آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

هنری دیوید تورو مرد درونگرایی بود که در جنگل‌های اطراف کنکورد در ماساچوست زندگی می‌کرد و هر روز هم جزییات رشد گیاهان و مهاجرت پرندگان را در دفتر یادداشتش می‌نوشت. اما چه‌طور شد که غول‌های سیاسی بزرگ جهان، مثل مهاتما گاندی، مارتین لوترکینگ و لئو تولستوی، او را الگوی خود قرار دادند؟
پاسخ این سوال ساده است. مقاله معروف تورو در باب نافرمانی مدنی، سنگ بنای یکی از تاثیرگذارترین رفتارهای اجتماعی را گذاشت. این مقاله که در سال 1849 میلادی نوشته شده،‌ تحلیلی از مناسبات اعضای جامعه با حکومت است اما در این مقاله صرفا با تئوری‌های انتزاعی روبه‌رو نیستیم. این مقاله درواقع واکنش شدید و شخصی تورو به بلایی است که به صورت خودخواسته سرش آمد. او از برده‌داری متنفر بود و در عین حال می‌دانست که درآمدهای وقت مالیاتی کشور صرفِ حمایت از سیستم برده داری می‌شود.
 
به همین خاطر بود که تصمیم گرفت به نشانه اعتراض از پرداخت مالیات سرباز بزند. او چنان بر این عقیده خود استوار ماند که کار به جاهای باریک کشید و او را در ژوییه سال 1846 میلادی بازداشت کردند و به زندان انداختند. تورو می‌خواست این مبارزه اعتراضی را ادامه بدهد اما خویشاوندانش بدون اطلاع او مالیات کذایی را پرداختند و او آزاد شد. اما مقاله‌ای که تورو پس از این ماجرا در واکنش به قوانین ناعادلانه حکومتی و تبعیت کورکورانه افراد جامعه از این قوانین نوشت چنان قدرتمند و تاثیرگذار بود که پس از گذشت سال‌ها هنوز هم به عنوان یکی از مهمترین متون سیاسی که یک آمریکایی آن را نوشته شهرت دارد. در بخشی از این مقاله آمده است: “آیا شهروند باید عقلش را دست حکومت بسپرد؟ اگر این طور است، اصلا عقل انسان به چه کاری می‌آید؟ ما که نباید قانون و حق را هم سطح بدانیم. تنها تعهدی هم که داریم این است که هر زمانی هر فکری را که به نظرمان درست می‌آید اجرا کنیم.” زندانی شدن تورو درواقع نخستین تجربه مستقیم او از قدرت حکومتی بود.
 
تورو می‌گفت: “بچرخ تا بچرخیم‌ تا معلوم شود انسان قوی‌تر است یا حکومت”. او پس از آزادی از زندان از خود پرسید: “چرا انسان‌ها بدون بررسی عادلانه و ناعادلانه بودن قوانین از آنها پیروی می‌کنند؟ چرا از اطاعت از قوانینی که می‌دانند نادرست است سرباز نمی‌زنند؟” تورو خویشاوندان و دوستانی را که برای رهایی او از زندان تلاش کرده بودند درک نمی‌کرد و می‌دید که * * دیواری میان او و این مردم وجود دارد؛‌ دیواری که باید برای رسیدن مردم به آزادی واقعی فرو می‌ریخت. درواقع، او نمی‌خواست جامعه را اصلاح کند؛ بلکه فقط از وجدان و عقل خود پیروی می‌کرد. تورو در عین حال عقیده توماس جفرسون را در مورد حکومت قبول داشت: “آن حکومتی بهتر است که کمتر حکومت کند.”

تورو در نیوانگلند به دنیا آمده بود و از همان کودکی شاگرد طبیعت شده بود. در اوایل قرن نوزدهم میلادی، نیوانگلند به مرکز جنبش روشنفکری استعلاگرایی (Transcendentalism ) تبدیل شده بود. در سال 1834 میلادی- وقتی که تورو هنوز دانشجوی‌هاروارد بود- مهم‌ترین متفکران استعلاگرایی در کنکورد زندگی می‌کردند و تورو هم تحت تاثیر آن‌ها بود. او ظاهرا در زمان و مکانی زندگی می‌کرد که انگیزه فکری لازم را به او تزریق می‌کرد. فلسفه استعلاگرایی به جای ماتریالیسم بر ایده‌آلیسم تاکید می‌کرد و بر اساس آن، حقیقت و انسانیت با مکاشفات درونی هر فرد پیوند می‌خورد. اما تورو با روش نسبتا نظری استعلاگرایی چندان احساس نزدیکی نمی‌کرد و می‌خواست این مکاشفات درونی را در زندگی واقعی جستجو و کشف کند.
 
با وجود این،‌ تورو کاملا تحت تاثیر رالف والدو امرسون- از پیشگامان استعلاگرایی- بود. امرسون در توصیف تورو می‌گوید: “تنها زندگی می‌کرد. هیچ‌گاه به کلیسا نرفت. هیچ‌گاه رای نداد. از پرداخت مالیات به دولت سر باز زد. گوشت نمی‌خورد. با وجود این‌که واقعاً در طبیعت زندگی می‌کرد هرگز به هیچ سلاحی متوسل نشد. خودش تصمیم گرفت در مدرسه طبیعت تحصیل کند. به صدایی که از درون هر انسانی برمی‌خیزد و به خاطر بی‌توجهی خاموش می‌شود گوش فرا داد. “ در دوران حیات هنری دیوید تورو، همگان او را به عنوان مرد طبیعت می‌شناختند و هیچ‌کس او را نظریه‌پرداز یا متفکری رادیکال نمی‌خواند. خیلی‌ها مقالات سیاسی او و به‌خصوص “نافرمانی مدنی” را به کلی نادیده گرفتند. دو کتابی هم که از او در دوران حیاتش منتشر شد حاصل جستجوی او در طبیعت بود. افکار سیاسی تورو تا مدت‌ها مجهول مانده بود اما توسل گاندی به این افکار و به‌خصوص به ایده نافرمانی مدنی توجه همگان را نسبت به فیلسوفی جلب کرد که در آمریکا توجه چندانی به افکارش نشده بود.

تورو در نوشتار معروفش، “والدن”، توصیه می‌کند: “ساده باش و همه چیز را ساده کن.” گاندی و بسیاری از متفکران دیگر هم از این ایده او پیروی کردند. اما به هرصورت او در زمان حیاتش درست درک نشد و حتی امرسون هم نافرمانی مدنی او را تایید نکرد. مرگش هم بی‌سر و صدا بود. در سال 1860 میلادی- در 44 سالگی- از دنیا رفت. می‌گویند تا آن زمان به ایده خودش که “انسان باید کریستف کلمب خودش باشد” عمل کرده بود و کاشف خودش شده بود.

تبلیغات