آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

  دنیای معاصر در هر گوشه از تاریخ خود ثابت می‌کند که نابود کردن نهادها بسیار آسان‌تر از ایجاد آن‌ها است. با این حال به نظر می‌رسد کمتر کسی متوجه این واقعیت است. حزب کارگر بریتانیا مجموعه‌ای از “اصلاحات قانون اساسی” آغاز کرده است. این روند تغییر برای کسانی که آن را آغاز می‌کنند بسیار منطقی و عادلانه جلوه می‌کند. به همین علت است که همیشه باید به اولین و بزرگ‌ترین اصلاح‌طلب لیبرال برگردیم که تاثیرش بر فرهنگ معاصر و سیاست معاصر همپای هیچکدام از متفکران روشنگری نیست: ژان ژاک روسو. در آثار روسو کشف می‌کنیم که جدال بین محافظه‌کاران و لیبرال‌ها در زمینه‌های مختلف زندگی اجتماعی، به واقع بر سر چیست. این جدال بر سر آزادی، برابری یا قدرت نیست بلکه بر سر ذخیره موروثی دانش اجتماعی است.

قرارداد اجتماعی
بحث‌های روسو راجع به قرارداد اجتماعی، اراده عمومی، طبیعت حاکمیت و شهروندی، ریشه‌های نابرابری و امکان‌پذیری انتخاب دموکرات از نظر فلسفی بسیار جذابند. اما آن‌ها را باید در چارچوب کل آثار او دید. روسو تنها فیلسوفی بزرگ نبود؛ در ضمن فیلسوفی بود که از طریق احساس فکر می‌کرد و از طریق فکر، احساس می‌کرد. هر آن‌چه از قلم او بیرون آمده نشان از زندگی‌ای غیرقابل تقلید دارد؛ و اگر قرار باشد نویسنده‌ای لیبرالیسم را باور‌کردنی و ملموس سازد آن روسو است که با احساس به قلب اخلاقی و عاطفی لیبرالیسم رسید. دیدگاه او به زندگی در ضمن صورتی از زندگی بود و آن‌را نه فقط در آثار فلسفی‌اش که در رمانی بسیار پرنفوذ – جولی، هلوئیز جدید – بیان کرد که می‌توان آن را در کنار تنها کار هنری شاخص دیگری که از زیر دست فیلسوفی بیرون آمده است، مقایسه کرد: سمپوزیومِ افلاطون.
 
روسو در ترکیباتش یا در نوشته‌هایش راجع به موسیقی به شیوه‌ای دیگر و از طریقی دیگر – گرچه از نظر او‌،‌ طریقی مرتبط – دیدگاه بنیادینش را بیان کرد. و البته که او با “اعترافات” بهترین و شاید زیباترین نمونه خودزندگی‌نامه رمانتیک را به آیندگان هدیه کرد – دروغ یگانه در صورت اساسا مدرن آن. به این دستاوردها، ارزیابی بی‌نظیر او از تمایز بین جوامع شکارچی-انبارگر و کشاورزی؛ درکش از زبان و عمق مسئله علمی که مطرح می‌کند؛ و دیدگاه‌های بسیار اصیل، بسیار موثر و بسیار خطرناکش راجع به تحصیلات را اضافه کنید و به سرعت در می‌یابید که در یک مقاله به هیچ وجه نمی‌توان به اندازه کافی راجع به روسو صحبت کرد و بحثی را به اتمام رساند. با این حال درسی هست که باید از او فرا گرفت: این درس را می‌توان بدون انحراف بسیار خلاصه‌تر از آن حدی بیان کرد که خود آن فیسلوف به موضوع به این مهمی اختصاص می‌داد. من فی‌الحال از “لیبرالیسم” در معنای مدرن آن استفاده کردم – یا در یکی از معناهای مدرنش.
 
روسو حاضر به استفاده از این کلمه نبود؛ در ضمن عقایدش را با متفکرانی که امروز “لیبرال‌های کلاسیک” می‌نامیم یکی نمی‌پنداشت. لیبرالیسم سنتی فکری است که از تعامل بین دو آرمان سیاسی به دست آمده: آزادی و برابری. تفاوت لیبرال‌ها با هم در این است که برایشان آزادی مهمتر باشد یا برابری. آزادی‌خواهان می‌گویند آزادی نباید بر سر هیچ چیزی معاوضه شود مگر آزادی اما “لیبرال‌ها”ی امروز آمریکا وقتی آزادی و برابری در تقابل قرار می‌گیرد، اولی را فدای دومی می‌کنند. هم آزادی‌خواهان و هم برابری‌طلبان با حاکمیت مطلق مخالفند و این مخالفت اغلب آن دو را در عمل متحد می‌کند حتی اگر وحدت‌شان در تئوری مشکل باشد. روسو شخصا با شور و شوق طرفدار هم آزادی و هم برابری بود. اما او در ضمن بعضی تنش‌های عمیق بین این دو را واکاوی کرد. او وقتی دید مردم با آزادی‌شان چه می‌کنند، مشمئز شد و این حالت او اثباتی بر نابرابری‌ عمیقش بود که او را از بسیاری هم‌عصرانش جدا می‌ساخت.

آزادی حقیقی
برای روسو آزادی حقیقی “آزادی اخلاقی” است. این آزادی تنها در فقدان موانع نیست. آزادی انتخابی خودمختارانه است. مردم فقط وقتی آزادند که بتوانند خود را اسیر کنند. از این اندیشه، اندیشه دیگری ظهور می‌کند، که در روسو موجود است و کانت آن را به روشنی بیان کرد: آزادی در ضمن یعنی تسلیم به قانون: به قول روسو در قرارداد اجتماعی: “اطاعت از قانونی که طرح کرده‌ایم، ‌آزادی است”. در اندیشه روسو جامعه فقط وقتی می‌تواند آزاد باشد که آزادانه و توافقی،‌ آزاد باشد و محدودیت‌ها فقط وقتی دست و پا را می‌بندد که خود آن‌ها را به خود تحمیل کرده باشیم. در نتیجه جامعه باید بر اساس قراردادی بنا شود: هر فرد قول اطاعت می‌دهد، به ازای این‌که همه چنین قولی دهند. اما در اینجا تناقضی هست و روسو بارها به این تناقض برمی‌گردد.
 
قابلیت قول دادن، متعهد کردن، خودمختار عمل کردن – همه این‌ها شامل زبان است و این خود به جامعه نیازمند است. عامل خودمختار در دل طبیعت موجود نیست:‌ این عامل ساخته اجتماع است. چنانکه روسو خود به روشنی می‌گوید، آزادی طبیعی ما با قرارداد اجتماعی نابود می‌شود و این قرارداد “آزادی مدنی”‌ را به جای آن قرار می‌دهد. از آزادی مدنی، آزادی اخلاقی می‌روید و تنها با ظهور آزادی اخلاقی است که ما می‌توانیم خود را به قراردادی متعهد کنیم. پس چگونه می‌توان جامعه‌ای را بر قراردادی بنیان کرد وقتی که بدون جامعه نمی‌توان قراردادی داشت؟ این تناقض قدرتمندی است که در روسو اراده به باور را باعث می‌شود. ما باید جوری زندگی کنیم که انگار متعهد به قراردادی هستیم، گرچه می‌دانیم چنین چیزی غیرممکن است. نابرابری بر دو قسم است- طبیعی و مصنوعی. به باور روسو نابرابری‌هایی که در جامعه ظهور می‌کنند، محدودکننده آزادی هستند، هم آزادی بالایی‌ها و هم آزادی پایینی‌ها. ثروتمندان برده تجمل می‌شوند و متکی به دیگران که به آن‌ها خدمت و از آن‌ها اطاعت کنند؛ فقرا برده احتیاج و متکی به دیگران برای دستور دادن و پاداش دادن به آن‌ها می‌شوند.
 
اما دوباره به تناقضی می‌رسیم. در جامعه آزاد که هر کس می‌تواند طرح‌هایش را دنبال کند، قدرت طبیعی به قدرت اجتماعی بدل می‌شود و نابرابری اجتماعی به نابرابری نوع دیگر. تمام مزایای اجتماعی از علاقه مردم به هم می‌آیند. ظاهر نیک، هوش، قدرت، مهارت، انرژی، پویایی، خود علاقه به زندگی – تمام این‌ها توزیعی نابرابر دارند. اما همین کیفیات هستند که بیش از همه علاقه مارا جلب می‌کنند و اقبال ما در زندگی را تعیین می‌کنند. بنابراین برای جلوگیری از نابرابری‌های اجتماعی باید اطمینان کسب کنیم که مردم برای سواستفاده از قدرت‌های طبیعی خود آزاد نیستند. تنها برنامه عظیمی از مهندسی اجتماعی می‌تواند به این هدف نایل آید.

ماهیت متناقض برابری
روسو متوجه ماهیت متناقض برابری‌طلبی بود. کل زندگی خودش اثباتی بر این بود که استعداد طبیعی اگر متوقف نشود به تمایز اجتماعی می‌انجامد. آن روابط انسانی که بیش از همه علاقه او را برمی‌انگیختند، آکنده از نابرابری طبیعی و اجتماعی بودند. روابط بین امیل و معلمش، بین جولی و آموزگارش، بین جولی (هلوئیز جدید) و ست پرو، نامزدش (که در ضمن آموزگارش است) و بین خود او و مادر – شخصیت‌هایی که در “اعترافات” به نوبت اختیار او را به دست گرفتند – تمام این‌ها اثبات زنده‌ای بر شیوه‌ای است که نابرابری‌های اجتماعی و طبیعی مکمل هم هستند. او شاهد این بود که نابرابری چگونه پذیرفته و دوست داشته می‌شود؛ و شاهد شفقتی بود که مردم وقتی مجازند رو به پایین – یا به بالا – به همسایگانش نگاه کنند، حس می‌کنند.
 
در نتیجه تنها برابری که در نوشته‌های روسو به آن اتکا می‌شود وقتی عروج می‌کند که قدرت و حاکمیت کنار می‌روند. چنین برابری، همانطور که ژان استاروبینکسی فیلسوف سوئیسی در کتاب “ژان ژاک روسو، شفافیت و موانع” (1988) نوشته است، “مربوط به زمان تعطیلات است”‌و نماد آن چکامه برداشت انگور در هلوئیزِ جدید است که در آن تمام طبقات با فراوانی ناگهانی از زحمت کشیدن خلاص می‌شوند و برای ضیافتی همگانی گرد می‌آیند. چرا روسو اینقدر می‌خواست تناقضاتی را که به آن‌ها اشاره کردم در آغوش بگیرد؟‌ کجای طرح فکری و احساسی او به چنین چیزی می‌رسد که “آن‌چه را من به آن باور دارم، نمی‌شود ثابت کرد؟” این سوال مارا به قلب تفکر روسو می‌برد. او در امیل می‌نویسد: “ J’aime mieux etre homme paradoxes qu’homme a prejudge” تعصبات از خواست حفاظت از چیزهای موجود می‌آیند؛ تناقضات از تلاش برای زیر سوال بردن آن‌ها. تعصب نتیجه تفکر صرفا منطقی است – تفکر از روی اصول اولیه در حالی که طبیعت انسان درگیر رسوم و عادات است.
 
انسان در گفتمان روسو توسط جامعه فاسد شده. ما برای بازکشفِ آزادی‌مان باید هر فعالیتی علیه همتای “طبیعی” آن را حساب کنیم. و البته نمی‌توانیم به وضعیت “طبیعی” خود برگردیم؛ خود ایده وضعیت طبیعی انتزاعی فلسفی است. با این حال هر کاری، راه دیگری دارد و هنوز راهی کشف‌نشده به سمت اصالت هست که به ما اجازه می‌دهد کارهایی را که امروز با محدودیت انجام می‌دهیم،‌ آزادانه انجام دهیم. در نتیجه هیچ نهاد موجودی را نباید به صرف موجودیتش پذیرفت. تمام آداب و رسوم باید زیر سوال روند، در مقابل منطق قرار گیرند و اگر مطابق با آن نبودند، اصلاح شوند. ناشکیبایی روسو با رامو نشان از ضدیتی عمیق با خود ایده سنت دارد. چرا که سنت، دقیقا به این خاطر که ابداع نشده است، قدرت دارد.
 
“محصول فرعی غیرارادی” ابداع، دانشی در خود دارد که از تمام دانشی که فرد می‌تواند بدون کمک به دست آورد، بیشتر است. روسو با حمله به نت‌گذاری تصویری داشت یکی از منابع بی‌چون و چرای قدرت در جامعه را زیر سوال می‌برد. او می‌خواست نشان دهد که سنت را می‌توان از هم گسست و دوباره آغاز کرد و می‌توان آن را با درکی واحد و آزادانه انتخاب‌شده از نو آغاز کرد. حمله به موسیقی فرانسوی تمرینی برای نمایشی بود که از پی آمد: مخالفت روسو با تعصب و پشت آن، تخاصمی دیگر و عمیق‌تر، تخاصمی که خود را مقابل بقیه می‌گذاشت و خود بودن را مقابل دیگران بودن.

تبلیغات