نویسندگان:
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله

آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

در سال 1923 لنین بار دیگر سکته کرد که در نتیجه آن قدرت تکلم خویش را از دست داد و تاحدی فلج شد. با این حال توانست آنچه قدرت در وجودش باقی مانده بود را برای نوشتن وصیت‌نامه سیاسی‌اش جمع کند و به ارزیابی شایستگی جانشین‌های بالقوه‌اش در مقام رهبر حزب بپردازد. او به‌ویژه از سوی جوزف استالین احساس نگرانی می‌کرد که در سال 1922 خودش او را به سمت دبیر کل حزب منصوب کرده بود. در این وصیت‌نامه لنین به شدت ابراز نگرانی می‌کند که اگر او رهبر شود شخصیت دمدمی‌مزاج‌اش ممکن است آینده حزب را به مخاطره اندازد.

عکس فوق برگرفته از مجموعه عکس «قرن» انتخاب شده است.
محمد سعید حنایی کاشانی :چه کسی حکومت می‌کند؟ به این عکس بنگرید. آیا او واقعاً می‌داند در کشور چه می‌گذرد؟ آیا همه کارها با نظر او انجام می‌شود؟ آیا او از همه چیز خبر دارد؟ آیا او می‌داند که قیمت «نان» یا «گوشت» یا «مسکن» چقدر است؟ آیا او می‌داند که مردم چه می‌کشند؟ آیا او می‌داند که دیوانیان و قاضیان و نظامیان چه به روز مردم می‌آورند؟ آیا او بیمار نیست؟ آیا او هنوز از سلامت روان و عقل برخوردار است؟ آیا دیگر آن‌قدر پیر نشده است که مشاعرش را از دست داده باشد؟ آیا اصلاً زنده است؟ آیا آدمکی نیست که نخهایش را دیگرانی ناشناس در دست دارند و می‌جنبانند؟

اینها پرسش‌هایی است که بسیاری از مردمان کشورهای آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین و اروپای شرقی بارها از خود کرده‌اند. چگونه می‌شود کسی سایه سنگینش بر همه چیز کشوری حاکم باشد و هیچ کس از این سایه مهیب توان پرسش نیز نداشته باشد؟
در روزگاران قدیم، زمانی که حکومت‌های پادشاهی وجود داشت، سلطان همواره سلطان بود، حتی اگر دیوانه‌ای افسارگسیخته همچون نرون می‌بود یا کودکی در آغوش کنیزکان و دایگان یا نوجوانی در اختیار نایب‌السلطنه‌ها. حق الهی پادشاهی بر مردم، حقی که فرمانروایان و نظریه‌پردازان حکومت‌های پادشاهی و روشنفکران، با آن به توجیه حکومت پادشاهی می‌پرداختند چنان بر اذهان غالب بود که کمتر کسی جرأت به پرسش گرفتن آن را داشت. این حق فرمانروا را مصون از هر بازخواست و پرسشی نگه می‌داشت و هیچ راهی برای بیرون رفتن از زیر سایه این حکومت وجود نداشت.
 
تیره‌روزی خلایق می‌باید چندان افزون می‌شد که یا شورشی فراگیر طومار حکومت را در هم می‌پیچید یا دشمنی خارجی چنان بر کشور می‌تاخت که شیرازه امور از هم می‌گسیخت و رهایی از دورانی محنت‌آلود دست‌کم در اندک مدتی رخت برمی‌بست تا باز چرخه طلوع و افول دولت‌ها راه خود از سر می‌گرفت. قرن بیستم فقط قرن جنگ‌ها و انقلاب‌ها نبود، قرن «پیشوایان» نیز بود. با سقوط پادشاهی فرانسه، در واپسین سال‌های قرن هجدهم، تنها عمر حکومت لوئی شانزدهم نبود که به پایان رسید، بلکه عصر پادشاهی، عصر اله‌ها و قهرمانان، نیز به پایان رسید. عصر «مردم» فرا رسیده بود و دیگر هیچ حقی بیرون از آدمی‌نمی‌توانست بر سرنوشت آدمی‌حکم براند. چنین می‌گفتند «روشنگران» عصر جدید. پادشاهان و سلاطین رفتند و کسانی آمدند که نام خود را نه از داشتن مقامی‌ در نظام حکومتی، مثلاً رئیس‌الوزراء یا رئیس دولت یا رئیس‌جمهور، بلکه از موقعیتی تاریخی گرفته بودند. گروه‌هایی اندک، با سازمانی متشکل، آماده بودند در هنگام فراگیر شدن شورش، با هدایت آن، خود را به مقامی‌برسانند که در هیچ سازوکار اجتماعی جایی برای آن وجود نداشت.
 
فقط در هنگامه از هم گسیختگی جامعه است که این افراد می‌توانند توانی برای «سر» شدن در خود بیابند. لنین مشهورترین و نخستین «پیشوا» در انقلابهای قرن بیستم بود. او نه‌تنها در کشور روسیه به قدرتی رسید که سابق بر این به تزار تعلق داشت بلکه به واسطه قدرت اندیشه و ایدئولوژی به جایگاهی رسید که پیشوا معنوی و فکری بسیاری از روشنفکران و مردمان زحمتکش در دیگر نقاط جهان نیز شد. قدرت این پیشوای معنوی و فکری تنها به عصری کوتاه و سرزمینی کوتاه محدود نماند، این قدرت تا آنجا پیش رفت که او حتی می‌توانست همچون پیشوای کاتولیک‌های جهان فرد را در دوراهی وفاداری به سرزمین خود یا وفاداری به دین خود قرار دهد. اکنون بعد از گذشت چیزی نزدیک به یک قرن می‌توان باز پرسید: پیشوا چگونه ساخته می‌شود؟ این عکس گویاست. انسان پیر می‌شود. بیمار می‌شود. ناتوان می‌شود. قوه اندیشه و تفکرش به زوال می‌گراید.
 
هیچ انسانی کسی را در همه عمر ولی خود نمی‌شمرد. فرزندان بزرگ می‌شوند و از ولایت پدر خارج می‌شوند. همسران و شریکان نیز می‌توانند از یکدیگر جدا ‌شوند. کارمندان بازنشسته می‌شوند و جای خود را به جوانان می‌دهند. اما حکمرانان چرا نباید مدتی محدود حکم برانند؟ آیا ماه و سال آنان را فرسوده نمی‌سازد؟
در سیاستی که اسطوره بر آن حکم براند، اسطوره همچنان راسخ و پابرجا می‌ماند. اسطوره‌ها عمری بسیار طولانی‌تر دارند. اسطوره‌ها چندان عمر می‌کنند که یا بت‌شکنی از راه در رسد و آنان را درهم شکند یا «زمان» کار خود را انجام دهد و روزی در قصر گشوده شود و مردمان ببینند که «سلطان» پیکری پوسیده و متعفن بیش نیست. قرن بیستم برای مردمان همه کشورهایی که به حکومت بر سرنوشت خود می‌اندیشند خوش‌یمن نبود. این پیشوایان همیشه جوان‌اند و همیشه سالم و همیشه بهتر از دیگران می‌اندیشند. از همین روست که هر تصویر که نشانی از ضعف داشته باشد پنهان می‌شود.
 
آندره‌ ژید زمانی از تماشای مجسمه عظیم لنین به تعجب افتاده بود. اما اگر به یاد آورده بود سخنی را که زمانی نیچه درباره بودا گفته بود، شاید از تماشای تاریخ به خنده می‌افتاد. چرا مجسمه‌های بودا چنین بزرگ است؟ مگر انسان موجودی کوچک و فانی نیست؟

تبلیغات