هفت پرده از پشت پرده شاه
آرشیو
چکیده
متن
خاطرات اسدالله علم پراکنده است و متنوع بهگونهای که ناشران کتاب در ایران از تدوین فهرست اعلام شانه خالی کردهاند. در گزارشی که میخوانید کتاب فصل، هفت پرده مهم از جلد آخر خاطرات وزیر دربار محمدرضا پهلوی که در برگیرنده جملات کلیدی شاه سابق است را در قالب گزارشهای کوتاه مرور کرده است.
حتی از پدرمان هم بهتر بودیم!
سال 1355 مصادف با بزرگداشت پنجاهمین سال پادشاهی خاندان پهلوی در ایران بود. اکنون پس از نیم قرن، محمدرضا پهلوی خود را آبروی تخت و تاج پادشاهی در ایران میدانست. کارنامه خود را نه فقط موفقتر از قوام و مصدق که حتی آبرودارتر از پدر خود معرفی کرد. محمدرضا شاه میگفت که «توفیق یافتیم با قرارداد شطالعرب، این لکه ننگ را بعد از یکصد و پنجاه سال از دادمان ایران بزداییم. قرارداد نفت هم که در زمان پدرم تمدید شد، به بهترین صورت درآوردیم. نه تنها نفت را در دست گرفتیم بلکه در قیمتگذاری هم توفیق یافتیم. جزایر را هم که مثل خاری از امپراتوری انگلیس در چشم ما بود، باز گرفتیم و خلاصه تمام لکههای ننگ را زدودیم.» (یادداشتهای علم، ج6، 7/4/1356) شاه خود را فراتر و بخت خود را نیز بلندتر از گذشتگان میدید و از همین روی بود که به مرور زمان راه مفارقت از یارانی را پیمود که ناظر درماندگی او در گذشته بودند.
او حتی به کسانی که مقوم قدرت او بودند به دیده بیاعتمادی نگریست و آنها را در گرداب بیاعتنایی خود رها کرد. «حکیمالملک» نخستوزیر را فراماسونر خواند و «مستشارالدوله صادق» را خائن. گویی که پیشرفت کشور به مدد دلارهای نفتی و افزایش بیسابقه قیمت نفت، صرفا محصول رهبری و هدایت او بوده است و دیگران صرفا مطیع اوامر او بودهاند. بلندپروازی شاه ایجاب میکرد که کارنامه گذشتگان را به هیچ بگیرد. یکبار نیز که روزنامه دیلیتگلراف گزارشی از کتابهای محمدرضا شاه منتشر کرده بود و علم این گزارش را به رویت شاه رسانید شاه واقعیت شخصیت خود را در این گزارش مشاهده کرد و از همین روی با عصانیت به علم گفت که این گزارش توهینآمیز است و از او پرسید که مفهوم واژه «megal omenia» را که در توصیف او در این گزارش آمده است میداند؟ «عرض کردم بزرگطلبی است. شاهنشاه با عصبانیت فرمودند: تا حد دیوانگی!»
خودبزرگبینی شاه تا بدان حد بود که به ولیعهد گفته بود، پیش از هر چیز «باید قبلا کتابهای من و تاریخ ایران را بخوانی، تا از صحبتهای من نتیجه بگیری.» (همان، 11/3/1356)
کیش شخصیت و خودبزرگبینی شاه ایجاب میکرد که او در انتخاب مدیران به سمت چهرههای جوان و افرادی برود که حداکثر هم سن و سال خود او باشند و شاهد گذشته پرضعف و کاستی او نباشند. از همین رو بود که او دردهه 40 به سراغ تکنوکراتهای جوان رفت. بنابر روایتی پیش از سر کار آمدن دولت حسنعلی منصور در اسفند 1342 اینبار محمدرضا شاه ضمن درددلی با منصور به او گفته بود که همیشه آرزو داشته است با افرادی کار کند که همسن و سال خود او باشند. (همان، مقدمه کتاب)
محمدرضا شاه در سال 1355 فقط شاه و وارث تخت و تاج پادشاهی نبود، او هم وزیر خارجه بود و هم رییس ارتش. هم در مقام نخستوزیر تصمیم میگرفت و فرمان میداد و هم در مقام یک کارشناس سازمان برنامه و بودجه پیشنهاد و راهکار اقتصادی برای مملکت میداد؛ جالب آنکه محمدرضا شاه به دخالت در تمام امور و نقد کارنامه گذشتگان هم اکتفا نمیکرد و حتی به مقامات و روسای جمهور دیگر کشورها خصوصا آمریکا هم راه و کار نشان میداد. بلندپروازی شاه به نقطه اوج خود رسیده بود، گویی که هنگام سقوط فرا رسیده بود.
محمدرضا پهلوی: توفیق یافتیم با قرارداد شطالعرب، این لکه ننگ را بعد از یکصد و پنجاه سال از دادمان ایران بزداییم. قرارداد نفت هم که در زمان پدرم تمدید شد، به بهترین صورت درآوردیم. نه تنها نفت را در دست گرفتیم بلکه در قیمتگذاری هم توفیق یافتیم. جزایر را هم
که مثل خاری از امپراتوری انگلیس در چشم ما بود، باز گرفتیم و خلاصه تمام لکههای ننگ را زدودیم.
به آمریکائیها درس مملکتداری میآموزیم
2 آرمن آوانسیان :اولین بار که قیمت نفت از جا جهید، شاه در سفری به اروپا اعتصاب معدنکاران بریتانیا را به ریشخند گرفت که «چشمآبیها بهتر است حکومتداری را از من بیاموزند.» چند جهش قیمت نفت و پرش آرزوهای شاه تا سقف دروازههای تمدن بزرگ کافی بود که شاه از خود غربیها چنین ستایشهایی بشنود و حتی جمهوریخواهان کاخ سفید بر بالن تبخترش بادی بزنند و بزرگش کنند که نسخه برای معضلات ریز و درشت عالم بپیچد؛ امیر اسدالله علم جایی در جلد ششم یادداشتهایش مینویسد:« سناتور”برچ بی” مفتون عظمت شاهنشاه شده بود و میگفت چنین لیدری در جهان امروز نیست.» چه عجب که علم، جیمیکارتر نامزد دموکراتها در انتخابات ریاستجمهوری را بچه دهاتی بیتجربه و کرهخر مینامد و شاه شکر میکند که «یک خرتر از این کاندید حزب دموکرات نیست.»
توهم قبله عالم بودن فقط گریبانگیر خود شاه نبود که علم هم این باغ رویا را آبیاری میکرد: «عرض کردم همه مسائلی که شاهنشاه پیشبینی میفرمایید، به فکر خارجیها نمیآید. همین موضوع سیاهها را ملاحظه فرمودید، ]نلسون[راکفلر چقدر با تعجب تلقی کرد و بالاخره چهجور پذیرفت و چند روز قبل هم به عرض رساندم که سفیر آمریکا گفت تنها مطلبی که از این جا به فوریت مخابره کرد که به اطلاع فورد و کیسینجر برسد، همین فرمایشات اعلیحضرت در خصوص سیاهها بود...جالب است که کیسینجر درست حرفهای ما را در آفریقا تکرار کرده، تازه تعهداتی را برای آمریکا هم عنوان کرده است که دیگر ما به این شدت نگفته بودیم.» در هفته اول سال 1355 شاه طی مذاکره با راکفلر به او میگوید که برای ریشه کن کردن نفوذ شوروی در آفریقای سیاه، میبایست آمریکا از سیاه پوستان طرفداری کند.
کیسینجر چندین بار “فکر داهیانه اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر” را میستاید و حتی سخنرانی خود را در زامبیا در باب حکومت اکثریت سیاه به دربار مخابره میکند: «دیگر از اخبار مهم جهان، مساله آفریقا است که کیسینجر جدا به طرفداری از سیاهها برخاست.مرد باهوشی است.فوری پیشنهاد شاهنشاه را قاپید.» ایده طرفداری آمریکا از سیاهان آفریقا را شاه چنین توصیه میکند: «آخر راه را هم نشان میدهم و به آنها میگویم که اگر نمیتوانید دستی را در آفریقای سیاه ببرید، پس ببوسید.»تبختر بدان حد که شاه درباره غربیها میگفت:«درد آنها تنبلی و بیکارگی است و به این صورتها هم اصلاح پذیر نیست.»شاه حتی برای شاهان آواره دیگر هم دایگی میکرد؛ بیخبر از آنکه نوبت او هم میرسد:«عرض کردم پادشاه افغانستان باز یک اتومبیل در رم خریده به ده هزار دلار و پولش را از شاهنشاه میخواهد.فرمودند، البته بده، چه باید کرد؟خدا به ما میرساند که به دیگران بدهیم.
ولی فرمودند، ضمنا تحقیق کن عبدالولی [داماد پادشاه افغانستان] از چه ممر زندگی میکند.نمیتواند سربار زنش که باشد و از حقوقی که ما به پرنسس بلقیس میدهیم وقعی بکند؟دیدی به راکفلر چه گفتم؟ شاید بتوانیم یک روزی او را به عنوان لیدر افغانستان برگردانیم.عرض کردم، از آمریکاییها که کاری ساخته نیست، بخصوص حالا قبل از انتخاب و با حساسیتی که ممکن است روسها و هندیها روی این قضیه داشته باشند کار مشکلتر میشود.» نسخه پیچی برای همسایگان دور و نزدیک از امور روزانه شاه و علم بود: «کیسینجر به من گفت به شاهنشاه عرض کن که سوریه(حافظ اسد) قدری متزلزل شده و باید او را تقویت بفرمایید، همچنین به یک صورتی به او[اسد] حالی بفرمایید که ما متوجه و پشتیبان او هستیم.» ملک حسن پادشاه اردن هم خطاب اندرزهای شاه ایران بود:«به جای آن که حساب کارش را بکند، بلندپروازیهای بیتناسب دارد.»
حال اینکه شاه خود برای تحولات چهارگوشه عالم تحلیل داشت؛هند، افغانستان، لبنان، مراکش، سنگال، ترکیه، عمان، عراق، سوریه، نیجریه، عربستان، شاخ آفریقا، کوبا، پاکستان، اسرائیل، مصر، اردن، ایتالیا، آمریکا، بریتانیا و ...!آن هم با این دیدگاه که:«صحبت خارجیها پیش آمد که چه مردمان پدرسوختهای هستند.خودشان از همه دزدترند و دیگران را دزد میخوانند، حتی در امور سیاسی اهل چانه زدن هستند.من [علم] عرض کردم، رویه شاهنشاه که یک دنده و بیمحابا مسائل را در همان وهله اول کف دست آنها میگذارید، بهترین رویه است.»
علم خطاب به پهلوی: همه مسائلی که شاهنشاه پیشبینی میفرمایید، به فکر خارجیها نمیآید. همین موضوع سیاهها را ملاحظه فرمودید، راکفلر چهجور پذیرفت و چند روز قبل هم به عرض رساندم که سفیر آمریکا گفت تنها مطلبی که از این جا به فوریت مخابره کرد که به اطلاع فورد و کیسینجر برسد، همین فرمایشات اعلیحضرت در خصوص سیاهها بود.
یک روز پیاز نیست، یک روز برق نیست
3 سرگه بارسقیان : «همه چیز به موازات یکدیگر پیشرفت دارد. این یعنی کشوری که واقعا پیشرفت میکند و من در قلبم افسوس میخورم برای غفلتهای کوچک دولت که مردم را ناراضی میکند. مثلا یک روز پیاز نیست، یک روز گوشت نیست، یک روز تخممرغ نیست. چرا باید این مسایل جزیی در مسیر یک پیشرفت بزرگ کلی و ملی، مردم را ناراضی نگاه دارد؟ یا مثلا رفتار مامورین با مردم؟ واقعا گاهی همان اندازه که از صمیم قلب به شاه دعا میکنم، به دولت پدرسگ نفرین میفرستم.» اینکه امیر اسدالله علم چشم دیدن امیرعباس هویدا را نداشت و اینکه وزیر دربار که خود 20 ماه نخستوزیری کرد برنخست وزیر 12 ساله (در سال 1355)چنین حسد بورزد و عجب اینکه پس از استعفایش همین هویدا یک چندی بر جایش نشست و وزیر دربار شد تا راهی اوینش کردند، به کناری و نالیدن از کمبود مایحتاج مردم در دوره تاختن به دروازههای تمدن بزرگ به کناری دیگر. «فکر اینکه در مرز تمدن بزرگ، پایتخت کشور ما هنوز خاموشی برق داشته و هیچ سرویس صحیحی، نه آب، نه برق، حتی در پایتخت نتوانیم به مردم بدهیم، واقعا ننگ است، واقعا ننگ است.
به این دولت بیلیاقت نفرین و لعنت کردم و به هر حال تصمیم گرفتم ظرف امسال به هر صورتی هست کلک این دولت را بکنم، نه اینکه خودم رئیس دولت بشوم، فقط از جهت خدمت به شخص شاهنشاه. . . از فرودگاه مهرآباد که میخواهم پرواز کنم، از خجالت خیس عرق میشوم، زیرا که اثاثیه مردم را گمرک نتوانسته تخلیه کند و در اطراف باندها هزاران تن ماشینآلات و صندوق به صورت مفتضحی انباشته و انبار شده است. هر الاغی را شاهنشاه به نخستوزیری برگزیند، همین قدر که قدری حمیت و حقیقت داشته باشد، کافی است که وضع را نجات بدهد. جهان وطن که نمیتواند وطن را آباد کند.» علم کم نمیگذاشت در ریشخند هویدا: «نخستوزیر هم گاهی با لباس دفاع ملی، عکس تیراندازی خود را به روزنامهها میدهد.
گاهی هم شهردار خرقان میشود و لباده مردم خرقان را به تن میکند. کار به حدی مسخره شده که از تصور خارج است. »کم نیست بدگوییهای علم از هویدا در پیش شاه:«لازم است یک نکتهای را به عرض مبارک برسانم که در این ماه رمضان در شهر، نه گوشت، نه مرغ، نه تخممرغ پیدا میشود و این بسیار بد است. فرمودند آخر میخرند و احتکار میکنند. عرض کردم، اگر برنامهای باشد و مردم اطمینان پیدا کنند که آنچه به دستشان میرسد، دنباله دارد، هیچکس احتکار نمیکند. این که هست، به علت عدم اطمینان مردم میباشد و متاسفانه غلام میبینم که دولتیها در خواب خرگوشی هستند. دیگر شاهنشاه چیزی نفرمودند.» کمبود موادمصرفی به علت احتکار نبود، بلکه نتیجه سیاستهای اقتصادی غلط دولت پس از افزایش بیسابقه درآمد نفت و فلج شدن بندرها و ترابری زیر سیل واردات بخش خصوصی، بویژه نظامیبود که مانع رساندن به موقع کالاهای مورد نیاز مردم میشد.
اما برای شاه که وعده داده بود ایران پنجمین قدرت صنعتی جهان خواهد شد و ژاپن را هم پشتسر خواهد گذاشت، حدیث مرغ و تخممرغ و پیاز و قطع برق مرثیه بود و علم هم هویدا را مسوول میدانست: «واقعا باز هم بر سرکار ماندن و استعفا نکردن [هویدا]شاهکار است. با آن امریه و بعد هم این آثار بعدی، سرکار ماندن خیلی پررویی میخواهد که انسان باید قطعا سرسختی یا پررویی خاص. . . را داشته باشد. آخر از خود نمیپرسند که ما 12 سال است بر سر کاریم، چهطور این مسائل را فراموش کرده بودیم؟فساد که به ما مربوط نیست، انقلاب اداری که نشد که به ما مربوط نیست، خرابی تعلیم و تربیت که به ما مربوط نیست، خزانه تهی که به ما مربوط نیست، آن هم با این همه پول بیحساب. گرانی زندگی که به ما مربوط نیست و باز هم خود را به کری و کوری زدن، یاللعجب. »
در دوم مرداد 1356 علم نامهای به شاه مینویسد و در این نامه است که خاموشیها دلیلی میشود بر بیکفایتی دولت: «بعضی مسایل جزیی آنچنان گریبان مردم را میگیرد که با داشتن این همه نعمت و وسعت، از تحصیل و بهداشت مجانی گرفته تا نان ارزان و اتوبوس مفت و امنیت کامل و آسایش خاطر و پول فراوان، مردم دچار نارحتی و هیجان و عصبانیت هستند. از آن جمله است مساله کمبود برق و سر به سرگذاشتن بیجهت با مردم، و تصمیمات خلقالساعه و ضدونقیض. . . مساله برق کشور و در درجه اول تهران را غلام فکر میکنم ظرف شش ماه میتوان حل کرد که از سه ماه بعد اثرات آن در ازدیاد برق پیدا بشود و مردم امیدوار. . . . اول اینکه صاحبان صنایع مجبور شوند برای صنعت خود برق بگذارند. . . دوم اینکه تهران را به مناطق کوچک تقسیم و در هر کدام برق کوچکی دایر کنیم. . . » اما در همان سال 1356 بود که هم کلک دولت هویدا کنده شد(آنگونه که علم میخواست) و هم کلک خود علم و سال بعدش هم شیشه عمر علم شکست و هم سلطنت پهلوی و این افسوس برای شاه ماند که گفت: «مردم میگویند تمدن بزرگ یعنی خاموشی برق و گرانی خانه.»
نامه علم به شاه: مساله برق مابهالابتلا عموم است. عموم مردم چه در خانه، چه در بیمارستان، چه در آسانسور و چه در ترافیک و حتی نانواخانهها و در همه حال، گرفتار آنند و غلام واقعه بیم آن دارد که اگر این کار به زمستان بکشد، بالاخره خدای نکرده عواقب ناراحت کننده داشته باشد. »
دست خارجی را در بحرانهای داخلی میبینیم
4 کیان پارسا : «در مدارس و دانشگاهها دخترها با چادر و چاقچور میروند. اگر انگشتی در زیر نباشد، این کار نمیشود. از انگشت آمریکاییها غفلت نفرمایید، اینها خیلی خرند. بدبخت انگلیسیها دیگر قدرتی ندارند که به این کارها بپردازند. ولی شاهنشاه مسلم بدانند که آمریکاییها همه جا را احتیاطا میپایند و میل دارند همه انگشت داشته باشند... با وضع دنیا و تلویزیون و رادیو این همه دانشگاه و مدارس عالی و مجله و جراید، اگر باز هم دختری چادر سر کند به دانشگاه برود و از مسخره شدن هراس نکند، شاهنشاه یقین بدانند از جایی آب میخورد.» (یادداشتهای علم، ج6، 31/2/56)
این دیدگاه رییس دفتر شاه، اسدالله علم بود در باب دخالت بیگانگان و خصوصا آمریکاییها در مسائل داخلی و جالب آنکه او حتی رعایت حجاب در کشوری اسلامی را نیز از سرانگشت آمریکاییها میدید؛ و البته این نه فقط دیدگاه علم که دیدگاه خود شاه نیز بود و او حتی یکبار به علم گفته بود: «باید به آمریکاییها حالی کنی که اینجا نمیتوانند حکومت نوکر به وجود بیاورند. بر فرض چنین غلطی کردند، برای آنها به قیمت میلیونها سرباز و میلیاردها دلار تمام میشود مگر در همسایگی شوروی، آمریکا میتواند از این گهها بخورد؟» (همان، 10/3/1356)
حتی یکبار که گزارش رسیده بود «جرجماک گاورن»در مجلس سنای آمریکا قصد دارد تا تحقیقاتی را در امور ساواک انجام دهد، شاه به علم گفته بود که «وقتی سفیر آمریکا به دیدن تو آمد، به طور شوخی به او بگو که در مجلس سنای ما هم کمیتهای تشکیل شده است و میخواهد راجع به فعالیت های سیا در ایران تحقیقاتی بکند!»(همان 31/3/56)
این بدبینی به آمریکاییها اما عمدتا با روی کار آمدن جیمیکارتر در آمریکا بود که افزایش پیدا کرد؛ چه آنکه به اعتقاد شاه و اطرافیانش، شعار حقوق بشر کارتر، برای ایران دردسرآفرین بود. آنها البته آزادیخواهی کارتر و تمایل او به مسئله حقوق بشر را به حساب عوامفریبی او میگذاشتند. آنچنانکه علم در خاطرات خود مینویسد: «از اخبار مهم جهان همان روی کار آمدن کارتر در آمریکا و شروع کار او است. در دماگوژی (عوامفریبی) دست دکتر مصدق را از پشت بسته است. به دگراندیشان شوروی نامه مینویسد. به برزیل میگوید به تو کمک نمیکنم چون حقوق بشر را فراموش کردهای و...» (7/2/1356)
بدبینی شاه به آمریکاییها تا بدان مقدار بود که وقتی در اردیبهشت 56، وزیرمختار آمریکا، علم را برای ناهار و ملاقات با سایروسونس وزیرخارجه آمریکا، دعوت کرد شاه نیز تلویحا علم را از رفتن به این جلسه منع کرد. علم در خاطرات خود شرح این ماجرا را چنین روایت میکند: «برای تحمیق من فرمودند و یا برای اینکه خود مطلب دستگیرم بشود که نباید بروم. فرمودند تو هر چه میل داری بکن. عرض کردم من از خودم نه میل دارم و نه ارادهای دارم هر چه بفرمایید میکنم. فرمودند، باز هم تا فردا فکر کن[فردا] به عرض رساندم که دیشب فکر کردم؛ اگر میخواهید اظهار مرحمتی به ونس بفرمایید، باید بروم و اگر نمیخواهید، باید نروم. باز هم تاملی کرده و فرمودن، فرق نمیکند، برو پشک بیندازد! این هم شد جواب؟ ماشاءالله از این تودار بودن!» (همان، 17 و18/2/1356)
افزایش بیسابقه درآمد نفت، شاه را در توهم تبدیل شدن به یک قدرت جهانی فرو برده بود اما در حالی که نظرات غیرکارشناسی شاه موجبات بحران اقتصادی و سیاسی در کشور را فراهم میکرد و افزایش درآمدهای نفتی به تورم و بحران اقتصادی و سیاسی منجر شد، گویی راهی نبود جز آنکه شاه اسباب نارضایتی را در دخالت اجنبی ببیند. او توجیهی برای نارضایتی همگانی نمیدید و از اینرو گمان میکرد که پیشرفتهای اقتصادی ایران مسبب دخالت خارجی و بدبین کردن مردم نسبت به او شده است.
سولیوان از شکلگیری یک اپوزیسیون مذهبی در ایران خبر داده بود و شاه متعجب بود که سولیوان را چه کاری با این مسائل است و متعجب بود از برخی ارتباطات میان سفارت آمریکا در تهران با برخی چهرههای سیاسی و مذهبی منتقد: «در اینجا هم شپشهای لحاف کهنه مثل علی امینی و اللهیار صالح و مظفر بقایی و امثالهم به راه افتاده در باغهای دوردست ملاقات میکنند... حتی امینی گفته تابستان داغی در پیش داریم. به این جهت من که هر سال تابستان به اروپا میروم، میخواهم امسال در ایران بمانم.»(شاه خطاب به علم، همان، 10/3/1356)
علم در نامهای به شاه: ممکن است دشمن به خطوط داخلی ما رخنه کرده باشد؛ یعنی این عدم رضایت بیجهت مردم که دستیدستی تراشیدهایم... یعنی نبودن برق... ضرر هنگفت صنایع به علت نبودن برق، خرابی تلفن، نبودن خواربار، بیاعتنایی به درخواستهای مردم، مقررات خلقالساعه، گرانی نرخها و غیره و غیره. این را یک گروه دشمن در داخل ما به وجود آوردهاند و یا ندانمکاری و بیلیاقتی دولت.»
بحران خشکسالی؛ تشنگی و گرسنگی را نمیشود ماستمالی کرد
5 آرمن آوانسیان :روز جمعه 27 خرداد 1356 آیتالله احمد خوانساری به دربار تلفن میکند که در قم برق نیست و مردم بیآب ماندهاند؛ اسدالله علم وزیر دربار به شاه اطلاع میدهد و دستور میگیرد که فوری به دولت بگوید: «به نخستوزیر تلفن کردم. گفت الان یک نفر آدم میفرستم. گفتم آدم فرستادن چه فایده دارد؟موضوع تشنگی و گرسنگی را نمیشود مثل سایر کارها ماست مالی کرد، اگر آب نباشد، آن هم در این گرما، آدم میمیرد. برق را راه بیندازید. قدری خجل شد. گفت البته، البته. ولی این حرفها نیست. کار از پایه خراب است. اکنون باز در تهران بیبرقی است. . . میترسم یک دفعه امور از داخله بگسلد، ولی امیدوارم چنین چیزی پیش نیاید.» خاموشیهای برق و کمبود پیاز و گوشت و مرغ و تخم مرغ در سالی(1355) که شاه بینش جدیدش درباره دروازههای تمدن بزرگ را مینوشت و انقلاب سفید 9 مادهایاش، 17 مادهای شده بود، امیرعباس هویدا نخست وزیر را از طعن ولعن علم خلاص نمیکرد که بلای خشکسالی نازل شد.
خرداد آن سال شاه به علم گفته بود اگر پیشآمد نامطلوبی نشود، محصول امسال ما بسیار خوب است: «عرض کردم، دیگر برای پیشآمد نامطلوب خیلی دیر است، مگر گرانی عمله و نبودن وسایل برداشت و قیمت کم گندم. شاهنشاه خیلی تامل کرده و فرمودند، اوامر سختی دادهام که باید ارتش و همه و همه کمک کنند. عرض کردم، البته اجرا خواهد شد، ولی کار باید تجارتی صرف کند. اینها دردی را دوا نمیکند. باز اگر پول را سریع به دست مردم برسانند و در خرید بازی در نیاورند، ممکن است افاقهای بشود وگرنه خیلی جاها صرف میکند که از محصول چشم بپوشند.» اما سال 55 و56، سالهای کابوس خشکسالی بود و باران بهاری راه رهایی از آن: «باران شدیدی میبارید و چون در سرتاسر کشور بود، شاهنشاه بینهایت خوشحال بودند. تبریک عرض کردم.
فرمودند تبریک تو را قبول میکنم، مشروط به اینکه دعا کنی که در نواحی غرب و شمال در اردیبهشت و حتی خرداد هم ادامه داشته باشد.» (18/1/1355)«دیگر اینکه باران که در ایران عقب افتاده بود، از شب عید شروع شد. البته گرمسیریها از دست رفت ولی سایر نقاط نجات پیدا کرد.» (8/2/1356)«شاهنشاه از وضع بارندگی و محصول در بیرجند سوال فرمودند. عرض کردم، چون از نیمه بهمن تا اول فروردین باران قطع شده بود، دشت سوخته ولی کوهستانها مقاومت کردهاند و دیم در آنجا به علت بارندگی بهار خوب شده و آب هم فراوان است.» روزی که باران میبارید، شاه هم سرحال بود: «صبح شرفیاب شدم. کارهای جاری را عرض کردم.
چون از دیشب در تهران باران میبارد، الحمدالله شاهنشاه خیلی سرحال بودند. »(29/2/1356) «صبح شرفیاب شدم. شاهنشاه به حمدالله سرحال بودند، چون سه چهار روز است در تهران هر روز 8-7 میلیمتر متناوبا باران میبارد. فرمودند، هیچ خردادی به این قشنگی و سردی نداشتهایم.» (31/2/1356) علم در یادداشت روز 6 خرداد 56 مینویسد: «در تهران هر روز توفان بارندگی شده و هوا به قدری سرد است که در تمام اتاقها بخاری الکتریکی گذاشتهایم.» مساله آنچنان جدی بود که کار شاه و وزیر دربارش به پیشبینیهای هواشناسی میکشد: «فرمودند در کرمانشاه هم از دیشب باران میبارد. عرض کردم، پس به تهران و نقاط مرکزی هم میرسد. فرمودند آن نمیرسد، ولی یک جبهه سرد از روسیه به ایران آمده که باران کلی ممکن است بدهد.»
و روز 11 خرداد: «به محض شرفیابی من، فرمودند در بیرجند هم 6 میلیمتر باران باریده است. »محمدرضا پهلوی حتی میلیمتری بارانهای باریده شده را محاسبه میکرد و یکی از آنجاها بیرجند، زادگاه وزیر دربارش بود. در برخی نواحی کار به سیل میکشد: «خوشبختانه شاهنشاه را با نشاط یافتم. همهجا بارندگی است، حتی تاکستان را سیل برده و چهارصد خانه خراب شده است. عرض کردم، شهر تاکستان که غلام موقع ریاست املاکم خوب میشناسم که سیلگیر نبودند. فرمودند ممکن است باران بسیار شدید از همان تپههای اطراف، سیل راه انداخته باشد.» روز 29 تیر 1356 علم به اروپا میرود و مشغول پرسه زدن: «حال مزاجی کمیبهبود یافت ولی روحا کسل و ناراحت و نگران بودم. کسال از جهت کار سیستان و نگرانی، از جهت کار عمومیکشور.
باید بگویم که هر وقت در آب مدیترانه غوطه میزنم، به یاد روزهایی میافتم که فرماندار کل سیستان و بلوچستان بودم، در روزهای گرم اردیبهشت و خرداد سیستان، عصرها در هیرمند که با آبی هزارمترمکعب جاری بود، شنا میکردم. افسوس و هزار افسوس که دیگر پس از دهپانزده سال که انشاءالله من مردهام، این منظره را نخواهم دید. این بستر خشک و سیصد هزار جمعیت آواره خواهند شد. . . . تفو بر تو ای چرخ گردون تفو، که کشور ایران به دست چنین عناصر پلیدی افتاده است. »
اسدالله علم: موضوع تشنگی و گرسنگی را نمیشود مثل سایر کارها ماست مالی کرد، اگر آب نباشد، آن هم در این گرما، آدم میمیرد.کار از پایه خراب است. اکنون باز در تهران بیبرقی است. میترسم یک دفعه امور از داخله بگسلد، ولی امیدوارم چنین چیزی پیش نیاید.
ما را جزو کشورهای بیحقوق بشر بُر زدهاند
6 کیان پارسا :بالا رفتن قیمت نفت در ایران و انتظارات فزاینده در میان طبقه متوسط از یک سو و روی کار آمدن جیمی کارتر دموکرات در آمریکا از سوی دیگر، راه گسترش و جدی شدن مطالبه «دموکراسی و حقوق بشر» را در ایران هموار کردند. طعم تلخ این شعارها و مطالبات که به دهان پادشاه توسعهگرا اما دیکتاتور ایران نشست، ناراحتی و تندمزاجی او آشکار بود و قابل کتمان نبود. شاه به دنبال اصلاح امور از بالا و به صورت قطرهچکانی بود و با این حال این اصلاحات نیمهکاره فایدهای نداشت و حلال مشکل نبود. همچنان که یک بار وقتی وزیر دربار، اسدالله علم متن مقاله نشریه تایمز را در باب مطالبه دموکراسی در ایران به رویت شاه رسانیده بود، محمدرضا شاه با عصبانیت و آزردگی گفته بود: «ما که با شرکت دادن عموم در کارهای تولیدی، بزرگترین دموکراسی اقتصادی و بالنتیجه سیاسی را فراهم میآوریم.» و در ادامه با این پاسخ علم مواجهه شده بود که «هرچه هم خوب باشد، به رغم غربیها دموکراسی نیست. [آنها] دموکراسی ما را دموکراسی نمیشناسند.» (یادداشتهای علم، ج 6، 25/3/1356)
خردادماه 56 قرار بر آن بود که صلیب سرخ گزارشی از وضعیت حقوق بشر در ایران منتشر کند و جالب آنکه محمدرضا پهلوی، خوشبین به متن این گزارش به وزیر دربار خود میگفت: «ساواک میگوید خوب خواهد بود... وزیر خارجه انگلیس هم سفیر ما را در لندن دیده و گفته است گرچه گزارش صلیب سرخ راجع به ایران خوب نیست ولی چهره ایران بهبود کلی یافته است.» (همان، 14/3/56) و البته علم متعجب از خشنودی بیپایه شاه بود و فقدان واقعبینی در او. همچنان که چندی بعد وقتی از شاه شرح گزارش صلیب سرخ را شنید نیز در پاسخ چنین گفت: «به هر حال به نظر غلام، گزارش بسیار بدی است. نشان میدهد که حرفهای فراریها چندان بیمأخذ نبوده است. خدا کند این اخبار درز نکند. خطرناک است. این روزها چیزی محرمانه نمیماند. ولی چقدر حیف که این کارها [ی حقوق بشری] را قبلا خودمان انجام ندادیم.» (همان، 5/4/56)
اما گزارش صلیب سرخ از وضعیت حقوق بشر در ایران به روایت شاه که خوشحال از آن به نظر میرسید چنین بود: «از سه هزار نفر زندانی سیاسی، نهصد نفر آثار شکنجه دارند و این با گزارش کمیسیون مخصوصی که خودم هم فرستاده بودم، تطبیق کرده. ولی از این که ما از چند ماه قبل حق استیناف برای آنها در محاکمات قائل شده و تعیین وکیل را به اختیار خود آنها گذاشتهایم و دیگر از شکنجه اثری نیست و تسهیلات درس خواندن و ملاقات با فامیل برای آنها قائل شدهایم، اظهار خوشوقتی کردهاند و قرار شد باز هم پیش ما بیایند و وضع را ببینند.» (همان) شاه اندک گشایشی در اوضاع حقوق بشری و شرایط سیاسی کشور را به مفهوم دموکراتیک شدن کشور میدانست و حال آنکه در نگاه کارتر و آمریکاییها چنین نبود و وزیر دربار در توجیه این وضعیت در گوش شاه میگفت: «ما را جزو کشورهای بیقید و حقوق بشر بر زدهاند و چه بخواهیم و چه نخواهیم این، در سر آمریکاییهای احمق فرو رفته است.» (همان، 2/3/56)
شاه آنچنان مفتون آزادگی و آزادیخواهی خود بود که به سفیر انگلیس میگفت: «مساله حقوق بشر را که پیراهن عثمان کردهاند، برای ایران حرف مفت است. این همه حقوق انسانی که در چند سال اخیر به مردم ایران ارزانی شده، مطلب شوخی نیست و در هیچ جای دنیا سابقه ندارد.» محمدرضا شاه بر این گمان بود که «حقوق بشر» صرفا ابزاری از سوی کشورهای غربی برای فشار بر ایران است و بدینترتیب ظاهرسازی و توجیه آنها مشکل را حل خواهد کرد. او بر این گمان نبود که در داخل کشور هم، طبقه متوسط به منتقد جدی او و سیاستهای اقتصادی و سیاسیاش تبدیل شدهاند. جالب آنکه یک بار وقتی منوچهر اقبال در دیداری خصوصی به شاه هشدار داد و از نارضایتی مردم اعلام خطر کرد، چنین پاسخی از محمدرضا پهلوی شنید: «این کشور، دیگر آن کشور که شما نخستوزیرش بودید، نیست.» (همان، مقدمه کتاب)؛ و البته پادشاهی که ایران را از قدرتهای آینده جهان و دروازه تمدن در جهان پیشرو بداند آیا ضرورتی برای تغییر در روشهای حکومتی خود احساس خواهد کرد؟
محمدرضا پهلوی: ما که با شرکت دادن عموم در کارهای تولیدی، بزرگترین دموکراسی اقتصادی و بالنتیجه سیاسی را فراهم میآوریم.
اسدالله علم: هرچه هم خوب باشد، به رغم غربیها دموکراسی نیست. [آنها] دموکراسی ما را دموکراسی نمیشناسند.
مجریان فاسدند و بهدنبال خرابکاری
7 رضا پارسا : «فرمان امروز شاهنشاه به نظرم باعث رکود ساختمانها خواهد شد. مثل همان لوایحی که یکطرفه به طرفداری از مستاجرین در چهار، پنج سال گذشته به مجلس داده شد و حالا مجلس دارد اصلاح میکند... مکرر عرض کردهام اوامر مطاع مبارک همایونی باید قبل از صدور به وسیله یک هیات ناشناس بررسی گردد و نتایج آن معلوم شود میفرمایند، میخواهی دولت در دولت درست کنی... مسئله بیبرقی هم به جای خود باقی است.» (خاطرات علم، 9/4/1356) این روایت علم از درون دستگاه پادشاهی پهلوی شرح بیپرده نظرات غیرکارشناسی شاهی است که البته خود را مسئول فرمانهای بیحساب خود نمیداند و آنگاهی که بحث تبعات اجرایی پیشنهادهای او میرسد نیز میگوید که مطابق قانون اساسی، شاه مسئول و پاسخگوی مسائل اجرایی کشور نیست. در حالی که سیاستهای نادرست اقتصادی و بیتوجهی به انتظارات فزاینده، به نارضایتی عامه دامن زده و موجبات برخی بحرانهای داخلی را موجب شده بود، محمدرضا پهلوی چاره کار را در تشکیل یک «کمیسیون شاهنشاهی» دید.
کمیسیونی که محمدرضا شاه در گفتوگو با علم چنین آن را توصیف و روایت میکند: «[شاه] فرمودند برنامهای را که امر دادهام اجرا شود، میدانی؟ عرض کردم، خیر. فرمودند، آن کمیسیون شاهنشاهی در تلویزیون همه مطالب را خواهد گفت، جوابهای دولت را خواهد شنید و اگر جواب از نظر مردم قانعکننده نبود، وزیر مربوطه تنبیه خواهد شد.» شاه میخواست که در تمام امور حرف آخر را خودش زده باشد و وزرای کابینه، عامل به دستورات او باشند؛ و بدینترتیب بود که راه ترمیم کابینه گشوده شد و مواجهه شاه با دولت در حقیقت راهی برای فرار از پاسخگویی و انداختن بار مطالبات و اعتراضات برگردن دولت بود. شاه معتقد به فساد بسیاری از وزرا و اهالی دولت بود و به نتیجه نرسیدن راهکارهای اقتصادی خود را از یکسو نتیجه دخالت و کارشکنی دستهای بیگانه و اجنبی میدانست و از سوی دیگر محصول فساد اطرافیان و مجریان محمدرضا پهلوی میگفت: «اشخاص کم ظرفیت، مختصر طنابی که به دستشان بدهید، میخواهند به آسمان بجهند، غافل از آنکه خودشان خفه میشوند.» او حتی در این زمینه منتقد دربار و نزدیکان خود نیز بود.
آنچنانکه شرح این بیاعتمادی را علم روایت میکند و در خاطرات خود مینویسد: «[شاه] شرح مبسوطی از توطئههای درباری چه در گذشته و چه حال، بیان فرمودند. فرمودند، پدرم تعریف میکرد، مادرم و مادر عبدالرضا برای آنکه جلب توجه او را بکنند، دائما سعی داشتهاند کفتار به او بخورانند! من عرض کردم، اگر توطئهها به همین جاها خاتمه بپذیرد، باز هم خوب است. پناه بر خدا که همه مثل سگ و گربه آماده دریدن یکدیگر هستیم.»(همان، 12/4/1356)
شاه اما در بیاعتبار شدن نظرات و پیشنهادهای خود، دست دخالت آمریکاییها را هم سهیم میدید و طرح شعار «دموکراسی و حقوق بشر»از سوی آمریکاییها را بهانهای برای دخالت در امور داخلی ایران و کارشکنی در پیشرفتهای اقتصادی کشور میدید. آنچنان که یکبار به علم گفته بود: «میخواستی به سفیر آمریکا بگویی که دموکراسی در همهجا پیاده نمیشود و حتی من شنیدهام که در ترکیه حسادت وضع ایران را میکشند... مگر ممکن است کشوری به دو دسته تقسیم بشود، یک دسته خیال کار کردن و دسته دیگر کارشکنی در قبال آن را داشته باشند؟ مگر چنین کشوری پیش میرود.» (همان، 14/4/56)
تشکیل «کمیسیون شاهنشاهی» از سوی محمدرضا پهلوی برای نظارت بر اعمال دولت البته موجبات نگرانی و انتقاد دولتیان را هم فراهم آورده بود، آنچنان که هویدا در مقام نخستوزیر دیدگاه خود درباره این ایده را چنین روایت میکند: «شاهنشاه میل دارند در دنیا وانمود کنند که اگر دو حزب نداریم، بین خودمان اتوکریتیک (خود انتقادی) خیلی شدید موجود است و من به وزرا گفتهام این قدر نگران نباشند و جوش نزنند.» (همان، 24/3/1356)
به هر حال اما بحران در اقتصاد و سیاست داخلی، دامن کابینه و دولت را گرفت و محمدرضا شاه، راه تغییر و جابهجایی دو قدرت را گشود تا که شاید در برابر مردم، تقصیر را از سر خود باز کرده باشد. جالب اما آنجا بود که به قول امیراسدالله علم که خود نیز محذوف و مشمول ترسیم و پاکسازی شد: «مردم ایران از شاهنشاه من گله دارند که اگر مسئول این کارها دولت هویدا بود، پس دادن کار مهم دیگری به او چه معنی دارد. اغلب وزرای او هم، بهخصوص عبدالمجید مجیدی، رئیس سازمان برنامه که مورد حمله شدید شاهنشاه در نطق شاه هنگام معرفی دولت جدید قرار گرفته بود، رئیس دفتر بنیاد فرح پهلوی شده است!» (همان، 7/7/1356)
شاه میخواست با میانبر زدن در روشهای اجرایی و بیتوجه به مراعات انضباط مالی، هر چه سریعتر به کمک افزایش بیسابقه درآمدهای نفتی، رویاهای خود را عملی سازد و این تعجیل اما جز به بحران و تورم شدید اقتصادی در کشور منجر نشد. حال آنکه شاه گمان میکرد با فرافکنی و ترمیم کابینه میتواند حلال مشکلات باشد و راه دستیابی به آرزوهای بلندپروازانه خود را فراهم کند.
علم در نامهای به شاه: شنیدهام که شبکه برق اتمی بوشهر دو سال بعد از اتمام کارخانه هم حاضر نمیشود. هرچه باشد از این مقوله بسیار است که به خرابکاری، بیش از سهو و غفلت، شباهت دارد.
حتی از پدرمان هم بهتر بودیم!
سال 1355 مصادف با بزرگداشت پنجاهمین سال پادشاهی خاندان پهلوی در ایران بود. اکنون پس از نیم قرن، محمدرضا پهلوی خود را آبروی تخت و تاج پادشاهی در ایران میدانست. کارنامه خود را نه فقط موفقتر از قوام و مصدق که حتی آبرودارتر از پدر خود معرفی کرد. محمدرضا شاه میگفت که «توفیق یافتیم با قرارداد شطالعرب، این لکه ننگ را بعد از یکصد و پنجاه سال از دادمان ایران بزداییم. قرارداد نفت هم که در زمان پدرم تمدید شد، به بهترین صورت درآوردیم. نه تنها نفت را در دست گرفتیم بلکه در قیمتگذاری هم توفیق یافتیم. جزایر را هم که مثل خاری از امپراتوری انگلیس در چشم ما بود، باز گرفتیم و خلاصه تمام لکههای ننگ را زدودیم.» (یادداشتهای علم، ج6، 7/4/1356) شاه خود را فراتر و بخت خود را نیز بلندتر از گذشتگان میدید و از همین روی بود که به مرور زمان راه مفارقت از یارانی را پیمود که ناظر درماندگی او در گذشته بودند.
او حتی به کسانی که مقوم قدرت او بودند به دیده بیاعتمادی نگریست و آنها را در گرداب بیاعتنایی خود رها کرد. «حکیمالملک» نخستوزیر را فراماسونر خواند و «مستشارالدوله صادق» را خائن. گویی که پیشرفت کشور به مدد دلارهای نفتی و افزایش بیسابقه قیمت نفت، صرفا محصول رهبری و هدایت او بوده است و دیگران صرفا مطیع اوامر او بودهاند. بلندپروازی شاه ایجاب میکرد که کارنامه گذشتگان را به هیچ بگیرد. یکبار نیز که روزنامه دیلیتگلراف گزارشی از کتابهای محمدرضا شاه منتشر کرده بود و علم این گزارش را به رویت شاه رسانید شاه واقعیت شخصیت خود را در این گزارش مشاهده کرد و از همین روی با عصانیت به علم گفت که این گزارش توهینآمیز است و از او پرسید که مفهوم واژه «megal omenia» را که در توصیف او در این گزارش آمده است میداند؟ «عرض کردم بزرگطلبی است. شاهنشاه با عصبانیت فرمودند: تا حد دیوانگی!»
خودبزرگبینی شاه تا بدان حد بود که به ولیعهد گفته بود، پیش از هر چیز «باید قبلا کتابهای من و تاریخ ایران را بخوانی، تا از صحبتهای من نتیجه بگیری.» (همان، 11/3/1356)
کیش شخصیت و خودبزرگبینی شاه ایجاب میکرد که او در انتخاب مدیران به سمت چهرههای جوان و افرادی برود که حداکثر هم سن و سال خود او باشند و شاهد گذشته پرضعف و کاستی او نباشند. از همین رو بود که او دردهه 40 به سراغ تکنوکراتهای جوان رفت. بنابر روایتی پیش از سر کار آمدن دولت حسنعلی منصور در اسفند 1342 اینبار محمدرضا شاه ضمن درددلی با منصور به او گفته بود که همیشه آرزو داشته است با افرادی کار کند که همسن و سال خود او باشند. (همان، مقدمه کتاب)
محمدرضا شاه در سال 1355 فقط شاه و وارث تخت و تاج پادشاهی نبود، او هم وزیر خارجه بود و هم رییس ارتش. هم در مقام نخستوزیر تصمیم میگرفت و فرمان میداد و هم در مقام یک کارشناس سازمان برنامه و بودجه پیشنهاد و راهکار اقتصادی برای مملکت میداد؛ جالب آنکه محمدرضا شاه به دخالت در تمام امور و نقد کارنامه گذشتگان هم اکتفا نمیکرد و حتی به مقامات و روسای جمهور دیگر کشورها خصوصا آمریکا هم راه و کار نشان میداد. بلندپروازی شاه به نقطه اوج خود رسیده بود، گویی که هنگام سقوط فرا رسیده بود.
محمدرضا پهلوی: توفیق یافتیم با قرارداد شطالعرب، این لکه ننگ را بعد از یکصد و پنجاه سال از دادمان ایران بزداییم. قرارداد نفت هم که در زمان پدرم تمدید شد، به بهترین صورت درآوردیم. نه تنها نفت را در دست گرفتیم بلکه در قیمتگذاری هم توفیق یافتیم. جزایر را هم
که مثل خاری از امپراتوری انگلیس در چشم ما بود، باز گرفتیم و خلاصه تمام لکههای ننگ را زدودیم.
به آمریکائیها درس مملکتداری میآموزیم
2 آرمن آوانسیان :اولین بار که قیمت نفت از جا جهید، شاه در سفری به اروپا اعتصاب معدنکاران بریتانیا را به ریشخند گرفت که «چشمآبیها بهتر است حکومتداری را از من بیاموزند.» چند جهش قیمت نفت و پرش آرزوهای شاه تا سقف دروازههای تمدن بزرگ کافی بود که شاه از خود غربیها چنین ستایشهایی بشنود و حتی جمهوریخواهان کاخ سفید بر بالن تبخترش بادی بزنند و بزرگش کنند که نسخه برای معضلات ریز و درشت عالم بپیچد؛ امیر اسدالله علم جایی در جلد ششم یادداشتهایش مینویسد:« سناتور”برچ بی” مفتون عظمت شاهنشاه شده بود و میگفت چنین لیدری در جهان امروز نیست.» چه عجب که علم، جیمیکارتر نامزد دموکراتها در انتخابات ریاستجمهوری را بچه دهاتی بیتجربه و کرهخر مینامد و شاه شکر میکند که «یک خرتر از این کاندید حزب دموکرات نیست.»
توهم قبله عالم بودن فقط گریبانگیر خود شاه نبود که علم هم این باغ رویا را آبیاری میکرد: «عرض کردم همه مسائلی که شاهنشاه پیشبینی میفرمایید، به فکر خارجیها نمیآید. همین موضوع سیاهها را ملاحظه فرمودید، ]نلسون[راکفلر چقدر با تعجب تلقی کرد و بالاخره چهجور پذیرفت و چند روز قبل هم به عرض رساندم که سفیر آمریکا گفت تنها مطلبی که از این جا به فوریت مخابره کرد که به اطلاع فورد و کیسینجر برسد، همین فرمایشات اعلیحضرت در خصوص سیاهها بود...جالب است که کیسینجر درست حرفهای ما را در آفریقا تکرار کرده، تازه تعهداتی را برای آمریکا هم عنوان کرده است که دیگر ما به این شدت نگفته بودیم.» در هفته اول سال 1355 شاه طی مذاکره با راکفلر به او میگوید که برای ریشه کن کردن نفوذ شوروی در آفریقای سیاه، میبایست آمریکا از سیاه پوستان طرفداری کند.
کیسینجر چندین بار “فکر داهیانه اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر” را میستاید و حتی سخنرانی خود را در زامبیا در باب حکومت اکثریت سیاه به دربار مخابره میکند: «دیگر از اخبار مهم جهان، مساله آفریقا است که کیسینجر جدا به طرفداری از سیاهها برخاست.مرد باهوشی است.فوری پیشنهاد شاهنشاه را قاپید.» ایده طرفداری آمریکا از سیاهان آفریقا را شاه چنین توصیه میکند: «آخر راه را هم نشان میدهم و به آنها میگویم که اگر نمیتوانید دستی را در آفریقای سیاه ببرید، پس ببوسید.»تبختر بدان حد که شاه درباره غربیها میگفت:«درد آنها تنبلی و بیکارگی است و به این صورتها هم اصلاح پذیر نیست.»شاه حتی برای شاهان آواره دیگر هم دایگی میکرد؛ بیخبر از آنکه نوبت او هم میرسد:«عرض کردم پادشاه افغانستان باز یک اتومبیل در رم خریده به ده هزار دلار و پولش را از شاهنشاه میخواهد.فرمودند، البته بده، چه باید کرد؟خدا به ما میرساند که به دیگران بدهیم.
ولی فرمودند، ضمنا تحقیق کن عبدالولی [داماد پادشاه افغانستان] از چه ممر زندگی میکند.نمیتواند سربار زنش که باشد و از حقوقی که ما به پرنسس بلقیس میدهیم وقعی بکند؟دیدی به راکفلر چه گفتم؟ شاید بتوانیم یک روزی او را به عنوان لیدر افغانستان برگردانیم.عرض کردم، از آمریکاییها که کاری ساخته نیست، بخصوص حالا قبل از انتخاب و با حساسیتی که ممکن است روسها و هندیها روی این قضیه داشته باشند کار مشکلتر میشود.» نسخه پیچی برای همسایگان دور و نزدیک از امور روزانه شاه و علم بود: «کیسینجر به من گفت به شاهنشاه عرض کن که سوریه(حافظ اسد) قدری متزلزل شده و باید او را تقویت بفرمایید، همچنین به یک صورتی به او[اسد] حالی بفرمایید که ما متوجه و پشتیبان او هستیم.» ملک حسن پادشاه اردن هم خطاب اندرزهای شاه ایران بود:«به جای آن که حساب کارش را بکند، بلندپروازیهای بیتناسب دارد.»
حال اینکه شاه خود برای تحولات چهارگوشه عالم تحلیل داشت؛هند، افغانستان، لبنان، مراکش، سنگال، ترکیه، عمان، عراق، سوریه، نیجریه، عربستان، شاخ آفریقا، کوبا، پاکستان، اسرائیل، مصر، اردن، ایتالیا، آمریکا، بریتانیا و ...!آن هم با این دیدگاه که:«صحبت خارجیها پیش آمد که چه مردمان پدرسوختهای هستند.خودشان از همه دزدترند و دیگران را دزد میخوانند، حتی در امور سیاسی اهل چانه زدن هستند.من [علم] عرض کردم، رویه شاهنشاه که یک دنده و بیمحابا مسائل را در همان وهله اول کف دست آنها میگذارید، بهترین رویه است.»
علم خطاب به پهلوی: همه مسائلی که شاهنشاه پیشبینی میفرمایید، به فکر خارجیها نمیآید. همین موضوع سیاهها را ملاحظه فرمودید، راکفلر چهجور پذیرفت و چند روز قبل هم به عرض رساندم که سفیر آمریکا گفت تنها مطلبی که از این جا به فوریت مخابره کرد که به اطلاع فورد و کیسینجر برسد، همین فرمایشات اعلیحضرت در خصوص سیاهها بود.
یک روز پیاز نیست، یک روز برق نیست
3 سرگه بارسقیان : «همه چیز به موازات یکدیگر پیشرفت دارد. این یعنی کشوری که واقعا پیشرفت میکند و من در قلبم افسوس میخورم برای غفلتهای کوچک دولت که مردم را ناراضی میکند. مثلا یک روز پیاز نیست، یک روز گوشت نیست، یک روز تخممرغ نیست. چرا باید این مسایل جزیی در مسیر یک پیشرفت بزرگ کلی و ملی، مردم را ناراضی نگاه دارد؟ یا مثلا رفتار مامورین با مردم؟ واقعا گاهی همان اندازه که از صمیم قلب به شاه دعا میکنم، به دولت پدرسگ نفرین میفرستم.» اینکه امیر اسدالله علم چشم دیدن امیرعباس هویدا را نداشت و اینکه وزیر دربار که خود 20 ماه نخستوزیری کرد برنخست وزیر 12 ساله (در سال 1355)چنین حسد بورزد و عجب اینکه پس از استعفایش همین هویدا یک چندی بر جایش نشست و وزیر دربار شد تا راهی اوینش کردند، به کناری و نالیدن از کمبود مایحتاج مردم در دوره تاختن به دروازههای تمدن بزرگ به کناری دیگر. «فکر اینکه در مرز تمدن بزرگ، پایتخت کشور ما هنوز خاموشی برق داشته و هیچ سرویس صحیحی، نه آب، نه برق، حتی در پایتخت نتوانیم به مردم بدهیم، واقعا ننگ است، واقعا ننگ است.
به این دولت بیلیاقت نفرین و لعنت کردم و به هر حال تصمیم گرفتم ظرف امسال به هر صورتی هست کلک این دولت را بکنم، نه اینکه خودم رئیس دولت بشوم، فقط از جهت خدمت به شخص شاهنشاه. . . از فرودگاه مهرآباد که میخواهم پرواز کنم، از خجالت خیس عرق میشوم، زیرا که اثاثیه مردم را گمرک نتوانسته تخلیه کند و در اطراف باندها هزاران تن ماشینآلات و صندوق به صورت مفتضحی انباشته و انبار شده است. هر الاغی را شاهنشاه به نخستوزیری برگزیند، همین قدر که قدری حمیت و حقیقت داشته باشد، کافی است که وضع را نجات بدهد. جهان وطن که نمیتواند وطن را آباد کند.» علم کم نمیگذاشت در ریشخند هویدا: «نخستوزیر هم گاهی با لباس دفاع ملی، عکس تیراندازی خود را به روزنامهها میدهد.
گاهی هم شهردار خرقان میشود و لباده مردم خرقان را به تن میکند. کار به حدی مسخره شده که از تصور خارج است. »کم نیست بدگوییهای علم از هویدا در پیش شاه:«لازم است یک نکتهای را به عرض مبارک برسانم که در این ماه رمضان در شهر، نه گوشت، نه مرغ، نه تخممرغ پیدا میشود و این بسیار بد است. فرمودند آخر میخرند و احتکار میکنند. عرض کردم، اگر برنامهای باشد و مردم اطمینان پیدا کنند که آنچه به دستشان میرسد، دنباله دارد، هیچکس احتکار نمیکند. این که هست، به علت عدم اطمینان مردم میباشد و متاسفانه غلام میبینم که دولتیها در خواب خرگوشی هستند. دیگر شاهنشاه چیزی نفرمودند.» کمبود موادمصرفی به علت احتکار نبود، بلکه نتیجه سیاستهای اقتصادی غلط دولت پس از افزایش بیسابقه درآمد نفت و فلج شدن بندرها و ترابری زیر سیل واردات بخش خصوصی، بویژه نظامیبود که مانع رساندن به موقع کالاهای مورد نیاز مردم میشد.
اما برای شاه که وعده داده بود ایران پنجمین قدرت صنعتی جهان خواهد شد و ژاپن را هم پشتسر خواهد گذاشت، حدیث مرغ و تخممرغ و پیاز و قطع برق مرثیه بود و علم هم هویدا را مسوول میدانست: «واقعا باز هم بر سرکار ماندن و استعفا نکردن [هویدا]شاهکار است. با آن امریه و بعد هم این آثار بعدی، سرکار ماندن خیلی پررویی میخواهد که انسان باید قطعا سرسختی یا پررویی خاص. . . را داشته باشد. آخر از خود نمیپرسند که ما 12 سال است بر سر کاریم، چهطور این مسائل را فراموش کرده بودیم؟فساد که به ما مربوط نیست، انقلاب اداری که نشد که به ما مربوط نیست، خرابی تعلیم و تربیت که به ما مربوط نیست، خزانه تهی که به ما مربوط نیست، آن هم با این همه پول بیحساب. گرانی زندگی که به ما مربوط نیست و باز هم خود را به کری و کوری زدن، یاللعجب. »
در دوم مرداد 1356 علم نامهای به شاه مینویسد و در این نامه است که خاموشیها دلیلی میشود بر بیکفایتی دولت: «بعضی مسایل جزیی آنچنان گریبان مردم را میگیرد که با داشتن این همه نعمت و وسعت، از تحصیل و بهداشت مجانی گرفته تا نان ارزان و اتوبوس مفت و امنیت کامل و آسایش خاطر و پول فراوان، مردم دچار نارحتی و هیجان و عصبانیت هستند. از آن جمله است مساله کمبود برق و سر به سرگذاشتن بیجهت با مردم، و تصمیمات خلقالساعه و ضدونقیض. . . مساله برق کشور و در درجه اول تهران را غلام فکر میکنم ظرف شش ماه میتوان حل کرد که از سه ماه بعد اثرات آن در ازدیاد برق پیدا بشود و مردم امیدوار. . . . اول اینکه صاحبان صنایع مجبور شوند برای صنعت خود برق بگذارند. . . دوم اینکه تهران را به مناطق کوچک تقسیم و در هر کدام برق کوچکی دایر کنیم. . . » اما در همان سال 1356 بود که هم کلک دولت هویدا کنده شد(آنگونه که علم میخواست) و هم کلک خود علم و سال بعدش هم شیشه عمر علم شکست و هم سلطنت پهلوی و این افسوس برای شاه ماند که گفت: «مردم میگویند تمدن بزرگ یعنی خاموشی برق و گرانی خانه.»
نامه علم به شاه: مساله برق مابهالابتلا عموم است. عموم مردم چه در خانه، چه در بیمارستان، چه در آسانسور و چه در ترافیک و حتی نانواخانهها و در همه حال، گرفتار آنند و غلام واقعه بیم آن دارد که اگر این کار به زمستان بکشد، بالاخره خدای نکرده عواقب ناراحت کننده داشته باشد. »
دست خارجی را در بحرانهای داخلی میبینیم
4 کیان پارسا : «در مدارس و دانشگاهها دخترها با چادر و چاقچور میروند. اگر انگشتی در زیر نباشد، این کار نمیشود. از انگشت آمریکاییها غفلت نفرمایید، اینها خیلی خرند. بدبخت انگلیسیها دیگر قدرتی ندارند که به این کارها بپردازند. ولی شاهنشاه مسلم بدانند که آمریکاییها همه جا را احتیاطا میپایند و میل دارند همه انگشت داشته باشند... با وضع دنیا و تلویزیون و رادیو این همه دانشگاه و مدارس عالی و مجله و جراید، اگر باز هم دختری چادر سر کند به دانشگاه برود و از مسخره شدن هراس نکند، شاهنشاه یقین بدانند از جایی آب میخورد.» (یادداشتهای علم، ج6، 31/2/56)
این دیدگاه رییس دفتر شاه، اسدالله علم بود در باب دخالت بیگانگان و خصوصا آمریکاییها در مسائل داخلی و جالب آنکه او حتی رعایت حجاب در کشوری اسلامی را نیز از سرانگشت آمریکاییها میدید؛ و البته این نه فقط دیدگاه علم که دیدگاه خود شاه نیز بود و او حتی یکبار به علم گفته بود: «باید به آمریکاییها حالی کنی که اینجا نمیتوانند حکومت نوکر به وجود بیاورند. بر فرض چنین غلطی کردند، برای آنها به قیمت میلیونها سرباز و میلیاردها دلار تمام میشود مگر در همسایگی شوروی، آمریکا میتواند از این گهها بخورد؟» (همان، 10/3/1356)
حتی یکبار که گزارش رسیده بود «جرجماک گاورن»در مجلس سنای آمریکا قصد دارد تا تحقیقاتی را در امور ساواک انجام دهد، شاه به علم گفته بود که «وقتی سفیر آمریکا به دیدن تو آمد، به طور شوخی به او بگو که در مجلس سنای ما هم کمیتهای تشکیل شده است و میخواهد راجع به فعالیت های سیا در ایران تحقیقاتی بکند!»(همان 31/3/56)
این بدبینی به آمریکاییها اما عمدتا با روی کار آمدن جیمیکارتر در آمریکا بود که افزایش پیدا کرد؛ چه آنکه به اعتقاد شاه و اطرافیانش، شعار حقوق بشر کارتر، برای ایران دردسرآفرین بود. آنها البته آزادیخواهی کارتر و تمایل او به مسئله حقوق بشر را به حساب عوامفریبی او میگذاشتند. آنچنانکه علم در خاطرات خود مینویسد: «از اخبار مهم جهان همان روی کار آمدن کارتر در آمریکا و شروع کار او است. در دماگوژی (عوامفریبی) دست دکتر مصدق را از پشت بسته است. به دگراندیشان شوروی نامه مینویسد. به برزیل میگوید به تو کمک نمیکنم چون حقوق بشر را فراموش کردهای و...» (7/2/1356)
بدبینی شاه به آمریکاییها تا بدان مقدار بود که وقتی در اردیبهشت 56، وزیرمختار آمریکا، علم را برای ناهار و ملاقات با سایروسونس وزیرخارجه آمریکا، دعوت کرد شاه نیز تلویحا علم را از رفتن به این جلسه منع کرد. علم در خاطرات خود شرح این ماجرا را چنین روایت میکند: «برای تحمیق من فرمودند و یا برای اینکه خود مطلب دستگیرم بشود که نباید بروم. فرمودند تو هر چه میل داری بکن. عرض کردم من از خودم نه میل دارم و نه ارادهای دارم هر چه بفرمایید میکنم. فرمودند، باز هم تا فردا فکر کن[فردا] به عرض رساندم که دیشب فکر کردم؛ اگر میخواهید اظهار مرحمتی به ونس بفرمایید، باید بروم و اگر نمیخواهید، باید نروم. باز هم تاملی کرده و فرمودن، فرق نمیکند، برو پشک بیندازد! این هم شد جواب؟ ماشاءالله از این تودار بودن!» (همان، 17 و18/2/1356)
افزایش بیسابقه درآمد نفت، شاه را در توهم تبدیل شدن به یک قدرت جهانی فرو برده بود اما در حالی که نظرات غیرکارشناسی شاه موجبات بحران اقتصادی و سیاسی در کشور را فراهم میکرد و افزایش درآمدهای نفتی به تورم و بحران اقتصادی و سیاسی منجر شد، گویی راهی نبود جز آنکه شاه اسباب نارضایتی را در دخالت اجنبی ببیند. او توجیهی برای نارضایتی همگانی نمیدید و از اینرو گمان میکرد که پیشرفتهای اقتصادی ایران مسبب دخالت خارجی و بدبین کردن مردم نسبت به او شده است.
سولیوان از شکلگیری یک اپوزیسیون مذهبی در ایران خبر داده بود و شاه متعجب بود که سولیوان را چه کاری با این مسائل است و متعجب بود از برخی ارتباطات میان سفارت آمریکا در تهران با برخی چهرههای سیاسی و مذهبی منتقد: «در اینجا هم شپشهای لحاف کهنه مثل علی امینی و اللهیار صالح و مظفر بقایی و امثالهم به راه افتاده در باغهای دوردست ملاقات میکنند... حتی امینی گفته تابستان داغی در پیش داریم. به این جهت من که هر سال تابستان به اروپا میروم، میخواهم امسال در ایران بمانم.»(شاه خطاب به علم، همان، 10/3/1356)
علم در نامهای به شاه: ممکن است دشمن به خطوط داخلی ما رخنه کرده باشد؛ یعنی این عدم رضایت بیجهت مردم که دستیدستی تراشیدهایم... یعنی نبودن برق... ضرر هنگفت صنایع به علت نبودن برق، خرابی تلفن، نبودن خواربار، بیاعتنایی به درخواستهای مردم، مقررات خلقالساعه، گرانی نرخها و غیره و غیره. این را یک گروه دشمن در داخل ما به وجود آوردهاند و یا ندانمکاری و بیلیاقتی دولت.»
بحران خشکسالی؛ تشنگی و گرسنگی را نمیشود ماستمالی کرد
5 آرمن آوانسیان :روز جمعه 27 خرداد 1356 آیتالله احمد خوانساری به دربار تلفن میکند که در قم برق نیست و مردم بیآب ماندهاند؛ اسدالله علم وزیر دربار به شاه اطلاع میدهد و دستور میگیرد که فوری به دولت بگوید: «به نخستوزیر تلفن کردم. گفت الان یک نفر آدم میفرستم. گفتم آدم فرستادن چه فایده دارد؟موضوع تشنگی و گرسنگی را نمیشود مثل سایر کارها ماست مالی کرد، اگر آب نباشد، آن هم در این گرما، آدم میمیرد. برق را راه بیندازید. قدری خجل شد. گفت البته، البته. ولی این حرفها نیست. کار از پایه خراب است. اکنون باز در تهران بیبرقی است. . . میترسم یک دفعه امور از داخله بگسلد، ولی امیدوارم چنین چیزی پیش نیاید.» خاموشیهای برق و کمبود پیاز و گوشت و مرغ و تخم مرغ در سالی(1355) که شاه بینش جدیدش درباره دروازههای تمدن بزرگ را مینوشت و انقلاب سفید 9 مادهایاش، 17 مادهای شده بود، امیرعباس هویدا نخست وزیر را از طعن ولعن علم خلاص نمیکرد که بلای خشکسالی نازل شد.
خرداد آن سال شاه به علم گفته بود اگر پیشآمد نامطلوبی نشود، محصول امسال ما بسیار خوب است: «عرض کردم، دیگر برای پیشآمد نامطلوب خیلی دیر است، مگر گرانی عمله و نبودن وسایل برداشت و قیمت کم گندم. شاهنشاه خیلی تامل کرده و فرمودند، اوامر سختی دادهام که باید ارتش و همه و همه کمک کنند. عرض کردم، البته اجرا خواهد شد، ولی کار باید تجارتی صرف کند. اینها دردی را دوا نمیکند. باز اگر پول را سریع به دست مردم برسانند و در خرید بازی در نیاورند، ممکن است افاقهای بشود وگرنه خیلی جاها صرف میکند که از محصول چشم بپوشند.» اما سال 55 و56، سالهای کابوس خشکسالی بود و باران بهاری راه رهایی از آن: «باران شدیدی میبارید و چون در سرتاسر کشور بود، شاهنشاه بینهایت خوشحال بودند. تبریک عرض کردم.
فرمودند تبریک تو را قبول میکنم، مشروط به اینکه دعا کنی که در نواحی غرب و شمال در اردیبهشت و حتی خرداد هم ادامه داشته باشد.» (18/1/1355)«دیگر اینکه باران که در ایران عقب افتاده بود، از شب عید شروع شد. البته گرمسیریها از دست رفت ولی سایر نقاط نجات پیدا کرد.» (8/2/1356)«شاهنشاه از وضع بارندگی و محصول در بیرجند سوال فرمودند. عرض کردم، چون از نیمه بهمن تا اول فروردین باران قطع شده بود، دشت سوخته ولی کوهستانها مقاومت کردهاند و دیم در آنجا به علت بارندگی بهار خوب شده و آب هم فراوان است.» روزی که باران میبارید، شاه هم سرحال بود: «صبح شرفیاب شدم. کارهای جاری را عرض کردم.
چون از دیشب در تهران باران میبارد، الحمدالله شاهنشاه خیلی سرحال بودند. »(29/2/1356) «صبح شرفیاب شدم. شاهنشاه به حمدالله سرحال بودند، چون سه چهار روز است در تهران هر روز 8-7 میلیمتر متناوبا باران میبارد. فرمودند، هیچ خردادی به این قشنگی و سردی نداشتهایم.» (31/2/1356) علم در یادداشت روز 6 خرداد 56 مینویسد: «در تهران هر روز توفان بارندگی شده و هوا به قدری سرد است که در تمام اتاقها بخاری الکتریکی گذاشتهایم.» مساله آنچنان جدی بود که کار شاه و وزیر دربارش به پیشبینیهای هواشناسی میکشد: «فرمودند در کرمانشاه هم از دیشب باران میبارد. عرض کردم، پس به تهران و نقاط مرکزی هم میرسد. فرمودند آن نمیرسد، ولی یک جبهه سرد از روسیه به ایران آمده که باران کلی ممکن است بدهد.»
و روز 11 خرداد: «به محض شرفیابی من، فرمودند در بیرجند هم 6 میلیمتر باران باریده است. »محمدرضا پهلوی حتی میلیمتری بارانهای باریده شده را محاسبه میکرد و یکی از آنجاها بیرجند، زادگاه وزیر دربارش بود. در برخی نواحی کار به سیل میکشد: «خوشبختانه شاهنشاه را با نشاط یافتم. همهجا بارندگی است، حتی تاکستان را سیل برده و چهارصد خانه خراب شده است. عرض کردم، شهر تاکستان که غلام موقع ریاست املاکم خوب میشناسم که سیلگیر نبودند. فرمودند ممکن است باران بسیار شدید از همان تپههای اطراف، سیل راه انداخته باشد.» روز 29 تیر 1356 علم به اروپا میرود و مشغول پرسه زدن: «حال مزاجی کمیبهبود یافت ولی روحا کسل و ناراحت و نگران بودم. کسال از جهت کار سیستان و نگرانی، از جهت کار عمومیکشور.
باید بگویم که هر وقت در آب مدیترانه غوطه میزنم، به یاد روزهایی میافتم که فرماندار کل سیستان و بلوچستان بودم، در روزهای گرم اردیبهشت و خرداد سیستان، عصرها در هیرمند که با آبی هزارمترمکعب جاری بود، شنا میکردم. افسوس و هزار افسوس که دیگر پس از دهپانزده سال که انشاءالله من مردهام، این منظره را نخواهم دید. این بستر خشک و سیصد هزار جمعیت آواره خواهند شد. . . . تفو بر تو ای چرخ گردون تفو، که کشور ایران به دست چنین عناصر پلیدی افتاده است. »
اسدالله علم: موضوع تشنگی و گرسنگی را نمیشود مثل سایر کارها ماست مالی کرد، اگر آب نباشد، آن هم در این گرما، آدم میمیرد.کار از پایه خراب است. اکنون باز در تهران بیبرقی است. میترسم یک دفعه امور از داخله بگسلد، ولی امیدوارم چنین چیزی پیش نیاید.
ما را جزو کشورهای بیحقوق بشر بُر زدهاند
6 کیان پارسا :بالا رفتن قیمت نفت در ایران و انتظارات فزاینده در میان طبقه متوسط از یک سو و روی کار آمدن جیمی کارتر دموکرات در آمریکا از سوی دیگر، راه گسترش و جدی شدن مطالبه «دموکراسی و حقوق بشر» را در ایران هموار کردند. طعم تلخ این شعارها و مطالبات که به دهان پادشاه توسعهگرا اما دیکتاتور ایران نشست، ناراحتی و تندمزاجی او آشکار بود و قابل کتمان نبود. شاه به دنبال اصلاح امور از بالا و به صورت قطرهچکانی بود و با این حال این اصلاحات نیمهکاره فایدهای نداشت و حلال مشکل نبود. همچنان که یک بار وقتی وزیر دربار، اسدالله علم متن مقاله نشریه تایمز را در باب مطالبه دموکراسی در ایران به رویت شاه رسانیده بود، محمدرضا شاه با عصبانیت و آزردگی گفته بود: «ما که با شرکت دادن عموم در کارهای تولیدی، بزرگترین دموکراسی اقتصادی و بالنتیجه سیاسی را فراهم میآوریم.» و در ادامه با این پاسخ علم مواجهه شده بود که «هرچه هم خوب باشد، به رغم غربیها دموکراسی نیست. [آنها] دموکراسی ما را دموکراسی نمیشناسند.» (یادداشتهای علم، ج 6، 25/3/1356)
خردادماه 56 قرار بر آن بود که صلیب سرخ گزارشی از وضعیت حقوق بشر در ایران منتشر کند و جالب آنکه محمدرضا پهلوی، خوشبین به متن این گزارش به وزیر دربار خود میگفت: «ساواک میگوید خوب خواهد بود... وزیر خارجه انگلیس هم سفیر ما را در لندن دیده و گفته است گرچه گزارش صلیب سرخ راجع به ایران خوب نیست ولی چهره ایران بهبود کلی یافته است.» (همان، 14/3/56) و البته علم متعجب از خشنودی بیپایه شاه بود و فقدان واقعبینی در او. همچنان که چندی بعد وقتی از شاه شرح گزارش صلیب سرخ را شنید نیز در پاسخ چنین گفت: «به هر حال به نظر غلام، گزارش بسیار بدی است. نشان میدهد که حرفهای فراریها چندان بیمأخذ نبوده است. خدا کند این اخبار درز نکند. خطرناک است. این روزها چیزی محرمانه نمیماند. ولی چقدر حیف که این کارها [ی حقوق بشری] را قبلا خودمان انجام ندادیم.» (همان، 5/4/56)
اما گزارش صلیب سرخ از وضعیت حقوق بشر در ایران به روایت شاه که خوشحال از آن به نظر میرسید چنین بود: «از سه هزار نفر زندانی سیاسی، نهصد نفر آثار شکنجه دارند و این با گزارش کمیسیون مخصوصی که خودم هم فرستاده بودم، تطبیق کرده. ولی از این که ما از چند ماه قبل حق استیناف برای آنها در محاکمات قائل شده و تعیین وکیل را به اختیار خود آنها گذاشتهایم و دیگر از شکنجه اثری نیست و تسهیلات درس خواندن و ملاقات با فامیل برای آنها قائل شدهایم، اظهار خوشوقتی کردهاند و قرار شد باز هم پیش ما بیایند و وضع را ببینند.» (همان) شاه اندک گشایشی در اوضاع حقوق بشری و شرایط سیاسی کشور را به مفهوم دموکراتیک شدن کشور میدانست و حال آنکه در نگاه کارتر و آمریکاییها چنین نبود و وزیر دربار در توجیه این وضعیت در گوش شاه میگفت: «ما را جزو کشورهای بیقید و حقوق بشر بر زدهاند و چه بخواهیم و چه نخواهیم این، در سر آمریکاییهای احمق فرو رفته است.» (همان، 2/3/56)
شاه آنچنان مفتون آزادگی و آزادیخواهی خود بود که به سفیر انگلیس میگفت: «مساله حقوق بشر را که پیراهن عثمان کردهاند، برای ایران حرف مفت است. این همه حقوق انسانی که در چند سال اخیر به مردم ایران ارزانی شده، مطلب شوخی نیست و در هیچ جای دنیا سابقه ندارد.» محمدرضا شاه بر این گمان بود که «حقوق بشر» صرفا ابزاری از سوی کشورهای غربی برای فشار بر ایران است و بدینترتیب ظاهرسازی و توجیه آنها مشکل را حل خواهد کرد. او بر این گمان نبود که در داخل کشور هم، طبقه متوسط به منتقد جدی او و سیاستهای اقتصادی و سیاسیاش تبدیل شدهاند. جالب آنکه یک بار وقتی منوچهر اقبال در دیداری خصوصی به شاه هشدار داد و از نارضایتی مردم اعلام خطر کرد، چنین پاسخی از محمدرضا پهلوی شنید: «این کشور، دیگر آن کشور که شما نخستوزیرش بودید، نیست.» (همان، مقدمه کتاب)؛ و البته پادشاهی که ایران را از قدرتهای آینده جهان و دروازه تمدن در جهان پیشرو بداند آیا ضرورتی برای تغییر در روشهای حکومتی خود احساس خواهد کرد؟
محمدرضا پهلوی: ما که با شرکت دادن عموم در کارهای تولیدی، بزرگترین دموکراسی اقتصادی و بالنتیجه سیاسی را فراهم میآوریم.
اسدالله علم: هرچه هم خوب باشد، به رغم غربیها دموکراسی نیست. [آنها] دموکراسی ما را دموکراسی نمیشناسند.
مجریان فاسدند و بهدنبال خرابکاری
7 رضا پارسا : «فرمان امروز شاهنشاه به نظرم باعث رکود ساختمانها خواهد شد. مثل همان لوایحی که یکطرفه به طرفداری از مستاجرین در چهار، پنج سال گذشته به مجلس داده شد و حالا مجلس دارد اصلاح میکند... مکرر عرض کردهام اوامر مطاع مبارک همایونی باید قبل از صدور به وسیله یک هیات ناشناس بررسی گردد و نتایج آن معلوم شود میفرمایند، میخواهی دولت در دولت درست کنی... مسئله بیبرقی هم به جای خود باقی است.» (خاطرات علم، 9/4/1356) این روایت علم از درون دستگاه پادشاهی پهلوی شرح بیپرده نظرات غیرکارشناسی شاهی است که البته خود را مسئول فرمانهای بیحساب خود نمیداند و آنگاهی که بحث تبعات اجرایی پیشنهادهای او میرسد نیز میگوید که مطابق قانون اساسی، شاه مسئول و پاسخگوی مسائل اجرایی کشور نیست. در حالی که سیاستهای نادرست اقتصادی و بیتوجهی به انتظارات فزاینده، به نارضایتی عامه دامن زده و موجبات برخی بحرانهای داخلی را موجب شده بود، محمدرضا پهلوی چاره کار را در تشکیل یک «کمیسیون شاهنشاهی» دید.
کمیسیونی که محمدرضا شاه در گفتوگو با علم چنین آن را توصیف و روایت میکند: «[شاه] فرمودند برنامهای را که امر دادهام اجرا شود، میدانی؟ عرض کردم، خیر. فرمودند، آن کمیسیون شاهنشاهی در تلویزیون همه مطالب را خواهد گفت، جوابهای دولت را خواهد شنید و اگر جواب از نظر مردم قانعکننده نبود، وزیر مربوطه تنبیه خواهد شد.» شاه میخواست که در تمام امور حرف آخر را خودش زده باشد و وزرای کابینه، عامل به دستورات او باشند؛ و بدینترتیب بود که راه ترمیم کابینه گشوده شد و مواجهه شاه با دولت در حقیقت راهی برای فرار از پاسخگویی و انداختن بار مطالبات و اعتراضات برگردن دولت بود. شاه معتقد به فساد بسیاری از وزرا و اهالی دولت بود و به نتیجه نرسیدن راهکارهای اقتصادی خود را از یکسو نتیجه دخالت و کارشکنی دستهای بیگانه و اجنبی میدانست و از سوی دیگر محصول فساد اطرافیان و مجریان محمدرضا پهلوی میگفت: «اشخاص کم ظرفیت، مختصر طنابی که به دستشان بدهید، میخواهند به آسمان بجهند، غافل از آنکه خودشان خفه میشوند.» او حتی در این زمینه منتقد دربار و نزدیکان خود نیز بود.
آنچنانکه شرح این بیاعتمادی را علم روایت میکند و در خاطرات خود مینویسد: «[شاه] شرح مبسوطی از توطئههای درباری چه در گذشته و چه حال، بیان فرمودند. فرمودند، پدرم تعریف میکرد، مادرم و مادر عبدالرضا برای آنکه جلب توجه او را بکنند، دائما سعی داشتهاند کفتار به او بخورانند! من عرض کردم، اگر توطئهها به همین جاها خاتمه بپذیرد، باز هم خوب است. پناه بر خدا که همه مثل سگ و گربه آماده دریدن یکدیگر هستیم.»(همان، 12/4/1356)
شاه اما در بیاعتبار شدن نظرات و پیشنهادهای خود، دست دخالت آمریکاییها را هم سهیم میدید و طرح شعار «دموکراسی و حقوق بشر»از سوی آمریکاییها را بهانهای برای دخالت در امور داخلی ایران و کارشکنی در پیشرفتهای اقتصادی کشور میدید. آنچنان که یکبار به علم گفته بود: «میخواستی به سفیر آمریکا بگویی که دموکراسی در همهجا پیاده نمیشود و حتی من شنیدهام که در ترکیه حسادت وضع ایران را میکشند... مگر ممکن است کشوری به دو دسته تقسیم بشود، یک دسته خیال کار کردن و دسته دیگر کارشکنی در قبال آن را داشته باشند؟ مگر چنین کشوری پیش میرود.» (همان، 14/4/56)
تشکیل «کمیسیون شاهنشاهی» از سوی محمدرضا پهلوی برای نظارت بر اعمال دولت البته موجبات نگرانی و انتقاد دولتیان را هم فراهم آورده بود، آنچنان که هویدا در مقام نخستوزیر دیدگاه خود درباره این ایده را چنین روایت میکند: «شاهنشاه میل دارند در دنیا وانمود کنند که اگر دو حزب نداریم، بین خودمان اتوکریتیک (خود انتقادی) خیلی شدید موجود است و من به وزرا گفتهام این قدر نگران نباشند و جوش نزنند.» (همان، 24/3/1356)
به هر حال اما بحران در اقتصاد و سیاست داخلی، دامن کابینه و دولت را گرفت و محمدرضا شاه، راه تغییر و جابهجایی دو قدرت را گشود تا که شاید در برابر مردم، تقصیر را از سر خود باز کرده باشد. جالب اما آنجا بود که به قول امیراسدالله علم که خود نیز محذوف و مشمول ترسیم و پاکسازی شد: «مردم ایران از شاهنشاه من گله دارند که اگر مسئول این کارها دولت هویدا بود، پس دادن کار مهم دیگری به او چه معنی دارد. اغلب وزرای او هم، بهخصوص عبدالمجید مجیدی، رئیس سازمان برنامه که مورد حمله شدید شاهنشاه در نطق شاه هنگام معرفی دولت جدید قرار گرفته بود، رئیس دفتر بنیاد فرح پهلوی شده است!» (همان، 7/7/1356)
شاه میخواست با میانبر زدن در روشهای اجرایی و بیتوجه به مراعات انضباط مالی، هر چه سریعتر به کمک افزایش بیسابقه درآمدهای نفتی، رویاهای خود را عملی سازد و این تعجیل اما جز به بحران و تورم شدید اقتصادی در کشور منجر نشد. حال آنکه شاه گمان میکرد با فرافکنی و ترمیم کابینه میتواند حلال مشکلات باشد و راه دستیابی به آرزوهای بلندپروازانه خود را فراهم کند.
علم در نامهای به شاه: شنیدهام که شبکه برق اتمی بوشهر دو سال بعد از اتمام کارخانه هم حاضر نمیشود. هرچه باشد از این مقوله بسیار است که به خرابکاری، بیش از سهو و غفلت، شباهت دارد.