امام(ره) در قید حیات بودند تقاضای استعفا کردم و گفتم که با پایان جنگ دیگر ضرورتی برای حضور من در نیروهای نظامی نیست. امام(ره) نپذیرفتند و موضوع را به بعد موکول کردند. اما رحلت حضرت امام(ره) باعث شد که من تا مدتی استعفای خود را فراموش کنم. تصمیم گرفتم که تا تثبیت موقعیت رهبری در این پست بمانم و همینکار را هم کردم و ماندم. اما پس از مدتی که رهبری تثبیت شد مجدداً استعفای خودم را خدمت مقام معظم رهبری دادم. ایشان مخالفت کردند، لذا تا پنجسال دیگر به فعالیت ادامه دادم و پس از آن مجدداً استعفا دادم که ایشان پذیرفتند.
ولی به هرحال با استعفای شما پس از دوم خرداد 76 و در همان خرداد ماه موافقت شد، چرا درست همان زمان از سپاه کنار رفتید؟ آیا حوادث جاری کشور در این اتفاق دخیل نبود؟
به هرحال در چنین مسئله و تصمیمی فاکتورها و دلایل مختلفی مؤثر بود، اما من از سالها پیش استعفای خود را داده بودم.
اما استعفای شما با دوم خرداد گره خورد، آیا دوم خرداد در پذیرش استعفای شما مؤثر نبود؟
گمان نمیکنم. چون من تا هر زمان که میخواستم میتوانستم در سپاه بمانم و مشکلی نبود و خودم تصمیم به استعفا گرفته بودم.
شما پس از خروج از سپاه کاندیدای مجلس و ریاست جمهوری شدید. لباس نظامی را که از تن بیرون آوردید به فعالیت سیاسی مشغول شدید. اما به نظر میرسد که این اقدام شما یعنی جدا کردن کار نظامی و سیاسی در مورد همه افراد صدق نکند. کما اینکه امروز میبینیم که نوه امام(ره) آقای سید حسن خمینی میگویند که امام(ره) مخالف حضور نظامیان در سیاست بودند و به نوعی به نظر میرسد که وضع موجود را نقد میکنند و هشدار میدهند. دلیل جدی شدن چنین نگرانیهایی را در چه میبینید؟
من که از سپاه بیرون آمدم و به فعالیت سیاسی مشغول شدم از هر دو طرف به من فشار آوردند. عدهای گفتند که چکمهپوشان میخواهند وارد سیاست شوند و مخالفت کردند و عدهای هم گفتند که چرا شما با این سابقه نظامیاز سپاه میخواهید بیرون بروید؟ شما باید بمانید و در همین جا کارهای فرهنگی که میخواهید را انجام دهید. ولی من به اعتقاد خودم عمل کردم و معتقد بودم که برای فعالیت سیاسی، لباس نظامی را باید درآورد. موقع خروج از سپاه هم هیچ امکاناتی را با خود بیرون نیاوردم و دهها لشکر و صدها هزار بسیجی و پاسدار و وظیفه را تحویل دادم. زمانی هم که در اوایل انقلاب از حوزه سیاسی وارد عرصه نظامیشدم و کار حزبی را رها کردم، عدهای هم میگفتند که نباید از حزب و سازمان سیاسی استعفا بدهید. آنها معتقد بودند که باید روابط حزبی و سیاسی خود را حفظ کنم و در عینحال در سپاه هم باشم که من به چنین مسألهای اعتقاد نداشتم.
دوستان شما در مجاهدین انقلاب معتقد بودند که شما فرصتطلبانه سازمان را رها کردهاید و به سپاه رفتید.
بله. به ما گفتند که شما فرصتطلب هستید. ولی فرصتطلبی آن بود که من بخواهم هر دو موقعیت سیاسی و نظامیرا با هم حفظ کنم. اگر یک نفر بیاید و صادقانه لباس نظامیرا از تن بیرون آورد و پس از آن بخواهد فعالیت سیاسی بکند، چرا باید از او انتقاد شود؟ همین انتقادها باعث میشود که افراد در لباس نظامی بمانند و برای فعالیت سیاسی، لباس نظامی را بیرون نیاورند.
ولی میخواهم نظر شما را بدانم، چه چیزی باعث میشود که حتی نوه امام(ره) هم هشدار بدهند و سخنان امام(ره) را یادآور شوند؟ آسیب را در کجا میبینید؟
وصیتنامه امام(ره) باید دقیقاً عمل شود، ولی حمایت از سپاه و نیروهای نظامیکه در شرایط حساس و خطیری قرار دارند هم مهم است. اگر انتقادی و نکتهای هم هست، باید آن انتقادها و نکات را با سران سپاه و نیروهای مسلح در میان بگذارند. فرماندهان و پاسداران ما برای خانواده امام(ره) ارزش بالایی قائل هستند.و آقای سیدحسن آقا از موضع دلسوزی و علاقه به سپاه و پاسداران انقلاب نظر دادند.
ولی شما با تجاربی که در فعالیتهای نظامیدارید، فواید و مضرّات فعالیت سیاسی نیروهای نظامیرا در چه میبینید؟
تفکیک فعالیتهای سیاسی و نظامیبه نفع همه است. من در این مورد نظرات خودم را با مسئولان نظامیو سیاسی در میان گذاشته و میگذارم. دیدگاه من روشن است.
ولی در کل نظرتان درباره فعالیت سیاسی نیروهای نظامیچیست؟
به نظرم در این خصوص باید به همان وصیتنامه امام(ره) عمل شود.
در همینجا میخواستم سؤالی هم درباره ائتلاف میان شما و آقای لاریجانی و قالیباف بپرسم. به هر حال شما و آقای قالیباف از چهرههای نظامیبودید که امروز از لباس نظامیخارج شده و به فعالیت سیاسی روی آوردهاید. آقای لاریجانی هم البته اگر چه کمتر از شما، اما سابقة فعالیت نظامیداشتهاند. شما این ائتلاف را شکل دادید که به نظر میرسید در تقابل با آقای احمدینژاد هم باشد. اما آقای لاریجانی برای ریاست مجلس با آقای احمدینژاد ائتلاف کردند که نتیجه آن رأی نیاوردن آقای حداد بود. آیا این حرکت آقای لاریجانی شما را غافلگیر نکرد؟
ما سه نفر 25 سال است که با هم دوست هستیم، دوستی ما در مقابله با کسی نیست. اما این تقسیمبندیها هم درست نیست. آقایحدادعادل آنچنان که شما میگویید در تقابل با آقای احمدینژاد نبودند. علاوه بر این من و آقای قالیباف و آقای لاریجانی با همدیگر دوست قدیمیهستیم. جمع شدن ما هم دوستانه بود. رسانهها بزرگ کردند و گفتند ائتلاف. یک جمع دوستانه بود.
آیا قرار نبود که شما در اقدام سیاسیتان با هم هماهنگ باشید؟
گفتم که آن جلسات ما جلسات دوستانه بود. نه، چنین قراری نداشتیم. الآن هم روابط دوستانه ما برقرار است و به همدیگر مشورت میدهیم ولی به صورت مستقل تصمیم میگیریم.
زمانی که پیشنهاد قطعنامه 598 به ایران شد، ایران در نقطه قوت بود ولی دولتمردان کمی طمع کرده بودند.
وقتی آقای هاشمی آن نامه را منتشر کردند دلگیر شدم ولی چون دیدم که عدهای میخواهند جنجال آفرینی کنند سکوت کردم.
سید حسن آقای خمینی از موضع دلسوزی و علاقه به سپاه و پاسداران انقلاب نظر دادند.
تفکیک فعالیتهای نظامی و سیاسی به نفع همه است.
فرصتطلبی آن بود که بخواهم هر دو موقعیت سیاسی و نظامی را حفظ کنم.
وقتی میخواستم از سپاه خارج شوم عدهای میگفتند شما باید بمانید و در همین جا کارهای فرهنگی را که میخواهید انجام دهید ولی من معتقد بودم برای فعالیت سیاسی لباس نظامی را باید دربیاورم.
جمع ما با آقای قالیباف و لاریجانی یک جمع دوستانه بود. رسانهها بزرگ کردند و گفتند ائتلاف.