آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

حدود یک ماه از اعلام عنوان استاد نمونه حوزه علمیه قم به آیت‌الله «عبدالله جوادی آملی» نگذشته بود که او در زمره پرکارترین نویسنده ایرانی هم قرار گرفت. او اگرچه حکیم است و بر کرسی تدریس فلسفه و عرفان اسلامی‌نشسته است و دستی بر فقه و اصول هم دارد، اما از همین جایگاه، «پشتوانه‌ای» برای حکومت اسلامی‌ایران به حساب می‌آید؛ چه آن روزی که به تدوین احکام قضایی در شورای عالی قضایی پرداخت و در اواخر حیات رهبر فقید انقلاب، پیام ایشان را به گوش رهبر کمونیست‌ها در شوروی رساند و چه امروز که در خطبه‌های نماز جمعه و سخنرانی در اجتماعات به دفاع از مبانی اعتقادی نظام می‌پردازد و مسوولین هراز چندگاهی به محضر او شرفیاب می‌شوند. اینگونه است که بزرگان نظام او و «مصباح یزدی» را در زمره عقبه فکری نظام قرار می‌دهند. رهبری در مهر 84 در دیدار مسوولان دفتر تبلیغات اسلامی‌حوزه علمیه قم با گلایه از عدم ارتباط این مجموعه حوزوی با برخی عالمان دینی گفتند: «... ما شخصیت علمی‌فکری روشنفکری برجسته‌ای مثل آقای مصباح‌یزدی را در قم داریم؛ یا یک ملای برجسته قوی مثل آقای جوادی آملی را در قم داریم...» ایشان همچنین در دیدار با اعضای گروه معارف اسلامی‌صدای جمهوری اسلامی‌در 13 اسفند 70 با بیان پرسشی: «از لحاظ معارف عقلانی و فلسفی اسلامی، ما امروز چه کسی را داریم؟» پاسخ دادند: «مثلا آقای مصباح و آقای جوادی آملی را در قم داریم.»

اگرچه جوادی آملی، امروز جز خطیب نماز جمعه قم در ساختار حکومتی ایران جایگاهی ندارد، اما آنچنان پشتوانه‌ای برای نظام به حساب می‌آید که رهبری نظام هم بر این مساله تاکید کرده است. این عالم قم‌نشین کیست که حکیم است، اما دستی بر آتش سیاست دارد؛ عرفان و فلسفه اسلامی‌می‌داند، اما به فقه هم تسلط دارد؛ در اجتماعات عمومی‌سخنرانی می‌کند، اما حلقه درسی او نخبه‌پسند است و...؟

مادر و پدر «عبدالله» نذر کرده بودند که اگر خداوند به آن دو پسری داد، او را به مشهد ببرند، موی سر او را تا هفت سال نتراشند و هر سال به گردن وی طوق نقره‌ای بیاویزند. اینگونه شد و او در سال 1312 در آمل متولد شد. پدر و مادر هم نذر خود را ادا کردند. او اینگونه از این نذر روایت می‌کند: «به یاد دارم که موی سرم بسیار بلند بود و هر سال نیز طوق نقره‌ای بر گردنم می‌آویختند... در پایان هفت سالگی در خدمت مرحوم پدرم، مادر و برخی بستگانم به مشهد مقدس مشرف شدیم و در آنجا موهای سرم را تراشیدند و نثار آبی کردند که در صحن، روان بود و نیز به اندازه وزن موی سرم نقره تهیه و آن را به حرم مطهر امام رضا تقدیم کردند...» وفاداری خانواده‌ای روحانی به باورهای مذهبی و علاقه به معمم شدن فرزند، «اشتیاق به روحانیت» را در عبدالله زنده کرد. اگرچه پدر و جد او روحانی بودند، اما «محروم شدن از حق عمامه گذاشتن، منبر رفتن و اقامه نماز جمعه و جماعت» در فضای سیاسی آن دوران، خاطرات تلخ آنان بود که شاید روحانی شدن او دیگر در این بستر نباشد.
 
عبدالله در سال تحصیلی 25-24 در انتخابات نهایی ششم ابتدایی قبول شد، اما به دبیرستان نرفت، چراکه معتقد بود که «ممکن است به فضای دبیرستان انس بگیرم و دیگر نتوانم به حوزه بروم.»
همچنین در این زمان، اتفاق دیگری افتاد که پدرش در این تصمیم راسخ‌تر شد. او درباره این رویداد می‌گوید: «مرحوم پدرم به تفال نیز علاقه‌مند بودند. وقتی که از خانه بیرون آمدیم – بیشتر ساکنان محله ما از سلسله جلیله سادات نیاکی هستند – به یکی از سادات بزرگوار برخورد کردیم که مقداری ماست تهیه کرده بود و به منزل می‌برد و چون دیدن ماست، شیر و مانند اینها در عالم رویا به معنای علم و حکمت است، پدرم از این تفال خوشش آمد و فرمود: او سید است و ظرف ماستی نیز در دست دارد، ان‌شاءالله علم و حکمت نصیب تو شود.» او جامع‌المقدمات، سیوطی، حاشیه، جامی‌و مطول را نزد پدرش، شیخ عبدالله اشراقی، شیخ احمد اعتماد و شیخ ابوالقاسم رجایی – از روحانیون آمل – آموخت. شرح لمعه را از میرزارضا روحی – پدر همسرش – و آیت‌الله عزیزالله طبرسی و قوانین میرزای قمی‌را از آیت‌الله محمد غروی و آیت‌الله آقاضیاء آملی فرا گرفت. اندکی هم فقه و اصول را هم در محضر شیخ شعبان نوری تلمذ کرد.
 
«عبدالله» اگرچه در مدت 5 سال تحصیل در آمل، در مدرسه مسجد جامع و مسجد‌هاشمی‌تحصیل کرد، اما در سال آخر به مدرسه «امام حسن عسکری» رفت که این مدرسه را آنچنان می‌ستاید: «خاطرات شیرین و برکاتی که در آن یک سال از مدرسه امام حسن عسکری(ع) به یاد دارم، از دیگر مدارس ندارم... مدرسه کوچکی بود و تعداد طلبه‌های‌آن فراوان نبود، لیکن همه آن طلبه‌ها یا غالب آنها، اهل تعبد و نماز شب بودند و نماز شب در آنجا فراموش نمی‌شد و به صورت عمومی‌و همگانی خوانده می‌شد.» او سپس با تشویق استاد فقه و اصولش راهی «مشهد» می‌شود تا دروس عالیه حوزوی را در آن حوزه فراگیرد.

اما در بدو ورود با برخورد تند طلبه‌ای با یک عالم دینی روبرو می‌شود که مذاقش را تلخ می‌کند و از این اقدام سرباز می‌زند: «با مشاهده تعبیر تند آنها [طلبه‌های مشهدی] درباره برخی علمای مشهد، ناگهان در ذهنم خطور کرد که اینجا جای ماندن نیست... به اتفاق مرحوم پدرم به سوی حوزه تهران رهسپار شدیم.» در تهران، او و پدرش به سراغ عالم ارشد تهران، آیت‌الله حاج شیخ محمدتقی آملی که هم‌طایفه‌ای آنها بود، رفتند و او عبدالله را به مدرسه مروی معرفی کرد. او درباره این مدرسه می‌گوید: «در آن روز، مدرسه مروی بهترین مدرسه علمیه تهران بود. در آنجا دروس در دو سطح عالی و خارج تدریس می‌شد؛ هم معقول تدریس می‌شد و هم منقول، هم کلام تدریس می‌شد، هم فقه و اصول... اگر طلبه‌ای وارد دانشگاه رژیم شاه می‌شد، محبوب طلاب مدرسه مروی نبود و او را به چشم دیگری نگاه می‌کردند...»

در تاریخ 30-29 طلبه رسمی‌مدرسه به حساب آمدم [و ملبس شدم].» او در تهران، سطوح عالی را در نزد سیدعباس فشارکی و جاپلقی، شرح تجرید و منطق منظومه را در محضر شیخ علی محمد جولستانی و شرح منظومه، اشارات و بخشی از انصار را از آیت‌الله ابوالحسن شعرانی فرا گرفت. همچنین در نزد آیت‌الله میرزامهدی الهی قمشه‌ای مقداری از شرح منظومه، الهیات و بخش عرفان شرح اشارات را آموخت و شرح فصوص محی‌الدین عربی را در خدمت آیت‌الله میرزاحسین فاضل تونی. دیگر استاد بنام شیخ عبدالله، آیت‌الله محمدتقی آملی، معرف او به مدرسه مروی بود که در درس خارج فقه و اصول‌اش حاضر شد؛ استادی که آیت‌الله «نائینی» عالم هوادار مشروطه او را «زبده مجتهدان عظام، ستون اسلام، موید به تاییدات الهی، عالم ژرف‌اندیش و پرهیزکار پاکدامن» نامیده بود. در میان اساتیدش، آقایان الهی قمشه‌ای، شعرانی و فاضل تونی، در کنار تدریس برای طلبه‌ها، به دانشگاه هم می‌رفتند و کرسی استادی داشتند.
 
او در آن سال‌ها در نماز جماعت‌ آیت‌الله سیداحمد خوانساری، حضور می‌یافت و پس از نماز به سخنرانی «شیخ محمدتقی فلسفی» واعظ تهران گوش می‌داد: «پس از نماز جماعت آقای خوانساری، عصرها به سخنرانی خطیب توانا، مرحوم حجت‌الاسلام والمسلمین شیخ محمدتقی فلسفی در مسجد امام فعلی (شاه سابق) می‌رفتم و از بیانات شیرین و آموزنده ایشان بهره می‌بردیم.» در سال‌های 33-32 هم با «مرتضی مطهری» که از قم به تهران آمده بود و در مدرسه مروی به تدریس و مباحثه می‌پرداخت، آشنا شد. البته پس از مدتی مطهری به دانشگاه رفت و آملی در حوزه ماند که او می‌گوید: «با رفتن شهید مطهری به دانشگاه، بخشی از طلبه‌های حوزه از محضر ایشان محروم شدند.» او پس از پنج سال تحصیل در تهران و کسب اجازه از آیت‌ الله محمدتقی آملی، عازم قم شد تا به کسب مدارج حوزوی بالاتر نائل شود.
 
او می‌گوید: «جز درس و بحث، چیزی در ذهن ما نبود و درس نمی‌خواندیم که مثلا به فلان سمت برسیم.» او در این مسیر از عنایت الهی یاد می‌کند و ادامه می‌دهد: «هر کاری که پیش می‌آمد، پیش‌بینی‌شده بود، یعنی اگر حادثه‌ای می‌خواست رخ دهد، قبلا عین آن یا چیزی معادل آن را در عالم رویا می‌دیدیم و با خواب، بسیاری از برنامه‌هایمان مشخص می‌شد. از این رو، وقتی حادثه‌ای می‌خواست پیش آید، از قبل منتظرش بودیم؛ چون در عالم رویا مطلع می‌شدیم و بعد هم که پیش می‌آمد، به آسانی – بحمدالله – تحمل می‌کردیم و اینها تقریبا حصولی بود، نه تحصیلی.» او با ورود به قم، در مدرسه حجتیه سکنی گزید و به مشهورترین درس خارج فقه آن دوران – درس آیت‌الله بروجردی – راه یافت؛ اما به مذاقش خوش نیامد: «با آنکه درس ایشان عمیق و قوی بود، اما آنگونه نبود که بتواند طلاب جوان را بپروراند.» البته شیخ عبدالله در سال‌های پس از انقلاب که در شورای عالی قضایی قرار گرفت، در جریان تدوین لوایح قضایی از اسلوب فقه تطبیقی بروجردی و بررسی اقوال روسای مذاهب اهل سنت سود جست. او می‌گوید: «اینجا بود که با رجوع به منابع فقهی اهل سنت، مشاهده کردیم که آنها با توجه به تجربه حکومت و اجرا کردن «فقه القضاء» در بخش‌های حدود، دیات، تعزیرات و غیر آن، در این زمینه مطالب فقهی تجربه شده قابل توجهی دارند.»

اما به هر حال، او مکتب دیگری را در درس خارج پسندید و 12، 13 سال به درس خارج فقه آیت‌الله سیدمحمد داماد رفت: «از علل انتخاب مرحوم آیت‌الله العظمی‌محقق داماد به عنوان استاد فقه، این بود که ایشان به لطف الهی، گذشته از درک عمیق از نصوص و روایات، هم مکتب و هم محضر دیده و هم مناظره کرده و هم شاگرد پرورانده بود... لیکن در عنصر محوری پنجم توفیق نداشتند و آن تالیف کتب و آثار علمی‌بود.» او آنچنان مجذوب درس خارج این عالم بزرگ معاصر بود که از قول برخی می‌گوید: «وقتی انسان به درس مرحوم محقق داماد می‌آید و درس خارج و دقت‌ها و عصاره‌گیری ایشان را ملاحظه می‌کند، در اجتهاد بعضی از اساتید دیگر شک می‌کند و می‌گوید که اگر اجتهاد و تدریس این گونه است، پس برخی از درس‌ها و اجتهادها را نباید درس و اجتهاد نامید.» البته او 5 سال هم در درس خارج آیت‌الله میرزاهاشم آملی نیز حاضر شد؛ استادی که او «عصاره سخنان مرحوم آقاضیاء عراقی و مرحوم نائینی» می‌داند. میرزاهاشم تحت مکتب نجف بود و «جوادی آملی» نیز این امر را می‌ستاید؛ چراکه «حوزه نجف، همیشه مرکز علوم اسلامی‌و الهی بوده.»
 دیگر اساتید او نیز در آمل و تهران، اغلب در این مکتب سیر می‌کردند و دانش‌آموختگان نجف بودند. اما در سال‌های مبارزه و انقلاب این چالش قم و نجف بروز کرد و آملی هم از آن یاد می‌کند: «فارغ‌التحصیلان قم، از شاگردان مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی... مدافع جدی افکار انقلابی امام بودند و مواضع سیاسی – انقلابی ایشان را تبلیغ و منتشر می‌کردند، هم وقتی که طلاب جوان متاثر از افکار امام و مواضع و مروج آن از حوزه به شهرها اعزام می‌شدند و یاد و نام و مرام مترقی امام راحل را تبلیغ و ترویج می‌کردند، مورد حمایت و تشویق اینگونه بزرگان قرار می‌گرفتند... [اما بعضی از علما] فارغ‌التحصیل حوزه نجف بودند و هرگز حوزه قم را ندیده و امام را هم نمی‌شناختند و از نهضت امام آگاهی کافی نداشتند، برای آنها باور و عمل چنین نهضتی آسان نبود... نصیحت می‌کردند که تندروی و افراط نکنید.»

در این میان، درس خارج اصول «آیت‌الله سیدروح‌الله خمینی» به چشم «جوادی آملی» می‌آید؛ چراکه «از بار عقلی و استدلال کافی» برخوردار بود: «امام را برای تدریس اصول، اصلح و اولی دانستیم و چندین سال در درس اصول ایشان شرکت کردیم؛ ولی در درس فقه امام مدت کمی‌شرکت کردیم تا اینکه جریان پانزده خرداد سال 1342 رخ داد.» او اگر در درس خارج فقه آنچنان مرحوم داماد را بالاتر از سایرین دید، جایگاه مرجعیت آیت‌الله خمینی را نیز پس از رحلت آیت‌الله بروجردی از دیگر مراجع رفیع‌تر دانست: «در میان همه مراجع، امام خمینی مقام و منزلت دیگری داشته و دارد و حساب او از دیگران جداست.» دیگر عرصه جذاب علمی‌برای جوادی‌آملی، «علوم تجریدی و بحث‌های علمی» بود.
 
به این دلیل پس از ورود به حوزه قم بلافاصله به محضر مرحوم علامه طباطبایی راه یافت و در درس‌های عمومی‌و خصوصی‌اش شرکت کرد. او در درس خارج اسفار ملاصدرا حاضر شد که محصول این کلاس بدایه‌الحکمه و نهایه‌الحکمه مرحوم علامه طباطبایی بود که سال‌ها بعد، جوادی آملی در مدرسه حقانی به تدریس این دو کتاب پرداخت. همچنین در دیگر جلسات تدریس علامه، همچون اسفار، الهیات شفا، برهان شفا و عرفان حضور یافت. او حتی برخی شب‌های چهارشنبه به محفل خصوصی شرح ابیات حافظ از سوی علامه راه یافت. او می‌گوید: «ما در میان همه اساتید، با آن مرحوم [علامه] بیشتر انس علمی‌داشتیم و از بدو ورود به حوزه علمیه قم تا آخرین لحظات زندگی آن بزرگ حکیم الهی که بیش از 25 سال طول کشید، همه جا در محضر آن بزرگوار بودیم و در جلسات عمومی، در تدریس سطح اسفار، شفا، منطق، عرفان و نیز در جلسات خصوصی ایشان که درس خارج الهیات و فلسفه بود، شرکت داشتیم.»

اگرچه جوادی آملی، مباحث علمی‌را بر هر کاری ترجیح می‌داد و ارتباط با عوام را نمی‌پسندید و می‌گفت: «کم کردن حشر با عوام، چند خاصیت دارد؛ یکی فراغت وقت برای مطالعه و کم‌تر از دست دادن فرصت‌ها و دیگری اینکه حشر مداوم با عوام، فکر را عوام‌زده می‌کند و آن دقت کافی را از او می‌گیرد و فکر عوام‌زده دچار سطحی‌نگری و ساده‌اندیشی می‌شود. اگر انسان در تعطیلات به مقدار لازم به کارهای اجتماعی بپردازد و آن را ترک نکند، تا مبادا به حیثیت اجتماعی و ارتباط مردمی‌او خدشه وارد شود، کاری پسندیده است؛ به شرطی که به تعمق و تدبر تام در متون فقهی و علوم دیگر صدمه‌ای وارد نکند.» اما، فضای حوزه‌های علمیه، پس از درگذشت آیت‌الله بروجردی به عرصه سیاست گشوده شده بود و زعیم این جریان، آیت‌الله خمینی، یکی از اساتید جوادی آملی بود. بدین‌سان، او هم در جمع مدرسان هوادار نهضت، از ابتدای شکل‌گیری به طور ناپیوسته حضور داشت و همراه با آنان بیانیه‌هایی را در تأیید مبارزه امضا می‌کرد؛ بیانیه‌ای در اعتراض به بازداشت امام، استفتاء از آقایان مرعشی نجفی و میلانی درباره حمایت از امام در منابر، نامه به هویدا و اعتراض به تبعید امام، بیانیه در اعتراض به حادثه 19 دی قم، اطلاعیه‌ای در حمایت از نظر امام مبنی بر ممنوعیت جشن‌های نیمه شعبان در سال 57 و بیانیه‌ای در اعتراض به حادثه 17 شهریور.
 
او فعالیت‌های خود را اینگونه روایت می‌کند: «نگهداری عکس امام در منزل، آن روزها از جرم‌های نابخشودنی بوده ولی ما تمثال مبارک ایشان را در منزل نگهداری می‌کردیم. همچنین ذکر نام و بیان فتاوای فقهی ایشان در هر فرصت مناسب، به ویژه در ایام تبلیغات ماه مبارک رمضان، در مساجد ... در همین ارتباط، چندین بار ممنوع‌المنبر شدیم که یک بار آن در جریان قتل حسنعلی منصور که در ماه مبارک رمضان و در دهه سوم آن بود.» عبدالله جوادی‌آملی، فشارهای سیاسی بر او را در آن دوران نقل می‌کند و می‌گوید: «فشارهایی که در زمان رژیم طاغوت بر شخص بنده وارد شده بود، کم‌تر از فشارهایی بود که بر دیگر مبارزان اسلامی‌وارد شده بود؛ اما اهانت‌هایی که معمولاً مأموران شهربانی و امنیتی آن روز، هنگام دستگیری و ممنوع‌المنبر شدن روا می‌داشتند، بسیار تلخ و ناگوار بود ... یک بار پس از حمله به مدرسه فیضیه که غارتگران رژیم، طلاب را زدند و کشتند، دستور دادند که طلاب و روحانیان را سوار اتوبوس نکنند.
آن وقت در خیابان صفاییه هم سکونت داشتیم. یک روز صبح سوار اتوبوس واحد شدیم تا به حرم آمده، در درس و بحث شرکت کنیم؛ ولی پس از چند لحظه نشستن در داخل اتوبوس، دستور رسید که باید روحانیان پیاده شوند و ما را از اتوبوس پیاده کردند! برای من بسیار تلخ بود که در حوزه قم، کنار بارگاه حضرت معصومه(س) این قدر احترام نداشته باشیم و به اندازه ساده‌ترین مردم این کشور، حق نداشته باشیم که با اتوبوس سوار شویم. نیز به یاد دارم که در 29 شعبان که فردای آن اول ماه مبارک رمضان بود، حوزه تعطیل شد و امام خمینی(ره) دستور دادند، افرادی که از قم به سایر شهرها می‌روند، اعلامیه صادره از امام عظیم‌الشأن را به همراه ببرند؛ چون پیامی‌داده بودند که روشنگر بود. وقتی به حسن‌آباد در نزدیکی تهران رسیدیم، ما را که چند نفر بودیم، از اتوبوس پیاده کردند و به قم بازگرداندند و گفتند: حق رفتن ندارید! ... در آمل نیز وقتی برای مرتبه دوم مرا به شهربانی آمل احضار کردند، آن افسر نگهبان ... مرا به اطاق نگهبانی برد و گفت: می‌دانی چرا تو را به این جا آورده‌ایم؟ برای اینکه خارج از دین اسلام حرف نزنی؟! این حرف در آن روز برای من بسیار سخت بود؛ چون ظاهراً ماه مبارک رمضان بود و کسی که اهل نماز و روزه نبود و اعتقادی به احکام الهی نداشت، چنین حرف تلخی را به من می‌گفت.»
 
اینچنین بود که روحانی ارشد هوادار نهضت در آمل «جوادی آملی» بود و همچون دیگر روحانیون در دیگر شهرها، او هم به تبلیغ می‌پرداخت. او در جریان حادثه 19 دی قم، یکی از اعضای جلسه جامعه مدرسین بود و حتی برخی از مردم در اعتراض به مقاله‌ای در روزنامه اطلاعات مبنی بر توهین به امام‌خمینی، به منزل او رفتند. «روح‌الله حسینیان»، در این‌باره می‌گوید: «رفتیم منزل آقای آیت‌الله آملی، منزل کوچکی داشت. یکی از دوستان رفت روی یک درختی، ایشان فرمود بیا پایین. درخت ما را نشکن. دوست ما گفت ما آمدیم، آقا برای ما انقلاب بکند، می‌گوید درختان را نشکنید. ایشان فرمود منافاتی ندارد هم شما انقلاب می‌کنید و هم درخت ما را نشکنید.» مرحوم احمدی میانجی هم در بیان خاطرات آن دوران، درباره امضای بیانیه خلع شاه از سلطنت گفته بود: «من در خدمت آقای جوادی‌آملی بودم و ایشان قلم را برداشت تا اعلامیه را امضاء کند، اما قدری تأمل کرد. گفتم: «آقا! چرا امضاء نمی‌کنید؟» فرمود: می‌خواهم قصدم را خالص کنم تا اگر مرا گرفتند و کتک خوردم، به خاطر خدا باشد.» جوادی‌آملی در پاییز سال 57 به آمل می‌رود تا در جریان راهپیمایی‌ها قرار گیرد و به آن شدت بخشد.
 
او اینگونه روایت می‌کند: «در آن زمان درس‌های فقهی، فلسفی و درس‌های دیگری داشتم و یادم هست که کتاب شفا را تدریس می‌کردم که در حاشیه آن نوشتم: الان این درس تعطیل می‌شود، در اثر ظلم توان‌فرسای دودمان پهلوی. بر این اساس، دروس حوزه علمیه قم را تعطیل کردیم و وصیتنامه خود را نوشتیم، چون رفتن به آنجا آسان و بی‌خطر نبود. پس از خداحافظی به آمل رفتیم و در آنجا در تظاهرات شرکت می‌کردیم و نیز در کنار کارهای مبارزاتی برای روحانیان آنجا از کتاب جواهر بحثی قضایی را شروع کردیم. در آمل، مسئولیت بخشی از تظاهرات، اعم از تنظیم قطعنامه، سازماندهی راهپیمایی، آغاز و پایان راهپیمایی و نظارت بر ستاد برگزاری مراسم با ما بود ... ظهر روز [21 بهمن 57] به من اطلاع دادند که عده‌ای اسلحه‌ها را از شهربانی بیرون می‌برند که بلافاصله آمدیم و سلاح‌ها را جمع‌آوری کردیم.» او در 25 خرداد 58 بنابر حکمی‌از سوی امام خمینی. «حاکم شرع دادگاه‌های انقلاب آمل» شد و پس از آن به عضویت شورای عالی قضایی به همراه آقایان بهشتی، قدوسی، موسوی‌اردبیلی و ربانی املشی درآمد. او در این‌باره می‌گوید: «چون تمایل چندانی به کارهای اجرایی و قضایی نداشتم، کارهای فقهی و آموزشی را انجام می‌دادم؛ نظیر تدوین لایحه قصاص، حدود، تعزیرات و دیات. در تهران و در دانشکده‌ای که برای پرورش قاضی تأسیس شده بود و نیز در قم در مدرسه عالی قضایی که مخصوص طلابی بود که مقداری درس خارج خوانده بودند، آیات الاحکام را درس می‌دادم؛ منتها احکام قضایی آن را.»
لایحه قصاص او از سوی برخی گروه‌های سیاسی همچون جبهه ملی و برخی وکلا مورد مخالفت قرار گرفت که حتی مناظره‌هایی در تلویزیون برپا شد؛ اما در نهایت امام خمینی به صحنه آمدند و مخالفان قصاص را مرتد دانستند. پس از دو سال، آیت‌الله جوادی‌آملی در نامه‌ای به امام از سمت عضویت شورای‌عالی قضایی استعفا داد که مورد پذیرش واقع شد. همچنین در انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی شرکت کرد و نماینده استان مازندران شد و در دو دوره اول و دوم مجلس خبرگان هم همچنان به عضویت خویش ادامه داد. جوادی‌آملی در سال 60، در کنار عضویت شورای عالی، سخنران پیش از خطبه‌های نماز جمعه تهران بود. همچنین به همراه آقایان «هاشمی‌رفسنجانی، باهنر، امامی‌کاشانی، خزعلی، معادیخواه و مهدوی‌کنی» مجموعه کلاس‌هایی برای اسلام‌شناسی بر پا و تدریس کردند. در قم نیز به عنوان 22 نفر اولیه جامعه مدرسین در این تشکل حضور یافت که در اوایل دهه 70 اندک اندک از حضور در این تشکل امتناع کرد و در پیامی‌که به آیت‌الله خرازی داده بود، گفته بود: «به علت بیماری نمی‌توانم در جلسات شرکت کنم، اما تابع جامعه هستم و هر جا لازم باشد امضاء و تأیید خواهم کرد.»

اینچنین بود که در سال‌های میانی دهه 60 هم به نمایندگی از این تشکل به همراه علی‌اکبر ناطق‌نوری و محمد یزدی، به دیدار آیت‌الله منتظری رفتند و درباره «سیدمهدی‌هاشمی» و واکنش‌‌های پیرامون آن مطالبی را گفتند. اما آنچه بیش از همه، آیت‌الله جوادی‌آملی را در صدر اخبار قرار داد، این بود که او به همراه محمدجواد لاریجانی و مرضیه حدیده‌چی دباغ، پیام امام خمینی را به «میخائیل گورباچف» رهبر وقت شوروی رساند. پیش از سفر امام به او گفته بود که از عظمت کاخ کرملین و رهبر اتحادجماهیر سوسیالیستی شوروی اثر نپذیرد و پیام را برای گورباچف بخواند تا او نگوید که بعداً یا در فرصتی دیگر پیام را، مطالعه کنم. اگر احتیاج به توضیح یا استدلالی داشت، در همان جا ارائه شود. آن هیأت روز چهارشنبه 14 دی 67 به دیدار گورباچف رفت پیام به مدت یک ساعت توسط جوادی‌آملی قرائت شد و این جلسه پس از دو ساعت پایان یافت.

او پس از حضور در ایران، شرح مبسوطی بر این پیام، تحت عنوان «آوای توحید» نوشت و در سفرهای بعدی که به کشورهای اروپایی در سال 69 صورت گرفت، این پیام را به برخی مقام‌های مذهبی هدیه داد. در این سفر به کشورهای فرانسه، سوئیس، اتریش، آلمان، ایتالیا، انگلستان، سوریه و لبنان رفت و به بیان نگاه امام خمینی برای شخصیت‌های مذهبی پرداخت. او در مناظره‌ای در ایتالیا با حضور «کاردینال آرینزه»، رئیس مجمع گفت‌وگوهای بین‌المللی واتیکان، بر مبارزه با ظالم پای فشرد و گفت:
«اگر جراح بخواهد عضو فاسد بدن بیمار را درمان کند، با خشونت پزشکی که خشونتی مقدس است، آن عضو فاسد را قطع می‌کند. این عمل، از بین بردن شر به وسیله خیر است؛ نه اینکه شری را با شر دفع کند و از بین ببرد.»

همچنین آیت‌الله جوادی آملی در مجلس چهارم به عنوان استاد اخلاق به همراه دیگر آقایان، همچون: مشکینی، حسن‌زاده‌آملی، احمدی میانجی، مهدوی‌کنی، راستی‌کاشانی و استادی دعوت شد تا نمایندگان مجلس با اصول اخلاق اسلامی‌آشنا شوند.
او به عنوان یکی از حمایت‌کنندگان «علی‌اکبر ناطق‌نوری» در انتخابات ریاست‌جمهوری سال 76 شناخته می‌شد که ناطق نیز پس از انتخابات، اگرچه پیروز میدان نشد، اما به خدمت او رسید تا سپاسگزاری خود را به عمل آورد. ناطق‌نوری در نقل این مسئله می‌گوید: «بعد از انتخابات، خدمت آیت‌الله جوادی در دماوند رسیدم و خواستم از او تشکر کنم. به ایشان گفتم: جناب آقای جوادی، پیروز این انتخابات من هستم. علت آن این است که این قدر از علما، صلحا، مجتهدین، اهل تهجد، متدینین و اولیای خدا من را مورد تأیید قرار دادند و صالح دانستند. این خودش نعمت خیلی بزرگی است، این امضاها برای من بس است، اگر بتوانم این نعمت بزرگ را نگه دارم.»
همچنین جوادی‌آملی، پس از 13 رجب سال 76 و سخنرانی آقای منتظری، در جمع برخی طلبه‌های معترض در مسجداعظم حضور یافت و به دفاع از ولایت فقیه پرداخت. او بار دیگر هم در این مسجد حضور یافت. زمانی که کاریکاتوری در یکی روزنامه‌ها در سال 78 چاپ شد و به آیت‌الله مصباح یزدی توهین شد، او به همراه دیگر آقایان همچون نوری همدانی، مشکینی، علوی گرگانی، حسن‌زاده آملی، مقتدایی، یزدی و.... در جمع متحصنین حاضر شد و گفت: «وقتی چنین انقلابی به ثمر می‌رسد .... اگر خدای ناکرده حدوثاً اسلامی‌بود و بعداً با تساهل و تسامح درآمیخت، طولی نمی‌کشد که مذهب به اسارت بیگانگان می‌رود ...
ما می‌بینم که مدت‌هاست از یک سو سفره تساهل و تسامح، به حرم امن قرآن می‌تازد، از سوی دیگر به حریم محترم عترت می‌تازد ... مسئولان دولت بیایند، با همه این عزیزان [متحصنین] از نزدیک تماس بگیرند، ببینند، خواسته آنها چیست. خواسته آنها برچیدن سفره تساهل و تسامح و برطرف کردن مسئولی که تاکنون نتوانسته نظام فرهنگی کشور را سامان ببخشد و گشودن بخش فرهنگ اصیل و ناب اسلامی‌مورد عنایت قرآن و عترت می‌باشد. بنابراین خواسته‌ای جز خواسته‌ای معقول و مقبول و مشروع نداریم.»
او اگرچه منتقد سیاست‌های فرهنگی دولت اصلاح‌طلب محمد خاتمی‌به حساب می‌آمد، اما با حمایت قاطعانه از کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری سال 84 – اکبر‌هاشمی‌رفسنجانی – معترضان و منتقدان او از اصولگرایان سربرآوردند و حامیان کاندیدای پیروز – محمود احمدی‌نژاد – در این جایگاه قرار گرفتند. اما رییس دولت به دیدار او رفت و از‌هاله نور و چشم بر هم نزدن سران کشورها در اجلاس سازمان ملل سخن گفت و آیت‌الله پاسخ را در چند روایت برای او بازگو کرد. اگرچه حامی‌رئیس جمهور نبود، اما پس از پیروزی او مهر سکوت بر لب زد و به حمایت از نظام و حکومت اسلامی‌ایران ادامه داد. امروز محفل درسی این حکیم اسلامی‌در حلقه شاگردان برپاست و حمایت‌های او از نظام پابرجاست.
منابع:
- مهر استاد (سیره عملی و علمی‌استاد جوادی آملی)، مرکز نشر اسراء
- صالح، سیدمحسن و جوادزاده علیرضا، جامعه مدرسین از آغاز تاکنون، جلد اول و دوم، مرکز اسناد انقلاب اسلامی‌
- دوانی، علی، نهضت روحانیون ایران، جلد 3-8 ، مرکز اسناد انقلاب اسلامی‌
-‌هاشمی، یاسر، عبور از بحران (کارنامه و خاطرات‌هاشمی‌رفسنجانی، سال 60)، دفتر نشر معارف انقلاب
- میردار، مرتضی، خاطرات حجت‌الاسلام و المسلمین ناطق‌نوری، جلد دوم، مرکز اسناد انقلاب اسلامی‌
- شعبان‌زاده، بهمن، تاریخ شفاهی مدرسه حقانی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی‌
- اباذری، عبدالرحیم، خاطرات فقیه اخلاقی آیت‌ا... احمدی میانجی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی‌

تبلیغات