ثروت نفت باعث سقوط شاه شد
آرشیو
چکیده
متن
تئوری انتظارات فزاینده برای اولین بار توسط جیمز دیویس ارایه شد. از نظر او رشد اقتصادی مطالبات جامعه را بالا میبرد و وقتی رشد اقتصادی کاهش یابد این مطالبات نه تنها کاهش نیافته بلکه افزایش خواهد یافت و این مساله زمینههای تغییرات سیاسی را ایجاد خواهد کرد. در بررسی تاثیر این تئوری در سقوط رژیم پهلوی با دکتر محسن میلانی به گفت و گو پرداختیم که در ادامه میآید.
اخیرا جلد ششم خاطرات اسدالله علم در ایران منتشر شد. در این کتاب بحثهایی در رابطه با افزایش درآمد نفت و نیز بالا بردن سطح رفاه مردم با تزریق این پول به جامعه مطرح میشود. این مساله سبب بالا رفتن انتظارات مردم شد. با این حساب در تحلیل علل تاثیر افزایش انتظارات بر تغییرات سیاسی در جامعه، به نظر شما محور اصلی نظریه افزایش انتظارات که برای اولین بار توسط جیمز دیویس وضع شده چیست؟
هدف اصلی و راهبرد اصلی این تز در هم آمیختن دو نظریه است. کارل مارکس تئوریهایی در رابطه با انقلاب میداد و صحبت از این میکرد که هر چه وضع طبقه کارگر در یک جامعه سرمایهداری بدتر شود،آن جامعه بیشتر به سمت انقلاب میآید و همینطور الکسیس دو توکویل، از جمله بزرگترین نظریه پردازان انقلاب فرانسه نظریهای ارائه داده بود و استدلال میکرد که تب انقلاب در فرانسه، در ایالتهایی که بیشتر از همه رشد اقتصادی کرده بودند بالاتر بود. جیمز دیویس این دو تئوری را با هم در آمیخت و استدلال او این است؛در جوامعی که رشد اقتصادی وجود دارد اما بعد از مدتی این رشد اقتصادی یا توقف مییابد یا به سمت پائین سرازیر میشود، مردم آن جامعه احساس محرومیت پیدا میکنند.
یعنی شکاف بین رشد اقتصادی و محرومیت اقتصادی باعث این میشود که مردم خواهان انقلاب و یا شورش بر علیه سیستم سیاسی میشوند.این تمام حرف جیمز دیویس است. بسیاری از اندیشمندان دیگر اشکالات متعددی را از این نظریه گرفتهاند. به این دلیل که در بسیاری از کشورهای غربی و سیستم سرمایهداری بالا و پایین رفتن رشد اقتصادی را شاهد هستیم، مثلا در امریکا در سختترین شرایط اقتصادی در اواخر دهه 1920 میلادی که منجر به ورشکست شدن هزاران نفر شد و حتی بسیاری به علت فشار اقتصادی و ضرر مادی خودکشی کردند. اما این وضعیت سخت هیچ شورش و انقلابی را در آمریکا به دنبال نداشت.
بنابراین این نظریه و محرومیت نسبی که مورد نظر جیمز دیویس است تنها یکی از شرایطی است که میتواند در بعضی از کشورها به شورش منجر شود. به ویژه در کشورهایی که در آنها سیستم استبدادی حکمفرما است و آزادیهای شخصی وجود ندارد.از این رو از نظر من تئوری دیویس در کشورهای دموکراتیک مثل آمریکا و کشورهای اروپایی چندان کاربردی نیست. اما در کشورهای جهان سوم که سیستم سیاسی استبدادی هم دارند تا حد زیادی میتواند منجر به شورشهایی شود.
این تئوری یک تئوری اقتصادی است و بر اساس تحلیل شما در زمینههای اقتصادی هم مورد بررسی قرار میگیرد با این حساب چگونه تاثیر آن در یک جامعه دموکراتیک با یک جامعه بسته سیاسی تفاوت دارد؟
این تز فقط اقتصادی نیست. بلکه نکته عمده آن روانی است.یعنی این تز به صورتی تاثیر میگذارد که سیاست را نیز دربرمیگیرد. بر اساس این تئوری زمانی که رشد اقتصادی رخ میدهد توقعات ملت هم بالا میرود. زمانی که رشد اقتصادی متوقف میشود از یک طرف توقعات در حال بالا رفتن است اما دیگر دولت یا اقتصاد توان پاسخ گفتن به توقعات ملت را ندارد.از این رو اختلاف بین آن چیزی که ملت اعتقاد دارند که باید داشته باشند و آن چیزی که در عالم واقع دارند، سبب میشود که ملت تصمیم به انقلاب یا شورش بگیرند. در حقیقت نکته ظریف این نظریه این نیست که این تز تنها یک تئوری اقتصادی است. بلکه این تئوری یک تز اقتصادی است که پایههای روانشناختی دارد. استدلال میکند که وقتی ملت اعتقاد به بدست آوردن چیزی دارد اما نتواند آن را بدست آورد برای شورش و انقلاب آماده خواهد شد.
چگونه این مساله در یک جامعه دموکراتیک مثل دهه 1920 امریکا منجر به انقلاب نمیشود اما در یک جامعه غیر دموکراتیک مثل زمان شاه در ایران سبب انقلاب میشود؟
در جوامع دموکراتیک وقتی که مردم از شرایط اقتصادی ناراضی هستند یا مثلا از وضع سیاسی خود نیز رنج میبرند همیشه میتوانند در یک انتخابات حضور یابند و کاندیدایی را که گمان میکنند میتواند به شرایط کمک کند انتخاب نمایند. ولی در یک سیستم استبدادی، مثل سیستم زمان شاه در ایران، مردم نمیتوانستند با انتخابات، سیاستهای شاه را عوض کنند.مردم نمیتوانستند زمینههای سیاستهایی را که مورد علاقه آنها نبود تغییر دهند. بنابراین تفاوت این دو این است که در جوامع دموکراتیک،انتخابات به ملت حق و فرصت تغییر سیاستها را میدهد اما در جوامعی که استبداد در آنها رشد کرده و ریشه دوانیده است ملت این حق را ندارند. به همین دلیل در اولین فرصتی که بتوانند دولت را از بین ببرند اقدام به این کار خواهند کرد. این همان کاری بود که در سال 57 در ایران رخ داد.
من اطمینان دارم که اگر اتفاقات اقتصادی که در آخرین دهه حکومت شاه رخ داد به شکل دیگری رقم میخورد،حوادث هم شکل دیگری به خود میگرفت. در دهه پایانی، قیمت نفت به یکباره بالا رفت و ثروت عظیمیوارد ایران شد اما در دو سال قبل از انقلاب این درآمد کمیکاهش یافته ووضع اقتصادی تا حدی نابسامان شد و در همین زمان نارضایتیها شدت گرفت.من مطمئن هستم که اگر در آن زمان در ایران دولتی داشتیم که انتخابات را آزاد میگذاشت وتا حدی آزادیهای سیاسی شکل میگرفت حوادث هم روند دیگری را طی میکردند. چون ملت چارهای نداشتند جز اینکه به خیابانها ریخته و پایه یک سیستم قدیمیرا در ایران از بین ببرند.
آیا این مساله با مالکیت دولت ایران بر نفت هم ارتباط دارد. به عنوان مثال در امریکا دولت مالک بزرگ نیست و پولی ندارد و مردم هم چیزی نمیخواهند اما در ایران دولت خودش بزرگترین مالک و از همه پولدارتر است. آیا این مساله میتوانست بهعنوان عامل افزایش این انتظارات باشد و سبب تغییر دولت شود؟
بله.کاملا درست است. به خاطر اینکه تفاوت عمدهای که وجود داشت،فقط مساله استبداد سیاسی نبود. بلکه مساله عمدهای که وجود داشت این بود که در ایران و دیگر کشورهایی که به پول نفت اعتیاد دارند و دولت کنترل کامل پول نفت را در اختیار دارد،در شرایط بحران اقتصادی توقعات ملت از دولت بیشتر است. به همین دلیل است که در زمانی که توقعات ملت بالا میرود و دولت هم نمیتواند به این توقعات پاسخ دهد، از این رو امکان شورش و انقلاب بیشتر میشود.
بسیاری معتقدند که در ایران طبقه فقیر انقلاب نکرد بلکه طبقهای که نسبتا از رفاه متوسط برخوردار بود و به ویژه در طول سالهای آخر حکومت شاه با رفاه فزآیندهای مواجه شده بودند به خیابان آمد. چرا؟
به نظر من امروز دیگر کسی این تز را که فقر و فلاکت سبب انقلاب میشود قبول ندارد. در حقیقت اگر به کشورهایی که انقلاب کردند نگاه کنیم مثل فرانسه،روسیه و.. میبینیم که این کشورها به کلی فقیر نبودند بلکه در این کشورها طبقه متوسط تا حد زیادی رشد کرده بود و این کشورها در شرایط یک جهش بزرگ قرار داشتند.انقلاب را فقرا نمیتوانند انجام دهند. مهمترین عامل و عاملی که طبقه متوسط ایران توانست این انقلاب را انجام دهد این است که ناراضیان پول برای انقلاب کردن در اختیار داشتند.
در حقیقت انقلاب نیازمند پول و سازمان است و طبقه متوسط ایران چنین امکاناتی داشت. از این رو درست است که طبقه پائین انقلاب نکرد اما این طبقه توسط طبقه متوسط سازماندهی شد.در حقیقت یکی از مهمترین انتقاداتی که به تز جیمز دیویس میکنند همین مساله است.یکی از نویسندگان معروف و مهم آمریکایی به نام “چارلز تیلی” معتقد است که در یک انقلاب نه تنها باید طبقات ناراضی را داشته باشید بلکه باید تشکیلاتی را هم داشته باشید.
یعنی همان پول نفتی که برای رفاه توسط شاه به جامعه تزریق شد عاملی برای انقلاب علیه خودش شد؟
این یکی از عواملی بود که کمک کرد.من شخصا معتقدم که در ایران مساله سیاسی مهمتر از مساله اقتصادی بود. یعنی در دوره پهلوی، ایران از نظر اقتصادی رشد کرد ولی شاه برنامهای برای حکومت در ایران همچون پادشاهان قاجار داشت. در واقع کار به جایی رسید که ملت فکر میکرد شاه به جای اینکه برای کشور خودش کاری انجام دهد بیشتر به فکر پیش بردن برنامهها و کارهای آمریکا وشوروی است. به ویژه اسلحههایی که شاه میخرید و هزینههای نظامیشاید چندان خوشایند ملت نبودند.از این رو ملت از کوچترین نقطه ضعفی که در رژیم پهلوی بود برای ساقط کردن آن استفاده کند.
ژیسکاردیستن هم با دیدن حیف و میلهایی که میشد و در انتقاد از واردات زیاد کالا به ایران به شاه میگوید؛ شما در تدارک انقلاب علیه خودتان هستید.
اما شاه این مساله را قبول نداشت.به نظر میرسد در این مساله تناقضی بود و رفاهی که مد نظر شاه بود جواب عکس داد. اینطور نیست؟
تاریخ ایران در هیچ دورهای رشد اقتصادی دهه 1970 را شاهد نبود.به نظر من اتفاقی که افتاد این بود که وقتی پول نفت وارد اقتصاد ایران شد،اقتصاد ایران نتوانست این پول را جذب کند. از آن طرف هم شاه سعی کرد به سرعت این پول را وارد برنامههای اقتصادی کرده و به جامعه تزریق کند. از این رو تا حد زیادی مسائل جدی اقتصادی بوجود آورد. ژیسکاردستن در کتاب خودش هم اشاراتی به این مساله میکند. از این رو اگر ما نتوانیم ثروتی را که بدست آوردهایم به درستی بکاربگیریم،نتیجه آن مسائل جدی اقتصادی خواهد شد.در این دوره نه تنها این حیف و میلها زیاد شد بلکه فساد اقتصادی هم زیاد شد. دلیل عمده آن هم این بود که ما دولت دموکراتیک نداشتیم. بلکه شاهد دولتی بودیم که به ملت جواب نمیداد.
بنابراین مقدار زیادی از این پول نفت حیف و میل شد چرا که حساب و کتاب دقیقی هم نبود. این مساله نارضایتی عمدهای را به دنبال داشت.توکویل هم در کتابی که در مورد انقلاب فرانسه مینویسد به همین نکته اشاره میکند.به نظر او اگر به انقلاب فرانسه نگاه کنیم متوجه میشویم که در نواحیای که رشد اقتصادی بیشتری را شاهد بود، عقاید انقلابی ایجاد شد. این نشاندهنده همان نابسامانی است که رشد سریع اقتصادی میتواند در یک جامعه بوجود بیاورد.من در کتابم پیرامون انقلاب ایران هم اشاره میکنم که چگونه ثروت نفت یکی از علل سقوط رژیم پهلوی شد.
اخیرا جلد ششم خاطرات اسدالله علم در ایران منتشر شد. در این کتاب بحثهایی در رابطه با افزایش درآمد نفت و نیز بالا بردن سطح رفاه مردم با تزریق این پول به جامعه مطرح میشود. این مساله سبب بالا رفتن انتظارات مردم شد. با این حساب در تحلیل علل تاثیر افزایش انتظارات بر تغییرات سیاسی در جامعه، به نظر شما محور اصلی نظریه افزایش انتظارات که برای اولین بار توسط جیمز دیویس وضع شده چیست؟
هدف اصلی و راهبرد اصلی این تز در هم آمیختن دو نظریه است. کارل مارکس تئوریهایی در رابطه با انقلاب میداد و صحبت از این میکرد که هر چه وضع طبقه کارگر در یک جامعه سرمایهداری بدتر شود،آن جامعه بیشتر به سمت انقلاب میآید و همینطور الکسیس دو توکویل، از جمله بزرگترین نظریه پردازان انقلاب فرانسه نظریهای ارائه داده بود و استدلال میکرد که تب انقلاب در فرانسه، در ایالتهایی که بیشتر از همه رشد اقتصادی کرده بودند بالاتر بود. جیمز دیویس این دو تئوری را با هم در آمیخت و استدلال او این است؛در جوامعی که رشد اقتصادی وجود دارد اما بعد از مدتی این رشد اقتصادی یا توقف مییابد یا به سمت پائین سرازیر میشود، مردم آن جامعه احساس محرومیت پیدا میکنند.
یعنی شکاف بین رشد اقتصادی و محرومیت اقتصادی باعث این میشود که مردم خواهان انقلاب و یا شورش بر علیه سیستم سیاسی میشوند.این تمام حرف جیمز دیویس است. بسیاری از اندیشمندان دیگر اشکالات متعددی را از این نظریه گرفتهاند. به این دلیل که در بسیاری از کشورهای غربی و سیستم سرمایهداری بالا و پایین رفتن رشد اقتصادی را شاهد هستیم، مثلا در امریکا در سختترین شرایط اقتصادی در اواخر دهه 1920 میلادی که منجر به ورشکست شدن هزاران نفر شد و حتی بسیاری به علت فشار اقتصادی و ضرر مادی خودکشی کردند. اما این وضعیت سخت هیچ شورش و انقلابی را در آمریکا به دنبال نداشت.
بنابراین این نظریه و محرومیت نسبی که مورد نظر جیمز دیویس است تنها یکی از شرایطی است که میتواند در بعضی از کشورها به شورش منجر شود. به ویژه در کشورهایی که در آنها سیستم استبدادی حکمفرما است و آزادیهای شخصی وجود ندارد.از این رو از نظر من تئوری دیویس در کشورهای دموکراتیک مثل آمریکا و کشورهای اروپایی چندان کاربردی نیست. اما در کشورهای جهان سوم که سیستم سیاسی استبدادی هم دارند تا حد زیادی میتواند منجر به شورشهایی شود.
این تئوری یک تئوری اقتصادی است و بر اساس تحلیل شما در زمینههای اقتصادی هم مورد بررسی قرار میگیرد با این حساب چگونه تاثیر آن در یک جامعه دموکراتیک با یک جامعه بسته سیاسی تفاوت دارد؟
این تز فقط اقتصادی نیست. بلکه نکته عمده آن روانی است.یعنی این تز به صورتی تاثیر میگذارد که سیاست را نیز دربرمیگیرد. بر اساس این تئوری زمانی که رشد اقتصادی رخ میدهد توقعات ملت هم بالا میرود. زمانی که رشد اقتصادی متوقف میشود از یک طرف توقعات در حال بالا رفتن است اما دیگر دولت یا اقتصاد توان پاسخ گفتن به توقعات ملت را ندارد.از این رو اختلاف بین آن چیزی که ملت اعتقاد دارند که باید داشته باشند و آن چیزی که در عالم واقع دارند، سبب میشود که ملت تصمیم به انقلاب یا شورش بگیرند. در حقیقت نکته ظریف این نظریه این نیست که این تز تنها یک تئوری اقتصادی است. بلکه این تئوری یک تز اقتصادی است که پایههای روانشناختی دارد. استدلال میکند که وقتی ملت اعتقاد به بدست آوردن چیزی دارد اما نتواند آن را بدست آورد برای شورش و انقلاب آماده خواهد شد.
چگونه این مساله در یک جامعه دموکراتیک مثل دهه 1920 امریکا منجر به انقلاب نمیشود اما در یک جامعه غیر دموکراتیک مثل زمان شاه در ایران سبب انقلاب میشود؟
در جوامع دموکراتیک وقتی که مردم از شرایط اقتصادی ناراضی هستند یا مثلا از وضع سیاسی خود نیز رنج میبرند همیشه میتوانند در یک انتخابات حضور یابند و کاندیدایی را که گمان میکنند میتواند به شرایط کمک کند انتخاب نمایند. ولی در یک سیستم استبدادی، مثل سیستم زمان شاه در ایران، مردم نمیتوانستند با انتخابات، سیاستهای شاه را عوض کنند.مردم نمیتوانستند زمینههای سیاستهایی را که مورد علاقه آنها نبود تغییر دهند. بنابراین تفاوت این دو این است که در جوامع دموکراتیک،انتخابات به ملت حق و فرصت تغییر سیاستها را میدهد اما در جوامعی که استبداد در آنها رشد کرده و ریشه دوانیده است ملت این حق را ندارند. به همین دلیل در اولین فرصتی که بتوانند دولت را از بین ببرند اقدام به این کار خواهند کرد. این همان کاری بود که در سال 57 در ایران رخ داد.
من اطمینان دارم که اگر اتفاقات اقتصادی که در آخرین دهه حکومت شاه رخ داد به شکل دیگری رقم میخورد،حوادث هم شکل دیگری به خود میگرفت. در دهه پایانی، قیمت نفت به یکباره بالا رفت و ثروت عظیمیوارد ایران شد اما در دو سال قبل از انقلاب این درآمد کمیکاهش یافته ووضع اقتصادی تا حدی نابسامان شد و در همین زمان نارضایتیها شدت گرفت.من مطمئن هستم که اگر در آن زمان در ایران دولتی داشتیم که انتخابات را آزاد میگذاشت وتا حدی آزادیهای سیاسی شکل میگرفت حوادث هم روند دیگری را طی میکردند. چون ملت چارهای نداشتند جز اینکه به خیابانها ریخته و پایه یک سیستم قدیمیرا در ایران از بین ببرند.
آیا این مساله با مالکیت دولت ایران بر نفت هم ارتباط دارد. به عنوان مثال در امریکا دولت مالک بزرگ نیست و پولی ندارد و مردم هم چیزی نمیخواهند اما در ایران دولت خودش بزرگترین مالک و از همه پولدارتر است. آیا این مساله میتوانست بهعنوان عامل افزایش این انتظارات باشد و سبب تغییر دولت شود؟
بله.کاملا درست است. به خاطر اینکه تفاوت عمدهای که وجود داشت،فقط مساله استبداد سیاسی نبود. بلکه مساله عمدهای که وجود داشت این بود که در ایران و دیگر کشورهایی که به پول نفت اعتیاد دارند و دولت کنترل کامل پول نفت را در اختیار دارد،در شرایط بحران اقتصادی توقعات ملت از دولت بیشتر است. به همین دلیل است که در زمانی که توقعات ملت بالا میرود و دولت هم نمیتواند به این توقعات پاسخ دهد، از این رو امکان شورش و انقلاب بیشتر میشود.
بسیاری معتقدند که در ایران طبقه فقیر انقلاب نکرد بلکه طبقهای که نسبتا از رفاه متوسط برخوردار بود و به ویژه در طول سالهای آخر حکومت شاه با رفاه فزآیندهای مواجه شده بودند به خیابان آمد. چرا؟
به نظر من امروز دیگر کسی این تز را که فقر و فلاکت سبب انقلاب میشود قبول ندارد. در حقیقت اگر به کشورهایی که انقلاب کردند نگاه کنیم مثل فرانسه،روسیه و.. میبینیم که این کشورها به کلی فقیر نبودند بلکه در این کشورها طبقه متوسط تا حد زیادی رشد کرده بود و این کشورها در شرایط یک جهش بزرگ قرار داشتند.انقلاب را فقرا نمیتوانند انجام دهند. مهمترین عامل و عاملی که طبقه متوسط ایران توانست این انقلاب را انجام دهد این است که ناراضیان پول برای انقلاب کردن در اختیار داشتند.
در حقیقت انقلاب نیازمند پول و سازمان است و طبقه متوسط ایران چنین امکاناتی داشت. از این رو درست است که طبقه پائین انقلاب نکرد اما این طبقه توسط طبقه متوسط سازماندهی شد.در حقیقت یکی از مهمترین انتقاداتی که به تز جیمز دیویس میکنند همین مساله است.یکی از نویسندگان معروف و مهم آمریکایی به نام “چارلز تیلی” معتقد است که در یک انقلاب نه تنها باید طبقات ناراضی را داشته باشید بلکه باید تشکیلاتی را هم داشته باشید.
یعنی همان پول نفتی که برای رفاه توسط شاه به جامعه تزریق شد عاملی برای انقلاب علیه خودش شد؟
این یکی از عواملی بود که کمک کرد.من شخصا معتقدم که در ایران مساله سیاسی مهمتر از مساله اقتصادی بود. یعنی در دوره پهلوی، ایران از نظر اقتصادی رشد کرد ولی شاه برنامهای برای حکومت در ایران همچون پادشاهان قاجار داشت. در واقع کار به جایی رسید که ملت فکر میکرد شاه به جای اینکه برای کشور خودش کاری انجام دهد بیشتر به فکر پیش بردن برنامهها و کارهای آمریکا وشوروی است. به ویژه اسلحههایی که شاه میخرید و هزینههای نظامیشاید چندان خوشایند ملت نبودند.از این رو ملت از کوچترین نقطه ضعفی که در رژیم پهلوی بود برای ساقط کردن آن استفاده کند.
ژیسکاردیستن هم با دیدن حیف و میلهایی که میشد و در انتقاد از واردات زیاد کالا به ایران به شاه میگوید؛ شما در تدارک انقلاب علیه خودتان هستید.
اما شاه این مساله را قبول نداشت.به نظر میرسد در این مساله تناقضی بود و رفاهی که مد نظر شاه بود جواب عکس داد. اینطور نیست؟
تاریخ ایران در هیچ دورهای رشد اقتصادی دهه 1970 را شاهد نبود.به نظر من اتفاقی که افتاد این بود که وقتی پول نفت وارد اقتصاد ایران شد،اقتصاد ایران نتوانست این پول را جذب کند. از آن طرف هم شاه سعی کرد به سرعت این پول را وارد برنامههای اقتصادی کرده و به جامعه تزریق کند. از این رو تا حد زیادی مسائل جدی اقتصادی بوجود آورد. ژیسکاردستن در کتاب خودش هم اشاراتی به این مساله میکند. از این رو اگر ما نتوانیم ثروتی را که بدست آوردهایم به درستی بکاربگیریم،نتیجه آن مسائل جدی اقتصادی خواهد شد.در این دوره نه تنها این حیف و میلها زیاد شد بلکه فساد اقتصادی هم زیاد شد. دلیل عمده آن هم این بود که ما دولت دموکراتیک نداشتیم. بلکه شاهد دولتی بودیم که به ملت جواب نمیداد.
بنابراین مقدار زیادی از این پول نفت حیف و میل شد چرا که حساب و کتاب دقیقی هم نبود. این مساله نارضایتی عمدهای را به دنبال داشت.توکویل هم در کتابی که در مورد انقلاب فرانسه مینویسد به همین نکته اشاره میکند.به نظر او اگر به انقلاب فرانسه نگاه کنیم متوجه میشویم که در نواحیای که رشد اقتصادی بیشتری را شاهد بود، عقاید انقلابی ایجاد شد. این نشاندهنده همان نابسامانی است که رشد سریع اقتصادی میتواند در یک جامعه بوجود بیاورد.من در کتابم پیرامون انقلاب ایران هم اشاره میکنم که چگونه ثروت نفت یکی از علل سقوط رژیم پهلوی شد.