آن 20 روز که دل شاه خالی شد
آرشیو
چکیده
متن
«این شاه دیگر آن شاه سابق نبود.» احسان نراقی شاه مغرور سال 1354 را در نشست رامسر با شاه اول مهر 1357 در کاخ سعدآباد مقایسه میکند؛ این چیزی است که نراقی در اولین دیدارش با شاه در کتابش “از کاخ شاه تا زندان اوین” نوشت: «در برابر من مردی ایستاده بود که وقایع اخیر او را بهشدت دگرگون ساخته بود،به طوری که دیگر از آن حس اعتماد به نفسی که قبلا به هنگام حضور در گردهماییهای کارشناسانه، که چند مرتبهای در آنها شرکت کرده بودم نشان میداد، خبری نبود.»
نراقی که با معرفی و وساطت فرح در روزهای آشوب زده به اندرونی شاه راه یافت و حتی بیاعتمادی ساواک به او در مقام مدیر موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی نتوانسته بود محمدرضا پهلوی را از مشورت با او باز دارد، میگوید: «شاه فرق کرده بود؛ غرورش فروکش کرده بود،من به راحتی با او مجادله میکردم.حرفهایی میزدم که گرچه خوشش نمیآمد اما مخالفتی هم با آن نمیکرد.» نراقی خاطرات خود از اولین برخوردهایش با شاه در جلسات محدود کارشناسی نقل میکند که وقتی حرفهایی زد که به مذاق شاه خوش نیامد شاه بدون اینکه پاسخی بدهد جلسه را ترک میکرد و اداره آن را به امیرعباس هویدا نخست وزیرش میسپرد.
اما چه شد که شاه چنین به هم ریخت، آن هم زمانی که هنوز از فراز هلیکوپتر، جمعیت تظاهرکنندگان در روز عید فطر سال 57 را ندیده بود که باور کند مردم شعار میدهند «مرگ بر شاه»؟آیا بیماریاش او را از پا انداخته و مایوسش کرده بود؟ یا مرگ امیر اسدالله علم یا بدبینی به خارجیها و تشبیه خود با پدرش که قدرتهای غربی تخت سلطنت را از زیر پایش کشیدند؟ نراقی در پاسخ میگوید: «بیماریاش را فقط فرح و دکتر ایادی پزشک شاه میدانستند؛ او هم اگر بویی برده بود گمان نمیکرد بیماریاش مهلک باشد، کسی هم به او نگفته بود که سرطان دارد.پس از انقلاب و خروجش از کشور بود که فهمید بیماریاش تا چه حد جدی است.»
نراقی در این گفتوگو از 20 روز هراسآور برای دربار میگوید؛20 روزی که شاه پیام تبریکی به جیمی کارتر رئیس جمهور منتخب ایالات متحده نوشته بود و پاسخی نمیآمد و همان بود که دل شاه را خالی کرد:«رفتار کارتر در تغییر روحیه شاه تاثیر زیادی داشت.وقتی به کارتر تلگراف تبریک زد،20 روز گذشت تا رئیس جمهور دموکرات آمریکا جواب داد.کاخ نیاوران در نگرانی بسر میبرد.همان هفته اول که جواب کارتر نیامد دیگ انتظار جوشید.در همان بحبوجه انقلاب از شاه پرسیدم نظر آمریکاییها درباره شما چیست؟ شاه گفت آمریکاییها یکسال است که میخواهند ما نباشیم.
گفتم چرا این را به مردم نمیگوئید؟گفت هر حرفی را نمیتوان به مردم زد.پس از انتخاب کارتر برایش مسجل شده بود که کاخ سفید او را بر نمیتابد.»شاه میپنداشت قربانی توطئه قدرتهای بزرگ شده؛ همان سرنوشتی که پدر به آن مبتلا گشت و حال گریبان پسر را گرفته است نراقی جایی در کتاب “از کاخ شاه تا زندان اوین” به نقل از شاه مینویسد:«از دست این سیاستمداران غربی!انسان هیچ وقت نمیفهمد که آنها چکار میکنند؟»
توهم توطئه
«به هویدا گفتم امیر عباس! ریاست اداره جوانان یونسکو به من پیشنهاد شده؛ساواک هم مرتب علیه من گزارش میدهد،به اعلیحضرت اطلاع بده که میخواهم بروم.هویدا عادت داشت هر موقع میخواست حرفی را بزند که در خفا بماند میرفت کنار پنجره؛ آنجا ایستاد و گفت من نمیتوانم به اعلیحضرت بگویم؛ چون فکر میکند من خواستم تو را بفرستم تا از آنجا با هم علیه او توطئه کنیم.» نراقی این را شاهدی میآورد بر توهم توطئهای که شاه درگیرش بود و میگوید: «شاه هیچ حرکتی را طبیعی نمیدانست.این را مشاورین ماسون مسلک در ذهنش کرده بودند؛ سر کلاف هر مخالفت داخلی را هم دست خارجیها میدانست.»
بیماری بدبینی شاه چنان پیشرفته بود که حتی معتقد بود مصدق را هم انگلیسیها آوردهاند و با شنیدن نام مصدق برآشفته و مشوش میشد.نه فقط مصدق، که گفتهاند قوامالسلطنه و رزم آرا هم از گزند بدگمانیهای شاه مصون نبودند. نویسنده “از کاخ شاه تا زندان اوین” مجادلاتی در این باره با شاه داشته، میگوید: «مصدق و قوام را از خودش پایینتر فرض میکرد.عقده حقارت داشت. دائما آنها را تحقیر میکرد.البته چند سالی که هویدا نخست وزیر بود، خیال شاه هم راحت شد.به هویدا کمتر سوءظن داشت و او توانسته بود نوعی اعتماد در شاه بوجود آورد.شاه میدانست هویدا اهل ارتباط با خارجیها نیست، در حالی که جذابیت و محبوبیت دکتر علی امینی در بین خارجیان برای شاه کابوس بود. هویدا مواظب بود هیچ احساس شکی بوجود نیاورد.»نراقی بر این حس برخاسته از عقده حقارت،نوعی خودبزرگ بینی ناشی از تبختر را هم میافزاید: «وقتی مقالات روزنامههای خارجی را میخواند بر سر وزرا میزد که شما فلان مقاله را خواندهاید یا نه؟ سعی داشت خودش را نسبت به اطرافیانش در تراز بالاتری بگنجاند.
آمریکاییها هم بر باد غرورش دمیده بودند. اسدالله علم در خاطراتش نوشته راکفلر گفته بود شاه ایران را باید دو سالی به آمریکا ببریم تا به ما مملکتداری بیاموزد.تملق اطرافیانش هم بر این غرور کذب و ویرانگرش افزوده بود.»
نیمه دیگر
«شاه خصوصیاتی که مایل بود داشته باشد را در اشرف میدید.» نراقی درباره این برداشتش از شاه توضیح میدهد:«شاه کمبود شخصیت داشت.اشرف و محمدرضا پهلوی دوقلو و به هم نزدیک بودند. اشرف زن سرسختی بود و جرات داشت؛ برخلاف ضعف شاه. شاه هم از اشرف خیلی حساب میبرد؛هوشنگ رام تعریف کرده که سفیر آمریکا به او گفته تاجران آمریکایی که به ایران میآیند سراغ پرنسس 20 درصدی را میگیرند،چون اشرف 20 درصد حقالزحمه میگرفت و کارشان را راه میانداخت. رام گفت من متاثر شدم و به شاه گفتم: قربان سفیر آمریکا چنین حرفی میزند. شاه گفت: خوب است شما این حرف را به اشرف بگوئید.خودش جرات نداشت به خواهرش بگوید.این بیشتر به خاطر خدمتی بود که اشرف در سالهای اول سلطنت به برادرش کرده بود؛سالهایی که شاه در مقابل مجلس چهاردهم بود با شخصیتهای سرسخت و با تجربهای مثل دکتر مصدق و قوام السلطنه.اشرف در سالهای نخست با چهرههای کهنه کار سیاسی، نشست و برخاست میکرد و ضعف شاه پوشیده میشد.»
روابط شاه و فرح
فرح دیبا در سال 54 نائب السلطنه شد، اما تا سال 56 نتوانست نقش قابل توجهی ایفا کند و پس از آن بود که در بحرانها نقش آفرین شد و حتی دیدارهایی نیز با اعضای جبهه ملی داشت.نراقی که پیوند نسبی نیز با فرح دارد،از ملکه دربار پهلوی میگوید:«فرح با بقیه اعضای دربار فرق داشت،اهل معامله نبود،هر جا میرفت آثار فرهنگی آنجا را قدر میدانست.یک بار دیدم هویدا جلیقهای پوشیده عین جنس پارچه دامن فرح؛گفتم امیر عباس!چطور جلیقهای شبیه دامن فرح پوشیدی؟گفت قرار گذاشتیم او لباسهای محلی را به من هم بدهد تا من هم بپوشم؛این هم جلیقه بلوچی است،از آنجا آورده و پارچهای هم به من داده.فرح روحیه درباری نداشت؛پیش از ازدواج با شاه دختر ساده و تحصیلکردهای بود که روحیهاش را بعدا هم حفظ کرد.»
زندگی زناشویی شاه و فرح به روایت نراقی چنین بود:«فرح، شاه را دوست داشت و در عشقش به شاه، صادق بود.شاه احساسات فرح را نداشت، اما برای او احترام قائل بود و ذوق هنری و فرهنگی فرح را ارج میگذاشت.»نراقی درباره روابط شاه با زنهای دیگر و تاثیر آن بر روابط زناشویی شاه و فرح میگوید: «فرح از روابط پنهانی شاه اطلاع داشت؛ منتهی تا به ارتباط طولانی منجر نمیشد عکسالعملی نشان نمیداد. اما روابط شاه با دختری به اسم “طلا”او را خیلی ناراحت کرده بود.» شطینتهای جنسی شاه هم جنس ایرانی داشت و هم اروپایی؛چنانکه امیر اسدالله علم در یادداشتهایش به دختران زیباروی فرنگی اشاره میکند که شاه ساعاتی با آنها خوش میگذراند؛اما روایتی دیگر هم هست که نراقی نقل میکند:«شاه بیشتر با این دخترها حرف میزد.خیلی کم بحث همخوابگی با آنها پیش میآمد؛این دخترها اغلب پای درددل شاه مینشستند و شاه هم بهخاطر اینکه آنها با ایران آشنا نبودند و مطمئن بود حرفهایش در جایی درز نمیکند با آنها حرف میزد.آنها برای شاه محرمتر بودند.»
خب این اعتماد به زنان فرنگی چگونه با دیده ظنین شاه به غرب مطابقت میکرد؟شاه نمیترسید که شاید یکی از آن مهمانان فرنگی عامل اطلاعاتی- جاسوسی غرب باشند و چطور سفره دلش را برای آنها باز میکرد؟پاسخ میدهد:«نه؛ نگران این چیزها نبود.آن دخترها را در سطحی نمیدید که اطلاعات رد و بدل کنند.برایش سطح بازی فراتر از اینها بود.»
بینیازی از خبر
اما گویی از منظر سیاسی شاه و فرح تفاوتهای جدیتری با هم داشتند:«شاه خودش را نیازمند کسب خبر نمیدانست. همه از روحیه شاه خبر داشتند و چیزهایی به او میگفتند که میخواست بشنود.همان نقلی که گفته شده فرق شاه و پدرش این بود که کسی نمیتوانست به رضاشاه دروغ بگوید،اما کسی نمیتوانست به پسرش راست بگوید. فرح با اقشار مختلفی در تماس بود.فرح میگفت: “خیال میکنید من اخبار را از شما میگیرم.من خدمتگزار شخصی دارم که جنوب شهر زندگی میکند، صبح به صبح میآید و اخبار جنوب شهر را برایم تعریف میکند،من از شما مطلعترم. “فرح زودتر از شاه بوی انقلاب را استشمام کرد. او میخواست جلوی بحران را بگیرد. فرح موجب شد که بختیار را پیش شاه ببرند و به او پیشنهاد نخست وزیری بدهند.اما شاه اطلاعی از آنچه در اطرافش میگذشت نداشت.»
در “از کاخ شاه تا زندان اوین”نقل شده که نراقی در اولین دیدارش با شاه فیش حقوقی رانندهاش را، که یکی از کارکنان وزارت آموزش عالی بود به شاه نشان میدهد که راننده به او داده بود که بپرسد: “آیا فکر میکنید اعلیحضرت میداند که من پس از بیست سال خدمت 1500 تومان حقوق میگیرم؟”در آنجا نوشته شده، واضح بود که شاه هیچ وقت فیش حقوق ندیده بود که نراقی به او میگوید با این مبلغ حتی نمیتوان دو اتاق در محلات جنوب شهر اجاره کرد.نراقی سپس میگوید: «وقتی فیش حقوقی را دید نمیدانست بگوید زیاد است یا کم؛ از قیمتها تصوری نداشت.»
با این حال نراقی ناراحتی شاه از قطع مکرر برق را در کتابش به تصویر میکشد؛ سوال این است رهبری که تصوری از جزرومدهای معیشتی مردم ندارد و کسی هم پیام نارضایتیها را به گوشش نمیرساند،چرا چنین از قطع برق برآشفته میشود؟و پاسخ نراقی: «میفهمید خاموشیها تاثیر بدی بر جای میگذارد.تهران زیرپایش بود،خاموشی تهران برایش کشنده بود.شایع بود که کارگران کارخانه برق تهران،شاه را بازی میدادند.گرچه برق دربار مستقل بود و از فاز جداگانهای تامین میشد اما فاصله میان قطع برق و وصل آن،دربار را به شوک میبرد و شاه را به خشم.»
شروط امینی و بازرگان
نراقی، چنانکه در کتابش نوشته در دیدارش با محمدرضا پهلوی پیام داریوش فروهر، سخنگوی جبهه ملی، را میرساند با این مضمون که شاه در افتتاحیه مجلس جدید التزامش را به قانون اساسی نشان دهد و با حفظ حقوق مردم،فاصلهاش را با ملت کم کند تا راهی به آشتی هموار شود؛پیامی که شاه جدی نمیگیرد. نراقی در این گفتوگو روایت ناگفتهای بازگو میکند از آنچه بعدها در سالهای 64-1363 میگوید و میشنود درباره شروط علی امینی برای کسب سمت نخست وزیری:«وقتی که پس از آزادی از زندان برای ادامه فعالیتهایم در یونسکو به پاریس رفتم؛ با دکتر امینی ملاقات کردم و پرسیدم در سال 56 چرا گذاشتید جمشید آموزگار که درباری سادهای بود نخستوزیر شود، اگر به شما پیشنهاد میشد چه میکردید؟امینی گفت: “شاه آن زمان ما را نمیپذیرفت.ماههای آخر بود که قبول کرد با او دیدار کنیم.
اما اگر شاه به من پیشنهاد نخستوزیری میداد،من دو شرط برای پذیرش آن میگذاشتم؛یکی اینکه باید قانون اساسی رعایت شود و جلوی تندروی ساواک را گرفت و دوم اینکه مهندس مهدی بازرگان نایب نخست وزیر شود.”من گفتم شرط هوشمندانهای بود؛6 ماه بعد به تهران آمدم و برای بازرگان آنچه امینی گفته بود را نقل کردم.بازرگان گفت من هم این پیشنهاد را میپذیرفتم و شرط سومی میگذاشتم که روابط ما با آمریکاییها عادی شود و از حالت وابستگی درآید. سپس این حرف بازرگان را به امینی منتقل کردم و امینی گفت من هم قبول میکردم.»
نراقی که با معرفی و وساطت فرح در روزهای آشوب زده به اندرونی شاه راه یافت و حتی بیاعتمادی ساواک به او در مقام مدیر موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی نتوانسته بود محمدرضا پهلوی را از مشورت با او باز دارد، میگوید: «شاه فرق کرده بود؛ غرورش فروکش کرده بود،من به راحتی با او مجادله میکردم.حرفهایی میزدم که گرچه خوشش نمیآمد اما مخالفتی هم با آن نمیکرد.» نراقی خاطرات خود از اولین برخوردهایش با شاه در جلسات محدود کارشناسی نقل میکند که وقتی حرفهایی زد که به مذاق شاه خوش نیامد شاه بدون اینکه پاسخی بدهد جلسه را ترک میکرد و اداره آن را به امیرعباس هویدا نخست وزیرش میسپرد.
اما چه شد که شاه چنین به هم ریخت، آن هم زمانی که هنوز از فراز هلیکوپتر، جمعیت تظاهرکنندگان در روز عید فطر سال 57 را ندیده بود که باور کند مردم شعار میدهند «مرگ بر شاه»؟آیا بیماریاش او را از پا انداخته و مایوسش کرده بود؟ یا مرگ امیر اسدالله علم یا بدبینی به خارجیها و تشبیه خود با پدرش که قدرتهای غربی تخت سلطنت را از زیر پایش کشیدند؟ نراقی در پاسخ میگوید: «بیماریاش را فقط فرح و دکتر ایادی پزشک شاه میدانستند؛ او هم اگر بویی برده بود گمان نمیکرد بیماریاش مهلک باشد، کسی هم به او نگفته بود که سرطان دارد.پس از انقلاب و خروجش از کشور بود که فهمید بیماریاش تا چه حد جدی است.»
نراقی در این گفتوگو از 20 روز هراسآور برای دربار میگوید؛20 روزی که شاه پیام تبریکی به جیمی کارتر رئیس جمهور منتخب ایالات متحده نوشته بود و پاسخی نمیآمد و همان بود که دل شاه را خالی کرد:«رفتار کارتر در تغییر روحیه شاه تاثیر زیادی داشت.وقتی به کارتر تلگراف تبریک زد،20 روز گذشت تا رئیس جمهور دموکرات آمریکا جواب داد.کاخ نیاوران در نگرانی بسر میبرد.همان هفته اول که جواب کارتر نیامد دیگ انتظار جوشید.در همان بحبوجه انقلاب از شاه پرسیدم نظر آمریکاییها درباره شما چیست؟ شاه گفت آمریکاییها یکسال است که میخواهند ما نباشیم.
گفتم چرا این را به مردم نمیگوئید؟گفت هر حرفی را نمیتوان به مردم زد.پس از انتخاب کارتر برایش مسجل شده بود که کاخ سفید او را بر نمیتابد.»شاه میپنداشت قربانی توطئه قدرتهای بزرگ شده؛ همان سرنوشتی که پدر به آن مبتلا گشت و حال گریبان پسر را گرفته است نراقی جایی در کتاب “از کاخ شاه تا زندان اوین” به نقل از شاه مینویسد:«از دست این سیاستمداران غربی!انسان هیچ وقت نمیفهمد که آنها چکار میکنند؟»
توهم توطئه
«به هویدا گفتم امیر عباس! ریاست اداره جوانان یونسکو به من پیشنهاد شده؛ساواک هم مرتب علیه من گزارش میدهد،به اعلیحضرت اطلاع بده که میخواهم بروم.هویدا عادت داشت هر موقع میخواست حرفی را بزند که در خفا بماند میرفت کنار پنجره؛ آنجا ایستاد و گفت من نمیتوانم به اعلیحضرت بگویم؛ چون فکر میکند من خواستم تو را بفرستم تا از آنجا با هم علیه او توطئه کنیم.» نراقی این را شاهدی میآورد بر توهم توطئهای که شاه درگیرش بود و میگوید: «شاه هیچ حرکتی را طبیعی نمیدانست.این را مشاورین ماسون مسلک در ذهنش کرده بودند؛ سر کلاف هر مخالفت داخلی را هم دست خارجیها میدانست.»
بیماری بدبینی شاه چنان پیشرفته بود که حتی معتقد بود مصدق را هم انگلیسیها آوردهاند و با شنیدن نام مصدق برآشفته و مشوش میشد.نه فقط مصدق، که گفتهاند قوامالسلطنه و رزم آرا هم از گزند بدگمانیهای شاه مصون نبودند. نویسنده “از کاخ شاه تا زندان اوین” مجادلاتی در این باره با شاه داشته، میگوید: «مصدق و قوام را از خودش پایینتر فرض میکرد.عقده حقارت داشت. دائما آنها را تحقیر میکرد.البته چند سالی که هویدا نخست وزیر بود، خیال شاه هم راحت شد.به هویدا کمتر سوءظن داشت و او توانسته بود نوعی اعتماد در شاه بوجود آورد.شاه میدانست هویدا اهل ارتباط با خارجیها نیست، در حالی که جذابیت و محبوبیت دکتر علی امینی در بین خارجیان برای شاه کابوس بود. هویدا مواظب بود هیچ احساس شکی بوجود نیاورد.»نراقی بر این حس برخاسته از عقده حقارت،نوعی خودبزرگ بینی ناشی از تبختر را هم میافزاید: «وقتی مقالات روزنامههای خارجی را میخواند بر سر وزرا میزد که شما فلان مقاله را خواندهاید یا نه؟ سعی داشت خودش را نسبت به اطرافیانش در تراز بالاتری بگنجاند.
آمریکاییها هم بر باد غرورش دمیده بودند. اسدالله علم در خاطراتش نوشته راکفلر گفته بود شاه ایران را باید دو سالی به آمریکا ببریم تا به ما مملکتداری بیاموزد.تملق اطرافیانش هم بر این غرور کذب و ویرانگرش افزوده بود.»
نیمه دیگر
«شاه خصوصیاتی که مایل بود داشته باشد را در اشرف میدید.» نراقی درباره این برداشتش از شاه توضیح میدهد:«شاه کمبود شخصیت داشت.اشرف و محمدرضا پهلوی دوقلو و به هم نزدیک بودند. اشرف زن سرسختی بود و جرات داشت؛ برخلاف ضعف شاه. شاه هم از اشرف خیلی حساب میبرد؛هوشنگ رام تعریف کرده که سفیر آمریکا به او گفته تاجران آمریکایی که به ایران میآیند سراغ پرنسس 20 درصدی را میگیرند،چون اشرف 20 درصد حقالزحمه میگرفت و کارشان را راه میانداخت. رام گفت من متاثر شدم و به شاه گفتم: قربان سفیر آمریکا چنین حرفی میزند. شاه گفت: خوب است شما این حرف را به اشرف بگوئید.خودش جرات نداشت به خواهرش بگوید.این بیشتر به خاطر خدمتی بود که اشرف در سالهای اول سلطنت به برادرش کرده بود؛سالهایی که شاه در مقابل مجلس چهاردهم بود با شخصیتهای سرسخت و با تجربهای مثل دکتر مصدق و قوام السلطنه.اشرف در سالهای نخست با چهرههای کهنه کار سیاسی، نشست و برخاست میکرد و ضعف شاه پوشیده میشد.»
روابط شاه و فرح
فرح دیبا در سال 54 نائب السلطنه شد، اما تا سال 56 نتوانست نقش قابل توجهی ایفا کند و پس از آن بود که در بحرانها نقش آفرین شد و حتی دیدارهایی نیز با اعضای جبهه ملی داشت.نراقی که پیوند نسبی نیز با فرح دارد،از ملکه دربار پهلوی میگوید:«فرح با بقیه اعضای دربار فرق داشت،اهل معامله نبود،هر جا میرفت آثار فرهنگی آنجا را قدر میدانست.یک بار دیدم هویدا جلیقهای پوشیده عین جنس پارچه دامن فرح؛گفتم امیر عباس!چطور جلیقهای شبیه دامن فرح پوشیدی؟گفت قرار گذاشتیم او لباسهای محلی را به من هم بدهد تا من هم بپوشم؛این هم جلیقه بلوچی است،از آنجا آورده و پارچهای هم به من داده.فرح روحیه درباری نداشت؛پیش از ازدواج با شاه دختر ساده و تحصیلکردهای بود که روحیهاش را بعدا هم حفظ کرد.»
زندگی زناشویی شاه و فرح به روایت نراقی چنین بود:«فرح، شاه را دوست داشت و در عشقش به شاه، صادق بود.شاه احساسات فرح را نداشت، اما برای او احترام قائل بود و ذوق هنری و فرهنگی فرح را ارج میگذاشت.»نراقی درباره روابط شاه با زنهای دیگر و تاثیر آن بر روابط زناشویی شاه و فرح میگوید: «فرح از روابط پنهانی شاه اطلاع داشت؛ منتهی تا به ارتباط طولانی منجر نمیشد عکسالعملی نشان نمیداد. اما روابط شاه با دختری به اسم “طلا”او را خیلی ناراحت کرده بود.» شطینتهای جنسی شاه هم جنس ایرانی داشت و هم اروپایی؛چنانکه امیر اسدالله علم در یادداشتهایش به دختران زیباروی فرنگی اشاره میکند که شاه ساعاتی با آنها خوش میگذراند؛اما روایتی دیگر هم هست که نراقی نقل میکند:«شاه بیشتر با این دخترها حرف میزد.خیلی کم بحث همخوابگی با آنها پیش میآمد؛این دخترها اغلب پای درددل شاه مینشستند و شاه هم بهخاطر اینکه آنها با ایران آشنا نبودند و مطمئن بود حرفهایش در جایی درز نمیکند با آنها حرف میزد.آنها برای شاه محرمتر بودند.»
خب این اعتماد به زنان فرنگی چگونه با دیده ظنین شاه به غرب مطابقت میکرد؟شاه نمیترسید که شاید یکی از آن مهمانان فرنگی عامل اطلاعاتی- جاسوسی غرب باشند و چطور سفره دلش را برای آنها باز میکرد؟پاسخ میدهد:«نه؛ نگران این چیزها نبود.آن دخترها را در سطحی نمیدید که اطلاعات رد و بدل کنند.برایش سطح بازی فراتر از اینها بود.»
بینیازی از خبر
اما گویی از منظر سیاسی شاه و فرح تفاوتهای جدیتری با هم داشتند:«شاه خودش را نیازمند کسب خبر نمیدانست. همه از روحیه شاه خبر داشتند و چیزهایی به او میگفتند که میخواست بشنود.همان نقلی که گفته شده فرق شاه و پدرش این بود که کسی نمیتوانست به رضاشاه دروغ بگوید،اما کسی نمیتوانست به پسرش راست بگوید. فرح با اقشار مختلفی در تماس بود.فرح میگفت: “خیال میکنید من اخبار را از شما میگیرم.من خدمتگزار شخصی دارم که جنوب شهر زندگی میکند، صبح به صبح میآید و اخبار جنوب شهر را برایم تعریف میکند،من از شما مطلعترم. “فرح زودتر از شاه بوی انقلاب را استشمام کرد. او میخواست جلوی بحران را بگیرد. فرح موجب شد که بختیار را پیش شاه ببرند و به او پیشنهاد نخست وزیری بدهند.اما شاه اطلاعی از آنچه در اطرافش میگذشت نداشت.»
در “از کاخ شاه تا زندان اوین”نقل شده که نراقی در اولین دیدارش با شاه فیش حقوقی رانندهاش را، که یکی از کارکنان وزارت آموزش عالی بود به شاه نشان میدهد که راننده به او داده بود که بپرسد: “آیا فکر میکنید اعلیحضرت میداند که من پس از بیست سال خدمت 1500 تومان حقوق میگیرم؟”در آنجا نوشته شده، واضح بود که شاه هیچ وقت فیش حقوق ندیده بود که نراقی به او میگوید با این مبلغ حتی نمیتوان دو اتاق در محلات جنوب شهر اجاره کرد.نراقی سپس میگوید: «وقتی فیش حقوقی را دید نمیدانست بگوید زیاد است یا کم؛ از قیمتها تصوری نداشت.»
با این حال نراقی ناراحتی شاه از قطع مکرر برق را در کتابش به تصویر میکشد؛ سوال این است رهبری که تصوری از جزرومدهای معیشتی مردم ندارد و کسی هم پیام نارضایتیها را به گوشش نمیرساند،چرا چنین از قطع برق برآشفته میشود؟و پاسخ نراقی: «میفهمید خاموشیها تاثیر بدی بر جای میگذارد.تهران زیرپایش بود،خاموشی تهران برایش کشنده بود.شایع بود که کارگران کارخانه برق تهران،شاه را بازی میدادند.گرچه برق دربار مستقل بود و از فاز جداگانهای تامین میشد اما فاصله میان قطع برق و وصل آن،دربار را به شوک میبرد و شاه را به خشم.»
شروط امینی و بازرگان
نراقی، چنانکه در کتابش نوشته در دیدارش با محمدرضا پهلوی پیام داریوش فروهر، سخنگوی جبهه ملی، را میرساند با این مضمون که شاه در افتتاحیه مجلس جدید التزامش را به قانون اساسی نشان دهد و با حفظ حقوق مردم،فاصلهاش را با ملت کم کند تا راهی به آشتی هموار شود؛پیامی که شاه جدی نمیگیرد. نراقی در این گفتوگو روایت ناگفتهای بازگو میکند از آنچه بعدها در سالهای 64-1363 میگوید و میشنود درباره شروط علی امینی برای کسب سمت نخست وزیری:«وقتی که پس از آزادی از زندان برای ادامه فعالیتهایم در یونسکو به پاریس رفتم؛ با دکتر امینی ملاقات کردم و پرسیدم در سال 56 چرا گذاشتید جمشید آموزگار که درباری سادهای بود نخستوزیر شود، اگر به شما پیشنهاد میشد چه میکردید؟امینی گفت: “شاه آن زمان ما را نمیپذیرفت.ماههای آخر بود که قبول کرد با او دیدار کنیم.
اما اگر شاه به من پیشنهاد نخستوزیری میداد،من دو شرط برای پذیرش آن میگذاشتم؛یکی اینکه باید قانون اساسی رعایت شود و جلوی تندروی ساواک را گرفت و دوم اینکه مهندس مهدی بازرگان نایب نخست وزیر شود.”من گفتم شرط هوشمندانهای بود؛6 ماه بعد به تهران آمدم و برای بازرگان آنچه امینی گفته بود را نقل کردم.بازرگان گفت من هم این پیشنهاد را میپذیرفتم و شرط سومی میگذاشتم که روابط ما با آمریکاییها عادی شود و از حالت وابستگی درآید. سپس این حرف بازرگان را به امینی منتقل کردم و امینی گفت من هم قبول میکردم.»